۱۳۹۵/۰۵/۰۴
–
۱۰۸۷ بازدید
نگاه حضرت علی(علیه السلام) به حکومت و حکومتداری چگونه است؟
«و إنَّ عملَک لیس لک بطُعمةٍ و لکنّه فی عُنُقک أمانةٌ، و أنت مُسترعی لمن فوقک»[3]؛ «کاری که بر عهده توست [حکمرانی] طعمه تو نیست، بلکه امانتی بر گردنت است، و از تو خواسته شده تا فرمانبردار مافوق خود باشی».
بر پیه این سخن حکیمانه امام(علیه السلام)، حکومتداری و فرمانرویی بری کارگزاران نبایستی وسیله ی بری آب و نان و ابزاری بری برتریجویی و دستیابی به منافع شخصی و گروهای باشد؛ بلکه از نگاه امام(علیه السلام) حکومت امانتی است الهای که حاکم و فرمانروا در مراقبت از آن مسؤول و پاسخگو است؛ قرآن کریم می فرمید:
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»[4]؛ «خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آنها برگردانید».
از نگاه فقهای چند نکته درباره «امانت» وجود دارد:
1. انسان مالک امانت نیست که هر گونه خواست در آن تصرّف نمید؛ بلکه امانتی که از سوی دیگری به طور موقت به عهده انسان داده شده بایستی مورد مراقبت و نگهداری قرار بگیرد که آسیبی نبایند، و آن را صحیح به صاحبش برگرداند.
2. در صورت آسیب دیدن امانت؛ فرد امانتدار اگر کوتاهای و تقصیری در نگهداری آن داشته باشد، ضامن است و بایستی جبران کرده و صاحب آن را راضی نمید.
حکومت داری نیز نوعی امانت الهای است که نبایستی در آن خیانت کرد و آن را مِلک شخصی خود دانست؛ و در صورت کوتاهای و تفصیر ضامن و پاسخگوی مردم است. ازاین رو امام(علیه السلام) در ادامه همین نامه به کارگزار خود درباره یکی از مهمترین عوامل فساد حکومت ها که ثروت و ذخیر کشور است هشدار می دهند: «در دست تو بخشی از اموال خداوند است و تو یکی از خزانهداران او هستی باید آن را حفظ کنی تا به دست من برسانی»[5]تعبیر «مال الله» در این نامه همان تعبیری است که قرآن کریم می فرمید:
«وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ»[6]؛ «و از آن مالی که خداوند به شما داده به یشان بدهاید»
بنابراین حکمران جامعه اسلامی خزانه دار اموال الهای است؛ او «مال الله» را که ذخیر کشور است امانت الهای می داند و در مصرف درست آن در راستی مصالح جامعه کمال دقت و تدبیر را به کار می گیرد.[7]در سخنان امام(علیه السلام) به حکمران «راعی» و به توده های مردم «رعیت» گفته شده؛ به این دلیل که «رعیت» از ماده «رعی» به معنی حفظ و نگهداری است و به مردم از این جهت «رعیت» گفته شده که حکمران و کارگزار عهدهدار حفظ و نگهداری جان و مال و حقوق و آزادی های آنهاست.[8]ازاینرو امیرمؤمنان اینگونه به مالک اشتر درباره برخورد محبت آمیز سفارش می کنند:
«و أشعر قلبک الرّحمة للرّعیة، و المحبّة لهم، واللُّطف بهم، و لا تکوننّ علیهم سَبعاً ضاریاً تغتنم اَکلَهم، فأنّهم صنفان: إمّا أخٌ لک فی الدّاین، أو نظیرٌ لک فی الخَلق»[9]؛ «مهربانی و محبت ورزیدن و لطف به مردم را در دل خود جای ده، و با آنان چونان حیوان درّنده مباش که خوردنشان را غنیمت شماری زیرا مردم دو دسته اند: یا برادر داینی و یمانی تو هستند و یا نظیر تو در آفراینش (هم نوع تواند)»
همچنین امام علی(علیه السلام) به مأموران جمع آوری مالیات می فرمایند:
«فأنصفوا الناس من أنفسکم، واصبروا لحوائجهم، فأنّکم خزّان الرّعیة و وکلاءُ الأمّة و سفراء الأئمّة و لا تُحشِموا أحداً عن حاجته و لا تَحبسوهُ عن طلبته»[10]؛ «میان خود و مردم با انصاف باشید، و بری انجام نیازهایشان شکیبیی بورزید، که شما خزانه داران رعیت، و وکیلان امت و سفیران پیشویان هستید. هایچ کس را به سبب نیازمندیش مرنجانید، و او را از خواسته اش باز ندارید».
آری کارگزاران حکومتی داری سه ویژگی هستند، آنها «خزّان الرّعیة» و «وکلاء الأمّة» و «سفراءٌ الأئمّة» هستند که بایستی در حکومت داری راه و روش عدل و انصاف را در پیش گیرند.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در فراز دیگری فلسفه تشکیل حکومت اسلامی را اینگونه ترسیم می کنند:
«اللّهم إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسةً فی سلطان و لا التماس شیءٍ من فُضول الحُطام، و لکن لِنَرِدَّ المعالم من داینک، و نُظهر الأصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطّلة من حدودک»[11]؛ «خدیا تو می دانی که آنچه از ما سرزد نه به خاطر تمیل به کسب قدرت و سلطنت بود، و نه بری به دست آوردن چیزی از مال بی ارزش دنیا، بلکه بری آن بود که نشانه های داین تو را به جای خود باز گردانیم، و امور شهر ها را اصلاح نموده و سامان دهایم، تا بندگان ستمدیده تو یمنی یابند و حدود و احکام تعطیل شده تو اجرا شود».
مشروعیت حکومت
از نگاه امام علی(علیه السلام) یا حکومت مشروعیتش را از مردم می گیرد؟ اساساً نقش مردم در حکومت چیست؟
یکی از محورهای مهم در فلسفه سیاسی، مفهوم مشروعیت حکومتهاست. پرسش از مشروعیت حکومت ها در واقع پرسش از چگونگی به قدرت رسیدن رهبران و زمامداران و حق فرمانداران و حاکمیت آنهاست. حق حکمرانی و ولیت و فرمانرویی بر مردم از چه منشأ و سرچشمه ی برخاسته است؟ یا انتخاب اکثریت مردم به رهبران قدرت و حق فرمان می دهد؟ یا آن که این اعمال قدرت و حق فرمانرویی بر مردم از یک سرچشمه دیگری نشأت می گیرد؟
مبنی مشروعیت و حاکمیت در دیدگاه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) خداوند متعال است. خداوند تنها منبع ذاتی مشروعیت و حقانیت است.[12] زیرا خداوند آفرایننده و مالک مطلق هستی است «وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»؛[13] امام علی(علیه السلام) در این باره می فرمایند:
«فأنّما أنا و أنتم عباید مملوکون لربّ لا ربّ غیره یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا»[14]؛ «من و شما بندگان مملوک خداوندی هستیم که پروردگاری جز او نیست، مالک چیزی از ماست که ما خود مالکِ آن نیستیم».
هر گونه تصرّف و دخالت در مُلک و پادشاهای خداوند بدون اذن و اجازه او ناپسند و نامعقول است؛ حکومت بر مردم و تصرّف در جان و مال آنها یک نوع دخالت و تصرّف در ملک و مملکت خداوند است و حتماً باید با اذن و اجازه خداوند متعال باشد. خداوند مالک مطلقِ انسان و جهان هستی است و حق دارد به بندگانش تکلیف نمید و انسان ها موظف به اطاعت از اوامر و نواهای الهای هستند.[15]به بیان دیگر حق ولیت و حاکمیت ذاتاً از آن خداوند است؛ خداوند این حق ولیت و حکومت بر بندگان خویش را به پیامبر خاتم خود حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) اعطاء نمود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به اذن خداوند این حق ولیت و حاکمیت را پس از خود به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) واگذار نمود و امام علی(علیه السلام) در پرتو این ولیت و مشروعیت الهای در زمان خود کارگزارانی را نصب و عزل می نمود. بنابراین ولیت و حق سرپرستی امام علی(علیه السلام) در طول ولیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ولیت و حاکمیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برگرفته از ولیت و حاکمیت مطلق خداوند متعال است.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در عهد نامه ی که به مالک اشتر نگاشته اند، مبنی مشروعیت حکومت را خداوند معرفی می نمایند. یشان پس از توصیه مالک اشتر به نادیده گرفتن خطاهای مردم و عفو گذشت نسبت به آنها می فرمایند:
«فأنّک فوقهم، و والی الأمر علیکَ فوقک، واللهُ فوقَ من ولّاک»[16]؛ «زیرا تو بالاتر از مردم هستی، و آن که تو را حاکم مصر کرده بالاتر از توست، و خداوند بالاتر از کسی است که تو را حاکم مصر قرار داده است».
این بالیی و «فوقیت» همان ولیت و فرمانرویی است که والی و فرمانروا آن را نسبت به مردم اعمال می نمید.
امیرمؤمنان در فرازی دیگر منبع مشروعیت حکومت را خداوند دانسته و اینگونه می فرمایند:
«و إنّما الأئمّه قُوّام الله علی خلقه، و عُرَفاؤهُ علی عباده، و لا یدخُل الجَنّة اِلّا من عرفهم و عرفوه و لا یدخلُ النارَ الّا مَن أنکرهم و أنکروه»[17]؛ «امامان [معصوم] از سوی خداوند اداره کننده امور مردم، و مراقب بندگان خدا هستند، تنها کسی که آنان را می شناسد و آنان نیز او را می شناسند وارد بهشت می شود، و فقط کسی که آنان را انکار دارد و آنان نیز او را انکار می کنند، وارد دوزخ می گردند.»
در این کلام امام(علیه السلام)، پیشویان معصوم(علیهم السلام) به عنوان «قُوّام الله» معرفی شده اند، یعنی کسانیکه از طرف خداوند ولیت داشته و اداره امور بندگان را بر عهده دارند.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در موارد گوناگونی در نهج البلاغه از حقّ پیمال شده خود که از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و به دستور خداوند به یشان واگذار شده بود، شکوه کرده اند. در خطبه شقشقیه می فرمایند:
«أری تُراثی نهباً»[18]؛ «نظاره گر غارت میراث خود شدم».
این میراث همان حق ولیت و خلافتی بود که در روز غدیر خم با نزول یه اکمالالداین[19] و یه ابلاغ[20] به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) واگذار شد؛ این میراث خلافت از سوی مردم و با ری اکثریت به امام نرسیده؛ زیرا مردم پس از جریان غدیر خم و رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اهل بیت(علیهم السلام) فاصله گرفتند و از آنها حمیت ننمودند.
در جای دیگر می فرمایند:
«وَ لَهُم خَصائِص حقّ الولیة و فیهم الوصیةُ والوراثة، الآن إذ رجع الحقّ إلی أهله»[21]؛ «ویژگی ها و مختصّات حقّ ولیت متعلّق به آنها [اهل بیت(علیهم السلام)]، و وصیت و وراثت پیامبر در میان آنان است. اینک حق به صاحب حق رسیده است.»
حال پرسش اساسی آن است که اگر امیرمؤمنان مشروعیت حکومت خود را از خداوند متعال می گیرد. پس نقش و کارکرد مردم در حکومت چیست؟
پاسخ آن است که نقش و کارکرد مردم در حکومت فراهم کردن شریط و بسترهای حمیتی است تا حکمران و رهبر جامعه بتواند ولیت و حاکمیت الهای خود را در جامعه پیاده سازد؛ که از آن به «مقبولیت» تعبیر می گردد. اگر مردم در صحنه نیایند و با حضور خود رهبر و پیشوی داینی را یاری و حمیت نکنند؛ امام و رهبر نمی تواند آن ولیت و حاکمیتی را که خداوند به او داده إعمال و اجرا نمید. ازاین رو امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مواردی نقش مردم را اینگونه توصیف می نمایند:
«أما والّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة، لو لا حضورُ الحاضر، و قیامُ الحجّة بوجود النّـاصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لیقارُّوا علی کِظّة ظالم و لا سَغب مظلوم لألقیتُ حبلها علی غاربها»[22]؛ «هان به خدیی که دانه را شکافت، و انسان را پدید آورد، اگر نبود حضور مردم، و تمام بودن حجت بر من به جهت وجود یاور، و پیمانی که خداوند از آگاهان گرفته که در برابر پُرخوری ستمکاران [و تجاوز آنان به حقوق مظلومان] و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشاینید، بی تردید دهنه شتر حکومت را بر کوهانش می افکندم».
اصول مدیریت علوی
حکومت داری و مدیریت صحیح از دیدگاه امام علی(علیه السلام) چه ویژگی هایی دارد؟
بدون تردید یک پیوند تنگاتنگی میان تشکیل حکومت و «مدیریت» وجود دارد؛ زیرا ارکان اساسی حکومت توسط مدیران و برنامهریزان ساماندهای و مدیریت می شود؛ امروز مسأله «مدیریت» در کانون توجّه و اهتمام انسان معاصر است به گونه ی که برخی عصر ما را «عصر مدیریت» می گوایند.
کتاب ارزشمند نهج البلاغه در بردارنده گوهرهای ارزشمندی است که می توان به عنوان منشور مدیریت به همه انسانها با هر کیش و مذهبی و با هر گریش و حزبی ارائه نمود.[23] چنانکه امروزه عهدنامه امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر به عنوان منشور اخلاقی و مدیریتی در سازمان ملل مطرح شده است.
در ذیل به برخی از مهمترین و برجسته تراین اصول مدیریت علوی می پردازیم:
1. دور اندیشی و تدبیر
از مهمترین شاخصه های مدیریت درست، برنامهریزی و دوراندیشی و توجه به پیامدها و آثار مطلوب یا نامطلوب تصمیمهاست؛ امیرمؤمنان درباره اهمیت دوراندیشی می فرمایند:
«الظّفر بالحَزم، والحزمُ بـأِجالة الرّی، والرّی بتحصاین الأسرار»[24]؛ «پیروزی در گرو دوراندیشی، و دوراندیشی در گرو به کار انداختن فکر و اندیشه؛ و اندیشه در گروِ حفظ اسرار است».
مدیر موفق و دوراندیش کسی است که فکر و اندیشه خود را در اطراف و جوانب یک موضوع به جولان در آورده و دقیق همه ابعاد و زویی آن را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهد تا بتواند تصمیمی درست و پیدار بگیرد. البته اندیشهورزی و دور اندیشی پیوند تنگاتنگی با حفظ اسرار و رازهای مربوط به سازمان دارد. علی(علیه السلام) درباره آثار و پیامدهای دوراندیشی می فرمایند:
«ثمرة التفریط النّدامة، و ثمرة الحزمِ السّلامة»[25]؛ «نتیجه کوتاهای و تقصیر در امور پشیمانی است؛ و میوه دوراندیشی سلامت و درستی است».
امام(علیه السلام) در این فراز «حزم» و دور اندیشی را در مقابل «تفریط» و کوتاهای قرار می دهند؛ و این یعنی انسان دوراندیش به خط اعتدال و میانهروی نزدیک است و هر چه انسان از تدبیر و ایندهنگری و دوراندیشی فاصله بگیرد از اعتدال فاصله گرفته است.
نکته مهم آن که از آثار مثبت دوراندیشی، پرهایز از شتابزدگی یا سهلانگاری یا لجاجت در تصمیم ها است؛ امیرمؤمنان به مالک اشتر اینگونه می فرمایند:
«یاک و العَجَلة بالأمور قبل أوانها، أو التّسقّط فیها عند إمکانها، أو اللّجاجة فیها إذا تنکّرت، أو الوهن عنها إذا إستوضَحَتْ. فَضَعَ کلَّ أمرٍ موضعه، و أوقِع کلّ أمرٍ موقعَه»[26]؛ «بپرهایز از شتاب کردن در کار پیش از رسیدن زمانش، و سهلانگاری در آن وقتی که انجامش ممکن شده، و لجاجت و اصرار در آن هنگامی که ابهامانگیز باشد، و سستی در آن، زمانی که آشکار شده باشد. هر چیزی را در جای خویش بگذار، و هر کار را در جای مناسب خویش قرار بده».
آری شتابزدگی درباره کار یا تصمیمی که وقتش نرسیده، و یا کوتاهای و سهلانگاری در کار یا تصمیمی که به جا و به موقع است و نیز لجاجت در تصمیم های مبهم و نادرست از مهمترین آفات مدیریت به شمار می ید.
همچنین امام علی(علیه السلام) درباره ویژگی های مثبت مالک اشتر که از مدیران برجسته و موفق حضرت بوده می فرمایند:
«مالک اشتر کسی نیست که بیم سستی و یا خطا و لغزش بر او رود و در جایی که شتاب باید کرد، کندی کند، و یا در جایی که درنگ باید کرد، شتاب کند.»[27]
2. اصل شایسته سالاری
گزاینش مدیران بایستی بر پایه صلاحیت ها و شیستگی ها باشد و در یک سخن انسان های متعهد و متخصص بایستی زمام امور را در جامعه به دست گیرند تا جامعه اسلامی به قله های سعادت و نیک بختی دست یابد. امام علی(علیه السلام) در توصیه به مالک اشتر اینگونه می فرمایند:
«در امور کارگزاران خود بنگر، آنان را با آزمیش [و تحقیق در صلاحیت] به کار بگمار، نه از روی میل خود و بی مشورت با دیگران، زیرا پیروی از هوا و هوس و خود رأیی مجموعه ی از شاخه های ستم و خیانت است. کارگزارانت را از میان گروهای برگزین که اهل تجربه اند و حیا و شرم دارند، از خاندان های صالح و آنان که در اسلام پیش قدم ترند، زیرا اخلاق اینان بزرگوارانه تر، و آبرویشان محفوظ تر، و طمعشان کمتر، و در ارزیابی سرانجام کارها ژرف اندیش ترند (دوراندیش هستند)»[28]دو ویژگی «با تجربه بودن» و «با حیا بودن» نشانگر دو شرط اصلی هر مدیر یعنی تخصص و خبرگی؛ و تعهّد و خویشتنداری است. همچنین از سخن امام(علیه السلام) استفاده می شود که بدون آزمیش و سنجش نباید به کسی مسؤولیتی سپرد؛ بلکه نخست توانمندی و خبرگی او باید احراز شود سپس به او مسؤولیتی واگذار گردد.
امام(علیه السلام) در فراز دیگری مالک اشتر را اینگونه سفارش می کنند:
«در برگزیدن دبیران و مدیران به فراست و اعتماد و حسن ظنّ خود تکیه مکن، زیرا مردان با ظاهرآریی و خوش خدمتی نظر حاکمان را به خود جلب می کنند، اما در پس این ظاهر نیکو و خوش خدمتی خبری از خیرخواهای و امانت داری نیست. آنها را به مسئوولیت ها و کارهایی که بری حاکمان پیش از تو بر عهده داشته اند آزمیش کن، و از میانشان به کسی روی آور که در میان توده های مردم اثری نیکوتر نهاده و در امانت داری شناخته شده تر است.»[29]امام(علیه السلام) به ظاهر فریبی برخی از کارگزاران هشدار داده و معیار گزاینش را پیشاینه درخشان و مؤثّر بودن آنها در عامه مردم و امانتداری آنها می دانند.
امام علی(علیه السلام) درباره اینکه انسان های ناشیست و بی کفیت زمام امور جامعه را به دست گیرند هشدار می دهند و می فرمایند:
«و لکنّنی آسی أن یلی أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فُجّارها، فیتّخذوا مال الله دُولاً و عبادَهُ خَوَلاً و الصّالحاین حرباً و الفاسقاین حزباً»[30]؛ «اما دریغم می ید که حکومت این امت به دست بی خردان و بدکاران آنان افتد، و مال خدا را میان خود دست به دست بگردانند، و بندگان خدا را به بردگی گیرند، و با صالحان بجنگند، و فاسقان را همدست خود سازند.»
ازاینرو توانمندی و کاردانی یکی از ویژگی های مهم یک مدیر است که امیرمؤمنان بر آن تأکید می فرمایند:
«یها الناس، إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه، و أعلَمَهُم بأمر اللهِ فیه»[31]؛ «ی مردم! سزاوارتراین فرد به خلافت و حکومت کسی است که از همه بر این کار تواناتر، و به احکام خدا در این باره داناتر باشد»
امام(علیه السلام) با تکیه بر اصل شایستهسالاری فرودستان شایسته و کاردان را بر مسند قدرت نشاندند و فرادستان بی لیاقت و زیاده خواه را به زیر کشاندند؛ یشان در این باره می فرمایند:
«سوگند به خدیی که پیامبر را به حق بر انگیخت، شما در هم آمیخته شده غربال می گردید، و مانند حبوباتی که در دیگ جوشان است بالا و پیاین می شوید، تا آنجا که پیاین دست هایتان بالا ایند، و بالا دست هایتان به زیر کشیده شوند و عقب افتاده ها که کوتاهای کردند جلو افتند، و کسانیکه از پیش جلو افتاده بودند عقب بمانند»[32]آری امام(علیه السلام) در زمان حکومت کوتاه خود معیارهای عصر جاهلیت را کنار زدند و معیارهای انسانی و الهای را جایگزاین آن نمودند.
3. اصل تقسیم کار
واگذاری وظیف و مسؤولیت ها بر اساس ظرفیت ها و توانمندی افراد یکی از ویژگی های مدیر موفق است؛ مدیری که همه بار مسؤولیت و تکالیف را خود به تنهایی تحمل می کند و از واگذاری کارها به انسان های شایسته خودداری می کند؛ نمی تواند مجموعه زیر دست خود را به طور پسندیده ساماندهای کند؛ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) درباره تقسیم کار و تفویض مسؤولیت، به فرزند عزیزشان امام حسن مجتبی(علیه السلام) اینگونه سفارش می کنند:
«وأجعل لکلّ انسانٍ من خَدَمک عملاً تأخذه به؛ فأنّه أَحری أن لا یتواکلوا فی خدمتک»[33]؛ «بری هر یک از خدمت گزاران خود وظیفه ی مشخص کن که مسؤول آن باشد، زیرا این کار سبب می شود که هر کدام کار را بر عهده دیگری نایندازند».
آری مهمترین پیامد تقسیم کار آن است که کارگزاران کار را بر عهده دیگری نگذاشته و هر کدام حدّ و مرز وظیف خویش را بشناسند و به نحو احسن آن را انجام دهند.
امام(علیه السلام) در عهدنامه خویش به مالک اشتر اینگونه می فرمایند:
«بر سرِ هر یک از کارهایت رئیسی از یشان بگمار، کسی که بزرگی کار ناتوانش نسازد، و بسیاری کارها پریشان خاطرش نکند. اگر در دبیران تو یرادی باشد و تو از آن غافل باشی، تو مسؤول آن خواهای بود.»[34]
4. اصل تشویق و تنبیه
یکی از شیوه های مهم مدیریتی توجه به عملکرد مدیران و کارگزاران و ارزیابی آنهاست؛ بداین معنی که مدیری که وظیفه خود را به بهتراین شکل انجام داده و تمام تلاش و فکر و نیروی خود را در دستیابی به اهداف ترسیم شده، به کار می گیرد، نباید با مدیر کم کار و بی تدبیر و لغزش کار یکسان نگریسته شود؛ بلکه بایستی مدیر پرتلاش و موفق مورد تشویق و تکریم قرار گرفته و مدیر نالیق و ناشیست مورد بازخواست و تنبیه قرار گیرد؛ علی(علیه السلام) به زیبایی به مالک اشتر در این باره هشدار می دهند:
«و لا یکوننّ المُحسنُ و المسیئُ عندک بمنزلةٍ سواءٍ، فأنّ فی ذلک تزهایداً لأهل الأحسان فی الأحسان، و تدریباً لأهل الأساءة علی الأساءَة! و ألزِم کلّاً منهم ما ألزَمَ نفسه»[35]؛ «نیکوکار و بدکار نزد تو در منزلت و جایگاه برابر نباشند، که این امر نیکوکار را به نیکوکاری بی میل و بی انگیزه سازد، و بدکاران را به بدکاری تشویق نمید. به هر یک همان کن که خود را بدان ملتزم کرده اند».
اصل قدرشناسی و تقدیر از مدیران شایسته و کارآمد و وظیفه شناس باعث تقویت و انگیزه بیشتر آنها در انجام وظیف خواهد بود.
امام(علیه السلام) درباره قدردانی و ستیش مدیران وظیفه شناس اینگونه به مالک اشتر سفارش می کنند:
«پی در پی آنها را ثنا و ستیش کن، و رنج و تلاش کسانی را که کوشیده اند بر زبان آور، زیرا فراوان سخن گفتن از کارهای نیکشان شجاع و دلیر را به هایجان و جنبش می آورد، و از کارماندگان را به تلاش تشویق می کند، اگر خدا بخواهد.»[36]
5. اصل نظارت مستمرّ
یکی از ویژگی های بنیاداین در مدیریت اسلامی؛ نظارت و بازرسی دقیق عملکرد کارگزاران است؛ نظارت دقیق باعث آفت شناسی و آسیب شناسی تصمیم ها و رفتارهاست و از بسیاری از فریبکاری ها و انحرافات جلوگیری می کند. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به مالک اشتر توصیه می کنند که بر کارگزاران خود مأموران مخفی بگمار تا عملکرد آنها را بری تو گزارش دهند؛ این مأموران مخفی بایستی راستگو و وفادار باشند:
«آنگاه کارهای کارگزاران خود را بررسی کن، و جاسوسانی راستگو و وفادار بر آنان بگمار، زیرا مراقبت تو از کارهای آنان سبب امانت داری و مداری یشان با مردم است. معاونان خویش را با دقت زیر نظر بگیر اگر یکی از آنان دست به خیانت گشود و جاسوسان تو به اتفاق، آن را گزارش کردند، بری اثبات آن جرم کافی است و نیازی به شاهد دیگر نیست، او را تنبیه بدنی کن، و آنچه را به دست آورده از او بگیر و او را به ذلّت و خواری درآور، و نشان خیانت بر او بگذار، و طوق ننگ بر گردنش بیاویز»[37]
البته این قرار دادن جاسوس و بازرس مخفی مخصوص کارگزاران است و ارتباطی با زندگی توده های مردم ندارد. به بیان دیگر مردم نبایستی در فضی جامعه احساس کنند که یک فضی سنگاین امنیتی و پلیسی حاکم است؛ در عاین حال کارگزاران بایستی زیر ذره باین نظارت باشند.
امام علی(علیه السلام) با شدّت و تندی خیانت کاری و تضییع حقوق مردم بیچاره را نکوهش کرده و اینگونه می فرمایند:
«آن که امانت را مهم نشمارد، و در آن خیانت کند و جان و داین خود را از لوث آن پاک نسازد، خود را در دنیا در ذلت و خواری افکنده و در آخرت ذلیل تر و خوارتر خواهد بود. همانا بزرگ تراین خیانت، خیانت به مردم، و رسواتراین دغل کاری، دغل کاری با پیشویان است»[38]امیرمؤمنان در همه مناطقی که کارگزاری را نصب فرموده بودند، همواره یک مأمور مخفی و چشم پنهانی را بر او می گماردند تا عملکرد و رفتار او را مراقبت نموده و به یشان گزارش دهد؛ به عنوان مثال در نامه ی به قُثم ابن عباس می نگارند:
«فأنّ عاینی بالمغرب کتب اِلی یعلمنی أنه…»[39]؛ «جاسوس من در مغرب به من نوشت و من را با خبر کرده از قضیه ی».
از این نامه به دست می ید که امام(علیه السلام) حتی بری کارگزارانی که در دوردست تراین مناطق اند مأموران و بازرسان مخفی و امانتداری را گمارده اند.
