تعریف جوهر- حرکت جوهری- اثبات حرکت جوهری- برهان بر حرکت جوهری
۱۳۹۴/۰۸/۲۹
–
۷۱۲۶ بازدید
با سلام. لطفا در ابتدا اصطلاح جوهر را تعریف کنید. سپس حرکت جوهری را به زبان ساده تشریح کنید و در آخر برهان حرکت جوهری را توضیح دهید. در انتها منابعی برای مطالعه بیشتر معرفی نمایید.
به بیان ساده و غیر فنّی، جوهر یعنی ماهیّتی که متّکی به چیز دیگری نیست؛ در مقابلش عرض است که ماهیّت متّکی به جوهر می باشد. مثلاً سیب، جوهر است، امّا شکل سیب و رنگ سیب و بوی سیب و مکان سیب و زمان سیب و اندازه و وزن سیب و امثال اینها، اعراض هستند؛ یعنی همگی عارض بر سیب شده اند. به بیان ساده تر، جوهر یک چیز، یعنی ذات آن چیز، و اعراض یک چیز، یعنی صفات آن چیز.
حر کت جوهری :حرکت جوهری یک اصطلاح فلسفی و از ابداعات صدرالمتالهین است.برای تبیین آن ابتدا باید مراد فلاسفه از حرکت مشخص شود.به طور خلاصه حرکت از نگاه فلسفه عبارت است از «خروج تدریجی شیء از قوه به فعل» یعنی وقتی در موجودی نسبت به حالتی که اکنون فاقد آن است استعداد وجود داشته و آن موجود برای رسیدن به آن حالت سیری تدریجی داشته باشد، به این امر حرکت گفته می شود. و این غیر از تصور عامیانه از حرکت است که به جابجایی مکانی یک شیء حرکت می گویند. یعنی ممکن است موجودی در عین اینکه در یک مکان ساکن است دارای حرکت باشد. مثلا رنگ یا اندازه آن تغییر کند و… .بر این مبنا حرکت جوهری یعنی اینکه یک شیء دارای وجودی سیال بوده و نهاد و ذات او در حال تغییر تدریجی به سمت بالفعل شدن استعدادهایش باشد.ملاصدرا بر این باور است که هر چه در این عالم طبیعت است، هرچیزی که زمان بر او می گذرد و در فضا و مکان قرار دارد ـ یعنی عالم طبیعت ـ دائماً در حال سیلان است؛ حتی نه فقط اعراض و حالات اجسام طبیعی متغیرند، بلکه خود ذوات دائماً در تحول و تغییرند و اگر ذوات اشیاء متغیر نمی بود، احوال و صفات و اعراض متغیر نمی شدند؛ و نه تنها ذوات و اجسام متغیرند بلکه عین حرکت و تغیّرند، عین صیرورت و شدن می باشند. به بیان ساده تر اگر مثلا رنگ یک شیء در حال تغییر است، اینگونه نیست که فقط رنگ که یک صفت ظاهری شیء است، تغییر کند ولی خود شیء ثابت باشد بلکه در واقع این نهاد شیء است که در حال تغییر است و این حرکت و تغییر، در تغییر رنگ آن شیء بروز و ظهور دارد. و حتی اگر شما در حالات ظاهری شیء تغییری مشاهده نکنید باز هم در نهاد و ذات شیء تغییر و حرکت در جریان است و نهاد عالم اساسا نهادی نا آرام و در حال حرکت و دگرگون شدن است و نشانه آن نیز همین تغییرات محسوس در اعراض (یعنی رنگ و وزن و اندازه و مکان و زمان و .. ) است چرا که تا جوهر در حرکت نباشد هیچ عرضی امکان حرکت و تغییر کردن ندارد چرا که باید چیزی ایجاد کننده حرکت باشد که خود دارای حرکت باشد. در قدیم می گفتند جسم یا ثابت است یا متغیر یعنی مقسم حرکت، جسم بود که یا متغیر است یا غیر متغیر. ولی در فلسفه صدرایی، هستی است که یا ثابت است یا سیّال،( یعنی مقسم حرکت، هستی و وجود است نه جسم). هستی ثابت مساوی است با ماوراء طبیعت و هستی سیّال مساوی ا ست با عالم طبیعت از اول تا به آخر ( مجموعه آثار شهید مطهری ج13 ـ مقالات فلسفی،شهید مطهری).
دلایل وجود حرکت در جوهر
مرحوم صدرالمتألهین برای اثبات حرکت جوهریه، به سه صورت استدلال کرده است:
1. نخستین دلیل وی بر حرکت جوهریه از دو مقدمه تشکیل میشود: یکی آنکه تحولات عرَضی معلول طبیعت جوهری آنهاست، و مقدمهٔ دوم آنکه علت طبیعی حرکت باید متحرک باشد. نتیجه آنکه: جوهری که علت برای حرکات عرَضی بهشمار میرود، باید متحرک باشد.
اما مقدمهٔ اول، همان اصل معروفی است که در درس قبلی به آن اشاره شد، یعنی فاعل قریب و بیواسطهٔ همهٔ حرکات، طبیعت است و هیچ حرکتی را مستقیماً نمیتوان به فاعل مجرد نسبت داد.
و اما مقدمهٔ دوم به این صورت قابل توضیح و تبیین است که اگر علتِ قریب و بیواسطهٔ معلول امر ثابتی باشد، نتیجهٔ آن هم امر ثابتی خواهد بود. برای تقریب به ذهن میتوان از این مثال بهره گرفت که اگر چراغی در مکانی ثابت باشد، نوری که از آن میتابد تا شعاع خاصی را روشن میکند، اما اگر چراغ حرکت کند، روشنایی آن هم تدریجاً گسترش مییابد و به پیش میرود. پس جریان اعراض متحرک که در گسترهٔ زمان پیش میروند، نشانهٔ این است که علت آنها همراه خود آنها جریان دارد.
ممکن است سؤال شود که اگر طبیعت جوهری ذاتاً متحرک است، پس چرا گاهی معلولات آن که همان اعراض باشند ساکن و بیتحرک هستند؟ و چرا نمیتوان سکون اعراض را دلیل بر سکون طبیعت جوهری دانست؟
از این سؤال به این صورت میتوان پاسخ داد که طبیعت جوهری علت تامهٔ حرکت نیست، بلکه تأثیر آن منوط به شرایط خاصی است که با فراهم آمدن آنها حرکات عرضی هم تحقق مییابد، و حرکت، فعلی است که نیازمند به فاعل طبیعی میباشد، هرچند فاعل آن علت تامه برای انجام آن نباشد، برخلاف سکون که امری عدمی (عدم ملکهٔ حرکت) است و نمیتوان آن را فعلی نیازمند به فاعل بهحساب آورد.
از سوی دیگر ممکن است سؤال شود که قائلین به حرکت جوهریه هم ناچارند حرکت در جوهر را به فاعل مجردی نسبت دهند که ثابت و غیرقابلتغیر و حرکت است، پس چرا استناد حرکات عرَضی را به جوهر ثابت صحیح نمیدانند؟
پاسخ این است که حرکت جوهریه عین وجود جوهر است و تنها نیازمند به فاعل الهی و هستیبخش میباشد و ایجاد جوهر عیناً همان ایجاد حرکت جوهری است، ولی ایجاد جوهر عین ایجاد اعراض و حرکات عرضی نیست و بههمین جهت است که به طبیعتِ جوهری نسبت داده میشود و فعلی برای آن بهشمار میرود و چنین فعلی است که احتیاج به فاعل طبیعی دارد و تغیر آن نشانهٔ تغیر فاعل میباشد.
اما دربارهٔ این دلیل اشکال دقیق دیگری را میتوان مطرح کرد که پاسخ به آن به آسانیِ پاسخ به دو اشکال قبلی نیست، و آن این است که حرکت ـ همچنانکه خود صدرالمتألهین تبیین فرموده است ـ مابازاء عینی مستقلی از منشأ انتزاعش، یعنی وجود سیال جوهری یا عرضی، ندارد، پس حرکت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض، عین وجود آن خواهد بود و علت آن هم همان علت وجود جوهر یا عرض میباشد. بنابراین چه مانعی دارد که وجود سیال عرض را مستقیماً به فاعل الهی و ماوراء طبیعی نسبت دهیم و نقش جوهر را در تحقق آن، نظیر نقش ماده برای تحقق صورت بهحساب آوریم نه بهعنوان علت فاعلی؟ و اگر چنین فرضی صحیح باشد، دیگر از راه فاعلیت جوهر برای اعراض و حرکات آنها نمیتوان برای اثبات حرکت در جوهر استدلال کرد، و در واقع بازگشت این اشکال به تردید در مقدمهٔ اول است. ولی به هر حال، این دلیل دستکم بهعنوان یک بیان جدلی برای کسانی که فاعلیت طبیعت جوهری را برای اعراض و حرکات آنها پذیرفتهاند نافع خواهد بود؛
2. دلیل دوم نیز از دو مقدمه تشکیل میشود: یکی آنکه اعراض وجود مستقلی از موضوعاتشان ندارند، بلکه در واقع از شئون وجود جوهر میباشند، و مقدمهٔ دوم آنکه هرگونه تغیری که در شئون یک موجودی روی دهد، تغیری برای خود آن و نشانهای از تغیر درونی و ذاتی آن بهشمار میرود. نتیجه آنکه حرکات عرضی، نشانههایی از تغیر وجود جوهری است.
صدرالمتألهین در توضیح این دلیل میگوید: هر موجود جسمانی، وجود واحدی دارد که خودبهخود متشخص و متعین است (چنانکه در درس بیست و پنجم بیان شد) و اعراض هر موجودی نمودها یا پرتوهایی از وجود آن هستند که میتوان آنها را «علامات تشخص» آن بهشمار آورد و نه علت تشخص آن. بنابراین دگرگونی این علامات، نشانهٔ دگرگونی صاحب علامت میباشد، پس حرکت اعراض نشانهای از حرکت وجود جوهری خواهد بود.
دراین دلیل چنانکه ملاحظه میشود،برمعلول بودن حرکات عرضی نسبت به طبیعت جوهری تکیه نشده، بلکه اعراض بهعنوان نمودها و شئون وجود جوهر معرفی شدهاند، و این مطلب در مورد کمیتهای متصل قابل قبول است؛ زیرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانی چیزی جز چهرههایی از آن نمیباشد، چنانکه در درس چهل و هفتم توضیح داده شد، و میتوان آن را در مورد کیفیتهای مخصوص به کمیات، مانند اشکال هندسی، نیز جاری دانست. اما مقولات نسبی چنانکه بارها گفته شده، مفاهیم انتزاعی است و تنها منشأ انتزاع بعضی از آنها، مانند زمان و مکان، را میتوان از شئون وجود جوهر بهشمار آورد که بازگشت آنها هم به کمیات متصل است. اما کیفیاتی از قبیل کیفیات نفسانی که بهمعنای دقیق کلمه، «اعراض خارجیه» میباشند، هرچند به یک معنا نمودها و جلوههایی از نفس بهشمار میروند، ولی وجود آنها عین وجود نفس نیست، بلکه نوعی اتحاد (و نه وحدت) میان آنها با نفس برقرار است. ازاینرو جریان این دلیل در چنین اعراضی دشوار است؛
3. سومین دلیل صدرالمتألهین بر وجود حرکت در جوهر، دلیلی است که از شناختن حقیقت زمان بهعنوان بُعدی سیال و گذرا از ابعاد موجودات مادی بهدست میآید. شکل منطقی آن این است:
هر موجود مادی، زمانمند و دارای بُعد زمانی است، و هر موجودی که دارای بُعد زمانی باشد، تدریجیالوجود میباشد. نتیجه آنکه: وجود جوهر مادی، تدریجی یعنی دارای حرکت خواهد بود.
اما مقدمهٔ اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بیان آن این است که زمان، امتدادی است گذرا از موجودات جسمانی، نه ظرف مستقلی از آنها که در آن گنجانیده شوند، و اگر پدیدههای مادی دارای چنین امتداد گذرایی نبودند، قابل اندازهگیری با مقیاسهای زمانی، مانند ساعت و روز و ماه و سال، نمیبودند؛ چنانکه اگر دارای امتدادهای مکانی و مقادیر هندسی نبودند با مقیاسهای طول و سطح و حجم اندازهگیری نمیشدند؛ و اساساً اندازهگیری شدن هرچیزی با مقیاس خاصی، نشانهٔ سنخیت بین آنهاست و ازاینرو هرگز نمیتوان وزن چیزی را با مقیاس طول، یا برعکس، طول چیزی را با مقیاس وزن سنجید، و بههمین دلیل است که مجردات تام دارای عمر زمانی نیستند و نمیتوان آنها را زماناً مقدم بر حادثهای یا مؤخر از آن دانست؛ زیرا وجودِ ثابتِ آنها سنخیتی با امتداد گذرا و نوشوندهٔ زمان ندارد.
و اما مقدمهٔ دوم با این بیان قابل توضیح است که زمان امری است گذرا که اجزاء بالقوهٔ آن متوالیاً بهوجود میآیند و تا جزئی نگذرد جزء دیگری از آن تحقق نمییابد، در عین حال که مجموع اجزاء بالقوهاش وجود واحدی دارند. با توجه به حقیقت زمان، به آسانی میتوان دریافت که هر موجودی که در ذات خودش چنین امتدادی را داشته باشد، وجودی تدریجیالحصول و دارای اجزائی گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زمانی آن قابل تقسیم به اجزاء بالقوهٔ متوالی خواهد بود که هیچگاه دو جزء زمانی آن با یکدیگر جمع نمیشوند و تا یکی از آنها نگذرد و معدوم نشود، جزءِ دیگری از آن بهوجود نمیآید.
با توجه به این دو مقدمه، نتیجه گرفته میشود که وجود جوهر جسمانی، وجودی تدریجی و گذرا و نوشونده است، و همین است معنای حرکت در جوهر.
صدرالمتألهین در توضیح این دلیل میگوید: همچنانکه جوهر مادی دارای مقادیر هندسی و ابعاد مکانی است، همچنین دارای کمیت متصل دیگری بهنام زمان است (که بُعد چهارم آن را تشکیل میدهد)، و همانگونه که امتدادهای دفعیالحصول آن، اوصاف ذاتی وجودش بهشمار میروند و وجود منحازی از وجود جوهر مادی ندارند، همچنین امتداد تدریجیالحصول آن، وصفی ذاتی و انفکاکناپذیر برای آن است، و همانگونه که هویت شخصی هیچ جوهر جسمانی بدون ابعاد هندسی تحقق نمییابد، بدون بُعد زمانی هم تحقق نمیپذیرد و نمیتوان هیچ موجود جسمانی را فرض کرد که ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتیجه، نسبت آن به همهٔ زمانها یکسان باشد. پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسمانی است و لازمهاش این است که وجود هر جوهر جسمانی تدریجیالحصول باشد و اجزاء بالقوهٔ آن متوالیاً و نوبهنو بهوجود بیایند.
این دلیل متقنترین دلایل حرکت جوهریه است و هیچ اشکالی دربارهٔ آن بهنظر نمیرسد.
منابع:
1-آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، درس پنجاه و نهم.
2- نهایه الحکمه و بدایه الحکمه، علامه سید محمد حسین طباطبایی.
حر کت جوهری :حرکت جوهری یک اصطلاح فلسفی و از ابداعات صدرالمتالهین است.برای تبیین آن ابتدا باید مراد فلاسفه از حرکت مشخص شود.به طور خلاصه حرکت از نگاه فلسفه عبارت است از «خروج تدریجی شیء از قوه به فعل» یعنی وقتی در موجودی نسبت به حالتی که اکنون فاقد آن است استعداد وجود داشته و آن موجود برای رسیدن به آن حالت سیری تدریجی داشته باشد، به این امر حرکت گفته می شود. و این غیر از تصور عامیانه از حرکت است که به جابجایی مکانی یک شیء حرکت می گویند. یعنی ممکن است موجودی در عین اینکه در یک مکان ساکن است دارای حرکت باشد. مثلا رنگ یا اندازه آن تغییر کند و… .بر این مبنا حرکت جوهری یعنی اینکه یک شیء دارای وجودی سیال بوده و نهاد و ذات او در حال تغییر تدریجی به سمت بالفعل شدن استعدادهایش باشد.ملاصدرا بر این باور است که هر چه در این عالم طبیعت است، هرچیزی که زمان بر او می گذرد و در فضا و مکان قرار دارد ـ یعنی عالم طبیعت ـ دائماً در حال سیلان است؛ حتی نه فقط اعراض و حالات اجسام طبیعی متغیرند، بلکه خود ذوات دائماً در تحول و تغییرند و اگر ذوات اشیاء متغیر نمی بود، احوال و صفات و اعراض متغیر نمی شدند؛ و نه تنها ذوات و اجسام متغیرند بلکه عین حرکت و تغیّرند، عین صیرورت و شدن می باشند. به بیان ساده تر اگر مثلا رنگ یک شیء در حال تغییر است، اینگونه نیست که فقط رنگ که یک صفت ظاهری شیء است، تغییر کند ولی خود شیء ثابت باشد بلکه در واقع این نهاد شیء است که در حال تغییر است و این حرکت و تغییر، در تغییر رنگ آن شیء بروز و ظهور دارد. و حتی اگر شما در حالات ظاهری شیء تغییری مشاهده نکنید باز هم در نهاد و ذات شیء تغییر و حرکت در جریان است و نهاد عالم اساسا نهادی نا آرام و در حال حرکت و دگرگون شدن است و نشانه آن نیز همین تغییرات محسوس در اعراض (یعنی رنگ و وزن و اندازه و مکان و زمان و .. ) است چرا که تا جوهر در حرکت نباشد هیچ عرضی امکان حرکت و تغییر کردن ندارد چرا که باید چیزی ایجاد کننده حرکت باشد که خود دارای حرکت باشد. در قدیم می گفتند جسم یا ثابت است یا متغیر یعنی مقسم حرکت، جسم بود که یا متغیر است یا غیر متغیر. ولی در فلسفه صدرایی، هستی است که یا ثابت است یا سیّال،( یعنی مقسم حرکت، هستی و وجود است نه جسم). هستی ثابت مساوی است با ماوراء طبیعت و هستی سیّال مساوی ا ست با عالم طبیعت از اول تا به آخر ( مجموعه آثار شهید مطهری ج13 ـ مقالات فلسفی،شهید مطهری).
دلایل وجود حرکت در جوهر
مرحوم صدرالمتألهین برای اثبات حرکت جوهریه، به سه صورت استدلال کرده است:
1. نخستین دلیل وی بر حرکت جوهریه از دو مقدمه تشکیل میشود: یکی آنکه تحولات عرَضی معلول طبیعت جوهری آنهاست، و مقدمهٔ دوم آنکه علت طبیعی حرکت باید متحرک باشد. نتیجه آنکه: جوهری که علت برای حرکات عرَضی بهشمار میرود، باید متحرک باشد.
اما مقدمهٔ اول، همان اصل معروفی است که در درس قبلی به آن اشاره شد، یعنی فاعل قریب و بیواسطهٔ همهٔ حرکات، طبیعت است و هیچ حرکتی را مستقیماً نمیتوان به فاعل مجرد نسبت داد.
و اما مقدمهٔ دوم به این صورت قابل توضیح و تبیین است که اگر علتِ قریب و بیواسطهٔ معلول امر ثابتی باشد، نتیجهٔ آن هم امر ثابتی خواهد بود. برای تقریب به ذهن میتوان از این مثال بهره گرفت که اگر چراغی در مکانی ثابت باشد، نوری که از آن میتابد تا شعاع خاصی را روشن میکند، اما اگر چراغ حرکت کند، روشنایی آن هم تدریجاً گسترش مییابد و به پیش میرود. پس جریان اعراض متحرک که در گسترهٔ زمان پیش میروند، نشانهٔ این است که علت آنها همراه خود آنها جریان دارد.
ممکن است سؤال شود که اگر طبیعت جوهری ذاتاً متحرک است، پس چرا گاهی معلولات آن که همان اعراض باشند ساکن و بیتحرک هستند؟ و چرا نمیتوان سکون اعراض را دلیل بر سکون طبیعت جوهری دانست؟
از این سؤال به این صورت میتوان پاسخ داد که طبیعت جوهری علت تامهٔ حرکت نیست، بلکه تأثیر آن منوط به شرایط خاصی است که با فراهم آمدن آنها حرکات عرضی هم تحقق مییابد، و حرکت، فعلی است که نیازمند به فاعل طبیعی میباشد، هرچند فاعل آن علت تامه برای انجام آن نباشد، برخلاف سکون که امری عدمی (عدم ملکهٔ حرکت) است و نمیتوان آن را فعلی نیازمند به فاعل بهحساب آورد.
از سوی دیگر ممکن است سؤال شود که قائلین به حرکت جوهریه هم ناچارند حرکت در جوهر را به فاعل مجردی نسبت دهند که ثابت و غیرقابلتغیر و حرکت است، پس چرا استناد حرکات عرَضی را به جوهر ثابت صحیح نمیدانند؟
پاسخ این است که حرکت جوهریه عین وجود جوهر است و تنها نیازمند به فاعل الهی و هستیبخش میباشد و ایجاد جوهر عیناً همان ایجاد حرکت جوهری است، ولی ایجاد جوهر عین ایجاد اعراض و حرکات عرضی نیست و بههمین جهت است که به طبیعتِ جوهری نسبت داده میشود و فعلی برای آن بهشمار میرود و چنین فعلی است که احتیاج به فاعل طبیعی دارد و تغیر آن نشانهٔ تغیر فاعل میباشد.
اما دربارهٔ این دلیل اشکال دقیق دیگری را میتوان مطرح کرد که پاسخ به آن به آسانیِ پاسخ به دو اشکال قبلی نیست، و آن این است که حرکت ـ همچنانکه خود صدرالمتألهین تبیین فرموده است ـ مابازاء عینی مستقلی از منشأ انتزاعش، یعنی وجود سیال جوهری یا عرضی، ندارد، پس حرکت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض، عین وجود آن خواهد بود و علت آن هم همان علت وجود جوهر یا عرض میباشد. بنابراین چه مانعی دارد که وجود سیال عرض را مستقیماً به فاعل الهی و ماوراء طبیعی نسبت دهیم و نقش جوهر را در تحقق آن، نظیر نقش ماده برای تحقق صورت بهحساب آوریم نه بهعنوان علت فاعلی؟ و اگر چنین فرضی صحیح باشد، دیگر از راه فاعلیت جوهر برای اعراض و حرکات آنها نمیتوان برای اثبات حرکت در جوهر استدلال کرد، و در واقع بازگشت این اشکال به تردید در مقدمهٔ اول است. ولی به هر حال، این دلیل دستکم بهعنوان یک بیان جدلی برای کسانی که فاعلیت طبیعت جوهری را برای اعراض و حرکات آنها پذیرفتهاند نافع خواهد بود؛
2. دلیل دوم نیز از دو مقدمه تشکیل میشود: یکی آنکه اعراض وجود مستقلی از موضوعاتشان ندارند، بلکه در واقع از شئون وجود جوهر میباشند، و مقدمهٔ دوم آنکه هرگونه تغیری که در شئون یک موجودی روی دهد، تغیری برای خود آن و نشانهای از تغیر درونی و ذاتی آن بهشمار میرود. نتیجه آنکه حرکات عرضی، نشانههایی از تغیر وجود جوهری است.
صدرالمتألهین در توضیح این دلیل میگوید: هر موجود جسمانی، وجود واحدی دارد که خودبهخود متشخص و متعین است (چنانکه در درس بیست و پنجم بیان شد) و اعراض هر موجودی نمودها یا پرتوهایی از وجود آن هستند که میتوان آنها را «علامات تشخص» آن بهشمار آورد و نه علت تشخص آن. بنابراین دگرگونی این علامات، نشانهٔ دگرگونی صاحب علامت میباشد، پس حرکت اعراض نشانهای از حرکت وجود جوهری خواهد بود.
دراین دلیل چنانکه ملاحظه میشود،برمعلول بودن حرکات عرضی نسبت به طبیعت جوهری تکیه نشده، بلکه اعراض بهعنوان نمودها و شئون وجود جوهر معرفی شدهاند، و این مطلب در مورد کمیتهای متصل قابل قبول است؛ زیرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانی چیزی جز چهرههایی از آن نمیباشد، چنانکه در درس چهل و هفتم توضیح داده شد، و میتوان آن را در مورد کیفیتهای مخصوص به کمیات، مانند اشکال هندسی، نیز جاری دانست. اما مقولات نسبی چنانکه بارها گفته شده، مفاهیم انتزاعی است و تنها منشأ انتزاع بعضی از آنها، مانند زمان و مکان، را میتوان از شئون وجود جوهر بهشمار آورد که بازگشت آنها هم به کمیات متصل است. اما کیفیاتی از قبیل کیفیات نفسانی که بهمعنای دقیق کلمه، «اعراض خارجیه» میباشند، هرچند به یک معنا نمودها و جلوههایی از نفس بهشمار میروند، ولی وجود آنها عین وجود نفس نیست، بلکه نوعی اتحاد (و نه وحدت) میان آنها با نفس برقرار است. ازاینرو جریان این دلیل در چنین اعراضی دشوار است؛
3. سومین دلیل صدرالمتألهین بر وجود حرکت در جوهر، دلیلی است که از شناختن حقیقت زمان بهعنوان بُعدی سیال و گذرا از ابعاد موجودات مادی بهدست میآید. شکل منطقی آن این است:
هر موجود مادی، زمانمند و دارای بُعد زمانی است، و هر موجودی که دارای بُعد زمانی باشد، تدریجیالوجود میباشد. نتیجه آنکه: وجود جوهر مادی، تدریجی یعنی دارای حرکت خواهد بود.
اما مقدمهٔ اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بیان آن این است که زمان، امتدادی است گذرا از موجودات جسمانی، نه ظرف مستقلی از آنها که در آن گنجانیده شوند، و اگر پدیدههای مادی دارای چنین امتداد گذرایی نبودند، قابل اندازهگیری با مقیاسهای زمانی، مانند ساعت و روز و ماه و سال، نمیبودند؛ چنانکه اگر دارای امتدادهای مکانی و مقادیر هندسی نبودند با مقیاسهای طول و سطح و حجم اندازهگیری نمیشدند؛ و اساساً اندازهگیری شدن هرچیزی با مقیاس خاصی، نشانهٔ سنخیت بین آنهاست و ازاینرو هرگز نمیتوان وزن چیزی را با مقیاس طول، یا برعکس، طول چیزی را با مقیاس وزن سنجید، و بههمین دلیل است که مجردات تام دارای عمر زمانی نیستند و نمیتوان آنها را زماناً مقدم بر حادثهای یا مؤخر از آن دانست؛ زیرا وجودِ ثابتِ آنها سنخیتی با امتداد گذرا و نوشوندهٔ زمان ندارد.
و اما مقدمهٔ دوم با این بیان قابل توضیح است که زمان امری است گذرا که اجزاء بالقوهٔ آن متوالیاً بهوجود میآیند و تا جزئی نگذرد جزء دیگری از آن تحقق نمییابد، در عین حال که مجموع اجزاء بالقوهاش وجود واحدی دارند. با توجه به حقیقت زمان، به آسانی میتوان دریافت که هر موجودی که در ذات خودش چنین امتدادی را داشته باشد، وجودی تدریجیالحصول و دارای اجزائی گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زمانی آن قابل تقسیم به اجزاء بالقوهٔ متوالی خواهد بود که هیچگاه دو جزء زمانی آن با یکدیگر جمع نمیشوند و تا یکی از آنها نگذرد و معدوم نشود، جزءِ دیگری از آن بهوجود نمیآید.
با توجه به این دو مقدمه، نتیجه گرفته میشود که وجود جوهر جسمانی، وجودی تدریجی و گذرا و نوشونده است، و همین است معنای حرکت در جوهر.
صدرالمتألهین در توضیح این دلیل میگوید: همچنانکه جوهر مادی دارای مقادیر هندسی و ابعاد مکانی است، همچنین دارای کمیت متصل دیگری بهنام زمان است (که بُعد چهارم آن را تشکیل میدهد)، و همانگونه که امتدادهای دفعیالحصول آن، اوصاف ذاتی وجودش بهشمار میروند و وجود منحازی از وجود جوهر مادی ندارند، همچنین امتداد تدریجیالحصول آن، وصفی ذاتی و انفکاکناپذیر برای آن است، و همانگونه که هویت شخصی هیچ جوهر جسمانی بدون ابعاد هندسی تحقق نمییابد، بدون بُعد زمانی هم تحقق نمیپذیرد و نمیتوان هیچ موجود جسمانی را فرض کرد که ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتیجه، نسبت آن به همهٔ زمانها یکسان باشد. پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسمانی است و لازمهاش این است که وجود هر جوهر جسمانی تدریجیالحصول باشد و اجزاء بالقوهٔ آن متوالیاً و نوبهنو بهوجود بیایند.
این دلیل متقنترین دلایل حرکت جوهریه است و هیچ اشکالی دربارهٔ آن بهنظر نمیرسد.
منابع:
1-آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، درس پنجاه و نهم.
2- نهایه الحکمه و بدایه الحکمه، علامه سید محمد حسین طباطبایی.