۱۳۹۷/۰۸/۰۴
–
۳۵۴۴ بازدید
باسلام بنده میخواستم راجع به جریانهای فعال سیاسی در جریان انقلاب توضیح کاملی را داشته باشم.
باتشکر
دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز و عذرخواهی بابت تاخیر در ارسال پاسخ این سوال، در رابطه با جریان شناسی گروههای فعال(اعم از مذهبی، رادیکال، مارکسیستی، میانه رو و لیبرالیستی) در شکل گیری انقلاب اسلامی باید گفت: در حوادث و تحولات دو دهه 40 و 50 که منجر به رویداد انقلاب اسلامی شد، سه جریان عمده فکری داریم که عبارتند از: جریان التقاطی اصلاح طلب(ادغام اسلام با لیبرالیسم)، جریان التقاطی رادیکال(ادغام اسلام با مارکسیسم) و جریان اسلام فقاهتی و ولایتی. در ادامه به توضیح تفکرات و نقش آنها در انقلاب اسلامی می پردازیم:
الف: جریان التقاطی اصلاح طلب: این جریان که نماد اصلی آن نهضت آزادی است، تداوم جریان ملّی گرایی قبل از کودتای 28 مرداد است؛ منتها با یک جمع بندی و تجدید نظر اساسی در اصول و شیوه های مبارزه. این جریان را به این دلیل التقاطی نامیده می شود که بین اسلام و معیارهای دمکراتیک و علم جدید، قایل به جمع است و بدین منظور اصلاح برخی از مبادی دینی و تحلیل علمی آنها را مدّ نظر دارد تا به تصور خود، دین را توانمند کند و بر تحولات عصر جدید منطبق سازد. علاوه بر اصلاح طلبی دینی، به لحاظ سیاسی هم اصلاح طلب است و شعار تحدید حدود قدرت حکومت (شاه سلطنت کند نه حکومت) را سر می دهد و به مبارزه سیاسی در قالب قانون اساسی مشروطه پایبند است. این جریان همچنین با پذیرش مستلزمات عصر جدید، در صدد است تا برای آنها مبادی دینی و اسلامی دست و پا کند و بدین منظور به تفسیر و تاویل قرآن و نهج البلاغه می پردازد. سمبل این جریان فکری، نهضت آزادی ایران است که از سوی جناح مذهبی و رادیکالتر جبهه ملی تشکیل شد; و همان طور که گفته شد، اصول تفکرات و نظراتش بیشتر در قالب اصلاح طلبی(هم اصلاح طلبی دینی و هم اصلاح حکومت و تغییر آن به نوعی حکومت مشروطه) است. نقد سنّت، پیوند دین و دنیا، برابری، آزادی، دمکراسی و نگرش به دین در پرتو علم تجربی، نمونه های اصلاح طلبی آنان است. روش اینها نیز بازگشت به قرآن و نادیده گرفتن حدیث بود. عمده تلاش و کوشش اینها، صرف تحلیل علمی و عصری دین بود تا ثابت کنند که علی رغم فهم علمای سنتی، دین اسلام یک دین عصری و منطبق با مقتضیات هر عصر است و مطابق با هر شرایطی، قابل تطبیق و تحلیل است; در همین راستا بود که قرآن را تفسیر علمی و تجربی می کردند تا سازگاری اسلام را با ایدههای دمکراتیک جدید نشان دهند.
یکی از آموزه های اصلی این جریان، تلفیق بین اسلام و دمکراسی، و ارایه طرحی از نظریه دمکراسی اسلامی بود. با وجود تعارض و ناسازگاری ذاتی بین اسلام و دمکراسی مورد نظر اینها، شباهت های ظاهری بین اسلام و دمکراسی سبب شده بود که آنها سعی کنند با طرح نظریه دمکراسی اسلامی، سرشت دمکراتیک اسلام را ثابت کنند. نهضت آزادی ایران، با همین دیدگاه به استخراج اصول و معادلهای دمکراسی در متون اسلامی می پرداخت. بدین لحاظ، اینها بیشتر به بازگویی اصول دمکراسی با اصطلاحات اسلامی پرداختند و به متن اسلام مراجعه کمتری داشتند تا موازین اخلاقی ـ حقوقی و قانونی اسلام را استخراج کنند; به همین دلیل نتوانستند به ارایه نظریه ای منسجم از دمکراسی که با مقتضیات و اصول اسلامی متناسب باشد، برسند. بنابراین، ضعف اساسی این جریان در آن بود که اولاً خلوص ایدئولوژیک نداشت و التقاط میکرد; ثانیاً سلطنت را نفی نکرده، قصد حفظ کلیت نظام موجود را داشت و حکومت کمال مطلوبی را هم ارایه نداد; ثالثاً هیچ گاه پایگاه اجتماعی و مقبولیت مردمی در جامعه نداشت و ایده آلهای آن، بسی با اصول و معیارهای مورد پذیرش مردم فاصله داشت. به همین دلیل، آنها نه مبادی نظری و فکری منسجمی داشتند و نه پایگاه تودهای و نه حتّی یک رهبری موجّه. بدین ترتیب، این جریان فکری و اندیشه آن، با طرح نظری ما از اندیشه انقلاب اسلامی چندان تناسبی ندارد و در نتیجه نمیتواند مبنای فکری انقلاب اسلامی قلمداد شود.
ب: جریان التقاطی رادیکال: این جریان که نماد اصلی آن سازمان مجاهدین خلق است، هم التقاطی و برآمده از درون جریان التقاطی اصلاح طلب است و سعی می کند که با تفسیر انقلابی و دیالکتیکی دین و با توسل به اصول مبارزه جویانه و انقلابی اسلام، بین اسلام و مارکسیسم آشتی برقرار کند. بدین لحاظ، این جریان نیز با شعار اصلاح دین و پروستانتیزم به التقاط می گراید و در نهایت مارکسیست می شود. تنها فرق آن با جریان قبلی در این است که اساس سلطنت را نفی می کند و در مقایسه با جریان قبلی (به لحاظ اندیشه ای و فلسفی)، یک گام به پیش است. خاستگاه این جریان التقاطی، جوانان سیاسی شده و رادیکالی بودند که شکست نهضت ملی را ناشی از ضعف لیبرالیسم میدانستند; علاوه بر آن، سوسیالیسم مورد ادعای این جریان، در مقایسه با دمکراسی مورد نظر لیبرالها، به دعوتهای اصلی اسلام در زمینه های برابری و برادری و مساوات نزدیکتر می نمود و بعنوان نظامی مردم پسند از اندیشه انتقادی و در اعتراض به شرایط موجود فهمیده می شد. به همین دلیل، این جریان فکری، جاذبه و پایگاه مردمی بیشتری داشت. گروه موسوم به سازمان مجاهدین خلق ایران، تجسم چنین تفکری در دهه 55 ـ 1345 بود که به دنبال شیوه های انقلابی تر مبارزه (در مقابل مبارزه سیاسی جریان قبلی) علیه رژیم بودند. از آنجا که دو نفر از بنیانگذاران اولیه سازمان مذکور، حیات سیاسی خود را در بستر نهضت آزادی آغاز کرده بودند، تعلیمات سیاسی نهضت آزادی و اندیشه های مذهبی رهبران آن، افقهای تازهای را در نگرش اسلامی آنان پدید آورد; تاکید بر علم و اندیشه علمی که در افکار مهندس بازرگان وجود داشت، آنان را قانع کرده بود که در اسلام، بین باورهای مذهبی و قوانین و یافته های علمی، تباینی وجود ندارد و همه اصول دین و کل چارچوبه اعتقادی اسلام را میتوان لباس علمی پوشاند و درستی آنها را بر مبنای علمی نشان داد. از سوی دیگر، اندیشه های آیت الله طالقانی آنها را بر این باور ترغیب می کرد که اسلام دین عدالت اجتماعی، مبارزه سیاسی و سازگار با مقتضیات اجتماعی هر عصری است. به سخن دیگر، اسلامی که از دید رهبران نهضت آزادی ترویج می شد، یک ایدئولوژی علمی بود که آزادی و عدالت اجتماعی را نوید می داد.