6. پرهایز از خودمحوی و استبداد
امیرمؤمنان اینگونه به مالک اشتر می فرمایند:
«فریاد مزن که من امیر شما هستم، فرمان می دهم و باید اطاعت شوم، که این کار دلت را تباه و داینت را سست و دگرگونی نعمت ها را نزدیک می سازد. هرگاه سلطه و قدرتی که داری در تو نخوت یا تکبّری پدید آورد، به عظمت سلطنت خداوند که بالاتر از توست بنگر و قدرتش بر تو را بباین که تو آن اندازه بر خودت قدرت نداری. این توجه، آتش غرورت را فرو می نشاند، و تندی تو را فروکش می سازد، و عقل از دست رفته ات را به تو باز می گرداند.»[40]راه کاری که امام(علیه السلام) در هنگام غرور و نخوت و مستی قدرت به کارگزاران پیشنهاد می کنند، همان توجه به عظمت و سلطه خداوند بر همه آفراینش است؛ دیدن عظمت و تدبیر زیبی خداوند باعث تعدیل و توازن روحی و اخلاقی مدیر شده و سرمستی او را مهار می کند. ازاین رو بر کارگزاران واجب است که پیوند ژرف و عاشقانه ی با سرچشمه زیبی هستی یعنی خداوند متعال داشته باشند، تا همواره عظمت و بزرگی او را فراموش نکنند.
در فرازی دیگر امام علی(علیه السلام) به مالک می گوایند:
«بپرهایز از خودپسندی و تکیه برآنچه تو را به خودپسندی کشاند، و نیز بترس از دوستی ستیش و تمجاید مردم از تو. زیرا این امور در نظر شیطان از مطمئن تراین فرصتهاست بری آنکه نیکی نیکوکاران را تباه سازد.»[41]یکی از شاخه های خودمحوری لجاجت و ستیزگی است؛ امام(علیه السلام) می فرمایند:
«اللّجاجةُ تَسُلّ الرّی»[40]؛ «لجاجت و ستیزهجویی تدبیر را تباه می کند»
یک مدیر موفق از لجاجت و پافشاری بر راه و روش نادرست به دور است.
7. جلوگیری از چاپلوسی و تملّق
امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر تأکید می کنند که اطرافیان تو باید کسانی باشند که نواقص و کاستی ها و اشتباهات تو را یادآوری کنند و از انتقادات سازنده دریغ نکنند:
«باید برگزیده تو کسی باشد که از همه به گفتن سخن تلخ حق گویاتر است، و در اموری که در اثر هوی نفس از تو سر می زند و خداوند بر اولیائش نمی پسندد، کمتر یاریت دهد، در هر کجا که باشد»[43]سپس امام(علیه السلام) در ادامه اینگونه می فرمایند:
«وَ الْصَق بأهل الوَرع و الصِّدق، ثم رُضهُم علی أنْ لا یطرُوکَ و لا یبجَحوک بباطلٍ لم تفعله، فأنّ کثرة الأطراءِ تُحدثُ الزّهوَ و تُدنی مِن العزّة»[44]؛ «به پارسیان و راستگویان بپیوند، و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و به کاری که نکرده ی بیهوده شادمانت نسازند. زیرا ستیش فراوان؛ کبر و نخوت پدید آورد و آدمی را به سرکشی کشاند.»
8. اصل رعیت انصاف و عدالت
امیرمؤمنان درباره ترجایح ندادن خویشان و نزدیکان در امکانات و مزیا و رعیت انصاف به مالک می فرمایند:
«مالک میان خدا و مردم از یک سو، و خود و خویشان نزدیکت و هر کس از رعیت که دوستش داری از سوی دیگر، انصاف را رعیت کن، که اگر انصاف نَوَرزی ستم کرده ی، و هر که به بندگان خدا ستم کند، خدا به جای بندگانش دشمن اوست، و هر کس خداوند دشمن او باشد عذرش را باطل نمید. چناین کسی به جنگ با خدا برخاسته مگر آنکه از ستم دست بر دارد و یا توبه نمید. هایچ چیزی مانند ستمکاری نعمت خدا را دگرگون نمی سازد، و کیفر او را سرعت نبشخد، زیرا خداوند دعی ستمدیدگان را می شنود، و در کماین ستمکاران است.»[45]امام(علیه السلام) در فرازی دیگر می فرمایند:
«حق» را بری هر کسی که لازم باشد، از نزدیک و دور، رعیت نما، و در این راه شکیبیی بورز و پاداش خویش را به حساب خدا بگذار. هر چند اجرای حق به زیان خویشان و نزدیکانت باشد. در این کار آنجا که بر تو سنگاین و گران می ید، جویی عاقبتش باش که رعیت حق سرانجام خوش و پسندیده ی دارد»[46]
9. اصل مردم داری و مهرورزی
علی(علیه السلام) به مالک می فرمایند:
«و أشعر قلبک الرّحمة للرّعیة و المحبّة لهم و اللّطف بهم، و لا تکوننَّ علیهم سبُعاً ضاریاً تغتنم أکلهم، فأنّهم صنفان: إمّا أخٌ لک فی الدّاین أو نظیرٌ لک فی الخلق»[47]؛ «مهربانی و محبت ورزیدن و لطف به رعیت را در دل خود جای ده، و با آنان چونان حیوان درّنده مباش که خوردنشان را غنیمت بشماری. زیرا رعیت دو دسته اند: یا برادر یمانی تو هستند، و یا نظیر تو در آفراینش (هم نوع تواند)»
یکی از جلوه های مردمی بودن کارگزاران دیدارهای مستقیم آنها با مردم است که در فضیی کاملاً آرام و بدون هول و هراس باید باشد؛ امیرمؤمنان(علیه السلام) در این باره به مالک می فرمایند:
«بخشی از وقت خود را بری مراجعه نیازمندان قرار ده، و در آن وقت خود را از هر کار دیگری فارغ گردان، بری آنان مجلس عمومی قرار بده، و در آن مجلس بری خدیی که تو را آفریده تواضع کن، و سپاهایان و یاران خود از نگهبانان و محافظان را از این مجلس دور ساز، تا سخنگوی یشان بدون بیم و هراس و بی لکنت زبان با تو سخن گوید که من از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در موقعیت های گوناگون شنیدم که فرمود: «امتی که در آن حق ضعیف از قدرتمند، بی هراس و لکنت زبان گرفته نشود، به پاکی و قداست نخواهد رسید». آنگاه درشتگویی یا نادرست سخن گفتن آنان را تحمّل کن، و بی حوصلگی و خودپسندی نسبت به آنان را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را به رویت بگشید»[48]امام علی(علیه السلام) در نامه ی به یکی از کارگزاران خود اینگونه می نگارند:
«واخفِض للرّعیة جناحک وابسُط لهم وَجهک و ألِن لهم جانبک»[49]؛ «و بری رعیت بالت را فرود آور و فروتن و گشاده روی باش، و پهلویت را نرم کن و با آنان با نرمی و ملاطفت رفتار کن».
10. خطر پذیری سنجایده
یکی از مباحث مهم در دانش مدیریت «خطر پذیری و ریسک» در مدیریت یا «مدیریت ریسک» می باشد. مدیران پیشرو و موفق کسانی هستند که خطرپذیر بوده و راه های برون رفت از خطرات و آسیب ها را می دانند. البته خطرپذیری و ریسک باید با تدبیر و مشاوره با کارشناسان و کاردانان باشد؛ و از هرگونه شتابزدگی و تصمیم نسنجایده باید پرهایز نمود. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) درباره خطرپذیری در مدیریت می فرمایند:
«إذا هبتَ أمراً فقَع فیه، فأنّ شدّة توقّیه أعظمُ ممّا تخاف منه»[50]؛ »هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن افکن، زیرا سختی حذر کردن و پرهایز از آن بزرگتر است از آنچه از آن می ترسی».
البته این خطرپذیری و اقدام به موقع بایستی بر اساس تدبیر و خرد باشد؛ ازاین رو امام علی(علیه السلام) درباره ویژگی های شخصیتی مالک اشتر می فرمایند:
«فأنّه ممّن لا یخاف وهنُهُ و لا سقطتُهُ و لا بطؤُه عمّا الأسراع إلیه أحزَمُ، و لا إسراعُه إلی ما البُطءُ عنهُ أمثل»[51]؛ «مالک اشتر کسی نیست که بیم سستی و یا خطا و لغزش بر او رود و در جایی که شتاب باید کرد کندی کند، و یا در جایی که درنگ باید کرد شتاب نمید.»
تشخیص اینکه در هر شریط و موقعیتی چه تصمیم مناسبی باید گرفته شود که به خیر و صلاح جامعه باشد، یکی از ویژگی های مدیران برتر و خردمند است. اگر چه خطرپذیری یکی از لوازم اقدامات و تصمیم های بزرگ است، لکن اگر مدیری با تدبیر و مشورت آسیب ها و آفت هایی را در یک تصمیم مشاهده نمود، باید از فرورفتن در آن ورطه بپرهایزد، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این باره به فرزند خویش امام حسن(علیه السلام) می فرمایند:
«و أمسک عن طریقٍِ أذا خِفتَ ضلالته، فأنّ الکفَّ عند حیرةَ الضّلال خیرٌ من رکوب الأهوال»[52]؛ «از حرکت در راهای که بیم گمراهای در آن هست باز یست، که خودداری از کاری که سبب سرگردانی و ضلالت است بهتر از افتادن در ورطه ی خطرناک است.»
البته این ترس و بیم از گمراهای باید یک بیم حساب شده و سنجایده باشد؛ نه اینکه از روی ترس بی جا و سستی شخصیت باشد.
انتقاد از امام علی(علیه السلام)
امام علی(علیه السلام) در خطبه 216 نهج البلاغه فرموده اند: «از گفتن حق یا مشورت دادن به من خودداری نکنید؛ زیرا خود را از آن که اشتباه کنم مصون نمی دانم، مگر آن که خداوند من را حفظ کند». یا این سخن با عصمت امام(علیه السلام) منافات ندارد؟
یکی از زیباتراین خطبه های نهج البلاغه خطبه 216 است که بخش مهمی از آن به حقوق و تکالیف زمامداران و مردم اختصاص یافته است. هنگامیکه سخن امام علی(علیه السلام) در این موضوع به اوج خود رسید، یکی از یاران یشان به پا خواست و با گفتاری طولانی که در آن مدح و ستیش فراوانی بود امام(علیه السلام) را ستود و تحساین کرد.
امام علی(علیه السلام) در انتقاد به این انسان ستیش گر و ثناگو، سمت و سوی خطبه را به بخش خاصی از حقوق زمامداران و مردم هدیت کردند و آن، ترک مدح و ستیش و چاپلوسی بری حاکمان و رهبران جامعه است. امام علی(علیه السلام)در این خطبه بر این نکته تأکید می کنند که رابطه و پیوند میان مردم و رهبر جامعه، نباید بر پیه تملق و چاپلوسی و پوشاندن حقیق تلخ به خاطر ناخوشایند بودن آن باشد؛ بلکه بایستی با رعیت ضوابط اخلاقی و منطقی به انتقاد سالم و سازنده از مسئولاین پرداخت:
«فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة ولا تتحفّظوا مِنّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة، و لا تخالطونی بالمصانعة و لاتظنّوا بی إستثقالا فی حقّ قیل لی، وَلا التماس إعظام لنفسی، فانه مَن إستثقل الحقّ ان یقال له او العدل ان یعرض علیه، کان العَمل بهما أثقل علیه»[53]؛ «با من آن گونه که با زمامداران گردنکش سخن گفته می شود، حرف نزنید، و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخود و جبار حفظ می کنند، محدود نسازید، و با چاپلوسی و تملق با من در نیامیزید، و نپندارید که شنیدن سخن حق بر من گران می ید، و یا خواهان آنم که مرا بزرگ دارید، زیرا کسی که شنیدن سخن حق و یا پیشنهاد انجام عدالت بر او سنگاین باشد، مسلماً عمل به آن دو، بریش سخت تر و دشوارتر است».
آری یکی از تفاوت های برجسته زمامداران عدالت محور با رهبران ستمگر در همین شیوه حکومت داری است. در کتاب «العقد الفرید» بیان شده هنگامی که هارون الرشید در مکه بر فراز منبر خطبه می خواند، مردی از میان جمعیت برخواست و این یه را تلاوت کرد:
«کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ»[54]؛ «هرگاه سخنی بگویید و عمل نکنید خشم عظیم خداوند را بر می انگیزید».
هارون دستور داد به این مرد معترض یکصد تازیانه زدند به گونه ی که شب تا به صبح ناله می کرد و می گفت: مُردم مُردم![55]این در حالی است که بارها در تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) افراد منافقی همچون اشعث بن قیس و برخی از خوارج و دیگران تعابیر زشت و تندی را در برابر حضرت به کار بردند و توهاین کردند ولی آن حضرت بزرگوارانه از کنار آن گذشتند.[56]سپس امام علی(علیه السلام) در مقام تشویق مردم به انتقاد سازنده و سودمند می فرمایند:
«فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یکْفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی»[57]؛ «بنابراین، از اینکه سخن حقی را بگویید یا مشورت به عدل نمیید، خودداری نکنید، زیرا من خود را برتر از آن نمی دانم که خطا کنم و از اشتباه در کارم یمن نیستم، مگر آن که خداوند مرا در کارِ نفس کفیت کند که بیش از من مالک آن است».
جمله «فأنّی لستُ فی نفسی بفوق أن أخطِیءَ» دستاویز برخی از مخالفان عصمت امام علی(علیه السلام) شده بداینگونه که خود حضرت می فرمایند: من خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم.
در پاسخ به این مطلب به چند نکته اشاره می شود:
اول. امام علی(علیه السلام) در ادامه کلام فوق، خود پاسخ این توهم نادرست را می دهند و می فرمایند:
«إلاّ أن یکفی اللهُ مِن نفسی ما هو أملک به منّی»؛ «من به خودی خود به عنوان یک انسان از خطا و اشتباه مصون و یمن نیستم مگر اینکه خداوندی که قادرتر است من را از خطا و اشتباه نگه دارد».
به بیان دیگر امام(علیه السلام) می خواهند بفرمایند: اگر خداوند من را به خود واگذارد و من را حمیت و کفیت نکند، من نیز برتر از آن نیستم که خطا کنم؛ ولی چتر حمیت و کفیت خداوند مانع از ارتکاب اشتباه و رفتار نادرست من می شود.
شبیه این تعبیر دو جا در قرآن کریم در مورد حضرت یوسف(علیه السلام) آمده است؛ یکی آنجا که حضرت یوسف(علیه السلام) می فرمید:
«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ ربِّی»[58]«من خود را تبرئه نمی کنم زیرا نفس، آدمی را به سوی بدی ها و زشتی ها وامی دارد مگر آنچه پررودگارم ترحم کند».
یعنی اگر نبود مهربانی و دستگیری خداوند از من، هر اینه نفس من یوسف نیز به زشتی ها و بدی ها گریش پیدا می کرد.
در جای دیگر قرآن کریم درباره حضرت یوسف(علیه السلام) می فرمید:
«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء»[59]«و به یقاین (زلیخا) آهنگ او کرد؛ و (یوسف نیز) اگر دلیل روشن پروردگارش را ندیده بود، آهنگ وی می نمود!! این چناین کردیم تا بدی و زشتی را از او برگردانیم».
یوسف به عنوان یک انسان بیم آن می رفت که آلوده هوس نفسانی زلیخا شود؛ ولی شهود برهان ربّ که اشاره به یقاین و یمان قوی است، او را نگه داشت.[60]نگرش منظومه وار و جامع به نهج البلاغه می طلبد که انسان حق جو همه سخنان حضرت در این موضوع را بررسی کند. امام علی(علیه السلام) درجای دیگری از نهج البلاغه عصمت و مصونیت خویش از خطا و اشتباه را اینگونه توصیف می کنند:
«وَ إِنِّی لَعَلى بَاینـةٍ مِنْ رَبِّی وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِیی وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً»[61]؛ «من یقاینا بر اساس دلیل روشنی از جانب پروردگارم، و راه مستقیم پیامبرم گام برمیدارم و بی تردید در راه روشنی حرکت می کنم که آن را از میان راه های گوناگون یافته و برگزیده ام».
دوم. حضرت امیر(علیه السلام) درباره لزوم پیروی مطلق از اهل بیت(علیهم السلام) که خود سرور آنهاست می فرمایند:
«انْظُرُوا أهل بیت نَبِیکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى وَ لَنْ یعِیدُوکُمْ فِی رَدًى فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا»[62]؛ «به اهل بیت پیامبر خود بنگرید، و به همان سو روید که آنان می روند و شیوه آنان را پیروی کند، که هرگز شما را از راه هدیت خارج نمی کنند و به ورطه گمراهای بازنمی گردانند.اگر یستادند بایستید، و اگر حرکت کردند حرکت کنید. از آنان جلو نیفتید که گمراه می شوید و عقب نمانید که هلاک می گردید».
این فرازها به صراحت دلالت بر عصمت اهل بیت(علیهم السلام) و پاک بودن آنها از هرگونه اشتباه و لغزش و گناه و فراموشی دارد.
سوم. نکته مهم دیگر درباره این سخن امام علی(علیه السلام) که فرمودند: «فأنّی لستُ فی نفسی بفوق أن أُخطی» آن است که حضرت(علیه السلام) در مقام تعلیم و تربیت یاران خویش هستند و می خواهند یک شیوه حکومتی صحیحی را بری ایندگان به عنوان الگوی برتر معرفی نمایند. ازاین رو به زمامداران می آموزند که در هر شریطی باشید احتمال خطا و اشتباه درباره خود بدهاید؛ ولی از روی تواضع خود را هم در زمره آنها قرار می دهند. چنان که امام(علیه السلام) در نکوهش انسان از خودراضی می فرمایند: «مَن رضی عن نفسه کَثُر السّاخط علیه»[63]امام(علیه السلام) خواستند راه انتقاد منطقی و سازنده از زمامداران باز باشد؛ تا مردم با روش چاپلوسی و تملق آمیز با مسئولاین برخورد نکنند.
بنابراین شایسته نیست با توجه به دلیل عقلی و نقلی متعددی که بر عصمت ائمه(علیهم السلام) وجود دارد، تنها با دستاویز قراردادن این یک جمله، در عصمت امام(علیه السلام) تردید نمود.
آموزه های اقتصادی
شمه ی از اندیشه ها و آموزه های اقتصادی نهـج البلاغه را باز گویید؟
بازپژوهای اندیشه های اقتصادی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، نیازمند یک تلاش جدی است که کارشناسان برجسته اقتصاد بایستی در این زماینه انجام دهند[64]؛ لکن در این مجال اندک از گلستان خرم نهج البلاغه گلچاینی از آموزه های اقتصادی بیان می گردد. در ذیل به چند اصل از اصول کلی اقتصادی که در سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده اشاره می شود:
1. تمرکز زدیی ثروت و سرمیه
از دیدگاه اسلام مالکیت حقیقی متعلق به خداوند متعال است؛ و مردم امانتدارانی هستند که داری مالکیت اعتباری هستند و در مِلک خداوند تصرّف می کنند. ازاین رو در قرآن کریم از مال و ثروت به «مال الله»[65] تعبیر شده است. بر این اساس کسی حق ندارد به دلخواه هر گونه که میل او کشید، حتی در مال و ثروت خود تصرّف کند یا آن را در حساب خود انباشته سازد. تمرکز ثروت و مال در دست طبقه یا افرادی خاص زیان ها و مفاسد فراوانی بری فرد و جامعه دارد؛ ازاین رو امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بر اصل تمرکززدیی ثروت و سرمیه تأکید می کنند و می فرمایند:
«و لکنّنی آسی أن یلی أمرَ هذه الأمّة سُفهاؤها و فجّارُها، فیتّخذوا مالَ الله دُوَلاً»[66]؛ «اما دریغم می ید که حکومت این امت به دست بی خردان و تبهکاران آن افتد و مال خدا را در میان خود دست به دست بگردانند».
این جمله امام(علیه السلام) که می فرمایند: «فیتّخذوا مالَ الله دُولاً»؛ در واقع برگرفته از بخشی از این یه شریفه است که می فرمید:
«… کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَاین الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ»؛[67]«آنچه خداوند از داریی این آبادیها عید پیامبرش گردانید، از آنِ خدا و از آنِ پیامبر و خویشاوندان او، و یتیمان و باینویان و در راه ماندگان است تا میان توانگران و ثروتمندان شما دست به دست نگردد»
2. تشویق به تولید
یکی از راه های صحیح بری کسب عادلانه ثروت ترغیب به کار و تولید است. امیرمؤمنان(علیه السلام) در طول زندگی درخشان خود با کار و تلاش خستگایناپذیر به طور عملی درس استقبال از کار و تولید را به همگان آموختند. چاه ها و قنات های متعددّی که در مداینه به دست امام علی(علیه السلام) حفر گردید؛ و نیز نخلستان ها و درخت هایی که با زحمت و عرق جباین مبارک امام کاشته شد و وقف مستمندان و نیازمندان گردید، خود بهتراین گواه بر این مطلب است.
امام(علیه السلام) در ترغیب مردم به ویژه نسل جوان به کار و تلاش می فرمایند:
1. «لا یدرَک الحقُّ اِلّا بالجدّ»[68]؛ «حق جز در سیه تلاش و کوشش به دست نیید»
2. «والحِرفة مع العفّة خیرٌ من الغنی مع الفُجور»[69]؛ «کار و پیشه با پاکدامنی بهتر از توانگری با بدکارگی و آلودگی به گناه است».
امام علی(علیه السلام) به کارگزار خود «مالک اشتر»؛ سفارش به کار و آبادانی می نمید و می فرمایند:
«و لیکُن نظرک فی عمارة الأرض أبلغ من نظرک فی اِستجلاب الخراج، لأنّ ذلک لا یدرک اِلّا بالعمارة؛ و مَن طلب الخراج بغیر عمارةٍ أخرب البلاد و أهلک العباد، و لم یستقم أمره اِلّا قلیلاً»[70]؛ «اما باید پیش از آن که درباره جمع مالیات بیاندیشی، در فکر آبادانی زماین باشی، زیرا مالیات جز از طریق آبادانی زماین به دست نیید، و هر کس بدون آباد کردن زماین مالیات طلب کند شهرها را ویران و بندگان را هلاک سازد، و حکومتش جز اندک زمانی پیدار نماند».
بنابراین یکی از وظیف مهم دولتمردان حمیت از تولید کننده و رونق بخشیدن به چرخه تولید داخلی است.
3. جلوگیری از مفاسد اقتصادی
یکی از نمونه های برجسته مفاسد اقتصادی «احتکار» است؛ احتکار کالاها نوعی فعالیت اقتصادی ناپسند در قلمرو توزیع است. احتکار، کالاها را از چرخه توزیع خارج می کند و بازار عرضه را با کمبود مصنوعی مواجه می سازد. عرضه کننده با احتکار، بر قیمت بازار اثر می گذارد و اقتصاد را از وضعیت کاریی خارج می کند؛ در نتیجه، هزاینه مبادله ها افزیش می یابد. در چناین وضعیتی همه مردم متضرّر می شوند و رفاه عمومی کاهش می یابد. علاوه بر اینکه احتکار یک رفتار انحصار گرانه است که باعث آسیب زدن به بازار رقابتی شده و نبض بازار به دست گروهای سودجو و منفعت طلب می افتد.[71]امام علی(علیه السلام) در عهدنامه خود اینگونه مالک اشتر را نسبت به احتکارکنندگان و مفسدان اقتصادی هشدار می دهند:
«بدان که بسیاری از آنان – بازرگانان و تاجران – مردمی تنگ نظر و سخت بخیل اند و در پی احتکار منافع هستند؛ و به دلخواه خود بر کالی مردم قیمت می گذارند و با این سودجویی و گران فروشی به عموم مردم زیان می رسانند و میه ننگ و عیب والیان می گردند. پس، از احتکار بازدار، چرا که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن منع می کرد. خرید و فروش باید آسان و بر اساس قواناین و موازاین عادلانه انجام پذیرد، و با قیمت هایی صورت پذیرد که به فروشنده یا خریدار آسیب نرسد. پس از منع از احتکار اگر کسی دست به احتکار زد عقوبت و مجازاتش کن ولی در مجازاتش زیاده روی مکن»[72]امام علی(علیه السلام) درباره یکی از کارگزاران خود که به اموال بیت المال و مردم خیانت کرده و به اصطلاح «اختلاس» نموده بود و گریخته بود در نامه ی سرزنش کننده چناین می نگارند:
«هنگامی که فرصت خیانت بیشتر بریت فراهم شد سریع تاختی، و به شتاب از جای جَستی، و هر چه توانستی از اموالی که بری بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند، ربودی، آنسان که گرگ تیز پا بُز مجروح از پا افتاده را می رباید. سپس آن مال را با خاطری آسوده به حجاز بردی، بی آنکه در این غارتگری خود را گناهکار بدانی! وی بر تو، گویی میراث رسیده از پدر و مادرت را بری خانواده ات می بری. سبحان الله! یا به قیامت یمان نداری؟ یا از حساب رسی خدا باکی نداری؟ ی کسی که نزد ما از خردمندان شمرده می شدی، چگونه این آشامیدن و خوردن را بری خود گوارا می شماری در حالی که می دانی لقمه ی حرام می خوری و جرعه ی حرام می نوشی؟ از مال یتیمان و مستمندان و مؤمنان مجاهدی که خداوند این اموال را به آنان بخشیده و توسط آنان این شهرها را محفوظ داشته، کنیزها می خری و با زنان ازدواج می کنی؟ از خدا بترس، و اموال این مردم را به سویشان بازگردان، که اگر چناین نکنی سپس خداوند مرا بر تو چیره سازد، هر اینه درباره (به کیفر رساندن) تو نزد خداوند عذر بیاورم.»[73]سپس امام(علیه السلام) قاطعانه به این فرد خیانتکار چناین می فرمایند:
«و لأضربنّک بسیفی الّذی ما ضربتُ به أحداً الّا دخل النّار! والله لو أنّ الحسن و الحساین فعلا مثل الّذی فعلت، ما کانت لهما عندی هوادةُ، و لا ظفرا منّی بأرادةٍ، حتّی آخذ الحقّ منهما، و اُزیح الباطلَ عن مظلمتهما»[74]؛ «و به تحقیق با شمشیرم که هر کس را با آن زدم در آتش شد، گردنت را می زنم. به خدا سوگند، اگر کاری را که تو کردی حسن و حساین کرده بودند از من نرمی نمی دیدند و به مرادی نمی رسیدند، تا آنکه حق را از آنان باز گیرم و باطلی را که از ستم آن دو پدید آمده نابود سازم».
قاطعیت امام(علیه السلام) در برخورد با مفاسد اقتصادی بسیار الگوی مناسبی بری کارگزاران می باشد.
4. تکافل اجتماعی
توجه و اهتمام ویژه به اقشار آسیب پذیر و محروم و از کار افتاده، از جمله دستورالعمل ها و سفارش هایی است که امیرمؤمنان به کارگزاران خود داشته اند، امام(علیه السلام) اینگونه مالک اشتر را توصیه می کنند:
«خدا را خدا را در نظر بگیرد در حق طبقه پیاین جامعه، آنان که بیچاره اند، از مساکاین، نیازمندان، باینویان و زماین گیران، در میان اینان برخی اظهار نیاز کنند و برخی دست نیاز به سوی دیگران نگشایند، حقوقی را که خداوند از تو خواسته درباره یشان نگه داری، حفظ نما. بری آنان سهمی از بیت المال و سهمی از غلاّت اراضی خالصه اسلام در هر شهر را قرار ده. و بدان دورتراین آنان همان اندازه سهم دارد که نزدیک تراین آنان از آن برخوردار است. و از تو خواسته شده که حق همه یشان را رعیت کنی. هرگز به امور آنان بی اهتمام مباش، و روی از آنان مگردان. به کارهای ضعیفانی که دستشان به تو نمی رسد رسیدگی کن، همان ها که در چشم تو خوارند، و مردم تحقیرشان می کنند. کسی را که بدو اعتماد داری و خداترس و فروتن است مأمور رسیدگی به امور یشان قرار ده، تا نیازها و مشکلات آنان را بریت گزارش دهد. آنگاه با آنان چنان رفتار کن که روز ملاقات خداوند معذور و سربلند باشی، زیرا در میان مردم این طبقه از همه نیازمند تر به انصاف و داد ورزی هستند، و حقوق همه اقشار جامعه را چنان ادا کن که نزد خداوند معذور و سربلند باشی. اداره امور یتیمان و سالخوردگان را که بیچاره گشته اند و دست نیاز پیش کسی دراز نکنند، بر عهده گیرد. این کار بر حاکمان سنگاین است، و البته حقّ، تمامش سنگاین است.»[75]نکته شیان ذکر آن است که رسیدگی و اهتمام به تهایدستان و از کار افتادگان تنها وظیفه کارگزاران و دولتمردان نیست؛ بلکه از دیدگاه امام علی(علیه السلام) توانگران و ثروتمندان جامعه نیز در این باره مسؤولیت سنگاینی دارند؛ امام(علیه السلام) در سخنی بسیار ژرف و حکیمانه می فرمایند:
«إن الله سبحانه فرض فی أموال الأغنیاء أقوات الفقراء: فما جاع فقیر إلّا بما منع [متّع به] غنی، و الله تعالی سائلهم عن ذلک»[76]؛ «به درستی خدی سبحان روزی تهای دستان را در اموال توان گران واجب کرده است. هایچ فقیری گرسنه نماند مگر به خاطر آن که توان گری حق او را نداد [یا توان گری از حق او خود را به نویی رساند]. خداوند متعال از توان گران درباره گرسنگی یشان خواهد پرسید.».
