خانه » همه » مذهبی » سرچشمه ایمان

سرچشمه ایمان


سرچشمه ایمان

۱۳۹۲/۱۰/۲۶


۲۱۸ بازدید

ایمان سرچشمه اش از کجاست و مسیرش در انتها تا کجاست؟


سلام دوست عزیز انسان که به جامعه نظر می کند احساس می کند کسی سراغ خدا و ایمان به او نمی رود خصوصا در این دانشگاهها؛ که اگر جوانی واقعا بتواند در آنجا ایمان خود را حفظ کند شاید بتوان گفت از یوسف پیامبر کمتر نباشد زیرا یوسف یک زلیخا دید ولی جوانان ما در دانشگاهها روزی هزاران زلیخا می بینند و از بین آن خوارزار گلی میشکفد و از سرچشمه ایمان سؤال می پرسد که در اینجاست انسان امیدوار می شود و به خودش تلنگری می دهد که نه چنین نیست کسانی هم هستند که در آن شرائط آلوده نگران خدایشان بوده و دنبال دوست واقعی می گردند فقط می توانم بگویم طوبی لک اما برای پاسخ به این سؤال شما لازم است آن را از دو منظر نگاه کنیم:یکی محل حلول ایمان و دیگری سرآغاز ایمان محل ایمان: دانشجوی محترم و عزیز این را بدان که محل حلول ایمان، در انسان روح یا قلب و یا نفس اوست نه مغز و یا اعضای دیگراو. به عبارت دیگر انسان توسط قلبش ایمان می آورد و در مقابل توسط همین قلب است که کافی می شود ولی شایان ذکر است که انسان دارای دوگونه قلب است: قلب جسمانی صنوبری شکل، که یکی از اندامهای بدن است، و قلب روحانی و معنوی. قرآن کریم در همه آیاتی که سخن از «مختوم» و «مطبوع» شدن قلب دارد، یا از «رین» و چرکی که قلب را می پوشاند و چهره شفاف و آیینه گونه آن را مستور می کند، سخن می گوید، یا درباره «قفل» و «غلاف» و «کنان» و «صرف» و «قساوت» آن معارفی را به بشر می آموزد، مراد، قلب روحانی است، نه جسمانی و رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی «عموم و خصوص من وجه» است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهره ای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: (إذ جاء ربّه بقلبٍ سلیم یعنی آنگاه که با دلى پاک به پیشگاهِ پروردگارش آمد. صافات 84)؛ چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلاست و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهره مند است. همان گونه که فعالیت و کارآمد بودن قوا و حواس مادّی انسان به سلامت قلب جسمانی او وابسته است، فعالیت و کارآمدی قوا و حواس معنوی او نیز به سلیم بودن قلب معنویش بستگی دارد. در آیه خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (بقره 7) مراد از قلب و سمع و بصر، قلب و سمع و بصر باطنی انسان است، نه قلب و چشم و گوش ظاهری و جسمی و نیز چنین نیست که منظور از سمع و بصر، چشم و گوش ظاهری باشد و تنها مراد از قلب نیروی فهمنده آدمی باشد. انسانی که مشمول قهر الهی قرار گیرد، قلب او که مرکز ادراکهاست نسبت به حق بسته می شود. آنگاه با این که چشم ظاهریش بیناست، دلی که در نهان و نهاد اوست کور می شود: (…لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ یعنی دلهایى دارند که با آن حقایق را دریافت نمى کنند، و چشمانى دارند که با آنها نمى بینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمى شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند. آرى، آنها همان غافل ماندگانند.(اعراف 179) و آنگاه که درِ قلب بسته شد، نه عقاید باطل و صفات رذیله از آن بیرون می رود و نه عقاید حق و صفات نیکو در آن می نشیند؛ همان گونه که ظرف سربسته و سر به مُهر، نه می توان گِل و لای را از آن خارج ساخت و نه می توان آب زلال را به آن وارد کرد و چون خدای سبحان بر دلها و گوشهای آنان مُهر زده و بر چشمهای آنان نیز پرده ای ستبر آویخته شده، قهراً نه می فهمند، نه می شنوند و نه می بینند استاد جوادی آملی تفسیر تسنیم، جلد 2 – 228 سرآغاز ایمان ایمان از خود شناسی آغاز می گردد. اینکه فرد نسبت به خود، استعدادها و قابلیت هایش اطلاع پیدا کند. متوجه شود او بیش از این جسم و حتی ذهن است. مطلع گردد که دارای عقلی قدسی و قلبی روحانی است و تفاوت او با حیوانات در همین خلاصه می گردد. خود حقیقی او و گوهر وجودی اش در قابلیت های معرفت و سپس دستیابی به برخی حقایق متعالی می باشد. آگاه شود او هیچ از خود ندارد. نه قدرتی و نه علمی. نه حرکتی و نه فکری. همه این ها نعمت و فضل خداوند و مایه رشد اوست. عمیقاً بفهمد چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند نمی تواند از حکومت خداوند بیرون رود. نمی تواند. و این عبد بودن برای او تشریف و ارزش است نه تکلیف و تحمیل. یعنی باید سرش را بالا بگیرد که من بنده پروردگار عالمم. زیرا میل به پرستش در ذات و سرشت آدمی است و انسان لاجرم باید بنده کسی یا چیزی باشد. اگر بنده خدا نباشد بنده این و آن می گردد. اصلاً بنده هوای نفسانی خود می گردد.(آیا ندیدی آن کسی را که هوای نفسانی خود را اله خود برگزیده بود و پپیوسته او را پرستش می نمود.) هر چه شهوت و غضب گفتند عمل می کند و از خود اختیاری ندارد تا به فرمان عقلش(که عقل نماینده و رسول خدا در وجود آدمی است) که آن را درست می داند عمل نماید. آگاه گردد اینجا و این دنیا دار سختی و ریاضت است و خداوند انسان را در سختی آفریده است.(لقد خلقنا الانسان فی کبد) چه مومن باشد و چه کافر؛ چه فقیر باشد یا غنی؛ این دنیا محل سختی است نه آسایش. پس چه بهتر که مومن باشی و خود با کمال میل به استقبال سختی ها بروی تا در آخرت نیز سعادتمند باشی. حتی فرد در دنیا نیز احساس سختی کمتری خواهد کرد یا لا اقل صبر بر آن ها برایش آسانتر خواهد بود؛ چون انگیزه دارد. بداند از خدا آمده است و به سوی او می رود. لذا او خواستار خداست. سرشت و ذات او اینگونه است. نشان این ادعا هم این است که به هیچ محدودی راضی نمی گردد. هر چقدر مال دنیا به او بدهی باز هم می خواهد و هل من مزید می گوید. چرا؛ چون او بی نهایت را می خواهد و بی نهایت تنها خدا است. اما او چون خود را نمی شناسد و تجربه ندارد فکر می کند اگر خانه ای بزرگ و مجلل داشت قانع می شود. اما وقتی خانه دار شد خانه های بیشتری می خواهد و همین طور بیشتر. چرا؟ می خواهد در همه آن ها زندگی کند؟ نه! فقط می خواهد. حالا هزار تا خانه و زمین کافی است؟ نخیر باز هم می خواهد. چرا همش بیشتر می خواهد؟ تا کجا؟ تا بی نهایت. بی نهایت همان خدا است. لذا انسان تنها با یاد خدا آرام می گیرد.( الا بذکر الله تطمئن القلوب). او خدا را می خواهد اما در مصداق اشتباه می کند. فکر می کند مثلاً خانه و ماشین و همسر می خواهد. وقتی به خواسته اش رسید می بیند نه راضی نشد. فکر می کند این چون کم است راضی نشد، اگر بیشتر زمین و ملک و سرمایه جمع کرد راضی می شود. اما اشتباه می کند. در مورد شهرت نیز همین است؛ در مورد لذت نیز همین است و … . آنگاه که انسان این را فهمید که تنها خواسته و تنها راضی کننده و آرامش دهنده او خدا است. و آنگاه که فهمید اگر او را بهتر بشناسد و همه علاقه ها و گرایشات خود را به سمت او تنظیم کند در دنیا و آخرت کامل تر است و ارزشمند تر و بلکه راحت تر. بداند او در تکوین بنده خدا و از خدا است و لاجرم به سمت او می رود و در این مسیر هیچ از خود ندارد و همه فضل و رحمت و نعمت خدا است… . آنکه عمیقاً این واقعیات ( تاکید می کنم واقعیات) زندگی خود را درک کند و در مقابل این واقعیات تسلیم باشد، دیگر چیزی لازم ندارد او مومن است. پس با توجه به محل حلول ایمان و متعلق آن می توان گفت که سرچشمه ایمان معرفت و شناخت است چراکه در قسمت اول (محل ایمان) بیان شد برخی از قلبها با برخی دبگر فرق می کند و علت اختلاف و تمایز و گوناگونی قلبها به خاطرکم و زیادی معرفت آنها می باشد و در متعلق ایمان نیز بیان شد که تخم و اساس ایمان خود شناسی است که در اثر آن ایمان بارور یافته و شاخ و برگهای پرپشتی رشد خواهد یافت و آن قلبی با ایمان است که معرفت داشته باشد.وایمان به وسیله ی معرفت سنجیده می شود نه نماز و روزه . ای پیرو حق؛ این را بدان که اساس ضلالت انسان در این دنیا عدم معرفت است و کسی که معرفت نداشته باشد هرگز به جائی نمی رسد و اگر نماز و قرآن بدون معرفت خوانده شود به پشیزی نمی ارزد معمر بن خلاد، گوید: از امام رضا (ع) شنیدم مى فرمود: عبادت به نماز و روزه بسیار نیست، همانا عبادت به تفکر در کار خدا عز و جل است. (أصول الکافی / ترجمه کمره اى، ج 4، ص: 177) و نیز امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: در دین خدا اندیشه و تفکّر کنید، زیرا فهم دین کلید بینش و کمال عبادت است، و نیز موجب صعود به درجات رفیع، و نیل به مراتب عالى دین و دنیا است. و برترى فرد دین فهم و فقیه بر فرد عابد همچون برترى خورشید بر ستارگان است، و هر کس در دین خود اندیشه نکند خداوند از هیچ عمل او راضى نگردد. تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 387 . حسن صیقل گوید از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردم که این چطور مى شود که یک لحظه تفکر بهتر از یک شب عبادت باشد؟ فرمود. آرى. پیامبر فرمود. عرض کردم چگونه فکر کند؟ فرمود مثلا به خرابه اى و بخانه اى که عبور میکند به اندیشه فرو رود و بگوید ساکنان و بانیان تو چه شدند؟ چرا حرف نمیزنى و ساکتى؟ و از حضرت صادق علیه السّلام است که امیر مؤمنان علیه السّلام در ضمن سخنى فرموده. این بشر چیست؟. تفکر و اندیشه انسان را بطرف نیکى و کار نیک دعوت میکند. و ندامت و پشیمانى از کار زشت انسان را به ترک آن وادار مینماید. و آنچه که بالاخره فانى مى شود (دنیا) گر چه خیلى زیاد هم باشد سزاوار نیست که ترجیح داده شود بر آنچه که باقى و جاودان است (آخرت) گر چه دستیابى بآن دشوار باشد. بحار الأنوار- ترجمه جلد 67 و 68 / ترجمه موسوى همدانى، ج 2، ص: 324 به امام صادق علیه السلام عرض شد که عقل چیست ؟حضرت فرمودند که عقل آن چیزی است که به وسیله ی آن خدا عبادت می شود الکافی (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص: 11 در کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 17، ص: 227 آمده است که زیرا هر عبادتی مرهون معرفت است به همین خاطر مفسرین در آیه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (الذاریات- 57) عبادت را به معنای معرفت تفسر کرده است پس بوسیله ی عقل است که خدای تعالی شناخته می شود و اصلا اساس خلقت به معرفت است سخن آخر : برادر گرامی اگر در کربلا سر امام حسین بریده شد و خاندانش در دست نامحرمان اسیر شد به خاطر کفر دشمن نبود زیراهمگی نمازخوان بودند و به خدای تعالی ایمان ظاهری داشتند بلکه بدین خاطر بود که آنها معرفت کافی نداشتند و کسی که به مقام حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) معرفت نداشته باشد کشتن وی را امری عادی می بیند اما در میان همان دشمن، فردی مثل حر، چون معرفت داشت هرگز قبول نکرد که با آن حضرت قتال کند و حتی در پشت سر حضرت نماز خواند و بر مادرش زهرای اطهر (علیها سلام) جسارت نکرد که همگی حاکی از اوج معرفت ایشان بود پس ایمان یک حرف دارد و آن «معرفت» است و تأخیر در ظهور امام زمان (علیه السلام) به خاطر بی معرفتی همین مردم است (و زیاد به دعاهای ندبه خواندنمان نبالیم والا آقا تا به حال ده بار ظهور کرده بود )
و در مورد قسمت دوم سؤالتان باید گفت که چون متعلق ایمان و کسی که به او ایمان می آوریم بی نهایت است لذا ایمان نیز بی نهایت است و به  اصطلاح دیگر چون متعلق ایمان بی نهایت است درجات ایمان نیز بی نهایت خواهد بود به طوری که نقطه شروع دارد ولی نقطه پایانی ندارد لذا ایمان پیامبر و ائمه اطهار و اجرشان به هر صلوات بر محمد و آل محمد افزایش پیدا می کند و این تا بی نهایت ادامه دارد. التماس دعا

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد