خانه » همه » مذهبی » برهان اثبات روح

برهان اثبات روح


برهان اثبات روح

۱۳۹۳/۰۹/۱۴


۴۵۴۲ بازدید

شواهد تجربی بر بودن روح چیست؟

روح موجودی فرامادّی است. پس علوم تجربی، نفیاً و اثباتاً نمی توانند در مورد روح اظهار نظر کنند چون ابزارش در نهایت مسلط به ماده هستند نظرهایی رو در این زمینه ملاحظه فرمایید :.
1ـ گفته شده: « روح ویژگی مغز است که با از بین رفتن مغز این ویژگی (روح) هم ازبین می رود.»
در پاسخ می گوییم:
هر ادّعایی اثبات می خواهد. این مدّعی، اثبات کند که با مرگ مغز، موجود زنده (موجود دارای نفس) هم می میرد.
و صد البته نمی تواند ادّعایش را اثبات کند. چون در علم پزشکی ثابت شده که با مرگ مغزی، بدن می تواند همچنان زنده باشد.
همچنین می دانیم که برخی موجودات زنده مثل تک سلولی ها، مغز و سیستم عصبی ندارند ولی زنده اند؛ یعنی نفس دارند.
گیاهان هم موجودات زنده اند، و نفس دارند؛ در حالی که مغز ندارند.
تک تک سلولهای بدن انسان هم زنده اند و برای خود نفس دارند، در حالی که تک تک سلولها، نه مغز دارند نه سیستم عصبی. اگر سلولهای بدن انسان را از بدن جدا کرده و در شرائط آزمایشگاهی نگه داری کنند، حتّی تکثیر هم می شوند.
2ـ آیا روح، اثر یک ترکیب شیمیایی پیچیده به نام مغز یا بدن است؟
می دانیم که ترکیبات شیمیایی یکسان، آثار یکسان هم دارند. اگر روح، اثر ترکیب شیمیایی مغز و بدن است، پس دو قلوهای همسان، باید دقیقاً عین هم رفتار کنند و عین هم فکر کنند؛ در حالی که چه بسیار دو قلوهای همسان که یکی خداپرست است و دیگری کافر، یکی خوش اخلاق است و دیگری بداخلاق، یکی فلان نظر را دارد و دیگری مخالف آن نظر را. اگر این افعال روحانی ناشی از ترکیبات شیمیایی مغز و بدن هستند، قاعدتاً باید دوقلوها دقیقاً عین هم باشند در حالی که چنین نیست؛ و گاه اختلاف فکر و رفتار دو قلوها 180 درجه است.
3ـ آنکه روح را مادّی می داند در واقع منکر وجود جهان است. حتّی منکر وجود خود مغز هم هست.
فرض کنیم روح مجرّد وجود ندارد و افعال درونی و بیرونی انسان، همگی آثار مغز هستند. مغز که مشتی ترکیبات شیمیایی است چگونه جهان را می شناسد؟ می فرمایید: نوری به اشیاء اصابت می کند ، از آنها منعکس می شود ، از عدسی چشم عبور نموده به شبکیّه می خورد و در شبکیّه جریانی الکتریکی ایجاد می شود و به سوی مغز می رود و به این نحو دیدن تحقّق می یابد.
