۱۳۹۴/۱۱/۱۹
–
۷۷۴ بازدید
علمای اخلاق، صفت خودخواهی را به عنوان «امّ الفساد» و ریشه همه رذائل و گناهان معرفی کردهاند و در تهذیب نفس باید جدا با آن مبارزه نمود. در اینجا باید ابتدا خودخواهی را معنا کنیم، سپس به تشریح آثار سوء این صفت و راه مبارزه با آن بپردازیم. در عینحال، باید بدانیم که هرموجود زندهای به ذات و صفات و آثار و افعال و کمالات خود علاقه دارد، یعنی طبعا خودخواه است.
علمای اخلاق، صفت خودخواهی را به عنوان «امّ الفساد» و ریشه همه رذائل و گناهان معرفی کردهاند و در تهذیب نفس باید جدا با آن مبارزه نمود. در اینجا باید ابتدا خودخواهی را معنا کنیم، سپس به تشریح آثار سوء این صفت و راه مبارزه با آن بپردازیم. در عینحال، باید بدانیم که هرموجود زندهای به ذات و صفات و آثار و افعال و کمالات خود علاقه دارد، یعنی طبعا خودخواه است.
بنابراین نمیتوان خودخواهی را بهطور مطلق و کلی مذموم دانست، بلکه نیاز به شرح و توضیح دارد.
قبلا دانستید که انسان دو مرحله وجود و دو «خود» یا دو «من» دارد: خود انسانی و خود حیوانی.
«خود» انسانی او نفخه الهی است که از عالم ملکوت نازل گشته تا در زمین خلیفة اللّه باشد. از این جنبه با علم و حیات و قدرت و رحمت و احسان و افاضه و کمال و خوبی سنخیت دارد و طبعا خواستار آنها میباشد. بنابراین، اگر خود را بشناسد و به ارزش وجود خویش پی ببرد و آن را گرامی بدارد، به سرچشمه همه کمالات و خوبیها نزدیکتر میشود و فضائل و مکارم و خوبیها در او احیاء میگردد. به همین جهت، این نوع خودخواهی را نمیتوان مذموم دانست، بلکه خوب و ممدوح میباشد، زیرا این صفت، خودخواهی نیست بلکه در واقع خداخواهی است.
مرتبه دیگری از وجود انسان «خود» حیوانی او است. در این مرحله، درست یک حیوان است و واجد غرائز و تمایلات و خواستههای حیوانی میباشد. انسان برای آنکه در این جهان زنده بماند و زندگی کند باید نیازهای حیوانی خویش را در حد معقول تأمین نماید، و در این جهت نیز ممنوعیت و مذمتی وجود ندارد، لیکن نکته مهم و سرنوشتساز این است که حاکمیت تن در اختیار عقل و روح ملکوتی انسان باشد یا در اختیار نفس امّاره و خود حیوانی او.
اگر عقل و خود انسانی حاکم شد، نفس حیوانی و خواستههایش را تعدیل میکند و همه را در مسیر احیای فضائل و مکارم انسانی و سیر و صعود الی اللّه قرار میدهد. در اینصورت خود انسانی که همان وجود وابسته به «اللّه» است اصالت مییابد، احیای فضائل و مکارم اخلاق و استکمال و قرب الی اللّه، هدف میشود و تأمین نیازهای حیوانی تبعی و طفیلی خواهد بود. بنابراین، خودخواهی و گرامیداشت و حب ذات نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح خواهد بود.
اما اگر نفس امّاره و خود حیوانی در بدن حاکمیت یافت، عقل و خود انسانی را مغلوب و منزوی میسازد و یکهتاز میدان تن میشود. در اینصورت، انسان تدریجا از خدا و کمالات انسانی دور میگردد و در وادی تاریک حیوانیت سقوط مینماید. خود واقعی یعنی انسانیتش را فراموش میکند و «ناخود» یعنی حیوانیت را در جای «خود» مینشاند، و همین است معنای خودخواهی مذموم، که ریشه همه بدیهایش میدانند.
آدم خودخواه، فقط «خود حیوانى» خویش را میخواهد و بس. محور تمام حرکات و افعال و کردار و گفتارش تأمین خواستهها و تمایلات حیوانی خواهد بود.
عملا خودش را یک حیوان میداند و در زندگی هدفی جز تأمین خواستهها و هوسهای حیوانی نمیشناسد. برای نیل به اهداف پست حیوانی، خودش را آزاد میداند و هرعملی را توجیه و تجویز میکند. فقط یک چیز برایش تقدس و اصالت دارد و آن، نفس حیوانی او است. همهچیز حتی حق و عدالت را برای خود میخواهد و بس. حق و عدالتی را میخواهد که به نفع او و در مسیر خواستههایش باشد، و اگر به ضرر او تمام شود خواستار چنین عدالتی نیست، بلکه به خود حق میدهد با آن مبارزه هم بنماید. حتی احکام و قوانین را به دلخواه خود تأویل و توجیه میکند، یعنی اصالت را به افکار و آراء خود میدهد و احکام و قوانین دین را با آن تطبیق میکند.
آدم خودخواه چون از مکارم و فضائل و کمالات حقیقی محروم گشته، خویشتن را با اموری کاذب و موهوم و پوچ، از قبیل: شهرتطلبی، جاه و مقامپرستی، حرص و طمع، تکبر و ریاست، خور و خواب و لذتهای جنسی، سرگرم و دلخوش میدارد و از یاد خدا و پرورش و تکامل نفس غافل میماند.
آدم خودخواه چون شیفته و مطیع نفس امّاره است، و در زندگی هدفی جز تأمین خواستههای نفس و ارضای هرچه بیشتر آن ندارد، در طریق نیل به اهداف حیوانی از ارتکاب هیچ عمل زشتی رویگردان نیست، و هرکار زشتی را توجیه و تجویز میکند. او میخواهد به اهداف حیوانی برسد و در راه رسیدن به هدف از ستم کردن، دروغ گفتن، تهمت زدن، خلفوعده، تزویر، خیانت و هرمعصیت دیگری امتناع ندارد. بنابراین، خودخواهی امّ الفساد است و هرعمل زشتی را توجیه و تجویز میکند. بلکه میتوان گفت که هرگناهی در حقیقت نوعی از خودخواهی است که بدین صورت جلوهگر شده است. مثلا ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران جز خودخواهی چیز دیگری نیست. همچنین دروغ، غیبت، بدگویی، عیبجویی، حسد و انتقامجویی، همان رذیله خودخواهی است که بدین صورتها جلوهگر شده است، بههمین جهت خودخواهی را ریشه همه گناهان میدانند.
خودخواهی دارای مراتب و درجات مختلفی است که بالاترین مرتبهاش به خودپرستی میرسد. اگر با این صفت زشت مبارزه نشود تدریجا شدت مییابد و به حدی میرسد که نفس امّاره را معبود و واجب الاطاعه قرار میدهد و در حد پرستش مطیع خواستههایش میگردد. خدا درباره چنین فردی میفرماید: «آیا آنکس را که خدایش را هواى نفس خویش قرار داده است دیدى؟!»[ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ- فرقان/ 43].
مگر عبادت جز بدین معنا است که عابد در برابر معبود تواضع و کرنش میکند، و بدون چونوچرا تسلیم فرمانهایش میشود؟ آدم خودپرست نیز چنین است، زیرا نفس خویش را واجب الاطاعه میداند و در برابرش کرنش و تواضع میکند، و بدون چونوچرا از فرمان هایش اطاعت مینماید. بنابراین، آدم خودخواه نمیتواند یک موحّد باشد.
امینى، ابراهیم، خودسازى (تزکیه و تهذیب نفس)، 1جلد، شفق – قم، چاپ: هشتم
بنابراین نمیتوان خودخواهی را بهطور مطلق و کلی مذموم دانست، بلکه نیاز به شرح و توضیح دارد.
قبلا دانستید که انسان دو مرحله وجود و دو «خود» یا دو «من» دارد: خود انسانی و خود حیوانی.
«خود» انسانی او نفخه الهی است که از عالم ملکوت نازل گشته تا در زمین خلیفة اللّه باشد. از این جنبه با علم و حیات و قدرت و رحمت و احسان و افاضه و کمال و خوبی سنخیت دارد و طبعا خواستار آنها میباشد. بنابراین، اگر خود را بشناسد و به ارزش وجود خویش پی ببرد و آن را گرامی بدارد، به سرچشمه همه کمالات و خوبیها نزدیکتر میشود و فضائل و مکارم و خوبیها در او احیاء میگردد. به همین جهت، این نوع خودخواهی را نمیتوان مذموم دانست، بلکه خوب و ممدوح میباشد، زیرا این صفت، خودخواهی نیست بلکه در واقع خداخواهی است.
مرتبه دیگری از وجود انسان «خود» حیوانی او است. در این مرحله، درست یک حیوان است و واجد غرائز و تمایلات و خواستههای حیوانی میباشد. انسان برای آنکه در این جهان زنده بماند و زندگی کند باید نیازهای حیوانی خویش را در حد معقول تأمین نماید، و در این جهت نیز ممنوعیت و مذمتی وجود ندارد، لیکن نکته مهم و سرنوشتساز این است که حاکمیت تن در اختیار عقل و روح ملکوتی انسان باشد یا در اختیار نفس امّاره و خود حیوانی او.
اگر عقل و خود انسانی حاکم شد، نفس حیوانی و خواستههایش را تعدیل میکند و همه را در مسیر احیای فضائل و مکارم انسانی و سیر و صعود الی اللّه قرار میدهد. در اینصورت خود انسانی که همان وجود وابسته به «اللّه» است اصالت مییابد، احیای فضائل و مکارم اخلاق و استکمال و قرب الی اللّه، هدف میشود و تأمین نیازهای حیوانی تبعی و طفیلی خواهد بود. بنابراین، خودخواهی و گرامیداشت و حب ذات نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح خواهد بود.
اما اگر نفس امّاره و خود حیوانی در بدن حاکمیت یافت، عقل و خود انسانی را مغلوب و منزوی میسازد و یکهتاز میدان تن میشود. در اینصورت، انسان تدریجا از خدا و کمالات انسانی دور میگردد و در وادی تاریک حیوانیت سقوط مینماید. خود واقعی یعنی انسانیتش را فراموش میکند و «ناخود» یعنی حیوانیت را در جای «خود» مینشاند، و همین است معنای خودخواهی مذموم، که ریشه همه بدیهایش میدانند.
آدم خودخواه، فقط «خود حیوانى» خویش را میخواهد و بس. محور تمام حرکات و افعال و کردار و گفتارش تأمین خواستهها و تمایلات حیوانی خواهد بود.
عملا خودش را یک حیوان میداند و در زندگی هدفی جز تأمین خواستهها و هوسهای حیوانی نمیشناسد. برای نیل به اهداف پست حیوانی، خودش را آزاد میداند و هرعملی را توجیه و تجویز میکند. فقط یک چیز برایش تقدس و اصالت دارد و آن، نفس حیوانی او است. همهچیز حتی حق و عدالت را برای خود میخواهد و بس. حق و عدالتی را میخواهد که به نفع او و در مسیر خواستههایش باشد، و اگر به ضرر او تمام شود خواستار چنین عدالتی نیست، بلکه به خود حق میدهد با آن مبارزه هم بنماید. حتی احکام و قوانین را به دلخواه خود تأویل و توجیه میکند، یعنی اصالت را به افکار و آراء خود میدهد و احکام و قوانین دین را با آن تطبیق میکند.
آدم خودخواه چون از مکارم و فضائل و کمالات حقیقی محروم گشته، خویشتن را با اموری کاذب و موهوم و پوچ، از قبیل: شهرتطلبی، جاه و مقامپرستی، حرص و طمع، تکبر و ریاست، خور و خواب و لذتهای جنسی، سرگرم و دلخوش میدارد و از یاد خدا و پرورش و تکامل نفس غافل میماند.
آدم خودخواه چون شیفته و مطیع نفس امّاره است، و در زندگی هدفی جز تأمین خواستههای نفس و ارضای هرچه بیشتر آن ندارد، در طریق نیل به اهداف حیوانی از ارتکاب هیچ عمل زشتی رویگردان نیست، و هرکار زشتی را توجیه و تجویز میکند. او میخواهد به اهداف حیوانی برسد و در راه رسیدن به هدف از ستم کردن، دروغ گفتن، تهمت زدن، خلفوعده، تزویر، خیانت و هرمعصیت دیگری امتناع ندارد. بنابراین، خودخواهی امّ الفساد است و هرعمل زشتی را توجیه و تجویز میکند. بلکه میتوان گفت که هرگناهی در حقیقت نوعی از خودخواهی است که بدین صورت جلوهگر شده است. مثلا ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران جز خودخواهی چیز دیگری نیست. همچنین دروغ، غیبت، بدگویی، عیبجویی، حسد و انتقامجویی، همان رذیله خودخواهی است که بدین صورتها جلوهگر شده است، بههمین جهت خودخواهی را ریشه همه گناهان میدانند.
خودخواهی دارای مراتب و درجات مختلفی است که بالاترین مرتبهاش به خودپرستی میرسد. اگر با این صفت زشت مبارزه نشود تدریجا شدت مییابد و به حدی میرسد که نفس امّاره را معبود و واجب الاطاعه قرار میدهد و در حد پرستش مطیع خواستههایش میگردد. خدا درباره چنین فردی میفرماید: «آیا آنکس را که خدایش را هواى نفس خویش قرار داده است دیدى؟!»[ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ- فرقان/ 43].
مگر عبادت جز بدین معنا است که عابد در برابر معبود تواضع و کرنش میکند، و بدون چونوچرا تسلیم فرمانهایش میشود؟ آدم خودپرست نیز چنین است، زیرا نفس خویش را واجب الاطاعه میداند و در برابرش کرنش و تواضع میکند، و بدون چونوچرا از فرمان هایش اطاعت مینماید. بنابراین، آدم خودخواه نمیتواند یک موحّد باشد.
امینى، ابراهیم، خودسازى (تزکیه و تهذیب نفس)، 1جلد، شفق – قم، چاپ: هشتم