5. توزیع عادلانه بیت المال
یکی از اصول بنیاداین در عدالت اقتصادی؛ توزیع عادلانه ثروت و امکانات جامعه است؛ فرد یا گروهای خاص حق بهره مندی از امتیاز ویژه را ندارند و کارگزاران بایستی امکانات و ثروت های عمومی را عادلانه توزیع کنند. در خطبه 126 نهج البلاغه چناین ذکر شده: هنگامی که برخی از سران و بزرگان، امام(علیه السلام) را توبیخ کردند که چرا بیت المال را به طور مساوی میان مردم تقسیم می کند و سابقه شرافت اشخاص را لحاظ نمی نمید و خلاصه همچون معاویه بری جذب صاحبان قدرت و نفوذ، بذل و بخشش نمی کند؛ امیرمؤمنان در پاسخ آنها فرمودند:
«یا به من فرمان می دهاید که با ستم کردن به کسانیکه حاکم آنها شده ام بری خود پیروزی بجویم؟ به خدا قسم تا [زنده ام] و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، به چناین کاری دست نمی زنم. اگر مالِ خودم بود آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، تا چه رسد به این اموال که از آنِ خداوند است. بدانید که پرداخت مال به کسی که استحقاق ندارد تبذیر و اسراف است. چناین کاری فرد را در دنیا بالا می برد اما در آخرت پست خواهد کرد، در میان مردم گرامی اش می گرداند، امّا نزد خداوند خوارش می سازد. آن که ثروت خود را به ناحق و نزد غیرمستحق مصرف کرد خداوند او را از سپاسگذاری همان مردم محروم ساخت و دوستی آنان را متوجه دیگری نمود، و اگر روزی بلغزد و محتاج یاری آنان شود همان مردم بدتراین رفیق و پست تراین دوست او خواهند بود.»[77]امامی که اینگونه عادلانه بیت المال را تقسیم می کند؛ وقتی به زندگی شخصی او که در اوج قدرت و حاکمیت و برخورداری از ثروت است می نگریم؛ می باینیم که جز پیراهنی وصله دار و خوراکی بسیار ساده و سخت، بهره ی از دنیا ندارد و خود حضرت امیر(علیه السلام) در این باره می فرمایند:
«و الله لقد رقّعت مدرعتی هذه حتّی استحییتُ من راقعها. و لقد قال لی قائلٌ: ألا تُنبذُها عنک؟ فقلتُ: أُغرب عنّی، فعند الصّباح یحمد القومُ السُّری»[78]؛ «به خدا سوگند این پیراهن پشماین خود را چندان وصله زده ام که از وصله کننده اش شرمسارم. کسی به من گفت: آن را دور نمی اندازی؟ به او گفتم: از من دور شو، که هنگام صبح مردم، رهروان شب را ستیش می کنند. [کنیه از اینکه اینده متعلّق به صابران و استقامت کنندگان است]»
حقوق شهروندی
حقوق متقابل مردم و حکمرانان از دیدگاه امام علی(علیه السلام) چیست؟ به طور کلی حقوق یک شهروند چیست؟
واژه «حق» داری کاربردهای گوناگونی است؛ گاهای حق در مورد هستی و امور خارجای به کار می رود؛ نقطه مقابل آن انکار و نفی واقعیت و ثبوت خارجای است؛ این معنی از حق در واقع کاربرد تکواینی «حق» است.
اما گاهای «حق» در امور اعتباری و ارزشی به کار می رود نظیر «حق حیات»؛ «حق آزادی و امنیت»، «حقوق بشر» در این موارد، نظر به یک امر وضعی و قرار دادی و اعتباری است که در پرتو آن حقی را بری کسی ثابت می کنیم و در مقابل هم فرد دیگری است که این حق علیه او اعتبار می شود.
به همین دلیل در همه مواردی که «حق» را در امور اجتماعی و روابط انسان ها با یکدیگر به کار می بریم، حق و تکلیف با هم تلازم دارند. یعنی به همراه اثبات کردن حقی به سود یک نفر، تکلیف و وظیفه ی بری فرد دیگری اثبات می شود.
به بیان دیگر در امور اجتماعی و روابط انسانی هایچ گاه حق از تکلیف جدا نمی شود، و این دو، دو روی یک سکه اند. یعنی حق همیشه دو طرف دارد: یکی کسی که حق بری او و به نفع اوست که اصطلاحاً «مَن له الحق» نامیده می شود؛ و دیگری کسی که حق بر عهده او گذاشته می شود و از او خواسته می شود تکلیفی را انجام دهد که به او «مَن علیه الحق» گفته می شود.[79] قرآن کریم درباره تلازم و همدوشی حق و تکلیف می فرمید:
«وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[80]؛ «و بری زنان، همانند وظیفی که بر دوش آنهاست، حقوق شایسته ی قرار داده شده است»
یعنی زنان در برابر حقوق و منافعی که از شوهر خود بهرهمند می شوند مانند حق نفقه، داری تکالیف و وظیفی در مقابل همسر خود هستند، بنابراین هر کجا سخن از حقّ و منفعت است؛ پی وظیفه و تکلیف نیز در میان است. اگر کسی «رسالة الحقوق» امام سجاد(علیه السلام) را مطالعه کند؛ تمام این حقوق و تکالیف نسبت به همه حتی اعضاء و جوارح انسان به خوبی تبیاین شده است. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) هنگامی که سخن از حقوق متقابل شهروندان و کارگزاران مطرح می کنند، تلازم و پیوند میان حق و تکلیف را به زیبایی اینگونه بیان می کنند:
«و لکم علی من الحقّ مثلُ الّذی لی علیکم، فالحقّ أوسعُ الأشیاء فی التّواصف و أضیقُها فی التّناصف. لا یجری لأحدٍ اِلاّ جری علیه، و لا یجری علیه اِلاّ جری له»[81]؛ «شما مردم نیز حقی مانند حقی که من بر شما دارم، بر عهده من دارید. حق در مقام توصیف گسترده تراین چیزها، و در هنگام عملِ منصفانه تنگ تراین چیزهاست. حق چیزی است که به نفع کسی جریان نمی یابد جز آنکه [روزی دیگر] بر زیان او جاری می شود، و نیز بر زیان کسی جریان نمی یابد جز آنکه [روزی دیگر] به سود او جاری می گردد».
امام(علیه السلام) در ادامه بیان می کنند که بزرگ تراین حقی را که خدی سبحان واجب کرد حق زمامدار و حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است. این حقی است الزامی که خداوند سبحان بر هر یک از یشان نسبت به دیگری واجب نموده است.
سپس امام(علیه السلام) به آثار و پیامدهای نیک وظیفه شناسی و ادی حقوق متقابل مردم و حاکمان می پردازند:
«فَجَعلها نظاماً لِاُلفتِهم، و عزّاً لداینهم، فلیست تَصلُحُ الرّعیة الّا بصلاح الوُلاة و لاتصلُحُ الوُلاة الّا بأستقامة الرّعیة، فأذا أدّت الرعیة إلی الوالی حقّه و أدّی الوالی إلیها حقّها عزّ الحقُّ باینهم، و قامت مناهجُ الدّاین، و اعتدلت معالمُ العدلِ و جرت علی أذلالها السُّنن، فَصلح بذلک الزّمان، و طُمع فی بقاء الدّولة و یئسَت مطامعُ الأعداء»[82]؛ «خداوند این فریضه [حقوق متقابل مردم و حکمرانان] را موجب برقراری پیوند و الفت میان آنها و عزّت داینشان قرار داده است. بنابراین امور مردم هرگز اصلاح نمی شود مگر با اصلاح زمامداران و حاکمان، و امور حاکمان اصلاح نمی گردد مگر با استقامت مردم و قرار گرفتن آنها در مسیر صحیح و مستقیم. پس هنگامی که مردم حق حاکم را ادا کردند، و حاکم نیز حق مردم را ادا نمود حق میان یشان عزیز شود، و راه های روشن داین برپا، و نشانه های عدالت استوار گردد، و سنت ها در مجری صحیح خود جریان یابد. در نتیجه [اوضاع و احوال] زمان اصلاح گردد، و به بقی دولت امید رود، و طمع های دشمنان به یأس مبدّل گردد.»
سپس امام علی(علیه السلام) به بیان آثار و پیامدهای نامطلوب وظیفه ناشناسی مردم و حکمرانان و تخلّف کردن آنها از انجام تکالیف خود پرداخته و هفت اثر منفی را بر می شمرند:
«اما اگر مردم بر حاکم بشورند و چیره شوند، یا حاکم بر مردم ستم ورزد، در این هنگام اختلاف کلمه پدید ید، و نشانه های ظلم و تجاوز آشکار شود، و فریب کاری در داین رواج یابد، و راه های روشن سنت ها رها گردد. در این هنگام است که از روی هوا و هوس عمل شود، و احکام خدا تعطیل گردد، و بیماری ها و رذیل اخلاقی فزونی یابد در چناین شریطی دیگر مردم نترسند که حقی بزرگ فروگذار شود، یا باطلی بزرگ انجام گیرد. در این هنگام نیکوکاران ذلیل، و اشرار عزیز شوند، و مجازات های خداوند در حق بندگان بزرگ گردد.»[83]امیرمؤمنان در فراز دیگری از نهج البلاغه «حقوق متقابل مردم و رهبری» را اینگونه بیان می فرمایند:
«یها الناس، إنّ لی علیکم حقّاً، و لکم علی حقٌ: فأمّا حقّکم علی فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبُکُم کیما تعلموا. و أمّا حقّی علیکم فالوَفاء بالبیعة، و النصیحة فی المشهدِ و المغیب، و الأجابةُ حاین أدعوکُم، و الطّاعة حاین آمرُکم»[84]؛ «ی مردم! من بر شما حقی دارم، و شما نیز بر من حقی دارید. اما حق شما بر من آن است که نصیحت کننده و خیرخواهتان باشم، و غنیمت و حقوق شما را به تمامی به شما بدهم، و شما را تعلیم و آموزش دهم تا ناآگاه نباشید، و تربیت کنم تا بدانید. اما حق من بر شما آن است که به بیعت خود وفادار باشید، در پنهان و آشکار خیرخواه من باشید، هر گاه شما را می خوانم، اجابت کنید، و هر گاه فرمان می دهم اطاعت کنید».
در این منشور حکومتی امام(علیه السلام) نخست حقوق مردم و تکالیف خود را برمی شمرد و سپس حقوق خود و تکالیف مردم را ذکر می کنند تا این نکته را بفهمانند که حکومت علوی از خودکامگی و استبداد دور بوده و حکومتی است مردمی و در خدمت منافع مادی و معنوی مردم.
دیگر نکته آن است که امام علی(علیه السلام) «نصیحت و خیرخواهای» را هم از حقوق مردم و هم از تکالیف آنها بر شمرده اند. هم زمام دار و حکم ران بایستی خیرخواه و خالص بری مردم باشد و هم توده های مردم بایستی در آشکار و نهان خیرخواه و خالص بری رهبری باشند. خیرخواهای حاکم بر مردم همان برنامهریزی و تدبیر صحیح و جامعی است که همه منافع مردم را تأماین کند.[85]دیگر آن که مردم دو گونه حقوق بر عهده کارگزاران دارند؛ یکی «حقوق مادی» و دیگری «حقوق معنوی» است. حقوق مادی همان تقسیم عادلانه بیت المال و امکانات و سرمیه های ملی است، و حقوق معنوی عبارت است از: خیرخواهای مردم، تعلیم و آموزش و رفع جهل و بی سوادی، توجه به امر پرورش و تهذیب اخلاق و رشد معنوی افراد جامعه.[86]اگر چه تعلیم و تربیت افراد جامعه از وظیف حکومت و کارگزاران است؛ ولی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) شایسته تراین فرد به آموزش و تربیت خود کارگزاران هستند:
«مَن نصب نفسَه للنّاس إماماً فلیبدأ بتعلیم نفسِه قبل تعلیم غیره، ولْیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه، و مُعلّم نفسِه و مؤدّبُها أحقّ بالأجلالِ من معلّم النّاس و مُؤدِّبهم»[87]؛ «آن که خود را پیشوی مردم قرار داد، باید پیش از آنکه دیگران را [ادب] بیاموزد، خود را تعلیم دهد، و باید پیش از آن که با زبانش تربیت کند، با کردارش فرهایختگی را تعلیم دهد. آنکه خویش را دانش و ادب می آموزد به تعظیم و تکریم سزاوارتر است از کسی که فقط دیگران را دانش و ادب می آموزد».
از دیگر حقوق شهروندی که بر عهده حکمرانان است فراهم نمودن امنیت در زماینه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی است.
امام علی(علیه السلام) در پاسخ به کج فهمی خوارج که می گفتند: «هایچ حکمی جز بری خدا نیست» فرمودند:
«این سخن حقی است که از آن باطلی قصد شده، آری حکمی جز بری خدا نیست، ولی اینان می گوایند: زمامداری و حکومت جز بری خدا نیست. در حالی که مردم ناچارند حاکمی داشته باشند، خواه نیکوکار و خواه بدکار، که مؤمن در سیه حکومت او به کار خود بپردازد، و کافر از متاع دنیا برخوردار گردد، و خداوند زمان هر یک را به سر آورد و توسط آن حاکم غنائم جمع آوری گردد، و با دشمن پیکار شود، و راه ها یمنی یابد و حقّ ضعیف از قوی ستانده شود، تا نیکوکار در آسیش به سر برد و از شرّ مردم بدکار در امان باشد.»[88]یکی دیگر از حقوق مهم شهروندی پیاده نمودن عدالت اجتماعی است؛ امیرمؤمنان که خود جلوه عدل الهای است، در سخنان خود بسیار بر این موضوع تأکید می نمایند؛ یشان به مالک اشتر چناین توصیه می کنند:
«و لیکن أحبّ الأمور إلیک أوسَطَها فی الحقّ و أعمّها فی العدل، و أجمعها لرضا الرّعیة، فأنّ سُخط العامّة یجحفُ برضا الخاصّة، و إنّ سخط الخاصّة یغتفرُ مع رضا العامّة»[89]؛ «باید محبوب تراین کارها نزد تو کاری باشد که به حق نزدیک تر، و در عدالت فراگیرتر، و خشنودی مردم را شامل تر باشد، زیرا خشم توده های مردم خشنودی خواص را از باین می برد، و خشم خواص در صورتِ خشنود بودن توده های مردم، اهمیتی ندارد».
محبوب تراین تصمیم ها و برنامه ها و عملکردها، نزدیک تراین آنها بامعیار حق و عدالت و کسب رضیت عمومی افراد است؛ نه اینکه کارگزار تنها به یک اقلیت خواص اهتمام ویژه بورزد و اکثریت توده های مردم را ناراضی و ناامید رها کند.
یکی از نمونه های بارز عدالت اجتماعی و تکالیف کارگزاران از نظرگاه امام علی(علیه السلام) احسان و نیکی به مردم و سبک کردن هزاینه های زندگی و کاستن از بار رنج مردم و اجبار نکردن آنها به کاری است که بر عهده آنها نیست.[90] امام(علیه السلام) بر پیی عدالت را میه چشم روشنی حکمرانان می دانند و می فرمایند:
«و إنّ أفضل قرّة عاین الولاةِِ إستقامة العدل فی البلاد، و ظهور مودّة الرّعیة»[91]؛ «برتراین چیزی که میه چشم روشنی حاکمان می شود برپیی عدالت در شهرها، و ظهور محبت مردم جامعه است».
روش و سیره حکومتداری امام علی(علیه السلام) و سختگیری شدید یشان در اجراء عدالت در نهج البلاغه بسیار برجسته است؛ در آغاز حکومت خود درباره زماین هایی که عثمان خلیفه سوم از بیت المال به دیگران بخشیده بود می فرمایند:
«به خدا سوگند اگر آن زماین ها و املاک را بیابم که مهریه زنان شده یا با آن کنیز خریده اند، آن را به بیت المال باز می گردانم، زیرا با عدالت گشیش حاصل می شود، و کسی که عدالت بر او دشوار ید، ستم بریش دشوارتر خواهد بود».[92]یعنی کسی که روش عادلانه و عدالت محور را بر نتابد؛ به طریق اولی هرگز شیوه ستمگرانه ظلم محور را بر نخواهد تاباید. هنگامی که برخی از سران و بزرگان، امام علی(علیه السلام) را توبیخ کردند که چرا بیت المال را به طور مساوی میان مردم تقسیم می کند و سابقه شرافت و بزرگی افراد را در نظر نمی گیرد و همچون معاویه بذل و بخشش نمی کند، امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند:
«یا به من فرمان می دهاید که با ستم کردن به کسانیکه حاکم آنها شده ام، بری خود پیروزی بجویم؟ به خدا قسم، تا زنده ام و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، به چناین کاری دست نمی زنم. اگر مالِ خودم بود آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، تا چه رسد به این اموال که از آن خداوند است. بدانید که پرداخت مال به کسی که استحقاق ندارد تبذیر و اسراف است»[93]آری اوج عدالت علی(علیه السلام) را بایستی در ژرفی این فراز از نهج البلاغه جستجو نمود:
«و الله لو أعطیتُ الأقالیم السّبعة بما تحتَ أفلاکها، علی أن أعصی الله فی نملةٍ أسلُبُها جلبَ شعیرةٍ ما فعلتُه، و إنّ دنیاکم عندی لأهونُ من ورقةٍ فی فم جرادةٍ تقضمها»[94]؛ «به خدا سوگند اگر هفت اقلیم عالم را با آنچه زیر آسمان های آن است به من دهند، تا خداوند را به اندازه ربودن پوست جُوی از دهان مورچه ی معصیت کنم چناین نخواهم کرد. دنیی شما در نظر من از برگی که یک ملخ آن را در دهان خود می جود بی ارزش تر است.»
در پیان به نکته مهمی اشاره می شود و آن اینکه از دیدگاه امام علی(علیه السلام) سه عامل مهم باعث تضییع و پیمال شدن حقوق می شود:
1. پیروی از هوا و هوس و تمیلات نفسانی
«فأمّا اتّباع الهَوی فیصُدُّ عن الحقّ»[95]؛ «پیروی از هوی نفس، آدمی را از پیمودن راه حق باز می دارد»
2. سستی ورزیدن
«من أطاع التّوانی ضیع الحقوقَ»[96]؛ «آن که سستی بر وجودش حاکم گردد حقوق دیگران را تباه می سازد».
3. رشوه خواری
«و لا الْمرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق»[97]؛ «و نباید در حکومت و زمامداری رشوه خوار باشد تا حقوق مردم را ضیع کند».
وجود رشوه خوار در پست های حکومتی باعث تضییع حقوق مردم شده و حق به حق دار نمی رسد.
خطبه شقشقیه
یا امام علی(علیه السلام) درباره غصب خلافت در نهج البلاغه مطلبی فرموده اند؟
یکی از اسناد مهم در این باره، خطبه شقشقیه است که از خطبه های مشهور و پرآوازه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) است که شیعه و سنی در کتاب های خود آن را ثبت و ضبط نموده و شرح کرده اند. چنان که شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی و مرحوم طبرسی و قطب الداین راوندی(رضوان الله علیهم) همگی این خطبه نورانی را نقل کرده اند.[98]نام این خطبه، برگرفته از فراز پیانی آن است. هنگامیکه سخن امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به اوج خود رسیده بود مردی از اهل عراق از جای خود برخاست و نامه ی به دست یشان داد. حضرت مشغول خواندن آن شدند. وقتی از خواندن نامه فارغ گردیدند ابن عباس به امام(علیه السلام) گفت: ی امیرمؤمنان ی کاش سخن خود را ادامه می دادید! حضرت فرمودند:
«هایهات یابن عباس تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت»؛ «هایهات ابن عباس این آتش درونی بود که زبانه کشید و فروکش کرد».
واژهپژوهان برآنند که «شقشقه» یک تکه پوستی است شبیه ریه که در گلوی شتر عربی قرار دارد و هنگامی که شتر به هایجان در می ید در آن پوستِ بادکنک مانند می دمد و آن را از دهانش بیرون می فرستد که صدیی دلخراش را به همراه دارد و هنگامی که هایجانش فرو نشست به جای خود باز می گردد.[99]جمله «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» کنیه از اسرار و سوزدل های امیرالمؤمناین علی(علیه السلام) دارد که زبانه کشید و سپس فروکش نمود.
در مورد زمان این خطبه، می توان گفت براساس این فراز از سخن امام(علیه السلام) که فرمودند:
«فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفة و مرقت أخری، و قسط آخرون»؛ «هنگامیکه زمام حکومت را به دست گرفتم عده ی بیعت خود را شکستند، و گروهای از داین خارج شدند و دسته ی دیگر راه طغیان پیش گرفتند».
حضرت(علیه السلام) این خطبه را پس از ماجرای جنگ «جمل، صفاین و نهروان» که همان «ناکثاین و مارقاین و قاسطاین» بودند، بیان فرمودند.
برخی از شارحان نهج البلاغه بر این باورند که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) این خطبه را در مسجد کوفه بیان فرمودند. از سوی دیگر از ابن عباس نقل شده که حضرت(علیه السلام) این سخنان را در «رحبة»[100] یراد فرمودند و این هنگامی بود که سخن از مسأله خلافت به میان آمد، طوفانی در قلب مبارک امام(علیه السلام) برخاست و این سخنان را بیان فرمودند.[101]نکته مهم درباره خطبه شقشقیه سند آن و اثبات استناد آن به حضرت علی(علیه السلام) می باشد. از آنجا که این خطبه دربردارنده شکوه ها و دادخواهای ها و مظلومیت های حضرت علی(علیه السلام) است و نیز بیانگر برخی از انتقادات و کاستی ها و کوتاهای های خلفی پیش از خود می باشد، از سوی برخی از متعصّبان و جاهلان مورد تردید قرار گرفته و آن را ساخته و پرداخته «سیدرضی» می دانند.
مرحوم علامه اماینی در کتاب گرانسنگ الغدیر در ضمن یک جستجوی گسترده تاریخی نام بیست و هشت نفر از دانشمندان شیعه و سنی را با مستندات متقن ذکر نموده که آنها خطبه شقشقیه را بدون هایچ نقد و اشکالی در سند آن، به طرق مختلف از علی(علیه السلام) ذکر نموده اند.[102]از جمله دانشمندان اهل سنت که خطبه شقشقیه را در کتاب های خود ذکر نموده و آن را به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) منسوب می دانند عبارتند از: ابوعلی جبّائی (م303)، ابوالقاسم بلخی (م317)، قاضی عبدالجبّار معتزلی (م415)، ابوالمظفر سبط بن الجوزی (م654)، جمالالداین ابن منظور افریقی صاحب کتاب لسان العرب (م 711) و دیگران.
برخی از دانشمندان اهل سنت مانند ابن ابیالحدید معتزلی و محمدعبده و دکتر صبحی صالح این خطبه را به زیبایی شرح و تبیاین نموده اند.
ابن میثم بحرانی (م 679) شارح بزرگ نهج البلاغه در شرح خطبه شقشقیه تصریح می کند که من در دو جا تاریخ نگارش خطبه را مدتی پیش از تولد سیدرضی دیده ام: یکی در کتاب «الانصاف» از ابوجعفر بن قبه معروف به «ابن قبة» که شاگرد ابوالقاسم بلخی معتزلی بوده است. وفات ابن قبه پیش از تولد سیدرضی بوده است. و دیگربار این خطبه را در نسخه ی دیدم که بر آن نسخه خط ابوالحسن علی بن محمد بن فرات بود که شصت و اندی سال قبل از تولد سیدرضی می زیسته است.[103]همچنین ابن ابیالحدید معتزلی حنفی در شرح خود بیان می کند که من بخش های زیادی از این خطبه شقشقیه را در کتاب های شیخ ابوالقاسم بلخی (م317) که حدود نود سال پیش از سیدرضی می زیسته یافته ام.[104]همچنین ابن ابیالحدید معتزلی از ابن خشاب (م 567) نقل می کند که او به خدا سوگند می خورد که خطبه شقشقیه را در کتاب هایی که دویست سال پیش از تولد سیدرضی نگاشته شده بود، یافتم و مطالعه کردم. سپس ابن خشاب بیان می کند که سیدرضی و غیر او اساساً فاقد چناین توانیی و بیانی هستند که بتوانند چناین خطبه زیبا و بلیغی را که در اوج زیبایی و فصاحت و بلاغت قرار دارد، بیان کنند.[105]مرحوم سیدرضی متوفی 406 هـ .ق است و این خطبه در کتاب های دانشمندان شیعه و سنی که پیش از سیدرضی می زیسته اند، موجود بوده است.
موضوع «حکومت و رهبری سیاسی جامعه» و تبیاین مسائل مربوط به رهبری پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله مباحث روزآمد و بسیار مهمی است که هر مسلمانی شایسته است از آن آگاه شود. خطبه شقشقیة از مهمترین اسناد و مدارک معتبر تاریخی است که با سند قوی و مضمونی بسیار متقن و محکم به دست ما رسیده است و دربردارنده هفت موضوع و محور اساسی است:
– جایگاه ویژه و شیستگی های حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نسبت به امر خلافت.
– برخورد و واکنش حضرت علی(علیه السلام) در برابر غصب خلافت.
– ویژگی های خلفا و انحرافات و بدعت های آنها پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم).
– چگونگی بیعت مردم با علی(علیه السلام) و استقبال بی نظیر آنها از رهبری حضرت(علیه السلام).
– حوادث جنگ جمل، صفاین و نهروان.
– ریشهایابی و آسیب شناسی انحراف حاکمیت و رهبری پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم).
– دلیل و انگیزه های به دست گیری حکومت از سوی حضرت علی(علیه السلام) و به طور کلی فلسفه حکومت داری از نگاه یشان.
نخستاین محور خطبه شقشقیه تأکید بر جایگاه ویژه و عالی حضرت علی(علیه السلام) نسبت به خلافت است. یشان در طلیعه سخن به خداوند سوگند می خورند که خلیفه اول لباس خلافت را بر تن کرد در حالی که نیک می دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است که بدون آن از چرخش باز می ماند.
تشبیه خلافت به «لباس» بسیار لطیف و زیباست؛ زیرا اندازه و شکل و ویژگی های لباس باید با اندام پوشنده آن متناسب باشد وگرنه بر تن او زشت و ناپسند می نمیاند.
خلیفه اول لباس خلافت را بر تن کرد در حالی که ویژگی ها و مختصات خلافت مناسب بری او نبود. ازاین رو عمر بن الخطاب درباره خلافت ابوبکر می گوید: «انّما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمّت ولکن الله وقی شرّها»[106]؛ «بیعت ابوبکر ناگهانی و از روی فکر نبود ولی خداوند شرّ آن را نگه داشت».
نکته شیان ذکر علم و آگاهای خلیفه اول نسبت به جایگاه ویژه حضرت علی(علیه السلام) بود:
«و انّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا»
در این فراز چنداین تأکید ذکر شده که ابوبکر به شیستگی و جایگاه بلندمرتبه علی(علیه السلام) به خلافت و رهبری علم و آگاهای داشت؛ ولی با این حال لباس خلافت را بر تن خود کرد.
سپس حضرت در مورد جایگاه برجسته خود می فرمایند:
«اینحدرُ عنّی السّیل ولیرقی إلی الطّیر»؛ «سیل علم و معرفت از کوهسار وجود من فرومی ریزد، و مرغ اندیشه را یاری پرواز به بلندی من نیست».
شمّه ی از عظمت و برتری علمی امام(علیه السلام) در کتاب گران سنگ نهج البلاغه جلوه گر شده که هر انسان منصفی در برابر آن سر تعظیم فرود می آورد. از سوی دیگر هایچ یک از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چناین ادعیی نکرد که بگوید:
«یها النّاس سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطُرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض»[107]؛ «ی مردم! پیش از آنکه مرا از دست دهاید، پرسش های خود را بازگویید، که من به راه های آسمان داناتر از راه های زماینم».
محور دوم در خطبه شقشقیه واکنش حضرت امیر(علیه السلام) در برابر غصب خلافت است. امام(علیه السلام) می فرمایند:
«در آن زمان که خلافت به انحراف گریید، پرده ی میان خود و زمامداری افکندم و روی از آن گردانیدم، و در اندیشه شدم که با دست بریده و بدون یاور بری به دست آوردن حق غصب شده ام پیکار نمیم، یا در برابر آن رویداد تاریک و پر ابهام صبر کنم. رویدادی که پیران را فرتوت و جوانان را پیر می کند و مؤمن در آن همواره در سختی به سر می برد تا خدیش را دیدار نمید. به این نتیجه رسیدم که شکیبیی و صبر، خردمندانه تر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم صبر کردم! و نظاره گر غارت میراث خود شدم».
حضرت علی(علیه السلام) در این فراز، نداشتن یار و یاور را دلیل دست کشیدن از قیام علیه غاصبان خلافت می دانند؛ چنان که در خطبه 26 و خطبه 217 نیز بر این نکته تأکید می کنند که:
«نگریستم جز خاندانم یاوری بری خود نیافتم، آنگاه دریغم آمد از اینکه آنان را در نبردی نابرابر به کشتن دهم. خار در دیدگان داشتم و چشم پوشیدم، و جام تلخ حوادث را در حالی که استخوان در گلویم بود نوشیدم، و بر فرو بردن خشم شکیبیی کردم و بر رویدادی که از درخت علقم تلخ تر بود صبر نمودم».
امام علی(علیه السلام) در جای دیگر تصریح می کنند که مردم پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داری داین و یمانی نوپا و نونهال بودند و وارد شدن در جنگ و خونریزی بری احقاق حقّ خود را موجب نابودی داین و باورهای مسلمانان و نیز بازگشت کفر و جاهلیت در میان آنها می دیدم همچنین دست بردن به شمشیر موجب تفرقه و زوال وحدت و یکپارچگی امت اسلامی می شد.[108]اگرچه سکوت در برابر حق از دست رفته جایز نبود ولی حضرت علی(علیه السلام) از باب «دفع أفسد به فاسد» و بری جلوگیری از فساد و زیان بزرگتری که همان تفرقه مسلمانان و نابودی داین و اعتقادات آنها و خونریزی مسلمانان بود، دست به شمشیر نبرده و بری حفظ قرآن و مصلحت جامعه اسلامی و جلوگیری از سوءاستفاده منافقاین داخلی و کفّار خارجای سکوت پیشه نمودند؛ سکوتی که بسیار تلخ و دردآور بود. این از خود گذشتگی و مجاهدت و صبر نشانگر عظمت روحی و اخلاص امام علی(علیه السلام) در راه داین حق و اعتلی کلمه توحید می باشد.
محور سوم سخنان امام علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه ویژگی های خلفا و انحرافات آنها پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. ابوبکر که در سال 11هـ به خلافت رسیده بود، در جمادی الاخر سال 13 هـ در گذشت. حضرت علی(علیه السلام) در این خطبه از اینکه ابوبکر، عمر بن الخطاب را بری جانشاینی پس از خود انتخاب کرد، شدیداً انتقاد می کند و می فرمید:
«شگفتا! با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کناره گیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را بری پس از مرگش با دیگری (عمر بن الخطاب) بست. آن دو چه سخت دو پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و از آن دوشیدند»[109]این فراز از سخن امیرمؤمنان ناظر به سخن معروفی است که خلیفه اول هنگامی که به حکومت رسید گفته است:
«أقیلونی فلست بخیرکم»[110]؛ «من را بر کنار کنید زیرا من بهتراین شما نیستم».
در نقل های دیگر آمده که ابوبکر گفت: «قد وُلّیت أمرکم ولستُ بخیرکم»[111]؛ «من زمامدار شما شدم ولی بهتراین شما نیستم».
اگر بپذیریم که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حکومت و انتخاب رهبر را به خود مردم واگذار نموده، جای این پرسش هست که چرا خلیفه اول بر طبق سیره و روش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار ننمود و چرا خلافت را به مردم واگذار نکرد و بری پس از خود، عمر بن خطاب را تعیاین کرد؟!
به بیان دیگر: اگر تعیاین جانشاین کار خوب و پسندیده ی است، چرا از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پذیرفته نشود؟! و اگر تعیاین خلیفه کار زشت و ناپسندی است پس چرا ابوبکر چناین کرد؟ این یک پرسش بسیار مهمی است که ذهن هر حق جویی را به خود جلب می کند.
سپس حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در بیان ویژگی های خلیفه دوم می فرمایند:
«ابوبکر امر حکومت را به روحیه ی خشن سپرد، کسی که سخنش درشت و همراهای با او سخت و دشوار بود، با لغزش های فراوان و عذرخواهای بسیار، همراهای با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود، که اگر سوار، مهار آن را بکشد باینیش مجروح می شود و اگر به حال خود رهایش کند سوارش را زماین می زند و به هلاکت می رساند! به خدا سوگند مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدّل ری و کج روی شدند و من در آن دوران با آنکه طولانی بود و بار سنگاین بلاها را بر دوش داشتم، صبر کردم»[112]دوران خلیفه دوم، دوران بدعت گذاری های آشکار بود و تحمل این وضع بری حضرت علی(علیه السلام) بسیار سخت بود.
از جمله بدعت های خلیفه دوم، تحریم متعه حج و متعه زنان[113] و خواندن نماز تراویح به جماعت که یک نماز مستحبی در شب های ماه مبارک رمضان است.
جلال الداین سیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» بدعت های خلیفه دوم را برمی شمرد.[114]
همچنین مرحوم علامه اماینی در کتاب الغدیر (ج 6) با استناد به منابع معتبر، صد مورد از این بدعت ها و کجروی ها را برمی شمرند.
در عصر حکومت خلیفه دوم چهار روش خطرناک نسبت به سنت وحدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیهگذاری شد:
– نهای از گسترش و انتشار حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)،
– صدور اجازه رسمی از مقام خلافت بر نشر افکار بنی اسرائیلی (اسرائیلیات) باین مسلمانان،
– عمل کردن خلیفه دوم براساس ری و اجتهاد خود و برخلاف نصّ صریح کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)،
– جعل احادیث در تیید سیاست حکومت و به ناروا آن را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دادن.[115]حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این بخش از خطبه شقشقیه سخن از شوری شش نفره ی به میان می آورند که خلیفه دوم بری پس از خود تعیاین کرده بود. تعیاین شوری شش نفره از جمله بدعت های خلیفه دوم بود که نه مطابق با روش و سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نه با روش و سیره ابوبکر مشابهت داشت.
امام علی(علیه السلام) در مورد قصه شورا می فرمایند:
«عمر امر خلافت را به گروهای سپرد که می پنداشت من هم یکی از آنهایم. پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولاین آنها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود تا امروز بخواهم در کنار و همپیه اینان (اعضی شورا) قرار داده شوم؟!»[116] چاینش اعضی شورا به گونه ی بود که تنها عثمان از آن جمع به خلافت می رسید.[117]سپس امام علی(علیه السلام) سخن از ویژگی های خلیفه سوم به میان می آورند و می فرمایند:
«مانند شتری که علف های تازه بهار را با حرص و ولع می بلعد به چپاول بیت المال پرداختند، تا وضع به گونه ی شد که آنچه رشته بود از هم گسست، و کردار ناشیستش کار او را ساخت و شکمبارگیش او را بر زماین زد»[118]مرحوم علامه اماینی در جلد هشتم «الغدیر» تعداد زیادی از بدعت ها و انحرافات عثمان در داین خداوند را با سندهای معتبر بر میشمرد. از جمله این بدعت ها تعطیلی حکم قصاص در مورد عبایدالله بن عمر است که سه نفر بی گناه را به قتل رسانده بود و طبق حکم قرآن می بیست قصاص شود ولی عثمان مانع از اجرای حکم الهای شد.[119]همچنین عثمان، ولید بن عقبه را که شراب خورده بود و در محراب عبادت قی کرده و به خاطر شدت مستی نماز دو رکعتی صبح را چهار رکعتی خواند، چناین فرد فاسقی را به عنوان حاکم کوفه تعیاین نموده و وقتی به خاطر شراب خواری و مستی چهار نفر علیه ولید شهادت دادند، عثمان آن شاهدان را تهدید کرد و از اجرا کردن حکم حدّ شراب خواری بر ولید طفره رفته و امتناع ورزید.[120]از جمله انحرافات خلیفه سوم برخورد نادرست و ناشیست با صحابه گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عثمان، ابوذر را به خاطر حق گویی و اعتراض به ریخت و پاش ها و بذل و بخشش های ناشیست به بنی امیه، مورد اهانت قرار داد و او را نخست به شام و سپس به بیابان ربذة تبعید نمود و سپس پس از سال ها رنج طاقت فرسا در آن دیار غربت درگذشت.[121]همچنین عثمان، عمار بن یاسر صحابی جلیل القدر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به خاطر حق گویی و انتقاد از او آن چنان مورد ضرب و جرح قرار داد که بیهوش شد و دنده هایش را شکست. وقتی این خبر به عیشه رسید، بسیار خشمگاین شد و قطعه ی از موی مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و لباس و کفش یشان را بیرون آورد و گفت: چه زود سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها کردید در حالی که این مو و لباس و کفش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز کهنه و پوسیده نشده است؟! عثمان به شدت از سخن عیشه خشمگاین شد.[121]بذل و بخشش های نابجا از بیت المال مسلماین به سود بنی امیه و نیز سپردن پست ها و مسؤولیت های حساس و کلیدی به افراد فاسد و ناشیست بنی امیه که هایچ پرویی از حیف و میل کردن بیت المال نداشتند، از جمله کارهای خلیفه سوم بود که اعتراض و خشم شدید مردم را در پی داشت.[123]امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در فرازهای پیانی خطبه شقشقیه پس از آن که با آهای سوزان مصیبت ها و انحرافات امت اسلامی را پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر می شمرد، سخن از استقبال بی نظیر و بیعت تاریخی مسلمانان با حکومت و خلافت یشان پس از درگذشت خلیفه سوم به میان می آورند و می فرمایند:
«ناگهان دیدم که مردم مانند یال کفتار[124] بر سرم ریختند، و از هر سو به من روی آوردن. ازدحام مردم چنان بود که دو انگشت شصت پیم در فشار جمعیت کوبایده شدند، و ردی من از دو طرف پاره شد، و مردم همانند گله گوسفند گردم را گرفتند».
اگر اصول دموکراسی و انتخاب اکثریت مردم را معیار انتخاب رهبر در جامعه قرار دهایم؛ بایستی اعتراف کرد که تنها این معیار در مورد حکومت مردمی حضرت امیرالمؤمناین علی(علیه السلام) صدق کرد؛ در مقیسه با حکومت سه خلیفه پیشاین. هایچ حکومتی به اندازه حکومت و زمامداری امام علی(علیه السلام) مورد مقبولیت و حمیت مردم قرار نگرفت.
اما متأسفانه انحرافات و بدعت های سه خلیفه گذشته، زماینه سه جنگ جمل و صفاین و نهروان را پدید آورد که حکومت کوتاه حضرت علی(علیه السلام) را به اصلاح این کجروی ها مشغول نمود.
امام(علیه السلام) علت اساسی انحراف غاصباین خلافت و زمامداران ناشیست را دنیاطلبی معرفی نموده و می فرمایند:
«گویا اینان سخن خدا را نشنیدند که می فرمید: این سری آخرت را بری کسانی قرار می دهایم که در زماین خواهان برتری و فساد نیستند، و عاقبت خوش بری پرهایزکاران است. آری، به خدا سوگند که این یه را شنیده بودند و آن را به خاطر سپرده بودند ولی دنیا در چشم آنان زیبا جلوه کرد، و زر و زیورش آنان را فریفت»[125]ابوحامد غزالی نیز در نوشته های خود به این نکته تصریح می کند که چیره شدن هواهای نفسانی و دنیاطلبی و زر و زیور دنیا در چشم خلفی پیشاین مهمترین عامل انحراف مسیر رهبری پس از رحلت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) است.[126]آخراین و مهمترین محور سخنان امیرمؤمنان نگرش یشان به حکومت و رهبری جامعه است. این همه اعتراض و صبر و بردباری در برابر غصب خلافت؛ نه بری این بود که حکومت کردن بر مردم و زمام داری و رهبری آنها بری حضرت علی(علیه السلام) مقصود و مطلوب باشد؛ بلکه نگاه حضرت به حکومت یک نگاه ویژه ی است. حکومت وسیله ی است بری اجرای عدالت و حق در جامعه و زدودن ظلم و باطل از آن؛ نه آن که خود هدفی اصیل و نهایی به شمار ید.
از عبدالله بن عباس نقل شده که گفت: در ذی قار خدمت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) رسیدم و یشان مشغول وصله کردن کفش خود بودند. به من فرمودند: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: هایچ بهایی ندارد. فرمودند:
«به خدا سوگند این کفش کهنه را بیش از حکومت بر شما دوست دارم، مگر آنکه حقی را بهپا دارم یا باطلی را بردارم»[127]امام علی(علیه السلام) در پیان خطبه شقشقیه می فرمایند:
«سوگند به خدیی که دانه را شکافت و انسان را آفرید؛ اگر حضور فراوان مردم بری بیعت با من نمی بود، و گرد آمدن یاران و یاوران، حجت را بر من تمام نمی کرد و خدا از اهل دانش و آگاهان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی و پرخوری ستمکاران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشاینند، بی تردید دهنه شتر حکومت را بر کوهانش می افکندم، و پیان آن را همچون آغازش با پیاله تهای سیراب می کردم، و در آن هنگام می دیدید که دنیی شما نزد من از آب باینی بزغاله ی بی ارزش تر بود»[128]از این نکته نباید غفلت نمود که حق حاکمیت از آن خداوند است و مشروعیت حکومت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام(علیه السلام) از سوی خداوند می باشد؛ نقش مردم، پذیرش و فراهم سازی شریط است. ازاین رو در سراسر نهج البلاغه امام(علیه السلام) سخن از حق الهای خود بر حکومت به میان می آورند.
مرحوم علامه اماینی در جلد هفتم «الغدیر» با استناد به منابع متقن نام بزرگان از مهاجراین و انصار که از بیعت کردن با ابوبکر سرباز زدند، را ذکر می کند و می فرمید: «سران از مهاجراین و انصار که از بیعت با خلیفه اول امتناع ورزیدند عبارتند از: علی(علیه السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حساین(علیهما السلام) و عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش از بنی هاشم، سعد بن عبادة و فرزند و خانواده اش، حباب بن المنذر، زبیر، طلحه، سلمان، عمّار، ابوذر، مقداد، خالد بن سعید، سعد بن ابیوقاص، عتبة بن ابیلهب، براء بن عازب، أبی بن کعب، ابوسفیان بن حرب و غیر آنها»[129]نکته بسیار مهم دیگر آن که در منابع معتبر تصریح شده که حضرت علی(علیه السلام) شش ماه با خلیفه اول بیعت ننمودند و معتقد بودند که ابوبکر نسبت به اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) استبداد ورزیده و حق آنها را تضییع نموده اند.[130]همچنین در صحیح مسلم ذکر شده که خلیفه دوم خود اعتراف کرده است؛ که حضرت علی(علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب نسبت به خلیفه اول و دوم اعتراض داشته و آن دو را «دروغگو، گنهکار، نیرنگ کار و خیانت پیشه» معرفی کرده اند.[131]امام علی(علیه السلام) علاوه بر خطبه شقشقیه در جای جای نهج البلاغه از حق پیمان شده خود و خلافتی که تنها شایسته او بود و دیگران آن را غصب نمودند سخن می گوایند.[132]حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه می فرمایند:
«الان اذ رجع الحقّ إلی أَهله و نقل إلی منتقله» اکنون حق به اهلش بازگشته است، و به جایی که از آن بیرون شده، باز آمده».
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در نامه 62 نهج البلاغه با صراحت کامل اینگونه از حق ولیت و خلافت غصب شده سخن می گوایند:
«چون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت به هم افتادند – و دست ستیز گشادند- و به خدا در دلم نمی گذشت و به خاطرم نمی رسید که عرب خلافت را پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از خاندان او برآرد، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن آن بازدارد و چیزی مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بیعت کردن با او».
امام علی(علیه السلام) در ادامه همین نامه که به اهل مصر نگاشته اند، فلسفه صبر و شکیبیی خود در برابر حق پیمال شده را به زیبایی تبیاین می کنند.
همچنین در نامه 36 قریش را نفراین نموده و می فرمایند:
«فجزت قریشاً عنّی الجوازی،فقد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن أمّی»؛ «قریش کیفر این کار زشت را از خدا ببایند که رشته پیوند مرا پاره نمود و حکومتی را که از آن فرزند مادرم بود از من ربود».
تعبیر «سلبونی» به معنی ربودن، داری بار معنیی شگفتی است که اوج شکوه حضرت را بیان می کند.
وزیر باشم بهتره!
امام علی(علیه السلام) می فرمایند: اگر من وزیر شما باشم بهتر است از آن که امیرتان باشم»؛ یا امام(علیه السلام) به این گفته اش یمان داشتند یا فقط از روی احساسات این را گفتند؟ چرا؟
شایسته است در گام نخست توضیح کوتاهای پیرامون این خطبه داده شود؛ سپس به اشکالات و شبهات مطرح شده درباره آن پرداخته گردد.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) این خطبه را هنگام بیعت مردم با یشان – روز جمعه بیست و پنجم ذی الحجّه سال 35هـ- پس از کشته شدن خلیفه سوم عثمان، بیان فرمودند.
جمعیت انبوهای پس از کشته شدن عثمان به حضرت علی(علیه السلام) روی آوردند تا با یشان بیعت کنند، امام(علیه السلام) در خطبه شقشقیه هجوم مردم بری بیعت کردن با یشان را اینگونه توصیف می کنند:
«ناگهان دیدم که مردم مانند یال کفتار[133] بر سرم ریختند، و از هر سو به من روی آوردند. ازدحام مردم چنان بود که دو انگشت شصت پیم در فشار جمعیت کوبایده شد و ردی من از دو طرف پاره شد، و مردم همانند گله گوسفند گِردم را گرفتند»[134]اینکه چرا مردم با این حالت حرص و ولع و اشتیاق به حضرت(علیه السلام) روی آوردند تا با او بیعت کنند؛ دلیلی دارد که در ادامه بحث به آن اشاره می شود.
امام علی(علیه السلام) در واکنش به این استقبال پرشور بیعت کنندگان نخست امتناع ورزیدند و نپذیرفتند و فرمودند:
«دعونی و التمسوا غیری»[135] «من را رها کنید و دیگری را بجویید».
سپس دلیل نپذیرفتن این مسئوولیت سترگ را اینگونه بیان فرمودند:
«فأنّا مستقبلون أمراً له وجوهٌ و ألوانٌ؛ لا تقومُ له القلوبُ و لا تثبتُ علیه العقول»[136]؛ «زیرا ما به استقبال کاری می رویم که چهره ها و رنگ هایی گوناگون دارد بهگونه ی که دل ها بر آن استوار نیست و عقل ها زیر بار آن نخواهند رفت».
سپس در ادامه این سخن، چشم انداز تاریک و مبهم اینده را با واقعباینی و تیزباینی ژرفی ترسیم می کنند و می فرمایند:
«و إنّ الآفاقَ قد أغامَت و المحجَّةَ قد تنکّرت»؛ «افق ها را ابر سیاه (ستم و بدعت) پوشانده؛ و راه روشن و مستقیم ناشناخته مانده است».
در ادامه بر این موضوع تأکید می کنند که اگر من زمام امور را به دست گیرم روش های نادرست پیشاین را ادامه نخواهم داد؛ بلکه همچون سیره و روش رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) حق و عدالت ناب را اجرا خواهم کرد:
«واعلموا أَنّی إن أجبتُکُم رکبتُ بکم ما أعلَم، وَ لَم أُصغِ اِلی قول القائل وَ عَتب الْعاتب»؛ «آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت نمیم به گونه ی که خود می دانم با شما برخورد می کنم و به گفته هایچ گواینده، و نکوهش هایچ نکوهش گری ترتیب اثر نمی دهم».
سپس بری اتمام حجت و اثبات بی اعتنیی خود به پُست و مقام ظاهری می فرمایند:
«وَ إن ترکتمونی فأَنا کأحدِکم؛ ولعلّی أسمَعکم و أطوعکُم لِمَن و لّیتموهُ أمرَکم؛ و أنا لکم وزیراً، خیرٌ لکم منّی أمیراً»؛ «و اگر من را ترک گویید و رها کنید همچون یکی از شما خواهم بود (و با نبود یار و یاور مسؤولیتی نخواهم داشت)، و شید بری حاکمی که بر می گزاینید از همه شنواتر و فرمانبردارتر باشم. اگر وزیرتان باشم بری شما بهترم تا آنکه امیرتان باشم.»
در این جا پرسش بنیاداین و مهمی که به ذهن خطور می کند این است که: اگر امام علی(علیه السلام) از سوی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بری جانشاینی پس از یشان نصب و تعیاین شدند؛ پس چرا حضرت در این خطبه 92 می فرمایند:
«دعونی و التمسوا غیری»؛ «من را رها کنید و دیگری را بجویید»
یا اینکه می فرمایند:
«و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمَن و لَّیتموه أمرَکم»؛ «و شید بری حاکمی که بر می گزاینید از همه شنواتر و فرمانبردارتر باشم»؛
و یا اینکه می فرمایند:
«و أنا لکم وزیر خیرٌ لکم منّی أمیراً؛ «اگر وزیرتان باشم بری شما بهترم تا آنکه امیرتان باشم».
شید پرسیده شود؛ اگر خلافت و حکومت حق خداوندی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می بود که توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یشان تفویض گردید؛ امام(علیه السلام) نمی بایستی آن حق الهای را پس زده و از پذیرفتن آن شانه خالی می کردند![137]و شید گفته شود؛ از خطبه مذکور این مطلب به دست ید که ملاک و معیار بری امامت و خلافت تنها انتخاب و آری مردم است؛ زیرا حضرت تعیاین خلیفه و حاکم را به خود مردم سپردند!
در پاسخ به این پرسش که چرا امام علی(علیه السلام) فرمودند «دست از من بردارید به سراغ دیگران بروید» به چند نکته اساسی اشاره می شود:
اول. منشأ و ریشه امتناع ورزیدن امیرمؤمنان از پذیرش مسئوولیت حکومت داری را بایستی در حوادث و رویدادهای تلخ پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و بدعتگذاری ها و سنّتشکنی های خلفا جستجو نمود. بسیاری از سنت ها و روش های پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به انحراف و کجروی کشانده شد؛ و بسیاری از سلیقه های شخصی در داین خداوند داخل گردید.[138] از جمله آنها جلوگیری خلفا از نقل و انتشار و تدواین سنّت و احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان مردم بود که تا زمان عمربن عبدالعزیر ادامه داشت و آثار و پیامدهای بسیار منفی و نامطلوبی در جامعه اسلامی به جای گذاشت؛[139] ازاین رو امام شافعی در کتاب «الأمّ» که از کتاب های مهم فقهای اهلسنت است از وهب بن کیسان نقل می کند: «کلّ سنن رسول الله قد غُیرت حتی الصلاة»[140]؛ «همه سنت های رسول خدا تغییر کرده بود حتی نماز».
از دیگر بدعت هایی که در زمان برخی خلفا گذاشته شد، تقسیم بیت المال مسلماین بود برخلاف سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. خلیفه دوم در توزیع امکانات و بیت المال مسلماین به برخی از طبقات جامعه امتیازات ویژه ی عطا کرد؛ به عنوال مثال، عرب را بر عجم، موالی را بر بردگان؛ مهاجراین را بر انصار، برتری و رجحان داد و به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی از خویشان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سهم بیشتری اختصاص داد.[141]این روش تبعیض آمیز و منافی با سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان خلیفه سوم عثمان بن عفّان ادامه داشت بلکه تشدید گردید. عثمان در اثر بذل و بخشش های نابجا و حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنی امیه و مروانیان بر جان و مال مردم و بروز اغتشاشات در مناطق مختلف به قتل رسیده بود.[142]در پیش گرفتن چناین شیوه مخالف سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی خلفا موجب پیدیش یک طبقه مرفّه و پرتوقع و زیاده خواه شده بود. افرادی که در زمان عثمان از امتیازات ویژه و پست و مقام های خاصی برخوردار بودند انتظار داشتند حضرت علی(علیه السلام) نیز بیت المال و امکانات و پست ها را مطابق میل آنها تقسیم کند؛ زیرا آنها به مدت بیست و دو سال به این روش زندگی و بهرهمندی از حقوق و مزیی ویژه خو گرفته بودند و مبارزه و یستادگی در برابر این عادت های نادرست کار آسانی نبود.
دوّم. از سوی دیگر حضرت علی(علیه السلام) به عنوان برجسته تراین شخصیتی که در دامن اسلام ناب و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) تربیت شده بود، روش حکومت داری او همان روش عادلانه اسلام و سیره و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. حساسیت ویژه امام(علیه السلام) در اجرای دقیق و کامل عدالت به گونه ی بود که حتی بری برادرش عقیل هایچ امتیازی را در نظر نگرفت. اگرچه نیازمند و ناباینا بود؛ بلکه با آهن گداخته او را از آتش دوزخ ترساند.[143]حضرت علی(علیه السلام) درباره ویژگی حاکم شایسته می فرمایند:
«و لا یقیم أمرَالله سبحانه الّا مَن لا یصانع و لا یضارع و لا یتّبع المطامع»[144]؛ «امر خداوند را بر پا نمی دارد مگر کسی که اهل سازش نباشد، خود را خوار نسازد، و در پی طمع ها نرود».
بر این اساس هر کسی تاب تحمّل چناین عدالت شدیدی را نداشت؛ امام علی(علیه السلام) درباره بازگرداندن زماین هایی که عثمان از بیت المال به دیگران بخشیده بود، فرمودند:
«واللّه لو وجدتُه قد تُزُوّجَ به النّساء، و مُلِکَ به الأماءُ لَرَددتُه؛ فأنّ فی العدل سِعَة، و مَن ضاق علیه العدلُ، فالجورُ علیه أَضیق!»[145]؛ «به خدا سوگند اگر آن املاک را بیابم که مهریه زنان شده، یا با آن کنیز خریده ید، آن را به بیت المال باز می گردانم، زیرا با عدالت گشیش حاصل می شود، و کسی که عدالت بر او دشوار ید، ستم بریش دشوارتر خواهد بود.»
دانشمند مصری و شارح نهج البلاغه آقی محمد عبده به زیبایی بر نتافتن عدل علوی از سوی زیاده خواهان را اینگونه ترسیم می کند: «طمع هایی که در بسیاری از مردم در عهد عثمان به خاطر بخشش های بی دریغ از بیت المال و انواع تبعیض های ناروا حاصل شده بود، به آسانی به آنها اجازه نمی داد که بعداً با دیگران مساوات و برابری داشته باشند و هرگاه عدل علی(علیه السلام) به سراغ آنها می آمد، از آن می گریختند و به سراغ بر پا ساختن فتنه ها می رفتند تا به مقصود خود برسند و این در اکثر رؤسا و سران قوم وجود داشت و امام علی(علیه السلام) بر سر دو راهای قرار داشت، اگر همه امتیازات را به آنها می داد مرتکب ستم و ظلم بزرگ و مخالفت با داین و شریعت می شد؛ (و اگر تسلیم آنها نمی شد فتنهگری ها آغاز می شد».[146]و از سوی دیگر، توده مردم که بر ضدّ مظالم و ستم های عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و می باینیم آنچه را علی(علیه السلام) پیش باینی می کرد، پس از پذیرش بیعت مردم رخ داد (و فریاد مخالفت دنیا پرستان در سه جنگ جمل، صفاین، و نهروان بلند شد.)
ابن ابیالحدید معتزلی جریان گفتگوی میان حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را با طلحه و زبیر و انتظارات آن دو از حضرت(علیه السلام) را در شرح خود بر نهج البلاغه ذکر می کند.[147] آن دو در اعتراض به علی(علیه السلام) گفتند: روش عمر بن الخطاب در تقسیم بیت المال بر خلاف شیوه تو است؛ تو حق و سهم ما را در توزیع بیت المال همانند سهم دیگران قرار دادی و اموالی که ما با شمشیرها و نیزه های خود، سواره و پیاده به دست آوردیم باین همه به طور مساوی تقسیم کردی! امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند:
«من نخستاین کسی نیستم که این روش را پیاده می کند؛ من و شما دو نفر، سیره و روش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را اینگونه یافتیم؛ و کتاب خداوند نیز تییدکننده این روش عادلانه است. پیش از شما گروهای که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در جنگ ها با شمشیرهای خود یاری کردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به برخی امتیاز ویژه و برتری نداد و بیت المال را باین همگان به طور مساوی تقسیم نمود»[148]بنابراین پیش باینی حضرت(علیه السلام) که فرمودند «ما با اموری مواجه هستیم که چهره ها و ابعاد گوناگونی دارد و دل ها نسبت به آن ها استوار نیست و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند»، تحقق یافت و سه جنگ جمل، صفاین و نهروان بر امام(علیه السلام) تحمیل شد.
سوم. بر اساس دلیل و مدارک معتبر و محکم رویی و تاریخی شایسته تراین و بر حق تراین فرد بری جانشاینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و حکومت داری، حضرت علی(علیه السلام) بودند.[149]
امام علی(علیه السلام) پس از جریان سقیفه و غصب خلافت یشان در موارد گوناگون و مناسبت های مختلفی زبان به اعتراض گشوده و حق الهای خود را مطالبه می کردند؛ به عنوان نمونه به مواردی اشاره می شود:
الف. «لقد علمتم أنّی أحقُّ الناس بها مِن غیری ، و والله لَأُ سلمنّ ما سلمت أمور المسلماین؛ و لم یکن فیها جُورٌ الّا علی خاصّة»[150]؛ «شما می دانید که من سزاوارتراین شخص بری خلافت هستم. به خدا قسم به [آنچه کردید] گردن می نهم تا وقتی که امور مسلمانان به سامان باشد، و در آن جز بر من ستم نشود. من این ستم را تحمّل می کنم تا پاداش و فضل آن را بجویم.»
ب. امام علی(علیه السلام) در پاسخ به فردی که می گفت: «پسر ابوطالب چقدر بر خلافت حریص است»؛ فرمودند:
«بل أنتم و الله لَأَحرصُ و أبعَد، و أنَا أخصُّ و أقربُ، وَ إنّما طلبتُ حقّاً لی و أنتم تَحُولون بَاینی و بَاینه»[151]؛ «به خدا سوگند شما به خلافت حریص تر و از آن دورتر هستید (نالیق ترید)؛ و من به آن سزاوارتر و نزدیک ترم. من حق خود را خواهانم و شما میان من و آن حائل و مانع می شوید.»
ج. «و لهم خصائص حقّ الولیة، و فیهم الوصیة والْوراثة؛ الآنَ اِذْ رجَعَ الحقُّ إلی أهله و نُقِلَ إلی مُنتَقَله»[152]؛ «ویژگی ها و مختصات حقّ ولیت متعلق به آنها (اهل بیت(علیهم السلام)) و وصیت و وراثتِ پیامبر در میان آنان است، اینک حق به صاحب حق رسیده و به محلّ خود بازگشته است».
پس از ذکر این سه مقدمه مهم در جمع بندی و نتیجه گیری بحث می گوییم:
علت اینکه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) فرمودند: «من را واگذارید و دیگری را بجویید» آن نیست که حضرت بری خود حقّی در خلافت و حاکمیت نمی دیدند؛ زیرا چنان که در مقدمه سوم گذشت، امام(علیه السلام) در موارد گوناگونی از نهج البلاغه سخن از حق الهای حاکمیت خویش و پیمال شدن و غصب آن از سوی نا اهلان به میان آورده اند.
بلکه منظور امام(علیه السلام) از این سخن یک نوع اتمام حجّت بر مردم است؛ یشان در واقع با این سخن می خواستند به بیعت کنندگان و انسان های متوقّع و زیاده خواه بگوایند که اگر می خواهاید من همان روش و سیره خلفی پیشاین را ادامه دهم و به توزیع نابرابر بیت المال و امتیاز دهای بی جا و تبعیض اقدام کنم، سخت در اشتباهاید؛ من اگر زِمام حکومت و رهبری جامعه اسلامی را در دست بگیرم عدالت کامل و فراگیر را اجرا خواهم کرد و به سیره و سنت پیامبر اسلام که همان روش قرآن کریم است رفتار خواهم کرد.
حضرت علی(علیه السلام) می دانست که برخی از مردم به رفاه طلبی و زیاده خواهای و شیوه تبعیض آمیز خو کرده اند، و نمی توانند عدل علوی و سخت گیری امام(علیه السلام) در اجراء عدالت را برتابند ازاین رو فرمودند: «من بری شما وزیر باشم بهترم تا آن که امیرتان باشم» چرا که اگر من امیر و رهبر باشم شما هرگز نمی توانید به خودکامگی و غصب حقوق محرومان ادامه دهاید، ولی در مشاورت با من بهره هایی از حق خواهاید برد بی آنکه مسئوول اعمال شما باشم.
نکته دیگر آن که امام علی(علیه السلام) با عدم پذیرش خلافت در آغاز کار خواستند بی اعتنیی و عدم دلبستگی خود به خلافت و مقامات ظاهری را نشان بدهند تا کسی گمان نبرد پذیرش بیعت امام به خاطر علاقه و وابستگی او به خلافت و حکومتداری است[153]، بلکه سوار شدن بر مرکب چموش و خطرناک حکومت فقط به خاطر وظیفه و تکلیف الهای است. چنان که حضرت امیر(علیه السلام) در پیان خطبه شقشقیه درباره تحقق شریط این تکلیف الهای می فرمایند:
«اما والّذی فلق الحبّة و برأالنَّسَمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر، و ما أخذ الله علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سَغَب مظلوم، لَألقیتُ حبلَها علی غارِبها و لسقیتُ آخرها بکأس اوّلها»[154]؛ «هان به خدیی که دانه را شکافت، و انسان را پدید آورد، اگر نبود حضور مردم و تمام بودن حجّت بر من به جهت وجود یاور، و پیمانی که خداوند از آگاهان گرفته که در برابر پرخوری ستمکاران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشاینید، بی تردید دهنه شتر حکومت بر کوهانش می افکندم و پیان آن را همچون آغازش با پیاله تهای سیراب می کردم.»
حاکم اسلامی در صورتی می تواند حکومت حق تشکیل دهد که جامعه پذیری آن باشد، و اگر چنانچه حاکم منصوب از طرف خداوند، قادر به اجرای حق نباشد و به تعبیر فقهای «بسط ید» نداشته باشد، تشکیل حکومت و یا پذیرش مسؤولیت بر او واجب نیست. همان طوری که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدتی که مکّه بودند اقدام به تشکیل حکومت نکردند ولی پس از هجرت به مداینه و اعلام آمادگی مردم، اقدام به تشکیل حکومت نمودند.
انتخاب شورایی
در نامه ششم نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «هر کس را مهاجراین و انصار انتخاب کنند، رضی خدا در آن است» منظور حضرت از این جمله چیست؟
امام علی(علیه السلام) پس از جنگ جمل نامه ی به همراه صحابی جلیل القدر «جریر بن عبدالله بجلّی» بری معاویة بن ابیسفیان فرستاد و او را به بیعت و پیروی از خود دعوت کرد.
در آغاز این نامه که مرحوم سیدرضی بخش نخست آن را در نهج البلاغه ذکر نکرده، امام علی(علیه السلام) پس از حمد و ستیش خداوند فرمودند:
«بیعتی که مردم در مداینه با من کردند بری تو که در شام بودی الزام آور است»[155]سپس امام(علیه السلام) افزودند:
«همان مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شریط دست بیعت به من دادند، بنابراین آن که حضور داشته، حق ندارد دیگری را برگزایند و آن که غیب بوده، حق ندارد آن را رد کند. شورا تنها بری مهاجران و انصار است؛ هرگاه همگی کسی را برگزیدند و او را پیشوا خواندند، خداوند از آن راضی و خشنود است»[156]حال پرسش اساسی آن است که چرا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به جای آن که به نصّ و نصب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر حقانیت خود استناد کنند؛ به انتخاب و بیعت مهاجراین و انصار استناد کردند؟ یا این برخلاف دیدگاه شیعه در موضوع امامت و خلافت نیست؟ از سوی دیگر چرا امام علی(علیه السلام) می فرمایند:
«اگر مهاجراین و انصار برخلافت کسی اتفاق کردند و او را پیشوی خود قرار دادند، خداوند را خشنود ساخته اند»؟
در پاسخ به این پرسش به نکاتی اشاره می شود:
یکی از روش های استدلال که در علم منطق آموخته می شود؛ روش «جدل» است. در تعریف «جدل» گفته شده: «شیوه ی از استدلال است که آدمی با آن می تواند از مقدمات مسلّم و مورد قبول طرف مقابل و یا از مقدمات مشهور استفاده کرده و مطلب مورد نظر خویش را اثبات یا ردّ کند»[157]در همین روش جدلی نیز امام(علیه السلام) اشاره کرده اند که «اگر همگی انصار و مهاجراین کسی را برگزیدند خداوند از آن راضی و خشنود است» در حالی که در سقیفه تعدادی از انصار و مهاجراین مخالف بودند.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) این نامه ششم نهج البلاغه را خطاب به معاویه نگاشته اند، چگونه ممکن است امام(علیه السلام) در این نامه بری حقانیت و خلافت خویش به نصّ و حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال کنند؛ چیزی که معاویه از اساس با آن مخالف بود و وجود هر نصّ و حدیثی که دلالت بر تعیاین و نصب علی(علیه السلام) بر خلافت و رهبری جامعه داشته باشد را انکار می کرد. ازاین رو امام(علیه السلام) بایستی از دلیل و روشی استفاده کنند که مورد پذیرش معاویه است و راهای بری نفی و انکار آن ندارد و آن، مسئله شورا و بیعت مهاجراین و انصار است. روش شوریی روشی بود که خلفی پیشاین بر اساس آن انتخاب شدند؛ همان کسانیکه معاویه از سوی آنها به خلافت شام منصوب گردید.
در واقع امام علی(علیه السلام) در دعوت معاویه به بیعت با یشان، از روش جدلی استفاده کردند.[158] بداین معنی که اگر بیعت مهاجراین و انصار به عنوان اهل حلّ و عقد، شاخصه انتخاب خلیفه مسلمانان است؛ و سه خلیفه پیشاین با همین معیار و روش انتخاب شدند و معاویه تنها همین روش را می پذیرد، در مورد خلافت علی(علیه السلام) نیز دقیقاً همین معیار و شاخصه به طور قوی تر وجود دارد؛ پیشگامان از مهاجراین و انصار مانند طلحه و زبیر و دیگر یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مداینه با علی(علیه السلام) بیعت کردند؛ و معاویه حق سرکشی و طغیان در برابر خلیفه ی که منتخب مردم است را ندارد و همانطور که معاویه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نمود و گردن به اطاعت آنها نهاد، بایستی با امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز بیعت کند.
شگفت از کسانیکه به این نامه ششم حضرت امیر(علیه السلام) در تیید نظریه شورا و انتخاب مردم استناد می جوایند ولی هنگامی که به خطبه شقشقیه[159] می رسند که حضرت در آن از خلفی پیشاین انتقاد می کنند و از میراث به غارت رفته خود سخن می گوایند؛ آن را مورد تردید قرار می دهند!
اگر حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در این نامه به روش جدلی سخن از انتخاب شوریی به میان می آورند؛ در موارد گوناگونی از نهج البلاغه از حق پیمال شده خود و خلافت غصب شده اعتراض و انتقاد می کنند. اگر امام(علیه السلام) در این جا سخن از «شورا» می گوایند؛ در جای دیگر نهج البلاغه می فرمایند:
«فیا لله و للشّوری»[160]؛ «پناه به خدا از آن شورا».
با مراجعه به منابع معتبر می یابیم انتخاب شوریی و اجماع همگانی درخصوص انتخاب خلیفه اول و دوم برخلاف واقعیت است؛ زیرا پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مهاجراین و انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند در حالی که انصار بر انتخاب «سعد بن عباده» نظر داشتند و خطاب به مهاجراین گفتند: «یک امیر و فرمانده از ما و یک امیر و فرمانده از شما»[161]در این میان خلیفه اول ابوبکر در پاسخ به انصار گفت: «ما امیران و فرمانرویان هستیم؛ و شما وزیران هستید»[162]این نزاع و کشمکش و غوغا بالا گرفت و هر کدام از مهاجرن و انصار از شیستگی و لیاقت خود بری خلافت سخن گفتند، خلیفه اول گفت: «پس با عمر و ابوعبایده جراح بیعت کنید». عمر گفت: بلکه ما با تو بیعت می کنیم ی ابابکر؛ عمر دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد.[163]از مطالعه جریان سقیفه به دست می ید که صحابه حاضر در سقیفه بری به دست آوردن خلافت منازعه و کشمکش و اختلاف شدید داشته اند به گونه ی که کار به نفراین و ناسزا می انجامد و خلیفه دوم به «سعد بن عباده» که بزرگ انصار بوده توهاین نموده و می گوید: «خدا او را بکشد»[164]بخاری از عمر بن الخطاب نقل می کند که هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وفات نمودند همه انصار با ما مخالفت نمودند و همگی در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و نیز علی(علیه السلام) و زبیر و هر کس که با آن دو نفر بودند با ما مخالفت نمودند و بیعت نکردند.[165]از آنچه گفته شد فهایمده می شود که صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد خلافت خلیفه اول هایچ گونه اجماع و اتفاق نظری نداشته اند، بلکه دچار نزاع و اختلاف شدید شده اند.
فـتـنــه
اینکه امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «در فتنه ها مانند بچه شتر باشید» یعنی چه؟ اساساً فتنه به چه معناست و چه ویژگی هایی دارد؟
واژه «فتنه» در لغت به معنی ابتلاء و آزمون و امتحان کردن و واقع شدن در رنج و فشار است.[166] هنگامی که طلا و نقره را می گدازند تا خالص آن را از ناخالص جدا نمید؛ می گوایند: «فتنتُ الفضّةَ والذّهبَ»[167]؛ ازاین رو در قرآن کریم در مورد داخل کردن گناهکاران در آتش می فرمید:
«یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ»[168]؛
فتنه از دیدگاه نهج البلاغه و قرآن کریم دو معنا دارد؛ گاهای به معنی امتحان الهای و آزمودن است چنان که قرآن کریم می فرمید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»[169]«یا مردم پنداشتند، همین که بگوایند: «یمان آوردیم» رها می شوند در حالی که آنان آزمیش نمی شوند؟!»
فتنه به معنی آزمیش و امتحان کار خداوند است که بری همه انسان ها در طول زندگی فردی و اجتماعی رخ می دهد؛ فتنه به معنی آزمیش و امتحان الهای بداین معناست که انسان همواره در طول زندگی فردی و اجتماعی بر سر دو راهای حق و باطل، نور و ظلمت، عقل و هوی نفس، خدا و شیطان قرار دارد؛ و اوست که با اراده و میل خود یکی از این دو راه را انتخاب می کند. به دیگر سخن انسان همیشه در حالت انتخاب و گزاینش است؛ یا حق و درست را بر می گزایند و یا باطل و نادرست را و این انتخاب و گزاینش است که به انسان ارزش و هویت می دهد.
فتنه به معنی آزمیش و امتحان الهای یکی از حکمت های زیبی خداوندی است که زماینه بروز و فعلیت استعدادها و توانمندی ها یا پیشرفت انسان را فراهم می کند؛ و حس حقجویی و حق یابی و حرکت به سوی کمال یا پیشرفت را شکوفا می سازد. همان گونه که در معنی لغوی فتنه بیان شد، انسان ها زیر فشار و رنج مشکلات و بلاها قرار می گیرند تا گوهر وجودشان خالص و ناب گردد و از آلودگی های رفتاری و اخلاقی پیراسته گردند.
بنابراین تا وقتی رویدادهای زندگی قابل تقسیم به حق و باطل باشد؛ و تا دو عاملِ متضادِّّ «خود طبیعی» و «خود انسانی» قدرتی بری فعالیت و تکاپو در درون آدمی داشته باشند، بری زندگی انسان راهای جز مسیر فتنه ها وجود ندارد.[170] ازاینرو امیرمؤمنان علی(علیه السلام) فرمودند:
«کسی از شما نگوید: «خدیا من از فتنه و امتحان به تو پناه می آورم»؛ زیرا هایچکس را از فتنه خلاصی نباشد. اما اگر خواستید به خدا پناه آورید باید از فتنه ها و آزمون های گمراه کننده به او پناه جویید؛ که خداوند سبحان می فرمید: «و بدانید که داریی ها و فرزندان شما فتنه [وسیله آزمیش شما] هستند»[171]
معنی این سخن آن است که خدی سبحان مردم را با داریی ها و فرزندانشان می آزمید تا روشن شود چه کسی از روزی خداوند ناخشنود و خشمگاین است و چه کسی به سهم و روزی خود راضی و خشنود است. گرچه خدی سبحان مردم را بهتر از خودشان می شناسد، اما این آزمون بری آن است که کارهایی که سزاوار پاداش و کیفر هستند ظاهر و آشکار گردد»[172]معنی دیگر «فتنه» که بسیار در نهج البلاغه به کار رفته؛ عبارت از آشوب و آشوبگری است. آشوب به مجموعه ی از فعالیت ها و هایجانات سردرگمی گفته می شود که داری ابعاد گوناگونی از حق و باطل است.[173]به بیان دیگر در شریطی که یک امر باطل و نادرستی خود را با جلوه هایی از حق و درستی بپوشاند به گونه ی که تشخیص حق از باطل بری توده های مردم کار سخت و دشواری باشد؛ این فضی تیره و تار که حق و باطل در هم آمیخته می گردد را فتنه گوایند. آمیختگی حق و باطل گاهای در شیوه استدلال و برهان؛ و آگاهای در رفتار و عملکرد منافقانه است. ازاین رو اموری که حق محض اند یا باطل محض، مجالی به آشوبگران نمی دهد؛ زیرا هر باطلی تا زمانی که با حق و راستی پوشانده و جلوه داده نشود مورد پذیرش خردمندان قرار نمی گیرد.
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) درباره آمیختگی جنبه های حق و باطل در فتنه چناین می فرمایند:
«فلو أنّ الباطلَ خَلَص مِن مزاج الحقّ لَم یخفَ علی المُرتاداین؛ و لو أنّ الحقّ خَلَصَ مِن لَبس الباطل إنقَطَعت عنه ألسُنُ المعانداین؛ و لکن یؤخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و مِن هذا ضغثٌ، فیمزجان! فهنالک یستولی الشیطانُ علی اَولیائه و اینجو «الّذاین سبقت لهم مِنَ الله الحُسنی»[174]؛ «اگر باطل به طور صریح چهره می نمود و با حق در آمیخته نمی شد، حق جویان آن را می شناختند. و اگر حق از پوشش باطل خالص می گشت، زبان دشمنان از آن کوتاه می شد. اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و با هم می آمیزند، و در این هنگام است که شیطان بر دوستانش مسلّط می گردد و کسی که لطف خداوند پیش از این شامل حالشان شده، نجات می یابند.»
امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه فتنه را به «شب تاریک»، «دریی متلاطلم»[175]، «امواج خروشان»[176] و «گردباد ویرانگر»[177] تشبیه می کنند که نشانگر جنبه های سردرگمی و سرگردانی و کوبندگی و تباهای گری فتنه هاست. ازاین رو یک رابطه نزدیک میان فتنه و «شبهه پراکنی» وجود دارد؛ امام(علیه السلام) در تعریف «شبهه» می فرمایند:
«شبهه را ازاین رو شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. اما اولیی خدا چراغشان در فضی شبهه ناک یقاین است»[178]
حضرت امیر(علیه السلام) در زمان خویش با سه فتنه جنگ جمل، صفاین و نهروان رو دررو بودند؛ یشان در مورد فتنه بنی اُمیه به مردم هشدار دادند و فرمودند:
«آگاه باشید که نزد من بیمناک تراین فتنه ها بری شما فتنه بنی امیه است، زیرا که آن فتنه ی کور و تاریک است. همگان را در بر می گیرد و مصیبتش خاصّ مؤمنان است…»[179]همچنین درباره فتنه جنگ نهروان و خوارج فرمودند:
«من چشم فتنه را کور کردم، و کسی جز من جرأت چناین کاری نداشت و این پس از آن بود که تاریکی فتنه همه جا را در بر گرفته بود و بیماری هاری آن شدّت یافته بود»[180]همان گونه که در تعریف فتنه بیان شد باطل بری آن که بتواند مجالی بری جولان دادن پیدا کند زیر پوشش و نمادهای حق پنهان می شود؛ در این سه جنگ جمل و صفاین و نهروان، فتنه گران گاهای با جلو انداختن همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و گاهای با بر نیزه کردن قرآن ها و شعار «لا حکم الّا لِلّه» و گاهای در پوشش تلاوت قرآن و تقدّس مآبی چهره باطل خود را پنهان کردند.
نکته مهمّی که در سخنان امیرمؤمنان علی(علیه السلام) مورد تأکید قرار گرفته؛ تبیاین علل و عوامل پیدیش «فتنه» است؛ امام(علیه السلام) به طور کلی سه عامل و منشأ مهم را بری بروز فتنه در جامعه ذکر می کنند؛ «پیروی از هوا و هوس»؛ «بدعتگذاری»؛ و «تفرقهافکنی و اختلاف».
«إنّما بَدءُ وقوع الفِتن أهواءٌ تُتّبَع و أحکامٌ تُبتَدَع؛ یخالَف فیها کتابُ الله و یتولّی علیها رجالٌ رجالاً، علی غیرِ داین الله»[181]؛ «آغاز و منشأ پیدیش فتنه ها پیروی از خواهش های نفس است و بدعت هایی که گذارده می شود. در آن فتنه ها و بدعت ها با کتاب خدا مخالفت می شود، و بر پیه آن بدعت ها گروهای از مردان، مردان دیگر را یاری و پیروی می کنند.»
امام علی(علیه السلام) در مورد عامل تفرقه و نقش آن در بروز فتنه می فرمایند:
«شیطان راه های خود را بریتان هموار می کند، و می خواهد گره های رشته یمانتان را یکی یکی باز کند، و به جای وحدت و یکپارچگی شما را پراکنده سازد، و از پراکندگی فتنه بر پا کند. پس، از وسوسه ها و فسادهای او روی برتاباید و خیرخواهای کسی که آن را نثار شما می کند بپذیرید، و آویزه گوش خود سازید.»
در فتنه های صدر اسلام به ویژه فتنه سقیفه که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاد این سه عاملِ «هواپرستی»، «بدعتگذاری» و «تفرقهافکنی»[182] به خوبی مشاهده می شود چنان که حضرت علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه به این عوامل پرداخته اند.
در خطبه 156 ذکر شده که مردی برخاست و گفت: ی امیرمؤمنان از «فتنه» بری ما سخن بگو. یا درباره فتنه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز سؤال کردهای؟
حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: وقتی خداوند این یه را نازل فرمودند: «الم. أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»[183] می دانستم تا زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان ما هست فتنه بر ما فرود نمی ید. گفتم: ی رسول خدا! این فتنه که خداوند تو را از آن باخبر ساخته چیست؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«یا علی؛ إنّ أمّتی سَیفتَنونَ مِن بعدی» «ی علی! دیری نپید که امّتم پس از من آزموده می شوند.»
سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت شهادت علی(علیه السلام) را به یشان دادند و درباره نمونه ها و مصادیقی از فتنه فرمودند:
«ی علی دیری نپید که مسلمانان پس از من با اموالشان آزموده می شوند. آنان با داینداری خود بر خدا منّت می گذارند، و رحمتش را آرزو می کنند، و از قهر و خشمش خود را یمن می شمارند، و با شبهه های دروغاین و هواهای غفلت آفراین حرام او را حلال ساخته، شراب را به نام آب انگور، و رشوه را به اسم هدیه، و ربا را به عنوان معامله مباح می شمارند»[184]نکته شیان ذکر که در سخنان امام علی(علیه السلام) بر آن تأکید شده آثار و پیامدهای منفی و ویرانگر فتنه است؛ امام(علیه السلام) آثار و پیامدهای نامطلوبی که فتنه و آشوب از خود به جای می گذارد را اینگونه برمی شمرند:
1. سست شدن رشته داین، 2. لرزان شدن پیه های یقاین، 3. لغزش دل های پیدار، 4. مشتبه شدن امور و در هم آمیختن درست و نادرست، 5. کشته شدن و به هدر رفتن خون ها، 6. پوشیده شدن سیمی واقعی حقیقت، 7. یجاد رخنه در نشانه های داین، 8. گسستن پیوند های خویشاوندی، 9. فروکش کردن چشمه های حکمت، 10. جسارت پیدا کردن ستمگران و به سخن آمدن آنها، 11.شبهه پراکنی و آمیختن حق و باطل، 12. تشخیص ندادن حق از باطل، 13.فتنه از گذرگاه مخفی و ناپیدا روی می آورد، 14. سختی و زشتی آن در پیان کار آشکار می شود، 15. آغازش همچون دوران جوانی با سرعت و نشاط است، 16. آثار فتنه همچون آثار برجای مانده در سنگ های سخت ماندگار است، 17.ستمکاران براساس پیمانی که با یکدیگر دارند، آن را از هم ارث می برند.[185]این پیامدهای منفی فتنه از معجزات و شگفتی های سخن امیرمؤمنان است؛ انسان این نشانه ها و پیامدهای فتنه را در فتنه ها و آشوب هایی که در عصر کنونی اتفاق می افتد، به خوبی مشاهده می کند.
مطلب مهم دیگر که در آموزه های ژرف نهج البلاغه بیان شده؛ چگونگی برخورد با فتنه و راه های برون رفت از آن است. نکته نخست در شیوه برخورد با فتنه آن است که شروع فتنه و پیدیش نطفه آن به صورت آرام و پنهانی است و به طور خزنده و نامحسوس پیش می رود و گسترش می یابد. بنابراین لازم است که در همان آغاز شکلگیری فتنه، با عوامل آن قاطعانه برخورد کرد و پیداری و استقامت نمود. امام علی(علیه السلام) درباره برخورد پیش گیرانه از فتنه ها می فرمایند:
«و تثبّتوا فی قَتام العِشوَة، واعوجاج الفتنه عند طلوع جناینها، و ظهور کماینها، وانتصابِ قُطبِها، و مدارِ رَحاها»[186]؛ «چون گرد و غبار شبهه ها برخاست، و ناهمواری راه فتنه ها نمیان شد، و آن وقت که طلیعه فتنه پدیدار گشت، و نهانش آشکار، و محورش برقرار شد، و آسیابش به گردش آمد، بر جای خود ثابت بمانید».
راه کار دوم در برخورد با فتنه ها آن است که انسان با فتنه گران همکار و همراه نشود و خود را بازیچه دست آنها قرار ندهد و نگذارد موج سواران از او سوء استفاده کنند. حضرت علی(علیه السلام) در این باره می فرمایند:
«فلا تکونوا أنصاب الفتن، و أعلام البدَع، والزموا ما عُقِدَ علیه حبلُ الجماعة و بُنیت علیه أرکان الطاعة»[187]؛ «پس شما ی مؤمنان! پرچم های فتنه و نشانه های بدعت نباشید و آنچه را که پیوند امت اسلامی بدان استوار، و ارکان طاعت بر آن پیدار است، برخود لازم شمارید».
در سخن حکیمانه دیگری امام علی(علیه السلام) درباره همراهای نکردن با فتنه گران می فرمایند:
«کُنْ فی الفتنه کابن اللّبون، لاظهرٌ فَیرکَب وَ لا ضرعٌ فَیحلب»[188]؛ «هنگام رویارویی با فتنه و آشوب [که طرفاین نزاع در آن باطل گرایند] همچون بچه شتر باش، که نه پشتی دارد که بر آن سوار شوند، و نه پستانی که از آن شیر بدوشند».
در نقل کامل حدیث که مرحوم علامه مجلسی در بحارالأنوار آورده اند یک فراز دیگری در ادامه سخن حضرت(علیه السلام) وجود دارد و آن عبارت است از:
«وَ لا وَ بَرٌ فَیسلبْ»؛ «و نه پشمی دارد که آن را بچاینند».[189]«لبون»، به شتری گفته می شود که به جهت زییدن مکرر، همواره در پستانش شیر است، و «ابن لبون» به بچه شتری گفته می شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است؛ نه توان جسمانی و قدرت چندانی دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پر شیری دارد که بتوان از شیر آن استفاده کرد.
مقصود امام علی(علیه السلام) آن است که در فتنه ها و آشوب ها نباید ابزار دست فتنه گران شد؛ بلکه باید خود را از آتش فتنه دور نگه داشت و به هایچ یک از دو طرف که هر دو باطل هستند کمک نمود.
نمونه این شیوه کناره گیری در فتنه ها، در سیره امامان معصوماین(علیهم السلام) دیده می شود؛ در قضیه قیام ابومسلم خراسانی بر ضدّ بنی امیه، گرچه در ظاهر بری از باین بردن باطلی بود ولی در باطن بری جایگزاین کردن حکومت بنی عباس بود که در ستم گری و فساد کمی از بنی امیه نداشتند. به همین دلیل هنگامی که ابومسلم به وسیله نامه ی پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق(علیه السلام) داد، امام(علیه السلام) آن را نپذیرفت. زیرا می دانست در پشت پرده این قیام چه افرادی کماین کرده اند و این یک فتنه ی است که دو گروه باطل باهم درگیر شده اند و نباید به هایچ کدام امتیازی داد.[190]از این نکته نباید غفلت نمود که این موضوع بیطرفانه و کناره گیری به معنی آن نیست که انسان در جایی که باید حق و حقیقت را یاری دهد و رهبران صالح و شایسته را تنها نگذارد، کناره گیری نمید؛ بلکه آنجایی که تکلیف اقتضا می کند و جبهه حق در غربت و تنهایی است، بایستی به طور صریح و شفاف به دفاع از حق پرداخت.
مقام معظم رهبری در دیدار با اعضی مجلس خبرگان رهبری در این باره می فرمایند: «بعضی ها در فضی فتنه، این جمله «کن فی الفتنة کابن اللّبون لاظهر فیرکب و لاضرع فیحلب» را بد می فهمند و خیال می کنند معنیش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که «بکش کنار»!. این معنیش این است که به هایچ وجه فتنه گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هایچ راه. «لاظهر فیرکب ولاضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود… خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعی است که «یحلب»؛ همان ظهری است که «یرکب»! گاهای سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری کنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند».
راه کار دیگری که امیرمؤمنان در رویارویی با فتنه پیشنهاد می کنند سوارشدن بر کشتی نجات است:
«یها الناسُ، شُقّوا أمواج الفِتَنِ بسُفُن النَّجاة»[191]؛ »این مردم! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات بشکافید»
منظور از کشتی نجات همان رهبران پاک الهای و پیشویان معصوم و اهل بیت(علیهم السلام) هستند که به کشتی نوح تشبیه شده اند و هر کس در آن کشتی وارد شود نجات یافته و هر کس از آن جدا گردد به هلاکت می افتد.
از همین جا به ویژگی «بصیرت» که به طور شاخص در رهبران الهای و پیشویان شایسته وجود دارد باید توجه نمود. انسان یا باید خود بصیرت و قدرت تشخیص حق از باطل را داشته باشد و یا بایستی در فضی غبارآلود و تیره فتنه ها دست در دست پیشویان با بصیرت دهد که در پرتو خرد و تجربه و نور یمان و معنویت می توانند دست باطل را در لباس حق شناخته و آن را به مردم بشناسانند. امام علی(علیه السلام) درباره ویژگی «بصیرت» و ضرورت آن می فرمایند:
«و لا یحمل هذا العَلَم اِلّا أهلُ الْبَصر و الصَّبر و العلمِ بمواضع الحقّ»[192]؛ «و این پرچم [مبارزه] را نمی تواند بر دوش کشد مگر آن که اهل بصیرت و پیداری و صبر و آگاه به جایگاه حق باشد».
حضرت امیر(علیه السلام) در جای دیگر درباره ویژگی انسان با بصیرت می فرمایند:
«فأنّما البصیر مَن سمع فتفکّر، و نَظَر فأبصر، و انتفع بالعِبر ثم سلک جدداً واضحاً یتجنّب فیه الصّرعةَ فی المهاوی و الضَّلالُ فی المغاوی، و لا یعاین علی نفسه الغُواةَ بتعسُّفٍ فی حقٍّ او تحریفٍ فی نطقٍ، أو تخوّفٍ مِن صدقِ»[193]؛ «باینا کسی است که بشنود و بایندیشد، بنگرد و ببایند، از عبرت ها پند گیرد، آنگاه در راه روشن گام بر دارد، و از اینکه در آن راه به تباهای فرو افتد، و در گمراهای فرو رود بپرهایزد، و با بیراهه روی در حق، یا تحریف در سخن و یا ترس از راستگویی، گمراهان را علیه خود یاری نرساند»
جهاد و شهادت
جهاد و شهادت از نظر امام علی(علیه السلام) چگونه توصیف شده است؟
یکی از ابعاد برجسته نهج البلاغه جنبه «جهاد و حماسه و شهادت» است. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در موارد متعددی مردم زمان خود را به جهاد و از جان گذشتگی ترغیب می نمودند.
«جهاد» در لغت با همه مشتقاتش مانند «اجتهاد»، «مجتهد»، «جَهد» و غیره به معنی مشقت و سختی است.[194]«جهاد» در اصطلاح به تلاش و تکاپوی مشقت آمیز گفته می شود که همراه با نوعی جانبازی و از خود گذشتگی در راه رسیدن به هدف الهای باشد.[195]مهمترین هدف و فلسفه جهاد در اسلام دفاع از مظلوم و مقابله با تهاجم و تجاوز و سلطه دیگران است.[196]امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در خطبه 27 که معروف به «خطبه جهادیه» است؛ به زیبایی جایگاه ویژه جهاد فی سبیل الله را تبیاین می کنند. امام(علیه السلام) مهمترین عامل عزّت و سرافرازی را یستادگی در برابر تهاجم و سلطه گری دشمن می دانند و می فرمایند:
«فَو الله ما غُزی قومٌ قَطُّ فی عُقر دارهم إلاّ ذلُّوا»[197]؛ «به خدا سوگند هایچ قومی در میان خانه خود مورد حمله و هجوم قرار نگرفت جز آنکه خوار و ذلیل شد».
آری اگر در بیرون خانه و دیار خود شجاعانه و دلیرانه با دشمن رویارو نشویم و به او اجازه دهایم در خاک و سرزماین ما نفوذ کند سپس از خواب غفلت بایدار شویم، قطعاً طعم تلخ خواری و شکست را خواهایم چشید.
امام(علیه السلام) در ادامه فراز مذکور سخن از شبیخون و تجاوز دشمن به یکی از سرزماین های اسلامی به میان می آورند و غیرتمردانه اینگونه می فرمایند:
«با خبر شدم مردانشان (سپاه معاویه) بر زن مسلمان و زنی دیگر که در پناه اسلام به سر می برده هجوم آورده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره آنها را به غارت برده اند، و آن بیچاره در برابر مهاجم جز گریه و التماس وسیله ی بری دفاع از خود نداشته. آنگاه این مهاجمان با غنیمت فراوان بازگشتند بی آنکه به یک نفرشان زخمی رسیده و یا از آنانی خونی ریخته شده باشد. اگر پس از این رویداد مسلمانی از غم بمیرد نکوهشی بر او نباشد، بلکه نزد من جای آن هست که از غصه جان دهد.
شگفتا، شگفتا! به خدا قسم وحدت آنها بر باطلشان و پراکندگی شما از حقّتان دل را می میراند و غصه را موجب می گردد. رویتان زشت باد و همواره اندوهناک باشید، که خود را هدف تیر دشمن ساختید. شما را غارت می کنند و شما به آنان حمله نمی کنید! به شما هجوم می آوردند و شما نمی جنگید! خدا را معصیت می کنند و شما راضی هستید!»[198]بباینید امیرالمؤمناین که خود نماد شجاعت و دلیری است و ضربه های او در جنگ تک بوده و تنها با یک ضربه شمشیر دشمن را از پا در می آورده؛ چگونه از بی غیرتی و سستی برخی از مردم زمانه خود شکیت می کند و چگونه از ناموس ستمدیده امت اسلامی دفاع می نمید؟!
آن قدر یاران حضرت در نبرد با دشمنان اسلام سستی کردند که قریش به امام(علیه السلام) اتهام می زند که: اگر چه علی بن ابیطالب شجاع هست ولی راه و روش جنگ را نمی داند! امام(علیه السلام) در پاسخ می فرمایند:
«لله أبُوهم! وَ هَل أحدٌ منهم أشدّ لها مراساً و أقدمُ فیها مَقاماً منّی؟! لقد نهضتُ فیها و ما بلغتُ العشراین، و ها أنا ذا قد ذرّفتُ علی السّتّاین! و لکن لا رَی لِمَن لا یطاع»[199]؛ «خدا پدرشان را جزا دهد! یا کسی از آنان هست که بیش از من در میدان جنگ به سر برده و ممارست و جدیت مرا در جنگ داشته باشد و نیز پیش قدم تر از من در میدان کارزار باشد. هنوز بیست سال نداشتم که بری جنگ مهایا شدم، و اکنون بیش از شصت سال از عمرم گذشته ولی بری کسی که فرمانش را نمی برند ری و تدبیری نیست.»
اگر مردم زمانه حضرت(علیه السلام) با سستی و کاهلی امام(علیه السلام) را تنها نمی گذاشتند به قله های سربلندی و عزّت دست می یافتند و هرگز خواری و ذلت را به خود نمی دیدند.
امیرمؤمنان در طلیعه خطبه 27، «جهاد» را دری از درهای بهشت، لباس تقوا، زره استوار خداوند و سپر محکم او معرفی می کنند و پیامدهای نامطلوب و منفی ترک کردن جهاد را اینگونه بیان می کنند:
«فمن ترکه رغبةً عنه، أَلْبسهُ اللهُ ثوبَ الذُّلِّ، و شَملَهُ البَلاءُ، و دُیثَ بالصّغار و القَماءَةَ، و ضُرب علی قلبه بالأِسهابِ، و أُدیلَ الْحَقُّ منه بتضییعِ الْجهادِ و سِیمَ الخَسفَ، و مُنعَ النَّصَفَ»[200]؛ «پس هر کس جهاد را ترک کند و از آن دوری گزایند خداوند لباس ذلّت و خواری بر او می پوشاند، و غرق در بلا و مصیبتش می کند، و به پستی و حقارت و زبونی گرفتار می ید، و بر قلبش پرده بی خردی و سفاهت می افتد، و به خاطر نرفتن به جهاد و ضیع کردن آن، حقّ از او گرفته می شود، و به نکبت و بیچارگی گرفتار گردیده، از عدل و انصاف محروم می گردد».
امیرمؤمنان در خطبه ها و سخنان متعددی از بی وفیی و بی رغبتی مردم زمان خود به جهاد و مبارزه با دشمنان اسلام، شکیت می کند و آنها را به شدّت مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد؛ از جمله در خطبه 34 پس از نکوهش کوفیان و نافرمانی آنها چناین می فرمایند:
«تو اگر می خواهای اینگونه باش، ولی من به خدا قسم پیش از آنکه به دشمن فرصت دهم با شمشیر مَشرَفی[201] چنان ضربه ی بر او وارد سازم که تکه های استخوان سرش به آسمان رود، و دست و پیش قطع شود».[202]
در سال 37 هـ وقتی یاران معاویه در جنگ صفاین بر یاران امام علی(علیه السلام) پیشی گرفته، بر شریعه فرات تسلط یافتند، و سپاه آن حضرت را از آب بازداشتند، امام(علیه السلام) فرمودند:
«قد إسْتَطعَموکُم القِتالَ، فَأَقّروا علی مذلّةٍ، و تأخیر مَحلّةٍ؛ أو رَوُّوا السُّیوفَ من الدِّماء تروَوا مِن الْماء؛ فالموتُ فی حیاتکم مقهوراین والحیاةُ فی موتکم قاهراین»[203]؛ «آنان [با بستن شریعه فرات و منع شما از برداشتن آب] شما را به جنگ فرا خواندند، پس شما یا بر ذلّت و خواری اقرار کرده، شجاعت و شرافت را از دست بدهاید، یا آنکه شمشیرهایتان را از خون آنان سیراب کنید تا از آب سیراب شوید. مرگِ (حقیقی) شما در زندگی توأم با شکست است؛ و زندگی (حقیقی) شما در مرگ پیروزمندانه است».
این جمله های حماسی کار خود را کرد، خون ها را به جوش و غیرت ها را در خروش آورد، غروب نشده «شریعه» در اختیار یاران علی(علیه السلام) قرار گرفت و یاران معاویه به عقب رانده شدند.
آری زندگی و مردگی این نیست که آدم نفس بکشد یا نکشد، آدم بمیرد و پیروز، زنده است؛ ولی بماند و مغلوب و محکوم دیگران، مرده است.
فردوسی شاعر حماسه سرا در این باره می گوید:
تن مرده و گریه دوستان به از زنده و طعنه دشمنان
مرا مرگ بهتر از آن زندگی که سالار باشم کنم بندگی[204]جالب آنکه مروّت و مردانگی امیرمؤمنان اجازه نداد که لشکریان معاویه تشنه باشند و مقابله به مثل را در این مورد کاری غیر انسانی دانستند و پس از تصاحب شریعه فرات اجازه دادند یاران معاویه از آب بهرهمند شوند.
در شجاعـت شیـر ربّا نیسـتی
در مروّت خود که داند کیستی
اما درباره عشق و اشتیاق امیرمؤمنان به شهادت باید از زبان خود یشان شنید که فرمودند:
«و الله لَابنُ أََبی طالب آنَسُ بالمُوتِ من الطّفلِ بِثَدی أُمّه»[205]؛ «به خدا سوگند! علاقه و اشتیاق پسر ابوطالب به مرگ از أنس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است».
آری این عشق طبیعی و ذاتی به شهادت و رسیدن به لقاء الله به گونه ی در دل حضرت امیر (علیه السلام) شعله ور است که هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ احد به علی(علیه السلام) بشارت شهادت در اینده را می دهد، از یشان می پرسند: «در آن هنگام صبر تو چگونه خواهد بود؟» ؛ امام علی(علیه السلام) پاسخ می دهند:
«یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصّبر، و لکن من مواطن البُشری و الشّکر»[206]؛ «ی رسول خدا! آن زمان زمان صبر نیست، بلکه هنگام شادمانی و شکرگزاری است.»
عزل و نصبها
یا عزل و نصب های امام علی(علیه السلام) خود منافی با عصمت یشان نیست؟ مثلاً حضرت علی(علیه السلام) ابوموسی اشعری یا کمیل بن زیاد یا مصقلة بن هبیرة را پس از نصب به خاطر ناشایستگی های آنها عزل نمودند؟
در پاسخ به پرسش مذکور توجه به چند نکته ضروری است:
1. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیهم السلام) در امور مربوط به دنیا به طور معمول از علم غیب و دانش های فرا عادی بهره نمی بردند. آنها امور مادی و دنیوی را بر پیه روش عقلانی و دانش های در دسترس دیگران ساماندهای می نمودند تا رفتار و شیوه حکومتی آنها بری انسان ها الگویی ماندگار و قابل پیروی باشد. بری مثال پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) با آن که انسان کامل و دانی کامل است، از سوی خداوند مأمور به مشورت با مردم می شود، و یکی از علل آن، الگو شدن این روش بری دیگر حاکمان و مدیران است. چنان که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
«إنّما أقضی باینکم بالباینات والاݘَیمان»[207]؛ «من براساس دلیل و شواهد و سوگندها میان مردم قضاوت می کنم»
عزل و نصب های امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز بر اساس قاعده مذکور و بر پیه روش شناخته شده در میان خردمندان بوده است. حضرت(علیه السلام) افراد شایسته و صلاحیتدار را تا زمانی که برخوردار از شیستگی و صلاحیت بودند، بر مسند مسئو لیت نگه می داشتند ولی به مجردی که از معیارها و شاخصه های یک مدیر شایسته و در خور جامعه اسلامی فاصله می گرفتند، امام(علیه السلام) آنها را نکوهش نموده و عزل می کردند. امام(علیه السلام) بهتراین ها و با کفیت تراین ها را بری مسؤولیت های حکومتی بر می گزیدند؛ ولی از آنجا که آن افراد معصوم و مصون از اشتباه نبودند و عصمت تنها به امام علی(علیه السلام) اختصاص داشت، ممکن بود در شریط خاصی خطیی از آنها سر بزند که سریع بازخواست می شدند.
2. مشکل امام علی(علیه السلام) در کارهای اجرایی و مسئوولیت های اجتماعی این بوده که به میزان نیاز، از نیروهای انسانی شایسته و کارآمد و متعهد برخوردار نبودند. افراد مؤمن و پارسا و پرهایزکاری بودند که از بصیرت و هوش سیاسی و کارآمدی، بهره ی نداشتند؛ و یا بالعکس افراد سیاستمدار و زیرکی بودند که از تقوا و پاکی و خویشتن داری دور بودند. امام(علیه السلام) در این باره به کمیل بن زیاد فرمودند:
«ی کمیل بدان که در اینجا [با دست به ساینه خود اشاره فرمودند] دانش فراوانی است، اگر حاملانی بری آن می یافتم [به آنان می آموختم]. آری، فرد تیزهوش بری آن یافتم، محلّ اعتماد نبود، کسی بود که داین را وسیله ی بری دنیا ساخته، و با نعمت های خدا بر بندگانش بزرگی نموده، با حجّت های او بر دوستان او فخر می فروخت. یا دیگری را می باینم که فرمانبردار و مطیع حاملان [پیام] حق است، اما به جوانب حق بصیرت ندارد، با اولاین شبهه ی که مواجه می شود شک در دلش پدیدار می گردد. نه این صلاحیت دارد و نه آن، یا فردی را می یابم که سخت در پی لذّت است، و زمام خویش را به شهوت سپرده و یا کسی که شیفته گرد آوردن و انباشتن ثروت گشته، این دو تن هایچ اندازه پاسداری از داین نکنند.»[208]3. به طور کلی پست ها و مسؤولیت ها بستری مناسب بری بروز و ظهور استعدادها و قابلیت ها است. به بیان دیگر این تکالیف اجتماعی امتحانی است بزرگ که برخی در آن پیروز و سربلند بیرون ایند و گروهای دیگر در معرض سقوط و رسویی قرار می گیرند و به جامعه و مردم خیانت می کنند. ازاین رو علی(علیه السلام) افزون بر توجه به صلاحیت ها و شیستگی ها به اصلِ نظارت مداوم و خبرگیری از عملکرد کارگزاران، اهتمام ویژه داشتند؛ امام(علیه السلام) در نامه خود به مالک اشتر فرمودند:
«ثم تفقّد أعمالهم وابعث العیون من أهل الصّدق والوفاء علیهم فأنّ تعاهدک فی السّرّ لأمورهم حَدوَةٌ لهم علی استعمال الأمانة والرّفق بالرّعیة»[209]؛ «سپس با فرستادن مأموران مخفی، راستگو و وفادار، کارهای آنان را زیر نظر بگیر؛ زیرا بازرسی مداوم و مراقبت نهانی تو از کارهای آنها سبب می شود که آنها به امانت داری و مدارا کردن به زیر دستان ترغیب شوند.»
شیوه رفتاری و مدیریتی امام علی(علیه السلام) نیز بازرسی و مراقبت مستمرّ و پنهانی بود؛ حضرت افرادی اماین را گمارده بودند تا از نزدیک ناظر عملکرد کارگزاران باشند؛ ازاین رو در نامه ی به عثمان بن حنیف و سرزنش او بری شرکت در میهمانی ویژه فرمودند:
«یا بن حنیف فقد بلغنی أن رجلاً من فتیة أهل البصرة دعاک اِلی مأدبة فأسرعتَ إلیها»[210]؛ «ی پسر حُنیف به من گزارش رسیده که یکی از جوانان بصره تو را به مهمانی خوانده و تو نیز بدانجا شتافتهای».
همچنین در نامه خود به «مصقلة بن هُبیرة شیبانی» فرماندار «اردشیر خُرّة» یکی از شهرهای فارس چناین نوشتند:
«به من درباره تو گزارشی رسیده است که اگر درست باشد و چنان کرده باشی پروردگارت را به خشم آورده و امام خویش را نافرمانی کرده و در امانت خیانت نمودهای»[211]نکته مهم در شیوه مدیریتی امام(علیه السلام) آن است که اولاً عملکرد کارگزاران خویش را به دقت رصد می کردند و ثانیاً بدون تسامح و تساهل و چشم پوشی به مسؤول خطاکار تذکر داده و در صورت نبود صلاحیت های لازم وی را بر کنار می کردند؛ این قاطعیت حکیمانه امام(علیه السلام) در عزل و نصب ها کاری ستودنی و قابل الگوبرداری بری نسل های اینده است. مهم آن است که عزل و نصب های حضرت علی(علیه السلام) ضابطهمند و بر اساس شایسته سالاری بوده نه آنکه بر پیه روابط و تمیلات نفسانی و منافع حزبی یا گروهای باشد.
نکته مهم دیگر آن که غالب کارگزارانی که توسط امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نصب شده بودند، از بزرگان صحابه و افرادی بسیار با کفیت و شایسته بودند. امام(علیه السلام) «ابو قتاده» را که از صحابه ی بود که در جنگ بدر شرکت داشت، به عنوان استاندار مکّه برگزید. همچنین «سهل بن حُنیف» را که از صحابه جلیلالقدر بود فرماندار مداینه ساخت. ابویوب انصاری پس از جنگ نهروان، کارگزار مداینه شد، عبدالله بن عباس فرماندار یمن، قرظة بن کعب استاندار کوفه گشت. همه این افراد انسان های لیق و کاردانی بودند که توسط امیرالمؤمناین به مسؤولیت های سترگی منصوب شدند.
در خصوص «کمیل بن زیاد» باید گفت که او از اصحاب خاص امیرمؤمنان(علیه السلام) بوده که دعی پرمحتویی که امام علی(علیه السلام) در اختیار او گذارد و معروف به دعی کمیل است بری شیعیان نقل کرده است. ماجرای نکوهش کمیل بن زیاد که در نامه 61 نهج البلاغه آمده بداین قرار بوده که کمیل به گمان خود، بری مقابله به مثل کردن،سپاهای را که در اختیار داشته به سوی «قرقیسیا» که از شهرهای مرزی شام بود فرستاد و به آنجا شبیخون زد و محل فرماندهای خود را که «هایت» در شمال بغداد بود، رها کرد. معاویه باخبر شد و گروهای از لشکر خود را به «هایت» فرستاد و به غارتگری و فساد پرداخت. امام علی(علیه السلام) در این نامه کمیل بن زیاد را مورد سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلی را که باید از آن پاسداری کند رها کرده و محلی را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است.[212] البته این لغزش کمیل از مکانت و جایگاه برجسته او نمی کاهد.
بنابراین عزل و نصب های سنجایده و ضابطهمند امیرمؤمنان هایچ منافاتی با عصمت امام(علیه السلام) ندارد؛ زیرا یشان بر پیه سیره و روش عقلا و خردمندان، تمام تلاش خویش را بری نصب کارگزاران شایسته و لیق به کار گرفتند و تا زمانی که به معیارها و شاخصه های یک مدیر موفق و سالم پیبند بودند آنها را در جایگاه خود نگه داشت و هنگامی که دچار اشتباه شده و از آن معیارها فاصله گرفتند، آنها را عزل نمودند.
فــدک
چرا امام علی(علیه السلام) فدک را در زمان حکومت خود بازپس نگرفت؟
«فدک» نام دهکده ی است در سرزماین حجاز در حوالی شرق خیبر که فاصله آن تا شهر مداینه دو یا سه روز راه می باشد.[213]از آنجا که یهودیان خیبر[214] خطر و تهدید بزرگی برای مسلمانان به شمار می آمدند، رسول خدا در سال هفتم هجری پس از بازگشت از حدیبیه با 1400نفر به سوی خیبر رهسپار شدند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خیبر را محاصره کردند و یکی پس از دیگری دژهای خیبر فتح شد؛ گروهای باقی مانده از اهل خیبر به دژی پناه بردند و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کردند خون آنها را نریزد و راه را بر آنها بازگذارد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به آنها آسیبی نرساند و به آنها امان داد. مردم منطقه فدک این خبر را شنیدند و هنگامی که گذشت و بخشش پیامبر را فهمیدند تصمیم گرفتند بدون جنگ و خونریزی تسلیم شوند. آنها نماینده ی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادند و با یشان صلح کردند و قرار گذاشتند نصف درآمد و محصولات فدک یا همه آن را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بدهند و هرگاه یشان خواستند، ساکنان فدک را از آنجا کوچ دهند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شریط آنها را بری مصالحه پذیرفتند و فدک بدون جنگ و درگیری در اختیار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت.[215] بنابراین فدک ملکِ خالص پیامبر است زیرا اهالی فدک آن را از راه صلح به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تملیک نمودند.
«وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ »[216]؛ «و آنچه را خداوند از آنان (از یهود) به رسولش بازگردانده (و بخشیده) چیزی است که شما بری به دست آوردن آن (زحمتی نکشیدید) نه اسبی تاختید و نه شتری، و خداوند پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلّط می سازد»
بر پیه یه مذکور، هر آنچه از غنیمت ها و درآمدهایی که بدون جنگ و خونریزی به دست مسلمانان قرار می گیرد، اختصاص به رسول خداوند دارد و باین مسلمانان تقسیم نمی گردد. ازاینرو چون «فدک» بدون جنگ و خونریزی به دست مسلمانان فتح گردید، به دستور خدا درآمدها و عیدات آن در اختیار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت و مِلک شخصی یشان گردید.[377] و خلیفه اول خود به این موضوع اعتراف داشت که فدک ملکِ شخصی و خالص پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است.[218]
بخشش فدک به فاطمه(سلام الله علیها)
رویات فراوانی گواه آن است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «فدک» را در زمان حیاتشان به دختر گرامی شان حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بخشیدند. این موضوع در کتاب های تفسیر و حدیث و تاریخ و کلام و لغت بیان شده است و جای تردیدی نسبت به آن وجود ندارد.
ابن عباس گوید: هنگامی که یه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»[219]؛ «حق خویشاوندان را بده» نازل گردید، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه را خواند و فدک را به یشان داد.[220]امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در نامه 45 نهج البلاغه به عثمان بن حنیف انصاری تصریح می کنند که «فدک» در اختیار ما اهل بیت(علیهم السلام) بود:
«بَلی کانت فی یداینا فدکٌ مِن کلِّ ما أظَلّتهُ السّماءُ»[221]؛ «آری در دستِ ما از آنچه آسمان بر آن سیه افکنده فدکی بود»
عبارت «کانت فی یدنا فدکٌ» به روشنی گواه آن است که در زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فدک در دست فاطمه(سلام الله علیها) و فرزندانشان بوده و از درآمد و محصولات آن بهرهمند بوده اند.
غصب فدک و دادخواهای فاطمه (سلام الله علیها)
مرحوم طبرسی از امام صادق(علیه السلام) رویت کند که حضرت فرمودند: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد و خلافت او تثبیت گردید، کسی یا کسانی را فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را از فدک اخراج کند، و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نزد او آمد و فرمود:
«یا أبابکر لِمَ تَمنَعُنی میراثی مِن أبی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بأمر الله تعالی؟»؛ «ی ابابکر چرا من را از میراثی که پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند به من عطا فرمودند، منع می کنی؟»
ابوبکر گفت: شاهدان خود را بر اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به تو بخشیده بیاور.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) أمّ یمن همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی(علیه السلام) را بری شهادت و گواهای دادن احضار فرمودند و گفتند: ی ابوبکر به خدا سوگندت می دهم مگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمودند: «اُمّ یمن زنی است از اهل بهشت»! گفت: آری! اُم یمن شهادت داد که هنگامی یه «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»[222] نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند «فدک» را به فاطمه(سلام الله علیها) بخشیدند. امام علی(علیه السلام) نیز حاضر شدند و به همین مطلب شهادت و گواهای دادند.[223]
ابوبکر گفت: ی دختر رسول خدا تنها شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن جایز و پذیرفته شده است.[224]پس از این ماجرا، تا پیان خلافت ابوبکر و سال های متمادی پس از آن فدک به فاطمه(سلام الله علیها) و فرزندان او بازگردانیده نشد.
اکنون به بررسی این داوری می پردازیم؛ در این داوری اشتباهات گوناگونی روی داده است:
1. از امور قطعی در فقه و قضاوت اسلام آن است که اگر کسی خانه ی را در تصرف داشته باشد و دیگری ادعی مالکیت آن را نمید، شخص مدّعی باید ادعی خود را اثبات کند، نه کسی که خانه در دستِ تصرّف اوست. این همان استدلالی است که امام علی(علیه السلام) بری احقاق حق فاطمه(سلام الله علیها) نزد خلیفه اول بیان کردند. امام(علیه السلام) فرمودند: «ی ابوبکر اگر یک چیزی در اختیار و تملّک مسلمانی باشد سپس من آن شیی را ادعاء کنم که مال من است؛ از چه کسی درخواست باینه و شاهد می کنی؟ ابوبکر گفت: از تو درخواست باینه و شاهد می کنم. امام(علیه السلام) فرمودند: پس چرا از فاطمه(سلام الله علیها) نسبت به چیزی که در دست اوست درخواست باینه و شاهد می کنی در حالی که در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مالک فدک شده است. امام علی(علیه السلام) در همین گفتگو به حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) استناد می کنند که فرمودند:
«الباینة علی المدّعی و الیماین علی المدّعی علیه»[225]؛ «اقامه باینه و شاهد بر فردی است که ادعاء می کند، و قسم خوردن بر عهده فردی است که علیه او ادعاء شده و منکر است».
بنابراین اگر فدک در دست فاطمه(سلام الله علیها) بوده و در زمان حیات پیامبر از درآمدِ آن بهرهمند می شده، کسی که بعداً ادعاء دارد فدک ملک ِاوست باید باینه و شاهد بیاورد نه حضرت صدّیقه(سلام الله علیها).
2. از مسلمات فقه است که تا زمانی که کسی علیه تصرف کننده شکیت نکرده است، قاضی نمی تواند ترتیب اثر دهد، و درباره فدک کسی نزد خلیفه شکیت نبرده بود. بله اگر خودِ خلیفه شکیت داشت، می بیست طبق مقررات قضاء اسلامی نزد قاضی دیگر شکیت می کرد؛ زیرا فاطمه(سلام الله علیها) مدّعی، و وی منکر بوده است، و لازم بود داور غیر از مدّعی و منکر باشد. اولاین خلاف شرع ِ خلیفه اول در ماجرای فدک این است که قبل از طرح مدعی خود در محکمه ی عادل و بی طرف، فدک را از فاطمه(سلام الله علیها) گرفته است.
2. بر پیه موازاین حقوقی، قاضی می تواند براساس علم خود عمل کند و ابوبکر به حکم یه تطهایر «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهایرًا»[226] که درباره اهل بیت(علیهم السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) نازل شده بود، می دانست که فاطمه(سلام الله علیها) دروغ نمی گوید، اما سخن او را نپذیرفت. امام علی(علیه السلام) در جریان اعتراض به غصب فدک بری صدق ادعی حضرت فاطمه درباره مالکیت بر فدک به یه تطهایر تمسک نمودند و فاطمه(سلام الله علیها) را مصداق یه تطهایر دانستند و بر طهارت و پاکی یشان تأکید کردند.[227]3. از میان دو شاهد حضرت زهرا(سلام الله علیها) یکی امام علی(علیه السلام) که مصداق یه تطهایر و معصوم بود و دیگری همسر پیامبر اُمّ یمن بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را اهل بهشت معرفی کردند.[228]روشن است که شهادت دادن امام علی(علیه السلام) به دلیل عصمت او، بری کسی که به یه تطهایر اعتقاد داشته باشد، علم آور است و می تواند جایگزاین دو شاهد باشد. همچنین شهادت أم یمن به دلیل سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او، اطماینان آور است و می تواند جایگزاین شهادت دو زن باشد، اما ابوبکر شهادت این دو شاهد را نپذیرفت.[229]4. به دلیل کثرت مصاحبت و همراهای خلیفه اول و دوم با رسول خدا، آنان به طور قطع، از واگذاری فدک به حضرت زهرا(سلام الله علیها) اطلاع و آگاهای داشتند اما مسأله را به گونه ی دیگر وانمود کردند.
ابن ابیالحدید می گوید: از علی بن الفارقی که از استادان مدرسه غربیه بغداد بود، پرسیدم: یا فاطمه در ادعی خود راست می گفت؟ گفت: آری. به او گفتم: با اینکه ابوبکر می دانست فاطمه(سلام الله علیها) در موضوع فدک راست می گوید، چرا فدک را به او نداد؟ آن استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت. او گفت: اگر آن روز ابوبکر به مجرد ادعی فاطمه(سلام الله علیها) فدک را به او می داد، فاطمه(سلام الله علیها) روز دیگر می آمد و بری همسرش علی(علیه السلام) ادعی خلافت می کرد – و مسأله خلافت علی(علیه السلام) را از قول پدرش مطرح می کرد – و ابوبکر را از خلافت کنار می زد و ابوبکر در عدم پذیرش گفتار او عذر و بهانه ی نداشت، زیرا قبلاً به راستگویی فاطمه(سلام الله علیها) اعتراف کرده و آن را بر خود مسجّل می دانست، بدون نیاز به گواه و شاهد. ابن ابیالحدید پس از نقل این گفتار از استاد مدرسه در بغداد می گوید: این سخن اگر چه از روی شوخی گفته شد ولی کلام صحیح و درستی است.[230]5. شید از مهمترین ادله بی اساس بودن داوری خلیفه اول این باشد که هایچگاه در طول تاریخ قضاوت او توسط همه حکمرانان پذیرفته نشد و بارها فدک به اهل بیت(علیهم السلام) و فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) برگردانده شده است. این کار نخستاین بار به دست عمر بن عبدالعزیز صورت گرفت.[231]ادعا و مطالبه اصلی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مالکیت فدک بود، اما وقتی دید خلیفه ادعی او را نمی پذیرد، فرمود: اگر فدک مِلک من نیست، ملکِ پدر من است و آن را از او به ارث می برم.[232]خلیفه اول با استناد به یک حدیث بی اساس که تنها خود او از پیامبر رویت کرده بود، فاطمه(سلام الله علیها) را از ارث محروم کرد؛ آن حدیث این بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة»[233]؛ «ما گروه انبیاء از مال دنیا چیزی به ارث نمی گذاریم، آنچه به جای گذاریم صدقه است».
حضرت زهرا(سلام الله علیها) در آن خطبه معروف «فدکیه»[234] که در اوج فصاحت و بلاغت است با استناد به یاتی که پیامبران خداوند در قرآن ارث برده اند و از خود میراثی به جای گذاشته اند، از حق خود دفاع می نمید. از جمله ارث بردن حضرت سلیمان از حضرت داود(علیهما السلام):
«وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ»[235]؛ «سلیمان از داود ارث برد»
و نیز یه:
«فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا. یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ »[236]؛ «حضرت زکریا فرمودند: پروردگارا فرزندی به من عطا کن که از من و از آلیعقوب ارث ببرد»
علامه اماینی در نقد این رویت که «نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث» می گوایند: که اگر واقعاً پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این حدیث را بیان فرمودند می بایستی آن را به گوش خاندان و خویشاوندان خود می رساندند تا ادعی ارث و میراث نکنند و عذر و بهانه را از دست آنها می گرفت؛ زیرا خاندان پیامبر با تمسک به عمومات یات ارث می توانستند ادعی ارث کنند. یا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از فتنه ها و آشوب های پس از خود به خاطر این موضوع ارث و میراث آگاه و مطلع نبودند تا خاندان خود را نسبت به آنها هشدار دهند؟! هرگز چناین نبوده.
یا می شود گفت امیرمؤمنان که در رویات به «صدّیق اکبر» ملقب هستند و حضرت «صدّیقه کبری» پس از علم و آگاهای به این حدیث دروغاین و ساختگی، سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بری کالی ناچیز دنیا زیر پا گذاشته و ادعی فدک کرده اند؟! هرگز چناین نبوده است.
چرا باید سخن ابوبکر که بر خلاف قرآن و سنت قطعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است – و تنها خود او که ذی نفع است و آن را نقل کرده-، راست و درست باشد، ولی ادعی فاطمه(سلام الله علیها) و امیرمؤمنان که فدک از آنِ آنهاست، نادرست باشد؟![237] در حالی که این دو بزرگوار در حدیث ثقلاین در کنار قرآن و حجّت بر مردم معرفی شده اند.
به تواتر نقل شده که فاطمه زهرا(سلام الله علیها) پس از خارج شدن از مجلسی که درباره ارث و مطالبات خود با ابوبکر سخن گفته بود، تا پیان عمر کوتاهشان با ابوبکر و عمر سخن نگفت و وصیت کرد که وی را شبانه دفن کنند.
در صحیح بخاری آمده است: چون ابوبکر از دادنِ مطالبات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) خودداری کرد، فاطمه بر او غضبناک شد و تا زنده بود با وی سخن نگفت تا از دنیا رفت. هنگامی که فاطمه(سلام الله علیها) وفات نمود همسر او علی شبانه او را دفن کرد، و به ابوبکر اطلاع نداد تا در تشییع جنازه فاطمه(سلام الله علیها) شرکت کند و بر او نماز گذارد.[238]برخورد خلفا با قضیه فدک کاملاً چندگانه و تناقض آمیز بود؛ زیرا ابوبکر فدک را از دست اهل بیت(علیهم السلام) بیرون آورد و خلیفه دوم فدک را به اهل بیت برگرداند و عثمان خلیفه سوم دو مرتبه آن را از اهل بیت(علیهم السلام) گرفت و به مروان بن حکم اختصاص داد.[239] این برخورد چندگانه و تناقض آمیز، خود بهتراین گواه بر باطل بودن آن حدیث ساختگی ابوبکر است که «نحن معاشر الانبیاء لانورّث»؛ زیرا اگر فدک به همه مسلمان ها اختصاص داشت چرا باید عثمان آن را به مروان عطا کند؟!
امیرالمؤمناین علی(علیه السلام) در نامه 45 نهج البلاغه به عثمان بن حنیف موضوع فدک را مطرح می کنند:
«بلی! کانت فی یداینا فدکٌ مِن کلِّ ما أظَلّتهُ السّماءُ، فشحَّت علیها نفوس قومٍ و سَخَت عنها نفوسُ قومٍ آخراین، و نِعم الحَکَم اللّه»[240]؛ «آری از آنچه آسمان بر آن سیه افکنده، فدک در اختیار ما بود، اما گروهای به آن بخل ورزیدند، و گروهای دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و خداوند نیکو داوری است»
این فراز از سخن امام(علیه السلام) در واقع بیانگر شکیت و مظلومیت یشان در موضوع غصب فدک است؛ عبارت «کانت فی یداینا» تصریح دارد که فدک در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدت چهار سال – از فتح خیبر تا رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) – در دست اهل بیت(علیهم السلام) بوده و در آن تصرّف می کردند سپس از دست یشان خارج گردید.[241] و این همان قاعده معروف فقهای است که «النّاس مسلّطون علی أموالهم» «مردم بر اموال خود سلطه و حق تصرّف دارند».
جمله «فَشَحَّت علیها نفوس قوم» اشاره به غاصبان حکومت است که آنها نسبت به مالکیت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست بنی هاشم و اهل بیت قرار بگیرد مردم گرد آنها جمع شوند و قدرت منازعه و بازپس گیری حکومت در آنها افزون گردد.
عبارت «سَخَت عنها نفوس قوم آخراین»؛ دو احتمال دارد؛ یکی آنکه منظور بنی هاشم باشند که وقتی دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند از حق فاطمه(سلام الله علیها) چشم پوشی کردند و آن را در دست غاصباین رها کردند. احتمال دیگر آن که مقصود انصار هستند که نسبت به مطالبه حقّ اهل بیت(علیهم السلام) ساکت ماندند و اهل بیت(علیهم السلام) را یاری نرساندند.[242]سپس امام فرمودند: «نعمَ الحَکمَ الله»؛ این جمله بیانگر اوج مظلومیت و غم و اندوه جان کاهای است که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بری اهل بیت و همسر یشان اتفاق افتاد. امام(علیه السلام) قضاوت و داوری در این امر را به روز قیامت و در محکمه عدل الهای واگذار نمودند. امام علی(علیه السلام) در ادامه، بی رغبتی و عدم دلبستگی خود به کالی پست دنیا را اینگونه بیان می کنند:
«و ما أصنَعُ بفدک و غیر فدک، و النفسُ مظانّها فی غدٍ جَدَثٌ»[243]؛ «مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که فردا جایگاه هر کسی گور اوست».
امام(علیه السلام) این سخن را فرمودند تا به مردمی که پس از یشان می ایند و در تاریخ جستجو می کنند، بفهماند که یشان اگر سخن از فدک به میان می آورند، نه به خاطر دنیاپرستی و رغبت به دنیا است؛ بلکه «فدک» نماد حق پیمال شده امام علی(علیه السلام) در موضوع خلافت و جانشاینی پس از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است.
از همین جا می توان به بخش دوم پرسش پاسخ داد که چرا امام علی(علیه السلام) در زمان خلافت خود فدک را بازنگرداند و آن را پس نگرفتند؟
نکته محوری آن است که قضیه «فدک» به مرور زمان نماد و نشانی بری غصب خلافت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) گردید؛ به بیان دیگر «فدک» عنوان مشیر است به جریان غصب خلافت. گواه بر این مدعی گفتگویی است که باین هارون الرشید و امام موسی کاظم(علیه السلام) درباره بازگرداندن فدک واقع گردید.
هارون الرشید به امام کاظم(علیه السلام) گفت: فدک را بگیر. امام(علیه السلام) امتناع ورزیدند و فدک را نپذیرفتند. هارون پافشاری و اصرار ورزید. امام کاظم(علیه السلام) وقتی اصرار او را دیدند، فرمودند: «من فدک را نمی پذیرم مگر با همه حد و مرزهای آن». هارون گفت: حدود آن چیست؟ امام(علیه السلام) فرمودند: «حدّ اول آن عدن است. چهره هارون متغیر شد. حدّ دوم فدک سمرقند است، حدّ سوم فدک آفریقا و حدّ چهارم آن دریی خزر و ارمنستان است». هارون الرشید که بسیار ناراحت و خشمگاین شده بود به امام(علیه السلام) گفت: «فلم یبق لنا شیء»؛ «پس چی بری ما باقی ماند».[244]امام(علیه السلام) حدود فدک را همان حدود و قلمرو حکومت و خلافت آن زمان ترسیم کردند، تا به هارون بفهمانند که «فدک» تنها یک تکه زماین محدود نیست؛ فدک نماد و سنبل مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام) و سنبل غصب خلافت توسط حاکمان ستم است و این سند مظلومیت تا دامنه قیامت باید در اذهان مردم باقی باشد.
نکته دیگر اینکه فدک، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داری کارآمدی و کاریی مهمی بود. آن مقطع زمانی فدک می توانست بری جانشاین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مفید باشد، ولی پس از آن، چندان مفید و کارآمد نبود.
مدح و ستایش خلیفه دوم
گفتار 228 نهج البلاغه که حضرت علی(علیه السلام) در آن عمربنالخطاب را ستوده، چگونه با دیگر بیانات معصومان(علیهم السلام) قابل توجایه است؟
در آغاز این خطبه، بیان شده:
«لله بلاءُ(بلاد) فلان»؛ «خداوند پاداش دهد فلانی را بدانچه آزموده شد و انجام داد».
امام(علیه السلام) به نام این فرد تصریح نمی کنند و فقط از او به «فلان» تعبیر می کنند؛ سپس در ستیش و مدح او می فرمایند:
«کجای ها را راست کرد، و بیماری ها را درمان نمود، و فتنه را پشت سر انداخت و سنت را به پا ساخت، با دامنِ پاک، و با عیبی اندک در گذشت. خیر زمامداری را دریافت، و از شرّش رهاید.»[245]برخی از شارحان نهج البلاغه استناد و صدور این رویت را از امیرمؤمنان(علیه السلام) مورد تردید و تشکیک قرار داده اند، و مضمون آن را بر خلاف دریت و اخبار متواتر و سیره قطعی امیرمؤمنان می دانند.[246] گواه این مدعا آن است که طبری در تاریخ خود از مغیرة بن شعبه نقل می کند: هنگامیکه عمر بنخطاب از دنیا رفت دختر ابیخیثمة درباره او گفت: «ذهب بخیرها و نجا مِن شرّها»؛ «با خوبی های دنیا رفت و از زشتی های دنیا نجات یافت».
طبری از مغیرة بن شعبه نقل می کند که امام علی(علیه السلام) پس از مرگ خلیفه دوم این سخن دختر ابیخیثمه را نقل کردند و تصدیق نمودند.[247]نکته مهم آن است که:
اولاً، مغیرة از دشمنان امام علی(علیه السلام) بوده و نقل او در اینجا معتبر نیست.
ثانیاً، آنچه در نهج البلاغه ذکر شده با این نقل طبری متفاوت است.
امام(علیه السلام) در خطبه 228 می فرمایند:
«أصاب خیرها و سبق شرّها»؛ «از خوبی ها بهرهمند شد و از شر دنیا و زمامداری رهایده شد».
امام در این خطبه نامی از عمر بن الخطاب نمی برند و می فرمایند: «فلان» و نیز جمله دختر ابیخیثمه ارتباطی با آنچه در نهج البلاغه آمده، ندارد. آنچه در این خطبه مهم است آن است که منظور از این شخص (فلان) چه کسی است؟ میان شارحان نهج البلاغه اختلاف جدی وجود دارد. شارحان اهلسنت مانند ابن ابیالحدید و محمد عبده، بر این پندارند که منظور از سخن امام(علیه السلام) خلیفه دوم است و می گوایند علی(علیه السلام) آن را پس از درگذشت عمر بن الخطاب گفته است.
در پاسخ به این مطلب که امام(علیه السلام) در این خطبه خلیفه دوم را ستوده اند به نکاتی اشاره می شود:
اول: اگر منظور از «فلان» در این سخن ستیش آمیز خلیفه دوم باشد؛ به طور قطع با آنچه امام علی(علیه السلام) در خطبه «شقشقیه» فرموده اند در تضاد و تناقض است؛ امام(علیه السلام) در خطبه شقشقیه در توصیف خلیفه دوم اینگونه می فرمایند:
«فصیرها فی حوزةٍ خشناءَ یغلُظُ کلمُها، و یخشن مسُّها، و یکثُـرُ العثارُ فیها، و الأعتذارُ منها، فصاحبُها کراکب الصّعبة إن أشنقَ لها خرم، و إن أسلس لها تقحَّم، فمُنی النّاسُ بخبطٍ و شماسٍ، و تلوّنٍ و اعتراضٍ»[248]؛ «ابوبکر حکومت را به روحیه ی خشن (عمر بن الخطاب) سپرد، کسی که سخنش درشت، و همراهای با او سخت و دشوار بود، با لغزش های فراوان و عذرخواهای بسیار. همراهای با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود، که اگر سوار مهار آن را بکشد باینی آن آسیب بایند، و اگر به حال خود رهایش کند، سوارش را سرنگون سازد و هلاک کند. به خدا سوگند مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی، و تبدّل ری و کج روی شدند.»
اگر کسی باین این دو خطبه مقیسه کند، بدون تردید در آنها تناقضی آشکار می یابد؛ مثلاً تعبیر «قلیل العیب»[249]؛ «کم عیب و نقص» با عبارت «یکثر العثار فیها و الأعتذارُ منها»[250]؛ «لغزش های فراوان و عذرخواهای بسیار» ناسازگار است.
جلال الداین سیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» در سرگذشت خلیفه دوم عنوانی را گشوده به نام «فصلٌ فی أوّلیات عمر»، و در آن بدعت ها و سنتشکنی های او را بازگو نموده است؛ بدعت هایی مانند تحریم متعه، نماز تراویج به جماعت، هشتاد ضربه شلاق بری شرابخوار، خواندن نماز میت با چهار تکبیر و غیره.[251]ازاینرو برخی شارحان این سخن را اشاره به مالک اشتر و برخی به سلمان فارسی دانسته اند.[252]
دلیل خلافت امام(علیه السلام)
حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه دلیل حقانیت و برتری خود را بری امر خلافت چه می دانند؟
در پاسخ به این پرسش مهم به چند نکته اشاره می شود:
1. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در موارد متعددی از حق خلافت و رهبری خود بر جامعه که توسط غاصبان پیمال گردیده بود، شکیت می کنند. اینکه امام(علیه السلام) در برابر حق مسلّم خود سکوت اختیار کردند و لب به اعتراض نگشودند سخن نادرست و غیرمنطقی است. اگر نبود در دست ما به جز خطبه «شقشقیة»، به تنهایی بری اثبات مظلومیت امیرالمؤمناین علی(علیه السلام) کافی بود. امام(علیه السلام) در این خطبه با صراحت می فرمایند:
«اَما والله لقد تقمّصها فلانٌ، و إنّه لَیعلمُ أنّ محلّی منها محلَّ القُطب من الرّحی»[253]؛ «هان! به خدا سوگند که آن مرد [ابوبکر، پسر ابوقحافه] پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که نیک می دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب و آسیاب است (که بدون آن از چرخش باز می ماند)»
در همین خطبه امام(علیه السلام) فریاد مظلومیت سر می دهند که: «أری تُراثی نهباً»[254]؛ «میراث خود را در تاراج و غارت می دیدم».
2. به طور کلی اهل بیت(علیهم السلام) در نهج البلاغه در دو سطح و مرتبه مطرح شده اند؛
الف. مقام ممتاز و فرابشری اهل بیت(علیهم السلام) و اینکه علوم و معارف آنها از یک منبع فوق بشری سرچشمه می گیرد و آنها را با دیگران، و دیگران را با آنها نتوان قیاس کرد.
ب. حقانیت و برتری اهل بیت و از آن جمله شخص امیرالمؤمناین علی(علیه السلام) به امر خلافت، هم براساس وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و هم بر پیه شیستگی و فضیلت و هم به حکم قرابت و خویشاوندی.[255]در این مجال به طور اختصار به هر کدام یک از این دو سطح از معرفت می پردازیم.
مقام و جایگاه ممتاز اهل بیت(علیهم السلام)
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در سخنان گوناگونی به توصیف جایگاه برجسته و ممتاز اهل بیت(علیهم السلام) و فضیل ویژه آنها می پردازند:
1. «هم موضع سرّه و لَجأ أمره، و عیبةُ علمه، و موئل حکمِه و کهوف کتبه و جبال داینه، بهم أقامَ انحناء ظهره، و أذهب ارتعاد فرائصه… لا یقاس بآل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) مِن هذه الأمّة أحدٌ… هم أساس الدِّاین و عماد الیقاین، إلیهم تَفییء الغالی، و بهم یلحق التّالی»[256]؛ «خاندان پیامبر جایگاه اسرار خداوند، پناهگاه امر او، مخزن علم او، مرجع حکم و شریعت او، مخازن کتاب های او، و کوه های افراشته داین اوایند، پشت داین بدانها راست و ثابت و پابرجاست. از این امت کسی را با آلمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) همپیه نتوان پنداشت، که آل محمد پیه داین و ستون یقاینند، هر که از حد در گذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد.»
2. «این الّذاین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا، کذباً و بغیاً علاینا، أن رفعنا اللهُ و وضعهم، و أعطانا و حرَمهم، و أدخلنا و أخرجهم، بنا یستَعطی الهُدی، و یستَجلی الْعَمی، إنّ الأئمّة من قریش غُرسوا فی هذا البطن من هاشم لا تصلح علی سواهُم، و لا تصلح الولاةُ من غیرهم»[257]؛ «کجایند کسانیکه پنداشتند راسخان در علم [که در قرآن آمده] آنهایند نه ما؟ به دروغ و ستمی که بر ما می رانند. خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته؛ به ما عطا کرده و آنان را محروم داشته، ما را در [حوزه عنیت خود] در آورد؛ و آنان را از آن برون کرد. راه هدیت را با راهنمیی ما می پوایند، و روشنی دل های کور را از ما می جوئید. همانا امامان از قریش اند که درخت آن را در خاندان هاشم کشته اند، دیگران در خور آن نیستند، جامه امامت جز بر تن آنان راست نیید و کسی غیر از آنان چناین شیستگی را ندارد.»
3. «نحن شجرةُ النبوّة و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائکة، و معادن العلم، و اینابیع الْحِکَم»[258]؛ «ما از درخت نبوّت هستیم، و از خاندانی می باشیم که رسالت و پیغام الهای در آنجا فرود آمده، ما محلّ آمد و شد فرشتگان و معدن های معرفت و دانش و چشمه های حکمت هستیم.»
4. «هم عیش العلم، و موت الجهل. یخبرکم حلْمُهم عن علمهم، و ظاهرُهم عن باطنهم، و صمتُهم عن حِکَم منطقهم. لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه. و هم دعائم الأسلام، و ولائج الأعتصام. بهم عاد الحقُّ إلی نصابه، و انزاح الباطلُ عن مقامه، وانقطع لسانُه عن منبته. عقلوا الدّاین عقلَ وعیةٍ و رعیةٍ، لا عقل سماعٍ و رویةٍ. فأنّ رواةَ العلم کثیرٌ، و رُعاتَه قلیلٌ»[259]؛ «آل محمّد (ائمّه اطهار صلوات الله علیهم) زنده کننده علم و دانیی و از باین برنده جهل و نادانی هستند. بردباری آنان شما را از دانش آنها خبر می دهد، و آشکارشان از نهانشان، و سکوتشان از حکمت گفتارشان با خبرتان می سازد. نه با حق مخالفت می ورزند و نه در حق اختلاف می کنند. آنان ستون های اسلامند، و پناهگاه مردمان، حق به وسیله آنان به جای خود بازگشت، و باطل از جای خود دور شد و زبانش آنجا که حق آشکار شد از بیخ بریده می گردد. آنان داین را از روی فهم و بصیرت و بری عمل فراگرفتند، نه آنکه فقط بشنوند و رویت کنند، زیرا راویان دانش بسیارند و رعیتکنندگان آن اندکند».
این بود گلچاینی از فضیل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت از زبان سرور اهل بیت علی(علیه السلام).[260] این ویژگی های الهای و کمالات انسانی در اهل بیت(علیهم السلام) خود بهتراین گواه بر این است که تنها آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) شیستگی رهبری و هدیت مادی و معنوی بشر را دارند، نه کسانیکه فاقد این کمالات و فضیل هستند.
حقانیت و برتری اهل بیت(علیهم السلام) در خلافت
در نهج البلاغه درباره این مطلب به سه اصل استدلال شده است: 1. وصیت و نصّ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ 2. شیستگی امیرمؤمنان و اینکه جامه خلافت تنها بر اندام او راست می ید؛ 3. روابط نزدیک خویشاوندی و روحی آن حضرت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم).
1. نصّ و وصیت
برخی می پندارند که در نهج البلاغه به هایچ وجه به مسأله نصّ و نصب از سوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره ی نشده است و تنها به مسأله صلاحیت و شیستگی امام(علیه السلام) پرداخته شده است. این یک پندار نادرستی می باشد؛ زیرا از یک سو امیرمؤمنان در خطبه دوم نهج البلاغه با صراحت درباره اهل بیت(علیهم السلام) می فرمید:
«و لهم خصائص حقّ الولیة، و فیهم الوصیة والوراثة»[261]؛ «ویژگی ها و خصیص ولیت و امامت در آنان جمع و حق یشان است و بس، و وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین وراثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان آنهاست.»