اگر اینگونه است پس مغز ابداً از عالم بیرون خود اطّلاع ندارد ؛ همانگونه که یک کامپیوتر تنها اطّلاعاتی در خود دارد و به معنی واقعی کلمه خارج را نمی شناسد. از کجا می فرمایید که نوری به چشم خورده ؟ از کجا می فرمایید نوری از شیء خارجی منعکس گشته؟ از کجا می فرمایید که اساساً نوری وجود دارد؟ از کجا می فرمایید که شیء خارجی وجود دارد؟ شاید همه ی اینها از خواصّ شیمایی خود مغز است!! وقتی کربن و هیدروژن و اکسیژن را طبق فرمولی خاصّ با هم ترکیب کنیم قند درست می شود ؛ که شیرین است ؛ حال آنکه تک تک این عناصر شیرین نیستند. شاید وقتی موادّ شیمیایی با فرمول خاصّی ترکیب شدند چیزی به وجود می آید به نام مغز که خصوصیّاتی مخصوص خود دارد ، از جمله خصوصیّات او اینکه توهّم می کند عالمی وجود دارد ، نوری وجود دارد و … ؛ همانگونه که خواب می بیند و در خواب او ، درخت است ؛ خورشید است ؛ نور است ؛ صدا هست و … ؛ همچنین تخیّلات می کند و در تخیّلات او درخت و کوه و انسان و … همه حضور دارند.
حاصل کلام آنکه اگر فرض وجود روح مجرّد را کنار بگذاریم ، عملاً نه وجود عالم خلقت قابل اثبات است نه وجود خود مغز و نه وجود نور و نه … . لذا منکر روح مجرّد، چاره ای جز قبول سفسطه ندارد. آنها که در طول تاریخ گرفتار سفسطه بوده اند و وجود جهان یا امکان علم به جهان خارج را انکار می کردند و بلکه برخی از آنها حتّی منکر بدن خودشان نیز بودند ، در حقیقت از انکار وجود روح مجرّد به اینجا رسیده بودند.
این مطلب در ادامه و در ضمن براهین وجود نفس، با توضیح بیشتری دوباره خواهد آمد.
4ـ براهین وجود نفس مجرّد از مادّه
قبل از ورود در بحث ، عرض می شود که منظور حکما و فلاسفه ی اسلامی از نفس یا روح ، وجود موجودی غیر مادّی در داخل بدن یا خارج بدن نیست ؛ بلکه آنها می خواهند اثبات نمایند که انسان ، افزون بر جنبه ی مادّی ، جنبه ای غیر مادّی نیز دارد ؛ که اوّلاً آثار حیاتی بدن ، از ناحیه ی اوست. ثانیاً این حیث غیر مادّی ، با از کار افتادن بدن ، از کار نمی افتند. البته بعد از اثبات این امر ، باز در جای خود اثبات می کنند که نفس مجرّد ، نه در داخل بدن است و نه در خارج آن ، بلکه موجودی است لامکانی ؛ همانند معنا که نه در داخل لفظ است نه در خارج آن.
ـ برهان یکم
خوابهای انسان و همچنین خطوراتی که در بیداری به ذهن انسان راه می یابند ، بر دو گونه اند ؛ برخی از آنها اصل و اساس درستی نداشته و از واقعیّتی خارجی حکایت نمی کنند ؛ امّا برخی دیگر که در مورد خواب ، رؤیاهای صادقه و در مورد خطورات هنگام بیداری ، الهام یا شهود یا روشن بینی یا ادراکات حسّ ششم نامیده می شوند ، از امور خارجی و گاه از آینده و از امور پنهانی خبر می دهند. حال اگر انسان دارای بُعدی غیر مادّی و فرا زمانی و فرا مکانی نباشد ، چگونه می تواند آینده را مشاهده نماید؟
زمان ، بعد چهارم جسم ، و مکان ، بعد فضایی آن است ؛ لذا موجود جسمانی نمی تواند جلوتر از زمان خود را ببیند ؛ کما اینکه نمی تواند در آنِ واحد در دو مکان باشد. چرا که لازمه ی این امر در مورد زمان ، جلو زدن جسم از خودش می باشد ؛ که امری است محال. چون حضور جسم در زمانی که در آن زمان معدوم است ، به معنی اجتماع وجود و عدم ، در یک چیز می باشد ؛ که بارزترین مصداق اجتماع نقیضین می باشد. امّا در مورد مکان ، اگر جسم در آنِ واحد در دو مکان باشد ، لازم می آید که یک چیز در آنِ واحد دو چیز باشد که آن نیز امری است محال.
بنا بر این ، این گونه خوابها و خیالات پیشگویی کننده ی صاحبان حسّ ششم و مشاهدات درست مرتاضان و شهودات صادق عرفا نمی تواند ناشی از بُعد مادّی و زمانی و مکانی این انسانها باشد. پس انسان دارای جنبه ای فرا زمانی و فرا مکانی است که این گونه خوابها و خیالاتِ پیشگویی کننده و شهودات مطابق با واقع عرفانی نتیجه ی آن می باشند ؛ که الهیّون همین جنبه از وجود انسان را نفس یا روح می نامند.
ممکن است به این برهان اشکال شود که ما از کجا بدانیم که واقعاً خبر از آینده ـ چه در خواب و چه در بیداری ـ ممکن است؟ در پاسخ گفته می شود: در هر زمان افرادی هستند که قادرند از برخی حوادث آینده با قطع و یقین خبر دهند ؛ و این چیزی است که اجمالاً مورد پذیرش مجامع علمی نیز واقع شده است. پس راه کسب یقین در این مورد آن است که جناب اشکال کننده شخصاً به محضر اینگونه افراد شرفیاب شود. آنها که این برهان را اقامه نمودند ، می گویند: ما این مقدّمه را حضوراً آزمودیم و درست بود ؛ پس اگر شما شکّ دارید ، شما هم زحمت آزمودنش را بکشید. چون ما که نمی توانیم یک عارف یا مرتاض یا صاحب حسّ ششم را ضمیمه ی برهان خودمان بکنیم.
ـ برهان دوم
اوصاف جسم از قبیل رنگ ، اندازه ، وزن و … ، همگی محسوس می باشند. از طرف دیگر انسان دارای اوصافی غیر محسوس می باشد نظیر شجاعت ، حیا ، شادی ، اختیار ، اراده و … . پس انسان افزون بر جنبه مادّی ، دارای بُعد غیر مادّی نیز می باشد که این حالات اوصاف آن بُعد می باشند.
ممکن است گفته شود که این اوصاف نتیجه ی فعل و انفعالات شیمیایی بدن هستند. پاسخ می دهیم: اینکه این امور همراه با برخی فعل و انفعالات بدنی نیز هستند ، هیچ خدشه ای بر غیر مادّی بودن این امور نمی زند ؛ چون ما غیر مادّی بودن این امور را به نحو علم حضوری ادراک می کنیم ؛ بخصوص در مورد علم و اراده و اختیار. و اگر با دقّت و موشکافانه نظر کنیم ، در حقیقت این فعل و انفعالات بدنی هستند که معلول اراده و اختیار می باشند نه برعکس. یعنی چنین نیست که مغز به کار بیفتد و بعد ما اراده کنیم ، بلکه چون ما اراده می کنیم مغز فرمان می دهد و اعصاب به کار می افتند و اعضاء را به حرکت در می آورند. پس آنکه اراده می کند مغز نیست. بلی در انفعالات ابتدا بدن تحریک می شود ، آنگاه اعصاب و سپس مغز و آنگاه نفس ؛ امّا آنجا که آدمی فعل انجام می دهد ، امر بالعکس می باشد ؛ و این چیزی است که هر کسی به علم حضوری در وجود خود مشاهده می کند. روشن است که اوّل اراده می کنیم و آنگاه مغز فرمان به اعضاء صادر می کند. پس اگر اراده نکنیم فرمانی از مغز صادر نخواهد شد.
اگر کسی بگوید: علم و اراده یا اختیار من ، معلول واکنشهای شیمیایی بدن من هستند ، به او می گوییم: پس هر نظریّه ای که شما درباره ی روح و نفس می دهید ، فاقد ارزش می باشد ؛ چون آن نظریّه صرفاً اثر یک واکنش شیمیایی مغزی است. پس اگر دیگری هم روح را قبول دارد ، نظر او هم اثر شیمیایی مغز خود اوست. پس چطور شد که اثر واکنش شیمیایی مغز شما شد نظریّه ی علمی ، ولی اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری شد وهم و خیال؟!!! اگر اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری وهم است اثر واکنش شیمیایی مغز شما هم وهم است. بنا بر این ، چنین اشکال کننده ای اساساً باید راه کسب علم را بکلّی ببندد. حتّی در این حالت سخن گفتن از واکنش شیمیایی و وجود انسان و وجود مغز و امثال اینها نیز باطل و بی ارزش خواهد شد. چون وقتی علم من شد نتیجه ی اثر واکنش شیمیایی مغز من ؛ پس چه بسا تمام این علوم و دانسته ها را هم مغز خود من ساخته است. پس این جناب اشکال کننده ، در حقیقت گرفتار سفسطه و سدّ باب علم می شود.
ـ برهان سوم
علم پزشکی و تجربه نشان داده که تمام اجزاء بدن انسان و حتّی مغز او از سی و پنج سالگی رو به زوال و ویرانی و فرسودگی می گذارند ؛ امّا قوای عقلی انسان تا به کهولت نرسیده رو به ترقّی است. بخصوص هر چه انسان از عقل خود بیشتر استفاده کند به همان اندازه قویتر می شود. بنا بر این معلوم می شود که قوّه ی عقلی آدمی مستقرّ در عضوی از اعضاء نیست و الّا همراه با زوال آن تضعیف می شد. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی نیز هست که عقل از قوای آن می باشد.
ممکن است اشکال شود که: عقل به خاطر اینکه زیاد از آن کارکشیده می شود تقویت می شود. گوییم : دقیقاً همین مطلب گواه است که عقل جسمانی نمی باشد. چون جسم هر چه بیشتر کار کند بیشتر فرسوده می شود. لذا حتّی ورزش نیز قادر نیست جسم را حفظ نماید. بلکه تجربه نشان داده که اکثر افراد طویل العمر ورزشکار نبوده اند و هر چه ورزشها حرفه ای تر و سنگین تر باشند در سنین بالا بیشتر موجب زوال اعضاء می شوند. اینکه امروزه ورزش برای بدنها مفید می باشد به خاطر این است که تغذیه ها نامناسب شده است و ورزش تأثیر بد تغذیه را زائل می کند.
باز ممکن است اشکال شود که: شما وجود عقل غیر مادّی را اثبات نمودید نه وجود نفس را. پاسخ می دهیم که: ما در صدد اثبات جنبه ای غیر مادّی برای انسان هستیم ، حال شما هر اسمی می خواهید بر آن بگذارید. عقل نیز یا خود نفس است یا یکی از قوا و آثار اوست.
باز برخی گفته اند: عقل هم موجودی است مادّی و اثر ترکیبات شیمیایی است. پاسخ می دهیم که: آیا عقل خودش موجود مادّی است یا اثر موجود مادّی است؟ اگر موجود مادّی است از دو حال خارج نمی باشد ، یا جسم فیزیکی است یا انرژی ؛ و هر دوی اینها را می توان با حسّ یا با وسائلی خاصّ آشکار سازی نمود. پس بفرمایید عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید! و اگر می گویید که عقل خودش مادّه نیست بلکه اثر امر مادّی است ، می پرسیم: آیا اثر موجود مادّی هم مادّی است یا موجودی است غیر مادّی؟ اگر بگویید: غیر مادّی است ، می گوییم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگویید:مادّی است ، باز می گوییم: در آن صورت یا جسم فیزیکی است یا انرژی ، پس باز هم بفرمایید وجود فیزیکی عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید.
البته ممکن است اشکال کننده برای فرار از مساله بگوید: اساساً موجودی به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ می گوییم: پس نظریّه ی شما مبنی بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاری داده شده است؟ اگر مبتنی بر عقل نیست پس یا خیالی است یا وهمی یا ساخته ی مغز شیمیایی شماست ؛ و همه ی اینها در نزد اهل علم بی ارزشند.
ـ برهان چهارم
جسم در زمان واحد و از جهت واحد ، جز یک صورت را قبول نمی کند. مثلاً محال است یک جسم در آنِ واحد هم به شکل اسب باشد هم به شکل انسان. امّا قوّه یِ خیال انسان در آنِ واحد دهها و صدها صورت را می تواند قبول نموده در آنِ واحد تصوّر نماید. ضمناً قوّه خیال با تصوّر چندین صورت متکثّر نمی شود بلکه در عین اینکه خودش یکی است در چندین صورت ظهور می یابد. بنا بر این ، قوّه ی خیال آدمی جسم نیست. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی است.
ممکن است گفته شود که: یک آیینه یا عکس نیز در آن واحد ، چندین تصویر را در خود نشان می دهد ؛ در حالی که مادّی است. پاسخ می دهیم که: آیینه مرکّب از جهات و اجزاء می باشد و واحد حقیقی نیست. امّا قوّه ی خیال ، حقیقتاً یک موجود است که نه شکل دارد نه رنگ دارد نه اندازه دارد ، نه جهت دارد ، نه ابعاد دارد و نه … . ما یکی بودن قوّه ی خیال خودمان را با علم حضوری درمی یابیم که شکّ بردار نیست.
ـ برهان پنجم
شکّی نیست که ما عالم به اموری غیر مادّی هستیم مثل امور ریاضی و مفاهیم کلّی. پس انسان دارای بُعدی غیر مادّی است که ظرف این علوم غیر مادّی قرار می گیرد. مثلاً ما مفهوم کلّی انسان را ادراک می کنیم که نه مرد است و نه زن ، نه کوتاه قدّ است نه بلند قدّ ، نه پیر است نه جوان و … . چون اگر مفهوم انسان مرد بود پس زنها انسان نمی بودند ؛ اگر پیر بود جوانها انسان نمی شدند و … . امّا چنین انسانی در عالم اجسام موجود نیست و نمی تواند هم موجود شود. پس چنین انسانی در بُعدی غیر مادّی از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود که: مفاهیم کلّی ، اموری ساختگی هستند و حقیقت ندارند. پاسخ می دهیم که:
اوّلاً آیا حقیقت ندارند یعنی عدم می باشند؟ روشن است که این مفاهیم عدم نیستند ؛ بلکه یقیناً موجودند ، لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن. از طرفی گفتیم که چنین موجودی نمی تواند در عالم خارج موجود شود ؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نیست انسانی نه یک متری باشد نه یک و نیم متری و نه ایکس متری ؛ در حالی که انسان ذهنی چنین است ؛ و الّا قابل انطباق بر تمام انسانها با قدّهای مختلف نمی شد. پس ذهن ما نمی تواند مادّی باشد.
ثانیاً اگر این مفاهیم ساختگی محض هستند و حکایت از واقع نمی کنند ؛ پس بساط علم را باید بکلّی برچید. چون اساس تمام علوم حقیقی بر مفاهیم کلّی است و الّا هیچ قانون کلّی وجود نمی داشت. وقتی در فیزیک گفته می شود: « آب مقطّر در شرائط استاندارد ، در صد درجه سانتیگراد به جوش می آید» آیا منظور آن آب مقطّری است که در آزمایشگاه ، آزمایش شده یا منظور تمام آبهای مقطّر جهان است؟ به عبارت دیگر ، آیا این حکم برای آب مقطّر کلّی اثبات شده است یا برای یک آب مقطّر مشخّص. روشن است که قواعد کلّی علوم برای کلّی موجودات اثبات می شود نه برای فردی خاصّ.
ثالثاً اگر مفهوم کلّی وجود ندارد ، پس اگر ـ به فرض ـ منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد ، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمی تواند آن را به تمام انسانها سرایت داده و به صورت کلّی حکم کند که نفس مجرّد موجود نیست.
ـ برهان ششم
جسم انسان و اجزاء بدن او همواره دارای اندازه و ابعاد بوده نامتناهی و بی انتها نیستد ؛ همچنین تعداد ذرّات بدن او اگر چه زیادند ولی معدود می باشند. امّا انسان قادر است بی نهایت و بی انتها را تصوّر نماید. پس این بی نهایت و بی انتها که انسان تصوّر می کند نمی تواند عارض بر کلّ بدن انسان یا عارض بر اجزاء بدن او شود. پس بُعدی غیر مادّی برای انسان وجود دارد که ظرف چنین تصوّری قرار می گیرد.
ممکن است کسی بگوید آنچه در مغز ما ذخیره می شود ، کوچک شده ی امور است نه اندازه ی واقعی آنها. در پاسخ گوییم: بی نهایت و بی انتها را به هر عددی تقسیم کنیم خودش خواهد بود ؛ یعنی بی نهایت و بی انتها را نمی توان مثل یک شیء محدود، کوچک نمود. پس آنچه ما به عنوان بی نهایت و بی انتها می شناسیم یا حقیقتاً خودش است یا خودش نیست. اگر خودش است که نمی تواند در بخشی از بدن موجود باشد ؛ و اگر خودش نیست پس بخش عظیمی از ریاضیّات باطل است و به تبع آن بخش عظیمی از فیزیک.
توضیح با مثال:
می دانید که حافظه ی کامپیوتر، مثل یک جدول است که در هر خانه ی آن، تنها یک علامت قابل ذخیره است. مثلاً وقتی ما عدد 11111 را به کامپیوتر بدهیم، پنج خانه از حافظه اش پر می شود. حال اگر عددی را که از یک میلیارد رقم یک درست شده، به کامپیوتری بدهیم که یک میلیارد واحد حافظه دارد، حافظه اش پر خواهد شد.
اگر ذهن انسان، همان مغز است؛ قطعاً ذهن انسان هم یک ظرفیّت محدود دارد؛ چون تعداد سلولهای مغز، بی نهایت نیست. حال فرض کنید مغز می خواهد یک تصویر را ذخیره کند. روشن است که یک تصویر در یک سلول مغزی ذخیره نمی شود، بلکه باید آن عکس، به میلیونها نقطه (پیکسل) تقسیم شود و هر نقطه در سلولی ذخیره شود، مثل روند ذخیره سازی در کامپیوتر. حال یک خطّ بی نهایت متری را تصوّر کنید! ذهن ما به راحتی این کار را می کند، در حالی که هیچ کامپیوتری قادر نیست خطّ بی نهایت متری را در خود ذخیره کند. چون کامپیوتر برای ذخیره ی یک خط، ابتدا آن را به پیکسلهایی تقسیم نموده و به ازای هر پیکسل، یک خانه از حافظه را پر می کند. پس برای ذخیره ی یک خطّ بی نهایت متری، باید آن را به بی نهایت پیکسل تقسیم کند و بی نهایت خانه از حافظه اش را به آن اختصاص دهد؛ در حالی که محال است یک شیء محدود مثل کامپیوتر، بی نهایت واحد حافظه داشته باشد. امّا شکّ نیست که انسان می تواند یک خطّ بی نهایت متری را تصوّر کند؛ بلکه انسان می تواند چندین خطّ بی نهایت متری را هم تصوّر کند. حتّی می تواند چند صفحه به ابعاد بی نهایت در بی نهایت را هم تصوّر کند. بلکه می تواند فضایی به ابعاد بی نهایت در بی نهایت در بی نهایت را تصوّر کند. حال اگر فرض کنیم که اطّلاعات الکترونیکی این بی نهایتها، در مغز ذخیره می شود پس باید در مغز ما بی نهایت واحد حافظه وجو داشته باشد برای ذخیره ی این اطّلاعات. حال آنکه محال است مغز کوچک بتواند از بی نهایت واحد ریز تشکیل شده باشد. چون از کنار هم نهادن بی نهایت اجزای بسیار بسیار ریز، باز هم جسمی به ابعاد بی نهایت درست می شود. مثلاً اگر برای هر پیکسلی، یک الکترون در مغز ذخیره شود، به ازای یک خطّ بی نهایت متری، باید بی نهایت الکترون در مغز ما موجود شود؛ در حالی که چنین چیزی محال است. چون از کنار هم نهادن بی نهایت الکترون، حجمی به اندازه ی بی نهایت در بی نهایت در بی نهایت درست می شود. حتّی کلّ کهکشان راه شیری هم محال است بی نهایت الکترون داشته باشد؛ بلکه میلیاردها کهکشان نیز محال است بی نهایت الکترون داشته باشند.
باز تأکید می کنم. بی نهایت، قابل کوچک شدن نیست. هر متر مربّع از کوه را می توان یک پیکسل در نظر گرفت تا تصویر کوچک شده و شبیه به خود کوه به دست آید ـ دقّت شود، شبیه به خود کوه نه عین آن ـ امّا، خطّ بی نهایت متری را نمی توان کوچک کرد. فرض کنید ما هر هزار متر از چنین خطّی را یک پیکسل در نظر بگیریم، باز هم خطّ بی نهایت متری کوچک نمی شود؛ چون بی نهایت تقسیم بر هزار، باز هم بی نهایت می شود. حتّی اگر هر یک میلیارد متر را هم یک پیکسل در نظر بگیریم باز هم آش همان آش است و کاسه همان کاسه.
نتیجه آنکه:
یا آن خطّ بی نهایت متری که ما تصوّر می کنیم، خطّ بی نهایت متری نیست، که در این صورت، باید بساط ریاضیّات را برچینید، یا آن خطّ بی نهایت متری، حقیقتاً بی نهایت متر است، که در این صورت، نه خود آن خطّ ذهنی می تواند مادّی باشد نه محلّ آن می تواند مادّی باشد. پس ذهن آدمی، امری غیر مادّی است. و مراد از نفس مجرّد، همان جنبه ی غیر مادّی بشر است؛ حال می خواهید اسمش را عقل بگذارید یا ذهن بگذارید یا روح بگذارید یا … .
ـ برهان هفتم
انسان می تواند بدن خود را به اندازه ی واقعی آن تصوّر نماید. اگر جایگاه این صورت ، جزئی از بدن شخص باشد لازم می آید که کلّ از جزء کوچکتر باشد ؛ که امری است محال. امّا اگر جایگاه آن ، کلّ بدن شخص باشد ، لازم می آید که یک شخص دو شخص باشد. پس اوّلاً خود این صورت ، مادّی نیست و ثانیاً جایگاه آن هم بدن مادّی شخص نمی باشد.
ـ برهان هشتم
انسان می تواند اشیاء بزرگ را تصوّر نماید ؛ مثلاً کوه را با همان ابعاد حقیقی اش تصوّر می کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصوّر کرده ایم ، مادّی باشد و جایگاه آن هم مغز باشد ، لازم می آید که شیء بزرگ در شیء کوچک جا بگیرد که امری است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ی کوه را تصوّر می کنیم. گوییم پس در این صورت شما کوه را تصوّر نکرده اید بلکه چیز دیگری را به جای آن تصوّر نموده اید ؛ پس چگونه شما با چیزی که حقیقتاً کوه نیست ، کوه را فهمیدید؟ آیا سفسطه غیر از این است؟ از این گذشته ، شما کوه را با آن تصویر کوچک شده فهمیدید ، خود آن تصویر کوچک شده را با چه چیزی فهمیده اید؟ همچنین شما اگر امور بیرونی را به صورت کوچک شده ی آن می فهمید ، پس از کجا می فهمید که آن شیء خارجی در حقیقت چه اندازه است؟ لازمه ی این امر آن است که شما قبلاً آن شیء خارجی را مستقیماً و در اندازه ی واقعی اش شناخته باشید.
همچنین ممکن است گفته شود که کوه در تلوزیون هم جا می گیرد. گوییم آنچه در تلوزیون مشاهده می شود به اندازه ی کوه حقیقی نیست و اساساً کوه نیست بلکه نقاطی نورانی است. اگر ما کوه روی پرده ی تلوزیون یا سینما و امثال آن را کوه می گوییم مجاز می باشد ؛ حقیقت آن است که آنها عکس کوه هستند نه خود کوه. امّا ذهن ما خود کوه را می یابد نه عکس آن را. اگر گفته شود ذهن ما عکس کوه را می بیند ؛ گفته می شود پس خود کوه چگونه است؟ ما از مقایسه ی کوه و عکس آن که در تلوزیون است ، می فهمیم که این عکس آن است ؛ یعنی آن دو را مقایسه نموده و می فهمیم که این عکس کوه شبیه خود کوه است ؛ ولی در مورد ذهن چنین امکانی نیست. چون ما نمی توانیم از ذهن خودمان کنار کشیده و کوه ذهنی خودمان را با کوه بیرونی مقایسه نماییم. بلی اگر ما می توانستیم بیرون از وجود خودمان بایستیم و یک نگاه بی واسطه به کوه خارجی بیندازیم و یک نگاه دیگر به کوه موجود در ذهنمان ، آنگاه می توانستیم آنها را با یکدیگر مقایسه نموده و متوجّه شباهت یا عدم شباهت آنها بشویم ؛ امّا حقیقت این است که نمی توانیم کوه را مستقیماً از راه غیر ذهن نظاره گر باشیم ؛ پس مقایسه بین ذهن و عین ممکن نیست. پس این سوال باقی است که اگر کوه موجود در ذهن من ، عین کوه خارجی نیست ، در این صورت من از کجا می توانم بفهمم که کوهی وجود دارد یا ندارد؟ پس اگر وجود نفس مجرّد پذیرفته نشود تا محلّ برای کوه تصوّر شده با ابعاد حقیقی باشد ، سفسطه لازم می آید ؛ یعنی در این صورت ما ابداً نمی توانیم یقین کنیم که آیا در عالم واقع کوهی وجود دارد یا ندارد؟
به تعبیر دیگر ، ما وقتی کسی یا چیزی را می بینیم ، صورتی از آن شیء از طریق عدسی چشم ما وارد چشم شده تبدیل به جریان الکتریکی شده به سمت مغز می رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص یا شیء نیست بلکه اطّلاعات الکتریکی آن می باشد. پس ما از کجا می توانیم یقین کنیم که آنچه مغز ما می سازد همان چیزی است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما برای اینکه به مطابقت این دو یقین داشته باشیم باید در خارج از وجود خود قرار بگیریم و آنگاه یک نگاه به شیء خارجی و نگاه دیگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقایسه کنیم . امّا چنین کاری برای ما ممکن نیست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته می شود ؛ و این یعنی سفلسطه.
امّا قائلین به وجود نفس به راحتی این مشکل را حلّ نموده می گویند: نفس مجرّد انسان ، صورت مجرّد شیء خارجی را در عالم ملکوت ملاقات نموده با صورت مجرّد خود آن شیء متّحد می گردد که آن را اتّحاد حاسّ و محسوس گویند. لذا علم ما به اشیاء از طریق حواسّ و مغز نیست و کار حواسّ و مغز تنها زمینه ی چنان ارتباطی را در عالم نفوس فراهم می کند تا علم حاصل شود.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد