خودشناسی- خداشناسی- خودسازی برای خداشناسی
۱۳۹۴/۰۲/۲۰
–
۱۲۹۳ بازدید
۱: برای خداشناسی باید اول به خود شناسی رسید ؟ منظور از خودشناسی چیست مگر در وجود ما که دچار گناه و اشتباه هستیم چیزی وجود دارد که باعث شود خدای بی نیاز را بشناسیم؟
پرسش شما ناظر به روایت مشهورى از حضرت على (ع) است که فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(1) «هر که خود را شناخت، خداى خویش را شناخته است». این حدیث شریف و روایات دیگرى از این دست که حاکى از ملازمه اکید میان شناخت انسان و شناخت خداوند است، تفسیرهاى فراوانى را در بر داشته و بحث هاى دامنه دارى را فراروى اندیشمندان نهاده است که طرح تفصیلى آن خارج از حوصله این مقال مى باشد ولى در عین حال مى کوشیم نقاط اساسى را در حد پرسش حضرتعالى، روشن سازیم. در یک نگاه کلى، شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1 شناخت حصولى که مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفکر، اندیشه و استدلال و برهان است.
2 شناخت حضورى که خود دوگونه است:
یکم. درک فطرى یا خداشناسى فطرى که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار او است. این شناخت فطرى- که در قلمرو اخلاق قرار نمى گیرد- در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایه اى است که آدمى با تلاش خود مى تواند آن را از استعداد به فعلیت واز حالت ابهام به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند. این دو آیه از قرآن شریف به این نوع معرفت ناظر است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها…»
(2) «پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است». «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ* أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»
(3)
«و چون پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشت هاى ایشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و پرسید] آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا شهادت مى دهیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [حقیقت ] بى خبر بودیم. یا مبادا بگویید همانا پدران ما در گذشته شرک آورده بودند و ما فرزندانى از پى ایشان بودیم، آیا ما را به خاطر کارى که باطل اندیشان کردند هلاک مى کنى».
آن ندایى کَاصْل هر بانگ و نواست خود ندا آن است و این باقى صداست
ترک و کرد و پارسى گو و عرب فهم کرده آن ندا بى گوش و لب
خود چه جاى ترک و تاجیک است و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
(4)
دوّم. علم حضورى اکتسابى که یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مى یابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت، داراى مراتب گوناگونِ شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مى باشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل، مستقیماً در اختیار آدمى نیست مقدمات دستیابى به آن، از افعال اختیارى است. در حقیقت، افاضه این کمال- معرفت به خداوند- پاداش بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده مى شود گرچه مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مى آید. در قرآن مجید از این معرفت به «رؤیت»، «شهود»، «نظر» و مانند آن یاد شده است: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ* إِلى رَبِّها ناظِرَهٌ»
(5) «رخسارهایى در آن روز برافروخته [و به چشم دل ] به سوى [جمال ] پروردگارشان نظر کننده اند». «وَ کَذلِکَ نُرِى إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»
(6) «و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».
با توجه به اینکه شناخت خدا از راه خودشناسى، در قلمرو علم حضورى مذکور قرار مى گیرد، پاسخ به این دو پرسش که:. 1 مقصود از معرفت نفس چیست؟. 2 چطور مى توان به آن دست پیدا کرد؟ متفاوت خواهد بود هر چند میان آن دو، تمایز کامل نباشد.
شناخت نفس
اما مراد از شناخت نفس در گونه اول درک حضورى، معرفت به فطرت و سرشت انسان است. اینکه بداند و بفهمد: فطرت چیست؟ بینش و گرایش هاى فطرى کدامند؟ فطرت در منظر قرآن چگونه تحلیل مى شود؟ آیا اساساً میان همه انسانها مشترکاتى یافت مى شود؟ چه ضابطه و ملاکى براى تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا بهره ورى آغازین انسان ها از این مشترکات یکسان است؟ فطرى بودن خداشناسى به چه معناست؟ آیا خدا در نهاد انسان هست؟ اگر هست، پس چگونه پاره اى از انسان ها خدا را انکار کرده، از او اعراض مى کنند؟ و…(7)
دست یابى به این معرفت و به عبارت دیگر بازشناسى امور فطرى، از روش هاى گوناگون میسّر خواهد شد:
1 روش تجربى یا تاریخى در این روش با مراجعه به جامعه و تاریخ و تحولات گوناگون آن، عناصرى که در همه جا بوده و همیشه حضور داشته اند ولو با شدت و ضعف [شاخص ها و نشان هاى امور فطرى ] کشف مى شود. البته این عناصر، باید عناصرى باشد که در قلمرو انسانیت انسان قرار داشته باشد، از این رو، روحیه استخدام دیگران در جهت منافع خود، تجاوز به غیر، ظلم و عدالت ستیزى که همواره در طول تاریخ ظهور کرده، در این عناصر جاى نمى گیرند.