شگفت از ابن ابیالحدید معتزلی که در شرح این فراز از نهج البلاغه از روی تعصب به انحراف رفته و می گوید: «بی شک آن حضرت (علی(علیه السلام)) از همه اولی و شایسته تر بری امر خلافت بود نه به عنوان اینکه نصّی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده باشد بلکه به عنوان افضلیت، چرا که او برتراین انسان بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و شایسته تراین فرد از میان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولی او حق خود را به خاطر مصلحتی ترک کرده بود؛ زیرا او و سیر مسلماین پیش باینی می کردند که تنش و اضطرابی در اسلام و نشر آن پیدا خواهد شد؛ چرا که عرب نسبت به او حسد می ورزید و کاینه او را در دل داشت».[262]پرسش ما از این شارح نهج البلاغه این است که اوّلاً، با این همه نصوص روشن و صریح مثل حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث ثقلاین، حدیث یوم الدار و… که بیانگر تعیاین و نصب امیرمؤمنان از سوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، چه باید کرد؟!
ثانیاً، حق علی(علیه السلام) در امر خلافت و رهبری غصب گردید؛ چنان که خود در خطبه شقشقیه فرمودند: «دیدم که میراث من را به تاراج و غارت می برند»؛[263] نه اینکه به دلخواه خویش از حقّ خود صرف نظر کند. این در حالی است که ابن ابیالحدید خطبه شقشقیه را صادر شده از امیرمؤمنان می داند و اعتبار سندی این خطبه را تیید می کند.
ثالثاً، همه عرب به او حسد نمی ورزیدند؛ بلکه توده های مردم به یشان و عدالتشان عشق می ورزیدند؛ آری تنها جمعی از سران قریش و کفر و نفاق که ضربات شمشیر او را در جنگ های بدر و حناین و خیبر چشیده بودند، نسبت به امام کاینه داشتند.
نکته دیگر درباره نصّ و وصیت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آن که امیرمؤمنان در موارد زیادی چنان از حق خویش سخن می گوایند که جز با مسأله نصّ و مشخص شدن حق خلافت بری او توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قابل توجایه نیست. در این موارد، سخن علی(علیه السلام) این نیست که چرا مرا با همه جامعیت شریط و فضیل کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند؛ بلکه سخنش این است که حق قطعی و مسلّم مرا از من ربودند. بدیهای است که تنها با نص و تعیاین قبلی از طریق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است که می توان از حق مسلم و قطعی دم زد. صلاحیت و شیستگی، حقِ بالقوه یجاد می کند نه حقِ بالفعل، و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلّم و قطعی صحیح نیست.[264]2. شایستگی و فضیلت
علاوه بر جمله نخستاین خطبه شقشقیه؛ امام(علیه السلام) در خطبه 197 می فرمایند:
«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جان به جان آفراین تسلیم کرد در حالی که سرش بر ساینه من بود. نفس او بر کف دست من جاری شد و آن را بر چهره خود کشیدم. غسل دادنش را بر عهده گرفتم و فرشتگان یاریم می دادند. در و دیوار خانه فریاد می کشیدند، گروهای از فرشتگان فرود می آمدند و گروهای دیگر به آسمان می رفتند. لحظه ی بانگ و فریاد فرشتگان از گوشم جدا نمی شد، بر او درود می فرستادند تا او را در مدفنش به خاک سپردیم.»[265]سپس امام(علیه السلام) فرمودند:
«فمن ذا أحقّ به منّی حیاً و میتاً؟»؛ «چه کسی از من به پیغمبر در زمان حیات و پس از مرگ او سزاوارتر است؟»
3. خویشاوندی و نَسَب
چنان که در کتب تاریخ و حدیث در جریان سقیفه آمده، پس از وفات رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، سعدبن عباده انصاری مدّعی خلافت شد و گروهای از افراد قبیله اش دور او را گرفتند. سعد و یارانش محل «سقیفه» را بری این کار انتخاب کرده بودند، تا آنکه ابوبکر و عمر و ابوعبایده جرّاح آمدند و مردم را از توجه به سعد بن عباده باز داشتند و از حاضراین بری ابوبکر بیعت گرفتند. در این مجمع سخنانی میان مهاجران و انصار رد و بدل شد. یکی از برگ های برنده ی که مهاجران و طرفداران ابوبکر از آن بهره مند بودند این بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش است و ما از نزدیکان و خویشاوندان پیامبر و از طیفه او هستیم.
علی(علیه السلام) که در آن زمان مشغول غسل و کفن جنازه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، پس از پیان سقیفه از افرادی که در آن جلسه حضور داشتند، استدلال های طرفاین را پرسیدند. امام(علیه السلام) استدلال هر دو طرف را در خطبه 67 نهج البلاغه انتقاد و رد کردند. امام(علیه السلام) درباره استدلال قریش که خود را از درخت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و از قریش معرفی کرده بودند فرمودند:
«إحتجّوا بالشّجرة، و أضاعوا الثّمرة»[266]؛ «آنان به درخت (و انتساب خود به قریش) استدلال کردند و میوه آن را تباه و ضیع کردند».
یعنی اگر شجره نسبت معتبر است، دیگران شاخه ی از آن درخت می باشند، اما اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میوه آن شاخه اند.[267]امیرمؤمنان در خطبه 162 به مسأله نسبت و خویشاوندی و نزدیکی خود به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال می کنند:
«أمّا الأستبدادُ علاینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسباً، و الأشدّون برسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نوطاً…»[268]؛ «آن خود کامگی و استبدادی که دیگران در امر خلافت بر ما تحمیل کردند – با اینکه نَسب ما برتر و پیوند خویشاوندی ما با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استوارتر بود – جز انحصار طلبی چیز دیگری نبود».
البته امام(علیه السلام) از شیوه جدلی استفاده کردند؛ به این معنی که اگر معیار برتری در خلافت خویشاوندی و نزدیکی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، ما اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر از دیگران واجد این معیار هستیم و از همه به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک تریم.
پاینوشتها
[1]. سیری در نهجالبلاغه، مطهری، ص 121.[2]. خطبه 33، ص 62.
[3]. نامه 5، ص 536.
[4]. نساء ، یه 58.
[5]. نامه 5، ص 536.
[6]. نور، یه 33.
[7]. پیام امام، مکارم، ج 9، ص 73.
[8]. سیری در نهجالبلاغه، مطهری، ص 143.
[9]. نامه 53، ص 632.
[10]. نامه 51، ص 628.
[11]. خطبه 131، ص 250.
[12]. درآمدی بر سیاست و حکومت در نهجالبلاغه، محمد مهدی باباپور گل افشانی، ص 79.
[13]. آل عمران، یه 189.
[14]. خطبه 216، ص 484.
[15]. نظریه حقوقی اسلام، مصباح یزدی، ج 2، ص 42.
[16]. نامه 53، ص 632.
[17]. خطبه 152، ص 290.
[18]. خطبه 3، ص 16.
[19]. مائده، یه 3.
[20]. مائده، یه 67.
[21]. خطبه 2، ص 16؛ امام علی(علیه السلام) در موارد متعددّی از حق الهای خلافت و ولیت خود بر مردم و غصب آن توسط نا اهلان سخن گفته اند از جمله: خطبه 6؛ خطبه 162، خطبه 172، خطبه 217، قصار 22.
[22]. خطبه 3، ص 20.
[23]. مهمترین منشور و دستورالعمل مدیریت صحیح در نامه 53 نهجالبلاغه که معروف به عهدنامه مالک اشتر است، بیان شده است.
[24]. کلمات قصار 48.
[25]. کلمات قصار 181.
[26]. نامه 53، ص 656.
[27]. نامه 13، ص 546.
[28]. نامه 53، ص 642.
[29]. همان، ص 646.
[30]. نامه 62، ص 668.
[31]. 173، ص 346.
[32]. خطبه 16، ص 32.
[33]. نامه 31، ص 596.
[34]. نامه 53، ص 646.
[35]. همان، ص 636.
[36]. همان، ص 640.
[37]. نامه 51، ص 644.
[38]. نامه 26، ص 564؛ «و إنّ أعظم الخیانة خیانةُ الأمّة، و أفظع الغِشّ غِشُّ الأئمة».
[39]. نامه 33، ص 598.
[40]. نامه 53، ص 632.
[41]. همان، ص 654.
[40]. کلمات قصار 179، ص 782.
[43] . نامه 53، ص 636.
[44]. همان.
[45]. نامه 53، ص 634.
[46]. نامه 53، ص 652؛ امام علی(علیه السلام) در نامه 46 نیز کارگزار خود را به رعیت عدالت حتی در نگاه کردن توصیه می کنند.
[47]. همان، ص 632.
[48]. نامه 53، ص 648.
[49]. نامه 46، ص 620.
[50]. کلمات قصار 175، ص 780.
[51]. نامه 13، ص 546.
[52]. نامه 31، ص 580.
[53] . خطبه 216، ص 488.
[54]. صف، یه 3.
[55]. پیام امام (علیه السلام)، مکارم، ج 8، ص 268.
[56]. ر.ک: کلمات قصار 420 و واکنش حضرت علی(علیه السلام) در مقابل آن مرد از خوارج که به حضرت اهانت کرد و گفت: «قاتله الله کافراّ ما أفقهه».
[57]. خطبه 216، ص 488.
[58]. یوسف، یه 53.
[59]. یوسف، یه 24.
[60]. ر.ک: تفسیر المیزان، ذیل یه 24 سوره یوسف.
[61]. خطبه 97، ص 170.
[62]. همان.
[63]. کلمات قصار 6.
[64]. به عنوان نمونه به: کتاب «اندیشه های اقتصادی در نهجالبلاغه» نوشته دکتر سید محسن حائری؛ و نیز کتاب «دانش نامه امام علی(علیه السلام)» بخش اقتصاد آن زیر نظر صادقی رشاد؛ و کتاب «نظام اقتصاد علوی» (مبانی، اهداف و اصول راهبردی)؛ اثر احمد علی یوسفی؛ مراجعه کنید.
[65]. «وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ» نور یه 33.
[66]. نامه 62، ص 668.
[67]. حشر، یه 7.
[68]. خطبه 29،
[69]. نامه 31، ص 592.
[70]. نامه 53، ص 644.
[71]. نظام اقتصاد علوی، احمد علی یوسفی، ص 353 و 365.
[72]. نامه 53، بخش بازرگانان و صاحبان صنیع.
[73]. نامه 41، ص 608.
[74]. همان، ص 610.
[75]. نامه 53، ص 648، بخش محرومان و مستضعفان.
[76]. کلمات قصار 328.
[77]. خطبه 126.
[78]. خطبه 160، ص 316.
[79]. نظریه حقوقی اسلام، محمد تقی مصباح یزدی، ج 1، ص 79، 80.
[80]. بقره، یه 228.
[81]. خطبه 216، ص 484؛ این خطبه از زیباتراین خطبه هایی است که حقوق شهروند و حقوق متقابل مردم و حاکمان به طور حکیمانه و دقیق بیان شده است.
[82]. همان.
[83]. همان.
[84]. خطبه 34، ص 64.
[85]. پیام امام(علیه السلام)، مکارم، ج 2، ص 345.
[86]. نظریه حقوقی اسلام، مصباح یزدی، ج 2، ص 30.
[87]. کلمات قصار 73، ص 724.
[88]. خطبه 40، ص 72.
[89]. نامه 53، ص 634.
[90]. «و اعلم أنّه لیس شییءٌ بأدعی إلی حُسن ظنّ راعٍ برعیته من إحسانه إلیهم و تخفیفه المؤونات علیهم، و ترک استکراهه یاهم علی ما لیس له قِبلهم» نامه 53، ص 636.
[91]. نامه 53، ص 640.
[92]. خطبه 15، ص 32.
[93]. خطبه 126، ص 240.
[94]. خطبه 224؛ ص 508؛ در همین خطبه است که امام(علیه السلام) جریان آمدن برادرشان عقیل نزد خود و درخواست از بیت المال را نقل نموده و پاسخ امام(علیه السلام) با آهن گداخته را بیان می کند.
[95]. خطبه 42، ص 74.
[96]. کلمات قصار 239، ص 808.
[97]. خطبه 131، ص 250.
[98]. شرح نهجالبلاغه، علامه مجلسی، ج 1، ص 60.
[99]. لسان العرب، ج 7، ص 168 و 167.
[100]. «رحبه» در لغت به معنی مکان وسیع است و در اصطلاح نام یکی از محله های کوفه بوده است. برخی دیگر معتقدند رحبه نام یک آبادی است در هشت فرسخی کوفه و روبروی قادسیه قرار داشته است (مجمع البحراین).
[101]. پیام امام، مکارم شیرازی، ج 1، ص 319.
[102]. الغدیر، ج 7، ص 109 به بعد؛ مصادر نهجالبلاغه، سید عبدالزهراء الحساینی الخطیب، ج 1، ص 309.
[103]. شرح نهجالبلاغه ابن میثم بحرانی، ج 1، ص 423 ؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 1، ص 206.
[104]. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 1، ص 205 و 206.
[105]. همان، ص 205.
[106]. صحیح بخاری، ج 6، ص 2505، کتاب المحارباین، حدیث 6442.
[107]. خطبه 189.
[108]. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 8، ص 30 ؛ و نیز: ج 1، ص 307؛ ج 6، ص 41.
[109]. «فیا عجباً!! باینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته، لشدّ ما تشطّر ضرعیها!»
[110]. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 1، ص 169.
[111]. المنتظم، ابن الجوزی،ج 1، ص 435، (ذکر خلافة ابیبکر)؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 1، ص 169.
[112]. خطبه شقشقیه.
[113]. بری مطالعه بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 6، ص 278 و 289.
[114]. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ج 1، ص 123.
[115]. نقش ائمه در احیاء داین، علامه سید مرتضی عسکری، ج 9، ص 65.
[116]. خطبه شقشقیه.
[117]. بری مطالعه بیشتر پیرامون قصه «شورا» به شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 1، ص 185 مراجعه کنید.
[118]. خطبه شقشقیه.
[119]. الغدیر، ج 8، ص 190.
[120]. همان، ج 8، ص 174.
[121]. همان، ج 8، ص 413.
[121]. همان، ج 9، ص 28 ، 29.
[123]. الغدیر، ج 8، ص 409 و 410.
[124]. چون گردن کفتار بسیار پر مو است عرب بری انبوهای چیزی به یال کفتار مثال می زند.
[125]. خطبه شقشقیه.
[126]. ابوحامد غزالی، سرّالعالماین، ص 21 ؛ شمس الداین ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 19، ص 328.
[127]. خطبه 33 نهجالبلاغه.
[128]. خطبه شقشقیه.
[129]. الغدیر، ج 7، ص 1125 و 126.
[130]. در صحیح مسلم آمده است که حضرت علی(علیه السلام) به ابوبکر فرمودند: «و لکنک استبددت علاینا بالامر و کنّا نحن نری لنا حقاً لقرابتنا من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)» (صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب 16،حدیث 52، ص30؛ العقد الفرید، ابن عبد ربّه، ج 4، ص 259 و 260؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 208.
[131]. «قال عمر بن الخطاب: فریتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً» (صحیح مسلم،کتاب الجهاد والسیر،باب 15، حدیث 49، ص 28).
[132]. ر.ک: نامه 62، خطبه 74، نامه 36، خطبه 2، خطبه 168، خطبه 26، خطبه 162، خطبه 172، خطبه 150، خطبه 217.
[133]. چون گردن کفتار بسیار پر مو است عرب بری انبوهای چیزی به یال کفتار مثال می زند.
[134]. خطبه 3.
[135]. خطبه 92، ص 160.
[136]. همان.
[137]. شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ص 34.
[138]. مرحوم علامه اماینی در جلد ششم الغدیر در بخش «نوادر فی علم عُمر» به صد مورد از این انحرافات و بدعت گذاری ها پرداخته اند.
[139]. بری آشنیی بیشتر با این موضوع ر.ک: منع تدواین حدیث، علی شهرستانی.
[140]. کتاب الأم، امام شافعی، ج 1، ص 269.
[141]. البحر الزخّار بمسند البزّار، بزّار، ج 1، ص 408 یا ص 126 حدیث شماره 296یا 286؛ منهاج البراعه، میرزا حبیب الله خویی، ج 7، ص 62.
[142]. شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید ج 1، ص 199.
[143]. خطبه 224، ص 508.
[144]. کلمات قصار 110، ص 746.
[145]. خطبه 15.
[146]. شرح نهجالبلاغه، محمد عبده، ذیل خطبه 92، صفحه 233؛ به نقل از پیام امام(علیه السلام)، ج 4، ص205.
[147]. همان.
[148]. همان
[149]. بری آگاهای از این ادله محکم بر شیستگی و حقانیت خلافت علی(علیه السلام) می توان به کتاب ارزشمند «المراجعات» نوشته مرحوم علامه سید شرف الداین عاملی مراجعه کرد.
[150]. خطبه 74، ص 108.
[151]. خطبه 172، ص 344؛ بری آشنیی بیشتر از اعتراضات و حق خواهای امیرمؤمنان(علیه السلام) نسبت به حق خود در امر خلافت می توانید به این خطبه ها مراجعه کنید: خطبه 3، خطبه 6، خطبه 150، خطبه 162، خطبه 172، نامه 36، نامه 62.
[152]. خطبه 2، ص 16.
[153]. همان، ص 202.
[154]. خطبه 3، ص 20.
[155]. منهاج البراعة، میرزا حبیب الله هاشمی خویی، ج 17، ص 165.
[156]. نامه 6 نهجالبلاغه، ص 538.
[157]. شیعه در اسلام، محمد حساین طباطبیی، ص 138 ؛ منطق، منتظری مقدم، ص 201.
[158]. منهاج البراعة، خویی، ج 17، ص 172 ؛ پیام امام(علیه السلام)، مکارم شیرازی، ج 9،ص 83.
[159]. خطبه سوم نهجالبلاغه.
[160]. خطبه 3،ص 18.
[161]. «منّا امیر و منکم امیر».
[162]. «نحن الأمراء و أنتم الوزراء».
[163]. صحیح بخاری، ج 3، ص 1341، کتاب فضیل الصحابه، باب 5،حدیث 3467.
[164]. همان، ج 3، ص 1342.
[165]. «عن عمر بن الخطاب: انه قد کان من خبرنا حاین توفی الله نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) أنّ الانصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنّا علی والزّبیر و من معهما». (صحیح بخاری، کتاب المحارباین، باب 16، رجم حبلی، ج 6، ص 2505 ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 330، حدیث 391.
[166]. معجم مقییس اللّغه، ابن فارس، ص 771 ؛ المفردات، راغب اصفهانی، ص 373 – 374؛ منهاج البراعة، خویی، ج4، ص 240.
[167]. التحقیق فی کلمات القرآن، مصطفوی، ج 9، ص 23.
[168]. ذاریات، یه 51.
[169]. عنکبوت، یه 2.
[170]. شرح نهجالبلاغه، محمد تقی جعفری، ج 3، ص 72.
[171]. انفال، یه 28.
[172]. کلمات قصار، شماره 93.
[173]. ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، محمد تقی جعفری؛ ج 3، ص 72.
[174]. خطبه 50، ص 82.
[175]. خطبه 101، ص 178.
[176]. خطبه 5، ص 24.
[177]. خطبه 93، ص 162.
[178]. خطبه 38، ص 68.
[179]. همان.
[180]. همان.
[181]. خطبه 50، ص 82؛ مراجعه شود به «منهاج البراعة؛ اثر گرانقدر میرزا حبیب الله خویی، جلد 4، ص 240.
[182]. خطبه 121.
[183]. عنکبوت، یات 1و 2.
[184]. خطبه 156، ص 302.
[185]. خطبه 2، ص 14؛ و خطبه 151، ص 288؛ خطبه 93، ص 162؛ نامه 65، ص 674؛ خطبه 38؛ خطبه 164؛ ص 326.
[186]. خطبه 151.
[187]. همان، ص 288.
[188]. کلمات قصار 1، ص 694.
[189]. پیام امام(علیه السلام)، مکارم شیرازی، ج 12، ص 21.
[190]. همان، ص 24.
[191]. خطبه 5.
[192]. خطبه 173، ص 346.
[193]. خطبه 153، ص 292؛ امام(علیه السلام) در این موارد سخن از بصیرت نموده اند: کلمات قصار شماره 147، 275 نامه 34، خطبه 137، 150، 192، 216.
[194]. ترتیب مقییس اللّغه، ابن فارس، ص 196.
[195]. جهاد در اسلام، محمد تقی جعفری، ص 14.
[196]. جهاد، مرتضی مطهری، ص 20 و 21.
[197]. خطبه 27، ص 50.
[198]. خطبه 27، ص 52.
[199]. همان.
[200]. خطبه 27.
[201]. منسوب به مَشرَف یکی از شهرهای یمن است که شمشیرهای آبدیده آن معروف بود.
[202]. خطبه 34، ص 64.
[203]. خطبه51.
[204]. شاهنامه فردوسی، ص 475.
[205]. خطبه 5.
[206]. خطبه 156، ص 302.
[207]. وسیل الشیعه، ج 27، ص 232.
[208]. کلمات قصار 147.
[209]. نامه 53، ص 643و 644.
[210]. نامه 45، ص 614.
[211]. نامه 40، ص 606.
[212]. پیام امام، مکارم شیرازی، ج 11، ص 224؛ بری آشنیی بیشتر از عزل و نصب های امام علی(علیه السلام) ر.ک: موسوعه الامام علی بن ابیطالب، محمد محمدی ری شهری، ج 12، ص 272 به بعد.
[213]. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 4، ص 238؛ گفته شده دهکده فدک در شرق خیبر که ساکنان آن یهودی بودند، قرار دارد و حدود 140 کیلومتر تا شهر مداینه فاصله دارد. فدک سرزماینی آبادان و داری نخلستان ها و مزرعه های سرسبز و حاصلخیز و چشمه های زیادی است. امروزه به این منطقه «الحائط» گفته می شود و تا سال 1975 میلادی 21 روستا و یازده هزار سکنه داشته است. (معجم معالم الحجاز، البلادی، ج 7، ص306)
[214]. خیبر منطقه ی است در شمال مداینه که در مسیر شام به مداینه، یا در حدود آن قرار داشته است. اکنون فاصله آن تا شهر مداینه 120 کیلومتر است. خیبر در زبان یهودی به معنی دژ و قلعه است. منطقه خیبر مشتمل بر هفت قلعه بوده است که هر کدام نام خاصی دارد این منطقه حاصل خیز بوده و داری مزرعه ها و نخلستان های زیادی است. در سال هفتم هجری همه آن قلعه های خیبر توسط سپاه اسلام فتح گردید. [معجم البلدان، یاقوت حموی، ج2، ص 409].
[215]. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 4، ص 238 ؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 221 و 222؛ شرح ابن میثم بحرانی، ج 7، ص 380؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 16، ص 210.
[216]. حشر، یه 6.
[377]. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 4، ص 238 ؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 221 و 222؛ شرح ابن میثم بحرانی، ج 7، ص 380؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 16، ص 210.
[218]. منهاج البراعة، حبیب الله خویی، ج 20، ص 93
[219]. اسراء یه 26.
[220]. الدّرُّ المنثور، جلال الداین سیوطی، ج 5، ص 273؛ سیوطی این حدیث را از بزّار، ابویعلی، ابن ابیحاتم و ابن مردویه که چهار نفر از بزرگان و محدّثان اهل سنت هستند، نقل می کند؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 438؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 224؛ بحارالانوار، مجلسی، ج 29، ص 105 به بعد.
[221]. نامه 45.
[222]. روم، یه 38.
[223]. بحارالانوار، مجلسی، ج 29، ص 127؛ معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 4، ص 238؛ بسیاری از منابع اهل سنت این ادعی حضرت زهرا(سلام الله علیها) که «پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به من عطا فرمودند» را در کتاب های خود ذکر کرده اند، از جمله معجم البلدان، یاقوت حموی ذیل واژه «فدک» و نیز فتوح البلدان، بلاذری، ص44؛ پرسش اساسی این است که چگونه می توان ادعی فردی مثل فاطمه زهرا(سلام الله علیها) که مصداق بارز یه تطهایر است و عصمت او ثابت است را ردّ نمود؟!
[224]. معجم البلدان، ج 4، ص 238.
[225]. بحارالانوار، مجلسی، ج 29، ص 129 و 130.
[226]. احزاب، یه 33.
[227]. بحارالانوار، ج 29، ص 129.
[228]. «اُمّ یمن امرأة مِن أهل الجنّة»؛ نهجالحق و کشف الصدق، ص 270.
[229]. منهاج البراعه، خویی، ج 20، ص 99 و 100.
[230]. شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 16، ص 284.
[231]. فدک، رضا استادی، ص 48 و 50؛ بحارالانوار، مجلسی، ج 29، ص 212.
[232]. تفسیر التبیان، شیخ طوسی، ج 6، ص 469؛ منهاج البراعه، خویی، ج 20، ص 95.
[233]. معجم البلدان، ج 4، ص 238 و 239؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید ج 16، ص 218.
[234]. ابن ابیالحدید با استناد به کتاب «السقیفه و فدک» اثر ابوبکر جوهری، خطبه فدکیه را در جلد 16 شرح نهجالبلاغه ص 211 ذکر می کند. همچنین در شرح ابن میثم بحرانی، ج 7 ص 381 خطبه فدکیه نقل شده است.
[235]. نمل یه 16.
[236]. مریم یه 6 و 5.
[237]. الغدیر، علامه اماینی، ج 7، ص 258؛ مرحوم علامه اماینی در جلد 7 الغدیر، ص 257 به بعد به تفصیل و با ادله متقن، تمسک به رویت جعلی ابوبکر را نقد و بررسی کرده اند.
[238]. صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998 ؛ عبارت صحیح بخاری چناین است: «فأبی ابوبکر أن یدفع الی فاطمة منها شیئاً فَوَجدت فاطمةعلی ابیبکر فی ذلک، فهجرته فلم تکلّمه حتّی توفّیت… فلمّا توفیت دفنها زوجها علی لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّی علیها».
[239]. همان،ج 8، ص 336.
[240]. نامه 45، ص 616.
[241]. پیام امام(علیه السلام)، مکارم، ج 10، ص 193؛ منهاج البراعه، خویی، ج 20، ص 88.
[242]. نامه 45.
[243]. همان.
[244]. بحارالانوار، مجلسی، ج 29، ص 200.
[245]. خطبه 228، ص 514.
[246]. بهج الصباغه، محمد تقی تستری، ج 9، ص 481 و 483.
[247]. تاریخ طبری، ج 4، ص 218.
[248]. خطبه 3، ص 18.
[249]. خطبه 228.
[250]. خطبه 3.
[251]. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 152.
[252]. پیام امام(علیه السلام)، مکارم شیرازی، ج 8، ص 466 – 467.
[253]. خطبه سوم نهجالبلاغه.
[254]. همان؛ امیرمؤمنان(علیه السلام) در این موارد مهر سکوت را شکسته از مظلومیت خود در امر خلافت و رهبری اعتراض و شکیت می کنند: خطبه 2، 3، 26، 74، 150، 162، 168، 172، 217؛ و نامه 62و36.
[255]. سیری در نهجالبلاغه؛ مرتضی مطهری، ص 153.
[256]. خطبه 2.
[257]. خطبه 144.
[258]. خطبه 109.
[259]. خطبه 239.
[260]. امام(علیه السلام) در خطبه 154 و کلمات قصار 47نیز جایگاه ویژه و فضیل اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را تبیاین می فرمایند.
[261]. خطبه 2.
[262]. شرح نهح البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 1، ص 140؛ پیام امام(علیه السلام)، مکارم شیرازی، ج 1، ص 314.
[263]. خطبه 3.
[264]. سیری در نهجالبلاغه، مرتضی مطهری، ص 161.
[265]. خطبه 197.
[266]. خطبه 67.
[267]. سیری در نهجالبلاغه، مرتضی مطهری، ص 168.
[268]. خطبه 162.