خانه » همه » مذهبی » درمان کبر

درمان کبر


درمان کبر

۱۳۹۲/۰۹/۰۴


۳۴۸ بازدید

از رهنمودهای بسیار خوب شما بسیار متشکرم.
لطفاً راه هایی را برای در امان ماندن از کبر و فخر فروشی و … در طی مسیر دانشگاهی بفرمایید.
ظاهراً یکی از دوستان بنده از روحانی محل پرسیده بود که برای آشنایی با دین و این مسائل آیا لازم
است حتماً حوزه برویم؟ و ایشان جواب مثبت به ایشان داده بودند. یکی از دلایلی که آن سؤال را
پرسیدم همین بود. قصد داشتم اگر این کار برای من بهتر است و یا نیاز است، همزمان با دانشگاه،
بصورت نیمه وقت به حوزه علمیه بروم.
متأسفانه بنده هنوز دقیقاً متوجه نشده ام که آیا
این کار صحیح است یا نه؟ خواهشمندم پاسخ بنده را بدهید.
با تشکر

در پاسخ به مطالب زیر توجه کنید .
الف. ریشه یابی و درمان تکبر
عوامل و ریشه های کبر؟ راه های فرار از تکبر؟
از آنجایی که تکبر از دیدگاه اخلاقی ،یکی از بدترین رزایل و بیماری های مهلک اخلاقی و روانی می باشد و وجود این صفت برای سلامت نفس انسان بسیار خطرناک است ، بحث نسبتا مفصلی را که در آن ابعاد مختلف تکبر مورد بررسی قرار گرفته است ، خدمت شما تقدیم می نماییم . مطالعه این سخن به طور قطع در علاج و یا دست کم تخفیف آثار سوء آن مفید خواهد بود .
تکبر از دیدگاه قرآن کریم  
نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیاء و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتفاقا به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختیها و صفات زشت انسانى است، تکبر و استکبار مى باشد که دراین زمینه، داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او، داستانى است بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز، داستانى است بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى .
قابل توجه اینکه پیامدهاى سوء تکبر و استکبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده مى شود که در تمام طول تاریخ انبیاء – طبق آیاتى که خواهد آمد – نیز نقش بسیار مخرب آن آشکار است .
اکنون به چند نمونه از آیات قرآن کریم در این زمینه اشاره می نماییم :
!- و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر و کان من الکافرین (سوره بقره،آیه 34 )
و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد
2- قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین (سوره اعراف،آیه 13 )
گفت: «از آن(مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبر کنى! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکى !
3- وانى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا (سوره نوح،آیه 7 )
( در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند »!
4- فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و کانوا بآیاتنا یجحدون (سوره فصلت،آیه 15 )
( در مورد قوم عاد مى خوانیم): «اما قوم عاد بناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: «چه کسى از ما نیرومندتر است؟! آیا نمى دانستند خداوندى که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار مى کردند !
در همین زمینه آیات فراوان دیگری وجود دارد که به خاطر اختصار از ذکر آنها پرهیز نموده، توجه شما را به ادامه بحث جلب می نماییم .
تکبر در روایات اسلامى
در منابع حدیث، روایات زیادى در باره مذمت کبر و تفسیر حقیقت آن و علاج و آثار آن آمده است، که نقل همه آنها در این مختصر نمى گنجد، ولى گلچینى از آنها را از نظر شما مى گذرانیم :
در حدیثى از رسول خدا(ص) مى خوانیم: «ایاکم و الکبر فان ابلیس حمله الکبر على ان لایسجد لآدم; از تکبر بپرهیزید که ابلیس به خاطر تکبر از سجده کردن بر آدم خوددارى کرد(و براى همیشه مطرود درگاه الهى شد)».1
همین معنى به تعبیر دیگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه که بخش عظیمى از آن در باره «تکبر ابلیس » و پیامدهاى آن مى باشد مى خوانیم: عبرت بگیرید از کارى که خدا با ابلیس کرد; زیرا اعمال طولانى و کوششهاى فراوان او را(در مسیر عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تکبر نابود ساخت، چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان گناه را مرتکب شود، ولى سالم بماند»؟ 2
تعبیرات کوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد که تکبر و خودخواهى حتى در لحظات کوتاه چه پیامدهاى خطرناکى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل یک عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاکستر کند و شقاوت ابدى و عذاب جاویدان را نصیب صاحبش سازد .
در حدیث دیگرى از همان حضرت(ع) مى خوانیم: «احذر الکبر فانه راس الطغیان و معصیة الرحمن; از تکبر بپرهیزید که سرآغاز طغیانها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است »!3
حدیث بالا این واقعیت را روشن مى سازد که سرچشمه بسیارى از گناهان مساله کبر و خود برتربینى است .
در حدیث دیگرى از امام باقر(ع) مى خوانیم : در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى شود مگر اینکه به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد»!4
در اصول کافى از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «اصول الکفر ثلاثة، الحرص و الاستکبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حین نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حیث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حیث قتل احدهما صاحبه; ریشه هاى کفر(منظور از کفر در اینجا عصیان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چیز مى باشد: حرص و تکبر و حسد .
اما «حرص » به خاطر آن است که هنگامى که آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد و اما استکبار، نمونه آن ابلیس بود که مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپیچى کرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد که یکى دیگرى را به قتل برساند». 5بنابراین نخستین گناهان در روى زمین از این سه نشات گرفت .
در حدیث دیگرى از امام باقر و امام صادق 8 چنین آمده است : کسى که در قلبش به اندازه سنگینى دانه خردلى از کبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»!6
تکبر در منطق عقل
اضافه بر آیات و روایات، «تکبر و استکبار» از نظر منطق عقل نیز بسیار نکوهیده است، چرا که همه انسانها بندگان خدا هستند و هر کس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از یک پدر و مادر آفریده شده اند و همه از نظر آفرینش یکسانند، دلیلى ندارد که انسانى خود را از دیگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى کند و او را تحقیر نماید! گیرم خداوند موهبتى به او داده باشد این موهبت باید سبب شکر و تواضع گردد نه سبب کبر و غرور .
زشتى این صفت از بدیهیات است که هر کس وجدان بیدارى داشته باشد به آن اعتراف مى کند به همین دلیل افرادى که به هیچ مذهبى پایبند نیستند تکبر و خود برتربینى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترین صفات مى شمرند .
اصولا چگونه انسان مى تواند رداى تکبر را بر دوش بیفکند، در حالى که به گفته امیرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى شود و درون وجود او مملو از آلودگى هاست!7
انسانى که آن قدر ضعیف و ناتوان است که یک پشه ناچیز او را آزار مى دهد و حتى کوچکتر از پشه یعنى میکروبى که با چشم هرگز دیده نمى شود، او را بیمار مى سازد و در بستر بیمارى مى افکند، انسانى که از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نیاید بیچاره است، اگر کمى بیش از حد ببارد باز هم بیچاره است، کمى فشار خون او بالا مى رود حیات او به خطر مى افتد و کمى پایین مى آید باز جانش در خطر است! از سرنوشت خویش در یک ساعت آینده با خبر نیست و لحظه پایان عمر خود را هرگز نمى داند، نزدیک ترین دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزیزترین عزیزانش، دشمن جان او مى گردند، آبى که مایه حیات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسیمى که به او حیات و نشاط مى بخشد اگر کمى سریعتر بوزد مبدل به تندبادى مى شود که خانه و کاشانه اش را بر سرش ویران مى کند .
از امورى که نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بیماریهایى است که دامن او را مى گیرد و غالبا از میکروبها و ویروسها که موجودات بسیار کوچکى هستند که از خردى به چشم دیده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نیرومند و قوى پیکر و قهرمان را به زانو در مى آورد !
تعریف و حقیقت تکبر
بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تکبر این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند، بنابراین تکبر از سه عنصر تشکیل مى شود: نخست اینکه براى خود مقامى قائل شود، دیگر اینکه براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند .
از همین رو گفته اند تکبر(خود برتربینى) با عجب(خود بزرگ بینى) تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسه اى با دیگرى نمى شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتى عبادت، خود را بزرگ مى بیند، هر چند فرضا کسى جز او در جهان نباشد، ولى در تکبر حتما خود را با دیگرى مقایسه مى کند و برتر از او مى بیند .
– شاخه هاى تکبر
در اینجا مفاهیم متعددى وجود دارد که گاه تصور مى شود همه با هم مترادف و یکسانند در حالى که تفاوتهاى ظریفى با هم دارند هر چند ریشه همه آنها به «تکبر» باز مى گردد، ولى از زاویه هاى مختلف به آن نگاه مى شود .
« خود برتربینى »، «خود محورى »، «خودخواهى »، «برترى جویى » و «فخرفروشى »، همه از مفاهیمى هستند که ریشه آنها «تکبر» است، هر چند از زوایاى مختلف دیده مى شود .
کسى که صرفا خود را بالاتر از دیگران مى بیند، «خود برتربین » است .
کسى که به خاطر این خود برتربینى سعى دارد در همه جا و در همه کارهاى اجتماعى همه چیز را قبضه کند، «خود محور» است .
کسى که سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و براى منافع دیگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه » است .
کسى که سعى مى کند سلطه خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جویى » است .
بالاخره کسى که سعى دارد مال و ثروت یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد « فخرفروش » است .
بنابراین همه این صفات ریشه مشترکى دارد و آن تکبر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد .
تکبر در برابر چه کسى؟
علماى اخلاق تکبر را به سه بخش تقسیم کرده اند :
تکبر در برابر خدا! تکبر در برابر پیامبران. تکبر در مقابل خلق خدا .
قسم سوم، تکبر در برابر بندگان خداست به گونه اى که خود را بزرگ بشمرد و دیگران را کوچک و خوار و بى مقدار، زیر بار هیچ کس نرود، خود را از همه برتر ببیند و حق هیچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد که دیگران براى او عظمت قائل شوند .
این نوع از کبر نمونه هاى فراوانى دارد که نیاز به شرح آن نیست، و گاه به حد اعلا مى رسد و به تکبر در برابر پیامبران و خداوند منتهى مى گردد .
آرى آتش کبر و غرور، نخست از تکبر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استکبار در برابر انبیاء و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تکبر در برابر ذات پاک خداوندگار مى انجامد !
انگیزه هاى تکبر
تکبر اسباب زیادى دارد و همه آنها به این باز مى گردد که انسان در خود کمالى تصور کند و بر اثر حب ذات، بیش از حد آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد .
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانى » در «المحجة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینى که «علم » و «عمل » است، و اسباب دنیوى که «نسب »، «زیبایى »، «قوت »، «مال » و «فزونى یاران و یاوران » مى باشد
– ریشه یابى تکبر
صفت رذیله تکبر مانند سایر رذایل اخلاقى، ریشه هایى دارد که باید آنها را جستجو کرد و دقیقا شناخت، در غیر این صورت ریشه کن کردن این صفت رذیله غیر ممکن است .
بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فیض کاشانى » در «المحجة البیضاء» چهار ریشه براى « تکبر» ذکر کرده است: عجب، کینه، حسد و ریا .
او معتقد است تکبر درونى ریشه اش «عجب » – خود بزرگ بینى – است، این خود بزرگ بینى سبب مى شود که خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى کند و ریشه هاى دیگرى دارد که یکى از آنها «کینه » است که نسبت به شخص خاصى پیدا مى کند و همین امر سبب مى شود که امتیازات واقعى یا پندارى خود را به رخ او بکشد، و دیگر « حسد» است که سبب بروز این رذیله اخلاقى مى گردد و دیگرى «ریاکارى » است که سبب مى شود شخص ریاکار امتیازات خود را به دیگران ارائه دهد .
– آثار سوء تکبر :
1- نخستین مفسده آن که از همه خطرناک تر است آلودگى به شرک و کفر است !
آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتى اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه اى جز کبر داشت؟
آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیارى از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیاى الهى سرباز زدند دلیلى جز تکبر داشت؟
2- محروم شدن از علم و دانش
یکى دیگر از پیامدهاى شوم کبر است، زیرا انسان وقتى به حقیقت علم و دانش مى رسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند همچون گوهر گمشده اى برباید، حال آنکه اشخاص متکبر به آسانى حاضر نمى شوند بهترین علوم و دانشها و برترین و والاترین حکمت ها را از افراد همردیف و یا زیر دست خود بپذیرند .
3- تکبر سرچشمه اصلى بسیارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى کنیم مى بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبر تشکیل مى دهد .
آنها هیچگاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هر گاه نعمت و موهبت و موفقیتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد مى ورزند .
آنها براى تحکیم پایه هاى برترى جویى خود حریص در جمع آورى مالند .
آنها براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجاز مى دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانده و خویش را اشباع کنند .
در حدیثى از امیرمؤمنان على(ع) مى خوانیم که فرمود: «الحرص و الکبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تکبر و حسد سبب مى شود که انسان در انواع گناهان فرو رود».8
– 4 تکبر مایه تنفر و پراکندگى مردم است
از بلاهاى مهمى که بر سر متکبران وارد مى شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانى اجازه نمى دهد تسلیم برترى جوییهاى افراد متکبر و مغرور شود، به همین دلیل به زودى حتى نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گیرند و اگر به حکم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، در دل از آنان متنفرند !
در حدیثى از امام امیرالمؤمنین(ع) مى خوانیم: «من تکبر على الناس ذل; کسى که فخرفروشى کند، ذلیل مى شود».9
– 5 تکبر سبب از دست دادن امکانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود که بتواند همکارى دیگران را جلب کند، افراد منزوى که تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد یا شکست مى خورند و یا موفقیت ناچیزى نصیبشان مى شود و از آنجا که تکبر انسان را به انزوا مى کشاند طبعا موفقیت او را در صحنه زندگى ناچیز مى کند .
در حدیثى از امام امیرمؤمنان على(ع) مى خوانیم: «بکثرة التکبر یکون التلف; فزونى تکبر مایه اتلاف(اسباب موفقیت) است ».10
درمان تکبر  
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تکبر، بحثهاى بسیار مشروح دارند که غالب آنها بر این محور دور مى زند که راه درمان تکبر، دو راه است: راه «علمى » و راه «عملى ».
اما راه علمى، به این صورت است که افراد متکبر در باره خود بیندیشند که کیستند و چیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا مى روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟
و نیز در باره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببینند .
تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسى کنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و کسراها و خاقانها و قیصرها و سرانجام کار هریک کمى مطالعه کنند تا بدانند پیروزى هاى زودگذر جهان چیزى نیست که بتوان بر آن تکیه کرد و آن را نشانه بزرگى شمرد .
انسانى که در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پایان مردار گندیده اى مى شود و چند روزى که در میان این دو زندگى مى کند، چیزى نیست که به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نماید .
در ابتداى تولد نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان است که قدرت بر کمترین کارى ندارد و حتى نمى تواند آب دهانش را به کمک لبها حفظ کند و در دوران پیرى چنان ضعیف و ناتوان مى شود که اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پیمودن راه کوتاهى چندین بار باید بنشیند و نفس تازه کند و برخیزد و با قامت خمیده عصازنان بقیه راه را طى کند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد یا گرفتار عوارض پیرى که براى غالب اشخاص پیش مى آید بشود باید او را به وسیله چرخ به این طرف و آن طرف ببرند !
در حدیثى از امام باقر(ع) مى خوانیم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم یعود جیفة و هو فیما بین ذلک لایدرى ما یصنع به; از متکبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده اى خواهد بود و در این میان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى کنند».11
اگر سرى به بیمارستانها بزنیم و افراد نیرومند و قوى پیکرى را که بر اثر یک حادثه یا یک بیمارى به روى تخت بیمارستان افتاده اند و قدرت بر حرکت ندارند مشاهده کنیم مى دانیم قوت و قدرت جسمانى چیزى نیست که انسان به آن فخر کند .
اگر به ثروتمندان معروفى که با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنیا گرفتار ورشکستگى عظیم شده و بر خاک سیاه نشسته اند بنگریم خواهیم دید ثروت نیز چیزى نیست که انسان بر آن تکیه کند و به آن فخر نماید .
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگریم که با دگرگونیهاى وضع سیاسى در چند روز به کلى از قدرت سقوط کردند یا پشت میله هاى زندان قرار گرفتند، یا اعدام شدند، خواهیم دانست که قدرت ظاهرى نیز قابل اعتماد نیست .
پس انسان به چه چیزش مى نازد؟ و به چه چیز افتخار مى کند؟ و بر دیگران فخرفروشى مى کند؟ !
در حدیثى از امام زین العابدین (ع) آمده است که «میان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متکبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو کیستى؟(و چه کاره اى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفى بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده اى است، هنگامى که روز قیامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر کس ترازوى عملش سنگین باشد کریم و با شخصیت و بزرگوار است و هر کس ترازوى عملش سبک باشد پست و بى مقدار است »!12
کوتاه سخن اینکه انسان هرگاه در این گونه امور بیشتر بیندیشد از مرکب کبر و غرور پیاده مى شود .
و اما درمان تکبر از طریق عملى به این طریق حاصل مى شود که سعى کند اعمال متواضعان را انجام دهد تا این فضیلت اخلاقى در اعماق وجود او ریشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع کند، سر به سجده و بر روى خاک نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لک تعبدا و رقا لا مستنکفا و لامستکبرا و مانند این جمله ها را تکرار کند .
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدم جوید، صدر مجلس ننشیند و در راه رفتن بر دیگران پیشى نگیرد .
با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینى با افراد متکبر و مغرور بپرهیزد و در عمل امتیازى براى خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به کار بندد و سعى کند حالت و عادت و سپس ملکه او گردد .
در حالات پیامبر اسلام(ص) آمده است که روى زمین مى نشست و غذا ى خورد و مى فرمود: «انما انا عبد آکل کما یاکل العبد; من بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خوردم ».13
غالبا این حدیث معروف را در باره على(ع) شنیده ایم که روزى دو پیراهن خرید یکى به چهار درهم و دیگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: یکى از این دو را انتخاب کن، قنبر پیراهن چهار درهمى را انتخاب کرد و امام پیراهن سه درهمى را پوشید.14
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است که امام(ع) در باره پیامبر اکرم(ص) چنین مى فرماید: «و لقد کان یاکل على الارض و یجلس جلسة العبد و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار العارى و یردف خلفه; پیامبر اکرم(ص) روى زمین(بدون فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى کرد و با دست خود کفش خویش را وصله مى کرد و بر مرکب برهنه سوار مى شد و حتى کسى را پشت سر خویش سوار مى کرد ».
البته با تغییر شرایط زمان بسیارى از این امور، امروز معمول نیست و انجام آن توصیه نمى شود، هدف این است با مطالعه حالات پیشوایان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگیریم و کبر و غرور را از خود دور سازیم .
راستى چرا بسیارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمیت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمایشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى که ضامن سعادت جاویدان و نجات جان انسان است و به مضمون آیه «الا من اتى الله بقلب سلیم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سلیم » است » اهمیتى قائل نیستند؟ !
——————-
پى نوشتها :
1 – کنزالعمال، حدیث 7734 .
2 نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه ).
3 غررالحکم،2609 .
4 بحار الانوار، جلد 75، صفحه 186 .
5 اصول کافى، جلد 2، صفحه 289، حدیث 1 .
6 اصول کافى، جلد 2، صفحه 310 .
7 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234 .
8 نهج البلاغه، حکمت 371 .
9 بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235 .
10 غررالحکم، حدیث 7169 .
11 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 229 .
12 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حدیث 24 ).
13 محجة البیضاء، جلد6، صفحه 256 .
14 بحار الانوار، جلد76، صفحه 310 .
برای مطالعه بیشتر در این زمینه به کتاب اخلاق در قرآن تالیف آیه الله ناصرمکارم شیرازی و جوادی آملی رجوع شود .
 
ب. فخر فروشی

برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به غیبت مى شوند، یعنى براى اینکه اظهار وجود کنند و فضل و کمال خود را به رخ بکشند دیگران را کوچک مى شمارند و از آنان بدگویى مى کنند و با گفتن جملاتى از این قبیل که فلان کس چیزى نمى داند و چنین و چنان است با این هدف و انگیزه که خود را از او بهتر معرفى کند، به گفتن عیوب وى مى پردازد، ولى از این نکته غفلت دارد که این گونه برخورد علاوه بر اینکه نظر مردم را جلب نمى کند ممکن است عقیده آنها را نیز نسبت به او سست کند. این بیمارى (خودستایى و فخر فروشى) عامل بسیارى از گناهان کبیره مى تواند باشد که یکى از آنها غیبت است. از این رو قرآن کریم و ائمه معصومین -علیهم السلام- به شدت با آن برخورد کرده و آن را مورد نکوهش قرار داده اند که به طور اختصار به چند مورد اشاره مى کنیم:  
خودستایى از نظر قرآن  
قرآن کریم دستور مى دهد هیچگاه انسان نباید خود را تزکیه و از دیگران بدگویى کند، زیرا هیچ کس از درون دیگران با خبر نیست، آنجا که مى فرماید:  
… فَلا تُزکُّوا أنْفُسَکُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى   [1]   خودستایى نکنید چرا که او پرهیزکاران را بهتر مى شناسد.  
و در جاى دیگر مى فرماید:  
أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلا   [2]   آیا ندیدى آنهایى را که خودستایى مى کنند؟ (این خودستاییها ارزش ندارد) بلکه خدا هر کس را که بخواهد مى ستاید و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.  
پس انسان باید از خودستایى و تزکیه نفس بپرهیزد و هیچگاه خود را از عیوب و نقایص پاک و منزّه نشمارد، که این، کار شیطان و شیوه متکبّران و نابخردان است.  
خودستایى در روایات  
در احادیث اسلامى نیز خودستایى به طور جدّى مذمّت شده است که به چند مورد اشاره مى کنیم.  
حضرت على – علیه السّلام- متّقین را این گونه توصیف مى کند:  
لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زکّى أحد منهم خاف ممّا یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى أفضل ممّا یظنّون و اغفر لی ما لا یعلمون … .  
(پرهیزکاران ) از اعمال خویش به اندک خشنود نیستند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى بینند. آنان خویشتن را متّهم مى سازند و از کردار خود بیمناکند (که مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه یکى از آنها ستوده شود، از آنچه در باره اش گفته شده در هراس مى افتد و مى گوید: من از دیگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و گناهانى را که نمى دانند بیامرز… و در ضمن نامه اى که به معاویه بن أبی سفیان نوشت مى فرماید:  
و لولا ما نهى اللّه عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنین و لا تمجّها اذان السّامعین… .  
… اگر نه این بود که خداوند نهى کرده است که انسان خویشتن را بستاید، فضایل فراوانى را (درباره خود) بر مى شمردم که قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنایى دارد و گوش شنوندگان آن را بیگانه نمى شمارد… و در جاى دیگر فرمود:  
أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشت ترین سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خویشتن است.  
به هر حال، انسان نباید خود را از دیگران برتر بداند بلکه وظیفه دارد دیگران را از خود بهتر بداند، آن گونه که حضرت على بن موسى الرضا – علیه السّلام- در ضمن حدیثى فرمود:  
العاشره و ما العاشره قیل له ما هی قال علیه السّلام لا یرى أحدا إلا قال: هو خیر منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خیر منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خیر هذا باطن و هو خیر له و خیرى ظاهر و هو شرّ لی و إذا راى الّذى هو خیر منه و أتقى تواضع له لیلحق به فإذا فعل ذلک فقد علا مجده و طاب خیره و حسن ذکره و ساد أهل زمانه…. (عقل هیچ مسلمانى کامل نمى شود مگر اینکه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آیا مى دانید دهمین (خصلت ) کدام است؟ گفته شد: چیست؟ فرمود:  
هیچ کس را ننگرد مگر اینکه بگوید او از من پرهیزکارتر است. همانا مردم (دو دسته اند): گروهى که از او بهتر و پرهیزکارتر، و گروهى که از او بدتر و زبون ترند.  
پس، هرگاه کسى را ببیند که از او پست تر است بگوید شاید درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شاید این ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه کسى را ببیند که بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى کند تا به او برسد، و هنگامى که این گونه رفتار کند عزّت و احترامش بالا مى رود و نامش به نیکى برده مى شود.  
خلاصه هرگز نباید انسان به بهانه تزکیه خویش (که خود این تزکیه نیز از نظر اسلام نکوهیده است) از دیگران بدگویى کند و ناگفته پیدا است کسانى که از طریق مباهات، دیگران را تحقیر مى کنند باید بدانند که ممکن است در اثر غیبت آنان عدّه اى به شخص غیبت شونده بد بین شوند. لکن غیبت کننده علاوه بر اینکه براى جلب رضایت مردم ارزش و فضیلت خود را نزد خدا از دست مى دهد در روز قیامت نیز مردم نمى توانند او را از غضب الهى نجات دهند.  

[1]   . سوره‌ نجم، آیه‌32.  
[2]   . سوره‌ نساء، آیه‌42.

آیت الله مهدوی کنی – نقطه های آغاز در اخلاق عملی، ص191
 

ج. آشنایی با معارف و احکام و مسائل دینی تنها با رفتن به حوزه علمیه حاصل نمی شود بلکه دانشجویی که در دانشگاه مشغول تحصیل است می تواند با مطالعه مستمر و هدفمند این آشنایی را پیدا کند .
د. البته تحصیل در حوزه موجب می شود که آشنایی با این معارف و احکام و مسائل در سطحی عمیقتر  حاصل گردد اما در هر صورت راه منحصر به رفتن به حوزه نیست .
ه. شاهد این مطلب وجود  برخی شخصیت های دانشگاهی مانند دکتر حداد عادل است که به دلیل مطالعه و ارتباط با بزرگانی مانند شهید مطهری در سطح وسیعی از اگاهی دینی و اطلاعات مذهبی قرار دارند .
ز. البته اگر کسی بتواند در کنار تحصیلات دانشگاهی تحصیلات حوزوی هم داشته باشد و بتواند بین هر دو جمع کند کاری خوب و مطلوب انجام داده است اما باید بگونه ای باشد که تحصیل در حوزه در کنار تحصیلات دانشگاهی ضرری به آن وارد نکند .
 

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد