۱۳۹۴/۰۶/۰۸
–
۱۱۴ بازدید
مردی بود که به زندگی دنیوی و تجملات دنیای اصلا اهمیت نمیداد و زاهدنما نبود که بخواهد خودش را به زهد و پارسایی بزند.یک حداقل زندگی برای خودش درست کرده بود،یعنی دارای یک خانه محقر و یک زندگی متوسط بسیار پایین بودروز هشتم شهریور ۱۳۶۰ در اثر انفجار بمبی قوی که توسط گروهک منافقین در دفتر ریاست جمهوری جاسازی شده بود، دو یار دیرین و همرزم؛ محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر به شهادت رسیدند.
* لطفا بفرمایید آشنایی شما با شهید رجایی از چه زمانی و چگونه شروع شد؟
ج: بسمالله الرحمن الرحیم. آشنایی من با مرحوم رجایی خیلی طولانی نیست. فکر میکنم سالهای 1345 یا 1346 بود. دقیقا یادم نیست. من رفته بودم دماوند که مرحوم شهید باهنر هم یک خانهای (اتاقی) گرفته بود و در آن جا با زن و بچهاش زندگی میکرد. من رفتم منزل آقای باهنر، دیدم جوانی خیلی مودب و کم حرف آنجا نشسته است. آقای باهنر گفتند که با آقای رجایی آشنا نیستید؟ من آن وقت آقای رجایی را نمیشناختم. گفتم نه. آقای با هنر گفتند ایشان از دوستان بسیار خوب ما هستند. بسیار خوب در آن زمان معنایش این بود که در زمینههای مبارزاتی و انقلابی خوب و آدم واردی هستند. که من به ایشان علاقه پیدا کردم. ایشان خیلی نسبت به آقای باهنر در آن دیدار خضوع داشت و اصلا آدم مودبی بود و بعد در جریان تشکیل مدرسه رفاه و کارهای فرهنگی که دوستان ما در تهران میکردند و من آن زمان در مشهد بودم باز چند باری آقای رجایی را دیدم و میدانستم در کارهای فرهنگی تهران که عمدتا مربوط به شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی و هیاتهای موتلفه میشد، آقای رجایی جزء افراد فعال و کارآمد بود و چون ایشان فرهنگی بود، خیلی از اجرائیات به وسیله ایشان انجام میگرفت.
اما آشنایی زیاد ما با آقای رجایی در زندان و در سال 1353 و 1354 بود، البته در سلول. چون من زندان عمومی هرگز با آقای رجایی نبودم و در سال 1353 حدود شاید آذرماه بود که مرا دستگیر کردند که همان روز هم آقای رجایی را گرفتند و در کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری بند 1 زندانی بودیم، منتها من سلول 20 بودم و او سلول دیگری بود. بعنی بین سلول من و آقای رجایی سلول 19 فاصله بود و من با سلول 19 که به وسیله مورس تماس داشتیم، او میگفت در سلول کناری من شخصی است که اظهار میکند با تو آشناست. من فهمیدم آقای رجایی است، لذا ما هر وقت میخواستیم با هم مکالمهای داشته باشیم، به سلول کناری پیام میدادم و او هم به آقای رجایی، و آقای رجایی نیز متقابلا به همین صورت با من تماس میگرفت. مثلا میگفت آقای رجایی دارد قرآن میخواند، من میگفتم خوب میخواند؟ من گفت آری با حال میخواند. اذان میگفت، روزه میگرفت، گاهی تنها بود گاهی با چند نفر بود، و من قضایای سلول آقای رجایی را اینگونه متوجه میشدم. البته در آنجا هر مسئله کوچکی برای آدم معنا دارد…
غرض این بود که از جریانها مطلع بودم، حتی شکنجههای آقای رجایی را، چون اول که آقای رجایی را آورده بودند او را زده بودند و بعد هم راحت گوشه زندان افتاده بود، برای خودش عبادت میکرد، نماز میخواند، قرآن میخواند، و به این صورت اوقات را میگذراند، تا چند ماهی گذشت و اعتراض بر ضد او شد. مجددا او را بردند و زدند که ما فکر نمیکردیم بعد از پنج شش ماه یک نفر را ببرند و بار دیگر بزنند و این چیز عجیبی بود. برای این که معمولا یک نفر در سلول دو ماه سه ماه و اکثرا چهار پنج ماه بیشتر نمیماند. و بعد از سلول میبردند به زندان قصر و به زندانهای عمومی انتقال میدادند. اما این که یک نفر را بعد از پنج شش ماه از سلول ببرند و او را باز شکنجه بدهند، این یک چیز عجیبی بود که او را بردند و خونآلود و زخمی برگرداندند و چند بار این حادثه در هفته اتفاق افتاد که من هر بار هم مطلع بودم. حتی در رفت و آمد به دستشوییها یک سیستم خاصی بود، یعنی آن سلول وسط که زودتر از دستشویی بیرون میآمد و ما میرفتیم به دستشویی، در نتیجه آقای رجایی داخل دستشویی روبهرو بود و ما هم دستشویی مقابلش بودیم و این فرصت خیلی نادر و کوتاهی بود که ما مقداری پرده را میزدیم کنار و یک سلام و احوالپرسی از دور میکردیم…
یک ارتباط اینجوری با هم داشتیم، تا پس از هشت ماه من از سلول خارج شدم، ولی آقای رجایی 23 ماه ظاهرا در سلول ماند و این بیشترین زمانی است که یک زندانی دوران پهلوی در زندان انفرادی بوده است و اصلا ما زندانی نداریم که 23 ماه در سلول مانده باشد. لذا طولانیترین زمان را مرحوم رجایی در این مورد طی کرده و این طریق آشنایی ما با آقای رجایی بود که بعد هم که از زندان آزاد شدیم، من زودتر آزاد شدم و ارتباط ما با ایشان قطع بود تا ایشان هم آزاد شد، که همان حدود انقلاب بود و بعد در کمیته استقبال همکار شدیم به این معنا که در کمیته تبلیغات استقبال، من رئیس کمیته بودم و ایشان عضو کمیته، لذا با هم ارتباط زیادی داشتیم و همکاریهای جدی ما از آنجا شروع شد، تا ایشان رفتند در دولت و ما هم در شورای انقلاب بودیم. این مسیری از آشناییهای ما با آقای رجایی بود.
* با توجه به سابقه آشنایی با آقای رجایی که ذکر شد، لطف کنید فضایل اخلاقی و خصوصیات ایشان را ذکر کنید؟
ج: مرحوم رجایی خصوصیات اختلافی بسیاری ممتازی داشت. اولا آدم بسیار باتقوایی بود. من به درجه تقوای این مرد کم آدم دیدم. ایشان آدمی بود که متوجه خودش بود. چون بعضیها از حال خودشان غافلند و این موجب میشود عیوب در آنها بماند و رشک کند و این است که هرگز اصلاح نمیشوند. اما مرحوم رجایی از جمله کسانی بود که توجه به حال خودش داشت و چون میخواست خودش را اصلاح کند در صدد کم کردن عیوبش بود و این موجب میشد که ایشان همیشه در چشم من یک انسان پخته و کامل و دارای سلطه جلوه کند. از خصوصیات دیگرش، بعد از تقوا، خونسردی و حوصله و حلم این مرد، عجیب بود و این چیزی است که ملت ایران در دوران وزارت و نخستوزیری ایشان و در زمانی که ایشان قرار بود نخستوزیر بشوند، هم با چشم مشاهده کردند و دیدند. آن مقداری که بنی صدر به ایشان اهانت کرد و حمله کرد و بد گفت و انواع و اقسام اتهامات گوناگون را به ایشان وارد کرد، در واقع حوصله و حلم بینظیر بیپایان این شخص عزیز بود که توانست هم آنها را تحمل کند، و الا اگر کس دیگری بود، نمیتوانست تحمل هیچ کدام از آنها را داشته باشد.
از جمله خصوصیات دیگر ایشان حالت زاهدانهاش بود، یعنی مردی بود که به زندگی دنیوی و تجملات دنیای اصلا اهمیت نمیداد و زاهدنما نبود که بخواهد خودش را به زهد و پارسایی بزند. یک حداقل زندگی برای خودش درست کرده بود، یعنی دارای یک خانه محقر و یک زندگی متوسط بسیار پایین بود، اما مطلقا در صدد زیادهروی نبود. حتی در زمانی که نخستوزیر و رئیسجمهور هم شده بود همین طور بود و حتی میتوانم بگویم از لحاظ اتومبیل و از لحاظ لباس، به سوی سادهزیستی هرچه بیشتر پیش میرفت و در کنار این، یک خصوصیت ممتاز بهتری داشت که آن حسن ظاهر بود. چون بعضی هستند سادهزیستی آنها در لباس کثیف و لباس نامرتب جلوه میکند، در صورتی که مطلقا در مرحوم رجایی چنین حالتی وجود نداشت. یادم میآید یک سفر که از دزفول میآمدیم و ایشان بعد از آن یک سفر دیگر داشتند و میخواستند جای دیگر بروند فکر میکردند که وقتی به تهران میرسند شاید وقت نباشد و مجبور باشند از این هواپیما پیاده و به آن هواپیما سوار شود. در هواپیمایی که با هم بودیم رفت دستشویی و آنجا سرو صورتش را صابون زد، یعنی سر و گردنش را شست.
