خانه » همه » مذهبی » راه های شناخت اسلام واقعی

راه های شناخت اسلام واقعی


راه های شناخت اسلام واقعی

۱۳۹۳/۱۲/۱۴


۱۴۹۰۹ بازدید

اسلام واقعی را چگونه می توان شناخت؟

برای معرفی اسلام واقعی به سایر کشورها ابتدا باید اسلام واقعی را شناخت و سپس آنرا به انسان های دیگر نیز شناساند. از این رو مطالب زیر را خدمتتان ارائه می کنیم: الف) واژه «اسلام» مصدر؛ از «اَسلَمَ یُسلِمُ» به معنی: «تسلیم بی قید و شرط شدن» است، ولی اگر ریشه آن ثلاثی مجرد باشد (سَلِمَ یَسلَمُ) به معنی: «سالم و بی عیب و آفت ماندن» می‌باشد (لویس معلوف، ت. بندر ریگی محمد؛ المنجد ص 767؛ چ 4 ایران 1382)
در اصطلاح قرآن، مسلمان به معنای تسلیم مطلق در برابر فرمان خدا و توحید کامل و خالص از هر گونه شرک و دو گانه پرستی است و به همین جهت است که قرآن کریم حضرت ابراهیم (ع) را مسلمان معرفی می کند.
از آن جا که دین در پیش گاه خدای متعال، اسلام است «ان الدین عندالله الاسلام» بنابراین همه ی کسانی که دین خدا را در زمان خودشان پذیرفته باشند و مطیع دستورات الاهی باشند مسلمان اند.
یعنی طبق نظر قرآن تمام پیروان ادیان آسمانی در زمان خودشان مسلمان بودند؛ و مسیحی ها، یهودی ها و … تا زمانی که دینشان به سبب دین جدید نسخ نشده بود، مسلمان بودند؛ چرا که تسلیم پروردگار بودند و اگر یهودی یا مسیحی به آنها گفته می شد به اعتبار پیامبرانشان بود و گرنه همان گونه که بیان کردیم به تمام ادیان الاهی اسلام اطلاق می شود و آنها تنها در شریعت متفاوتند.
بله امروزه مسلمان به پیروان دین خاتم اطلاق می شود، چرا که آنان با پذیرفتن دین اسلام و اعتقاد به تمام پیامبران و شرایع آسمانی، تسلیم بودن خود را در برابر پروردگار اعلام کرده اند. طبق این معنا اکنون به پیروان ادیان دیگر مسلمان گفته نمی شود؛ زیرا که با نپذیرفتن دین خاتم، از تسلیم در برابر خدا سرپیچی کردند و وصف مسلمانی و تسلیم بودن را از خودشان دور کردند.
البته؛ مسلمان واقعی کسی است که هم به زبان و هم در عمل تسلیم احکام و دستورات الاهی باشد؛ یعنی هم به زبان اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبران و پیامبر خاتم داشته باشد و هم در عمل به احکام و دستورات دینی اعم از قوانین اجتماعی نظیر مراعات حقوق دیگران، احترام به حقوق شهروندی و … و احکام فردی مانند نماز، روزه و… پایبند باشد. در قرآن از مسلمان واقعی به مومن تعبیر می شود.
ب) در مقدمه باید گفت که:
این پرسش شما از ابعاد گوناگون قابل بحث و بررسی است که در ادامه به صورت مختصر مطالبی بیان می گردد:
برای شناخت اسلام واقعی و آموزه های آن باید موارد زیر را مورد بررسی و تحقیق قرار داد تا بتوان به نتیجه مطلوب رسید و این شک و تردید ها هم بخاطر عدم شناخت صحیح و عدم شناخت تحقیقی از اسلام است که باید جوانان به این مساله بصورت جدی اهتمام بورزند تا مورد هدف دنیاپرستان و مادیون قرار نگیرند و با توجه به اینکه این تردیدها ناشی از قبول تقلیدی دین از طرف مسلمانان است که لازمه آن نیز، ایجاد تردید و عدم اطمینان و در نتیجه لغزش در دین و یا در آموزه ها و دستورات دینی است.
در این حال، باید مسلمانان و شیعیان به بررسی ماهیت و ذات بشر(انسان شناسی) و اعتقاد به ماوراء و وجود واجب الوجود و علت خلقت انسان و شناخت عاقبت او، همچنین به بررسی نیاز بشر به دین، بررسی حقانیت دین اسلام شیعی، شناخت محتوای دین اسلام شیعی و کیفیت برآوردن نیاز ها و احتیاجات واقعی انسان، – با توجه به هدف آفرینش او و قرار گرفتن در سیر تکامل بشری خود و رسیدن به مطلوب- بپردازد.
خلاصه اینکه مسلمانان باید در پی شناخت تحقیقی از انسان و نیاز او به دین و دین اسلام شیعی و در نتیجه شناخت محتوای دین و آموزه های آن که در زندگی مادی و معنوی انسان تاثیر بسزایی دارد و موجب عاقبت بخیری در این دنیا و هم در آخرت می گردد، باشند.
در اینجا، دستاورد های مادی( بصورت جدی) و معنوی اسلام یا به تعبیر صحیح تر، کارآمدی اسلام در زندگی مادی و معنوی انسان مورد بررسی قرار می گیرد.

بررسی کارآمدی اسلام

رسالت و کار ویژة اصلی دین هدایت انسان و تبیین اموری است که در جهت تکامل و سعادت دنیوی و اخروی بشر در ابعاد فردی و اجتماعی، به آن نیازمند است. همان طور که قرآن کریم می فرماید: « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلّ ِ شَیْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ »؛ «و بر تو کتاب را نازل کردیم که روشنگر همه چیز است و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمین است». نحل، آیة 89 اما تحقّق عینی و اجرای عملی این آموزه های دینی در سطح جامعه، از حوزة رسالت دین خارج است؛ بلکه این وظیفه را دین بر عهدة افراد آن جامعه گذاشته است؛ چنان که قرآن کریم در این باره می فرماید: « إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ »؛ «خداوند وضع هیچ مردمی را عوض نمی کند، مگر آنکه خود آنها وضع نفسانی خود را تغییر دهند». رعد(13)، آیة 11
برای علّت یابی و شناخت عواملی که در پدیده ای به نام عدم شکل گیری و تحقّق کامل ارزش ها و آموزه های دین مبین اسلام در جامعة ایران نقش داشته اند؛ باید به دو دسته از عوامل درون دینی و عوامل برون دینی اشاره کنیم. در اینجا به اختصار به بررسی میزان تأثیر هر کدام از این امور می پردازیم:

یک. عوامل درون دینی:

در بررسی این عوامل باید سراغ متون دینی برویم و از این طریق درصدد یافتن پاسخی برای این پرسش باشیم که آیا خود دین اسلام در هدایت و تبیین نیازهای جامعة بشری در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و…، رسالت و وظایف خویش را کاملاً انجام داده است؛ به نحوی که از این بُعد هیچ گونه تقصیر و قصوری را نتوان متوجه دین کرد؟! یا نه برعکس این دین نیز مانند برخی ادیان دیگر، در پاسخ گویی به نیازهای بشری و اصلاح جوامع انسانی ناتوان است؟ عده ای، ریشه ها و عوامل شکل گیری مبانی تفکر غرب (از قبیل سکولاریسم، اومانیست و… ) را که باعث بحران های عظیم جوامع بشری در غرب شده است را در دین مسیحیت جست وجو می کنند. به عنوان نمونه یکی از عوامل مؤثر در شکل گیری سکولاریزم و جدایی دین از سیاست، نارسایی دستگاه دینی مسیحیت بود. از آنجا که آیین مسیحیت در مورد مسائل اجتماعی و حقوقی و سیاست، قوانین انبوه و روشنی ندارد، در حقیقت آنچه در دوران حاکمیت کلیسا مورد استناد بود، قوانین بشری و برخاسته از علوم قدیم بود که علم جدید یا نارسایی آنها را اثبات کرد و یا در اعتبار و وثاقت آنها شک داشت و آنها را کنار گذاشت. همچنین عوامل مهم اومانیسم و راسیونالیسم و… نارسایی مفاهیم دینی و کلامی مسیحی است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: علی ربانی گلپایگانی، ریشه ها و نشانه های سکولاریسم، کانون اندیشه جوان، ص 52 و 57…؛ محمدرضا کاشفی، فرهنگ و مسیحیت در غرب، مؤسسة فرهنگی دانش و اندیشة معاصر
بر اساس اصول اعتقادی، کلامی و آموزه های دینی، دین اسلام به عنوان کامل ترین و جامع ترین و آخرین دینی است که از سوی خداوند، جهت هدایت و تکامل انسان و پاسخ گویی به نیازهای مادی و معنوی آن در تمام ابعاد فردی و اجتماعی، نازل شده است. ر.ک: عبدالحسین خسروپناه، قلمرو دین، مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزة علمیه قم، چاپ اول، پاییز 1381 چنان که قرآن کریم می فرماید: « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ »؛ «ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم، آن گاه همه به سوی پروردگارشان محشور شوند». انعام(6)، آیة 38 همچنین: « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا »؛ «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما برگزیدم». ماعده(5)، آیة 3 امام باقر(ع) در تبیین این موضوع می فرماید: « ان الله ـ تبارک و تعالی ـ لم یدع شیئاً یحتاج الیه الامّة الا انزله فی کتابه و بینه لرسوله »؛ «خداوند تبارک و تعالی چیزی از نیازمندی های امت را وانگذاشت؛ مگر آنکه آن را در کتابش فرو فرستاد و برای رسولش بیان فرمود». امام صادق(ع) نیز می فرماید: « ما من شی ء الاّ و فیه کتابٌ او سنه »؛ «چیزی نیست مگر در مورد آن در کتاب یا سنت بیانی هست». اصول کافی، ج 1، صص 9 ـ 76 در عمل نیز دین مبین اسلام توانایی خود را جهت اداره و رهبری جوامع انسانی و پاسخ گویی به نیازهای مختلف آن، در مقاطع مختلفی از تاریخ به اثبات رسانیده است؛ چنان که ویل دورانت در این زمینه می گوید: «اسلام طی پنج قرن، (از سال 81 هـ تا 597 هـ) از لحاظ نیرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نیک و تکامل سطح زندگانی و قوانین منصفانه انسانی و تساهل دینی (احترام به عقاید و افکار دیگران) و ادبیّات و تحقیق علمی و علوم و طبّ و فلسفه پیشآهنگ جهان بود».ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 11، ص 317 وی در جای دیگر می گوید: «تنها به دوران های طلایی تاریخ، یک جامعه می توانسته است در مدّتی کوتاه این همه مردان معروف در زمینة سیاست، تعلیم، ادبیات، لغت، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، هیئت، شیمی، فلسفه، طبّ و مانند آنها ـ که در چهار قرن اسلام، از هارون الرشید تا ابن رشد بوده اند ـ به وجود آورد». همان، ص 322 پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سایر دستاوردهای مهم و عظیم آن در ابعاد مختلف ـ که با الهام و تکیه بر آموزه های دین اسلام صورت پذیرفت ـ نمونه دیگری بر اثبات این واقعیت است. بنابر این نمی توان وجود مشکلات در جوامع اسلامی کنونی را به اساس دین مرتبط کرده؛ بلکه باید علّت و عوامل آن را در جای دیگر جست وجو کرد.

ب. عوامل برون دینی:

منظور از این عوامل، علل و اسبابی است که از خارج دین اسلام، باعث عدم تحقّق و اجرای کامل تعالیم و آموزه های دین مبین اسلام شده است. مسلماً صرف وجود دینی که متضمن مکانیسم های دقیق، برای تعالی و سعادت مادی و معنوی جوامع انسانی باشد، برای تحقق عینی این مکانیسم و آموزه ها کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن، نیازمند عوامل انسانی مورد نیاز، کارگزاران و مدیران صالح، مردمی معتقد و خواستار اجرای ارزش ها، کفایت منابع مادی، اقتصادی و… و نیز فقدان موانع و مشکلاتی از قبیل تهدیدات خارجی و تهاجمات فرهنگی و نظامی بیگانگان، بدعت و سنت های غلط، دنیاگرایی، تجمل پرستی و… می باشد. در غیر این صورت هرگز آن دین در اجرای اهداف خود و اصلاح کامل جامعة انسانی، موفق نخواهد بود. در این رابطه اما به صورت اجمال به نکاتی چند اشاره می شود: بر اساس آموزه های قرآنی هر گونه تغییری در سرنوشت انسان ها و اصلاح یا انحطاط اجتماعی و فردی یک جامعه، منوط به خواست و ارادة آنان است. افراد یک جامعه، زمانی به طور کامل اصلاح می شوند که بر اساس اراده، گزینش و کنش اختیاری خود بتوانند از شرایط محیطی ـ که به برکت حاکمانی عادل و الهی، قوانین، احکام و ارزش ها و معارف اسلامی به وجود آمده ـ استفاده کنند و راه تعالی و تکامل خود را در پیش گیرند. به برکت وجود انقلاب اسلامی ایران ـ که الهام گرفته از تعالیم حیات بخش اسلام بود ـ تا حدود زیادی تحوّلات و دگرگونی های اساسی در بینش افراد و ارزش های جامعة ما به وجود آمد؛ ولی این مقدار به هیچ وجه جهت دستیابی به جامعه ای کاملاً مطابق با تعالیم اسلامی، کافی نیست. ادامه و بقای فرهنگ فاسد و مستبد پادشاهی در ایران، عدم تثبیت ارزش های اسلامی و قانون گرایی و پایبندی به ضوابط و مقررات اسلامی در مردم و بسیاری از مسئولان مسئله تغییر ارزش ها پس از دوران دفاع مقدس (مانند با ارزش شدن پول، شهرت، مدرک گرایی، رفاه طلبی، تجمّل پرستی و… ) و نیز تهاجم فرهنگی شدید همه جانبه بیگانگان جهت مقابله با انقلاب اسلامی و ارزش های الهی، همگی از جمله دلایلی هستند که نقش بسیار مهمی در ایجاد این مشکل دارند. علاوه بر این مسئله مشکلات اجتماعی و اقتصادی نظیر فقر و تبعیض و بی عدالتی، اعتیاد، کمبود اشتغال، مسکن، تورم و… زمینه های بسیار مناسبی را برای نادیده گرفتن ارزش های الهی در جامعه، فراهم می آورد. نتیجه آنکه عدم تحقّق کامل ارزش های دینی در جامعه ما، معلول عواملی برون دینی است و این ارتباطی با توانایی دین در این زمینه ندارد. دین اسلام به عنوان کامل ترین و جامع ترین ادیان، توانایی پاسخ گویی به نیازهای جامعة بشری و تأمین سعادت دنیوی و اخروی آن را در همة زمان ها دارد؛ اما تحقّق این امر با خواست، اراده و همکاری و جانفشانی عوامل انسانی و فراهم بودن سایر عوامل محیطی بستگی دارد.
اما به عنوان نمونه، به طور کلی خدمات اسلام را به ایران می توان در موارد زیر خلاصه نمود:
1. اسلام، تشتت افکار و عقاید مذهبی را از ایران گرفت و وحدت عقیده که موبدان آن زمان موفق به این کار نشده بودند را به ایران بخشید. تا آن زمان تنها رابط میان اقوام مختلف ایرانی، زور وقدرت حکومت بود، اما با آمدن اسلام، فکر واحد وآرمان واحد جایگزین آن شد و در پرتو گرایش به اسلام در همان وقت که کشورهای مسیحی در تاریکی قرون وسطی فرو رفته بود، همدوش با سایر ملل، مشعلدار تمدن اسلامی شد.
2. اسلام حصار مذهبی و سیاسی را که مانع بروز استعداد ایرانیان وحتی استفاده آنان از محصول اندیشه سایر ملل بود، درهم شکست و ایرانی از این فرصت استفاده کرد، استعداد خویش را عملا ثابت نمود و پیشوای غیر ایرانی شد.
3. با ورود علوم وفرهنگ های مختلف همچون یونانی، هندی و مصری به سرزمین های اسلامی از جمله ایران، مادة ساختن یک بنای فرهنگی عظیم اسلامی را فراهم کردند و زمینه شکفتن استعدادهایی نظیر بوعلی، فارابی و ابوریحان و صدها عالم وریاضیدان، مورخ، ادیب و فیلسوف فراهم آمد.
4. عامل دیگر، برداشتن منع تحصیلی از توده مردم بود که اسلام، به ایرانیان اعطاء کرد. این عامل سبب شد که ایرانیان مقام شایسته خود را در پیشوایی سایر ملل وشرکت در بنای عظیم تمدن جهانی اسلام، احراز کنند. ونشان دهند که عقب افتادن ایران در برخی دوره ها، از نقص استعدادش نبود، بلکه به واسطه گرفتاری در زنجیر ر‍ژیم موبدی بوده است.
5. اسلام، از نظر قدرتهای سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران، یک تهاجم بود، در حالی که از نظر توده مردم یک انقلاب بود. اسلام، جهان بینی ایرانی را دگرگون ساخت، خرافات را دور ریخت، هدف و برنامه و ایدئولوژی جدیدی عرضه نمود وتشکیلات اجتماعی را زیر و رو کرد. خون تازه در رگها به جریان انداخت و روح طغیان در برابر زورگویان، میان ایرانیان به وجود آورد.
6. اسلام، قدرتهای اهریمنی را سرکوب کرد، زنجیرها را از دست وپای قریب به صدو چهل میلیون نفر باز کرد وبه توده محروم حریّت داد.
7. اسلام، همواره در خدمت مظلومین ومستضعفین بوده است. اسلام از ایران، ثنویت و آتش و آفتاب پرستی را گرفت و توحید و خداپرستی را به آن بخشید. اسلام اندیشه خدای شاخدار وبالدار و ریش و سبیل دار و… را به اندیشه خدای قیوم و متعالی از توصیف و… تبدیل کرد.
8. اسلام عبادت در مقابل آفتاب یا آتش و زمزه های بیهوده را از بین برده، عبادتی در نهایت معقولیت ودر اوج معنویت وکمال لطافت اندیشه، جایگزین کرد.
9. اسلام برخلاف مسیحیت و مانویت و مزدکی، اصل جدایی سعادت روح وبدن، و تضاد دین وآخرت و فلسفه هایی مبنی بر ریاضت و پلیدی تناسل را منسوخ ساخت و ضمن توصیه تزکیه نفس بهره گیری از نعمت های پاکیزه زمین را سفارش کرد.
10. اسلام، اجتماع طبقاتی را که بر دو رکن خون و مالکیت استوار بوده با همه قوانین آن درهم ریخت واجتماعی مبنی بر فضیلت، علم، سعی وعمل و تقوا بنا کرد.
11. اسلام به زن شخصیت حقوقی داد، حرمسرا داری، عاریه دادن زن، ازدواج نیابتی، ازدواج با محارم و ولایت شوهر بر زن را منسوخ ساخت.
12. اسلام حتی به آیین زرتشتی هم خدمت کرد وموجب بوجود آمدن اصلاحات عمیقی در آن شد. (جهت آگاهی بیشتر در این زمینه بنگرید به: شهید مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران)
اما عمده همّت کسی که می خواهد در باره ی اسلام تحقیق کند، باید تحقیق در اصول اعتقادی دین باشد؛ بنابراین، اگر کسی بخواهد در باب اصول دین به یقین بیشتر و هر چه عمیقتر دست یابد، مناسب آن است ابتدا از مطالعه یا تحصیل کتب کلامی (اعتقادی) شروع نماید. برای مثال بسیاری از کتابهای شهید مطهری مناسب برای این مقصود می باشند. لذا جوان حقیقت جو را سزاست که از جلد اوّل مجموعه ی آثار این شهید حقیقت آشنا و حقیقت گستر ، مطالعات خود را شروع نموده و پله به پله به پیش رود؛ که البته امید است خود شخص پلّه های بعدی را نیز در ضمن مطالعه ی آثار این شهید راه معرفت، بیابد. چرا که کتب این بزرگوار، اگرچه با قالبی کلامی ارائه شده اند ولی حاوی معارف بسیاری از سطوح بالاتر نیز می باشند. همچنین سبک آثار ایشان به گونه ای است که خود به خود شخص را به مرحله ی بالاتر رهنمون می شود. و شاید این ویژگی از آنجا در آثار این عالم بزرگوار پیدا شده که اوّلاً خود همواره در صدد یافتن حقیقت دین بود؛ و ثانیاً می‌خواست دیگران را هم در همان راهی قرار دهد که خود رفته است؛ لذا در عین اینکه مطالب را بیان نموده، نقشه ی مسیر را هم در آثارش ترسیم کرده است. از اینرو اکثر کسانی که با آثار این شهید راه دانش، انس پیدا می کنند، افرادی محقّق و پژوهشگر می شوند.
همچنین کتاب انتظار بشر از دین، آیه الله جوادی آملی که در موضوعات مختلف از جمله، اسلام و وحدت ملی، اسلام و امنیت ملی، اسلام و اقتدار ملی، ارزش کار و کرامت کارگر در اسلام، اسلام و صلح جهانی، اسلام و محیط زیست، دین و توسعه می باشد، را می توانید مطالعه کنید.
اما براى بررسى تحقیقى پیرامون اسلام ناب و شناخت آن می توان کتابهای متعددی را معرفی کرد که ما آنها را در چند زمینه زیر دسته بندی می کنیم: 1- بررسى تاریخى: وضعیت جهان در عصر بعثت چگونگى رشد اسلام؛ شبهات دشمنان دین در این زمینه و پاسخ آنها. در این زمینه به کتاب هاى زیر مراجعه فرمایید. فروغ ابدیت، استاد جعفر سبحانى ؛ دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم جهان در عصر بعثت، شهید باهنر تاریخ تحلیلى اسلام، دکتر سید جعفر شهیدى تاریخ تحلیلی اسلام، رسول جعفریان تاریخ اسلام، سید هاشم رسولی محلاتی تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی و ابوالقاسم گرجی 2- بررسى اعتقادى: در این زمینه مبانى اعتقادى اسلام نبوت خاصه و جهان بینى اسلامى در تمام ابعادش قابل تحقیق و پژوهش است. رجوع کنید به: سرى جهان بینى توحیدى شهید مطهرى ج 1 – 6؛ انتشارات صدرا [یکی از بهترین منابع مطالعه در زمینه آشنایی با اسلام است. در حقیقت کتابهای استاد مطهری بهترین منبع برای مطالعه اسلام است.] – آموزش عقاید و دستورهاى دینى علامه طباطبایى بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى – آموزش عقاید 3 – 1 آیت اللّه مصباح یزدى سازمان تبلیغات اسلامى سلسله درس هاى معارف قرآن (جهان شناسى، انسان شناسى، راه شناسى و راهنماشناسى) محمد تقى مصباح یزدى در خصوص مسائل مربوط به شیعه رجوع کنید به: امامت و رهبرى استاد شهید مطهرى – شیعه در اسلام علامه طباطبایى دفتر انتشارات اسلامی – معنویت تشیع ، علامه طباطبایی رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجمه المراجعات) ترجمه سید محمود سیاهپوش شیعه و تهمت هاى ناروا علامه سید جواد شرى (چاپ و ترجمه آستان قدس رضوى) آن گاه هدایت شدم تیجانى سماوى ترجمه سید جواد مهرى 3 – آشنایی با قرآن که اولین منبع و در حقیقت مهمترین منبع شناخت اسلام است: – تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی یا خلاصه آن که در چهار جلد منتشر شده است. ناشر دارا الکتب الاسلامیه تهران است. – تفسیر نور محسن قرائتی 4- بررسى اخلاقى و تربیتى: چهل حدیث، امام خمینى آداب الصلوة، امام خمینى نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى محمدرضا مهدوى کنى.
(براى آگاهى بیشتر می توانید ر.ک: 1- فرهنگ اسلام در اروپا زیگرید هونکه 3- تاریخ ایران دکتر زرین کوب)
اما بررسی مطالبی از باب نمونه در زمینه اقتصاد اسلامی:
یکم . اقتصاد اسلامی و ویژگی های آن
اولین موضوعی که در پرسش شما نیازمند بررسی است شناسایی دقیق و صحیح اقتصاد اسلامی و تفاوت های آن با اقتصاد لیبرالیستی و سرمایه داری است ؛ اسلام به عنوان یک دین جامع و فراگیر توجه ویژه ای به مقوله اقتصاد دارد , اقتصاد اسلامی به عنوان اقتصادی دانش مدار و پویا، توان بالقوه ای برای پیشرفت در بین مسلمین و جهان به شمار می آید. تجربه چهار قرن نخستین تمدن اسلامی نشان می دهد که اسلام افزون بر این که طرفدار رشد و تمدن است توانایی این کار را هم دارد به طوری که ویل دورانت می گوید: « تمدنی شگفت انگیزتر از تمدن اسلامی وجود ندارد، اگر اسلام طرفدار ثبات و جمود و یک نواختی می بود باید جامعه را در همان حد اول جامعه عرب نگاه می داشت. » در زمان کنونی نیز بخش هایی از اقتصاد اسلامی به صورت بالفعل در جهان واقع تحقق پیدا کرده است، اولاً از نظر تاریخی در صدر اسلام، در زمان پیامبر و جانشینان او، با تجربه اقتصادی اسلام مواجهیم که تجربه موفقی بوده است؛ علاوه بر این، بخش هایی از اقتصاد اسلامی در حال حاضر در کشورهای مختلف اجرا می شود؛ مثلاً در بعضی از کشورها حدود پنجاه سال تجربه بانکداری اسلامی داریم که از جهت نظری خوب رشد کرده است و از جهت عملی هم موفقیت خود را اثبات کرده است.
صندوق بین المللی پول در مجله رسمی اش به موفقیت این نوع بانکداری اشاره کرده است و به کشورهای سرمایه داری توصیه کرده است که از این نوع بانکداری استفاده کنند.
اقتصاد اسلامی بر سه اصل مهم استوار است و به کمک همین اصول از اقتصاد سرمایه داری و سوسیالیستی متمایز می گردد:
الف: اعتقاد به مالکیت خصوصی و عمومی: بر خلاف نظام اقتصادی سرمایه داری و سوسیالیستی در اسلام انواع مختلف مالکیت همزمان و با هم قابل قبول است . زیرا از دیدگاه اسلام مالکیت خصوصی ، عمومی و دولتی قابل پذیرش و معتبر است. نظریه اقتصادی اسلام از زیربنای فکری و عقیدتی این مکتب سرچشمه می گیرد که بخت و بررسی این موارد از حد این نگاشته خارج است.
ب : آزادی اقتصادی در محدوده ای مشخص: آزادی اقتصادی از نظر اسلام در چهارچوب ارزشهای اخلاقی و معنوی محترم است لذا اسلام مانند نظام اشتراکی آزادی را نفی نمی کند و مانند نظام سرمایه داری آن را نامحدود نمی داند. بلکه به مردم اجازه می دهد تا در راستای آرمان های بلند الهی از آزادی اقتصادی به عنوان وسیله ای برای پیشرفت و تکامل استفاده کنند. ج: عدالت اجتماعی:
عدالت اجتماعی از نظر اقتصاد اسلامی با تامین زندگی متوسط اجتماعی برای فقرا و جلوگیری از انباشته شدن بیش از حد ثروت در دست اغنیاء تحقق می یابد. نظام توزیع ثروت در اسلام به نحوی پی ریزی شده است که قادر است عدالت اجتماعی را در جامعه پیاده نماید. در یک نگاه جامع تر می توان اقتصاد اسلامی را اقتصادی واقع گرا، اخلاق گرا و دانش مدار دانست.( منبع : اقتصاد اسلامی، بر مبنای دانش ، محمد روحانی مقدم و مریم آقایی )
در تبیین دقیق تر اقتصاد اسلامی و رابطه آن با اقتصاد سرمایه داری گفتنی است : جهان، دو اقتصاد لیبرالیستی و اقتصاد سوسیالیستی را در یکی- دو قرن گذشته تجربه کرد ه است . این دو اقتصاد از نظر مبانی و اهداف در دو سوی مقابل هستند و ابعادشان کاملاً مشخص و شناخته شده است. اسلام قطعاً نه با لیبرالیسم و نه باسوسیالیسم سازگاری ندارد.دقت در مبانی دینی اسلام نشان می دهدکه در هر یک از مسایلی که این دو نظام اقتصادی مطرح کرده اند، اسلام دارای دیدگاه های متفاوتی است. در اقتصاد سرمایه داری انسان محور است و به جای خدا نشسته است. این گروه به دئیسم معتقدند؛ یعنی اندیشه ای که در آن خدا نقش معمار بازنشسته را دارد و جهان را آفریده و دیگر کاری به آن ندارد و انسان هم موجودی است که به خودش واگذار شده است. طبعاً موضع لیبرالیسم به موضع اسلامی نزدیک تر است؛ چرا که سوسیالیسم مارکس اصلاً با نفی خدا شروع می شود، ولی در عین حال می بینیم که تقابلی جدی با مبانی معرفت دینی ما دارد. ما معتقد به محوریت خداوند هستیم و انسان، اگرچه موجود برتر آفرینش است، اما به جای خدا نمی نشیند و در هیچ لحظه و هیچ جا مدیریت ربوبی و احاطه و ساماندهی از دست خدا خارج نیست. اقتصاد لیبرالیستی معتقد به آزادی فعالیت های اقتصادی فردی است و فرد در اقتصاد لیبرالیستی اصالت دارد؛ جامعه چیزی جز محصول گرد هم آمدن افراد نیست. نقطه مقابل این اندیشه، تفکر سوسیالیستی است که در آن، جامعه اصالت دارد و فرد در جامعه ذوب شده است و نقش مستقلی ایفا نمی کند.دیدگاه اسلام نه این است و نه آن، بلکه هم برای فرد اصالت قائل است و هم برای جامعه. شهید مطهری در کتاب« جامعه و تاریخ »به خوبی این مسأله را بیان کرده است. آزادی فردی به طور مطلق پذیرفته نیست و در اثر ارتباط با جامعه محدود می شود. علاوه بر این، یکی از مبانی انسان شناسی اسلامی، که در بحث اقتصاد هم جلوه دارد، این نکته است که انسان فقط برای دنیا ساخته نشده است، بلکه دنیا مقدمه ای است برای رسیدن به کمال نهایی که درآخرت تحقق پیدا می کند.از نظر اسلام حضور اخلاق در اقتصاد بسیار مهم است. اقتصاد لیبرالیسم به نفی اخلاق می پردازد و فرض را بر این گذاشته است که انسان اقتصادی در فعالیت های تولیدی صرفاً در پی حداکثر کردن منفعت خود، و در مصرف هم در پی حداکثر کردن لذّت است.اقتصاد اسلامی در اهداف هم با اقتصاد سوسیالیستی و لیبرالیستی متفاوت است. اقتصاد لیبرالیستی در صدد حداکثر کردن رفاه بخشی از جامعه است، ولی اسلام، علاوه بر پی گیری تحقق رفاه، توزیع عادلانه رفاه را هم پی گیری می کند.
بنابراین اقتصاد اسلامی در ضمن اینکه امتیازات بسیار بیشتری نسبت به سایر مکاتب اقتصادی جهان برخوردار می باشد از جنبه های منفی آن ها نیز مبرا می باشد .
دوم . کارآمدی و موفقیت اقتصاد سرمایه داری
در حال حاضر اقتصاد سرمایه داری ، اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد اسلامی در چالش با همدیگر به سر می برند. البته اقتصاد اسلامی هنوز نتوانسته است مکتب و سیستم خود را به صورت کامل از منابع اصیل اسلامی تدوین و نهادینه و اجرا کند ، بنابراین نقش آفرین اصلی در جهان امروز دو اقتصاد سرمایه داری و سوسیالیستی است . اقتصاد سوسیالیتی بخشی از جهان را در چین و کره شمالی و کوبا و مانند آن در بر گرفته است ؛ اما به نظر می رسد قدرت اصلی اقتصادی در جهان نظام سرمایه داری است که بخش اعظم دنیا از آن متأثر است . بی تردید در پرتو همین اقتصاد برخی پیشرفت های مادی نصیب انسان شده است ؛ اما این موضوع به معنای موفقیت و کارآمدی اقتصاد سرمایه داری در سامان دادن به اقتصاد جهانی و تامین رفاه اقتصادی مردم جهان نمی باشد؛ زیرا: اصولآً اقتصاد سرمایه داری از نظر تئوری درصدد برقراری عدالت و توزیع رفاه نیست، بلکه معتقد است که توسعه اقتصادی با اغماض از توزیع عادلانه ثروت، قابلیت تحقق دارد؛ یعنی برای دست یافتن به توسعه سرمایه ها باید به سمت سرمایه گذاران و سرمایه داران جهت گیری بشود. این نظام اقتصادی می پذیرد که در کوتاه مدت فقرا و نیازمندان تهی دست تر باشند؛ چرا که معتقد است میل مصرفی طبقات فقیر بالا است و پس انداز ندارند، و در مقابل میل مصرفی طبقات ثروتمند نزولی است و هر چه گیر بیاورند سرمایه گذاری می کنند و توسعه نیازمند سرمایه گذاری است.
از جهت عملی نیز هم اگر قرن نوزده و نیمه اول قرن بیستم را مدّ نظر قرار بدهید، می بینید که وضعیت وحشتناکی بر کشورهای سرمایه داری از این منظر حاکم شده است؛ یعنی کارگران، معدن چیان و کشاورزان در شرایط بسیار سخت به سر می برند. گزارش های بسیاری از وضعیت وخیم کارگران و معدن چیان در کشور انگلستان که کشور پیشرفته سرمایه داری بوده است، وجود دارد.
در واقع باید گفت که اقتصاد سرمایه داری از مواضع اصلی خود عدول کرد که به تأمین اجتماعی توجه کرد و حداقل دستمزد را مطابق با نیازمندی های خانواده در نظر گرفت و حداکثر ساعات کار را مدّنظر قرار داد. این تغییرات در اثر مبارزات بسیار طولانی کارگران و اتحادیه های کارگری ایجاد شد و این طور نبود که اقتصاد لیبرال ذاتاً چنین هدفی را دنبال کرده باشد.
در شرایط حاضر در ایالات متحده و دیگر کشورهای سرمایه داری نمی توان گفت که فقر ریشه کن شده است و هنوز هم فقرا در رنج هستند و توزیع ثروت به صورت بسیار ناعادلانه ای حاکم است. ثروتمندان اندکی هستند که بخش اعظمی از منابع مالی کشور را به خودشان اختصاص داده اند. سهم آنها از GMP درصد بسیار بالایی است و هنوز کارتن خواب ها هستند؛ بنابراین نمی توان گفت نظام لیبرالیسم اقتصادی توانسته مشکلات توزیع عادلانه ثروت را حل بکند.( ر.ک : درآمدی بر چالش های لیبرال دموکراسی، علیرضا محمدی، نشریه معرفت،‌ ش 102)
از دیگر پی آمدهای وحشتناک اقتصاد سرمایه داری شکاف عظیم طبقاتی در جوامع امروز و افزایش شکاف بین کشورهای شمال و کشورهای جنوب فقر و گرسنگی میلیون ها انسان می باشد به گونه ای که هر سال 45 میلیون نفر در جهان از گرسنگی می میرند که 5/13 میلیون نفر آن کودکان هستند ، (روژه گارودی ، آمریکا ستیزی چرا ؟ ترجمه : جعفر یاوه ، ( تهران : مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر ، چاپ دوم ، ص 77 )گسترش بردگی پنهان ، افزایش بی خانمانها و محلات فقیرنشین ، تبعیض نژادی ، فساد ، تقسیم کار ناعادلانه بین المللی ، تخریب محیط زیست و مانند آن همه از تبعات اقتصاد سرمایه داری در دنیای امروز است . ) . نک : مانوئل کاستلز ، عصر اطلاعات ، اقتصاد ، جامعه و فرهنگ ( ظهور جامعه شبکه ای ) ، ج3 ، ترجمه احد علیقلیان و افشین خاکباز ، ( تهران : طرح نو ، 1380 ، ص 152 – 183( و بالآخره اینکه اگر نگاهی ژرف بر چگونگی رشد و شکوفایی اقتصاد سرمایه داری داشته باشیم به خوبی مشخص می شود که مهمترین عامل در این موضوع استثمار و غارت مادی و معنوی جهان سوم و منابع معدنی ، نیروی انسانی و نخبگان فکری و اقتصادی آنها می باشد .
سوم. انقلاب اسلامی و اقتصاد اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تلاش های گسترده ای درتغییر ساختارهای مختلف کشور از جمله ساختار اقتصادی ایران در زمینه منطبق کردن این ساختارها با آموزه هاسی اصیل اسلامی و استفاده از دستاوردهای مثبت بشری صورت پذیرفت و علی رغم بسیاری مشکلات ، موانع و محدودیت ها دستاوردهای بسیار با ارزشی در رشد ، شکوفایی ، بالندگی و استقلال کشور و توزیع عادلانه امکانات میان تمامی اقشار جامعه و دور افتاده ترین نقاط کشور داشته است. اما در عین حال اقتصاد ما هنوز یک اقتصاد اسلامی کامل نیست و نتوانسته ایم به نتایجی که می خواستیم برسیم، که این موضوع در اثر فاصله گرفتن از اقتصاد اسلامی بوده است. متصدیان اقتصادی ما دانش آموختگان اقتصاد لیبرالی بوده اند و همان را که خوانده اند پیاده کرده اند . طبعاً نمی توان از آنان انتظار داشت که پیاده کننده اقتصاد اسلامی باشند. ما هر چه رنج می کشیم، از جدا شدن از تعالیم دینی است. ریشه عدم تحقق اقتصاد اسلامی، اندیشه حاکم بر صاحب نظران و سیاست گذاران و مدیران ارشد اقتصادی ما است. این عامل موجب شده است که اگر در قانون اساسی یا قوانین عادی ما مفاهیمی از اقتصاد اسلامی مطرح شده، عملاً به چیز دیگری تبدیل شده است؛ چرا که آن اندیشه حاکم بر اقتصاد، فرهنگ مناسب خودش را در جامعه اشاعه داده است؛ مثلاً الآن ما در بانکداری یکی از راهکارهای جذب منابع مالی را حساب پس انداز قرض الحسنه قرار داده ایم. آیا واقعاً این حساب با روح قرض الحسنه در اسلام سازگاری دارد؟ به نظر می رسد که ندارد. چرا چنین شده است؟ پاسخ آن روشن است: کسانی که اقتصاد را ساماندهی می کردند به قرض الحسنه باور نداشته اند و دنبال این بوده اند که منابع مالی بدون هزینه ای جذب شود؛ بنابراین رفتند سراغ تبلیغات بسیار وسیع که با روح قرض الحسنه هیچ سازگاری ندارد. یا مثلاً تحت عنوان عقود معاملاتی یا مشارکتی بنا بوده است تسهیلاتی به متقاضیان داده شود، ولی آنچه محقق شده است این است که دریافتی و پرداختی مقطوعی میان بانک و متقاضیان ردوبدل شود.می بینید که روح بانکداری ربوی این جا همچنان حاکم است. یا مثلاً اصل ۴۳ قانون اساسی می گوید باید به تمام کسانی که کار ندارند، ولی توانایی کار دارند، به شکل تعاونی، وجوهی به صورت قرص بدون بهره داده شود که ابزار کار تهیه کنند و شغل داشته باشند. آیا چنین چیزی محقق شد؟
بنابراین می بینیم که اداره کنندگان اقتصاد کشور، چون از آبشخور دیگری سیراب شدند، نتوانستند اقتصاد اسلامی را، که در قانون اساسی و قوانین عادی پی گیری و مطرح شده است، بپذیرند و در مقام عمل خود را با آن سازگار کنند. بازار ما هم تحت همین شرایط، بسیار نزدیک به اقتصاد لیبرالیستی عمل می کند. وقتی بانکداری ما شبیه بانک داری رَبَوی با نرخ بهره بالا عمل می کند و بازار هم واکنش به همین رویکرد است، بنابراین فرهنگ عمومی اقتصادی حاکم بر جامعه هم تحت تأثیر آن قرار می گیرد و رفتارهای اقتصادی افراد را شکل می دهد.(منبع: اقتصاد اسلامی داریم، اما….، غلامرضا مصباحی مقدم ، خردنامه شماره ۴۱ – چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳)
بر این اساس اگر مشکلات اقتصادی وجود دارد در اثرعملی نشدن کامل یا بخش قابل وجهی از اقتصاد اسلامی است نه عدم توان آن در اداره کارآمد جامعه.
چهارم . شناسایی عوامل پیشرفت غرب و عقب ماندگی کشورهای اسلامی در قرون اخیر
اگر بخواهیم به صورت ریشه ای به موضوع پرسش بپردازیم نیازمند بررسی رابطه دین و تمدن است:

دین و تمدن

نخست باید دید که آیا امکان دارد، دین مانع پیشرفت شود یا نه؟ در اینجا لازم است میان دین اصیل و ناب و خالص – که از طرف خداوند به عنوان برنامه اى کامل براى زندگى بشر آمده است – با عقاید موهوم و خرافات – که ساخته دست بشرى بوده و به عنوان دین معرفى گردیده (مانند عقاید موهوم ارباب کلیسا درباره خداوند و تعالیم آنها درباره علم و نحوه زندگى مردم) – تفکیک قائل شد. دین حق الهى، بهترین برنامه رشد، تکامل و همساز با پیشرفت بشر در ابعاد مختلف زندگى است و بر علم، دانش، کار و تلاش نیز توصیه و تأکید دارد. چنین چیزى هرگز نمى تواند عامل عقب ماندگى و انحطاط باشد. شواهد و دلایل زیر را مى توان براى اثبات این موضوع اقامه کرد: یکم. پیشینه تمدن مسلمانان، در طى قرن هاى متمادى و ارتباط آن با کشورهاى دیگر – از جمله کشورهاى اروپایى – نشان مى دهد نه تنها دین موجب عقب ماندگى نمى شود؛ بلکه اعتقاد به دین و عمل به آن، سبب رسیدن به درجات بالایى از پیشرفت و رشد مى گردد. خانم مارگریت مارکوس (مریم جمیله) آمریکایى مى نویسد: «این اعراب نبودند که اسلام را بزرگ کردند؛ بلکه این اسلام بود که اعراب را از حالت قبائل صحرایى به مقام آقایى جهان ترقى داد»مقالاتى از بانو مریم جمیله، ترجمه سید غلامرضا سعیدى، اقدس حسابى، (قم: نشر حر، 1356)، ص 12.. همچنین «رودول» Rodwel.G.M. اسلام شناس و مترجم قرآن به زبان انگلیسى مى گوید: «اروپا باید فراموش نکند که مدیون قرآن است؛ همان کتابى که آفتاب علم را در میان تاریکى قرون وسطى در اروپا، جلوه گر ساخت»نیک بین، نصراللَّه، اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، (دورود: سیمان وفارسیت، بى تا)، ص 47.. موریس بوکاى فرانسوى نیز آورده است: «اسلام همواره علم و دین را همزاد تلقى کرده و از همان آغاز، طلب علم جزو دستورهاى دینى اش بوده است. به کار گرفتن همین دستور موجب جهش معجزه آساى علمى دوره مهم تمدن اسلامى شد. همان تمدنى که غرب نیز قبل از رنسانس (نوزایش) از آن برخوردار گردید»بوکاى، موریس، عهدین، قرآن و علم، ترجمه حسن حبیبى، (تهران: حسینیه ارشاد، بى تا)، ص 14.. فریدریش دیتریسى خاورشناس آلمانى (1821 – 1903م). نیز بر آن است که:
«علوم طبیعى، ریاضى، فلسفه، ستاره شناسى که در قرن دهم اروپا را جلو برد؛ سرچشمه تمام آنها قرآن محمدصلى الله علیه وآله وسلم مى باشد و اروپا به آیین محمدصلى الله علیه وآله وسلم بدهکار است»نیک بین، نصراللَّه، اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، ص 52، به نقل از: محمد عند علماء الغرب، ص 92.. دوم. تنها مسلمانان و کشورهاى اسلامى نیستند که به این گرفتارى مبتلایند؛ بلکه کشورهاى غیر اسلامى و غیردینى بسیارى نیز به دلایلى – از جمله سلطه استعمار – در عقب ماندگى و فقر مطلق یا نسبى باقى مانده اند. سوم. در کشورهاى پیشرفته نیز به رغم در اختیار داشتن منابع فراوان و دسترسى به ارقام بالایى از رشد اقتصادى، رفاه همگانى تحقق نیافته است و به طور معمول گروه خاصى، از ره آورد توسعه بهره مى گیرند و عده زیادى در فقر زندگى مى کنند. چهارم. به رغم رشد و ترقّى تمدن غرب در بعضى از زمینه ها، انحطاط و بحران هاى جدى دیگرى نیز در کنار آن پدید آمده است؛ به طورى که بشریت را در ورطه خطرناکى قرار داده و فریاد متفکران و اندیشمندان را بلند کرده است. 5. بسیارى از مردم و دانشمندان غربى و پدید آورندگان تمدن جدید غرب، دین گرا مى باشند؛ هر چند تمدن نوین، بر پایه دین گرایى بنیان نهاده نشده است.

علل عقب ماندگى

از آنچه گذشت، روشن مى شود که نه دین سبب عقب ماندگى است و نه پیشرفت غرب محصول دین گریزى است. برعکس رگه هایى از دین گریزى – که در اوان پیدایش تمدن نوین غرب رخ نمود – یکى از آسیب هاى جدى و نواقص تمدن غرب است که متفکران و اندیشمندان غربى، به سرعت متوجه این خلأ گردیده و کوشیدند گرایش به دین را همواره زنده نگه دارند. مشکل اساسى جهان غرب این است که دین حاکم بر آن، از اصالت، جامعیت، وثاقت و خردپذیرى کافى برخوردار نیست و راه یافتن تحریف در آن، مشکلات بسیارى را پدید آورده است. اما اینکه چرا کشورهاى اسلامى به رغم برخوردارى از دین مبین اسلام، عقب افتاده اند؛ باید گفت: این مسئله علل و ریشه هاى تاریخى مختلفى دارد و بررسى جامع و همه جانبه آن، نیازمند تحقیقاتى ژرف و گسترده است. اکنون به اختصار به بعضى از آنها اشاره مى شود: یکم. یکى از علل عقب ماندگى مسلمانان، فاصله گرفتن آنان از اسلام ناب و برداشت هاى نادرست از مفاهیم دینى بوده است. برداشت غلط از قضا و قدر الهى، انسان شناسى اسلام، جهان در نگاه دین، انگاره قدرت در اسلام، زهد، دعا و … موجب کژروى و عقب ماندگى شده؛ در حالى که همین مفاهیم در صدر اسلام و حتى در غرب، موجب پیشرفت گشته است. رواج اندیشه هاى صوفى گرانه به جاى زهد مثبت و برخى انحرافات فکرى دیگر، نقش مؤثرى در دور ماندن مسلمانان از قافله صنعت و پیشرفت داشته است جهت آگاهى بیشتر نگا: مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، (قم: صدرا، چاپ چهاردهم، 1374)، صص 16 – 27.. دوم. مسلمانان بر اساس انگیزش و هدایت هاى دینى، مسیر رشد و تعالى را پوییدند و در تاریخ پر افتخار خود، تمدن درخشانى پدید آوردنده و جهان غرب را مدیون خود ساختند. گوستاولوبون مى نویسد: «نفوذ اخلاقى همین اعراب زاییده اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند، در طریق آدمیت داخل کرد و نیز نفوذ عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلى بى خبر بودند، به روى آنها باز کرد و تا ششصد سال استاد اروپاییان بودند»تمدن اسلام و عرب، چاپ چهارم، ص 751.. ویل دورانت Will Durant. در تاریخ تمدن مى گوید: «پیدایش و اضمحلال تمدن اسلامى از حوادث بزرگ تاریخ است. اسلام طى پنج قرن، از سال 81 تا 597 ه.ق (700 تا 1200م) از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمرو و حکومت، تصفیه اخلاق و رفتار، سطح زندگانى وضع قوانین منصفانه انسانى و تساهل دینى، ادبیات، دانشورى، علم، طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود»دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه: صارمى، ابوطالب و دیگران، ج 4 (عصر ایمان، بخش اول)، (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ویراست دوم، چاپ چهارم 1373)، ص 432.. از دیدگاه وى: «دنیاى اسلام در جهان مسیحى نفوذ گوناگون داشت. اروپاى مسیحى غذاها، شربت ها، دارو، درمان، اسلحه استفاده از نشان هاى خانوادگى، سلیقه و انگیزه هنرى، ابزارها و فنون صنعت و تجارت و قوانین و راه هاى دریایى را از اسلام فرا گرفت و غالباً لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کرد… علماى عرب [مسلمان ]، ریاضیات، طبیعیات، شیمى، هیئت و طبّ یونان را حفظ کرده و به کمال رسانیدند و میراث یونان را که بسیار غنى تر شده بود، به اروپا انتقال دادند. پزشکان اسلامى پانصد سال تمام علمدار طب در جهان بودند… ابن سینا و ابن رشد از مشرق بر فیلسوفان مدرسى اروپا پرتو افکندند و صلاحیتشان چون یونانیان مورد اعتماد بود… این نفوذ اسلامى [از راه ]بازرگانى و جنگ هاى صلیبى، ترجمه هزاران کتاب از عربى به لاتینى و مسافرت هاى دانشورانى از قبیل ژربر، مایکل اسکات، ادلارد باثى به اسپانیاى مسلمان [انجام گرفت ]»همان، صص 433 – 434.. ولترنیز مى نویسد: «در دوران توحش و نادانى پس از سقوط امپراتورى روم، مسیحیان همه چیز را مانند هیئت، شیمى، طب، ریاضیات و… از مسلمانان آموختند و از همان قرن هاى اولیه هجرى، ناگزیر شدند براى گرفتن علوم آن روزگار به سوى آنان روى آورند»حدیدى، جواد، اسلام از نظر ولتر، ص 87، (تهران: توس، چاپ سوم.. دکتر شفیعى کدکنى بر آن است که: «در سراسر حیات بشر دو نهضت برجسته و ممتاز نمودار است… اولى نهضت عظیم اسلامى و دیگر رنسانس و هر دو زاییده اسلام اند»شفیعى کدکنى، محمدرضا، نهضت علمى اسلامى (مق)، نامه آستان قدس، ش 5 و 6.. با کمال تأسف مسلمانان پس از بنا نهادن چنان تمدن درخشانى، بر اثر انحراف از دین و آلودگى به مفاسد، دنیاپرستى، سستى و کاهلى، به انحطاط و عقب ماندگى گراییدند. بنابراین اگر رشد تمدن غرب تا حدى با فاصله گرفتن از تعالیم کلیسایى همراه است، در جهان اسلام این قضیه کاملاً برعکس است؛ یعنى، مسلمانان فرازهاى تاریخى خود را مدیون اسلام و فرودهاى آن را وارث فاصله گرفتن از دین اند. سوم. وجود نظام هاى سیاسى فاسد و استبدادى – که به جاى همت در جهت رشد و پیشرفت مسلمانان، فقط به فکر حفظ قدرت خویش و صرف هزینه هاى عمومى مسلمانان در جهت خوش گذرانى و … بودند – آثار زیان بارى براى جامعه و تمدن اسلامى در پى داشته و یکى از عوامل مهم انحطاط جوامع اسلامى است. چهارم. هجوم بیگانگان و استعمارگران و تلاش آنها براى عقب نگه داشتن کشورها و استثمار منابع انسانى و طبیعى و بسط سلطه غرب – آن هم در زمانى که بسیارى از حاکمان کشورهاى اسلامى سرگرم عیش و نوش خود بودند – ضربه سهمگینى بر پیکر مسلمین وارد ساخت. پنجم. سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ هاى داخلى و جانشین ساختن شعارهاى استعمارى همچون، ناسیونالیزم، پان عربیسم (به جاى تکیه بر اسلام خواهى و اتحاد بین الملل اسلامى) و… باعث رکود و عقب ماندگى آنها شده است. بنابراین اگر مسلمانان از تعالیم وحى فاصله نگرفته و قوام سیاسى و وحدت اجتماعى خود را حفظ مى کردند، هم اکنون نیز مى توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند. اگر آنان به جاى درگیرى هاى بیهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدت به یکدیگر مى دادند و به ریسمان الهى چنگ مى زدند و با کنار نهادن خود باختگى، به جهاد و خیزش علمى برمى خاستند، اینک نیز مى توانستند قدرتى بزرگ با امکاناتى وسیع در سطح جهان باشند و با استفاده از استعدادهاى خویش، از جهت علم و فن آورى، به رقابت با دیگران بپردازند و تمدنى پدید آورند که افزون بر رشد علمى و تکنولوژیک، از نظر معنوى و کیفیت مناسبات انسانى نیز بسیارى از مشکلات دنیاى مدرن را حل کند

عوامل پیشرفت

کشورهاى غربى هرگز بعد از کنار گذاشتن دین، به این همه رشد و توسعه دست نیافته اند؛ بلکه عوامل بسیارى موجب پیشرفت آنان شد که اساسى ترین آنها عبارت است از: 1. عزم و اراده جدى بر تغییر و تلاش و فعالیت در جهت شناخت سنت هاى و قوانین حاکم بر جهان هستى و استفاده از امکاناتى است که خداوند در اختیار بشر نهاده است. از دیگر سو سنت الهى بر این تعلق گرفته که هر قوم و ملتى، در جهتى که به فعالیت و تلاش مى پردازد – چه در جهت بهبود امور دنیوى و چه در جهت صلاح آخرت – از مدد پروردگار برخوردار شود و از نتایج تلاش هاى خود بهره گیرد. قرآن مجید به صراحت مى فرماید: «کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً»؛ اسراء (17)، آیه 20.؛ «ما هر دسته اى را [در همان راهى که به همت و اراده خود انتخاب کرده اند] یارى مى رسانیم. یارى پروردگار از هیچ مردم [صاحب اراده و فعالى ] قطع نمى شود»؛ 2. آشنایى غربیان با تمدن اسلامى و شرقى، در طول جنگ هاى صلیبى و مسافرت هاى جهانگردانى مانند مارکوپولو و استفاده بسیار از فرهنگ و دانش مسلمین؛ به ویژه در عرصه علوم عقلى، طب، هندسه و ریاضیات، جغرافیا و…جهت آگاهى بیشتر نگا: الف. ولایتى، على اکبر، پویایى فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، (تهران: وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1382)، ج 2، صص 229 – 362؛ ب. هونکه، زیگرید، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضى رمضانى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى).؛ 3. رنسانس فکرى در اروپا با توجه به مجموعه عواملى که این تحول فکرى را ایجاد کرد و مبارزه با خرافات و عقاید موهوم رایج در بین مردم آن دیار؛ 4. کنار گذاشتن کلیسا از دخالت در امور جامعه و به وجود آوردن نهادهاى جدیدى براى اداره آن. گفتنى است که اروپا در قرون وسطى، غرق در تاریکى جهل و خرافه بود. ارباب کلیسا با تلقین بعضى از عقاید موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمى دادند؛ در حالى که در همان قرون، دانشمندان اروپایى تحت تأثیر تمدن اسلامى قرار داشتند. این تمدن تا قلب اروپا پیش رفته و خواهان تحول اروپا و نگرش جدید به علم و دانش بود. ارباب کلیسا با تفتیش عقاید، حتى اظهار نظر درباره پدیده هاى جهان را گمراهى تلقى مى کردند.
گالیله در همین رابطه محاکمه شد و صدها دانشمند به همین دلیل محکوم گردیدند!! این وضعیت در حالى بود که مراکز علمى جهان اسلام در آن زمان، محل فراگیرى دانش و ساخت ابزارهاى دقیق (مانند ساعت و لوازم جراحى و …) بود. صدها دانش پژوه اروپایى در این مراکز مشغول به تحصیل بودند. تعالیم اسلامى همگان را به یادگیرى دانش و تفکّر در آفرینش دعوت مى کرد و آیات قرآنى، خود پیشگام در بیان حقایق هستى و چگونگى رخدادهاى آن بود. بر اساس همین شرایط بود که اروپا تحت تأثیر قرار گرفت و خیزشى علمى در آن سامان شکل داده شد.

