۱۳۹۲/۰۸/۱۸
–
۸۴۱ بازدید
عوامل و زمینه های پیدایش فمنیسم چیست؟
با وجود آنکه زنان بخش مهمى از جامعه انسانى را تشکیل مى دهند و سهم بسیار مهمى در پیشبرد جامعه بشرى دارند؛ اما در طول تاریخ ستم بسیارى به آنان شده و حقوق و شأن انسانى آنها رعایت نشده است. اینان در روم باستان از همه حقوق محروم و فاقد هرگونه جایگاه و شأن و منزلتى بودند! حتى همچون شى ء مملوک، معامله مى شدند و از حقوق اقتصادى بهره اى نداشتند، چون اصلاً از اطلاق عنوان انسان، بر آنان دریغ مى شد!(1) در یونان باستان نیز نه تنها مخلوقى حقیر شناخته مى شدند؛ بلکه حداقل به عنوان انسان با آنان رفتار نمى شد! زن همانند شى ء در اختیار مرد بود و او مجاز بود هرگونه رفتارى را با زن انجام دهد. در آنجا زنان بى بهره از هرگونه حقوق انسانى و فعالیت هاى اقتصادى بودند.(2) در ایران عصر هخامنشیان و اشکانیان، وضعیت بهتر از این نبود. وضعیت زنان در عربستان و دوره جاهلیت قبل از اسلام، رقّت بارتر از همه بوده است: در آنجا مردان داراى اختیارات گسترده بوده؛ ولى زنان ملک پدران و شوهران تلقى شده و قابل معامله بوده اند! یکى از بدترین سنت هاى رایج در جاهلیت، عمل غیرانسانى زنده به گور کردن دختران بوده است!!(3)در میان بعضى از ادیان نیز – به دلیل وقوع تحریف در آنها همین وضعیت ادامه داشت. به عقیده قوم یهود: طبیعت آنجا که از آفریدن مرد، ناتوان است، زن را مى آفریند! زنان و بندگان، از روى طبیعت، محکوم به اسارت هستند و به هیچ وجه سزاوار شرکت در کارهاى عمومى نیستند. «یهوه» در آخرین بند از فرمان هاى دهگانه اش به موسى، زنان را در ردیف چارپایان و اموال غیرمنقول ذکر کرد.(4) یهودیان، زن را مایه مصیبت و بدبختى مى دانستند. یهودیان قدیم، به هنگام تولّد دختر، شمع روشن نمى کردند. مادرى که دختر مى زایید، بایستى دوباره غسل مى کرد؛ اما پسر که به عهد خود با «یهوه» مى بالید، همیشه در نماز خود تکرار مى کرد: «خدایا! تو را سپاسگزارم که مرا کافر و زن نیافریدى»!(5)این وضعیت اسف بار، در اروپا – حتى در قرون وسطى نیز باقى مانده بود. بلکه پیش تر از «ویل دورانت» نقل کردیم که در اروپا تا آستانه قرن بیستم، زنان از حقوق ناچیزى برخوردار بودند.(6)
مى توان گفت: نهضت هاى دفاع از حقوق زنان در قرون اخیر، پاسخ طبیعى – و نه صحیح به موضع گذشته فرهنگ غربى نسبت به زن بوده است. در جایى که زن را نیمه انسان بدانند، طبیعى است مکاتبى به وجود آید که مرد را، عامل بدبختى زن و زن را جنس برتر بداند. از این رو جنبش هاى طرفدارى از زن و منزلت و حقوق او، پدیده اى غربى بوده و ریشه در محرومیت زنان غربى از حقوق اولیه انسانى داشتند. در واقع، ظهور «فمینیسم»، بازتاب ستمگرى دولت ها و ملت هاى مدعى تمدن غربى و اوج مظلومیّت زن، در این کشورها بوده است. زنان اروپایى، تا سده هاى پیشین نه از حق آزادى برخوردار بودند و نه از حق مالکیت، حق اشتغال، حق مشارکت سیاسى در اجتماع و حق رأى و انتخاب کردن و انتخاب شدن! از آنجا که پدیده هاى اجتماعى – به خصوص مسائل حقوقى در طى یک روند شکل مى گیرد، فهم دقیق و شایسته آنها، درگروِ دانستن ریشه هاى تاریخى آنها است؛ زیرا این پدیده ها، بازتاب همان ریشه ها و روند تاریخى هستند. از این رو براى اثبات ادعاى فوق به بعضى از شواهد تاریخى اشاره مى شود.
1. در لایحه اى که از سوى مجلس شوراى ملى در «انقلاب کبیر فرانسه» (به عنوان لایحه حقوق بشر در سال 1789) تصویب گردید، مسئله برابرى و حقوق انسانى، فقط براى مردان طرح شده بود. حتى با برابرى قانونى و حضور زنان در مجلس، به شدّت برخورد مى شد. این اعلامیه – به نام «حقوق مردان» با مخالفت زنان انقلابى فرانسه روبه رو شد. خانم «اولیمپ دگونگ» (از رهبران انقلابى پاریس) و هم رزمانش – پس از انتشار اعلامیه جدیدى به نام «حقوق زنان» و اعتراض به «اعلامیه حقوق بشرى که حق را مختص مردان مى دانست به جرم ضدانقلابى بودن، سرشان را در زیر تیغه گیوتین از دست دادند.(7) نمایندگان مجلس، فعالیت زنان را در خارج از خانواده براى نظم عمومى خطرناک شمرده و در نتیجه، زنان را از انجام کار در خارج از خانه و میان مردان باز مى داشتند.(8)
همین برخورد یک جانبه با حقوق مردان نیز در اعلامیه استقلال آمریکا – مقارن با اعلامیه حقوق بشر فرانسه رخ داد و از حقوق زنان، سخنى به میان نیامد. از این رو در آغاز، جنبش فمینیستى در واقع نوعى اعتراض به مردسالارى آشکار حاکم در غرب بود.
2. از سال 1860 به بعد، اصلى ترین خواسته فمینیست هاى انگلیسى و آمریکایى، کسب حق رأى بود؛ زیرا متقاعد شده بودند تنها راه دستیابى به فرصت هاى برابر، در درجه اول، کسب رأى است؛ از این رو، در سال 1891 جنبش سوسیال دموکراسى آلمان، خواستار حق رأى زنان آلمان شد و در اواخر همین قرن، مبارزات زنان شکل بین المللى گرفت. جنبش بین المللى سوسیالیستى زنان در سال 1907 در اشتوتگارت و پس از آن در سال 1915 خواستار اعطاى حق رأى به زنان گردید. قبل از آنها نیوزیلند در 1893 نروژ در 1913 و پس از آن انگلستان در 1918 و ایالات متحده آمریکا در سال 1920، این حق را براى زنان به رسمیت شناختند.
موفقیت زنان در کسب حق رأى، در بعضى از کشورها از قبیل نیوزیلند، برخى ایالات استرالیا و آمریکا، فنلاند و نروژ در قبل از جنگ جهانى اول، فمینیست هاى دیگر نقاط جهان را در مبارزه خود مصمم تر کرد.(9)
اینها در صورتى بود که با ظهور اسلام، کرامت انسانى زن احیا شد و زن در کنار مرد، به عنوان نیمى از پیکره حیات بشرى مطرح گردید. اسلام زنده به گور کردن دختران را ممنوع کرد و حرمت نهادن به زنان را جزو تعالیم خود قرار داد. از این رو، زنان صدر اسلام در امور اجتماعى، سیاسى و فرهنگى و کارهاى دیگر مشارکت داشتند.(10) گرچه اذعان مى کنیم در کشورهاى مسلمان نشین نیز هنوز رسوبات اندیشه جاهلیت کاملاً رخت برنبسته است.
پی نوشت ها
1) سامیه منیسى، المرأة فى الإسلام، ص 25-26.
2) محمودعبدالحمیدمحمد، حقوق المرأة بین الإسلام و الدیانات الأخرى، ص 19.
3) همان، ص 21-22.
4) ویل دورانت؛ لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب؛ (شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چ هشتم، تهران: 1373)، ص 148.
5) همان، ص 149.
6) ویل دورانت، همان، ص 150.
7) معصومه موسوى، تاریخچه مختصر تکوین نظریه هاى فمینیستى، کتاب توسعه، ش 9، ص 115.
8) ملکم همیلتون؛ جامعه شناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبیان، تهران، 1377 ص 28.
9) ورنر تونسن، زن در جستجوى رهایى، ترجمه شهلا لاهیجى، ص 98.
10) محمدعبدالقادرابوفارس، حقوق المرأة، صص 19-20.
مى توان گفت: نهضت هاى دفاع از حقوق زنان در قرون اخیر، پاسخ طبیعى – و نه صحیح به موضع گذشته فرهنگ غربى نسبت به زن بوده است. در جایى که زن را نیمه انسان بدانند، طبیعى است مکاتبى به وجود آید که مرد را، عامل بدبختى زن و زن را جنس برتر بداند. از این رو جنبش هاى طرفدارى از زن و منزلت و حقوق او، پدیده اى غربى بوده و ریشه در محرومیت زنان غربى از حقوق اولیه انسانى داشتند. در واقع، ظهور «فمینیسم»، بازتاب ستمگرى دولت ها و ملت هاى مدعى تمدن غربى و اوج مظلومیّت زن، در این کشورها بوده است. زنان اروپایى، تا سده هاى پیشین نه از حق آزادى برخوردار بودند و نه از حق مالکیت، حق اشتغال، حق مشارکت سیاسى در اجتماع و حق رأى و انتخاب کردن و انتخاب شدن! از آنجا که پدیده هاى اجتماعى – به خصوص مسائل حقوقى در طى یک روند شکل مى گیرد، فهم دقیق و شایسته آنها، درگروِ دانستن ریشه هاى تاریخى آنها است؛ زیرا این پدیده ها، بازتاب همان ریشه ها و روند تاریخى هستند. از این رو براى اثبات ادعاى فوق به بعضى از شواهد تاریخى اشاره مى شود.
