طلسمات

خانه » همه » مذهبی » رابطه میان اخلاق و انسانیت و دین

رابطه میان اخلاق و انسانیت و دین


رابطه میان اخلاق و انسانیت و دین

۱۳۹۵/۰۸/۰۱


۵۴۵۲ بازدید

سلام ….آیا اخلاقیات و انسانیت دو مقوله جدا هستند ؟؟آیا انسانیت توسط دین به وجود می آید؟؟

الف) رابطه میان اخلاقیات و انسانیت
انسانیت از ضروریات زندگی بشر است. و بدون آن زندگی در اجتماع بشری، زجرآور خواهد شد. و چه بسا زندگی در اجتماع بدون آن غیر ممکن بشود. از این‌رو هیچ کس نمی‌تواند ضرورت آن را نفی کند و حتی کسانی که با دین سرستیز دارند، آن را لازم می‌شمارند و شعار انسانیت سر می‌دهند.
در این جا به چند نکته باید توجه کرد:
۱- اخلاق دینی، با انسانیت تقابل ندارد. بلکه دیندار واقعی حتماً دارای انسانیت است؛ یعنی انسانیت با اخلاق دینی، تقابلی ندارد که بخواهیم فقط یکی را انتخاب کنیم و اخلاق و انسانیت را دو مقوله جدا از هم بدانیم. اما انسانیت، مراتب و درجاتی دارد که عالی‌ترین مراتب آن فقط توسط دین در قالب اخلاق دینی محقق می‌شود. از این‌رو پیامبر اسلام(ص) تکمیل مکارم اخلاق را غرض بعثت خویش شمرده‌اند. 1 این سخن بیانگر آن است که آدمیانی پیش از اسلام وجود داشتند که دارای اصول انسانی بودند و دین آمد تا آن انسانیت را در قالب اخلاق کامل کند. نقش آفرینی دین به حدی است که حتی در تعریف بعضی از مفاهیم اخلاقی تأثیر گذار است. بنابراین، غیر ممکن است، بدون اخلاق دینی، انسانیت در حد عالی محقق شود.
2- در صورت عدم ایمان به جهان آخرت و نتایج اعمال، ضامن اجرایی برای اصول انسانیت، وجود نخواهد داشت و کمتر مردمی این اصول را رعایت می‌کنند.
3- به فرض که بدون اخلاق دینی بتوانیم بهترین اصول انسانی را محقق کنیم. اما رفع این نیاز به معنای رفع تمام نیازهای ضروری بشر نیست. رعایت اصول انسانی که فقط برای سامان دادن نظامات اجتماع دنیایی باشد، برای زندگی پس از مرگ ما کارآیی‌ای ندارد. و معقول نیست بشری که برای زندگی ۷۰ ساله خود تفکر و برنامه‌ریزی می‌کند، برای زندگی ابدی خود اقدامی نکند. و به اخلاق دینی پشت کند.
4- کسی که واقعاً دارای انسانیت است و خود را در شعار دادن متوقف نکرده است، حتماً دارای اخلاق دینی هست؛ برای نمونه؛ یکی از اصول انسانیت تشکر در مقابل احسان دیگران است. چگونه کسی می‌تواند مدعی انسانیت باشد، اما بر روی تمام احسان‌های الهی چشم ببندد و به شکر مُنعِم روی نیاورد؟
5- از قائلان به انسانیت منهای دین؛ باید پرسید معیار انسانی زیستن چیست و اصولاً ایشان بر اساس کدام اصول و معیارهایی، می‌توانند یک عمل را فارغ از آموزه‌های دینی عملی انسانی معرفی کنند؟
اگر فرهنگ یک منطقه معیار انسانیت است، پس مردم دیگر مناطق که این فرهنگ را ندارند را نمی‌توان انسان دانست و اگر رفتار بر اساس همه این فرهنگ‌ها معیار انسانیت است باید پذیرفت که انسانیت برای خود معیار و ضابطه معینی ندارد و یک فرد مستبد و دیکتاتور در فرهنگی که این رفتار را پذیرفته، کاملاً انسانی عمل می‌کند و یا فردی که در قبایل بدوی به راحتی هم نوع خود را می‌کشد نیز عملی منطبق بر انسانیت انجام داده است.
تکمیل این بحث با توجه به مطالب زیر بهتر روشن می‌شود.
اخلاق دینى و اخلاق غیر دینى
یکى از مباحث اساسى و سؤالات مهم در فلسفه اخلاق این است که چه رابطه‌اى بین اخلاق و دین وجود دارد؟ آیا اخلاق لزوماً باید از دین گرفته شود و مبتنى بر مبانى دینى باشد، یا می‌توان اخلاق بدون دین هم داشت؟
گاهى برخى چنین مطرح می‌کنند که هم‌اکنون در برخى از جوامع و کشورها دین حاکم نیست، اما در عین حال، اخلاقیات و انسانیت در آن جا حاکم است و بعضاً رفتارهایشان از مسلمانان نیز بهتر و پسندیده‌تر است. آیا این خود دلیل بر آن نیست که می‌توان اخلاق بدون دین داشت؟ مثلاً، چرا نتوان اخلاق را بر عاطفه و وجدان بنا نهاد؟! چرا نشود به جاى دین، از علوم روان‌شناسى جدید کمک گرفت و مردم را براساس داده‌هاى علوم تربیتى و روان‌شناسى جدید به گونه‌اى ساخت که ملتزم به قوانین اخلاقى باشند و اصول انسانی را رعایت کنند و داراى رفتار اجتماعى مطلوبى باشند؟
به طور خلاصه، سؤال اساسى در این است که نقش دین در اخلاق و انسانیت چیست و چه ضرورتى دارد که حتماً اخلاقیات را از دین بگیریم و یا بگوییم انسانیت کامل بدون دین تحقق پیدا نمی‌کند؟
پیشینه بحث
در اروپاى مسیحى پیش از عصر نوزایى (رنسانس) – که دوران تجدید حیات علوم و دانش‌هاى تجربى است- اخلاق با دین مسیحیت همراه بود و مفاهیم اخلاقى از متون دینى گرفته می‌شد و از این رو، از قداست و مرتبت ویژه‌اى برخوردار بود. اما پس از این دوره، کم کم صبغه دینى در اخلاق ضعیف شد و این اندیشه در اذهان دانشمندان و فلاسفه اروپا مطرح گردید که اصلاً چه لزومى دارد ما اخلاق را از دین و از کتب مقدس بگیریم؟ بلکه ما می‌توانیم براساس دستاوردهاى علوم تجربى و براساس فکر و اندیشه بشرى خودمان، نظامى اخلاقى طراحى کنیم و اصول انسانی و حدود رفتارهاى اجتماعى انسان‌ها را مشخص سازیم. برخى از متفکران غربى از جمله کارل ریموند پوپر (1902م) در قرن اخیر تا آن‌جا پیش رفتند که رسماً اخلاق منهاى خدا را مطرح نمودند و اعلام داشتند که براى پرورش اخلاقى، انسان‌ها نیازمند اعتقاد به خدا نیستند.
اینک باید ببینیم دیدگاه اسلام در این زمینه چیست و اخلاق دینى به چه معناست و آیا نظام اخلاقى غیر دینى می‌تواند یک نظام کامل و تمام عیار باشد یا نه و چرا؟
اخلاق دینى
گاهى مراد از اخلاق دینى و ارتباط اخلاق با دین این است که اخلاق بدون اعتقادات دینى – یعنى: بدون پذیرش مبدأ و معاد- معنا ندارد. این ارتباط در حقیقت ارتباطى است بین اخلاق و اصول دین. گاهى هم مراد از اخلاق دینى این است که دستورات اخلاقى را باید دین براى ما معین نماید و جز از راه وحى نمی‌توان قواعد اخلاقى را مشخص نمود. طبق تفسیر اول، اخلاق بدون جهان‌بینى دینى ناممکن است، اما طبق تفسیر دوم، اخلاق بدون ایدئولوژى دینى امکان‌ناپذیر است.
شهید مرتضى مطهرى (قدس سره) درباره تفسیر نخست، تحت عنوان «خدا مبناى فضایل اخلاقى» می‌نویسند: «وقتى که می‌آییم سراغ تربیت دینى، می‌بینیم این مفاهیم (اخلاقى) دیگر مفاهیم توخالى نیست، مفاهیم تو پر است؛ حق، عدالت، صلح، همزیستى، عفّت، تقوا، معنویت، راستى، درستى و امانت، تمام اینها الفاظى هستند تو پر و پایه و مبنا و منطق دارند. اساس مطلب این است که ما براى اخلاق چه منطقى به دست بیاوریم؟ آیا می‌توانیم از غیر راه خداشناسى و معرفةالله براى اخلاق، منطق مستدل پیدا بکنیم؟ نه، پشتوانه و اعتبار همه این مفاهیم، خداشناسى است. اگر ایمان نباشد [اخلاق ] مثل اسکناسى است که پشتوانه نداشته باشد». 2
براى تبیین روشن‌تر رابطه اخلاق با اصول دین می‌توان گفت: اخلاق براى هدایت انسان در مسیر سعادت و کمال و نجات نهایى است. اگر در هر یک از این سه مفهوم «سعادت، کمال و نجات» دقت کنیم به این نتیجه می‌رسیم که بدون اعتقاد به خدا و معاد، تعریف درستى از این الفاظ نخواهیم داشت. چه کسى باید مفهوم حقیقى سعادت، کمال و نجات را براى بشر مشخص نماید؟ آیا بشر با عقل و علم محدود خود تاکنون توانسته است حدود و ثغور این مفاهیم را مشخص نماید و مصادیق آنها را بیان کند؟ تجربه و مشاهده تاریخى نشان می‌دهد که بشر عاجزتر از آن است که معنا و مصداق دقیق این واژه‌ها و مفاهیم متعالى و ارزشمند را مشخص سازد. به این دلیل، در اخلاقیات نیازمند وحى هستیم و باید پیش از همه، به وجود خدا گردن نهیم و سپس از وحى الهى براى تعیین حدود و قوانین اخلاقى استفاده کنیم. قرآن کریم به طور عام، می‌فرماید: «فَانْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ الَى اللهِ وَالرَّسُولِ»؛ 3 «اگر در چیزى نزاع و اختلاف داشتید، آن را به خدا و رسول برگردانید».
از این آیه استفاده می‌شود که مرجع نهایى براى تعیین و تشخیص درست از نادرست در هر مقوله‌اى از جمله اخلاقیات، خدا و رسول اوست و بدون اعتقاد به خدا، نمی‌توان نظام اخلاقى کامل و جامعى داشت.
اصل معاد نیز از اصول لازم و زیربنایى در نظام اخلاقى دینى است؛ چرا که سعادت و کمال آدمى به عنوان غایت اخلاق با توجه به حیات اخروى معنا می‌شود. سعادت حقیقى عبارت است از نیل به بالاترین لذت در حیات پس از مرگ. این مطلب خود مبتنى بر این نکته است که آدمى مرکّب از دو بُعد جسم و روح است. روح او قابلیت بقا در جهان پس از مرگ را دارا می باشد و غیر از حیات دنیوى، او از حیات اخروى نیز برخوردار است. بنابراین، تا وقتى به معاد و جهان پس از مرگ اعتقاد نداشته باشیم، نمی‌توانیم تفسیر درست و روشنى از مفهوم سعادت و نجات نهایى آدمى به دست دهیم و آنگاه نظام اخلاقى خود را در راستاى نیل به آن سعادت و نجات پی‌ریزى نماییم.
از سوى دیگر، کمال نهایى انسان نیز قرب به خداست و تا زمانى که اعتقاد به خدا را به عنوان یک اصل پیشین و بنیادین نپذیرفته باشیم، نمی‌توانیم از قرب به خدا به عنوان کمال نهایى انسان در سیر و سلوک اخلاقى سخن بگوییم.
گروهى از کسانى که قایل به اخلاق دینى می‌باشند اشاعره‌اند که معتقدند همه باید و نبایدها و همه اوامر و نواهى را باید خداوند متعال تعیین فرماید و عقل بشر هرگز قدرت ندارد که خوب و بد را تشخیص دهد و فضایل و رذایل اخلاقى را جداى از بیانات شارع مقدس درک نماید.
این ادعا گرچه به طور مطلق و به صورت کلى از نظر متکلمان شیعه پذیرفته نیست، اما تا حدودى درست است؛ زیرا بسیارى از ریزه‌کاری‌ها و ظرایف اخلاقى را ما نمی‌توانیم درک کنیم و چاره‌اى نداریم جز این‌که آنها را از طریق دین به دست آوریم.
یکى از ادلّه نیازمندى اخلاق به دین این است که عقل بشر همواره به صورت کلى، درکى از عالم و آدم دارد و احکام عقلى جزئى، موردى و مشخص نیست؛ مثلاً، عقل می‌گوید انسان باید خالق خود را پرستش کند، اما حدود این پرستش و مصداق آن را تعیین نمی‌کند، در حالی که انسان در زندگى روزانه خود، دایم با موارد جزئى سر و کار دارد و کلى گویى چندان مشکلى از او حل نمی‌کند. بنابراین، انسان در تعیین حد و مرز رفتار و سیر و سلوک اخلاقى محتاج وحى و دین است تا به طور مشخص، جدول رفتارى او را مشخص نماید و او را از تحیر و سرگردانى نجات دهد.
اخلاق دینى از دیدگاه قرآن
در قرآن کریم، آیات فراوانى دالّ بر این است که پایه اخلاق، ایمان به خداست و جز از راه دین، نمی‌توان به سعادت و حیات و نجات حقیقى نایل شد. یکى از بهترین آیاتى که راه رسیدن به حیات طیبه و سعادت جاوید را – که همان هدف نهایى اخلاق است- بیان فرموده، آیه 24 سوره انفال است که می‌فرماید: «یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ»؛ «اى کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا و رسول را اجابت کنید، وقتى که شما را به چیزى دعوت می‌کنند که مایه حیات شماست».
از این آیه به خوبى استفاده می‌شود که دین و دعوت خدا و رسول است که حیات حقیقى و سعادت نهایى و رستگارى واقعى را براى انسان تأمین می‌کنند و جز از راه دین نمی‌توان به این هدف رسید.
اخلاق غیر دینى
مراد از اخلاق غیر دینى، اخلاقى است که عمدتاً یا براساس عواطف و احساسات استوار گردیده یا بر وجدان مبتنى باشد و یا از راه علوم و دانش‌هایى تجربى و بشرى مانند روان‌شناسى، جامعه‌شناسى، علوم تربیتى و رشته‌هایى از این قبیل حاصل شده باشد.
نمی‌توان انکار کرد که هر یک از این علوم و رشته‌ها می‌تواند در تنظیم رفتار آدمى و سامان بخشیدن به نظام زندگى فردى و اجتماعى انسان نقش داشته باشد، اما سخن در این است که این علوم بشرى، به همه زوایاى وجودى آدمى راه ندارد و جزئیات روح و روان آدمى براى صاحبان این علوم نامکشوف مانده و شاهد بر این مدعا، کاستی‌ها، ضعف‌ها و نابسامانی‌هایى است که اکنون بشر معاصر با آنها مواجه می‌باشد. از این رو می‌گوییم: بشر محتاج وحى و کتب آسمانى است که نظام رفتارى خود را از آنها بگیرد و با تعبّد به وحى و شریعت، مسیر درست زندگى را طى کند.
ابراز عاطفه و محبت‌ورزى نیز در اخلاقیات لازم و مؤثر است، اما کافى نیست. شهید مطهرى در این زمینه می‌نویسد:
«هر محبتى را نمی‌توان اخلاق دانست … در اخلاق، عنصر اختیار و اکتساب یعنى: غیرغریزى بودن خوابیده است. اگر انجام کارى براى انسان غریزه بود – یعنى: طبیعى و فطرى و مادرزاد بود- و انسان آن را تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده بود، آن کار، با شکوه و عظمت و قابل مدح هست، ولى در عین حال، اخلاق نیست؛ مثل محبت پدر و مادر نسبت به فرزند و مخصوصاً محبت مادرانه … ایراد دیگر: دایره اخلاق از حدود غیر دوستى وسیع‌تر است. همه اخلاق‌ها – یعنى: همه کارهاى مقدس و با شکوه انسان- از نوع غیردوستى نیست. نوعى دیگر – یعنى: یک سلسله کارهاى با عظمت و شکوه و قابل تقدیر و تقدیس و آفرین‌گویى و حمد- در انسان هست، بدون این‌که ربطى به غیر
دوستى داشته باشد و همان‌طور که انسان ایثار یا احسان را تقدیس می‌کند، آن کار را هم تقدیس می‌کند؛ مثل آن چیزى که عرب از آن به إباءُ الضَّیم تعبیر می‌کند؛ یعنى: تن به ذلت ندادن». 4
دین است که حدود عاطفه‌گرایى و محبت‌ورزى را مشخص می‌سازد و تعیین می‌کند که در کجا باید ابراز عاطفه کرد و در کجا ابراز محبت و عاطفه نابجا و مضرّ است! مگر هر عاطفه‌اى و در هر موردى شایسته و بجاست؟ مگر نسبت به هر انسانى باید بامحبت و عاطفه برخورد کرد؟
اصلًا ملاک انسان‌دوستى و غیر دوستى چیست؟ آیا نسبت به غیر انسان – مثل حیوانات- نباید ابراز عاطفه کرد؟ اینها سؤالاتى است که نیاز به پاسخ دارد و دین است که حد و مرز اینها را مشخص می‌سازد و صرف عاطفه‌گرایى نمی‌تواند مبناى اخلاق باشد.
نتیجه‌گیری
بی تردید دین و اخلاق مهم‌ترین ساحت‌های حیات آدمی در طول تاریخ بوده‌اند. تأثیر گذاری بی بدیل این دو در بهرورزی، آرام بخشی و کمال انسان، صبغه و سابقه‌ای پر ارج و منزلت بدان‌ها بخشیده است، به گونه‌ای که حتی تصور زیستن در جهانی به دور از آموزه‌های دینی و اخلاقی در نظر انسان خوف انگیز می‌نماید. بیابانی که نه چراغی در آن برافروخته‌اند، بلکه بتوان از تاریکی‌های وهم انگیز کشمکش‌ها و نزاع‌ها بیرون جست و نه نردبانی به آسمان‌ها برافراشته که شاید در پناه زندگی مؤمنانه خلاصی یافت.
بنابراین، تحقق اخلاق و نیز انسانیت کامل به واسطه دین میسّر است، و اصلًا بدون دین و وحی امکان خودسازى براى انسان فراهم نمی‌شود؛ اگر کسى بخواهد حقیقت انسانى خود را شکوفا سازد، متخلّق به اخلاق الهى گردد، خداگونه شود و به مقام خلافت خدا برسد، جز بر پایه وحی، اعتقاد مذهبى و رابطه با خدا نمی‌تواند به چنین فضایلى دست یابد. اگر پیوند ایمان به خدا از انسان گسسته شود، قادر به پرورش و شکوفایى انسانیت خود نخواهد بود. هرچند ممکن است بر اثر عواملى چون تبلیغات، تحریک عواطف و مانند آن بطور موقت و گذرا یک سلسله خصلتهاى انسانى را از خود بروز دهد، لیکن چون این اوصاف بر اساس دین و مرتبط با آن نیست، بدون بنیاد و بى دوام خواهد بود و در طوفان حوادث و هنگام غلبه شهوت، غضب، ریاست طلبى و به میان آمدن منافع شخصى، قادر به نگهدارى آن نخواهد بود. تجربه نشان داده به هر نسبت که بشر از دین دور شده و ایمان به خدا ضعیف گردیده، اخلاق بشر نیز به انحطاط گراییده است.
__________________________________
1 . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق، ج 16، ص 210.
2 . مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، تهران، صدرا، چاپ هفدهم، 1376ش، ص 286.
3 . نساء( 4)، آیه 59.
4. فلسفه اخلاق، ص 43 – 44.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد