تعاملها و تقابلهای انقلاب اسلامی و پستمدرنیسم
۱۳۹۵/۰۲/۲۴
–
۱۷۰ بازدید
پستمدرنیسم درعینحال که با وجه مدرنیتهستیز انقلاب اسلامی همراهی دارد، اما آنجا که انقلاب صبغه و سامان دینی و معنوی و وجه ایجابیِ اسلامی خود را نشان داده است و بهویژه تبعیت خود از احکام اخلاقی و حقوقی اسلامی را نشان میدهد، با آن به مخالفت برمیخیزد.
رویداد انقلاب اسلامی، با ماهیتی دینی، به رهبری یک مرجع دینی این پیام را برای تاریخ داشت که انقلابی نه صرفاً سیاسی، بلکه انقلابی معرفتی در تاریخ و فراتر از پارادایمهای مدرن و پستمدرن رخ داده است که درصدد دینیسازی عصر است. در حقیقت، انقلاب اسلامی اعلام نوعی آلترناتیو در برابر غرب بود.
رویداد انقلاب اسلامی، با ماهیتی دینی، به رهبری یک مرجع دینی این پیام را برای تاریخ داشت که انقلابی نه صرفاً سیاسی، بلکه انقلابی معرفتی در تاریخ و فراتر از پارادایمهای مدرن و پستمدرن رخ داده است که درصدد دینیسازی عصر است. در حقیقت، انقلاب اسلامی اعلام نوعی آلترناتیو در برابر غرب بود.
پستمدرنیسم اگرچه در جهت نفی پیشبینیهای تاریخی مدرنیسم در مقام دفاع از رخداد انقلاب اسلامی برآمد، با این حال تضاد بنیادین میان بیفرجام دیدن تاریخ، بیهدف دیدن تاریخ و بهطور خلاصه پوچگرایی در تاریخ از منظر پستمدرنیسم با اندیشهی دینی انقلاب اسلامی که تاریخ را غایتمند و در راستای تحقق وعدهی الهی میداند، مانع درک عمیق حقیقت انقلاب اسلامی و جایگاه آن در تاریخ در چارچوب اندیشهی پستمدرنیسم میگردد.
مقدمه
یکی از بخشهای عمدهی نظریات علوم اجتماعی معاصر را روایتهای خاص این نظریات از روند تحولات کلان تاریخی شکل میدهد. وقوع انقلاب اسلامی، با تمامی ویژگیها و مؤلفههای متمایز و متفاوت آن، کاملاً برخلاف پیشبینیها و روایتهای جریانات اصلی نظریههای علوم اجتماعی غالب (main stream) از تاریخ و روند تحولات تاریخی بوده است.
بهطور مشخص ویژگی دینی انقلاب اسلامی و احیای نقش دین در شکل دادن به یک خیزش مردمی در جریان نهضت انقلاب اسلامی کاملاً در تضاد با الگوهای نظری حاکم در علوم انسانی و اجتماعی بوده است؛ به نحوی که موجب شگفتی بسیاری از صاحبنظران در این حوزه گردید.
در این مقاله، سعی ما بر این است تا پس از مشخص کردن مؤلفهها و ویژگیهای اصلی روایت تاریخ در چارچوب اندیشهی پستمدرن، نشان داده شود که اگرچه ممکن است در بدو امر اینگونه تصور شود که در چارچوب روایت پستمدرن از تاریخ، وقوع انقلاب اسلامی قابلیت توضیح و تبیین دارد؛ لیکن حقیقت انقلاب اسلامی از این روایت تاریخی فرا میرود و در این چارچوب قابل فهم نیست. ارائهی تحلیلی پستمدرن از وقوع انقلاب اسلامی، که بعضاً در داخل کشور نیز طرفدارانی دارد، اگرچه ممکن است در بخشهایی چون ضدیت با روایت تکخطی از تاریخ در اندیشهی مدرن، همصدا با انقلاب اسلامی، به نظر برسد لیکن فهمی گمراهکننده و ناصحیح از انقلاب اسلامی به دست میدهد.
برای رسیدن به این مقصود، در قسمت الف مقاله، ویژگیها و مختصات روایت تاریخ در اندیشهی پستمدرن توضیح داده میشود، در قسمت ب، به مختصات روایت پستمدرنها از انقلاب اسلامی اشاره میگردد و در قسمت ج مقاله نیز سعی میشود تا نشان داده شود که چگونه روایت پستمدرن از انقلاب اسلامی به دلیل تضاد در مبانی معرفتی با اندیشهی دینی قادر به درک حقیقت انقلاب اسلامی نخواهد بود.
الف ) روایت تاریخ در اندیشهی پستمدرن
روایت تاریخ در اندیشهی پستمدرن بهطور کلی در تضاد با روایت تاریخ در اندیشهی مدرن تعریف میگردد. بنابراین برای دستیابی به شناخت صحیحتری از روایت تاریخ در اندیشهی پستمدرنیسم باید بهطور مختصر اشارهای به روایت تاریخی اندیشهی مدرن نمود. بخش عمدهای از مباحثات و مجادلات نظری میان اندیشهی مدرن و پستمدرن را میتوان در حوزهی روایتهای این دو نظریه از تاریخ و روند کلان تحولات تاریخی دانست.
بهطور کلی در چارچوب اندیشهی مدرن، روایتی خطی و تکاملی از تاریخ به دست داده میشود؛ به این معنا که با محور قرار گرفتن تجربهی اروپا و بهطور کلی غرب، تجربهی خاص جوامع غربی از سیر تحولات تاریخی، که از ویژگیهایی چون محدود شدن دین در ساحتهای اجتماع، سیاست، اقتصاد، افسونزدایی از جهان، سکولار شدن، عقلانی شدن و… همراه است، بهمثابهی الگویی عام و جهانشمول از روند تکامل تاریخی مطرح میگردد (احمدیان و نوری،1390: 106).
حقیقت انقلاب اسلامی بر آمده از ایمان مشیتی الهی و تحقق وعدهای الهی است که مبتنی بر باور به آموزههای دینی است. در برابر تفکر پستمدرن بهصورت مبنایی نسبینگر و پوچگراست و این با امر مطلق و حقیقت که در فلسفهی تاریخ از منظر دینی مستتر است و حقیقت انقلاب اسلامی در آن ریشه دارد متفاوت است.
در چارچوب اندیشهی مدرن، این مسیر تکامل خطی تاریخی، مسیری جبری و ناگزیر است که تمامی جوامع روی این خط تکامل تاریخی قرار دارند و در حال حرکتاند. این نوع نگاه به تاریخ و روایت از روند حرکت آن ویژگیای است که هر دو ایدئولوژی اصلی اندیشهی مدرن، یعنی ایدئولوژی لیبرالیسم و همینطور ایدئولوژی مارکسیسم در آن (البته با وجود باور به مکانیزمهایی متفاوت) مشترک هستند (همان: 103)
در تضاد با این روایت تکخطی و جبری از روند حرکت تاریخی، اندیشهی پستمدرن به مسیری تکخطی و محتوم برای تاریخ قائل نیست. اندیشهی پستمدرن اساساً این نوع نگاه پیوستاری به تاریخ را تحمیل قالبی تنگ و متافیزیکی به تاریخ میداند و در مقابل معتقد است اساساً چیزی بهنام تاریخ کلان بشر، که هویتی منسجم داشته باشد و در حرکت خود از الگویی واحد و خطی پیروی کند، وجود ندارد. در نگاه اندیشهی پستمدرن نمیتوان هویتی خاص برای تاریخ قائل شد، بلکه تاریخ گسسته و بینظم است و مسیری جبری، خطی و مشخص را طی نمیکند.
ب ) روایت انقلاب اسلامی در اندیشهی پستمدرن
همانطور که اشاره شد، اندیشهی پستمدرن ضد روایت تاریخی مدرنیته است و در این چارچوب برای پستمدرنها انقلاب اسلامی شاهد مثالی است بر رد و نفی مدعای اندیشهی مدرن در روایت تاریخ، که بر اساس آن حرکت تاریخ از الگویی خاص پیروی میکند که یکی از مختصات اصلی این روند تکاملی و خطی، حاشیه شدن نقش دین در اجتماع و سیاست و حرکت جوامع به سمت سکولاریسم است.
اندیشمندان پستمدرن، انقلاب اسلامی را اولین انقلاب پستمدرن در جهان میدانند. انقلاب اسلامی ایران موجب شد برخی از پستمدرنیستها، با تکیه بر دیدگاههای کلی خود از روایت تاریخ مانند بینظم بودن تاریخ، خطی نبودن تاریخ، قانونمند نبودن حرکت تاریخ و… (که در قسمت الف مقاله به آن اشاره شد)، انقلاب اسلامی را مصداق و تأییدی برای نظریهی خود در باب تاریخ در نظر بگیرند.
میشل فوکو نمونهی کاملی است از دفاع و تحلیل انقلاب اسلامی از نقطهی نظری پستمدرنیستی. او که از مهمترین نظریهپردازان پستمدرن است، انقلاب اسلامی را مؤیّد نظریهی خود دربارهی بینظمی حرکت تاریخ و گسست در آن میداند. آنچه که در انقلاب اسلامی ایران برای فوکو جالب بود، صبغهی خلاف آمد و پیشبینیشدهی روند تکامل خطی تاریخ بود. فوکو صراحتاً انقلاب اسلامی را یک انقلاب فرامدرن و شورش بزرگ علیه نظامهای جهانی مینامد. علت همراهی مقطعی و نسبی فوکو با انقلاب اسلامی نیز در این نکته قرار دارد که فوکو ماهیت ضدمدرنیستی انقلاب ایران را دریافته بود (زرشناس، 1384).
یکی از مهمترین مؤلفهها و ویژگیهای اندیشهی پستمدرنیسم، دفاع از به حاشیه راندهشدگان و مطرودین در برابر متن و مرکز قدرت است که البته در این امر بهحقیقت یا حق و باطل باوری ندارد، بلکه پستمدرنیسم اساساً به معادلهی متن و حاشیه یا مرکز و پیرامون معترض است. بر این مبنا، پستمدرنیسم انقلاب اسلامی را نمونهی پیروزی حاشیه علیه متن میداند. در این نگاه، مذهب و نیروهای مذهبی در انقلاب اسلامی بهمثابهی مجموعه نیروهایی که از روند حرکت تاریخ بیرون افتادهاند و به حاشیه رانده شدهاند، علیه متن و جریان اصلی تاریخ طغیان کردهاند و از این منظر قابل دفاع هستند (نصیری، 1389).
همانطور که اشاره شد، نگاه پستمدرنها به انقلاب اسلامی و دفاع از آن اگرچه در ضدیت با روایت تکخطی از تاریخ در اندیشهی مدرن، بهظاهر همصدا با انقلاب اسلامی به نظر میرسد، لیکن فهمی گمراهکننده و ناصحیح از انقلاب اسلامی به دست میدهد که در قسمت بعدی به آن خواهیم پرداخت.
ج) تضاد ماهوی روایت پستمدرن از انقلاب اسلامی با حقیقت آن
روایت پستمدرن از تاریخ اگرچه بهظاهر همصداییهایی با انقلاب اسلامی داشته است، اما فهم گژدیسهای از انقلاب ارائه میدهد و به فهم حقیقت انقلاب اسلامی دست نمییابد. مهمترین تضاد اندیشهی پستمدرن با حقیقت انقلاب اسلامی به تضاد در مبانی معرفتی نسبیانگار و پوچگرای پستمدرنیسم با تفکر دینی انقلاب اسلامی بر میگردد که مبتنی بر امری مطلق، الهی و استعلایی است.
حقیقت انقلاب اسلامی برآمده از ایمان مشیتی الهی و تحقق وعدهای الهی است که مبتنی بر باور به آموزههای دینی است. در برابر تفکر پستمدرن، بهصورت مبنایی، نسبینگر و پوچگراست و این با امر مطلق و حقیقت که در فلسفهی تاریخ از منظر دینی مستتر است و حقیقت انقلاب اسلامی در آن ریشه دارد متفاوت است.
اندیشهی پستمدرن و اندیشهی اسلام ناب برآمده از انقلاب اسلامی، اگرچه در نقد مدرنیته به هم نزدیک میشوند با این حال این انتقادات با مبنا و منطقی کاملاً متفاوت نشئت میگیرد. پستمدرنیسم اگرچه منتقد مدرنیتهی غربی است، اما به هر حال خود این جریان برخاسته از متن تفکر غربی و در واقع مولود و زاییدهی مدرنیسم است. پستمدرنیسم اگرچه به نفی و نقد مدرنیسم میپردازد، اما در این انکار و نفی مدرنیته هیچ افق و آلترناتیو تاریخیفرهنگی جایگزینی ندارد و نهایتاً به پوچگرایی میرسد.
انقلاب اسلامی ایران، همانگونه که به دلیل جوهر اسلامی خود، انقلابی فرامدرنیستی بوده است، دقیقاً باز هم به دلیل جوهر اسلامی خود از سنخ رویکردهای پسامدرنیستی نیز نبوده و از مرزهای آنها نیز فراتر رفته و میرود. انقلاب اسلامی ایران هم دارای وجه سلبی و هم وجه ایجابی است و برخلاف رویکردهای پسامدرن بهگونهای تمامعیار سلبی و فاقد وجه ایجابی نبوده و نیست.
حال، جای این پرسش وجود دارد که پستمدرنیسم با رویکردی اینچنین نسبیانگار و بیگانه با مذهب چگونه میتواند با انقلاب اسلامی همراهی نشان میدهد؟ یا اینکه چگونه ممکن است انقلاب اسلامی را درک نماید؟
انقلاب اسلامی ایران بهعنوان یک انقلاب ضداستعماری و ضداستبدادی برخلاف انقلاب ویتنام یا انقلاب نیکاراگوئه و حتی انقلاب الجزایر متکی بر گونهای ایدئولوژی سکولاریستی و مدرنیستی نبود و مسیر حرکت آن معطوف به بسط کلیت غرب مدرن و یکی از صور ایدئولوژیک آن [لیبرالیسم یا سوسیالیسم] نبوده و اساساً غایت آمال خود را در چشماندازی دینی و اسلامی قرار داده بود. در واقع، انقلاب اسلامی ایران رویکردی در مسیر عبور از مدرنیته بوده است و نه اثبات آن (زرشناس، 1384).
این نکته انقلاب اسلامی را به رویکردهای پسامدرن نزدیک میکند و موجب جلب توجه پستمدرنیستهایی چون فوکو میگردد؛ اما انقلاب اسلامی متکی بر ذخیرهی عظیمی از گنجینههای معارف قدسی است و غایات خود را در آموزههای دینی جستوجو میکند و از سنخ رویکردهای نسبیانگار و پا در هوایِ پسامدرنیستی نیست.
انقلاب اسلامی ایران همانگونه که به دلیل جوهر اسلامی خود، انقلابی فرامدرنیستی بوده است، دقیقاً باز هم به دلیل جوهر اسلامی خود از سنخ رویکردهای پسامدرنیستی نیز نبوده و از مرزهای آنها نیز فراتر رفته و میرود. انقلاب اسلامی ایران هم دارای وجه سلبی و هم وجه ایجابی است و برخلاف رویکردهای پسامدرن، بهگونهای تمامعیار سلبی و فاقد وجه ایجابی نبوده و نیست.
همراهی پستمدرنیسم با انقلاب اسلامی ایران تا آنجایی است که این انقلاب به نفی ساختارهای مدرن میپردازد، اما از آن هنگام که جوهر اسلامی و وجه ایجابی انقلاب اسلامی شکوفا میشود و خودنمایی میکند، نسبت به انقلاب و سمتوسوی حرکت آن تفاوت و اختلاف ماهوی مییابد
نتیجهگیری
رخداد انقلاب اسلامی با ویژگی دینی و اسلامی آن پدیدهای بود که برخلاف تمامی پیشبینیهای علمی و ادعاهای گستاخانهی تفکر مدرن مبنی بر محو یا حداقل حاشیهای و کمرنگ شدن نقش دین در تحولات سیاسی و اجتماعی به وقوع پیوست. در این مقطع، البته در درون غرب جریان پستمدرنیسم، که البته بهدرستی میتوان آن را زائیدهای بر مدرنیته دانست، درصدد نفی و انکار ادعاهای بهظاهر علمی و کلان اندیشهی مدرن برآمد.
لذا پستمدرنیسم در تلاش برای ضدیت با روایت مدرنیته از تاریخ، درصدد همصدایی با انقلاب اسلامی بهمثابهی مصداق و نمونهی طغیان علیه نظم مدرن و همچنین ادعای بینظمی، گسست و قانونمند نبودن تاریخ برآمد. با این حال انقلاب اسلامی و پستمدرنیسم، اگرچه در نقد الگوی مدرنیسم از روایت تاریخ به یکدیگر نزدیک میشوند، اما تفاوت ماهوی این دو در این است که با منطقی متفاوت، مبانی روایت مدرنیسم از تاریخ را نقد میکنند.
نکتهای که باید توجه داشت این است که روایت پستمدرن از انقلاب اسلامی روایتی گمراهکننده خواهد بود. مبانی معرفتی نسبیتگرا و پوچانگار پستمدرنیسم آشفتگی ذهنی فراوانی را ایجاد میکند و ره به درک حقیقت و جوهر دینی انقلاب اسلامی نمیبرد. از همین رو، پستمدرنیسم تنها درصدد نفی و طرد مبانی اندیشهی مدرن است؛ فارغ از آنکه بتوانند نظم نوینی را ارائه دهند. وجه تمایز اصلی انقلاب ایران با تمام نظریات پستمدرن نیز دقیقاً در چنین امری نهفته است که وجهی ایجابی و سازنده دارد و دارای پیامی جدید است.
بنابراین پستمدرنیسم در عین حال که با وجه مدرنیتهستیز انقلاب اسلامی همراهی دارد، اما آنجا که انقلاب صبغه و سامان دینی و معنوی و وجه ایجابیِ اسلامی خود را نشان داده است و بهویژه تبعیت خود از احکام اخلاقی و حقوقی اسلامی را نشان میدهد، با آن به مخالفت برمیخیزد.(*)
منابع:
قدرت احمدیان، قدرت و نوری، مختار (1390)، گفتمان پستمدرنیسم و انقلاب اسلامی ایران: بازخوانی و ساختارشکنی الگوی توسعهی مدرن، فصلنامهی علمیپژوهشی انقلاب اسلامی، شمارهی 27.
نصیری، حامد (1389)، رویکرد پستمدرن در تحلیل انقلاب اسلامی، روزنامهی رسالت ، 29 تیر 1389.
زرشناس، شهریار (1384)، فوکو و انقلاب اسلامی، وبسایت باشگاه اندیشه، 14 شهریور 1384.
* حمیدرضا رحیمی؛ پژوهشگر و نویسندهی حوزهی اندیشه/برهان/۱۳۹۵/۲/۲۰