۱۳۹۴/۰۳/۰۶
–
۱۷۱۰ بازدید
حقوق خانواده و دیگران
مى خواهم «مرز» ها را بشناسم؛ تا فراتر از آن نروم.
مى خواهم «حدود» را بدانم؛ تا پاى فراتر نگذارم.
مى خواهم «حقوق» اطرافیانم را بدانم؛ تا آنها را «ادا» کنم.
«رابطه ها» اگر بى ربط باشد، گسست ایجاد مى کند و «مرز» ها اگر آشفته باشد، به نزاع
کشیده مى شود و اگر «حدود»، زیر پا گذاشته شود، حریم ها مى شکند و حرمت ها پایمال
مى شود و خودم هم در این میان «تباه» مى شوم و روز و روزگار «سیاه» مى شود.
چه کسى این «خطکشى» را برایم کرده است؟ آن که مرا آفریده و به زیر و بم احساسات و
غرایز و کشش ها و روحیاتم آشناست و «مهندسى روح» مرا برعهده دارد؛ یعنى خدا، شریعت،
رسول، دین، قرآن!
مى خواهم نشان بدهم که با معرفتم، نعمت و ولى نعمت را مى شناسم؛ به وظیفه ام،
آشنایم؛ از پشت کوه نیامده ام و بى فرهنگ نیستم. فرهنگ من، ریشه در باورهاى متکى به
وحى دارد و از سرچشمه زلال و آسمانى «دین»، سیراب شده است. پس نه تنها از آن شرم
ندارم و احساس حقارت نمى کنم، بلکه به آن مى بالم و سربلندم. پس رابطه هایم را در
ارتباط با مکتبم، تعریف مى کنم.
با پدر و مادر
رابطه با پدر و مادرم را از امام سجادعلیه السلام آموخته ام.
آن حضرت، در قالب «نیایش»، به من آموخته است که دلم، روحم، زبانم، رفتارم،
خواسته هایم، با این دو گوهر قیمتى که حق بزرگى برگردن من دارند، چگونه باید باشد؟
این «بایسته ها» به صورت دعا و خواسته مطرح شده است.
نگاهى به «دعاى 24» صحیفه سجادیه مى افکنم. مضمون این دعا چنین است:
«… خدایا! به من بیاموز که حق والدین برگردن من چیست و توفیقم ده که آنها را هم
بشناسم و هم عمل کنم؛ بى کم و کاست و بى سستى و کاهلى.
خدایا! مرا چنان ساز که از پدر و مادرم حساب ببرم؛ ولى مثل یک مادر مهربان، به آنان
خوبى کنم.
خدمت به آنان را برایم شیرین و دل نشین و گوارا قرار بده، لذت بخش تر از خوابى که
به یک چشم خسته و بى خواب، مى نشیند و گواراتر از آب گوارایى که به یک کام تشنه،
مى رسد.
خدایا! توفیق ده که خواسته آنان را برخواسته خودم، مقدم بدارم و رضایت آنان را بر
پسند خودم، ترجیح بدهم. اگر در حق من اندک خوبى داشته اند، آن را بسیار و بزرگ
ببینم و اگر من خوبى فراوانى به آنان کرده ام، آن همه را چیزى به حساب نیاورم.
صدایم را در مقابل آنان، بلند نکنم. پرخاش گرانه با آنان حرف نزنم. بر سرشان داد
نزنم. گفتارم با آنان، پسندیده ومودبانه باشد و رفتارم با آنها، نرم و متواضعانه.
عاطفه ام نسبت به آنان، بسیار باشد و اصلًا با آنان دوست، رفیق، شفیق و مهربان
باشم.
خدایا! آنان مرا تربیت کرده اند؛ خودت سپاس گزارشان باش؛
مرا تکریم کرده اند؛ خودت پاداششان بده؛
در کوچکى، مرا حفظ و نگه دارى کرده اند؛ خودت محافظتشان کن.
خدایا! اگر از سوى پدر و مادرم نسبت به من کوتاهى شده یا آزارى دیده ام یا حقى از
من ضایع شده، من همه اینها رابخشیدم و گذشتم؛ شاید جبران گوشه اى از آن همه خوبى
باشد که در حق من داشته اند. آنان آن قدر بر من حق دارند وبرایم زحمت کشیده اند که
هیهات هیهات بتوانم گوشه اى از آنها را ادا کنم.
خدایا! آنان زحمت کشیدند؛ تا من راحت باشم؛ از گلوى خود زدند؛ تا من به نوا برسم؛
بر خود سخت گرفتند؛ تا من در رفاه و آسایش باشم؛ پس چگونه مى توانم حرف از «تقاص»
بزنم یا مقابله به مثل کنم؟
خدایا! به آنان بهترین پاداش ها را بده و توفیقم ده که پس از نمازهایم، در ساعات
روز و لحظات شب، دعایشان کنم. اگر دعایشان مى کنم، همین را سبب آمرزش من قرار بده و
اگر به من خوبى کرده اند، همین را سبب آمرزش آنان، قرار بده و از آنان راضى باش و
سلامتشان بدار …».
این رهنمود آن امام است که با پدر و مادرم چگونه باشم و برایشان چه بخواهم و چه
رابطه اى با آنان داشته باشم؛ اما در قالب دعا و نیایش.
با جنس مخالف
آن چه شیوه و محدوده و کیفیت این رابطه را «مشخص» مى کند، توجه به الگوهاى مکتبى
است.
بانوى جوان و بزرگوار و نجیبى را در نظر مى آورم که تربیت شده دامن ارزش هاى آسمانى
است و ریشه و تبارش به «خاندان وحى» مى رسد. نامش «فاطمه معصومه» است- که درود خدا
بر جان پاکش باد و حریمش زیارتگاه عالمان و بزرگان و فرهیختگان.
مى اندیشم که رمز و راز محبوبیت و کرامت و قداست او چیست؟ چرا این همه در دل ها و
جان ها نفوذ دارد و چرا این همه بزرگان نام آور، افتخارشان آستان بوسى بارگاه او و
زیستن در جوار حرم نورانى اوست؛ با آن که بیش از 28 سال عمر نداشته است؟ برمى خورم
به عصمت اخلاقى و عفاف در رفتار و گفتار و نجابت در خانواده و پرواپیشگى در زندگى و
آن گاه فکر مى کنم که در رابطه یک دختر و پسر، وقتى «حریم دین» و «مرز اخلاق»
نباشد، این فاصله را شیطان پرمى کند؛ به همین راحتى و آن که دوستى ناسالم دختر و
پسر نامحرم را سامان مى دهد و برقرار مى سازد و توجیه مى کند، دست پنهان شیطان و
وسوسه هاى نفس است.
کسى که به دلالى شیطان و واسطه گرى هوس، تن دهد، آخر خط ناپیداست و … حسرت و
افسوس، بى ثمر است؛ وقتى که جام بلورین عصمت، شکست و گل عفت، چیده شد و نجابت و
شرافت، زیر پاى هوس له شد!
رابطه دوستى با جنس مخالف قبل از ازدواج، با هر عنوان دهان پرکن و تعبیر فریبا هم
که باشد، غلط و مشکل ساز و لغزاننده است و اگر نبود، شرع مقدس، از آن نهى نمى کرد و
هم کلام شدن با «نامحرم» را جز در حد ضرورت و رفع نیاز، ممنوع نمى دانست.
سرخودمان که نمى توانیم کلاه بگذاریم. نمونه هاى فراوان کسانى که در این جاده
لغزنده، قدم گذاشته و لغزیده و به ته دره افتاده اند، نباید از نظرمان دور باشد و
نباید علاقه و تمایل، «چشم واقع بین» ما را کور کند. درون مایه این رابطه ها چیست؟
اگر براى شناخت از طرف مقابلى باشد که چه بسا در آینده، شریک زندگى ما خواهد شد،
دین براى این، راهکارهاى خاصى قرار داده که جدا از عشق بازى هاى خیابانى و پارک
گردى هاى شهرى و سینما رفتن هاى مشترک و پارتى هاى شبانه و گشت و گذارهاى روزانه و
اختلاطهاى فراتر از «خطوط قرمز» است.
از یاد نبریم کلام الگوى عفاف و پاکى، بانوى افلاکى و فرشته خاکى، حضرت فاطمه سلام
الله علیها را که در پاسخ سوال پدرش رسول خدا صلى الله علیه وآله، بهترین چیز را
براى زن، آن دانست که نه نامحرم او را ببیند و نه نگاه او به مردان نامحرم بیفتد.
این، یعنى مصون سازى رابطه ها از نفوذ وسوسه هاى نفسانى و بریدن پاى شیطان از ورود
به حیطه ارتباطى دختر و پسر پیش از ازدواج.
تابع «دل» بودن کجا و پیرو «دین» بودن کجا؟
اگر رفتارها، رابطه ها، حرف ها، تماس ها، رفت و آمدها و نگاه هایم با «معیارهاى
دینى»، ناسازگار باشد، چگونه مى توانم
نام «مکتبى» بر خودم بگذارم؟
با استاد
گاهى یادم مى رود که «مدیون» استادم.
گاهى رشد علمى و ارتقاء رتبه دانش و درخشیدن در عرصه هاى علوم، مرا از «حق استاد»،
غافل مى سازد.
اما به یاد مى آورم که استاد، هر که باشد، بر من، در هر مرتبه و موقعیتى که باشم،
«حق تعلیم» دارد و بزرگان دین و حکیمان فرزانه، آموخته اند که آن را پاس بداریم و
«ادب» و «حق شناسى» و «قدردانى» را از یاد نبریم.
در سخنان امام على علیه السلام آمده است:
«قم من مجلسک لابیک و معلمک و ان کنت امیرا؛ 1 هر چند امیر و فرمانروا باشى، به
احترام پدر و معلمت از جاى برخیز».
این، نشانه شعور و تواضع و حق شناسى است و اگر جز این باشد، سر سفره علمى استاد
نشستن است و نمکدان شکستن!
اگر با استادم صمیمى و خودمانى ام، نباید به معناى نادیده گرفتن حق استادى و مراعات
نکردن ادب و احترام باشد.
اگر از استادم دلخورم، نباید بى ادبى و گستاخى کنم.
استادان قدیم خودم را هم نباید فراموش کنم؛ حتى آموزگاران دوران دبستان و دبیرستان
هم بر من حق دارند و پاسداشت حرمت آنان، هم مایه رفعت و افتخار من است و هم گواه
شناخت و شکر من.
ادب در برابر استاد به چیست؟
به این که محترمانه صدایش کنم؛ با ادب سوال کنم؛ با تواضع جواب دهم؛ در کلاس، به
سخنانش خوب گوش دهم و از او به بدى یاد نکنم؛ عیب هایش را فاش نسازم و ادا و شکلک
در نیاورم؛ پیش جمع، تحقیر و ضایعش نکنم؛ به فکر انتقام و تسویه حساب نباشم؛ نگاهم
صمیمانه و دوستانه باشد؛ نه خصمانه و رفتارم خاکسارانه باشد، نه جفاکارانه. اگر
بیرون از محیط آموزش هم دیدمش، احترامش کنم. اگر خطایى داشت، به رخش نکشم. اگر نقطه
ضعفى داشت، دستاویزش قرار ندهم. در غیاب او، حرمتش را حفظ کنم و اگر کسى بد مى گفت
و ناحق مى گفت، مدافعش باشم و ….
اینهاست گوشه اى از وظایف من در برابر آن که به من دانش مى آموزد و پله پله مرا در
علم، بالا مى برد.
و … با همه
روابط من تنها با والدین و جنس مخالف و استاد و دوست و فامیل نیست.
من در مجموعه اى از «روابط» به سر مى برم. هر کس به گونه اى بر من «حق» دارد و من
در مقابل او، «وظیفه» دارم و این حقوق و وظایف، دو جانبه است؛ نه یک سویه!
اگر با کسى «همسایه ام»، باید آزارم به او نرسد و سختى هاى او را تحمل کنم.
اگر با کسى «دوست» هستم، حق دوستى عبارت است از: خیرخواهى، احترام، یارى، رازدارى.
اگر در کارى «شریک» دارم، بى اذن او در کار مشترک اقدام نکنم و حق او را نادیده
نگیرم.
اگر در جایى «ریاست و مدیریت» دارم، به زیرمجموعه ها و زیردستان، نگاه تحقیرآمیز
نکنم و حقشان را ضایع نسازم.
اگر به کسى «بدهکار» م، بدهى ام را سرموعد، بپردازم و امروز و فردا نکنم و حق الناس
را مراعات کنم.
اگر از کسى «طلبکار» هستم، فشار نیاورم و آبرو نبرم؛ مهلت بدهم و بزرگوار باشم.
اگر «میهمان» هستم، بى تکلف و بى توقع باشم و از صاحب خانه، تشکر کنم؛ هر چه آورد و
هرگونه پذیرایى کرد.
اگر «میزبان» مى باشم، حرمت میهمان را نگاه دارم و پذیرایى و اکرام را در حد اعلا
داشته باشم.
اگر «استادم» هستم، با شاگردانم با رأفت و دل سوزى و تواضع رفتار کنم.
اگر «همسر» دارم، در زندگى مشترک، ادب و عاطفه و محبت و تعاون را پایه اساسى بدانم.
اگر «فرزند» دارم، تربیت او را وظیفه بزرگ خود بدانم.
اگر «پدر و مادر» من زنده اند، از «احسان» که فرمان خداست، دریغ نکنم و اگر به خاک
آرمیده اند، هم به نیکى یادشان کنم، هم سرمزارشان بروم و هم به نیت آنان، کارهاى
خوب انجام بدهم.
اگر «فامیل» دارم، حق بزرگ «صله رحم» را از یاد نبرم؛ به آنان سربزنم؛ حالشان را
بپرسم و اگر از دستم برمى آید، کمکشان کنم.
اگر «پولدار» و متمکن هستم، بدانم که فقیران بینوا را هم در داشته هاى من، حقى است؛
دستگیرشان باشم.
اگر «دانا» یم، زکات دانسته هایم، آموختن به دیگران است؛ «دانش خود را منحصر به خود
ندانم.
اگر «جاهل» هستم، از پرسیدن و آموختن، ننگ نداشته باشم و بدانم که «پرسیدن، عیب
نیست؛ ندانستن، عیب است».
اگر «مشاور» م، در مشورت، حق را بگویم و دل سوز و خیره خواه باشم و از راه حل درست
و سودمند، مضایقه نکنم.
اگر «بزرگ» مى باشم، حق کوچک ترها را رعایت کنم و برخوردى پدرانه و دل سوزانه با
آنان داشته باشم.
اگر «کوچک» هستم، بزرگ ترها را احترام کنم؛ در حضورشان، مودب باشم؛ پیشاپیش آنان،
راه نروم و آنان را تحمل کنم و اگر «راز دار» م، اسرار کسى را فاش نکنم و آبروریزى
نکنم.
و اگر «راز» دارم، رازم را به هر کس نگویم و بدانم که وقتى خودم رازم را نمى توانم
حفظ کنم، از دیگران چه انتظارى براى رازدارى دارم؟
بارى … در رابطه با دیگران، اگر «مسلمان» هستند، بدانم که حق اسلامى بر گردن من
دارند و اگر «انسان» مى باشند، هر چند نامسلمان، «حق انسانى» آنان را مراعات کنم.
آرزو مى کنم که همه «رابطه» هایم مکتبى و خداپسند باشد و جاى پایى براى ابلیس باقى
نگذارم.[1]
[1]غررالحکم
ج 2، ص 191.