2 روش تعقلى در این روش کوشش مى شود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرایش هاى انسانى (مانند علم دوستى، فضیلت خواهى و…) اثبات گردد یا گرایش به خدا و حس پرستش یا فطرى بودن دین مبرهن شود.
3 روش شهودى در این روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرایش ها و بینش هاى فطرى شناخته مى گردد. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ویژگى ها و شرایط، احساس کرد که زیبایى را دوست دارد، علم را دوست دارد، به فضایل اخلاقى عشق مى ورزد ودارنده آنها را مى ستاید و در پى آن است که آنها را در خود احیاء نماید، مى تواند به گرایش هاى فطرى انسان دست یازد.
4 روش نقلى در این روش با مراجعه به کتاب و سنت (منابع روایى) امورى که به عنوان گرایش ها و بینش هاى فطرى انسان طرح شده، شناسایى و طبقه بندى مى شود.
اما منظور از معرفت نفس در گونه دوم معرفت حضورى، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است. اینکه دریابد و علم پیدا کند: نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتى است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکى هستند و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات چگونه تفسیر مى شود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابلیت هایى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن کدام است؟ آیا مى توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در یک کلام آدمى باید «نفس» یا «روح» یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه مى تواند باشد؟(8)
خداوند متعال در این آیه شریفه با لحنى تأمل برانگیز به این معرفت تأکید فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
(9) «اى کسانى که ایمان آورده اید، به خود و حقیقت خود توجه داشته باشید و خود و حقیقت خود را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، منحرف شدن دیگران به شما ضرر نمى رساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش تان آگاه خواهد کرد».
با توجه به اینکه آخر آیه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى دهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود معناى عمیق ترى مى یابد. با این دیدگاه معناى روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد که هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
قبل از بررسى چگونگى دست یابى به معرفت نفس به گونه دوّم، تذکر چند نکته ضرورى است:
1 تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2 شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» مى باشد، چرا که نفس انسانى است که به سوى خدا سلوک مى کند (رهرو) و راهى را که آدمى باید در رسیدن به خدا طى کند نیز همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى کند (راه). مهم تر آنکه بر طبق آیه شریفه اى که پیش تر نقل شد، غایت این راه خداوند متعال است. پس باید آدمى مدام در یاد خدا باشد چرا که اگر آدمى غایت راه را فراموش کند خود راه را نیز فراموش مى کند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.
3 اصل معرفت نفسى که مورد تأکید منابع اصیل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است که وسیله اى براى معرفت خداوند قرار مى گیرد، نه شناختى که براى ترتب آثار دیگر مقصود باشد.
4 براساس منابع قرآنى و روایى، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملى تلقى شود یعنى، حرکت به سوى کمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنایى با مفاهیم است، نه عین واقع در مرحله عمل و کمال.(10)
در حقیقت، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این امر، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.(11)
عطار خیلى زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است:
چون فرود آیى به وادىّ طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطىِ گردون مگس اینجا بود
جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها
مِلک اینجا بایدت انداختن مُلک اینجا بایدت در باختن
در میان خونْت باید آمدن وزهمه بیرونْت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
(12)
علاوه بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى تواند به معرفت ربّ بیانجامد نخست آن که بدانیم:
حقیقت وجودى انسان عین ربط، وابستگى و نیازمندى محض به خداى متعال است و از خود هیچ استقلالى ندارد، از این رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به خداست «انّا للّه»
(13) و او حقیقت پایدارى است که هستى بخش مطلق و عطاکننده همه کمالات به موجودات از جمله انسان هاست «هو الحىّ القیّوم»
(14) بدون آن که نیازى به کسى یا چیزى داشته باشد «یا ایهاالناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید»
(15)
اینها حقایقى است که با دریافت حضورى و شهودى با رفع موانع معرفت از قبیل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه ور شدن در شهوات و دنیاطلبى و دنیادوستى، قابل وصول است.(16)
دوم آن که با شناخت توانمندى هاى ظاهر و باطن آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن گستره توانمندى هاى او و سرگشگى در درک حقیقت روح او، مى توان به جلوه اى از شناخت خداوند دست یافت زیرا در انسان نفخه اى از روح خدا دمیده شده است و مى تواند خلیفه خداوند در روى زمین باشد.
(1) عبدالواحد بن محمد تمیمى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ص. 232
(2) روم (30)، آیه. 30
(3) اعراف (7)، آیه 172 و. 173
(4) مولوى، جلال الدین، مثنوى، دفتر اوّل، ابیات 2107-. 2109
(5) قیامت (75)، آیه 22 و. 23
(6) انعام (6)، آیه. 75
(7) براى آگاهى بیشتر در این زمینه، نگا: شیروانى، على، سرشت انسان.
(8) براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، دروس معرفت نفس شجاعى، محمد، مقالات، ج. 1
(9) مائده (5)، آیه. 105
(10) طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان، ج 6، ص 163-. 169
(11) براى آگاهى بیشتر نگا: شجاعى، محمد، مقالات، ج 2 و. 3
(12) عطار، منطق الطیر، صص 180-. 181
(13) بقره (2)، آیه. 156
(14) بقره (2)، آیه 255 آل عمران (3)، آیه 2 طه (20)، آیه. 111
(15) فاطر (35)، آیه. 15
(16) اعراف (7)، آیه. 179
2 شناخت حضورى که خود دوگونه است:
یکم. درک فطرى یا خداشناسى فطرى که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار او است. این شناخت فطرى- که در قلمرو اخلاق قرار نمى گیرد- در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایه اى است که آدمى با تلاش خود مى تواند آن را از استعداد به فعلیت واز حالت ابهام به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند. این دو آیه از قرآن شریف به این نوع معرفت ناظر است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها…»
(2) «پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است». «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ* أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»
(3)
«و چون پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشت هاى ایشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و پرسید] آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا شهادت مى دهیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [حقیقت ] بى خبر بودیم. یا مبادا بگویید همانا پدران ما در گذشته شرک آورده بودند و ما فرزندانى از پى ایشان بودیم، آیا ما را به خاطر کارى که باطل اندیشان کردند هلاک مى کنى».
آن ندایى کَاصْل هر بانگ و نواست خود ندا آن است و این باقى صداست
ترک و کرد و پارسى گو و عرب فهم کرده آن ندا بى گوش و لب
خود چه جاى ترک و تاجیک است و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
(4)
دوّم. علم حضورى اکتسابى که یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مى یابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت، داراى مراتب گوناگونِ شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مى باشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل، مستقیماً در اختیار آدمى نیست مقدمات دستیابى به آن، از افعال اختیارى است. در حقیقت، افاضه این کمال- معرفت به خداوند- پاداش بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده مى شود گرچه مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مى آید. در قرآن مجید از این معرفت به «رؤیت»، «شهود»، «نظر» و مانند آن یاد شده است: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ* إِلى رَبِّها ناظِرَهٌ»
(5) «رخسارهایى در آن روز برافروخته [و به چشم دل ] به سوى [جمال ] پروردگارشان نظر کننده اند». «وَ کَذلِکَ نُرِى إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»
(6) «و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».
با توجه به اینکه شناخت خدا از راه خودشناسى، در قلمرو علم حضورى مذکور قرار مى گیرد، پاسخ به این دو پرسش که:. 1 مقصود از معرفت نفس چیست؟. 2 چطور مى توان به آن دست پیدا کرد؟ متفاوت خواهد بود هر چند میان آن دو، تمایز کامل نباشد.
شناخت نفس
اما مراد از شناخت نفس در گونه اول درک حضورى، معرفت به فطرت و سرشت انسان است. اینکه بداند و بفهمد: فطرت چیست؟ بینش و گرایش هاى فطرى کدامند؟ فطرت در منظر قرآن چگونه تحلیل مى شود؟ آیا اساساً میان همه انسانها مشترکاتى یافت مى شود؟ چه ضابطه و ملاکى براى تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا بهره ورى آغازین انسان ها از این مشترکات یکسان است؟ فطرى بودن خداشناسى به چه معناست؟ آیا خدا در نهاد انسان هست؟ اگر هست، پس چگونه پاره اى از انسان ها خدا را انکار کرده، از او اعراض مى کنند؟ و…(7)
دست یابى به این معرفت و به عبارت دیگر بازشناسى امور فطرى، از روش هاى گوناگون میسّر خواهد شد:
1 روش تجربى یا تاریخى در این روش با مراجعه به جامعه و تاریخ و تحولات گوناگون آن، عناصرى که در همه جا بوده و همیشه حضور داشته اند ولو با شدت و ضعف [شاخص ها و نشان هاى امور فطرى ] کشف مى شود. البته این عناصر، باید عناصرى باشد که در قلمرو انسانیت انسان قرار داشته باشد، از این رو، روحیه استخدام دیگران در جهت منافع خود، تجاوز به غیر، ظلم و عدالت ستیزى که همواره در طول تاریخ ظهور کرده، در این عناصر جاى نمى گیرند.
2 روش تعقلى در این روش کوشش مى شود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرایش هاى انسانى (مانند علم دوستى، فضیلت خواهى و…) اثبات گردد یا گرایش به خدا و حس پرستش یا فطرى بودن دین مبرهن شود.
3 روش شهودى در این روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرایش ها و بینش هاى فطرى شناخته مى گردد. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ویژگى ها و شرایط، احساس کرد که زیبایى را دوست دارد، علم را دوست دارد، به فضایل اخلاقى عشق مى ورزد ودارنده آنها را مى ستاید و در پى آن است که آنها را در خود احیاء نماید، مى تواند به گرایش هاى فطرى انسان دست یازد.
4 روش نقلى در این روش با مراجعه به کتاب و سنت (منابع روایى) امورى که به عنوان گرایش ها و بینش هاى فطرى انسان طرح شده، شناسایى و طبقه بندى مى شود.
اما منظور از معرفت نفس در گونه دوم معرفت حضورى، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است. اینکه دریابد و علم پیدا کند: نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتى است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکى هستند و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات چگونه تفسیر مى شود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابلیت هایى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن کدام است؟ آیا مى توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در یک کلام آدمى باید «نفس» یا «روح» یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه مى تواند باشد؟(8)
خداوند متعال در این آیه شریفه با لحنى تأمل برانگیز به این معرفت تأکید فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
(9) «اى کسانى که ایمان آورده اید، به خود و حقیقت خود توجه داشته باشید و خود و حقیقت خود را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، منحرف شدن دیگران به شما ضرر نمى رساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش تان آگاه خواهد کرد».
با توجه به اینکه آخر آیه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى دهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود معناى عمیق ترى مى یابد. با این دیدگاه معناى روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد که هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
قبل از بررسى چگونگى دست یابى به معرفت نفس به گونه دوّم، تذکر چند نکته ضرورى است:
1 تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2 شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» مى باشد، چرا که نفس انسانى است که به سوى خدا سلوک مى کند (رهرو) و راهى را که آدمى باید در رسیدن به خدا طى کند نیز همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى کند (راه). مهم تر آنکه بر طبق آیه شریفه اى که پیش تر نقل شد، غایت این راه خداوند متعال است. پس باید آدمى مدام در یاد خدا باشد چرا که اگر آدمى غایت راه را فراموش کند خود راه را نیز فراموش مى کند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.
3 اصل معرفت نفسى که مورد تأکید منابع اصیل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است که وسیله اى براى معرفت خداوند قرار مى گیرد، نه شناختى که براى ترتب آثار دیگر مقصود باشد.
4 براساس منابع قرآنى و روایى، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملى تلقى شود یعنى، حرکت به سوى کمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنایى با مفاهیم است، نه عین واقع در مرحله عمل و کمال.(10)
در حقیقت، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این امر، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.(11)
عطار خیلى زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است:
چون فرود آیى به وادىّ طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطىِ گردون مگس اینجا بود
جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها
مِلک اینجا بایدت انداختن مُلک اینجا بایدت در باختن
در میان خونْت باید آمدن وزهمه بیرونْت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
(12)
علاوه بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى تواند به معرفت ربّ بیانجامد نخست آن که بدانیم:
حقیقت وجودى انسان عین ربط، وابستگى و نیازمندى محض به خداى متعال است و از خود هیچ استقلالى ندارد، از این رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به خداست «انّا للّه»
(13) و او حقیقت پایدارى است که هستى بخش مطلق و عطاکننده همه کمالات به موجودات از جمله انسان هاست «هو الحىّ القیّوم»
(14) بدون آن که نیازى به کسى یا چیزى داشته باشد «یا ایهاالناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید»
(15)
اینها حقایقى است که با دریافت حضورى و شهودى با رفع موانع معرفت از قبیل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه ور شدن در شهوات و دنیاطلبى و دنیادوستى، قابل وصول است.(16)
دوم آن که با شناخت توانمندى هاى ظاهر و باطن آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن گستره توانمندى هاى او و سرگشگى در درک حقیقت روح او، مى توان به جلوه اى از شناخت خداوند دست یافت زیرا در انسان نفخه اى از روح خدا دمیده شده است و مى تواند خلیفه خداوند در روى زمین باشد.
(1) عبدالواحد بن محمد تمیمى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ص. 232
(2) روم (30)، آیه. 30
(3) اعراف (7)، آیه 172 و. 173
(4) مولوى، جلال الدین، مثنوى، دفتر اوّل، ابیات 2107-. 2109
(5) قیامت (75)، آیه 22 و. 23
(6) انعام (6)، آیه. 75
(7) براى آگاهى بیشتر در این زمینه، نگا: شیروانى، على، سرشت انسان.
(8) براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، دروس معرفت نفس شجاعى، محمد، مقالات، ج. 1
(9) مائده (5)، آیه. 105
(10) طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان، ج 6، ص 163-. 169
(11) براى آگاهى بیشتر نگا: شجاعى، محمد، مقالات، ج 2 و. 3
(12) عطار، منطق الطیر، صص 180-. 181
(13) بقره (2)، آیه. 156
(14) بقره (2)، آیه 255 آل عمران (3)، آیه 2 طه (20)، آیه. 111
(15) فاطر (35)، آیه. 15
(16) اعراف (7)، آیه. 179