1. در لایحه اى که از سوى مجلس شوراى ملى در «انقلاب کبیر فرانسه» (به عنوان لایحه حقوق بشر در سال 1789) تصویب گردید، مسئله برابرى و حقوق انسانى، فقط براى مردان طرح شده بود. حتى با برابرى قانونى و حضور زنان در مجلس، به شدّت برخورد مى شد. این اعلامیه – به نام «حقوق مردان» با مخالفت زنان انقلابى فرانسه روبه رو شد. خانم «اولیمپ دگونگ» (از رهبران انقلابى پاریس) و هم رزمانش – پس از انتشار اعلامیه جدیدى به نام «حقوق زنان» و اعتراض به «اعلامیه حقوق بشرى که حق را مختص مردان مى دانست به جرم ضدانقلابى بودن، سرشان را در زیر تیغه گیوتین از دست دادند.(7) نمایندگان مجلس، فعالیت زنان را در خارج از خانواده براى نظم عمومى خطرناک شمرده و در نتیجه، زنان را از انجام کار در خارج از خانه و میان مردان باز مى داشتند.(8)
همین برخورد یک جانبه با حقوق مردان نیز در اعلامیه استقلال آمریکا – مقارن با اعلامیه حقوق بشر فرانسه رخ داد و از حقوق زنان، سخنى به میان نیامد. از این رو در آغاز، جنبش فمینیستى در واقع نوعى اعتراض به مردسالارى آشکار حاکم در غرب بود.
2. از سال 1860 به بعد، اصلى ترین خواسته فمینیست هاى انگلیسى و آمریکایى، کسب حق رأى بود؛ زیرا متقاعد شده بودند تنها راه دستیابى به فرصت هاى برابر، در درجه اول، کسب رأى است؛ از این رو، در سال 1891 جنبش سوسیال دموکراسى آلمان، خواستار حق رأى زنان آلمان شد و در اواخر همین قرن، مبارزات زنان شکل بین المللى گرفت. جنبش بین المللى سوسیالیستى زنان در سال 1907 در اشتوتگارت و پس از آن در سال 1915 خواستار اعطاى حق رأى به زنان گردید. قبل از آنها نیوزیلند در 1893 نروژ در 1913 و پس از آن انگلستان در 1918 و ایالات متحده آمریکا در سال 1920، این حق را براى زنان به رسمیت شناختند.
موفقیت زنان در کسب حق رأى، در بعضى از کشورها از قبیل نیوزیلند، برخى ایالات استرالیا و آمریکا، فنلاند و نروژ در قبل از جنگ جهانى اول، فمینیست هاى دیگر نقاط جهان را در مبارزه خود مصمم تر کرد.(9)
اینها در صورتى بود که با ظهور اسلام، کرامت انسانى زن احیا شد و زن در کنار مرد، به عنوان نیمى از پیکره حیات بشرى مطرح گردید. اسلام زنده به گور کردن دختران را ممنوع کرد و حرمت نهادن به زنان را جزو تعالیم خود قرار داد. از این رو، زنان صدر اسلام در امور اجتماعى، سیاسى و فرهنگى و کارهاى دیگر مشارکت داشتند.(10) گرچه اذعان مى کنیم در کشورهاى مسلمان نشین نیز هنوز رسوبات اندیشه جاهلیت کاملاً رخت برنبسته است.
پی نوشت ها
1) سامیه منیسى، المرأة فى الإسلام، ص 25-26.
2) محمودعبدالحمیدمحمد، حقوق المرأة بین الإسلام و الدیانات الأخرى، ص 19.
3) همان، ص 21-22.
4) ویل دورانت؛ لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب؛ (شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چ هشتم، تهران: 1373)، ص 148.
5) همان، ص 149.
6) ویل دورانت، همان، ص 150.
7) معصومه موسوى، تاریخچه مختصر تکوین نظریه هاى فمینیستى، کتاب توسعه، ش 9، ص 115.
8) ملکم همیلتون؛ جامعه شناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبیان، تهران، 1377 ص 28.
9) ورنر تونسن، زن در جستجوى رهایى، ترجمه شهلا لاهیجى، ص 98.
10) محمدعبدالقادرابوفارس، حقوق المرأة، صص 19-20.