این آدم، مقید به نظافت و طهارت بود و مقید بود که در گفتارش مبالغه نکند. این که شما میدیدید در سخنرانیها و یا مصابحههایش گاهی از اوقات بعضی ایرادات و اشکالاتی میخواستند بگیرند، به خاطر آن بود که مثلا اگر ارتش را تصدیق میکرد یا از سپاه تعریف میکرد یا از فلان ارگان ذکر خیر میکرد، سعی داشت ذکر خیر را به همان اندازهای که معتقد است و میداند بگوید، لذا ممکن بود این با بعضی از صحبتهایی که دیگران میکردند تفاوت داشته باشد، و گلههایی را برمیانگیخت، اما او درست همان متن واقعیت را میگفت. لذا در گفتار، آدمی با دقت و مسلط بر زبانش بود و خلاصه این که خیلی خصوصیات خوب در رجایی وجود داشت که اگر بخواهیم همه را بگویم خیلی زیاد است و شاید بسیاری از آنها را به خاطر نیاورم.
به هر حال مرحوم رجایی یک انسان وارسته پاک خدایی با اخلاص و با تقوا و از انسانهای نادر روزگار ما بود. و از دیگر خصوصیاتش این بود که آدم پرکاری بود. قدری این مرد در کار خستگیناپذیر بود که آدم را به شگفت میآورد. آن روزی که ایشان رئیسجمهور شده بود و مرحوم شهید باهنر نخستوزیر، من دیدم که گویا هنوز او نخستوزیر است و چقدر کارهایی را که باید شهید باهنر انجام میداد و در حالی که مرحوم باهنر هنوز گرم کار و آشنای به کار نشده بود، تمام این کارها را مرحوم رجایی انجام میداد و خود ایشان مسائل را رتق و فتق میکرد و به همین دلیل هر وقتی از شبانه روز شما تلفن میکردید، این آدم حضور داشت و مشغول کار بود.
* دوران وزارت آموزش و پرورش شهید رجایی را چگونه میدیدید؟
آموزش و پرورش تنها در دوران وزارت او در دست آقای رجایی قرار نگرفته بود، بلکه قبل از آن که وزیر بشود آموزش و پرورش را در واقع او میگرداند. یعنی از اول انقلاب که دولت موقت تشکیل و آقای دکتر شکوهی وزیر آموزش و پرورش شد، دو سه نفر در آموزش و پرورش مشغول رتق و فتق کارها بودند که یکی ایشان و یکی هم مرحوم شهید باهنر بود و بعضی دیگر که از همه آنها پرکارتر و فعالتر و ادارهکنندهتر مرحوم شهید رجایی به حساب میآمد و اصلا وزارت آموزش و پرورش توسط مرحوم رجایی روی غلتک افتاد و یک وزارت جدید، یعنی به صورت آموزش و پرورش و از شکل سابق به یک نظام جدید انقلابی درآمد. چه قبل از وزارت و چه در زمان وزارت آقای دکتر شکوهی که او هم بخاطر اطمینان به ایشان اختیارات بیپایان به شهید رجایی داده بود، در آموزش و پرورش هیچ مانعی برای ایشان وجود نداشت که نتواند اصلاحات مورد نظرش را انجام بدهد. لذاست که نمیشود بگوییم در دوران وزارتش، بلکه باید بگوییم از دوره اول انقلاب تا پایان دوران وزارت ایشان هر حادثهای که برای اصلاح وضع آموزش و پرورش واقع شده، مربوط است به ایشان، حتی بعد از این که مرحوم شهید رجایی نخست وزیر شده بودند و مرحوم شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش شد، باز هم شهید باهنر همان خط شهید رجایی را میرفت، البته اصلاحاتی را در نظر داشته، چون شهید باهنر فاضلتر و عالمتر از شهید رجایی بود و یک سری ابتکارات جدید نیز داشت، اما آن جهت عمومی و آن خط کلی سیر آموزش و پرورش همان بود که اول با همدیگر و عمدتا شهید رجایی طرحش را ریخته بود.
به نظر من آموزش و پرورش در آن دوره یک حرکت انقلابی کرد و یک تحول به معنای واقعی پیدا کرد، یعنی سازمانهای جدید انقلابی در آن به وجود آمد و یک سری سنتهای جدید انقلابی در آن زنده شد.
* نظر خودتان را در مورد دولت موقت در مخالفت با وزارت ایشان بیان فرمایید؟
دولت موقت هر کسی را که از لحاظ تفکر و تصور در قالبهای خودشان نمیگنجید قبولش نداشتند و شهید رجایی را که به زور توسط ماها در شورای انقلاب کفیل وزارت آموزش و پرورش شد و وزیر هم نشد، چون آنها حاضر نبودند که بپذیرند که ایشان میتواند وزیر بشود، اما وزارت امثال دکتر کشومی یا دیگر وزرا که بودند، برایشان خیلی ساده بود و با این که محمدعلی رجایی را مثلا بیست سال بود میشناختند، برایشان اصلا قابل تصور نبود، در صورتی که هیچ دلیلی نداشتند، فقط میگفتند نمیتواند و هر چه ما میگفتیم آموزش و پرورش را ایشان دارد میگرداند، قبول نمیکردند و بالاخره هم حاضر نشدند، تا این که شورای انقلاب خودش هدا��ت کشور را بر عهده گرفت که آن وقت البته شهید رجایی را وزیر کرد.
* موضع ایشان در زندان با گروهکها چگونه بوده است؟
البته من موضع ایشان را با این که در زندان نبودهام میدانم. در اوین مرحوم رجایی موضع بسیار قاطعی در مقابل گروه مجاهدین گرفت و همانطور که میدانید آن وقت در اوین اختلافی میان مذهبیها و مجاهدین بر سر کمونیستها به وجود آمد، یعنی مذهبیهای طرفدار روحانیون معتقد بودند که ما نمیتوانیم با کمونیستها هم غذا و هم بند و همکار و این قبیل چیزها باشیم. مجاهدین هم میگفتند شما چه کاره هستید که دارید اظهار نظر میکنید. حتی شنیدم از یک بند دیگر پیغام داده بودند به آقای طالقانی و گفته بودند چه وقت حرف شما مورد قبول بوده که حالا باشد؟ و شما کی در این مسائل پیشرو بودهاید که حالا باشید؟ و شما اصلا نمیتوانید در این مورد نظر بدهید. آنها معتقد بودند که ما با کمونیستها هم هدف و هم جهت هستیم. البته این طبق برداشت و جهانبینی است که مجاهدین دارند و به نظر من بهترین کسی که این برداشت و جهانبینی را تشریح کرده آقای هاشمی رفسنجانی است. ایشان در سخنرانی که سال 58 و 59 ایراد کردند، در آنجا دقیقا برداشت مجاهدین از مذهب و از مسائل مذهبی را ذکر کردند که آنها میگویند آن که طرفدار توحید است آن کسی است که طرفدار تکامل است، تکامل هم با همان تفسیری که خودشان یعنی کمونیستها میکنند و آن هم همین تعبیری است که مجاهدین میکنند و بعد میگویند مرتجع آن کسی است که با این تکامل مخالف باشد و این که اگر کسی نمازخوان و روزهگیر ولو اهل مبازره هم باشد او مرتجع است و مبارزه کردن برای ایجاد یک حکومت اسلامی به تنهایی کافی نیست تا انسان بتواند مترقی و انقلابی باشد، بلکه باید حتما تفکر مارکسیستی داشته باشد و جهانبینی مارکسیستی را اختیار کرده باشد و بخواهد دنیایی را در قرار و طبق نظر مارکسیست به وجود بیاورد و لذا مجاهدین خودشان را همجهت با کمونیستها میدانستند و با آنها غذا میخوردند و همبند میشدند و بدین جهت سر این قضیه اختلاف افتاد و در این اختلاف مرحوم رجایی جزء کسانی بود که قرص ایستاد و با مجاهدین ستیزه کرد. آنها هم ایشان را بایکوت کردند، که در زندان مدتها بایکوت بود و از طرف مجاهدین او را به عنوان مرتجع میشناختند و با او مخالفت میکردند و لذا موضع او با کمونیستها هم کاملا روشن بود.
* در رابطه با شورای عالی دفاع و جنگ، برخوردهای شهید رجایی با شخص بنیصدر را بیان فرمایید؟
ایشان در شورای عالی دفاع موضع بسیار جالب و شگفتآوری داشت. اولا از این که با بنیصدر در بیفتد برخلاف ماها ابایی نداشت و خسته نمیشد، یعنی من و آقای هاشمی که در شورای عالی دفاع بودیم سعی میکردیم با بنیصدر برخورد پیدا نکنیم، چون او برای هر کلمه کوچکی جنجال به پا میکرد و آن را در روزنامه میآورد یا در سخنرانی میگفت و غوغا به پا میکرد، ما هم که غوغا را بر خلاف مصلحت میدانستیم و امام هم دائما توصیه میکردند غوغا راه نیفتد و لذا ما در شورای عالی دفاع، کوتاه میآمدیم برای این که مبادا او غوغا راه بیاندازد. اما آقای رجایی اصلا ملاحظه این مطلب را نمیکرد، یعنی هر چیزی که مورد نظرش بود آنجا صریحا مطرح میکرد و از جار و جنجال بنیصدر نمیترسید و بنیصدر از مخالفت مرحوم رجایی بیشتر لجش میگرفت تا مخالفت ماها، چون آقای رجایی را اصلا قبول نداشت و بارها میشد که در شورای عالی دفاع، بنیصدر به قول ما مشهدیها مثل پول قرمز میشد، ولی مرحوم رجایی آرام و خونسرد، بعد از دادکشیدنهای بنیصدر حرف خودش را از سر شروع میکرد و استدلال میکرد که این خیلی جالب بود.
در رابطه با جنگ هم مرحوم رجایی طرفدار این بود که ما باید سرنوشت جنگ را در میدان جنگ تعیین کنیم و به این هیاتهای صلح اصلا اعتقاد نداشت، بنابراین میگفت اینها برای ما کاری انجام نمیدهند و همانطور که تجربه هم این را به ما نشان داد… مرحوم رجایی همین را میگفت و زبان دیپلماسی هم بلد نبود، یعنی حوصله زبان دیپلماسی را نداشت و لذا همین را صریحا به خود آنها خیلی راحت میگفت. یک وقتی یکی از این میانجیهای صلح که پهلوی ایشان نشسته بود و صحبت میکرد و میگفت که حالا شما بیایید مذاکره را شروع کنید تا بعد از مذاکره آنها بروند بیرون، ایشان به آن شخص میگوید دستت را بده به من و در حالی که آن وقت هم نخستوزیر بوده، دستش را میگیرد و انگشتش را شروع میکند به فشار دادن، به طوری که آن طرف ناراحت میشود و تعجب میکند از این که این آقای محترم و شخصیت عالی کشور با دست این چکار دارد؟! بعد شهیدرجایی به او میگوید حالا که من دست تو را اینجوری گرفتهام و دارم فشار میدهم اگر کسی بگوید به تو که بیا و با این صلح کن، تو به او میگویی راهش این است که اول این فشار را بردارد تا ما بعد بنشینیم با هم مذاکره صلح کنیم و او به شما بگوید نه خیر آقا، بگذارید این فشار باشد و با هم مذاکره کنید! آیا این حرف از نظر شما قابل قبول است؟ الآن هم که عراق انگشت مارا گرفته فشار میدهد و نیروهایش در خاک ماست دزفول و اهواز و آبادان را دارد میکوبد، با این فشار تو آمدهای میگویی مذاکره کنید! آخر باید فشار را بردارد تا مذاکره کنیم! و خلاصه مرحوم رجایی آدمی بود که با این زبانها حرف میزد که البته این زبان را شاید بشود گفت زبان دیپلماسی هم هست و به تعبیری زبان شیرین دیپلماسی است. اما معمولا در برخورد با این دیپلماتهایی که با ایشان مواجه میشدند، حتی در نامهها و تلگرافها و مکاتبات، معمولا زبان انقلابی خالص بیشائبه را کنار نمیگذاشت برای این که زبان دیپلماسی را انتخاب کند.
بصیرت، 07 شهریور 1394