بیداری اسلامی و چالشهای پیش رو
۱۳۹۲/۰۷/۲۶
–
۷۹ بازدید
وقوع بیداری اسلامی در منطقه، نویدبخش ایجاد ساختاری جدید در نظامهای منطقه و برچیدهشدن پایههای قدیمی بود، پایههایی که یک سده بر سیاست این منطقه مسلّط شده بود. اما با تحقق این انقلابها، از همان ابتدا، محققان به بررسی چالشهای پیش روی آن پرداختند.
مقدمه
وقوع بیداری اسلامی در منطقه، نویدبخش ایجاد ساختاری جدید در نظامهای منطقه و برچیدهشدن پایههای قدیمی بود، پایههایی که یک سده بر سیاست این منطقه مسلّط شده بود. اما با تحقق این انقلابها، از همان ابتدا، محققان به بررسی چالشهای پیش روی آن پرداختند.
مقدمه
وقوع بیداری اسلامی در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا نویدبخش ایجاد ساختاری جدید در نظامهای منطقه و برچیدهشدن پایههای قدیمی بود، پایههایی که بنای آن پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و بر اساس معاهدهی سایکس- پیکو و با مداخلهی استعمارگران، نه بر اساس سنت وستفالی بلکه بر اساس نظامهای پادشاهی با تمایلات قبلیهای و عشیرهای بنا شد و یک سده بر سیاست و حکومت در این منطقه مسلّط شده بود.1 تحقق این انقلابها و سرایت آن به سایر کشورهای منطقه، اگرچه موجب متحیّر شدن بسیاری از کارشناسان روابط بینالملل و علوم سیاسی شده بود، اما از همان ابتدا، محققان به بررسی تحولات آتی و چالشهای پیش روی آن پرداختند.
اصلیترین ویژگی جنبشهای منطقه، اعتراض آنها به وضع موجود و تحوّلخواهی میباشد؛ چرا که انقلابیون، وضع موجود در کشورهای خود را در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نامطلوب دانسته، خواهان تغییر و تحول در آن و جایگزین کردن آن با وضع جدید و مطلوب دیگری هستند. طبیعی است که اکنون و پس از سرنگونی حکام پیشین، نوبت به مرحلهی ساختن برسد، ساختن آنچه که در وضع سابق وجود نداشت و همین فقدان، موجب آغاز جنبشهایی در سطح منطقه شد. آنچه که اکنون موجب نگرانی دربارهی این رویدادهاست، عدم وجود دیدگاهی یکسان نسبت به آینده از سوی انقلابیون، نداشتن تجاربی از نظامهای دموکراتیک، مداخلههای بینالمللی جهت حفظ منافع ابرقدرتهای نظام جهانی، تلاش برای بسط دیدگاه ایدئولوژیک از سوی کشورهای منطقه و تمامیتخواهی برخی گروهها جهت استقرار نظامی جدید منطبق بر دیدگاه خویش است، امری که اکنون و با گذر زمان شاهد آنیم که برخی ملتهای منطقه پس از عبور از رژیمهای پیشین، گرفتار مداخلات درونی و بیرونی شده و آیندهای مبهم را نزد خویش متصور هستند.
به واقع فرآیند تحولات عربی در سه سال اخیر بر خلاف ابتدای آن به ذائقهی بسیاری از انقلابیون خوش نیامده و آنان را در مشکلات دوچندانی قرار داده است. در این نوشتار برآنیم ضمن بررسی چالشهای پیش روی نظامهای حاکم بر منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا پس از وقوع بیداری اسلامی، به پیامدهای ناگوار داخلی، منطقهای و بینالمللی تحقق این چالشها اشاره نمائیم.
چالشهای داخلی بیداری اسلامی و پیامدهای آن
الف) تداوم بحران اقتصادی
خاورمیانه با برخورداری از منابع سرشار کانی، انرژی و موقعیت بی بدیل ژئواستراتژیک، و هویت نسبتاً منسجم اسلامی، به دلایل مختلف، به ویژه وجود اسرائیل و استمرار بحران منطقه ای، همواره از فقدان توسعهی اقتصادی- اجتماعی رنج برده و از مزایای اقتصاد جهانی به دور بوده است، از این رو مشکلات اقتصادی، فقر و بیکاری را میتوان یکی از عوامل کلیدی وقوع اعتراضهای گسترده در سطح منطقه قلمداد کرد. به واقع انقلابیون منطقه علاوه بر سایر اهداف بنیادین، به دنبال احیای نظامی بر آمدند که در پی آن، مشکلات اقتصادی حاصل از وجود رژیمهای دیکتاتوری در این کشورها رفع گردد. برآورد آمارهای منتشر شده از سوی نهادهای مالی بینالمللی حاکی از میزان بالای فقر، بیکاری و بیسوادی در سطح این کشورها است؛ تا جایی که برخی کارشناسان با نگاهی چپگرایانه مدعی آنند که ریشهی اساسی این انقلابها ناشی از نابسامانی اقتصادی این ملتهاست. به باور آنها، نرخ بالای بیکاری و فاصلهی شدید طبقاتی باعث قیام طبقات فرودست شد. این تحلیلگران با انتخاب نام «انقلاب نان» برای این تحولات، آن را شکست سیاستهای لیبرالی در این کشورها و احیای تفکرات سوسیالیستی تفسیر میکنند.2
فارغ از بزرگنماییهای صورتگرفته در این رابطه، آنچه قابل کتمان نیست موقعیت ضعیف اقتصادی کشورهای منطقه است تا جایی که برخی، از اسکان میلیونها نفر بیخانمان در قبرستانهای قاهره در مصر به دلیل فقدان سرپناه یاد کردهاند. بحران اقتصادی منحصر به مصر نمانده و بسیاری دیگر از ملل منطقه چون یمن نیز سالهای متمادی گرفتار آن بودهاند.
اکنون و با وقوع برخی دگرگونیهای صورتگرفته در چهرهی منطقه، آنچه موجب نگرانی انقلابیون است آن است که تداوم بیثباتی در این کشورها و تشدید اختلافات داخلی میان انقلابیون، مانع از به ثمر رسیدن اهداف انقلاب در حوزهی اقتصادی شده است. ناامنی موجود در این کشورها نه تنها سدی در برابر رشد اقتصادی شده، بلکه به سان عقبگردی نیز اقدام کرده که موجب ناخرسندی دو چندان شهروندان شده است. نگاهی به تحولات کنونی مصر، یمن، لیبی و سوریه گواه مطلب فوق است. در مصر و با روی کار آمدن محمد المرسی و سپس کودتا بر علیه وی و تداوم اعتراضات، صنعت گردشگردی، کشاورزی و صادرات گاز به عنوان منابع درآمد این کشور با افت چشمگیری روبرو شده که موقعیت اقتصادی این کشور را بیش از پیش تضعیف نموده است.
سوریه نیز که طی دو سال اخیر دچار تنشهای گستردهای میان حکومت وقت و گروههای شبهنظامی سلفی شده، موقعیت اقتصادیاش بیش از پیش رو به افول نهاده است. زیربناهای ساختاری این کشور همگی در طی سالیان اخیر ویران گشته و صدور نفت و گاز اندک از سوی کشور متوقف شده است، حضور چشمگیر توریستهای خارجی نیز به دلیل ناامنی این کشور به طور کامل از میان رفته است. تداوم درگیری در این کشور و گسیل تروریستها از سایر کشورها به سوریه موجب عدم دستیابی به اهداف اقتصادی از سوی ناراضیان غیر مسلح خاندان اسد شده است. مخالفینی که با اعتراضات دموکراتیک خود صرفاً در پی بهبود اوضاع اقتصادی در این کشور بودند.
ب) فقدان الگوی مناسب و ابهام در چشمانداز سیاسی
جنبشهای انقلابی موفق، در برگیرندهی دو مرحلهی تخریبی و تأسیسی هستند. از این منظر، مرحلهی بنیادی و اصلی هر انقلاب، آفرینش و نهادسازی سامان سیاسی نوین است و انقلاب پیروزمند، نیازمند ایجاد نظم سیاسی نوین یا دولتی نوین میباشد.3
بدون تردید چالشهای زیادی در مسیر تحقق یک نظام کارآمد سیاسی برای انقلابیون منطقه وجود دارد. دشواری اساسی از آنجا برمیخیزد که یک الگوی مدون و مطابق با نیازهای این جوامع در دسترس آنها نیست. گرچه مردمان این کشورها به صورت اساسی میدانند چه میخواهند و چه نمیخواهند، ولی مسئله آن است که گروههای اصلی مبارز و فعال در صحنهی سیاسی نمیدانند که چگونه باید خواستههای خود را تحقق عینی ببخشند. تردیدی نیست که آنها اقتدارگرایی و غربگرایی را نفی کرده و خواهان تحقق یک نظم سیاسی مبتنی بر احترام به قواعد اسلامی، مردمسالاری، آزادی، عدالت، قادر به حلّ مسئلهی توسعهنیافتگی و نهایتاً تامین استقلال و عزت ملی در عرصهی بینالمللی هستند. ولی تحقق این آرمانها، ابزارها و شیوههایی را میطلبد که نیروهای موجود در صحنه از آنها بیبهرهاند؛ خلائی که میتواند تهدیدکننده باشد. این چالش را میتوان چالش فقدان الگو نام نهاد. از همین رو برخی قدرتها و کشورها با استفاده از این خلأ، در تلاش جهت سوق دادن جنبشهای پیروز به سوی الگوی مطلوب خود و بر ضدّ هویت پایهای آن میباشند. طرح الگوی ترکیه و تشویق به اتخاذ رویکردهای سکولار و لائیک در مصر و تونس نمونهای از چنین اقداماتی میباشد.
خلأ دیگر در تغییر ساختارهای نظامهای منطقه، ناشی از عدم وجود رهبری فرهمند در میان انقلابیون است. ساخت فرهنگی- اجتماعی منطقه به گونهایست که یک رهبر کاریزما به تنهایی توانایی بسیج گستردهی مردم، ایجاد حسّ وفاداری به انقلاب و از همه مهمتر، افزایش سعهی صدر تودهها را دارا میباشد. واقعیتی که در جمال عبدالناصر در مصر به وضوح قابل مشاهده بود. فقدان رهبری منسجم و سامانبخش به ابعاد هویتی قیامها باعث شده تا جنبش نتواند خواستههای خود را به صورت صریح مطرح و پیگیری نماید.
ج) مداخلهی ارتش و بازگشت استبداد
تداوم ناامنی و بحران در کشورهای منطقه موجب نارضایتی شهروندان این کشورها در بلندمدت خواهد شد. ناامنی نه تنها مانعی در ایجاد نظامی دموکراتیک از سوی انقلابیون خواهد شد، بلکه زندگی اقتصادی و پایههای اولیهی آسایش شهروندان را نیز به خطر خواهد انداخت. فعالیت گروههای تروریستی در سطح منطقه، به ناچار مردم را به رویآوردن به گروههایی چون ارتش ناگزیر خواهد کرد. سران ارتش در کشورهای منطقه نیز که از دیرباز همواره به شیوههای گوناگون در عرصههای سیاسی مداخله مینمودند، با بهرهبرداری از فضای فوق بر دامنهی فعالیت خویش میافزایند. به واقع ساختار امنیتی و نظامی که در کشورهای منطقه وجود دارد دستنخورده باقی مانده و این امکان قابل تصور است که نظامیان به خاطر حفظ جایگاه اقتصادی و سیاسی خود همچون یک مانع قدرتمند در مقابل تغییرات انقلابی مقاومت میکنند و چه بسا چنانچه فضا و شرایط را مناسب ببیند، دیکتاتوریهای نظامی را در این کشورها احیا کنند.4
فعالیت ارتش در یمن به بهانهی مبارزه با گروههای تروریستی و سرکوب برخی جریانها نظیر الحوثیها (در خلال این مداخله)، حضور چشمگیر ارتش در مصر و کودتای آن علیه حکومت اخوانالمسلمین و گسیل نظامیان سعودی به بحرین جهت سرکوب آنچه فعالیت گروههای مخرب مینامیدند را در این زمینه میتوان بر شمرد. ساختار عمدهی ارتشهای منطقه به واسطهی نزدیکی به غرب یا شرق، سکولار بوده و در صورت مداخلهی گسترده در امور سیاسی با اهداف اولیهی انقلابیون مغایرتی اساسی دارد. اساساً نظامهای امروزهی جهان هرگونه دخالت نظامیان در امور سیاسی را نفی و آن را به سان نقطهای منفی در راه احیای نظامی متکی به مردمسالاری بر میشمارند.
د) فقدان تعامل میان گروههای سیاسی
در جوامع سیاسی متکثر، به هر اندازه جریانهای سیاسی در مبانی ارزشی مشترک باشند، به همان میزان تعامل میان آنها آسانتر است و برعکس به هر میزان در مبانی ارزشی شکاف و اختلاف وجود داشته باشد، تعامل دشوارتر است. امکان تعامل یا عدم تعامل میان گروههای سیاسی، خود دارای نتایج و پیامدهایی در عرصهی عمل است که یکی از مهمترین آنها، بحث تداوم و پایداری سیاستها و به تبع آن، مقولهی نهادینگی است. نگاهی به تحولات رخداده در ملل عربی در خلال بیداری اسلامی، حاکی از آن است که علیرغم اشتراکات گوناگون در مباحث متعدد، ریشههای فکری برخی جریانهای انقلابی از اساس در تضاد با یکدیگر قرار دارد. فارغ از میزان نفوذ هر یک از جریانها (اسلامگرایان دارای منسجمترین و بیشترین نفوذ میباشند)، شاهد حضور گروههایی با منش اسلامی اعم از اخوانی، سلفی، میانهرو، لیبرالی، چپ و ناسیونالیستی در خلال وقوع انقلاب و پس از آن بودهایم.
بایستی بیان داشت که متاسفانه فقدان تجربهی مناسب از دموکراسی و مشارکت در امور سیاسی از سوی عموم جریانهای انقلابی موجب ایجاد تنشی در سطح جوامع این کشورها شده است که به وضوح میتوان آن را در میان جامعهی کنونی مصر، تونس، سوریه، لیبی و یمن مشاهده کرد. به طور نمونه، روی کار آمدن دولت اخوانی در مصر سبب شد که آرایش نیروها- که قبل از انقلاب همگی برای براندازی نظام حسنی مبارک مبارزه میکردند- تغییر کند، به گونهای که اکنون، دو جریان اسلامگرا با دو شقّ سلفی و اخوانالمسلمین در برابر نیروهای سکولار، لیبرال، چپ و ائتلاف جوانان انقلابی قرار گرفتهاند.5
تداوم این تنش و عدم تساهل و تسامح میان جریانهای پیروز در فرآیند انقلاب، آیندهای مبهم را در این کشورها تداعی میکند که کمترین پیامد آن، گسترش ناامنی، عدم توسعهی اقتصادی، رشد جریانهای افراطی و جواز مداخلهی بینالمللی از سوی قدرتهای دیگر در امور این کشورها خواهد بود که سبب تزلزل ریشههای نظامهای نو رسیده و مانع از دستیابی به اهداف اولیهی انقلاب خواهد شد.
ه) تلاش برای لیبرالیزه کردن جوامع
بررسی جامعهشناختی کشورهایی که در آنها انقلاب صورت پذیرفته یا در آستانهی دگرگونی قرار دارند حاکی از آن است که در جوامع عربی، جریانهای سیاسی مانند ملیگرا، طیف چپ سوسیالیستی، جریان تجددخواه لیبرال و جنبشهای اجتماعی، هم به خاطر عقبماندگی ساخت اجتماعی- اقتصادی و هم به دلیل خفقان سیاسی، دارای پایگاه اجتماعی و توان سازماندهی سیاسی گستردهای مانند اسلامگرایان نبودهاند. با وجود نظامهای دیکتاتوری و فقدان جامعهی مدنی و نظام حزبی، شاید جنبشهای انقلابی کشورهای عربی، غافلگیرکننده به نظر آید و این ویژگی هر انقلابی در جوامع استبدادی است. ولی هیچ جنبش تودهای و فراتر از آن، هیچ انقلابی، بدون سازماندهی رخ نمیدهد. انقلاب در کشورهای عربی، از نظر سازماندهی و تجربهاندوزی از جوامع دیگر، از سالها قبل آغاز گردیده بود.6 همچنین، خصلت تودهای جنبش در چند سال گذشته، در سرتاسر این کشورها نمود علنی پیدا کرده بود و حادثهی خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس و سایر موارد تنها نقش کاتالیزور را برای آغاز حرکتهای انقلابی ایفا کرده بودند.
به نظر میرسد که مواضع و رویکردهای متفاوت جریانهای سیاسی و اجتماعی در ادامهی فرآیند احیای ساختاری جدید در کشورهایی که در آنها انقلاب صورت پذیرفته، موجب تضاد هر چه بیشتر آنها گردد. در چنین فضایی، قدرتهای بینالمللی در پی ترمیم چهرهی خویش بر آمده و به حمایت از نزدیکترین گروههای انقلابی بدانها خواهند پرداخت. به طور قطع الگوی دلخواه آمریکا و اروپائیان، روی کار آمدن عناصر لیبرال و ترویج سکولاریسم در این کشورها میباشد؛ اگر چه این به قدرت رسیدن از طرق غیر دموکراتیکی نظیر وقوع کودتا علیه مرسی در مصر و با حمایت ارتشهای منطقه محقق شده باشد.
بر کسی پوشیده نیست که به رغم تفاوتهای قابل توجه میان جریانهای انقلابی، این اسلامگرایان هستند که اکثریت جوامع را تشکیل میدهند؛ از این رو مقامات غربی تمام همت خویش را بر این قرار دادهاند تا مانع از روی کار آمدن این گروهها گردند. به باور آنها اگر چه ممکن است جریانهای لیبرالی نیز در مواجهه با غرب دچار برخی تضادها گردند، اما به طور قطع، اسلامگرایان دورترین فاصله را از افکار حاکم بر غرب و منافع آنها دارند. حمایت آمریکا از جریانهای عمدتاً سکولار در سوریه و نه اسلامگرایان، نزدیکی با لیبرالهای مصری و مسیحیان این کشور، تلاش برای روی کار آمدن سکولارها در لیبی، سنگاندازی در مسیر جبههی النهضه در تونس و حمایت از ساختار حاکم بر یمن در این راستا قابل ذکر میباشد.
حاکم شدن جریانهای لیبرالی در راس قدرت در کشورهایی که در آنها انقلاب صورت پذیرفته موجب کاهش ضدیت با منافع آمریکا و اسرائیل از سوی دولتها شده و به گذر زمان سبب تسری و بسط ارزشهای غربی و لیبرالی در کنار به حاشیه راندن اسلامگرایان خواهد شد که با اهداف اولیهی جریانهای انقلابی مغایرت دارد.
و) مانعی به نام سیستمهای قضایی
در پی وقوع بیداری اسلامی اگر چه بسیاری در اندیشهی دادرسی و جوابگویی و انجام روند قضایی نبودند، اما اغلب فعالان این خیزش، در آرزوی عدالت بودند. در اغلب کشورهایی که شاهد خیزش بوده، اوضاع به گونهای درنیامده که انتظار میرفت. این در حالی است که عدالت دوران گذار برای عبور از بحران و پیشرفت اوضاع این دست کشورها ضروری و مستلزم توسعهی اقتصادی و استقرار دموکراسی است.
مصر، لیبی و یمن در میان کشورهایی هستند که انقلاب را از سرگذرانده و شاهد تغییر رژیم نیز بودهاند، اما هیچ کدام از این سه کشور ساختار قضایی درست و مناسبی را حاکم نکردهاند. به طور نمونه یکی از موارد مهمی که مرکز توجه لزوم دادرسی عادلانه در مصر است، محاکمهی حسنی مبارک رییسجمهوری پیشین آن کشور است که دادستانان مصری و سیستم قضایی این کشور برای یافتن شواهد و مدارک ضروری برای انجام روند قضایی محاکمهی وی طفره میروند. لیبی نیز در عرصهی استقرار عدالت اجتماعی در جهت درستی حرکت نکرده است و گروههای شبهنظامی همچنان هزاران تن را در اسارت خود دارند.
به واقع ساختارهای قضایی رژیمهای پیشین نه تنها گامی به سوی عدالت ننهادهاند، بلکه پابرجایی آنها مانعی در راستای تحقق اهداف اولیهی انقلابیون است.
چالشهای منطقهای و بینالمللی بیداری اسلامی و پیامدهای آن
الف) خطر تجزیه پیش روی منطقه
نگاهی به تحولات منطقه در یک سدهی اخیر و پس از شکلگیری نظمی نوین با فروپاشی امپراطوری عثمانی گواه آن است که ترسیم مرزهای بینالمللی در سطح خاورمیانه به گونهای است که همواره زمینهی مساعدی برای تجزیه کشورهای منطقه به دلیل تنوع قومی- نژادی آنها و همچنین اختلافات ارضی کشورها وجود دارد. صرف نظر از ریشههای این اختلافهای ارضی و مرزی که عمدتاً به دلیل سیاستهای استعمارگران در منطقه در طول سدههای متمادی بوده است، بایستی بیان داشت که تجربه نشان داده که ایجاد تنش، بحران و ناامنی و از بین رفتن قدرت مرکزی در کشورهایی که از چنین ماهیتی برخوردار میباشند زمینهی مساعدی برای تجزیهی کشورها محسوب میشود.
فارغ از اختلافهای قومی- نژادی و مذهبی که در عمدهی کشورهای منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا به وضوح قابل مشاهده است، برنامهی قدرتهای بینالمللی جهت تداوم منافع خویش و کنترل بیشتر در سطح منطقه گاهی در گرو ایجاد برخی تنشهای قومی- مذهبی و نهایتاً تجزیهی این کشورها نهفته است. نگاهی به طرح خاورمیانهی بزرگ و طرح خاورمیانهی جدید ایالات متحده بیانگر صحت مطلب فوق است. بر اساس طرحهای فوق، بسط منافع واشنگتن در گرو برخی تغییرات ارضی و مرزی در منطقه است. آنها با ترسیم نقشهای جدید خواهان ایجاد برخی کشورهای جدید در سطح منطقه هستند. تجزیهی منطقه بر اساس نقشههای آمریکا نه تنها به حصول تداوم منافع آنها منجر میشود، بلکه زمینهی امنیت بیشتر و تحمیل اسرائیل به خاورمیانه را مهیا خواهد کرد. به واقع فروپاشی شوروی، گروههای افراطی را در جایگاه دشمن اصلی و جدید واشنگتن قرار داده بود7، دشمنانی که خاورمیانه را مأمن امنی برای خویش تلقی مینمودند. فارغ از رشد قارچگونهی این به اصطلاح تروریستها در خاورمیانه که برخی پیشتر مورد حمایت آمریکا نیز قرار گرفته بودند (مانند القاعده در افغانستان در جنگ علیه ارتش سرخ)، وجود منابع متعدد زیرزمینی چون نفت و گاز اهمیت منطقه را برای آمریکا دوچندان نموده بود. در این مسیر شکلگیری کشورهایی نوین در منطقه نظیر کردستان بزرگ (متشکل از کردستان عراق، ایران، ترکیه و سوریه) و تجزیهی ایران، عراق، ترکیه و … زمینهی احیای متحدینی جدید برای اسرائیل و کاهش قدرت مخالفین آمریکا نظیر ایران را محقق خواهد کرد. شکلگیری منطقهی خودمختار در شمال عراق (کردستان) و تجزیهی سودان جنوبی در دو دههی اخیر در این راستا برآورد میشود.
افزایش تنش میان مسیحیان قبطی مصر با اسلامگرایان و تلاش برای تجزیهی جنوب این کشور، فعالیت گروههای افراطی در عراق برای تجزیهی غرب این کشور (منطقهی سنینشین)، تفکیک لبنان به سه کشور سنی، شیعی و مسیحینشین، جدا نمودن کردستان سوریه، ترکیه و عراق، تجزیهی منطقهی بلوچستان ایران و پاکستان، دوپاره نمودن یمن و… در این راستا قلمداد میشوند که اکنون حداقل بستر مناسب و بذر آن در مصر، سوریه، یمن و لیبی پاشیده شده است.
ب) لاینحل ماندن مسئلهی فلسطین
مسئلهی فلسطین، مهم ترین و قدیمی ترین مسئلهی منطقه ای است که پس از نیم قرن، هم چنان حل نشده باقی مانده و حتی رو به وخامت می رود. با توجه به سیاست های جاری اسرائیل و آمریکا، تمایل چندانی برای حل این مسأله، در کوتاه مدت و میان مدت قابل تصور نیست. وقوع انقلابهای مردمی در سطح منطقه و مواضع قاطبهی انقلابیون در مقابله با رژیم صهیونیستی و سیاستهای ایالات متحده، ایجاد نگرشی متفاوت نسبت به موضوع فلسطین و مقابله با اسرائیل را نوید میداد.
عدم ایجاد ثباتی سیاسی در غالب کشورهای انقلابی و اختلاف میان جریانهای سیاسی سبب گردیده که اکنون و با گذشت سه سال از وقوع بیداری اسلامی در سطح منطقه، نظامهای تازه تاسیس با پایههایی متزلزل عمدهی تلاش خویش را مصروف تنشهای داخلی و رفع اوضاع بیسامان اقتصادی نمایند. به واقع رژیمهای سیاسی عرب ضربات سختی را در پی این ناآرامیها دریافت کردهاند که این موضوع باعث شده تا آنها تا حد زیادی قدرت همکاری با هم را از دست بدهند و استقلال آنها از قدرتهای خارجی نیز کمتر شود و نتوانند از مسایل عربی در سطح جهانی دفاع کنند. به این ترتیب نظرات کشورهای عربی تقریباً هیچ نفوذی در دنیا ندارد. این امر منجر به به حاشیه راندن مسئلهی فلسطین شده و از سویی دست صهیونیستها را در اتخاذ مواضع آهنین در برابر فلسطینیان باز گذارده است.
تسرّی بحران به سوریه با حمایت کشورهای مرتجع عربی و غربی از سویی دیگر موجب به انزوا رفتن مسئلهی فلسطین شده است، چرا که دولت اسد به عنوان حامی کلیدی چند دههی اخیر، تمام هم و غم خود را صرف مقابله با گروههای معارض داخلی نموده است. تنشها در سوریه زمینهی منفی گسترده ای را نیز برای فلسطینیها در پی داشته است. ایجاد شکاف میان گروههای جهادی فلسطینی نظیر حماس (حامی مخالفین اسد)، جهاد اسلامی (حامی اسد) و جبههی خلق برای آزادی فلسطین ( حامی اسد) در برابر چگونگی واکنش در برابر تحولات این کشور، موجب دو دستگی گروههای جهادی فلسطینی شده است.
ج) خط بطلانی بر اسلام سیاسی
در سدهی اخیر، جنبشهای اسلامی حرکتهایی سازمانیافته بودهاند که خواهان جایگزینی وضع موجود بر اساس دستورات شرع اسلام در همهی ابعاد فکری- اعتقادی و سیاسی- اجتماعی، هم از طریق شیوههای مسالمتآمیز و هم غیر مسالمتآمیز در جوامع اسلامی بودهاند. بنابراین، همهی جنبشهای اسلامی بر بازگشت به ارزشهای دینی و احیای اسلام اصیل، به عنوان تنها راه برونرفت از بحرانهای جهان اسلام تأکید میکنند.
از این رو حضور چشمگیر اسلامگرایان در تحولات بیداری اسلامی امری است که به هیچ عنوان قابل چشمپوشی نمیباشد. اخذ آرای اکثریت در انتخابات پارلمانی و رئیسجمهوری مصر، پیروزی حزب اسلامگرای النهضه در تونس، افزایش حمایت از جریان حماس (به عنوان نماد مبارزهی اسلام سیاسی)، در اکثریت قرار داشتن معترضین اسلامگرای بحرین و رشد گروههای اسلامی در سایر کشورها در این راستا قابل ذکر است. به باور صاحبنظران منطقه، اسلام نیرومندترین بنیان اجتماعی در غرب آسیا و آفریقای شمالی است و حکومتها در برابر آن به خود میلرزند، اعراب در همه جا برای نجات از فلاکت و بدبختیهای مختلف خود به آن متوسل میشوند. این قدرت، نه ساختهی دولتهای مصر و عراق بلکه قدرت مساجد ساده و بیآلایش است.8
اما آنچه اکنون و پس از گذشت سه سال از بیداری اسلامی قابل بررسی است آن که، خطر روی کار آمدن این جریانها موجب تحرک دوچندان جبههی غربی با حمایت برخی اعراب شده است، تحرکی که در پی مقابله با گسترش نفوذ اسلامگرایی در سطح منطقه گام بر میدارد. تحت فشار قرار دادن دولتهای اخوانی در سطح منطقه به واسطهی ابزارهای مالی اعراب حوزهی خلیج فارس و کشورهای غربی، حمایت از جریانهای سکولار در این کشورها و چشمپوشی بر اقدامات خشونتآمیز ارتش علیه اسلامگرایان، از جمله سیاستهای کلانی است که در پی کشیدن خط بطلانی بر اسلام سیاسی در سطح منطقه است.
در نگاه آمریکایی ها، تهدیدها علیه آن کشور، با نضج گرفتن اسلام سیاسی و رفتار ناشی از فرهنگ دینی مسلمانان، شکل نهادی به خود گرفته و توأم با نفرت رو به تزاید از سیاست های آمریکا در وسیع ترین سطوح اجتماعی و مردمی قرار دارد.
د) شکاف در جبههی مقاومت
محور مقاومت به کشورها و جریانهایی اطلاق میشود که استراتژی خویش را، در برابر جریان سازش، به مقابله با رژیم اسرائیل قرار داده است. وقوع بیداری اسلامی در سطح منطقه موجب ایجاد چنین تصوری گشت که وجوه مشترک جبههی مقاومت و کشورهایی که در آن انقلاب صورت پذیرفته، مقابله با زیادهخواهیهای اسرائیل و مشی ضدّ آمریکایی آنها باشد، تصوری که اگر چه به لحاظ مبنایی خدشهای بدان وارد نیست، اما در حوزهی عمل و با وقوع تحولاتی، تا کنون مانع از نزدیکی هر چه بیشتر دو طرف شده است.
فرقهای شدن جنگ در سطح منطقه (سوریه، لبنان، یمن، عراق و…)، درگیر شدن سوریه در بحران داخلی، ایجاد جوّ ایرانهراسی در منطقه، عدم پایبندی برخی رهبران انقلابها به خواستههای مردمی و تداوم بیثباتی در کشورهای انقلابی از عواملی هستند که تا کنون مانع از نزدیکی انقلابیون منطقه با جبههی مقاومت شدهاند.
به واقع با سرایت برخی اعتراضهای مردمی به سوریه فارغ از نوع حکمرانی خاندان اسد (نبود دموکراسی در این کشور)، ایالات متحده، اتحادیهی اروپا و برخی کشورهای عربی منطقه که از تحولات صورتیافته (سقوط پی در پی همپیمانان) در شوک به سر میبردند، از فرصت دستیافته استفاده نموده و تلاش کردند با کشاندن درگیری به سوریه زمینهساز سقوط اسد به عنوان حلقهای از محور مقاومت در سطح منطقه شوند. مسئولین ارشد غربی که تا کنون مواضعی مبهم در قبال کشورهای درگیر در انقلاب اتخاذ کرده بودند، به حمایت صریح از آنچه خواستههای مردمی در سوریه مینامیدند پرداخته و به حمایت از گروههای مسلح جهت سقوط بشار اسد مبادرت ورزیدند. اکنون و با گذشت بیش از دو سال درگیری نظامی در سوریه، همچنان این کشور آبستن حوادث خشونتآمیز است، حوادثی که به باور کارشناسان تداوم خواهد داشت و موجب تفوق هیچ یک از طرفین درگیر نخواهد شد. تحولات سوریه به عنوان کشور همسایهی رژیم صهیونیستی و خط مقدم مبارزه با اشغالگری پیامدهای گستردهای را برای طرفین درگیر در مناقشهی عربی- صهیونیستی و تضعیف جبههی مقاومت ایفا خواهد کرد.
حماس نیز به عنوان حلقهای از محور مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی با ایجاد تنش در سوریه اقدام به قمار بزرگی نمود و در راستای حمایات جریانهای اخوانی در سطح منطقه (مصر و ترکیه) از مخالفین اسد، به حمایت از معارضین سوری پرداخته و به دولت سوریه پشت پا زد. مواضع حماس در برابر تحولات سوریه موجب خروج رهبران این گروه جهادی از سوریه شد، امری که موجب شکاف میان جبههی مقاومت گشت، شکافی که تضعیف این جریان را در پی داشت. سقوط دولت محمد المرسی در مصر و دست برتری ارتش سوریه در تحولات اخیر این کشور سبب نزول نقش جریان حماس در منطقه شده است. حماس در شرایط کنونی به واسطهی تحلیل نادرست از رویدادهای سوریه، خود را در لاک دفاعی دیده و به دنبال راهکاری جهت ترمیم فضای کنونی است. مواضع حماس در برابر سوریه علاوه بر از دست دادن حمایتهای دمشق از این گروه، موجب ناخرسندی جمهوری اسلامی به عنوان حامی کلیدی جبههی مقاومت شد. به واقع رهبران حماس چشم بر حمایت جریانهای اخوانی در منطقه دوخته و در پی جایگزینی آنها به عنوان حامیانش بود، امری که با سقوط مرسی موجب سرگردانی این گروه جهادی شده است.
ه) ادغام رژیم صهیونیستی در سطح منطقه
رژیم صهیونیستی به سان ایالت پنجاه و یکم آمریکا همواره نقش به سزایی در اتخاذ رویکردهای آمریکا در منطقه ایفا کرده است. به واقع مشکل اسرائیل با وجود شکلگیری بیش از شصت سالهی آن جهت ادغام در منطقه همچنان پابرجاست، زیرا محیط اسلامی و عربی منطقه نمیتواند کشوری ناهمخوان را در قلب جهان عرب پذیرا باشد. اگرچه اسرائیل اکنون از سوی برخی کشورهای عربی- اسلامی به رسمیت شناخته شده است، اما واقعیت امر عدم پذیرش موجودیت این رژیم از سوی ملتهای منطقه است.
بیگمان و به باور کارشناسان منطقه، وقوع تغییرات بنیادین در ساختارهای سیاسی منطقه و سقوط دیکتاتورها موجب ایجاد نگرانی گسترده برای تلآویو شده است، چرا که روی کار آمدن نظامهای جدید در منطقه (فارغ از نوع نگرش آنها) به هیچ عنوان به مانند زمان حکمرانان سابق موجب رضایت خاطر طرف اسرائیلی نخواهد شد. ایجاد راهپیماییهای گسترده در مصر مبنی بر تعلیق روابط با تلآویو، تلاش برای لغو معاهدهی کمپ دیوید و بسته شدن سفارت اسرائیل در تونس، نویدبخش آیندهای تیره برای صهیونیستها در منطقه قلمداد میشد.
اکنون و با گذشت چند سال از تحولات عربی در سطح منطقه، لیبی همچنان درگیر و دار تنشهای قبیلهای قرار گرفته، در تونس اسلامگرایان و سکولارها رو در روی هم ایستادهاند، القاعده در یمن جولان داده و گروههای تندرو متعدد در سوریه با حکومت اسد در حال جنگاند، مصر نیز وضعیت آشفتهای داشته و با قدرتگیری نظامیان در حال عقبگرد میباشد، ایجاد چنین فضایی اگرچه در مواردی موجب تهدید منافع صهیونیستها خواهد شد (نظیر فعالیت دوچندان گروههای افراطی در سینا یا انفجار خطوط لولهی گاز منتهی به اسرائیل) اما نفعی دوچندان را برای آنها در پی خواهد داشت، چرا که ایجاد ثبات در این کشورها و روی کار آمدن هر دولتی از سوی هر جریانی، به دلیل ذهنیت منفی شهروندان منطقه نسبت به اسرائیل موجب تیرگی روابط طرفین خواهد شد9، از این رو تداوم تنش در خاورمیانه موجب تامین منافع حداکثری صهیونیستها خواهد شد. بحرانهای داخلی در این کشورها ضمن تضعیف موقعیت بینالمللیشان موجب عدم توجه به مسئلهی فلسطین از سوی آنها خواهد شد.
و) افزایش تنشهای فرقهای و رشد جریانهای افراطی
منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا در یک دههی اخیر شاهد رشد چشمگیر تنشهای فرقهای و قومی- مذهبی بوده است. تنشهایی که اکنون از پاکستان تا مصر میتوان آن را مشاهده کرد. وقوع بیداری اسلامی در منطقه و مخالفت برخی دولتهای محافظهکار با هرگونه دگرگونی در ساختارهای سیاسی کشورشان سبب گردید که زمینهی ایجاد شکاف بیشتر میان کشورهای خاورمیانه صورت گرفته و بر طبل فرقهگرایی کوبیده شود، امری که با چراغ سبز ایالات متحده و رژیم صهیونیستی مواجه شده است. دولتهای موثر در این تنشها به جای بررسی ریشههای بحران در کشورشان به متهم نمودن سایر دول به دخالت در امور داخلیشان پرداختهاند. ایجاد تنش فرقهای (جنگ شیعه- سنی) میان کشورهای منطقه با توجه به برخی پتانسیلهای موجود همواره یکی از راهکارهای کلیدی صهیونیستها جهت تداوم خشونت در سطح منطقه بوده است.
نگاهی به تحولات کنونی خاورمیانه حاکی از آن است که ملتهای خاورمیانه به واسطهی برخی مداخلههای منطقهای و بینالمللی از اهداف اولیهی خود فاصله گرفته و به سمت تنشهای فرقهای سوق داده میشوند. طرح موضوعاتی نظیر ایرانهراسی و تلاش این کشور برای بسط نفوذ خویش عاملی گشته برای دامن زدن بر اختلافات مذهبی در منطقه که مورد حمایت تام و تمام سعودیها، قطر و ترکیه قرار دارد. به طور نمونه حکام آلسعود با متهم نمودن معترضین بحرینی و یمنی به حرکت در راستای منافع جمهوری اسلامی اقدام به لشکرکشی و سرکوب معترضین در این دو کشور کردهاند.
چنین فضایی موجب رو در رویی کشورهای منطقه نیز شده و شاهد ایجاد سهپارهشدن منطقه هستیم. ترکیه و قطر به حمایت از جریانهای اخوانی پرداخته، جمهوری اسلامی، عراق و سوریه در محور مقاومت قرار گرفته و عربستان و کشورهای محافظهکار عربی در پی حفظ وضع موجود و حمایت از جریانهای تندرو میباشند.
ایجاد ناامنی در سطح منطقه از سویی موجب رشد قارچگونهی گروههای سلفی و تندرو شده است، گروههایی که با بهرهبرداری از فضاهای نامساعد، زمینهی رشد خویش را فراهم میکنند. فضای کنونی حاکم بر یمن، لیبی، سوریه، لبنان و عراق اکنون زمینهی مستعدی برای افزایش گروههای افراطی عمدتاً وابسته به القاعده شده است، گروههایی که قدرتگیری آنها موجب تداوم ناامنی و ریشه دواندن آنها شده و فضا را برای افغانیزهکردن این کشورها مهیا خواهد کرد. اکنون سوریه به مأمن گروههای افراطی سنی از بالکان، قفقاز تا خاورمیانه و شمال آفریقا تبدیل شده است و از سویی جمهوری اسلامی و حزبالله لبنان و شیعیان عراق نیز متهم به حمایت از حکومت اسد شدهاند. به واقع تنشهای سوریه از حالت مقابلهی دولت با گروههای افراطی تبدیل به مقابلهی شیعه و سنی شده است.
ز) مصون ماندن از سرایت انقلاب
تحولاتی که از دسامبر ۲۰۱۰ تونس را لرزاند و به سرنگونیِ بنعلی منجر شد به تدریج سراسر جهان عرب را در برگرفت. اوج تسرّی افقی این دگرگونیها را پس از سقوط مبارک شاهد بودیم. سرنگونی مبارک، الهامبخش ملتهای مشرق عربی بود، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس نیز همچون سایر کشورهای عربی از تحولات تونس و مصر اثر پذیرفته و تحرکات مردمی گسترده به خود دیدند. این کشورها شاهد تجمعاتی بودند که خواستار اصلاحات اقتصادی، سیاسی و اعطای آزادیهای مدنی و حتی سرنگونی رژیمها بودند. بحرین ظاهراً بیشترین تأثیر را از این دگرگونیها پذیرفت، اما در نگاه به موازنهی نیروها و ائتلافهای منطقهای، به نظر میرسد در این دوره عربستان سعودی با چالشهای گستردهتر و مؤثرتری روبرو بوده باشد10. ریاض نه تنها با تهدیداتی داخلی روبرو شد بلکه در محاصرهی دگرگونیهایی قرار گرفت که همواره از بروز آنها در کشورهای پیرامون بیمناک بود. در این معنا، عربستان در دو جبهه به رویارویی با دگرگونیهای مردمی پرداخت: نخست در درون عربستان و دوم در خارج و در همسایگی این کشور و به طور مشخص در بحرین و یمن.
سعودیها ضمن سرکوب معترضین داخلی به حمایت از دولتهای حاکم بر منامه و صنعا پرداخته و آنها را در مقابله با معترضین مردمی یاری رساندند. استراتژی دیگر ریاض در این ارتباط کشاندن صحنهی درگیری به سایر کشورها بود تا ضمن عدم سرایت انقلاب به عربستان، به معترضین این کشور نسبت به عواقب این انقلابها هشدار دهد.
—————————————-
منابع:
1- مارتین، جی. لی. نور (1383)؛ چهرهی جدید امنیت در خاورمیانه، ترجمه: قدیر نصری، تهران: مطالعات راهبردی.
2- سلطانزاده، هدایت (1390)، درسهای انقلاب خاورمیانه
3- هانتینگتون، ساموئل (1375)؛ سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ترجمه: محسن ثلاثی، تهران: علم.
4- مارتین، همان.
5- عزیزی بنیطرف، یوسف (1390)، آرایش نیروهای سیاسی مصر بعد از انقلاب
6- سلطانزاده، همان.
7- Esposito, John (1994); “Political Islam: Beyond the Green Menace”, Journal Current History, January. Taken from URL:http://csf.colorado.edu/forums/revs/sp96/0006.html
8- همان.
9- صالح النعامی، «هزینههای امنیتی رژیم صهیونیستی در سایهی انقلابهای عربی»، ترجمه: محمدرضا بلوردی، فصلنامهی مطالعات راهبردی جهان اسلام، سال دوازدهم، شماره ٤٦، تابستان ١٣٩٠، صص257- 255.
10- همان ص 259.
http://tabyincenter.ir/index.php/research/item/342-بیداری-اسلامی-و-چالشهای-پیش-رو