سازمان مذکور تحت تأثیر سرکوب قیام 15 خرداد 42 و بی نتیجه ماندن مبارزات قبلی ملت ایران، به این نتیجه رسیده بود که نبود ایدئولوژی انقلابی و فقدان رهبری انقلابی، عامل شکست بوده است. امّا آنها در تدوین ایدئولوژی انقلابی خود، از تعبیر و تفسیر علمی دین و تجدید نظر در اندیشه های دینی، پافراتر نهادند و با الهام از اندیشه های مارکسیستی، به تبیین و تلفیق آرای پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی پرداختند و آن بخش از عقاید اسلامی را که مطابق تفسیر خودشان، هم جهت با اصول و اندیشه های مارکسیستی بود، مورد تأکید و آموزش قرار دادند و بقیه عقاید را مسکوت گذاشتند. سازمان مذکور، سرانجام با حذف دوگانگی فکری بین اسلام و مارکسیسم، کاملاً به مارکسیسم گرایید و با نابودی سازمان در سال 1354، در عمل مشی مسلحانه نیز با شکست مواجه شد. البته با نابودی سازمان، جریان التقاطی رادیکال همچنان به حیات خود ادامه داد. اسلام انقلابی در سالهای قبل از انقلاب اسلامی، همواره به عنوان یک ایدئولوژی مبارز، برای جوانان جاذبه داشت و علی رغم جاذبه این آموزه برای جوانان، احیاگری جریان فکری مذکور، همواره به زبانی بیان شده که برای اکثریت قاطع مخاطبان آن ناآشنا بوده است; و به همین دلیل هیچگاه به نهضتهای فراگیر تودهای نینجامیده و حتی با اشاره علما، با واکنش مخالف مردم نیز مواجه بوده است. این جریان فکری، علی رغم نفی نظام موجود، در بُعد ایجابی دچار نقص می شود و به دلیل فقدان رهبری، عدم خلوص ایدئولوژیک و التقاط نامشروع از اسلام و مارکسیسم، قادر به ارایه نظام مطلوب آینده نمی شود و پایگاه اجتماعی و مقبولیت مردمی هم ندارد. بدین لحاظ، اندیشه این جریان نیز نمی تواند مبنای فکری انقلاب اسلامی باشد; زیرا نه تامّلی نظری و فلسفی در اوضاع زمانه داشتند و نه بقیه شاخصهای مربوط به اندیشه انقلاب اسلامی را اساس تفکر اینها، جامعه شناسی بود و در ترسیم حکومت کمال مطلوب توفیق چندانی نداشتند.
هر دو جریان فکری اصلاح طلب و رادیکال، فاقد شاخصهای اندیشه انقلاب اسلامی بودند و مهمترین عامل ضعف و ناکامیشان نیز همین انحراف از اندیشه اسلامی و در واقع، التقاط ایدئولوژیک بود. این دو جریان، ضمن حرکت در جناح راست و چپ تفکّر اسلامی، نیم نگاهی هم به آن سوی چارچوب فکری اسلامی داشتند و فرضشان این بود که اسلام به تنهایی از عهده حل معضلات عصر جدید برنمی آید و بنا بر ضرورت باید بین اسلام و ایدئولوژیهای جدید، پلهای آشتی برقرار شود. همین امر، ضمن ایجاد روحیه تقلید و التقاط فکری، مانع از ارایه یک فکر مستقل و منسجم شد. بدین لحاظ، تأثیر این دو جریان در شکل گیری اندیشه انقلاب اسلامی، بیشتر در تحریک جریان فقاهتی و ایجاد مسأله برای آن بود.
ج: جریان فکری فقاهتی ـ ولایتی: این جریان فکری، جریان دایمی و همیشگی تفکر در ایران اسلامی بوده است; و در جامعه شیعی و مذهبی، جز این نمی توانست باشد، منتها این جریان، خود را مطابق زمان و شرایط نشان می داد. این جریان از همان ابتدای ورود تجدّد به ایران، از خود واکنش نشان داد و به مقابله فکری و نظری با آن پرداخت و در مقابل جریانهای مادی و غیرمذهبی، از تمامیت و جامعیت اسلام دفاع کرد. این جریان فکری، علل عقب ماندگی ایران را نه در پیروی از ارزشهای فرهنگی اسلام، بلکه در رها کردن آنها می دانست و معتقد بود که جوامع اسلامی، و از جمله ایران، ضمن حفظ ظاهر اسلام، آن را از محتوا و جوهر ارزشهای واقعی و اصلی خالی کرده اند و بدین لحاظ تنها راه رستگاری و نجات جامعه، بازگشت به اسلام واقعی است. جریانهای فکری قبل از 1332، تمام همّ و غمّ خود را متوجه عقب ماندگی ایران کرده، اسلام را مایه عقب ماندگی می شمردند و درصدد نوسازی ایران برای ورود به عصر جدید بودند; ولی جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی، از همان ابتدا درصدد نفی و ردّ این اتهام برآمد و تمام سعی و تلاش خود را صرف تعلیم و تربیت دینی و معنوی، و حفظ دیانت و معنویت در جامعه کرد. با وجود این، این جریان فکری تا مقطع 1332، جریانی کمرنگ و انفعالی بود و در مقابل تسلّط و غالبیت اندیشه های مادی و غیر مذهبی، کار ایجابی نکرد و چون عصر جدید و ایدئولوژی متعاقب آن را در مقابل اسلام و در واقع آلترناتیو اسلام می دانست، در مقابل آن موضع دفاعی گرفت; نه قصد رقابت با ایدئولوژیهای عصر جدید را داشت و نه می خواست وارد نزاعهای عصر جدید شود، بلکه نهایت سعی و تلاش علمی و عملی خود را برای حفظ دین و تمهید مقدمه و تجدید عهد دینی به کار انداخت.
امّا در مقطع بعد از کودتای 28 مرداد که عصر بن بست و بحران اندیشه ها و ایدئولوژیهای غیرمذهبی است، جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی کاملاً نمود می یافت و به یک جریان فکری غالب و مسلط تبدیل می شد. و ضمن خروج از موضع تدافعی، دست به ابتکار زد و اسلام را به عنوان کلیّتی فکری، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی که پاسخگوی مشکلات و مسایل سیاسی و اجتماعی جدید است، مطرح نمود.
جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی در مقابل راه حلهای سیاسی و انقلابی مبارزه علیه رژیم، به فعالیتهای فکری ـ فرهنگی روی آورد و با اهتمام به تربیت و آموزش مردم، به دنبال ایجاد تحوّلی اساسی تر در جامعه رفت. از نظر این جریان، مشکل اصلی ایران، ناشی از تخریب فرهنگی و نابودی مبانی آموزش اسلامی بود و این مشکل تنها با احیای مجدّد فرهنگ اسلامی و تغییر سیستم آموزش قابل حل بود. بدین لحاظ، راه حل این جریان فکری، ساختن فرد و جامعه از درون و بازگشت به خویشتن (سلاح فرهنگی و نه مبارزه مسلحانه یا سیاسی) بود تا بدین طریق، مردم از درون آماده پذیرش انقلاب شوند. از آنجا که مشکل، مشکل فرهنگی بود، از زوال و انحطاط و پالایش اخلاقی و اجتماعی بحث می شود و امام خمینی (ره) تعریف جدیدی از سیاست اسلامی ارایه می دهد که عبارت است از : تکیه بر اخلاقیات در حل معضلات اجتماعی. در شرایطی که هریک از جریانهای فکری موجود در ایران، راهی عملی و عینی و قابل دسترسی برای مبارزه با رژیم ارایه می دادند، این جریان فکری به اصلاح فردی و تهذیب اخلاقی و ساختن فکر فردی می پرداخت و آن را مبنای تحولات اجتماعی میدانست. این نحوه تفکر بشدت ملهم از آیه شریفه انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم است که تحول درون و ساختن فرد را اساس تحول جامعه و تاریخ می داند. بدین لحاظ بود که جریان فکری اسلام فقاهتی ـ ولایتی با طرح اندیشه بازگشت به اسلام راستین، به تزکیه و تعلیم فردی و آموزش مبانی فکری و فرهنگی اسلام پرداخت. مفروض این جریان، آن بود که برای ساختن جامعه سالم و آرمانی، باید فرد سالمی با فکر و اندیشه سالم ساخته شود.
وقتی که وارد دهه 1340 می شویم، جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی با پشتوانه فرهنگی و معنوی خود و با دستانی پر به میدان می آید و اندوخته های خود را در معرض افکار عمومی قرار می دهد. این جریان فکری، در چارچوب احیای اسلام، چشم انداز جدیدی از سیاست اسلامی ارایه میدهد; به نحوی که اسلام به روشنی در تحولات جامعه نمود می یابد و همین سیاست جدید اسلامی، طلیعه انقلاب اسلامی می شود. شرایط سیاسی، اجتماعی، داخلی و بین المللی در ابتدای دهه 1340، در ارزیابی و جمع بندی این جریان فکری مؤثر می افتد و به عنوان یک کاتالیزور و متغیر واسطه ای، روحانیت شیعه را به یک تحول اساسی در گفتمان سیاسی رهنمون می شود. روحانیت شیعه، در این مقطع با پشتوانه کار فکری و معنوی خود و با جمع بندی از شرایط سیاسی، اجتماعی، داخلی و بین المللی، به این موضع اساسی تکیه داد که برای اجرای احکام اسلامی و تثبیت حاکمیت اسلامی، باید همانند یک حزب سیاسی مبارزه کند و با درانداختن طرحی نو، قدرت سیاسی را مستقیماً و بالاستقلال به دست گیرد و با اشاعه این تفکر در جامعه و آماده شدن مردم، امام خمینی (ره) طرح نظام ایده آل را ارایه داد.
منابع جهت مطالعه بیشتر:
-دارابی، علی، جریان شناسی سیاسی در ایران، ، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1388.
-جعفریان، رسول، جریان ها و جنبش های مذهبی سیاسی ایران سالهای 1320- 1357، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1381.
-مظفری، آیت، جریان شناسی سیاسی ایران معاصر، قم، زمزم هدایت، چاپ سوم، 1387.
-لطیفی، لطف علی، احزاب و تشکیلات سیاسی در ایران، مرکز تحقیقات اسلامی.
-خسروپناه، عبدالحسین، جریان شناسی فکری ایران معاصر،قم، موسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی، چاپ دوم،1389.
-شفیعی فر، محمد، انقلاب اسلامی، زمینه ها و پیامدها، نشر معارف،1391.
الف: جریان التقاطی اصلاح طلب: این جریان که نماد اصلی آن نهضت آزادی است، تداوم جریان ملّی گرایی قبل از کودتای 28 مرداد است؛ منتها با یک جمع بندی و تجدید نظر اساسی در اصول و شیوه های مبارزه. این جریان را به این دلیل التقاطی نامیده می شود که بین اسلام و معیارهای دمکراتیک و علم جدید، قایل به جمع است و بدین منظور اصلاح برخی از مبادی دینی و تحلیل علمی آنها را مدّ نظر دارد تا به تصور خود، دین را توانمند کند و بر تحولات عصر جدید منطبق سازد. علاوه بر اصلاح طلبی دینی، به لحاظ سیاسی هم اصلاح طلب است و شعار تحدید حدود قدرت حکومت (شاه سلطنت کند نه حکومت) را سر می دهد و به مبارزه سیاسی در قالب قانون اساسی مشروطه پایبند است. این جریان همچنین با پذیرش مستلزمات عصر جدید، در صدد است تا برای آنها مبادی دینی و اسلامی دست و پا کند و بدین منظور به تفسیر و تاویل قرآن و نهج البلاغه می پردازد. سمبل این جریان فکری، نهضت آزادی ایران است که از سوی جناح مذهبی و رادیکالتر جبهه ملی تشکیل شد; و همان طور که گفته شد، اصول تفکرات و نظراتش بیشتر در قالب اصلاح طلبی(هم اصلاح طلبی دینی و هم اصلاح حکومت و تغییر آن به نوعی حکومت مشروطه) است. نقد سنّت، پیوند دین و دنیا، برابری، آزادی، دمکراسی و نگرش به دین در پرتو علم تجربی، نمونه های اصلاح طلبی آنان است. روش اینها نیز بازگشت به قرآن و نادیده گرفتن حدیث بود. عمده تلاش و کوشش اینها، صرف تحلیل علمی و عصری دین بود تا ثابت کنند که علی رغم فهم علمای سنتی، دین اسلام یک دین عصری و منطبق با مقتضیات هر عصر است و مطابق با هر شرایطی، قابل تطبیق و تحلیل است; در همین راستا بود که قرآن را تفسیر علمی و تجربی می کردند تا سازگاری اسلام را با ایدههای دمکراتیک جدید نشان دهند.
یکی از آموزه های اصلی این جریان، تلفیق بین اسلام و دمکراسی، و ارایه طرحی از نظریه دمکراسی اسلامی بود. با وجود تعارض و ناسازگاری ذاتی بین اسلام و دمکراسی مورد نظر اینها، شباهت های ظاهری بین اسلام و دمکراسی سبب شده بود که آنها سعی کنند با طرح نظریه دمکراسی اسلامی، سرشت دمکراتیک اسلام را ثابت کنند. نهضت آزادی ایران، با همین دیدگاه به استخراج اصول و معادلهای دمکراسی در متون اسلامی می پرداخت. بدین لحاظ، اینها بیشتر به بازگویی اصول دمکراسی با اصطلاحات اسلامی پرداختند و به متن اسلام مراجعه کمتری داشتند تا موازین اخلاقی ـ حقوقی و قانونی اسلام را استخراج کنند; به همین دلیل نتوانستند به ارایه نظریه ای منسجم از دمکراسی که با مقتضیات و اصول اسلامی متناسب باشد، برسند. بنابراین، ضعف اساسی این جریان در آن بود که اولاً خلوص ایدئولوژیک نداشت و التقاط میکرد; ثانیاً سلطنت را نفی نکرده، قصد حفظ کلیت نظام موجود را داشت و حکومت کمال مطلوبی را هم ارایه نداد; ثالثاً هیچ گاه پایگاه اجتماعی و مقبولیت مردمی در جامعه نداشت و ایده آلهای آن، بسی با اصول و معیارهای مورد پذیرش مردم فاصله داشت. به همین دلیل، آنها نه مبادی نظری و فکری منسجمی داشتند و نه پایگاه تودهای و نه حتّی یک رهبری موجّه. بدین ترتیب، این جریان فکری و اندیشه آن، با طرح نظری ما از اندیشه انقلاب اسلامی چندان تناسبی ندارد و در نتیجه نمیتواند مبنای فکری انقلاب اسلامی قلمداد شود.
ب: جریان التقاطی رادیکال: این جریان که نماد اصلی آن سازمان مجاهدین خلق است، هم التقاطی و برآمده از درون جریان التقاطی اصلاح طلب است و سعی می کند که با تفسیر انقلابی و دیالکتیکی دین و با توسل به اصول مبارزه جویانه و انقلابی اسلام، بین اسلام و مارکسیسم آشتی برقرار کند. بدین لحاظ، این جریان نیز با شعار اصلاح دین و پروستانتیزم به التقاط می گراید و در نهایت مارکسیست می شود. تنها فرق آن با جریان قبلی در این است که اساس سلطنت را نفی می کند و در مقایسه با جریان قبلی (به لحاظ اندیشه ای و فلسفی)، یک گام به پیش است. خاستگاه این جریان التقاطی، جوانان سیاسی شده و رادیکالی بودند که شکست نهضت ملی را ناشی از ضعف لیبرالیسم میدانستند; علاوه بر آن، سوسیالیسم مورد ادعای این جریان، در مقایسه با دمکراسی مورد نظر لیبرالها، به دعوتهای اصلی اسلام در زمینه های برابری و برادری و مساوات نزدیکتر می نمود و بعنوان نظامی مردم پسند از اندیشه انتقادی و در اعتراض به شرایط موجود فهمیده می شد. به همین دلیل، این جریان فکری، جاذبه و پایگاه مردمی بیشتری داشت. گروه موسوم به سازمان مجاهدین خلق ایران، تجسم چنین تفکری در دهه 55 ـ 1345 بود که به دنبال شیوه های انقلابی تر مبارزه (در مقابل مبارزه سیاسی جریان قبلی) علیه رژیم بودند. از آنجا که دو نفر از بنیانگذاران اولیه سازمان مذکور، حیات سیاسی خود را در بستر نهضت آزادی آغاز کرده بودند، تعلیمات سیاسی نهضت آزادی و اندیشه های مذهبی رهبران آن، افقهای تازهای را در نگرش اسلامی آنان پدید آورد; تاکید بر علم و اندیشه علمی که در افکار مهندس بازرگان وجود داشت، آنان را قانع کرده بود که در اسلام، بین باورهای مذهبی و قوانین و یافته های علمی، تباینی وجود ندارد و همه اصول دین و کل چارچوبه اعتقادی اسلام را میتوان لباس علمی پوشاند و درستی آنها را بر مبنای علمی نشان داد. از سوی دیگر، اندیشه های آیت الله طالقانی آنها را بر این باور ترغیب می کرد که اسلام دین عدالت اجتماعی، مبارزه سیاسی و سازگار با مقتضیات اجتماعی هر عصری است. به سخن دیگر، اسلامی که از دید رهبران نهضت آزادی ترویج می شد، یک ایدئولوژی علمی بود که آزادی و عدالت اجتماعی را نوید می داد.
سازمان مذکور تحت تأثیر سرکوب قیام 15 خرداد 42 و بی نتیجه ماندن مبارزات قبلی ملت ایران، به این نتیجه رسیده بود که نبود ایدئولوژی انقلابی و فقدان رهبری انقلابی، عامل شکست بوده است. امّا آنها در تدوین ایدئولوژی انقلابی خود، از تعبیر و تفسیر علمی دین و تجدید نظر در اندیشه های دینی، پافراتر نهادند و با الهام از اندیشه های مارکسیستی، به تبیین و تلفیق آرای پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی پرداختند و آن بخش از عقاید اسلامی را که مطابق تفسیر خودشان، هم جهت با اصول و اندیشه های مارکسیستی بود، مورد تأکید و آموزش قرار دادند و بقیه عقاید را مسکوت گذاشتند. سازمان مذکور، سرانجام با حذف دوگانگی فکری بین اسلام و مارکسیسم، کاملاً به مارکسیسم گرایید و با نابودی سازمان در سال 1354، در عمل مشی مسلحانه نیز با شکست مواجه شد. البته با نابودی سازمان، جریان التقاطی رادیکال همچنان به حیات خود ادامه داد. اسلام انقلابی در سالهای قبل از انقلاب اسلامی، همواره به عنوان یک ایدئولوژی مبارز، برای جوانان جاذبه داشت و علی رغم جاذبه این آموزه برای جوانان، احیاگری جریان فکری مذکور، همواره به زبانی بیان شده که برای اکثریت قاطع مخاطبان آن ناآشنا بوده است; و به همین دلیل هیچگاه به نهضتهای فراگیر تودهای نینجامیده و حتی با اشاره علما، با واکنش مخالف مردم نیز مواجه بوده است. این جریان فکری، علی رغم نفی نظام موجود، در بُعد ایجابی دچار نقص می شود و به دلیل فقدان رهبری، عدم خلوص ایدئولوژیک و التقاط نامشروع از اسلام و مارکسیسم، قادر به ارایه نظام مطلوب آینده نمی شود و پایگاه اجتماعی و مقبولیت مردمی هم ندارد. بدین لحاظ، اندیشه این جریان نیز نمی تواند مبنای فکری انقلاب اسلامی باشد; زیرا نه تامّلی نظری و فلسفی در اوضاع زمانه داشتند و نه بقیه شاخصهای مربوط به اندیشه انقلاب اسلامی را اساس تفکر اینها، جامعه شناسی بود و در ترسیم حکومت کمال مطلوب توفیق چندانی نداشتند.
هر دو جریان فکری اصلاح طلب و رادیکال، فاقد شاخصهای اندیشه انقلاب اسلامی بودند و مهمترین عامل ضعف و ناکامیشان نیز همین انحراف از اندیشه اسلامی و در واقع، التقاط ایدئولوژیک بود. این دو جریان، ضمن حرکت در جناح راست و چپ تفکّر اسلامی، نیم نگاهی هم به آن سوی چارچوب فکری اسلامی داشتند و فرضشان این بود که اسلام به تنهایی از عهده حل معضلات عصر جدید برنمی آید و بنا بر ضرورت باید بین اسلام و ایدئولوژیهای جدید، پلهای آشتی برقرار شود. همین امر، ضمن ایجاد روحیه تقلید و التقاط فکری، مانع از ارایه یک فکر مستقل و منسجم شد. بدین لحاظ، تأثیر این دو جریان در شکل گیری اندیشه انقلاب اسلامی، بیشتر در تحریک جریان فقاهتی و ایجاد مسأله برای آن بود.
ج: جریان فکری فقاهتی ـ ولایتی: این جریان فکری، جریان دایمی و همیشگی تفکر در ایران اسلامی بوده است; و در جامعه شیعی و مذهبی، جز این نمی توانست باشد، منتها این جریان، خود را مطابق زمان و شرایط نشان می داد. این جریان از همان ابتدای ورود تجدّد به ایران، از خود واکنش نشان داد و به مقابله فکری و نظری با آن پرداخت و در مقابل جریانهای مادی و غیرمذهبی، از تمامیت و جامعیت اسلام دفاع کرد. این جریان فکری، علل عقب ماندگی ایران را نه در پیروی از ارزشهای فرهنگی اسلام، بلکه در رها کردن آنها می دانست و معتقد بود که جوامع اسلامی، و از جمله ایران، ضمن حفظ ظاهر اسلام، آن را از محتوا و جوهر ارزشهای واقعی و اصلی خالی کرده اند و بدین لحاظ تنها راه رستگاری و نجات جامعه، بازگشت به اسلام واقعی است. جریانهای فکری قبل از 1332، تمام همّ و غمّ خود را متوجه عقب ماندگی ایران کرده، اسلام را مایه عقب ماندگی می شمردند و درصدد نوسازی ایران برای ورود به عصر جدید بودند; ولی جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی، از همان ابتدا درصدد نفی و ردّ این اتهام برآمد و تمام سعی و تلاش خود را صرف تعلیم و تربیت دینی و معنوی، و حفظ دیانت و معنویت در جامعه کرد. با وجود این، این جریان فکری تا مقطع 1332، جریانی کمرنگ و انفعالی بود و در مقابل تسلّط و غالبیت اندیشه های مادی و غیر مذهبی، کار ایجابی نکرد و چون عصر جدید و ایدئولوژی متعاقب آن را در مقابل اسلام و در واقع آلترناتیو اسلام می دانست، در مقابل آن موضع دفاعی گرفت; نه قصد رقابت با ایدئولوژیهای عصر جدید را داشت و نه می خواست وارد نزاعهای عصر جدید شود، بلکه نهایت سعی و تلاش علمی و عملی خود را برای حفظ دین و تمهید مقدمه و تجدید عهد دینی به کار انداخت.
امّا در مقطع بعد از کودتای 28 مرداد که عصر بن بست و بحران اندیشه ها و ایدئولوژیهای غیرمذهبی است، جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی کاملاً نمود می یافت و به یک جریان فکری غالب و مسلط تبدیل می شد. و ضمن خروج از موضع تدافعی، دست به ابتکار زد و اسلام را به عنوان کلیّتی فکری، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی که پاسخگوی مشکلات و مسایل سیاسی و اجتماعی جدید است، مطرح نمود.
جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی در مقابل راه حلهای سیاسی و انقلابی مبارزه علیه رژیم، به فعالیتهای فکری ـ فرهنگی روی آورد و با اهتمام به تربیت و آموزش مردم، به دنبال ایجاد تحوّلی اساسی تر در جامعه رفت. از نظر این جریان، مشکل اصلی ایران، ناشی از تخریب فرهنگی و نابودی مبانی آموزش اسلامی بود و این مشکل تنها با احیای مجدّد فرهنگ اسلامی و تغییر سیستم آموزش قابل حل بود. بدین لحاظ، راه حل این جریان فکری، ساختن فرد و جامعه از درون و بازگشت به خویشتن (سلاح فرهنگی و نه مبارزه مسلحانه یا سیاسی) بود تا بدین طریق، مردم از درون آماده پذیرش انقلاب شوند. از آنجا که مشکل، مشکل فرهنگی بود، از زوال و انحطاط و پالایش اخلاقی و اجتماعی بحث می شود و امام خمینی (ره) تعریف جدیدی از سیاست اسلامی ارایه می دهد که عبارت است از : تکیه بر اخلاقیات در حل معضلات اجتماعی. در شرایطی که هریک از جریانهای فکری موجود در ایران، راهی عملی و عینی و قابل دسترسی برای مبارزه با رژیم ارایه می دادند، این جریان فکری به اصلاح فردی و تهذیب اخلاقی و ساختن فکر فردی می پرداخت و آن را مبنای تحولات اجتماعی میدانست. این نحوه تفکر بشدت ملهم از آیه شریفه انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم است که تحول درون و ساختن فرد را اساس تحول جامعه و تاریخ می داند. بدین لحاظ بود که جریان فکری اسلام فقاهتی ـ ولایتی با طرح اندیشه بازگشت به اسلام راستین، به تزکیه و تعلیم فردی و آموزش مبانی فکری و فرهنگی اسلام پرداخت. مفروض این جریان، آن بود که برای ساختن جامعه سالم و آرمانی، باید فرد سالمی با فکر و اندیشه سالم ساخته شود.
وقتی که وارد دهه 1340 می شویم، جریان اسلام فقاهتی ـ ولایتی با پشتوانه فرهنگی و معنوی خود و با دستانی پر به میدان می آید و اندوخته های خود را در معرض افکار عمومی قرار می دهد. این جریان فکری، در چارچوب احیای اسلام، چشم انداز جدیدی از سیاست اسلامی ارایه میدهد; به نحوی که اسلام به روشنی در تحولات جامعه نمود می یابد و همین سیاست جدید اسلامی، طلیعه انقلاب اسلامی می شود. شرایط سیاسی، اجتماعی، داخلی و بین المللی در ابتدای دهه 1340، در ارزیابی و جمع بندی این جریان فکری مؤثر می افتد و به عنوان یک کاتالیزور و متغیر واسطه ای، روحانیت شیعه را به یک تحول اساسی در گفتمان سیاسی رهنمون می شود. روحانیت شیعه، در این مقطع با پشتوانه کار فکری و معنوی خود و با جمع بندی از شرایط سیاسی، اجتماعی، داخلی و بین المللی، به این موضع اساسی تکیه داد که برای اجرای احکام اسلامی و تثبیت حاکمیت اسلامی، باید همانند یک حزب سیاسی مبارزه کند و با درانداختن طرحی نو، قدرت سیاسی را مستقیماً و بالاستقلال به دست گیرد و با اشاعه این تفکر در جامعه و آماده شدن مردم، امام خمینی (ره) طرح نظام ایده آل را ارایه داد.
منابع جهت مطالعه بیشتر:
-دارابی، علی، جریان شناسی سیاسی در ایران، ، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1388.
-جعفریان، رسول، جریان ها و جنبش های مذهبی سیاسی ایران سالهای 1320- 1357، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1381.
-مظفری، آیت، جریان شناسی سیاسی ایران معاصر، قم، زمزم هدایت، چاپ سوم، 1387.
-لطیفی، لطف علی، احزاب و تشکیلات سیاسی در ایران، مرکز تحقیقات اسلامی.
-خسروپناه، عبدالحسین، جریان شناسی فکری ایران معاصر،قم، موسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی، چاپ دوم،1389.
-شفیعی فر، محمد، انقلاب اسلامی، زمینه ها و پیامدها، نشر معارف،1391.