چه باید کرد؟

در هر صورت، اندیشه و تمدن اسلامى امروزه جانمایه نیرومندى براى احیا دارد؛ ولى تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگى و زوال پذیرى شده است. در این فرصت اگر مسلمانان بخواهند جایگاه شایسته خود را بازیابند، رعایت نکات زیر بایسته است: 1. ترسیم دقیق چشم انداز مطلوب و متناسب با مقتضیات زمان، 2. عزم و اراده جدى بر تغییر وضع موجود و حرکت به سمت احیاى تمدن نوین اسلامى، همراه با نشاط و امید، احساس توانایى و دورى از خودباختگى، 3. بالا بردن سطح شناخت و بینش هاى دینى در همه ابعاد آن، 4. تقویت روح ایمان، تقوا، استوارى در دین و مبارزه با کژى ها، 5. ارتقاى دانش و سطح علمى و بسط و تعمیق نهضت نرم افزارى با به کارگیرى همه ظرفیت هاى موجود، 6. ارتباط وثیق، همدلى و مشارکت در سطح بین الملل اسلامى و تعاون و همکارى گسترده در ابعاد مختلف (نه انزواگزینى و انفعال). 7. از میان برداشتن رژیم هاى سیاسى وابسته و فاسد و برقرارى نظام هاى سیاسى مشروع اسلامى، مستقل و مشارکت گرا. 8. استمداد از عنایات الهى، توکل بر خداوند و تکیه بر درون مایه هاى دینى و بومى؛ در عین استفاده خردمندانه و گزینشگرانه از دانش ها و تجربیات دیگران براى آگاهى بیشتر ر.ک: الف. قربانى، زین العابدین، علل پیشرفت و انحطاط مسلمین؛ ب. موثق، احمد، علل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشه هاى سیاسى و آراى اصلاحى سید جمال الدین اسدآبادى؛ پ. گاردى، روژه، آمریکا پیشتاز انحطاط، ترجمه: قاسم منصورى؛ ت. عزیزآبادى، قانع، علل انحطاط تمدنها؛ ث. رجبى، ریشه هاى ضعف و عقب ماندگى مسلمانان؛ ج. شکیب ارسلان، امیر، رمز عقب ماندگى ما، ترجمه: محمد باقرانصارى؛ ح. شکیب ارسلان، تاریخ فتوحات اسلامى در اروپا، ترجمه: على دوانى؛ خ. انصاریان، حسین، به سوى قرآن و اسلام؛ د. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ترجمه: گروهى از نویسندگان، (تهران: امیرکبیر)؛ ذ. زیگرید هونکه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه: مرتضى رهبانى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى)؛ ر. گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب؛ ز. تمدن اسلامى پیشگام در علوم و فنون جدید، ج 1 و 2، بولتن اندیشه، شماره 17و18، (نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها)؛ س. نهرو، جواهر لعل، نگاهى به تاریخ جهان؛ ش. صرفى، محمدتقى، تمدن اسلامى از زبان بیگانگان؛ ص. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام؛ ض. زمانى، مصطفى، حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمین..
برای آگاهی بیشتر شما در زمینه دین و توسعه اقتصادی مقاله ای تحت عنوان « اسلام و فرهنگ توسعه اقتصادی، میثم موسایی » که تا حدود زیادی به بررسی این موضوع پرداخته ارائه می شود:
جامعه ما در حال گذر از حساسترین تحول تاریخی خود است، یعنی گذر از توسعه نیافتگی به توسعه، این حسیاست به این دلیل است که تاکنون در دنیای کنونی پیش نیامده که یک کشور با گرایش اسلامی به رشد و توسعه همه جانبه اقتصادی و اجتماعی نائل شده باشد‌، ضمن اینکه گروهی بر این عقیده هستند که دین مانع توسعه است و جمع این دو ممکن نیست.
با توجه به مراتب مذکور در این گذر تاریخی و حساس، جامعه ما با مجموعه سوالاتی از جمله موارد زیر مواجه است .
v آیا اسلام مانع توسعه است؟
v آیا اسلام نمی تواند فرهنگ مناسب توسعه را ایجاد کند؟
v اصولاً (فرهنگ توسعه) چیست؟ و از چه عناصری تشکیل شده است؟
v آیا برای نیل به اهداف توسعه ابتدا باید (فرهنگ توسعه) را به وجود آورد ( تحول فرهنگی‌)‌؟
v عناصر فرهنگی که باید متحول شوند، کدامند؟
دیدگاه اسلام درباره پیش نیازها و عوامل فرهنگی موثر بر توسعه چیست؟ آیا اسلام در درون خود توسعه بر انگیز است یا توسعه ستیز؟
اینها مجموعه سؤالاتی است که به اختصار در این نوشته به آنها پرداخته خواهد شد . فرضیه ما در این مقاله این است که (بین تعالیم اسلام و عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی تعارضی وجود ندارد.)
تعریف مفاهیم
1-فرهنگ
در لغت به معنای عقل، دانش و بزرگی به کار رفته و در اصطلاح، این واژه بر معانی متعددی اطلاق شده است . این تعاریف اصطلاحی را ـ که بالغ بر سیصد تعریف است ـ می توان بر شش دسته تقسیم نمود:
1-1 – تعریف های تشریعی، که در آنها بر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ تکیه شده مانند تعریف تایلور TYLOR . 1871 ، م که فرهنگ را کلیت در هم تافته ای می داند که دانش ، دین ، هنر ، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می آورد، را شامل می شود.
1-2 تعریفهای تاریخی، در این گونه تعریف ها تکیه بر میراث اجتماعی است مانند تعریف لینتون-linton) م1936 (که فرهگ را را وراثت اجتماعی می داند .
1-3 تعریفهای هنجاری در این تعریف ها تکیه بر قاعده یا راه و روش است . مانند تعریف ویسلر ، که فرهنگ را شیوه زندگی یک اجتماعی یا قبیله می داند.
1-4 تعریف های روان شناختی ، در این دسته از تعاریف بر فرهنگ به عنوان وسیله سازگاری ، و حل مسائل تأکید می شود. به عنوان مثال، هارت ، فرهنگ را از الگوهای رفتاری که از راه تقلید یا آموزش کسب می شود، می داند.
1-5 تعریف های ساختاری ، در این تعریف ها تأکید بر الگوسازی یا سازمان فرهنگ است مانند تعریف ویلی ، که فرهنگ را سیستمی از الگوهای عادی مرتبط و وابسته به هم می‌داند.
1-6 تعریف های تکوینenesticv در این تعریف های بر فرهنگ به عنوان یک فرآورده‌ ساخته شده اجتماع بشری تأکید می شود. مانند تعریف فالسم ، که فرهنگ را مجموعه ای از مصنوعات یعنی تمامی دستگاهها، ابزارها و عادات زندگی که به دست بشر ساخته شده است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود، می داند.
2-توسعه
توسعه در لغت به معنای گسترش دادن است و در اصطلاح نیز دارای تعاریف متعددی است بعضی توسعه را تغییرات کیفی درخواسته های اقتصادی، نوع تولید، انگیزه ها و سازمان تولید می دانند . مایکل تودارو، توسعه را جریانی چند بعدی می داند که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامه مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق است . پروفسور گولت توسعه را هم واقعیتی مادی و هم ذهنی می داند و می‌گوید: بر حسب توسعه، جامعه از طریق ترکیب فرایندهای اجتماعی ، اقتصادی و نهادی، وسایلی را برای به دست آوردن زندگی بهتر تأمین می‌کند. مک لوپ، در تعریف توسعه اقتصادی می گوید:
توسعه عبارت است از کاربرد منابع تولیدی به نحوی که موجب رشد بالقوه مداوم در آمد سرانه در یک جامعه شود. میردال، توسعه را عبارت از (حرکت یک سیستم یکدست اجتماعی به سمت جلو می‌داند .) سازمان ملل ، توسعه را (فرآیندی که کوششهای مردم و دولت را برای بهبود اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر منطقه متحد کرده و مردم این مناطق را در زندگی یک ملت ترکیب نموده و آنها را به طور کامل برای مشارکت در پیشرفت ملی توانا سازد) می داند.
آنچه به عنوان تعریف فرهنگ و توسعه ( اقتصادی ) ذکر کردیم فقط تعداد انگشت شماری از صدها تعریفی بود که از این دو اصطلاح صورت گرفته است . قبل از اینکه تعریف مورد نظر خود را از این مفاهیم ارائه دهیم لازم است به اینکه اشاره شود که چرا درباره فرهنگ و توسعه این همه تعریف صورت گرفته و آیا می توان تعریفی جامع و مانع از این اصطلاحات ارائه داد، به گونه ای که مورد قبول همگان باشد؟
در پاسخ به نظر می رسد باید ابتدا به اختصار بررسی کنیم که تعریف چیست؟
چه مفاهیمی نیاز به تعریف دارند؟ و چه موقع می توان از یک مفهوم، تعریفی جامع و مانع که مورد قبول همگان باشد ارائه کرد؟
تعریف‌کردن یک مفهوم، به معنای تمیز دادن آن از سایر مفاهیم است.
بنابراین تعریف‌کردن، امری است ذهنی. چگونه می توان یک مفهوم را از سایر مفاهیم مشخص نمود؟ این کار زمانی ممکن است که آن مفهوم، مرز مشخصی با سایر مفاهیم داشته باشد. در منطق این کار، با تجزیه و تحلیل ذهنی مفهوم صورت می‌گیرد . از این نظر مفاهیم به دو دسته تقسیم می شوند: مفاهیمی که نیاز به تعریف ندارند و آنهایی که احتیاج به تعریف دارند. دسته اول را مفاهیم بدیهی و غیر نظری و دسته دوم را مفاهیم نظری و غیربدیهی گویند. ملاک اینکه چه مفهومی بدیهی و چه مفهومی غیربدیهی است در بسیط و مرکب بودن آن مفهوم نهفته است‌، و ملاک بسیط و مرکب بودن در تحلیل ذهنی است و نه در عالم واقع. اگر در تحلیل ذهنی، تصوری بسیط باشد این تصور نیازمند تعریف نیست و اگر مرکب باشد نیازمند تعریف است. علت این است که تعریف، در واقع به معنای شناسایی ذات یک شیء بوده و این کار با تجزیه و مفهوم شیء به عناصر اولیه ای که برای ذهن بدیهی و روشن است صورت می گیرد. در منطق ارسطویی گفته می شود تعریف باید از دو جزء تشکیل شده باشد. یک جزء اعم که (ما به الاشتراک) آن مفهوم با سایر مفاهیم است و جزء دیگر که اختصاص به خود آن مفهوم داشته و مساوی آن مفهوم است، در تعریف به حد تام جزء اولی را جنس و جزء دومی را فصل گویند. بنابراین فقط مفاهیم مرکب می توانند حداقل از دو جزء تشکیل شده باشند. مفاهیم بسیط دارای اجزاء نیستند. بنابراین مفاهیم بسیط یا اصلاً عارض ذهن نمی شوند و یا اگر عارض ذهن شوند بدون واسطه عارض ذهن می شوند و خود به خوددارای مفهومی روشن می باشند که معنای بداهت چیزی جز این نیست. اما مفاهیم مرکب به کمک اجزای اولیه آن عارض ذهن می شود و لذا قابل تعریف کردن است.
نکته دیگری که به صورت ضمنی از مباحث منطقی قابل استنباط می باشد این است که اگر یک مفهوم مرکب، مصادیق مشخصی نداشته باشد، نمی توان برای آن مفهوم، تعریفی مورد قبول همگان ارائه داد. چرا که تعریف چیزی جز تمیز دادن یک مفهوم از سایر مفاهیم نیست . این تمیز دادن، مستلزم وجود مرزهای مشخص بین آن مفهوم با سایر مفاهیم است . نتیجه اینکه اگر مفهوم مرکبی مرز مشخصی با سایر مفاهیم نداشت، نمی توان برای آن تعریفی جامع و مانع ارائه داد.
مفاهیم فرهنگ و توسعه از جمله مفاهیم مرکب مربوط به علوم اجتماعی است. مصادیق این دو مفهوم، با توجه به مکاتب و شرایط خاص هر جامعه و ارزشهای حاکم بر آن، تغییر می کنند . از این رو مفاهیم نه به صورت حقیقی بلکه به صورت قراردادی بر مصادیق خود که نزد افراد مختلف، متفاوتند اطلاق می شوند . بنابراین تعاریف آنهااز این نظر، جنبه قراردادی دارد. و نمی توان از آنها تعریقی جامع و مانع که مورد قبول همگان باشد ارائه نمود . این مفاهیم به اعتبار مصادیقشان در حال تغییر هستند و چون هیچ حدی برای انواع حالات در خصوص تعیین مصادیق این مفاهیم وجود ندارد، نمی توان گفت تعداد این گونه تعاریف (‌قراردادی ) به صورت حصر عقلی قابل احصاء باشد. لذا چنانچه ذکر شد تاکنون تعاریف متعددی از این مفاهیم صورت گرفته و یقیناً از این پس نیز صورت خواهد گرفت.
خلاصه اینکه در تعاریف قراردادی، ارائه یک تعریف ثابت و لایتغیر و مورد قبول همگان ممکن نیست، و چون این تعاریف قراردادی اند نمی توان از درستی یا ناردستی آنها نیز سخن گفت. تعاریف قراردادی جنبه کاربردی دارند و هر یک از حیطه کاربردی خود درست هستند و نزاع بر سر آنها بیهوده است . امروزه تمام مفاهیمی که در علوم اجتماعی مطرح می‌شوند چنین وضعیتی دارند. بدیهی است تعاریف قراردادی، تعریف هایی هستند که متناسب با فرهنگ و شرایط خاص هر جامعه ( و یا وضعیت خاصی که محقق در آن قرار دارد) صورت می گیرند ، بنابراین تعاریف قراردادی مفاهیم مذکور که در زمان و محیط دیگری صورت گرفته و یا می گیرد لزوماً برای ما قابل استفاده نخواهد بود.
با توجه به مراتب مذکور در این مقاله به صورت قراردادی از فرهنگ و توسعه و توسعه اقتصادی تعریفی ارائه خواهیم داد:
منظور ما از فرهنگ، جنبه غیرمادی محیط ساخته شده انسانی است که شامل مجموعه دیدگاهها، ارزشها، اعتقادات و باورهای مورد قبول یک جامعه بوده و بر رفتارهای مستمر و پایدار افراد جامعه حاکم می باشد.
در این تعریف چند قید به کار رفته که ویژگی های فرهنگ از آنها قابل استنباط است:
اولاً برای فرهنگ دو جنبه قابل تصور است: جنبه مادی و غیرمادی که در این مقاله جنبه غیرمادی ـ خمیر مایه آن ارزش است ـ مدنظر می باشد .
ثانیاً افراد یک جامعه عموماً آن را پذیرفته اند و در عمل ناخودآگاه و غیرارادی در مقام عمل، در آن غوطه ورند.
ثالثاً رفتارهای پایدار، متأثر از فرهنگ است.
نکته مهم دیگری که درباره جنبه غیرمادی فرهنگ باید گفت این است که ایجاد تغییر در آن نیازمند زمان طولانی بوده و تحول سریع آن به سرعت امکان پذیر نیست، بنابراین می توان گفت رفتارهای پایدار، حاصل و متأثر از فرهنگ غیر مادی است نه رفتارهای غیرپایدار. محدودیت سرعت تغییر اجتماعی اقتصادی تبدیل می کند، از این رو تقدم تحولات فرهنگی بر سایر تحولات و استمرار سایر تحولات در صورت تحول در فرهنگ ، از همین ویژگی قابل استنباط است.
منظور از توسعه، در این مقاله (فرایندی است که متضم رشد مداوم در ابزار مادی و معنوی و بنیانهای اقتصادی ـ اجتماعی … بوده و انسان در این جریان می تواند به تعالی و کمال برسد.)
تعریفی که از توسعه ارائه کردیم دارای ویژگی های زیر است:
اولاً: توسعه یک جریان پویاست نه ایستا.
ثانیاً: رشد پویا و مداوم در آن منظور شده است.
ثالثاً: این توسعه تنها اقتصادی نبوده و همه جانبه است و توسعه اقتصادی تنها به وجه اقتصادی تنها به وجه اقتصادی این تحول اطلاق می شود.
رابعاً: توسعه در این تعریف هدف دار بوده و محور آن انسان و تعالی و کمال اوست.
3-اسلام
در این مقاله منظور از اسلام، مجموعه تعلیماتی است که از طریق وحی به وسیله پیامبر (ص ) به منظور هدایت بشر آمده و یا توسط معصومین علیهم السلام برای مسلمانان تفسیر شده است.
بنابراین اسلام آن دسته از اعتقادات مسلمانان که به دین نسبت داده شده و ممکن است بعضاً با تعالیم اصل مغایرت داشته باشد، مدنظر نمی باشد .
اکنون که تا اندازه ای مفهوم فرهنگ، توسعه و توسعه اقتصادی و منظور از اسلام روشن شد، برای درک دیدگاه اسلام درباره عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی ابتدا باید بیینیم رابطه بین توسعه اقتصادی و فرهنگ چیست؟
چون توسعه اقتصادی به وضعیت خاصی از اقتصاد اطلاق می شود ابتدا باید رابطه اقتصاد و فرهنگ را مطالعه کنیم‌‌، چرا که هر گونه رابطه ای بین اقتصاد و فرهنگ قابل تصور باشد ، بین توسعه اقتصادی و فرهنگ هم وجود دارد، زیرا در صورت صدق یک حکم، درباره یک امر کلی، به ناچار آن حکم درباره تمام مصادیق آن امر کلی هم صادق خواهد بود . البته عکس این مسأله همیشه و لزوماً نمی تواند صادق باشد، یعنی ممکن است بین توسعه اقتصادی و فرهنگ از جنبه‌های دیگری غیر از ارتباط کلی فرهنگ و اقتصاد، روابط دیگری نیز وجود داشته باشد. بنابراین برای شناخت حداقل ارتباط ممکن بین توسعه اقتصادی و فرهنگ می توان ارتباط اقتصادی و فرهنگ را مورد مطالعه قرار داد.
رابطه فرهنگ و اقتصاد
برای درک رابطه اقتصاد و فرهنگ باید به خاستگاه این دو نظر افکند.
خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبیری می‌توان، جامعه تلقی نمود، البته روشن است که وحی نیز می تواند منشأ فرهنگ یا جنبه هایی از اقتصاد باشد و اینکه می گوییم خاستگاه این دو، جامعه است با نکته مذکور هیچ تناقضی ندارد، چرا که فرهنگ با توجه به تعریفی که ارائه کردیم، شامل وحی که توسط انسان در محیط جامعه پذیرفته شده نیز می باشد . از این رو منظور از خاستگاه و منشأ، منشأ نهایی نیست که از آن نظر، خاستگاه و منشأ همه عالمن ( فرهنگ و جامعه و … )، مبداء هستی است، بلکه منشأ بلاواسط مورد نظر است بنابراین ارتباط بین اقتصاد و فرهنگ را باید در خاستگاه آن که جامعه است جستجو کرد.
جامعه نوعی سیستم اجتماعی است . سیستم اجتماعی ، معلول روابط اجتماعی است. روابط اجتماعی بر خلاف روابط طبیعی، اموری قطعی و تکوینی نیستند . روابط اجتماعی درهر سیستم اجتماعی، قابل تبدیل و تغییر است .
تفاوت بین سیستم اجتماعی با سیستم های طبیعی در همین جاست. قطعیتی که بر رابطه بین پدیده های طبیعی حاکم است، نوع روابط را تعیین می‌کند و بنابراین بین پدیده و علت آن رابطه یک به یک وجود دارد و تعددی در کار نیست. ولی بر روابط انسانی در سیستمهای انسانی، به علت وجود اختیار و آگاهی در انسان، قطعیت حاکم نیست و انسان در شرایط معین می تواند به یک عامل مشخص، پاسخ های متفاوتی بدهد و این پاسخ های متعدد، چیزی جز وجو‌د کثرت و گزینه های متفاوت نیست . با تعدد و وجود گزینه‌های متفاوت است که پدیده ای به نام (انتخاب) معنا پیدا می‌کند و از میان روابط ممکن بین پدیده ها، ناگزیر باید یکی را برگزید. به این دلیل است که روابط اجتماعی با وجود اراده و اختیار در انسان ماهیتاً انتخابی اند. روابط اقتصادی انسان از جمله روابط اجتماعی نیز محسوب می‌شود و بنابراین، در اصل، ماهیتی انتخابی دارد . آنگاه که مسأله انتخاب پیش می‌آید، به ناچار از ملاک و معیار سخن به میان می‌آید‌: یعنی سبک و سنگین کردن و سنجیدن و ارزیابی گزینه های ممکن و متفاوت . این امر توسط (نظام ترجیحی) افراد صورت می گیرد که پاره سنگ ارزش ترازوی ارزیابی گزینه ها را فراهم می‌سازد. نوع وزنه و باری که در نظام ترجیحی هر فرد ارزش و اعتبار دارد صرفاً منوط به خواست و اراده و اختیار اوست و هر مطلوبی که خواست و اراده انسان بدان تعلق گیرد و به عنوان وزنه و بار، در نظام ترجیحی به کار رود، حامل ارزش است چنانچه قبلاً در تعریف فرهنگ ملاحظه شد ارزش خمیر مایه بعد غیر مادی فرهنگ است. بنابراین ملاحظه می شود که رابطه تنگاتنگی بین اقتصاد و فرهنگ وجود دارد.
اگر بخواهیم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شکل دیگری بیان کنیم شاید بتوان گفت:
1-رفتارهای پایدار انسانی حاصل و متأثر از فرهنگ است.
2-فعالیتهای اقتصادی از جمله رفتارهای اقتصادی انسان است و در نتیجه جزیی از مجموعه رفتارهای انسانی به شمار می آید.
3-رفتارهای اقتصادی ( غیر از رفتارهای ناپایدار و استدلالی )، مبتنی بر فرهنگ است و رفتارهای پایدار خاص، نتیجه فرهنگ خاص است. بنابراین رفتارهای پایدار خاص اقتصادی نتیجه فرهنگی خاصی است . توسعه اقتصادی نیز به وضعیتی خاص از اقتصاد اطلاق می شود و هر وضعیت خاص اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است. بنابراین توسعه اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است و این رفتارهای خاص، نیز نتیجه فرهنگی خاص بوده و به همین دلیل می توان نتیجه گرفت که توسعه اقتصادی نیز وضعیت فرهنگی خاص خود را می طلبد.
رابطه فرهنگ و توسعه
پیشرفت و توسعه، حاصل یک نگرش خاص به عالم است و بدون ایجاد این نگرش خاص، پیشرفت و ترقی ممکن نیست و این نگرش خاص بیانگر لزوم وجود یک (فرهنگ مناسب) برای توسعه است. بنابراین عامل فرهنگ از جایگاه ویژه ای در توسعه برخور دار است. بی توجهی و کم توجهی به آن تمام برنامه های توسعه را با ناکامی مواجه خواهد ساخت. بنابراین لازم است به صورت خاص رابطه فرهنگ و توسعه را کاملاً شناخته و در برنامه های توسعه به ان توجه کافی مبذول داشت.
رابطه فرهنگ و توسعه از دو دیدگاه قابل بررسی و حائز اهمیت است : اول اینکه فرهنگ را مجموعه ای بدانیم که در تمام عناصر عموماً مساعد یا مانع حرکت توسعه ای هستند، در این جایگاه، فرهنگ به عنوان یک مجموعه مؤثر بر فرآیند توسعه تلقی می شود. دوم اینکه فرهنگ را به عنوان مجموعه ای که در فرآیند توسعه، شکل گرفته و محصول توسعه تلقی می شود، بپذیریم.
در حالت اول فرهنگ، از عوامل مؤثر بر توسعه است و در حالت دوم نتیجه توسعه. حالت اول رابطه فرهنگ و توسعه را می توان به (فرهنگ توسعه) تعبیر نمود و حالت دوم را به (توسعه فرهنگی).
بحث ما در این مقاله در خصوص حالت و جایگاه نخست است. در این موقف است که فرهنگ به عنوان پیش نیاز و عامل مؤثر بر توسعه تلقی می شود. حال سؤال این است که این پیش نیازها و عوامل فرهنگی موثر بر توسعه که از آنها به (فرهنگ توسعه) تعبیر می کنیم شامل چه عناصری هستند؟ ابتدا لازم است به برخی از دیدگاههایی که در این زمینه مطرح شده نظر افکنیم.
از اولین کسانی که به شکل جدی از تأثیر فرهنگ و عناصر فرهنگی در شروع و تداوم فرآیند توسعه سخن گفته اند، می توان ماکس وبر را نام برد. وبر از راه تحقیق در رابطه بین توسعه اقتصادی در نظام سرمایه داری و مذهب پروتستان به این نتیجه رسید که سه بدعت عمده در اصول فکری مسیحیان پروتستان وجود داشته که به نظر او پروتستانها را پیشگام نظام سرمایه داری کرده است. این سه بدعت عبارتند از:
1-منع هرگونه سلطه میان خالق و مخلوق
2-دخالت عقل در ایمان
3-کوشش برای بهبود معاش و یا رسالت کار
از نظر وبر، بدعت سوم نقش اصلی را در توسعه اقتصادی نظام سرمایه داری ایفا کرده است. به نظر او اخلاق پروتستانی که از مردم دعوت می کند از تنبیلی و سستی در کار اجتناب کنند و با کوشش، جوامع خود را صنعتی نمایند، یکی از مهمترین عوامل پیشرفت اقتصادی نظام سرمایه داری محسوب می شد. همین بینش است که گردآوری مال و ثروت را مکروه نمی داند و صرفه جویی و امساک را همواره می ستاید.
البته وبر معتقد است که در میان مذاهب جهان، فقط پروتستان قادر است شرایط اجتماعی و اقتصادی را برای یک اقتصادی صنعتی پیشرفته مهیا سازد.
در ارزیابی این نظریه چند دیدگاه دیگر مطرح شده است: بعضی از اقتصاددانان آمریکایی از جمله (اسپنسر و پولارد) معتقدند مذاهب دیگر مانند شینتونیسم در ژاپن نیز دارای این ویژگی هاست در تأیید این نظر اقتصاددان باید گفت تجربه ژاپن مؤید این دیدگاه است. بعضی از روانشناسان از جمله (دیوید مک للاند) استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد آمریکا نیز معتقد است که عامل عقب ماندگی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، مربوط به احساس خلاقیت فردی است. (ملک للاند) رابطه نامعلوم ماکس وبر را به وسیله مطالعات تجربی به دست آورده و به این نتیجه رسید که با وجود نظریه (وبر) با یک برنامه مناسب تعلیم و تربیت، می توانیم همان رسالت کاری که ناشی از آیین پروتستانی است در جوامع غیرپروتستانی به وجود آوریم.
تازه‌ترین انتقاد، بر نظریه وبر از ماکسیم رودنسون از دانشگاه سوربن می باشد او در کتاب اسلام و سرمایه داری ضمن رد نظریه وبر معتقد است که اسلام تمام خصوصیاتی را که مذهب پروتستان دارد، دارا می باشد. او معتقد است مذهب اسلام، هم دیانت عقل است و به کار و کوشش اهمیت می دهد و هم به اصالت فرد یا فردیت که به عقیده وبر از ارکان اصلی نظام سرمایه داری است، اهمیت می دهد.
چنانچه ملاحظه می شود انتقاداتی که بر نظریه ماکس وبر شده است، ناظر بر نفی رابطه تأثیر بعضی از عناصر فرهنگی که او برای توسعه لازم می داند، نیست، بلکه انتقادها بیشتر متوجه این نکته است که او وجود عناصر بالا را منحصراً در مذهب پروتستان می داند.
خلاصه اینکه به عقیده ماکس وبر و کسانی که به ارزیابی نظر او پرداخته اند عناصری چون توجه به رسالت کار، دخالت عقل، مکروه نداستن گردآوری ثروت، امساک و صرفه جویی، اصالت فرد( فردگرایی )، داشتن روحیه خلاق و .. از جمله عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی است. عده ای نیز به تقلید از عقاید وبر برای کشورهای جهان سوم، عناصری از فرهنگ را بر شمرده اند که بسیار فراتر از عقاید ماکس وبر است و با ملاحظه عناصر فرهنگی در فرهنگ غرب، آنها را برای کشورهای جهان سوم ضروری دانسته اند. به عنوان مثال عده ای عناصر فرهنگی مؤثر بر توسعه را در نگرش علمی، رعایت حقوق دیگران، آزادی سیاسی و نظم پذیری و اعتقاد به برابری انسان و توجه معقول به دنیا دانسته اند. عده ای جدی گرفتن دنیا در برابر آخرت، اسطوره زدایی از عالم و علوم، تدبیر عقلانی امور معیشت، قناعت به ظن، طمع و تکاثر ورزیدن در بهره جویی از طبیعت، گریختن از عالم درون و روی آوردن به عالم بیرون، مشارکت مردم، تقدس زدایی از فکر؛ حرمت نهادن به علم و عالمان طبیعت و وحدت فرهنگی را به عنوان پیش نیازهای فرهنگی توسعه بر شمرده اند برخی بر عوامل دیگری نظیر تجربه‌گرایی، شک‌گرایی‌، علم‌گرایی، مصرف‌گرایی، قانون‌گرایی، فردگرایی، تولید گرایی، تحول گرایی تأکید دارند و جمعی خرد دموکراتیک و خرد تکنولوژیک را مقدمه لازم برای حصول توسعه بر شمرده اند. گروهی اعتقاد به کار و انباشت سرمایه و مال اندوزی را به عنوان شرط لازم برای شروع و تداوم روند توسعه می‌دانند. عده ای مشارکت وسیع مردم خصوصاً مشارکت زنان را مقدمه توسعه و از عناصر موثر بر توسعه می دانند. عده ای ثبات سیاسی را شرط لازم می دانند. عده ای باور به پویایی اجتماع و اعتقاد به توسعه را به عنوان حداقل پیش نیازهای فکری توسعه به حساب آورده اند و عده ای احساس توانائی مسؤولین و مردم در نیل به توسعه را از مقدمات لازم برای توسعه می دانند. به هر حال با حذف عناصر تکراری که در بالا ذکر شد مجموعه آنها به قرار زیر است:
1-نگرشی علمی
2-اعتقاد به برابری انسانها
3-لزوم نظم پذیری جمعی
4-اعتقاد به آزادی سیاسی
5-توجه به دنیا
6-اسطوره زدائی از عالم
7-تدبیر عقلائی امور معیشت
8-طمع و تکاثر ورزیدن در جهره جویی از طبیعت
9-گریختن از عالم درون و روی آوردن به عالم بیرون
10-حرمت نهادن به علم و عالمان طبیعت
11- قناعت به ظن
12- مشارکت بخشیدن عموم مردم در عموم امور
13-تقدس زدائی از فکر و محروم دانستن همه کس در کشف رازهای هستی
14- وحدت فرهنگی
15- قانون گرایی
16- توجه به فرهنگ کار
17-تجربه گرایی
18-شکل گرایی
19-فرد گرایی
20-تحول گرایی
21-علم گرایی
22-تولید گرایی
23-احساس توانایی مسؤولین و مردم در نیل به اهداف توسعه
24- عقل گرایی
25- باور به پویایی
26- مشارکت زنان
27- تقویت روحیه مال اندوزی
28- مصرف گرایی
سایر مواردی که به عنوان عوامل یا باورهای مناسب توسعه در چند سال اخیر مطرح شده اند از لحاظ محتوی از این عوامل خارج نیستند. البته عوامل دیگری مطرح گشته که غالباً یا به دلیل اختلاط بین عوامل مؤثر فرهنگی در جریان توسعه، با عوامل فرهنگی به عنوان پیش نیاز توسعه و یا اختلاط این دو با توسعه فرهنگی که از نتایج توسعه تلقی می شود، و یا به دلیل تقلید کورکورانه از فرهنگ غرب بوده است، به طوری که تصور کرده اند هر آنچه در غرب اتفاق افتاده و یا هر عنصر فرهنگی که در فرهنگ کنونی غرب وجود دارد، در پیشرفت و توسعه آنها نقش داشته است، در صورتی که هرگز نباید تقارن زمانی دو پدیده را لزوماً به معنای رابطه علی و معلولی به حساب آورد . به علاوه بسیاری از عناصر فرهنگی که اکنون در غرب وجود دارد در شروع فرایند توسعه وجود نداشته و حتی بعضی از آنها حداقل در جوامعی مانند جوامع ما خاصیت ضد توسعه ای دارند. البته این مسأله ای است که در این مقاله مجالی برای بررسی آن نیست . و ما در جای دیگری به آن پرداخته ایم. از همه مسائل مذکور که بگذریم عوامل سابق الذکر بعضاً قابل تأمل هستند. ما ابتدا آن دسته از عناصر مذکور را که در یک تحلیل علی می توانیم به عنوان پیش نیازهای موثر بر توسعه تلقی نماییم ، دسته بندی می کنیم، سپس دیدگاه اسلام را درباره آنها به صورت تک تک بیان خواهیم کرد و بعد به سایر عناصر فرهنگی که به صورت احیاء در میان مسلمانان می توانند توسعه برانگیز باشند، اشاره مختصری خواهیم داشت، اما ابتدا به ارزیابی عناصر 28 گانه سابق الذکر می پردازیم . به نظر میرسد، به دلایل زیر همه عوامل مذکور می تواند به عنوان پیش نیاز فرهنگی توسعه مطرح نباشد؛
1-بسیاری از عوامل بالا مربوط به توسعه به معنای امروزی آن ( توسعه غربی ) است مانند طمع و تکاثر ورزیدن در بهره جوئی از طبیعت؛
2-برخی از عناصر بالا در توسعه به معنای عام کلمه ساری و جاری است مانندآزادی سیاسی.
3-برخی از عناصر بالا در همه کشورها وجود نداشته مانند مسأله فردگرایی، به عنوان نمونه مردم ژاپن با آنکه فرهنگ جمع گرایی در آنها غالب و حاکم بوده ولی باز هم توسعه پیدا کرده اند و این عنصر فرهنگی نز از عوامل موثر در توسعه آنها بوده است.
4-بعضی از عناصر بالا از نتایج توسعه به معنای امروزی آن محسوب می شود. و در واقع در فرآیند توسعه به وجود آمده اند و شاید بهتر است بگوییم اینها خود از شاخص های توسعه یافتگی به معنای امروزی آن هستند مانند مشارکت وسیع زنان در امور اجتماعی.
5-برخی از عناصر مذکور لااقل در شرایط فعلی در کشورهای جهان سوم خاصیت ضد توصعه ای خواهند داشت مانند مصرف گرایی . زیرا حتی اگر بپذیریم که در دنیای غرب وجود این روحیه در افزایش تقاضا برای کالاهای ساخت آنها موثر بوده و در مجموع به توسعه کمک کرده است، در کشورهای جهان سوم به علت مبتنی نبودن مصرف بر تولیدات داخلی ، رواج این عنصر فرهنگی به جای کمک به تولید، با افزایش تقاضا برای کالاهای مصرفی بر میزان واردات کالاهای مختلف خواهد افزود و به این تریب بر بنیان اقتصاد جامعه لطمه وارد می شود.
6-قائلین به عناصر مذکور دلایل خود را در اکثر موراد ، مبنی بر لزوم وجود آنها به عنوان مقدمه توسعه ذکر نکرده اند و مشخص نساخته اند که چه رابطه علی و معلولی بین آنها و توسعه اقتصادی وجود دارد. بنابراین ما عناصری را که دلیلی برای انها ذکر نشده و دلیلی برای آنها ذکر نشده و دلیل قاطعی نیز برای ضرورت آن نمی‌توانیم ذکر کنیم، منطقاً به عنوان مقدمات لازم برای توسعه اقتصادی نمی پذیریم.
7-بسیاری از عوامل مذکور قابل جمع بوده و می توان آنها را تحت یک عنوان آورد مثلاً عناصری مانند: نگرش علمی، تدبیر عقلانی امور معیشت، قناعت به ظن ( در علوم جدید) تقدس زدایی از فکر ومحرم دانستن همه کس در کشف رازهای هستی، تجربه گرایی ، شک گرایی (در پدیده های این دنیا با معیار روش علمی)، علم گرایی ، عقل گرایی. همه در یک عنصر به نام (نگرش و برخورد علمی با مسائل و اهمیت به نقش عقل) قابل جمع و مطالعه است.
عناصری مانندتوجه به دنیا طمع و تکاثر ورزیدن در بهره جویی از طبیعت ( جدا از اینکه ایا در توسعه به معنایی که تعریف کردیم اثر مثبت دارد یا منفی )، گریختن از عالم درون و روی آوردن به عالم بیرون، توجه به فرهنگ کار تولید گرایی ، تقویت روحیه مال اندوزی و انباشت سرمایه، همه در ذیل یک مقوله تحت عنوان (نگرش مطلوب و معقول نسبت به دنیا و مظاهر آن) قابل مطالعه است. چرا که نوع نگرش انسان به دنیا جایگاه هر یک از عناصر فوق را معین خواهد کرد. حتی حرمت نهادن به علم و عالمان طبیعی نیز تحت همین عنوان قابل طرح است، چرا که اگر استفاده از دنیا و بهره مندی از نعمات آن در نزد ما مطلوب باشد طبیعتاً برای کشف قوانین حاکم بر آن تلاش می‌کنیم تا بتوانیم از این قوانین استفاده کرده و به منظور تسخیر هر چه بیشتر طبیعت گام برداریم.
عناصری مانند مشارکت همگان در توسعه و مشارکت زنان در بحث (اعتقاد به برابری انسانها و رعایت حقوق دیگران) قابل طرح است که توضیح این مطلب بعداً خواهد آمد.
عنصری مانند آزادی سیاسی نیز مسبوق به عنصر آزادی ابراز اندیشه است و آزادی اندیشه خصوصاً در حیطه های علمی رابطه تنگاتنگی با توسعه داد و چه بسا بتوان با وجود داشتن آزادی ابراز اندیشه در حیطه علوم و نداشتن ازادی سیاسی به توسعه رسید. البته اگر آزادی اندیشه بدون وجود آزادی سیاسی امکان پذیر نباشد آنگاه می‌توانیم اعتقاد به آزادی سیاسی را هم از پیش نیازهای توسعه تلقی کنیم ولی می دانیم همه انواع پیشرفت ها و توسعه اقتصادی با مقدمه آزادی سیاسی، شروع نشده و رشد و تداوم نیافته اند، مانندتوسعه اقتصادی در روسیه.
عنصر دیگری مانند وحدت فرهنگی به معنای عدم وجود تفاوت های فرهنگی چندان ضروری به نظر نمی رسد و باید آن را اصلاح کرد.
به نظر می رسد برای شروع و تداوم توسعه، کافی است در جامعه ای تعارضا ت فرهنگی نداشته باشیم. در جوامعی که از قومیت های متفاوی تشکیل شده اند رسیدن به وحدت فرهنگی به معنای عدم وجود تفاوت های فرهنگی، ممکن نیست و یا به غایت مشکل است و علاوه بر ان ضروری نمی باشد. اگر در علت طرح این عنصر به عنوان یک عنصر فرهنگی موثر بر توسعه دقت کنیم، می بینیم منظور از لزوم این عنصر احساس مشترک مردم در اهداف توسعه و جلب مشارکت مردم در برنامه های توسعه بوده است . بنابراین کافی است تفاوتهای فرهنگی در جامعه، به گونه ای نباشند که به تعارض فرهنگی و چندگانگی فرهنگی خصوصاً در پذیرش اهداف مشترک توسعه و التزام عملی و مشارکت در فرایند آن منجر شود. البته در فرآیند توسعه ممکن است به وحدت فرهنگی به معنایی که گفتیم بیشتر نزدیک شویم.
عناصری مانند تحول گرایی، اعتقاد به پویایی اجتماع، احساس توانایی مسؤولین و مردم در نیل به اهداف توسعه را می توان به عنوان (اعتقاد به توسعه) نامگذاری کرد.
عناصر دیگری چون رعایت حقوق دیگران، چون فرع بر اعتقاد برابر دانستن انسانها در حقوق است، بنابراین زیر یک عنوان قابل طرح می باشند.
نکته قابل توجه در این قسمت این است که از آنجایی که توسعه اقتصادی دارای مصادیق متعدد و معلول عوامل متعددی است، مجموعه ای از پیش نیازهای فرهنگی که در ایجاد آن دخالت داشته اند، هرگز نمی توانند ماهیتی یگانه داشته باشند مثلاً فرض کنیم مجموعه عواملی چون —– از جمله عوامل فرهنگی مؤثر بر توسعه اقتصادی در جامعه — باشد و فرض کنیم این عوامل، همان عواملی باشند که به عنوان پیش نیازهای فرهنگی موثر بر توسعه اقتصادی به حساب می آیند، با توجه به فروض مذکور به نظر می‌رسد وقوع یک معلول (‌توسعه) که مجموعه ای از عوامل در شکل‌گیری آن دخالت دارند و خود نیز در کشورهای متفاوت ماهیت یکسانی نداردو با توجه به ارزشهای حاکم بر هر جامعه تعریف می شود – چنانچه قبلاً علت آن بیان شد ـ همیشه در گرو تحقیق تمامی این مجموعه، بدون کم و کاست نمی تواند باشد . چه بسا عناصر فرهنگی — در جامعه دیگری نباشد ولی عناصر دیگری در آن جامعه وجود داشته باشد که نه فقط قابل جایگزینی با — باشد، بلکه حتی لزوم وجود بعضی از عناصر دیگر مانند — را هم منتفی سازد و به علاوه رابطه متقابل و ترکیب این عوامل و نقش وجایگاه هر یک نیز می تواند متفاوت باشد، بنابراین حتی با شناخت دقیق (عوامل فرهنگی موثر بر توسعه اقتصادی غرب) هرگز نباید تصور کنیم برای شروع و تداوم توسعه، همه آنها بدون کم و کاست و با همان ترکیب در جامعه ما باید تحقق یابند. بلکه باید به فرهنگ جامعه خودمان مراجعه کرده، هرکجا می توانیم از آن کمک بگیریم و عناصر مثبتی را نیز که از دیگران می گیریم ، به گونه ای اصلاح کنیم که با کلیت فرهنگی ما درتعارض و تضاد نباشد، زیر این تعارضات، چنانچه بعداً خواهیم دید، خود به تعارضات فرهنگی و تشتت اجتماعی تبدیل شده و در جهت ضد توسعه عمل خواهد کرد.
با در نظر گرفتن مراتب هفتگانه و تبصره ای که در پایان آنها ذکر کردیم، به نظر می رسد پیش نیازهای فرهنگی موثر بر توسعه اقتصادی را می بایست به ترتیب زیر خلاصه کرد:
1-نگرش مطلوب نسبت به دنیا و مظاهر آن
2-نگرش و برخورد علمی با مسائل اهمیت دادن به نقش عقل
3-اعتقاد به آزادی ابراز اندیشه
4-اعتقاد به برابر بودن انسانها و احترام به حقوق دیگران
5-لزوم نظم پذیری جمعی
6-عدم تعارض فرهنگی در جامعه
7-اعتقاد به توسعه
قبل از اینگه دیدگاه اسلام درباره عناصر مذکور را بیان کنیم ابتدا لازم است دلایل موثر بودن این عناصر را در فرآیند توسعه به اختصار بیان کنیم.
دلایل لزوم عناصر فوق به عنوان پیش نیاز
1- چرا نگرش معقول و مطلوب نسبت به دنیا از پیش نیازهای فرهنگی موثر بر توسعه است.
بدیهی است توسعه و رشد باید در این (دنیا) صورت گیرد و این مسأله با به کارگیری عقل، به منظور تسخیر نیروها و منابع موجود در طبیعت به نفع بشر، ممکن می شود. حال اگر انسانها زندگی و حیات این دنیا را مذموم بدانند طبیعتاً این دیدگاه، در اعمال و افکار آنان اثر می گذارد . مگر نه اینکه رفتارها و اعمال انسان در این دنیا ناشی از فرهنگ و بینشی است که بر شخصیت او حاکم است؟ و مگر غیر از این است که رفتارهای پایدار خاص متعلق به انسان نتیجه و متأثر از فرهنگی خاص است. اگر این مطلب را بپذیریم و رفتارهای انسان را معلول طبیعی افمار و اعتقادات او بدانیم به ناچار این را هم باید قبول کنیم که اعتقاد به مذموم بودن دنیا در رفتار انسان موثر است، و این امر واضحی است که اگر کسی دنیا را فی نفسه مذموم ( نامطلوب ) دانست، سعی و تلاش به منظور حداثکر استفاده ممکن از منابع موجود در طبیعت نکرده و هرگز برای دستیابی به سطح بالاتری از رفاه مادی به تلاش فوق العاده دست نخواهد زد. بلکه به حداقل اکتفا خواهد نمود کسی که چنین کند به توسعه دست نمی یابد چرا که یکی از ابعاد توسعه تلاش برای حداکثر استفاده از منابع موجود و سعی در دستیابی به سطح بالاتر از رفاه مادی است‌. بنابراین به عنوان اولین شرط برای توسعه اقتصادی باید استفاده از دنیا را نامطلبو ندانیم.
2-چرا نگرش علمی و توجه به نقش عقل از پیش نیازهای فرهنگی مؤثر بر توسعه است؟
به ظاهر نقش عامل فوق در فرآیند توسعه تقریباً بدیهی به نظر می رسد.
بنابراین به اختصار به ارتباط نگرش علمی با توسعه اقتصادی در برخی از زمینه ها نظر می افکنیم:
در توسعه اقتصادی تولید از جایگاه خاصی برخوردار است . زیرا دستیابی به رفاه بیشتر مستلزم تولید بیشتر است . افزایش تولید، با تغییر در روشهای تولید و افزایش بهره وری ممکن است. بنابراین بهبود در روشهای تولید و تحولات تکنولوژیک عنصری کلیدی در توسعه اقتصادی محسوب می شود.
نتیجه اینکه توسعه اقتصادی مستلزم تحول مستمر در روش های تولید بوده تغییر در روش های تولید مستلزم تغییر در روش های انباشت سرمایه و به کارگیری علم و دانش است، از این رو گسترش روحیه علمی جامعه می تواند سهم مهمی در توسعه اقتصادی داشته باشد.
یکی از شاخص های مهم در توسعه اقتصادی افزایش کارایی است. اگر کارایی را به معنای استفاده ازنزدیک ترین راهها و کم هزینه ترین روشها برای دستیابی به اهداف تعریف شده بدانیم در آن صورت باید بپذیریم که شناخت راهها و روشهای ممکن برای دستیابی به هدف و نیز شناخت راه بهینه برای نیل به هدف. جز با توسل به روشهای علمی ممکن نیست. زیرا شناخت راهها و تعدد متغیرهای تصمیم گیری از چنان پیچیدگی برخوردارند که نمی توان با محاسبه معمولی توسط افراد غیرکارشناس که از تمام متغیرهای وابسته و مستقل آگاهی ندارند، بدون آزمون و خطای مکرر به کوتاه ترین راهها دست یافت . اما با روشهای علمی، می توان علل پدیده ها و میزان و نوع تأثیر آنها را بر معلول مورد نظر شناخت و آن گاه از میان راههای ممکن، راه مطلوب را که متضمن استفاده بهینه از امکانات است انتخاب کردو این کار فقط با حاکم دانستن علم در محدود ای که علم باید حاکم باشد امکان پذیر است و این روحیه همان چیزی است که در دنیای توسعه یافته فعلی کم و بیش ایجاد شده و زمینه تحولات بزرگ در مسائل اقتصادی و صنعتی را فراهم آورده است.
3-چرا ازادی ابراز اندیشه از پیش نیازهای توسعه محسوب می شود؟
آزادی ابراز اندیشه از لوازم حاکمیت روحیه علمی است، روحیه علمی با‌ ازادی ابراز اندیشه و تضارب افکار همراه است و با اختناق و جلوگیری از نشر اندیشه ها، سازگاری ندارد. در سایه آزادی ابراز اندیشه است که نظرات نو ظهور می کند و ابتکار و نوآوری علمی حاصل می‌شود و شروع و تداوم توسعه اقتصادی نیز در چنین محیطی صورت می گیرد.
4-چرا اعتقاد به برابری انسانها و رعایت حقوق دیگران از پیش نیازهای توسعه تلقی می‌شود؟
ابتدا باید به اجمال منظور خود را از اعتقاد به برابری انسانها و لازمه آن که رعایت حقوق دیگران است، بیان کنیم . منظور از اعتقاد به برابری این است که بدون دلیل، هیچ تبعیضی بین افراد قائل نشویم و از ابتدا افراد را بر اساس زادگاه یا طبقه خاص، تقسیم بندی نکنیم. بنابراین منظور از برابری این نیست که برای فردی که بیشتر تلاش می کند یا از هوش و استعداد بالایی برخوردار است و فرد دیگری که فاقد این صفات است، حقوق برابری قائل شویم بلکه منظور این است که افراد در شرایط مساوی باید حقوق یکسان دریافت کنند و نمی باید آنها را قبل از هرگونه رقابتی بر اساس زادگاه و یا نژاد و جنس طبقه بندی کرد. روشن ست که اعتقاد به برابری که یک مسأله فلسفی است یا برابر کردن انسان در مسائل اقتصادی متفاوت است. اما چرا اعتقاد به برابری افراد در توسعه اقتصادی موثر است ؟‌
قبلاً گفتیم که توسعه اقتصادی به جنبه اقتصادی توسعه اطلاق می شود و توسعه نیز حاصل حرکت جمعی و اجتماعی تک تک آحاد جامعه با هر مذهب و نژاد است . به عبارت دیگر بدون مشارکت همه جانبه مردم، توسعه امکان پذیر نیست. مشارکت همه جانبه مردم، موقعی امکان پذیر است که آنها احساس مشترک برای نیل به اهداف توسعه داشته باشند تا بدین وسیله بتوانند جامعه را متحول سازند. اگر از ابتدا و بدون دلیل عده ای از افراد را برتر از دیگران بدانیم،‌این اندیشه تبعیض آمیز باعث خواهد شد که عده ای از افراد جامعه در فرآیند توسعه مشارکت نداشته و با اهداف توسعه همسو نباشند، و پیمودن مسیر توسعه را نیز با مشکل مواجه سازند در این بین عده ای از نیروهای جامعه حذف شوند و احتمالاً طبقه ای که خود را ممتاز می‌داند نیروی خود را صرف حذف دیگران می کند و مقداری از نیروی آنها هم از بین می رود. این هدر رفتن نیروها و استفاده نکردن از همه امکانات جامعه، امری است ضد توسعه. همین مسأله درباره زنان میتواند اتفاق بیفتد. اگر جامعه ای با دید تبعیض آمیز نسبت به حقوق زنان بنگرد یقیناً مشارکت آنها را که نیمی از نیروی انسانی جامعه را تشکیل می دهند از دست خواهد داد؛ علاوه بر این که توسعه به معنای انسانی آن هم موضوعیت نمی یابد . در نابرابر دانستن افراد و برخورد تبعیض آمیز است که عده ای تحقیر شده و نیروی ابتکار و کارآیی خود را از دست می دهند و این امر به خودی خود ضد توسعه است.
اعتقاد به رعایت حقوق دیگران نیز از لوازم اصلی برابر دانستن افراد است.
بنابراین با درک نقش اعتقاد به برابری افراد جامعه اهمیت این عنصر فرعی نیز روشن است.
5-چرا نظم پذیری جمعی یکی از پیش نیازهای مؤثر توسعه است؟
در سازماندهی توسعه ای، کار جمعی نقش عمده ای در فرآیند توسعه دارد و اگر کسی نظم جمعی را نپذیرد و خود را با سیستم تطبیق ندهد، کار نظام مختل می شود چرا که در دنیای جدید همه امور تخصصی شده و تخصصی شدن کارها خود به معنای تقسیم کار است و در عین حال تقسیم کار خود نوعی نظم پذیری بوده و بدون اعتقاد به نظم و التزام به آن به وجود نمی آید.
توسعه نیازمند پیش بینی، هدایت و برنامه ریزی است. اگر در جامعه ای نظم حاکم نباشد رفتارها، قابل پیش بنی و هدایت و برنامه ریزی نیستند برای اینکه بتوان رفتارها را پیش‌بینی و هدایت کرد باید افراد، نظم پذیر باشند.
در حقیقت وجود روحیه نظم پذیری در نظام اقتصادی جامعه، نیروی انسانی مصروفه در این راه را سرو سامان می دهد و از هدر رفتن نیروها جلوگیری می کند . در همین روحیه نظم‌پذیری است که امکان ایجاد ثبات اجتماعی ممکن می شود، و می دانیم توسعه اقتصادی احتیاج به محیطی امن دارد چرا که در محیط امن است که امکان به کارگیری سرمایه ها ممکن می شود و ….
روشن است قید جمعی که در نظم پذیری جمعی به کار می بریم فقط به دلیل اهمیت این نظم در اجتماع و فر‌آیند توسعه است و طبیعی است نظم جمعی بدون نظم پذیری فردی ممکن نیست بنابراین از لوازم نظم پذیری جمعی، نظم فردی است.
6-چرا عدم تعارض فرهنگی در جامعه از پیش نیازها و عوامل مؤثر بر توسعه تلقی می شود؟
این عنصر بر خلاف سایر عناصر مربوط به کلیت فرهنگ است نه مربوط به ویژگی یک عنصر خاص، عدم تعارض فرهنگی به معنای سازگاری عناصر فرهنگی یک جامعه به گونه ای است که یک عنصر آن، مستلزم نفی عنصر دیگر نباشد. تعارض فرهنگی لزوماً بین دو گرو از افراد جامعه وجود ندارد.
حتی ممکن است یک فرد به نسبت پذیرفتن قسمت هایی از دو فرهنگ که منشأهایی متفاوت دارند در برخورد با مسائل دچار تعارض فرهنگی شود. این عنصر با مسأله ثبات و امنیت رابطه تنگاتنگی دارد و همین ارتباط دلیل مؤثر بودن آن در توسعه می باشد . روشن است که بی ثباتی مانعی در برابر موفقیت برنامه های توسعه است . وقتی ثبات نباشد انباشت اطلاعات و تجربیات و سرمایه گذاری صورت نمی گیرد و بی ثباتی، امید و اطمینان به آینده را از افراد سلب کرده و باعث می شود که افراد به جلب منافع آنی و زودگذر تمایل داشته و کمتر به دنبال طراحهای بلند مدت باشند. در حالی که در توسعه اقتصادی ثبات، اطمینان به آینده، به دنبال طرحهای بلند مدت بودن و وسایلی از این قبیل سخت مورد نیاز است.
اما ثبات چگونه به وجود می آید؟ تصور می شود ثبات فقط از طریق همکاری و اعتماد متقابل آحاد مردم و مشارکت آنها در توسعه ممکن است. اعتماد متقابل و مشارکت آحاد جامعه در صورتی امکان پذیر است که جامعه دچار تعارض فرهنگی نباشد و این تعارض فرهنگی، به خصوص در جایی بیشترین ضرر را دارد که در مورد اهداف توسعه توافق نباشد یعنی مردم بر سر اهداف توسعه، مجادله و منازعه آشتی‌ناپذیری داشته باشند. در آن صورت است که جامعه دچار تعارض و دو دستگی و تشتت خواهد شد و این تشتت باعث می شود که امنیت و ثبات از بین رفته و نتوانیم مشارکت همه آحاد ملت را در توسعه جلب می کنیم . در صورتی که توسعه بدون مشارکت و ثبات اجتماعی امکان پذیر نیست . اینکه چرا جامعه دچار تعارضات فرهنگی می شود مطلبی است که در این مقاله مجالی برای پرداختن به آن نیست.
6-چرا اعتقاد به توسعه از عوامل و پیش نیازهای فرهنگی موثر بر توسعه اقتصادی است؟‌
اعتقاد به توسعه به این معناست که مردم واقعاً باور داشته باشند که باید توسعه پیدا کنند چرا که توسعه یک انتخاب است و فقط در سایه تلاش کرده است که میتوان به اهداف توسعه رسید. اعتقاد به توسعه با عقیده به جبر و اینکه انسان را در برخورد با پدیده ها، عاری از اراده و اختیار بدانیم در تناقض است . چرا که توسعه یک انتخاب است و انتخاب مسأله ای است که بدون داشتن اختبار ممکن نیست و بدین جهت اگر جامعه ای معتقد باشد که تلاش افراد آن، تأثیری در سرنوشت آنها ندارد، این جامعه در راه توسعه گام بر نخواهد داشت و به علاوه مشکلات دوران گذار را نیز نمی تواند تحمل کند.
اکنون که تا اندازه ای دلایل مؤثر بودن عناصر هفت گانه فوق بر توسعه روشن شد. به اختصار دیدگاه اسلام را درباره تک تک آنها بیان خواهیم کرد:
اسلام و پیش نیازهای مؤثر بر توسعه اقتصادی
1-اسلام و نگرش مطلوب نسبت به دنیا
در یک بررسی اجمالی، آیات و روایاتی را که درباره دنیاست، می توان به سه دسته تقسیم نمود:
1-آیات و روایاتی که بیانگر مذهب دنیاست؛ در این دسته، دنیا به صفاتی نظیر لهو و لعب (‌سرگرمی و بازیچه) متاع قلیل ( بهره ای اندک )، تکاثر و تفاخر ( وسیله فخر فروشی و فزون طلبی ) معرفی شده است.
2-آیات و روایتی که بیانگر مطلوبیت دنیاست؛ در این دسته دنیا، با صفاتی نظیر فضل الهی خیز، رحمت و حسنه معرفی شده است.
3-دسته سوم تضاد بین این دو را روشن می سازد، به عنوان نمونه مفاد آیه زیر تا حدودی این تضاد را مشخص می کند:
ان الذین لایرجون لقائنا و رضوا بالحیوه الدنیا و اطمأنوا بما هم عن آیاتنا غافلون اولئک مأوا هم النار بما کانوا یکسبون
کسانی که امید لقای ما را ندارند ( اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگی دنیا را پسندیده و به آن آرام گرفته اند و آنهایی که از نشانه های ما بی خبرند جایگاهشان به سزای اعمالی که انجام می دهند در آتش است .
نتیجه ای که از محتوای این آیه می گیریم این است که علت مذمت دنیای بی اعتقادی به قیامت و منحصر کردن زندگی به حیات دنیای ( رضوالحیوه الدنیا) است.
پس دنیایی مذموم است که در جهت آخرت نباشد و بنابراین دنیا، ذاتاً مذموم نیست و اگر به منظور اهداف آخرت باشد نه تنها مذموم نیست بلکه مطلوب نیز می باشد . در همین رابطه علی (ع) می فرماید: بالدنیا تحرزالاخره یعنی به وسیله دنیا آخرت به دست می آید.
بررسی مفصل دنیا از دیدگاه اسلام در این مقاله امکان پذیری نیست و ما در جای دیگری به آن پرداخته ایم و نتایج نهایی آن بررسی در خصوص دنیا و ثروت اندوزی به شرح زیر است:
1-کسب ثروت و سود و دنیا طلبی به عنوان هدف مطلق مردود است.
2-دنیا و کسب مال می تواند وسیله کمال معنوی انسان باشد.
3-برای دستیابی به آخرت مطلوب باید از دنیا گذشت و کسی که دنیا را نداشته باشد آخرت را هم ندارد.
4-ترک دنیا و رهبانیت، به بهانه رسیدن به آخرت از دیدگاه اسلام مردود است
5-تمایلات و علایق فطری انسان به امور این دنیا در صورتی که با اهداف آن سرا مغایر نباشد پذیرفته شده است.
6-برای نیل به کمال و تعالی، باید حداکثر بهره برداری را از دنیا نمود.
7-تضادی که در خصوص دنیا و آخرت در متون دینی است ناظر به هدف قراردادن آن دو یا هدف قراردادن دنیا و برخورداری از آخرت است ولی بین هدف قراردادن آخرت و بهره برداری از دنیا هیچ گونه تضادی وجود ندارد. چرا که رابطه دنیا و آخرت از نوع رابطه ناقژص و کامل است. هدف قراردادن ناقص دنیا مستلزم محرومیت از کامل است ولی هدف قراردادن کامل، مستلزم محرومیت از ناقص نیست، بلکه مستلزم بهره مندی از آن به نحو شایسته است نتیجه اینکه دنیایی که اسلام معرفی می کند به هیچ وجه مخالف دستیابی به توسعه نیست بلکه اگر به منظور اهداف متعالی انسانی باشد حداکثر و بهره‌مندی از آن مطلوب می باشد.
2-اسلام و حاکمیت نگرش علمی و توجه به نقش عقل
تعلقی که به عنوان اساس مدرنیته مطرح شده است تعقل ابزاری است در این نوع تعقل، حسابگری و فایده طلبی به عنوان رفتارهای انسانی مطرح است.
جنبه های مثبت این بعد از تعقل مورد تأیید اسلام است. اسلام مسلمانان را دعوت به تقدیر معیشت و برنامه ریزی در زندگی و عدم اسراف کرده است.
اسلام بالاتر از این به تعقل ارزشی، نیز اعتقاد دارد. چنانچه در تعالیم دینی آمده است: العقل ماعبد به الرحمن یعنی عقل، چیزی است که خدای مهربان به وسیله آن عبادت می شود.
در مجموع، عقل از جایگاه بس بزرگی در اسلام برخوردار است. در تعالیم دینی عقل به عنوان سرآغاز همه کارها و نقطه شروع و مایه استحکام و آبادانی همه آنها حجت پنهان الهی، گرامی ترین مخلوق خدا، و مایه رستگاری مطرح شده است.
در خصوص جایگاه علم نیز باید گفت کسانی که مختصر آشنایی با تعالیم دینی دارند به جایگاه رفیع علم و عالم در این مکتب آگاهند. در جایگاه رفیع علم همین بس که در تعالیم دینی، علم مایه نجات انسان از آتش است و فراگیری آن بر همه واجب بوده و نه فقط راه رسیدن به بهشت است بلکه بهشت در جستجوی جوینده ای بوده و جستجویش بر هر زن و مرد مسلمان، فریضه و تحصیل آن نه محدود به زمان و نه محدود به مکان و کسب آن از هر عبادتی برتر است.
نزدیک به چهار هزا حدیث معتبر درباره ارزش علم، فقط در کتاب میزان الحمکه جمع آوری شده است . نزدیک به 1500 بار در قرآن از علم، تفکر ، اندیشه، رای و … سخن به میان آمده است.
ارزش علم تا آنجاست که حتی گفته شده اگر جهالت و نادانی جایز بود تکلیفی در عالم نبود و کتابی بر پیامبر فرود نمی آمد و کسی به پیامبر برانگیتخته نشده بود. به خاطر همین بینش بود که اسلام در هر سرزمینی پای می نهاد دانش را همگانی می کرد و با اینکه چیزی به نام طلب علم مطرح نبود و تحصیل آگاهی و شناخت وظیفه محسوب نمی گشت. تحصیل علم امری حتمی و عمومی می شد. خلاصه آنکه هرجا که اسلام حکومت می کرد، علم و دانش و ادب به سرعت پیشرفت می نمود، به طوری که در دوران شکوفایی تمدن اسلام شاخه های علوم به پانصد رشته رسید. این توجه به علوم، مختص علوم دینی نبود، بلکه هر علمی و از جمله علوم طبیعی از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند، چرا که از دیدگاه مسلمانان علوم شاخه های یک درخت و منشأ همه خداست . بنابراین همه آنها را قابل احترام می دانستند و این مسأله ای است که از آن به وحدت علوم یاد می شود.
3-اسلام و آزادی ابراز اندیشه
آزادی ابراز اندیشه، فرع اعتقاد به حاکمیت علم و فرع توجه به نقش تعقل است و از آنجایی که اسلام به حاکمیت علم معتقد است و انسانها را به تفکر و تعقل دعوت می کند، بنابراین به طور طبیعی موافق آزادی ابراز اندیشه نیز می باشد، البته به طور صریح نیز در تعالیم دینی بر آزادی اندیشه تأکید شده است. مثلاً قرآن می فرماید بشارت دهید به بندگانم، آنهایی که بر سخن ها گوش فرا می دهند و از بهترین و نیکوترین آن تبعیت می کنند. در جای دیگر قرآن کریم تحمیل عقیده بر دیگران را جایز نمی داند و می فرماید در پذیرفتن دین هیچ زور و اجباری نیست.
قرآن کریم علیه هر گونه تقلید در سنتها و جمود فکری اعلان جنگ کرده و همچنین تسلیم عقل بشری را در برابر اساطیر و افسانه ها یا نظرات دیگران بدون تعقل و تأمل مردود دانسته است. هدف اسلام از ترویج آن آزادی فکری آن است که عقل استدلالی را در جان مسلمانان رشد دهد. بدین جهت مسلمانان موظفند اصول دینی خود را با استدلال قبول کنند و نمی‌توانند بدون دلیل چیزی را بپذیرند، به طوری که در مورد باورهای نادرست مشرکین می فرماید:
تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین
یعنی اینها باورهای آنهاست بگو برای این باورهای خود دلیل بیاورید اگر راست می گویید.
چنانچه ملاحظه می شود یک مسلمان نباید بدون دلیل چیزی را قبول کند و یا پیرو دیگری باشد. بلکه هر عقیده و ایمانی را باید با برهان و مستدل بپذیرد و لازمه این تکلیف اعتقاد به آزادی اندیشه است.
آزادی در اسلام از چنان اهمیتی برخوردار بوده که بعضی از مورخین یکی از دلایل گرایش به اسلام و گسترش روزافزون آن در صدر اسلام و قرنهای بعدی را همین مسأله می دانند.
4-اسلام و اعتقاد به برابری و رعایت حقوق دیگران
اعتقاد به برابری افراد و رعایت حقوق دیگران از اصول اولیه اسلام محسوب می شود.
در قرآن برابری همه افراد از هر نژاد و گروه و قبیله ای، به عنوان اساسی ترین حقوق بشری پایه گذاری شده و در روایات هم این مسأله با تعابیر مختلف بیان شده است . پیامبر می فرماید: مردم مانند دندانه های شانه هستند و همه با هم برابرند. اگر در دنیای غرب ملاک طبقه بندی افراد بر اساس نژاد و خون برداشته شده و برتری انسانها فقط به تلاش افراد در میزان کسب ثروت و افزایش تولید می باشد، در اسلام ضمن اینکه همه ابنای بشر در انسان بودن یکسان هستند درعین حال در فعالیتهای اجتماعی صرفاً به ملاکهای مادی توجه نمی شود و افراد با ملاکهای واقعی مانندتقوی که بر سر به دست آوردن آن، تطلب و پنجه به رخ یکدیگر کشیدنی پیش نمی‌آید. سنجیده می شوند. بنابراین مساوات حقیقی این است که امکانات مساوی برای همه افراد فراهم شود تا اگر کسی همت داشته باشد در هر کجا و درهر طبقه ای که هست در پرتو لیاقت و استعداد و بروز فعالیت به کمال برسد و این در واقع معنای برابری است .
اما مقدم داشتن شخص متقی بر دیگران برتری حقوقی نیست . زیرا نزد قرآن از نظر حقوقی حتی رسول خدا با دیگران یکسان است، بدین جهت برتری به تقوا، برتری فضیلتی است و بس.
اسلام علاوه بر مسأله مساوات و برابری نوع افراد، در میان مسلمانان نوع عالی تری از مساوات را مطرح می کند و آن برادری است در مساوات برادری، دوستی و صمیمات متقابل و گذشت و ایثار افراد نیز موجود است . بنابراین اسلام مسلمانان را برادر یکدیگر خوانده نه سایر روابط خویشاوندی این است که در رابطه برادری تساوی نیز موجود است.
روشن است با این دیدگاهی که اسلام در خصوص برادری انسانها و برادری مسلمانان ذکر کرده، هدف مشارکت همه جانبه مسلمانان در توسعه از نظر عدم تبعیض بین افراد، بیش از پیش تأمین خواهد شد.
5-اسلام و نظم پذیری
اسلام نظم و برنامه ریزی را مورد تأکید قرار داده و این مسأله با دو شیوه قابل استنباط است: یکی تأکیدات صریحی است که در تعالیم دینی در این مورد صورت گرفته و افراد را به رعایت نظم دعوت کرده و دیگری یک رشته مقررات و دستورهای اسلامی است که لازمه انجام آنها رعایت نظم و پذیرفتن آن در همه شؤون زندگی می باشد.
از جمله تأکیدات صریح اسلام درباره رعایت نظم، این سخن علی است که فرمود:
شما را (ای حسن و حسین ) و همه فرزندان و بستگان و هر که را که نوشته من به او برسد به پرهیزگاری و تنظیم امور سفارش می کنم . و همین طور در روایات آمده است که حسابگری در زندگی ونظم در درآمد و مصرف آن، نشانی از دینداری است.
امام کاظم می فرماید: اوقات خود را به چهار قسمت تقسیم کنید،
1-برای عبادت و پرستش خدا
2-برای امور زندگی و کار و فعالیت و تأمین معاش
3-برای معاشرت با دوستان
4-برای تفریح و لذتهای حلال
خلاصه مسأله نظم و انضباط در اسلام تا آنجا مهم است که گفته شده بی نظمی و بی برنامگی در معیشت و زندگی، موجب فقر و بیچارگی می شود.
سیره عملی ائمه مانند استقرار حکومت اسلامی در صدر اسلام و شیوه زندگی آنها همه از نظم در حیطه اجتماع و فرد حکایت می کند.
بسیاری از دستورات اسلامی به طور ضمنی دلالت بر لزوم رعایت نظم دارند. مانند حرمت اسراف و اتلاف در منابع، مسؤؤلیت انسان در برابر عمر و گذشت زمان، انجام عبادات در موعد مقرر، تقدیر معیشت و لزوم توجه به رشد و تعالی و کمال انسان که همه مستلزم داشتن نظم و برنامه در زندگی است.
6-اسلام و عدم تعارض فرهنگی در جامعه
گفتیم علت تعارض فرهنگی در جامعه این است که عناصر فرهنگی در یک جامعه منشأهای متفاوتی دارند اگر ما فقط از فرهنگ دینی الگوبرداری کنیم.
مسلماً تعارضاتی نخواهیم داشت چرا که در آن صورت منشأ همه عناصر فرهنگی، دین خواهد بود. و از آنجایی که بین عناصر دینی تعارضی وجود ندارد، بنابراین عناصر فرهنگی متأثر از تعالیم دینی با هم در تعارض نخواهند بود.
6-اسلام و اعتقاد به توسعه
از نظر اسلام با توجه به تعریفی که از توسعه ارائه شده می توان گفت اعتقاد به توسعه امری فطری است، چرا که در توسعه، دست یافتن به یک وضعیت مطلوب مدنظر بوده و دست یافتن به یک وضعیت مطلوب بیان دیگری از مفهوم تکامل انسان است.
از نظر اسلام انسان به طور فطری کمال طلب است و این کمال خواهی در همه ابعاد مطرح می‌باشد . بدین جهت توسعه اقتصادی می تواند مقدمه این کمال باشد.
بنابراین یک فرد مسلمان به طور طبیعی باید به توسعه به معنای وضعیتی که در آن امکان تکامل انسان وجود دارد، معتقد باشد.
از دیدگاه اسلام ، افراد از عنصر اختیار برخوردارند و این اولین نکته ای است که برای اعتقاد به توسعه و تحول و ایجاد دگرگونی های حساب شده توسط انسان، لازم و ضروری است.
اگر افراد معتقد به جبر بوده و برای خود انتخاب و اختیاری قائل نباشند، هرگز نمی توانند آفرینندگان بنای عظیم توسعه باشند.
بنابراین چون اسلام، انسان را کمال طلب ومختار می داند و اعتقاد به توسعه از لوازم این دو محسوب می شود، در نتیجه خودبه خود اعتقاد به توسعه وکمال مورد تأیید اسلام نیز می باشد‌.
از مجموع مباحث گذشته به این نتیجه می رسیم که اسلام با عناصر هفت گانه فوق که به عنوان عناصر فرهنگ توسعه معرفی شده مخالفتی ندارد و بنابراین فرضیه مقاله مبنی بر اینکه اسلام هیچ تعارضی با عناصر فرهنگی موثر بر توسعه ندارد، رد نشد.
به علاوه به طور قطع می توان اظهار داشت در اسلام عناصر فرهنگی دیگری وجود دارند که تقویت و احیای آنها می تواند در میان مسلمانان توسعه برانگیز باشد و از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1-فرهنگ کار وتولید در اسلام
2-پیوستگی مادیت و معنویت
3-دعوت اسلام به آراستگی
4-مذمت فقر مالی
5-حرمت اسراف و تبذیر
6-مبارزه با خرافات
7-دعوت به تعقل
8-حجیت و ملاک بودن خرد بشری
9-تشویق به روشهای تجربی
10- رعایت نظم و برنامه ریزی
11- دعوت اسلام به جامعه آرمانی
12- اعتقاد به جامعه آرمانی
13- انعطاف فقه نسبت به شرایط مختلف
14- فراخوان اسلام به علوم و فنون و صنایع
15- اعتقاد مسلمانان به قدرت و عزت
16- موظف شدن مسلمانان به آباد کردن زمین
17- دعوت مسلمانان به داشتن روحیه اقتباس خلاق از دیگران
18- عناصر مساعد دیگری در فرهنگ اسلامی نظیر دفاع از حقوق و‌ آزادی‌ها، عدالت، برابری، صلح و همزیستی و حفظ محیط زیست . که همه توسعه برانگیزند. البته تقریباً همه این عناصر در عناصر هفتگانه ای که ذکر کردیم وجود دارد.
بررسی دقیق هر یک از موضوعات سابق الذکر می تواند موضوع یک مقاله مستقل باشد که برای جلوگیری از اطاله کلام از توضیح مختصر آنها هم خودداری می‌کنیم.
در پایان یادآور می شود از مباحث گذشته این نتیجه به دست می آید، که اسلام نه فقط مخالف با عناصر فرهنگی موثر بر توسعه نیست بلکه در درون خود دارای عناصری است که احیای آنها می تواند توسعه برانگیز باشد. به عبارت دیگر اسلام به بهترین نحو و در عالی ترین شکل خود فرهنگ توسعه را داراست و این مسلمانان هستند که باید این فرهنگ را با تأسی از اسلام به صورت بالفعل درآورند. در آن صورت است که می توانند به همه جنبه های مثبت توسعه اقتصادی در غرب، نائل شده و نه تنها از همه جنبه های منفی آن به دور باشند، بلکه جامعه ای داشته باشند که در همه ابعاد انسانی الگو و نمونه باشد که البته اقتضای این فرهنگ همین است.

aciety (Princenton Achiving- -MC CLELLAND . David. The CO
ب : سایر منابع
1- القرآن الکریم
2- آشوری، داریوش، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، انتشارات مرکز اسناد فرهنگی آسیا ، چاپ اول سال 1357
3- امامی ،‌ آشتیانی ، محمد جعفر و محمدرضا، ترجمه گویا و شرخ فشرده ای بر نهج البلاغه جلد اول و دوم، انتشارات مطبوعاتی ، هدف قم ، چا پ اول سال 1358
4- امیری تهرانی، سید رضا، پیش درآمدی بر اقتصاد اسلامی، کیهان فرهنگی شماره 3 سال 1372
5- ریشه های فرهنگی اقتصادی ، مجموعه مقالات سمینار فرهنگ و توسعه، معاونت پژوهشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سال 1371
6- باهر، حسین، مبانی برنامه ریزی اقتصادی، تهران: انجمن خدمات اسلامی، چاپ اول سال 1358.
7- بروجنی، فرشید، جایگاه عوامل فرهنگی در توسعه اقتصادی، چاپ اول، تهران: مرکز آمار و برنامه ریزی پژوهشهای فرهنگی و هنری سال 1372 .
8- پیمان، حبیب اله . پیش نیازهای توسعه اقتصادی، مجله ایران فردا، سال اول شماره 4
9- تودارو، مایکل، توسعه اقتصادی جهان سوم، ترجمه غلامعلی فرجادی جلد اول، چاپ اول، تهران: انتشارات سازمان برنامه و بودجه سال 1370
10- جیروند، عبدالله، توسعه اقتصادی ( مجموعه عقاید) چاپ سوم، تهران: انتشارات مولوی، سال 1367
11- رودنسون، ماکسیم، اسلام و سرمایه داری، ترجمه محسن ثلاثی تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی 1348)
12- عظیمی ، حسین مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، چاپ اول ، تهران: نشر نی، سال 1371
13- علامه مجلسی، بحار الانوار، چاپ سوم، بیروت: مؤسسه انتشاراتی وفاء سال 1403 ه. ق 1972‌م.
14- قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، جلد پنجم، چاپ اول ، انتشاات دارالکتب، سال 1354
15- قره باغیان، مرتضی، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، چاپ اول، تهران:‌نشر نی، سال 1370
16- کلینی، شیخ یعقوب ، اصول کافی، ترجمه جواد منصوری، ناشر علمیه اسلامیه، بی تا.
17- مدنی، امیرباقر، بعضی از موانع فرهنگی توسعه اقتصادی در ایران ( مقایسه با ژاپن) چاپ اول، تهران: مرکز آمار و برنامه ریزی پژوهشهای فرهنگی و هنری، سال 1372
18- موسائی، میثم، دین و دنیا، چاپ اول، تهران: مرکز آمار و برنامه ریزی پژوهشهای فرهنگی و هنری، سال 1372
19- موسائی، میثم، حیات مشهد، چاپ اول، تهران، معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی سال 1369
20- موسائی، میثم ، دین و فرهنگ توسعه چاپ اول، تهران: معاونت پژوهشی و آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی

پی نوشتها
1-میثم موسایی، عضو هیأت علمی دانشکده اقتصاد ـ دانشگاه تهران
2-لغت نامه دهخدا واژه فرهنگ
3-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7.
4-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول :‌تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7.
5-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7 .
6-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7 .
7-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7 .
8-داریوش آشوری، تعریف ها و مفهوم فرهنگ، چاپ اول ، تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا 1357 ص 7 .
9-منجد الطلاب ذیل واژه توسعه.
10- مرتضی، قره باغیان، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، چاپ اول، تهران: نشر نی، سال 1370 ص 7 .
11- مایکل، تودارو، توسعه اقتصادی در جهان سوم، ترجمه غلامعلی فرجادی، جلد اول، تهران: انتشارات برنامه و بودجه سال 79 – ص 6-135
12- همان ص 9-138
13- باهر، حسین، مبانی برنامه ریزی توسعه اقتصادی ، چاپ اول، تهران: انجمن خدمات اسلامی ، 1358 ص 13.
14- جیروند، عبدالله، توسعه اقتصادی ( مجموعه عقاید) چاپ سوم، تهران: انتشارات مولوی سال 1368 ص 84.
15- مجموعه مقالات سمینار فرهنگ و توسعه معاونت پژوهشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سال 1371.
16- میثم موسایی، حیات شهید، چاپ اول، تهران ـ معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی ، سال 1369
17- ر.ک به : مجموعه مقالات سمینار فرهنگ و توسعه مقاله سید رضا امیری تهرانی زاده، ریشه های فرهنگی اقتصادی ص 6-2
18- —
19- —
20- —
21- ر.ک به : ماکسیم رودنسون، اسلام و سرمایه داری، ترجمه محسن ثلاثی ( تهران : شرکت سهامی کتابهای حبیبی 1358)
22- عظیمی، حسین،‌مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران، سال 1371، تهران: نشر نی چاپ اول ص 83.
23- مجله نامه فرهنگ شماره 1 و 2 سال دوم، ص 11.
24- مجله نامه فرهنگ شماره 1 و 2 سال دوم، ص 11.
25- مجله فرهنگ و توسعه، سال دوم، شماره 6، سال 1372 ص 11
26- امیر باقر مدنی، برخی از موانع فرهنگی توسعه اقتصادی در ایران ( مقایسه با ژاپن) تهران: مرکز آمار و برنامه ریزی، پژوهشهای فرهنگی و هنری سال 1372 ص 2.
27- فرشید بروجنی، جایگاه عوامل فرهنگی در توسعه اقتصادی مرکز آمار و برنامه ریزی پژوهشهای فرهنگی و هنری سال 1372 ص 8 و 3
28- مرتضی قره باغیان، همان.
29- فرشید بروجنی، همان ص 8 و 3
30- مجله نامه فرهنگ همان ص 6
31- برای توضیح بیشتر درباره این مسأله که چه عناصری از فرهنگ غرب در توسعه نقش مؤثر داشته و اخذد چه عناصری از فرهنگ آنها برای جوامعی مانند جوامع ما خاصیت ضد توسعه ای دارد و اینکه اصولاً چه عناصر مساعدی را باید از فرهنگ غرب وام بگیریم و به کتاب دین و فرهنگ توسعه تألیف میثم موسایی ( توسط معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی در سال 74 منتشر شده ) رجوع شود.
32- منظور رابطه طبیعی علی و معلولی بین فرهنگ و رفتار است نه استنتاج منطقی باید ها از هست ها . چرا که از لحاظ منطقی از هست ها، بایدها نتیجه نمی شود.
33- حبیب الله پیمان، مجله ایران فردا، مقاله پیش نیازهای توسعه اقتصادی و اجتماعی، سال اول شماره 4 ص 36.
34- برای توضیح درباره اینکه چرا جامعه ای دچار تعارض فرهنگی می شود؟
جامعه ما دچار چه نوع تعارضاتی است و این تعارضات چه نقشی در وحدت ملی و فرآیند توسعه دارد. به کتاب دین و فرهنگ توسعه نوشته میثم موسایی صفحات 223 تا 242. مراجعه شود.
35- محمد/ 36 و انعام/ 32 حدید/ 20.
36- نساء / 77
37- آل عمران/ 185.
38- توبه/ 28 و نحل/ 16 و نساء و نور/ 14.
39- بقره/ 180، 272 و عادیات/ 6 و معارج / 70
40- هود/ 9 و اسراء / 100 و کهف / 82
41- اعراف / 130 و توبه/ 50
42- نهج البلاغه، ترجمه جعفر امالی و محمدرضا آشتیانی جلد 2 ص 156.
43- برای توضیح بیشتر درباره رابطه دنیا و آخرت ر.ک به موسایی میثم، دین و فرهنگ توسعه همان ص 203-120
44- یعقوب کلینی، اصول کافی جلد 1. ترجمه جواد منصوری، چاپ (؟) تهران: علمیه اسلامیه‌، بی تا ص 29.
45- یعقوب کلینی، همان ص 19.
46- قریشی، علی اکبر، قاموس قرآن ، جلد پنجم، چاپ اول، تهران: دارالکتب الاسلامیه، سال 1354، ص 28
47- یعقوب کلینی، همان ص 29.
48- علامه مجلسی، بحار الانوار ج 1 تهران: دارالکتب الاسلامیه، بی تا ص 198.
49- همان ص 177
50- محمدی ری شهری، میزان الحکم، جلد 6 چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، بی تا ص 466.
51- بحار همان ج 1 ص 173
52- نهج الفصاحه ص 64.
53- بحار ج 1 ص 177
54- همان ص 184.
55- زم/ 155
56- بقره / 155.
57- صدر، محمدباقر، مدرسه اسلامی، ترجمه کاظمی، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، چاپ اول سال 1362 صص 151-152
58- بقره/ 11
59- حجرات / 13
60- نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 47 ص 142
61- بحار ج 71 ص 349.
62- متأسفانه در شرایط حاضر کشورهای جهان سوم از دو نوع تعارض رنج می برد: یکی تعارض تاریخی که مربوط به اختلاف نژاد و قومیتهاست و دیگری که از اولی مهم تر می باشد تعارضی است که به علت به هم ریختن فرهنگی یک جامعه سنتی در هنگام ارتباط با جوامع توسعه یافته به وجود می آید و در این فرآیند است که جامعه به دو شبه جامعه تقسیم می شود و هر یک فرهنگ خاص خود را دارد: یکی فرهنگ سنتی و دیگری فرهنگ جامعه نو و اکثر عناصر آنها با هم سازگارند، بنابراین جامعه دچار تعارض فرهنگی می شود. جامعه ایرانی ما از گذشته دور دچار دوگانگی فرهنگی بوده‌( فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی ) و در زمان معاصر هم به علت تماس با دنیای صنعتی دچار دوگانگی بیشتر شده است ( حتی سه گانی ) و این مسأله به تشتت اجتماعی منجر می شود و به بحرانهای اجتماعی دامن می زند و ثبات و امنیتی را که برای توسعه لازم است با مشکل مواجه می سازد . برای توضیح بیشتر مراجعه شود به : موسایی، میثم، دین و فرهنگ توسعه، همان ص 241- 229

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد