-دین و ایدئولوژی-تعریف ایدئولوژی-شریعتی، علی-
۱۳۹۴/۰۴/۳۰
–
۹۷ بازدید
حیدری- آیا دین، ایدئولوژى است و آیا ایدئولوژیک کردن دین درست است؟ نظر دکتر شریعتى در این مورد چیست؟
مطمئناً شما هم اذعان خواهید کرد که نمى توان درباره «ایدئولوژى» و مباحث مربوط به آن در حد یک پرسش و پاسخ، حق مطلب را ادا کرد؛ ولى کوشش مى کنیم تا رئوس مطالب کلیدى در این موضوع را براى شما خاطرنشان سازیم.
از «ایدئولوژى» تفسیرهاى گوناگونى ارائه شده است. خصوصاً از دهه چهل (حدود سال 1340 ش.) به بعد به دلیل تلقى هاى گوناگون روشنفکران غیرمذهبى و روشنفکران مذهبى، این واژه افت و خیزهاى فراوان را در تحلیل و تبیین خود شاهد بوده است. اما با توجه به قسمت هاى بعدى پرسش شما (ایدئولوژیک بودن و یا نبودن دین) مى توان گفت در یک برآیند کلى، دو تلقى از ایدئولوژى وجود دارد که پذیرش و عدم پذیرش هر یک، راه ما را در پاسخ دهى به پرسش هاى بعدى روشن مى سازد.
الف) یک تلقى، تلقى حداکثرى از ایدئولوژى است که بنا بر گفته برخى از روشنفکران دینى معاصر، چنین تفسیر و تعریف مى شود: «ایدئولوژى عبارت است از مکتبى سیستماتیزه و سامان یافته که ارکان آن کاملاً مشخص شده است. ارزش ها و آرمان ها را به آدمیان مى آموزاند. موضع آنها را برابر حوادث و سؤالات معین مى کند و راهنماى عمل ایشان قرار مى گیرد. ایدئولوژى در این معنا راهنماى عمل و تعیّن بخش به مواضع سیاسى و اجتماعى و اخلاقى آدمى است». عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژى، ص 104.
این تلقى حداکثرى از ایدئولوژى – که تبلور و تجسم تمام عیار آن در اندیشه مارکسیسم وجود دارد – مى کوشد همه چیز را خطکشى شده و صریح و مضبوط عرضه کند. انسان، اقتصاد، سیاست، جامعه، تاریخ و فرهنگ، براساس تعاریف و پیش فرض هاى جزمى خاص تعریف شده؛ شکل آرمانى وایده آلى آنها معین شده است. این تفسیر، سر از قشرى گرى، سطحى نگرى و نادیده گرفتن بسیارى از واقعیات مسلّم درباره انسان و جامعه و مقولات متحول و متغیر آن، درمى آورد. جمود و جزم اندیشى و غفلت از واقعیات و سرانجام در غلتیدن به دامان ایده آلیسم و آرمان طلبى پوچ، سرنوشت محتوم این گونه ایدئولوژى ها است.
ب ) تلقى دیگر از ایدئولوژى آن است که آن را مجموعه اى هماهنگ از اعتقادات و ارزش ها بدانیم؛ اعتقادات و ارزش هایى که ثابت و تغییرناپذیرند و انسان ها به سوى آنها و در جهت الگوپذیرى از آن ارزش ها و اعتقادات و موزون شدن با آنها دعوت شده اند. این قرائت از ایدئولوژى، تنها بر وجود پاره اى جهات ثابت و نیز جهت گیرى ها و اهداف کلى مشخص درباره انسان و جامعه اصرار دارد؛ اما در نظر ندارد که بدون انعطاف از همگان بخواهد که خود و شؤون مختلف اجتماعى خویش را با این قالب ها و الگوهاى تنگ و خشک تطبیق دهند.
پس از روشن شدن این دو تفسیر، باید دید ایدئولوژیک بودن دین اسلام به کدام معنا است؟ آنچه مى توان درباره این موضوع – که بیشتر از ناحیه اندیشمندان حوزوى و بعضاً از سوى متفکران دانشگاهى در دو دهه اخیر مطرح شده است، گفت آن است که مراد از «ایدئولوژیک بودن اسلام» آن است که این دین، درباره انسان و شؤون فردى و اجتماعى او، سخنان ثابت و جهت گیرى هاى مشخص و غیرزمانى و غیرموقت دارد. تنوع جوامع و پیدایش مناسبات اقتصادى و اجتماعى تازه، مانع از آن نیست که اسلام به منزله یک مکتب و ایدئولوژى، از انسان ها بخواهد که رفتارهاى فردى و اجتماعى و نظام ارزشى و اخلاقى و آرمان ها و ایده آل هاى خود را با این مجموعه هماهنگ از اعتقادات و ارزش ها – که مکتب و ایدئولوژى اسلام نام دارد – هماهنگ و سازگار کنند.
مثلاً در مجموعه معارف دینى، «فقه و شریعت» که به دلیل طبیعت مباحث حقوقى از دیگر اجزاء این مجموعه قانون مندتر است، هرگز بر قالب و شکل اجتماعى خاص جمود گرایانه اصرار نورزیده است. به همین دلیل است که شریعت در طول تاریخ حیات خود، در هر جامعه اى، کارایى و کاربرد داشته است. این انعطاف پذیرى ناشى از عدم قشرى گرى شریعت اسلامى در عرصه مباحث اجتماعى است. البته معناى این انعطاف پذیرى، فقدان جهات ثابت حقوقى و تشریعى نیست. اسلام مثلاً در نظام اجتماعى و سیاسى خود، «عدالت» را به صورت یک هدف و جهت گیرى مردمى مطرح مى کند؛ اما هرگز عدالت مطلوب خویش را در فرم اجتماعى خاص و مجموعه روابط اقتصادى خطکشى شده و نهایى، عرضه نمى کند؛ تا در حصار تنگ آن مانده و تحولات اجتماعى و تاریخى و دگرگونى فرم اجتماعى جوامع، آن را منزوى و مطرود کند. به هر حال، ایدئولوژیک بودن دین، به معناى تک صدا شدن جامعه دینى و حذف عقل و دانش بشرى و ابتکارهاى انسانى نیست.
در واقع، با تلقى دوم از تفسیر ایدئولوژى، دفاع از ایدئولوژیک بودن دین هیچ اشکالى ندارد؛ ولى برخى با تحلیل و تبیین ایدئولوژى به معنا و تلقى اول، ایدئولوژیک بودن دین را از اساس منکر شده، آن را به سطحى شدن و انعطاف ناپذیرى متهم مى کنند. آنچه آنان در این زمینه مطرح مى سازند، تمامى ناظر به تلقى اول از ایدئولوژى است که به واقع در زمان کنونى پرونده آن بسته شده و عمرش به سر آمده است. دلایلى هم که براى پایان ایدئولوژى مطرح مى سازند، عمدتاً ناظر به همین تلقى نخست است.
مخالفان ایدئولوژیک بودن دین، معتقدند که ایدئولوژى چون جامه اى است که به قامت جامعه خاصى دوخته مى شود؛ یا دارویى است که به کار بیمار خاصى مى آید. در نتیجه نمى توان دین را که مانند هوا است و همه از آن تنفس مى کنند، در چارچوب آن محدود ساخت. یا بر این باورند که دین چون ترازو، چراغ و ریسمان است؛ به خودى خود جهت دار نیست؛ واز آن جا که ایدئولوژى به خودى خود جهت دار است و چارچوبه آن، به همین جهت دارى آن مى باشد؛ نمى تواند به قامت دین – که جهت مندى و یکسویگى را برنمى تابد – راست آید. همان، ص 120 – 130.
اگر به دقت در این نوع دلایل نگریسته شود، به خوبى روشن مى گردد که این مطلب، ریشه در نوعى نظریه در مباحث معرفت شناسى دارد؛ زیرا کسى که معتقد است آموزه هاى دینى معرفت زا نیستند و آبستن معنا نمى باشند، حق دارد که مدعى شود دین جهت دار نیست و چون چنین است، نمى توان با ایدئولوژیک کردن، آن را جهت دار نمود. لکن ما چنین اعتقادى نداریم. به نظر ما، دین اسلام داراى جهت گیرى ها و آموزه هاى روشنى در زمینه هاى مختلف حقوقى، اقتصادى و سیاسى است. البته این جهت گیرى ها – چنان که در جمله هاى قبل در حوزه فقه مطرح شد – به معناى انعطاف ناپذیرى آن نیست.
حقیقت آن است که طرفداران پایان عمر ایدئولوژى، به دلیل پذیرش مبناى خاصى در حوزه معرفت شناسى است که چنین نظریه اى را مبیّن و مستدل مى کنند؛ و بر این اساس، از ایدئولوژیک کردن عرصه هاى گوناگون اجتماعى – اعم از دین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ – گریزانند.
گریز از ایدئولوژى، به این دلیل است که ایدئولوژى نشان از حقیقت دارد و کسى که حقیقت را سراب بپندارد و یا لااقل آن را یک امر ذهنى بداند – که به اذن و خواست انسان و یا به تناسب شرایط ذهنى و اجتماعى ویژه از پیش فرض شده و از این رو متغیّر و متکثّر است – هیچ گاه «ایدئولوژى» را که مدعى آن است که به رغم تکثرات و تغیرات، همواره حقایق و ارزش هایى ثابت، آرمانى و قابل فهم وجود دارد، تاب نمى آورد.
همان طور که گفته شد، این مسأله هیچ اختصاصى به دین ندارد؛ بلکه در ساحت هاى دیگر نیز مطرح است؛ مثلاً در باب سیاست، منتقدان ایدئولوژیک کردن سیاست، چنین استدلال مى کنند که: «ایدئولوژى مى تواند برخى از افراد جامعه را به یکدیگر پیوند دهد و گروه بندى هایى پدید آورد؛ ولى ایدئولوژى نمى تواند محور و مرکز جامعه مدنى قرار گیرد؛ زیرا جامعه مدنى با تکثر گروه ها، منافع وارزش ها شکل مى گیرد. از این رو، به مجموعه مشترکى از ارزش هاى معتدل، ملایم و متقاطع نیازمند است. بنابراین، تلاش براى ایجاد جامعه مدنى حول یک مرکز مشترک و اتحاد شدید و مستمر، به انهدام آزادى و دیگر ارزش هاى سیاسى جامعه مدنى مى انجامد». پارتریچ. پى. اچ، سیاست، فلسفه، ایدئولوژى (مقاله اى در فلسفه سیاسى) ترجمه: مرحوم دکتر مرتضى اسعدى، ص 88.
روشن است فردى که قائل به «نسبیت معرفت» بوده و هر فهمى را حق و درست مى پندارد، به تکثر ارزش ها فتوا خواهد داد و همه آنها را صحیح خواهد شمرد؛ و براى آنها در جامعه بهره اى از طرح و تبلیغ قائل خواهد بود؛ اما اگر شخصى معتقد باشد که همه ارزش ها صحیح نیستند و تنها باید از ارزش ها و آرمان هاى صحیح دفاع کرد و ارزش هاى منفى و ناصحیح را نقد نمود، قائل به چنین تکثرى نخواهد بود. به هر روى، به اعتقاد ما، بنا بر تفسیر دومى که از ایدئولوژى شد، مى توان دین و عرصه هاى دیگر را در چارچوب اندیشه هاى دینى ایدئولوژیک کرد.
دکتر شریعتى «ایدئولوژى» را بیشتر در ابعاد ارزشى به کار برده و آن را در برابر جهان بینى قرار داده است. در این تقابل، جهان بینى به عنوان اصل و ایدئولوژى فرع بر آن شمرده شده است. بنابراین تفسیر، جهان بینى توحیدى اسلام، زیربنا و ایدئولوژى اسلامى روبناى آن معرفى گشته است. در واقع، ایدئولوژى در کلام شریعتى، بحث از «بایستگى ها و شایستگى ها» است. مکتب نیز در تعابیر او جامع «جهان بینى و ایدئولوژى» مى باشد. مجموعه آثار، ج 16، ص 308 – 310.
او به دلیل همین تفسیر، به دنبال طرح یک ایدئولوژى مثبت بود که شامل مجموعه اى از اندیشه ها و باورهاى ذهنى مى شد که با رجوع به ذهنیت مذهبى و عرفى جامعه و بازسازى مجدد آن، به وجود مى آمد. طرح «بازگشت به خویش» و «احیاى مجدد مذهب» در همین راستا بود. براى آشنایى اجمالى با تحولات و ایدئولوژى ر.ک: مقاله «دین و ایدئولوژى»، حمید پارسانیا (کتاب نقد شماره 2 و 3)، ص 89 – 112.
از «ایدئولوژى» تفسیرهاى گوناگونى ارائه شده است. خصوصاً از دهه چهل (حدود سال 1340 ش.) به بعد به دلیل تلقى هاى گوناگون روشنفکران غیرمذهبى و روشنفکران مذهبى، این واژه افت و خیزهاى فراوان را در تحلیل و تبیین خود شاهد بوده است. اما با توجه به قسمت هاى بعدى پرسش شما (ایدئولوژیک بودن و یا نبودن دین) مى توان گفت در یک برآیند کلى، دو تلقى از ایدئولوژى وجود دارد که پذیرش و عدم پذیرش هر یک، راه ما را در پاسخ دهى به پرسش هاى بعدى روشن مى سازد.
الف) یک تلقى، تلقى حداکثرى از ایدئولوژى است که بنا بر گفته برخى از روشنفکران دینى معاصر، چنین تفسیر و تعریف مى شود: «ایدئولوژى عبارت است از مکتبى سیستماتیزه و سامان یافته که ارکان آن کاملاً مشخص شده است. ارزش ها و آرمان ها را به آدمیان مى آموزاند. موضع آنها را برابر حوادث و سؤالات معین مى کند و راهنماى عمل ایشان قرار مى گیرد. ایدئولوژى در این معنا راهنماى عمل و تعیّن بخش به مواضع سیاسى و اجتماعى و اخلاقى آدمى است». عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژى، ص 104.
این تلقى حداکثرى از ایدئولوژى – که تبلور و تجسم تمام عیار آن در اندیشه مارکسیسم وجود دارد – مى کوشد همه چیز را خطکشى شده و صریح و مضبوط عرضه کند. انسان، اقتصاد، سیاست، جامعه، تاریخ و فرهنگ، براساس تعاریف و پیش فرض هاى جزمى خاص تعریف شده؛ شکل آرمانى وایده آلى آنها معین شده است. این تفسیر، سر از قشرى گرى، سطحى نگرى و نادیده گرفتن بسیارى از واقعیات مسلّم درباره انسان و جامعه و مقولات متحول و متغیر آن، درمى آورد. جمود و جزم اندیشى و غفلت از واقعیات و سرانجام در غلتیدن به دامان ایده آلیسم و آرمان طلبى پوچ، سرنوشت محتوم این گونه ایدئولوژى ها است.
ب ) تلقى دیگر از ایدئولوژى آن است که آن را مجموعه اى هماهنگ از اعتقادات و ارزش ها بدانیم؛ اعتقادات و ارزش هایى که ثابت و تغییرناپذیرند و انسان ها به سوى آنها و در جهت الگوپذیرى از آن ارزش ها و اعتقادات و موزون شدن با آنها دعوت شده اند. این قرائت از ایدئولوژى، تنها بر وجود پاره اى جهات ثابت و نیز جهت گیرى ها و اهداف کلى مشخص درباره انسان و جامعه اصرار دارد؛ اما در نظر ندارد که بدون انعطاف از همگان بخواهد که خود و شؤون مختلف اجتماعى خویش را با این قالب ها و الگوهاى تنگ و خشک تطبیق دهند.
پس از روشن شدن این دو تفسیر، باید دید ایدئولوژیک بودن دین اسلام به کدام معنا است؟ آنچه مى توان درباره این موضوع – که بیشتر از ناحیه اندیشمندان حوزوى و بعضاً از سوى متفکران دانشگاهى در دو دهه اخیر مطرح شده است، گفت آن است که مراد از «ایدئولوژیک بودن اسلام» آن است که این دین، درباره انسان و شؤون فردى و اجتماعى او، سخنان ثابت و جهت گیرى هاى مشخص و غیرزمانى و غیرموقت دارد. تنوع جوامع و پیدایش مناسبات اقتصادى و اجتماعى تازه، مانع از آن نیست که اسلام به منزله یک مکتب و ایدئولوژى، از انسان ها بخواهد که رفتارهاى فردى و اجتماعى و نظام ارزشى و اخلاقى و آرمان ها و ایده آل هاى خود را با این مجموعه هماهنگ از اعتقادات و ارزش ها – که مکتب و ایدئولوژى اسلام نام دارد – هماهنگ و سازگار کنند.
مثلاً در مجموعه معارف دینى، «فقه و شریعت» که به دلیل طبیعت مباحث حقوقى از دیگر اجزاء این مجموعه قانون مندتر است، هرگز بر قالب و شکل اجتماعى خاص جمود گرایانه اصرار نورزیده است. به همین دلیل است که شریعت در طول تاریخ حیات خود، در هر جامعه اى، کارایى و کاربرد داشته است. این انعطاف پذیرى ناشى از عدم قشرى گرى شریعت اسلامى در عرصه مباحث اجتماعى است. البته معناى این انعطاف پذیرى، فقدان جهات ثابت حقوقى و تشریعى نیست. اسلام مثلاً در نظام اجتماعى و سیاسى خود، «عدالت» را به صورت یک هدف و جهت گیرى مردمى مطرح مى کند؛ اما هرگز عدالت مطلوب خویش را در فرم اجتماعى خاص و مجموعه روابط اقتصادى خطکشى شده و نهایى، عرضه نمى کند؛ تا در حصار تنگ آن مانده و تحولات اجتماعى و تاریخى و دگرگونى فرم اجتماعى جوامع، آن را منزوى و مطرود کند. به هر حال، ایدئولوژیک بودن دین، به معناى تک صدا شدن جامعه دینى و حذف عقل و دانش بشرى و ابتکارهاى انسانى نیست.
در واقع، با تلقى دوم از تفسیر ایدئولوژى، دفاع از ایدئولوژیک بودن دین هیچ اشکالى ندارد؛ ولى برخى با تحلیل و تبیین ایدئولوژى به معنا و تلقى اول، ایدئولوژیک بودن دین را از اساس منکر شده، آن را به سطحى شدن و انعطاف ناپذیرى متهم مى کنند. آنچه آنان در این زمینه مطرح مى سازند، تمامى ناظر به تلقى اول از ایدئولوژى است که به واقع در زمان کنونى پرونده آن بسته شده و عمرش به سر آمده است. دلایلى هم که براى پایان ایدئولوژى مطرح مى سازند، عمدتاً ناظر به همین تلقى نخست است.
مخالفان ایدئولوژیک بودن دین، معتقدند که ایدئولوژى چون جامه اى است که به قامت جامعه خاصى دوخته مى شود؛ یا دارویى است که به کار بیمار خاصى مى آید. در نتیجه نمى توان دین را که مانند هوا است و همه از آن تنفس مى کنند، در چارچوب آن محدود ساخت. یا بر این باورند که دین چون ترازو، چراغ و ریسمان است؛ به خودى خود جهت دار نیست؛ واز آن جا که ایدئولوژى به خودى خود جهت دار است و چارچوبه آن، به همین جهت دارى آن مى باشد؛ نمى تواند به قامت دین – که جهت مندى و یکسویگى را برنمى تابد – راست آید. همان، ص 120 – 130.
اگر به دقت در این نوع دلایل نگریسته شود، به خوبى روشن مى گردد که این مطلب، ریشه در نوعى نظریه در مباحث معرفت شناسى دارد؛ زیرا کسى که معتقد است آموزه هاى دینى معرفت زا نیستند و آبستن معنا نمى باشند، حق دارد که مدعى شود دین جهت دار نیست و چون چنین است، نمى توان با ایدئولوژیک کردن، آن را جهت دار نمود. لکن ما چنین اعتقادى نداریم. به نظر ما، دین اسلام داراى جهت گیرى ها و آموزه هاى روشنى در زمینه هاى مختلف حقوقى، اقتصادى و سیاسى است. البته این جهت گیرى ها – چنان که در جمله هاى قبل در حوزه فقه مطرح شد – به معناى انعطاف ناپذیرى آن نیست.
حقیقت آن است که طرفداران پایان عمر ایدئولوژى، به دلیل پذیرش مبناى خاصى در حوزه معرفت شناسى است که چنین نظریه اى را مبیّن و مستدل مى کنند؛ و بر این اساس، از ایدئولوژیک کردن عرصه هاى گوناگون اجتماعى – اعم از دین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ – گریزانند.
گریز از ایدئولوژى، به این دلیل است که ایدئولوژى نشان از حقیقت دارد و کسى که حقیقت را سراب بپندارد و یا لااقل آن را یک امر ذهنى بداند – که به اذن و خواست انسان و یا به تناسب شرایط ذهنى و اجتماعى ویژه از پیش فرض شده و از این رو متغیّر و متکثّر است – هیچ گاه «ایدئولوژى» را که مدعى آن است که به رغم تکثرات و تغیرات، همواره حقایق و ارزش هایى ثابت، آرمانى و قابل فهم وجود دارد، تاب نمى آورد.
همان طور که گفته شد، این مسأله هیچ اختصاصى به دین ندارد؛ بلکه در ساحت هاى دیگر نیز مطرح است؛ مثلاً در باب سیاست، منتقدان ایدئولوژیک کردن سیاست، چنین استدلال مى کنند که: «ایدئولوژى مى تواند برخى از افراد جامعه را به یکدیگر پیوند دهد و گروه بندى هایى پدید آورد؛ ولى ایدئولوژى نمى تواند محور و مرکز جامعه مدنى قرار گیرد؛ زیرا جامعه مدنى با تکثر گروه ها، منافع وارزش ها شکل مى گیرد. از این رو، به مجموعه مشترکى از ارزش هاى معتدل، ملایم و متقاطع نیازمند است. بنابراین، تلاش براى ایجاد جامعه مدنى حول یک مرکز مشترک و اتحاد شدید و مستمر، به انهدام آزادى و دیگر ارزش هاى سیاسى جامعه مدنى مى انجامد». پارتریچ. پى. اچ، سیاست، فلسفه، ایدئولوژى (مقاله اى در فلسفه سیاسى) ترجمه: مرحوم دکتر مرتضى اسعدى، ص 88.
روشن است فردى که قائل به «نسبیت معرفت» بوده و هر فهمى را حق و درست مى پندارد، به تکثر ارزش ها فتوا خواهد داد و همه آنها را صحیح خواهد شمرد؛ و براى آنها در جامعه بهره اى از طرح و تبلیغ قائل خواهد بود؛ اما اگر شخصى معتقد باشد که همه ارزش ها صحیح نیستند و تنها باید از ارزش ها و آرمان هاى صحیح دفاع کرد و ارزش هاى منفى و ناصحیح را نقد نمود، قائل به چنین تکثرى نخواهد بود. به هر روى، به اعتقاد ما، بنا بر تفسیر دومى که از ایدئولوژى شد، مى توان دین و عرصه هاى دیگر را در چارچوب اندیشه هاى دینى ایدئولوژیک کرد.
دکتر شریعتى «ایدئولوژى» را بیشتر در ابعاد ارزشى به کار برده و آن را در برابر جهان بینى قرار داده است. در این تقابل، جهان بینى به عنوان اصل و ایدئولوژى فرع بر آن شمرده شده است. بنابراین تفسیر، جهان بینى توحیدى اسلام، زیربنا و ایدئولوژى اسلامى روبناى آن معرفى گشته است. در واقع، ایدئولوژى در کلام شریعتى، بحث از «بایستگى ها و شایستگى ها» است. مکتب نیز در تعابیر او جامع «جهان بینى و ایدئولوژى» مى باشد. مجموعه آثار، ج 16، ص 308 – 310.
او به دلیل همین تفسیر، به دنبال طرح یک ایدئولوژى مثبت بود که شامل مجموعه اى از اندیشه ها و باورهاى ذهنى مى شد که با رجوع به ذهنیت مذهبى و عرفى جامعه و بازسازى مجدد آن، به وجود مى آمد. طرح «بازگشت به خویش» و «احیاى مجدد مذهب» در همین راستا بود. براى آشنایى اجمالى با تحولات و ایدئولوژى ر.ک: مقاله «دین و ایدئولوژى»، حمید پارسانیا (کتاب نقد شماره 2 و 3)، ص 89 – 112.