خانه » همه » مذهبی » سیره حکومتی امام علی(ع)؟

سیره حکومتی امام علی(ع)؟


سیره حکومتی امام علی(ع)؟

۱۳۹۴/۱۱/۱۸


۶۵۷ بازدید

« حضرت علی علیه السلام را اینگونه بشناسیم » ارایه تحلیل صحیح و واقعی از سیره حکومتی حضرت علی علیه السلام در گرو ارایه چهره حقیقی سیره حکومتی ایشان با توجه به مجموعه گفتار ورفتار حضرت در مورد حکومت و برخورد با مخالفان و معترضان و در نظر گرفتن جنبه های جاذبه و دافعه حضرت در کنار یکدیگراست نه تنها تمرکز بر جنبه ای از رفتار حضرت و انتخاب گزینشی از آن و نادیده انگاشتن جنبه های دیگر سیره عملی ایشان است.روشن است که برخورد گزینشی با سیره حضرت نمی تواند انسان را به حقیقت سیره حکومتی ایشان رهنمون سازد وافراد را در این عرصه گرفتار انحراف و سوء برداشت کند. با توجه به این مقدمه به پاسخ مطالبی که به آن استناد شده می پردازیم . 1. خانه شخصی حریم خصوصی است و تا کسی مزاحمتی برای اجتماع ایجاد نکند کسی حق تعرض به آن را ندارد، اما اگر خانه ای تبدیل به مرکز فساد و توطئه علیه نظام اسلامی شد ، این خانه دیگر حریم خصوصی محسوب نمی شود زیرا عرصه فعالیت آن از عرصه خصوصی فراتر رفته و عرصه اجتماعی را نیز در برگرفته است و حکومت اسلامی موظف است با چنین مرکزی برخورد نماید حتی اگر تحت عنوان مسجد ساخته شده باشد مانند مسجد ضرار در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله 2.. آنچه حضرت پس ازکشته شدن عثمان و هجوم مردم برای بیعت با ایشان فرمودند به دلیل انحرافات پدید آمده در اسلام در سایه غصب خلافت و جانشینی پیغمبر و دور افتادن از کتاب و سنت وسیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و عدم آمادگی جامعه اسلامی برای همراهی با حضرت در تحقق و برپایی حکومت دینی اصیل بود و برای اتمام حجت بر آنان بود نه اینکه حضرت حکومت را حق خود نمی دانستند . حضرت فرمودند: « دعونی والتمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له ووه الوان ، لا تقوم له القلوب و التثبت علیه العقول و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت و اعلموا انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم ولم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونی فانا کاحدکم ولعلی اسمعکم و اصوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منی امیرا » « مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید ، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ وفتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دلها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند . چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته ماند > آگاه باشید اگر دعوت شما را بپذیرم بر اساس آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم . اگر مرا رها کنید چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رییس حکومت باشم در حالی که من وزیر باشم بهتر است که امیر شما گردم» (نهج البلاغه ، خطبه 92) شهید مطهری فرمودند: « على علیه السلام از قبول خلافت امتناع مى کند براى این که به آنها بفهماند مسئله فقط رفتن عثمان نیست، خیال نکنند عثمان رفته و کار تمام شده است. بخصوص افرادى که در زمان عثمان بهره مند شده بودند خیال مى کردند با رفتن عثمان و آمدن على علیه السلام بنا نیست در بنیاد وضع اجتماعى تغییرى حاصل شود. على علیه السلام به مردمى که براى بیعت با او آمده بودند فرمود: «افق ها بسیار تیره شده و مه و غیم همه جا را فرا گرفته است. درست همان گونه که در فضاى مه آلود بُردِ دیدها کم مى شود، اکنون نیز که افق مسائل اجتماعى تیره و تار است عقلها نمى توانند عمق مسائل را بیابند. مى گویند على بیاید، ولى گویى فکر نکرده اند اگر على بیاید چه باید بکند و چه خواهد کرد. راه مستقیم ناشناخته مانده و مردم راه اسلام را فراموش کرده اند. از نو مى باید راه اسلام را به مردم نشان داد. مردم به بیراهه رفتن ها عادت کرده اند … من تا به دعوت شما پاسخ نگفته ام تنها یک تکلیف دارم، اما اگر به این دعوت پاسخ بگویم و خلافت را بپذیرم با شما آنچنان رفتار خواهم کرد که خود مى دانم …» و بعد حضرت اشاره مى کند به مردمى که بدون استحقاق پستها را اشغال کرده بودند و بدون استحقاق ثروتها را جمع آورده بودند، و مى گوید: «تمام ثروتهایى را که در زمان عثمان از مردم به ناحق گرفته شده است مصادره خواهم کرد اگرچه با آن ثروتها زن گرفته باشید و آنها را مهر زنان خود قرار داده باشید …» امیرالمؤمنین صراحت به خرج داد. سیاست او صریح بود. نمى خواست کارى را که مى خواهد بکند در دلش مخفى نگه دارد و بگوید فعلا حرف صریحى نزنم تا این مردم که امروز آمدند و با ما بیعت کردند خیال کنند که این نظم موجود همان طور که هست حفظ مى شود، ولى بعد که روى کار سوار شدیم برنامه هاى خود را اجرا مى کنیم. در نگاه على معناى این عمل، اغفال است. به همین جهت است که بالصراحه اعلام مى کند: اى کسانى که امروز با من بیعت مى کنید! بدانید که من شما را اغفال نمى کنم، برنامه حکومتى من چنین است.» ( مطهری ، مرتضی ، آینده انقلاب اسلامی ایران ، تهران : صدرا ، 1362، ص 149-150) و تاریخ ثابت کرد که همانگونه که حضرت فرموده بود بلافاصله پس از عهده دار شدن حکومت ، ناکثین و قاسطین و مارقین سربرداشتند . حضرت در خطبه شقشقیه فرمودند: فلما نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون کانهم لم یسمعوا الله سبحانه یقول « تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبه للمتقین » بلی والله لقد سمعوها و وعوها و لکنهم حلیت الدنیا فی اعینهم و راقهم زبرجها» « پس هنگامی که به پاخاستم حکومت را به دست گرفتم ، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند وبرخی از اطاعت حق سربرتافتند گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید:«سرای آخرت را برای کسانی برگزیدم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از ان پرهیزکاران است » آرای به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند ، اما دنیا در دیده آنها زیبا نموده و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد .» ( نهج البلاغه ، خطبه 3) 3.حضرت بارها وبارها بر حق خود بر حکومت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و الهی بودن آن تصریح فرمودند که به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم . حضرت در جریان جنگ صفین فرمودند: «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقاً بولایة امرکم ولکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم» « پس از ستایش پروردگار , خداوند سبحان , برای من برشما حقی را به جهت ولایت و سرپرستی امر شما قرار داده است و برای شما همانند حق من , حقی تعیین فرموده است » (نهج البلاغه , ترجمه محمد دشتی , قم: حضور , 1381, خطبه 216, بند 1, ص 322). حضرت پس از بازگشت از جنگ صفین در بخشی از سخنان خویش فرمودند:«لا یقاس بآل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) من هذه الا امه أحدٌ ولا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفی الغالی و بهم یلحق التالی ولهم خصائص حق الولایه وفیهم الوصیه والوراثه ,الان اذ رجع الحق الی اهله ونُقِلَ الی منتقله» «کسی را با خاندان رسالت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود . عترت پیامبر اساس دین و ستون های استوار یقین می باشند . شتاب کننده باید به آنان بازگردد وعقب مانده باید به آنان بپیوندد , زیرا ویژگیهای حق ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر نسبت به خلافت و میراث رسالت , به آنها تعلق دارد . هم اکنون حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود بازگردانده شد .» (همان , خطبهٴ 2، بند 13 ,ص 36) حضرت علی (علیه السلام) درباره ائمّه دین (علیهم السلام) و صلاحیت آنان برای ولایت داشتن و بی صلاحیتی غیر آن بزرگان چنین می فرماید: «ان الأئمّه من قریش، غرسوا فی هذا البطن من هاشم لا تصلح علی سواهم ولا تصلح الولاة من غیرهم»« همانا امامان همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان بنی هاشم کاشته اند . مقام ولایت و امامت در خور دیگران نیست و دیگر مدعیان زمامداران , شایستگی آن را ندارند .»( همان، خطبه 144، بند 4, ص 196) همچنین فرمودند:«لنا علی الناس حق الطاعه والولایه ولهم من الله سبحانه حسن الجزاء»« برای ما بر مردم , حق اطاعت و پیروی و ولایت است و بر آنها از جانب خداوند پاداش نیکو است »( خوانساری , جمال الدین محمد , شرح غررالحکم ودررالکلم, تهران: دانشگاه تهران,1373, ج 5، ص 129) در این بیان های شریف حضرت به روشنی حکومت و ولایت را حق خود دانستند که از سوی خداوند متعال برای حضرت قرار داده شده است آیا باز با وجود این صراحت می توان ادعا کرد که حضرت حکومت را حق خود نمی دانستند؟ اساساً در بینش اسلامی , منبع و سرچشمه مشروعیت حکومت , الهی بوده و از ولایت تشریعی خداوند سرچشمه می گیرد , زیرا « بر اساس اعتقاد توحیدی , خداوند رب و صاحب اختیار هستی و انسان هاست . چنین اعتقادی ایجاب می کند که تصرف در امور مخلوقات با اذن خداوند صورت گیرد و از آن جا که حکومت و تنظیم قوانین , مستلزم تصرف در امور انسان هاست , این امر تنها از سوی کسی رواست که دارای این حق و اختیار باشد یا از طرف او مأذون و منصوب باشد وقتی خداوند که منشأ حقوق است حق حکومت و ولایت بر مردم را به پیامبر , امامان معصوم علیهم السلام و یا جانشین معصوم واگذار نموده است , او حق دارد احکام الهی را در جامعه پیاده کند چون از ناحیه کسی نصب شده است که همه هستی و حقوق و خوبی ها از اوست .» (مصباح یزدی , محمد تقی , نظریه سیاسی اسلام , قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره ,1378, ج2,ص40) رهبری با تأسی به سیره حضرت علی علیه السلام انتقاد از حاکم و مسئولان نظام را حق مردم دانسته و بر آن تأکید دارند . ایشان در این رابطه فرمودند: « مطالبه کردن با دشمنى کردن فرق دارد. اینکه ما گفتیم گاهى اوقات معارضه با مسئولان کشور نشود – که الان هم همین را تأکید میکنیم؛ معارضه نباید بشود – این به معناى انتقاد نکردن نیست؛ به معناى مطالبه نکردن نیست؛ در باره رهبرى هم همینجور است. این برادر عزیزمان میگوید «ضد ولایت فقیه» را معرفى کنید. خوب، «ضد» معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنى پنجه در افکندن، دشمنى کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضد شما نیستم؛ ممکن است کسى معتقد به کسى نیست. البته این ضد ولایت فقیه که در کلمات هست، آیه مُنزل از آسمان نیست که بگوئیم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفى است. اعتراض به سیاستهاى اصل 44، ضدیت با ولایت فقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبرى، ضدیت با رهبرى نیست. دشمنى، نباید کرد. دو نفر طلبه کنار همدیگر مى نشینند؛ خیلى هم با هم رفیقند، خیلى هم با هم باصفایند، همدرس هستند، مباحثه میکنند، حرف همدیگر را رد میکنند؛ این حرف او را رد میکند، آن حرف این را رد میکند. ردکردن حرف، به معناى مخالفت کردن، به معناى ضدیت کردن نیست؛ این مفاهیم را باید از هم جدا کرد. بنده از دولتها حمایت کرده ام، از این دولت هم حمایت میکنم؛ این به معناى این نیست که همه جزئیات کارهائى که انجام میگیرد، مورد تأیید من است، یا حتّى من از همه اش اطلاع دارم؛ نه، لازم نیست. اطلاع رهبرى از آن مجموعه حوادث و رویدادهائى لازم است که به تصمیم گیریهاى او، به جهتگیریهاى او و به انجام تکالیف و وظائف او ارتباط پیدا میکند، نه اینکه حالا از همه چیزهائى که در محیط دولت و محیط کار وزارتخانه ها اتفاق مى افتد، باید حتماً رهبرى مطلع باشد؛ نه، نه لازم است، نه ممکن است؛ موافقت با آنها هم لازم نیست. بعضى از اشخاص و بعضى از کارها ممکن است در مجموعه دولتى وجود داشته باشد که صددرصد مورد اعتماد و مورد تأیید ماست، اما آن کار را ما تأیید نکنیم؛ چون دلیل ندارد که رهبرى وارد محیط اجرائى شود؛ به دلیل اینکه مسئولیتها مشخص است و باید مسئول، وزیر، رئیس فلان مرکز یا بنگاه فرهنگى یا اقتصادى، وظائف خودش را انجام بدهد. بنابراین ما به هیچ وجه انتقاد کردن را مخالفت و ضدیت نمیدانیم. بعضى تصور میکنند که ما چون از مسئولان کشور، از دولت محترم – که واقعاً دولت خدمتگزار و باارزشى است؛ حقاً و انصافاً. کارهائى هم که دارد انجام میگیرد، مى بینید؛ کارها جلو چشم است. باید انسان بى انصاف باشد که اهمیت این کارها را انکار کند – حمایت میکنیم، این حمایت و این طرفدارى، به معناى این است که انتقاد نباید کرد، یا من خودم انتقاد نداشته باشم؛ ممکن است مواردى هم انتقاد داشته باشم.» (بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار دانشجویان نخبه، برتران کنکور و فعالان تشکلهاى سیاسى فرهنگى دانشگاهها ، 17/7/1386) 5. شیوه برخورد حضرت علی علیه السلام با مخالفان در دوران حکومت خویش. امام على علیه السلام در دوران کوتاه حکومت خویش، به طور کلى با چهار گروه مخالف روبه رو بود که هر یک از سویى بر اصلاحات علوى مى تاختند و امام را از پرداختن به برنامه هاى حکومتى خود باز مى داشتند. پیش از بیان این مخالفت ها، تصویرى کلى را از این گروه ها از نظر مى گذرانیم. 1. قاعدین نخستین گروه مخالف امام على علیه السلام، شمار اندکى از مهاجران و انصار بودند که از پیوستن به «جماعت» و تن دادن به «بیعت» خوددارى کردند؛ کسانى مانند عبدالله بن عمر، سعدبن ابى وقاص، حسان بن ثابت، زیدبن ثابت، اسامةبن زید، محمدبن مسلمة، کعب بن مالک و عبدالله بن سلام. (الشیخ المفید، الارشاد، ج 1، ص 243) بیش تر اینان از زمره کسانى اند که امام على علیه السلام درباره آنها فرمود: خذلو الحق ولم ینصروا الباطل؛ (نهج البلاغه، حکمت 18، ص .363) «حق را خوار کردند و باطل را نیز یار نشدند.» البته برخى بر این باورند که بیعت با امام، بیعتى عمومى بود که هیچ کس از آن تخلف نکرد. بر این اساس، این گروه نیز همانند دیگران، حکومت امام على را به رسمیت شناختند، اما از همراهى با وى در جنگ ها خوددارى کردند. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ، پیشین ،ج 4، ص 9 ـ 10) به هر حال، این افراد هر چند خطرى جدى براى حکومت علوى به حساب نمى آمدند، کناره گیرى آنان ـ که اغلب از صحابه مشهور و با نفوذ پیامبر بودند ـ دستاویزى براى دیگر مخالفان مى گردید. امام على علیه السلام بر خلاف خلفاى پیشین، کسى را وادار به بیعت نکرد و با برخى از این افراد، درباره دلایل قعودشان گفت و گو نمود؛ (همان، ج 4، ص 8 ـ 9) هر چند به مخالفت کسانى چون حسان بن ثابت و عبدالله بن سلام از آغاز اعتنایى نکرد و در پاسخ کسانى که از او مى خواستند تا آنان را به بیعت با خود فرا خواند، فرمود: لا حاجة لنا فیمن لا حاجة له فینا؛ (همان، ج 4، ص 9) «ما به کسى که نیازى به ما ندارد، احتیاجى نداریم.» 2. ناکثین دسته دوم از مخالفان امام على علیه السلام، کسانى بودند که به رهبرى طلحه، زبیر و عایشه، نخستین جنگ داخلى را علیه حکومت نوپاى علوى به راه انداختند. اینان که اصحاب جمل نیز خوانده مى شوند، نخست خلافت امام را پذیرفتند و با او بیعت کردند؛ اما پس از مدت کوتاهى به انگیزه هاى گوناگون، پیمان خویش گسستند و به همین دلیل، گروه ناکثین (پیمان شکنان) خوانده شدند. آنان حرکت خود را از مکه آغاز کردند و پس از مدتى به بصره یورش بردند و استاندار بصره، عثمان بن حنیف را به طرز فجیعى از شهر بیرون کردند. بدین ترتیب پس از گذشت حدود پنج یا شش ماه از دوران خلافت امام على علیه السلام آشکارا دست به قیامى مسلحانه علیه حکومت اسلامى زدند. (ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ ج 2، ص 312 ـ 322) جنگ جمل هر چند بیش از یک روز به طول نینجامید، زیان هاى مادى و معنوى فراوانى بر جاى گذاشت. دست کم پنج هزار نفر از سپاهیان امام به شهادت رسیدند و بیش از یک سوم سپاه جمل کشته شدند. (همان، ج 2، ص 346؛) در برافروختن آتش این فتنه، دسیسه ها و فریب کارى هاى معاویه را نباید نادیده گرفت. وى با فرستادن نامه هایى جداگانه براى طلحه و زبیر به آنان وعده خلافت داد، و حتى به دروغ نوشت که از مردم شام براى آنان بیعت گرفته است. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231 و ج 10، ص 235 ـ 236) امیر المؤمنان علیه السلام با اشاره به این توطئه، مى فرماید: شگفتا که آنان به خلافت ابوبکر و عمر تن دادند، اما بر من ستم روا داشتند! در حالى که مى دانستند من از آن دو کم تر نیستم… معاویه از شام براى آنان نامه نوشت و فریبشان داد؛ اما آنان این مسئله را پنهان داشتند و با شعار خون خواهى عثمان، سبک مغزان را فریفتند. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 310) 3. قاسطین سومین گروه مخالف امام على علیه السلام، معاویه و یاران او بودند که قاسطین (ستمگران) نام گرفته اند. اینان از آغاز، حکومت امیر مؤمنان را به رسمیت نشناختند و جنگ پر حادثه و طولانى صفین را پدید آوردند. این جنگ حدود چهار ماه پس از واقعه جمل آغاز گردید (المسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب، پیشین ،ج 2، ص 386) و به کشته شدن شمار فراوانى از سپاهیان دو طرف انجامید. این نبرد طولانى، شهادت بیست و پنج هزار نفر از سپاهیان امام على علیه السلام و کشته شدن چهل و پنج هزار تن از لشکریان معاویه را در پى داشت (همان ، ج 2، ص 405 ـ 406) و در حالى که ساعاتى چند به پیروزى نهایى سپاه امام علیه السلام باقى نمانده بود، با حیله گرى عمروبن عاص و ساده لوحى و خیانت برخى از لشکریان امام على علیه السلام، به سود معاویه پایان یافت و با پدید آوردن ماجراى حکمیت، خود، سرآغاز فتنه اى دیگر گشت . 4. مارقین خوارج، چهارمین گروهى بودند که در برابر حکومت امام على علیه السلام صف آرایى کردند . اینان که تا واپسین روزهاى جنگ صفین از سپاهیان امیر مؤمنان به شمار مى آمدند، بر اثر ساده لوحى در دام عمروبن عاص گرفتار آمدند و امام را به پذیرش صلح وادار ساختند. این گروه، پس از آن که به اشتباه خود پى بردند، به جاى عبرت گیرى از حوادث گذشته و اعتماد به علم و دانش بیکران علوى، پیوسته بر لغزش هاى خود افزودند و سرانجام راه قیام و خروج علیه حکومت اسلامى را در پیش گرفتند و با ایجاد رعب و وحشت و کشتن مردم بى گناه، امنیت جامعه را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به دوازده هزار نفر مى رسید؛ (ابن اعثم، الفتوح، ص 742) اما روشنگرى ها و نصایح امام على علیه السلام، دست کم دو سوم آنان را از صف مخالفان بیرون کشید (همان، ص 745) و گروه باقیمانده، جز شمارى اندک در ساعات آغازین جنگ نهروان به هلاکت رسیدند. (ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ،پیشین، ج 2، ص 406) نبرد با خوارج، هر چند توان نظامى و مادى چندانى نمى خواست، به لحاظ معنوى نیروى فراوانى مى طلبید و از حساس ترین جنگ هاى امام على علیه السلام به شمار مى رفت؛ زیرا این گروه غالبا از قاریان قرآن بودند و پیشانى پینه بسته آنان، حکایت از تعبد و شب زنده دارى آنان مى کرد. امام على علیه السلام، خود، در این باره مى فرماید: من فتنه را نشاندم و کسى جز من دلیرى این کار را نداشت؛ از آن پس که موج تاریکى آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته. ( نهج البلاغه، خطبه 93، ص 85) شیوه برخورد حضرت با مخالفان امام على علیه السلام در برخورد با مخالفان خویش سه راهبرد اساسى داشت: گفت وگو؛ مدارا؛ برخورد قاطع. تلاش اولیه امیر مؤمنان، پاسخگویى به شبهات مخالفان بود و مى کوشید راهى براى پایان بخشیدن مسالمت آمیز به نزاع و دشمنى بیابد. اگر از این راه نتیجه دلخواه به دست نمى آمد، با مخالفان خود، تا جایى که به امنیت و وحدت جامعه اسلامى آسیبى نمى رسید، مدارا، و از شدت و خشونت پرهیز مى کرد. سرانجام اگر مخالفان دست به قیام مسلحانه مى زدند و امنیت شهرها و راه ها را به خطر مى انداختند، نوبت به برخورد قاطعانه مى رسید. البته امام علیه السلام در این مرحله نیز هیچ گاه از ارشاد و راهنمایى دشمنان غفلت نمى کرد 1. گفت و گو امیر مؤمنان با همه گروه هاى مخالف خود به گفت وگو مى نشست و با بردبارى و فروتنى دلایل آنان را مى شنید. در روزهاى آغاز خلافت، با برخى از کسانى که از بیعت با وى خوددارى مى کردند، جداگانه گفت وگو کرد. امام علیه السلام با طلحه و زبیر بارها به گفت وگو نشست و براى هدایت آنان از هیچ کوششى دریغ نورزید؛ به گونه اى که حتى به آنان پیشنهاد کرد بخشى از دارایى شخصى امام را از آن حضرت بگیرند و از زیاده خواهى و تصرف در اموال عمومى در گذرند. اما آنان همچنان برخواسته خود پاى مى فشردند و سهم بیش ترى را از بیت المال مى خواستند. (مصنفات الشیخ المفید، ج 1،المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، قم، 1413 ق ، ص 164 ـ 165)طلحه و زبیر عدالت امام را تاب نیاوردند و سپاهى عظیم براى مبارزه با آن حضرت آراستند؛ اما امیر مؤمنان همچون گذشته به روشنگرى خویش ادامه داد و با فرستادن نامه ها و سفیران خود، از آنان خواست که دست از هواهاى نفسانى خود بردارند و به عهد و پیمان نخستین خویش باز گردند. (نهج البلاغه، نامه 54) در گیر و دار جنگ جمل نیز امام على علیه السلام از ارشاد و راهنمایى دشمنان خویش دست نکشید و سرانجام با یادآورى حدیثى از رسول خداصلى الله علیه وآله زبیر را از ادامه جنگ منصرف کرد. (المسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب،تحقیق محمد محى الدین عبدالحمید، دارالمعرفة، بیروت، بى تا ج 2، ص 371 ـ 372) امام علیه السلام در برخورد با معاویه نیز همین شیوه را در پیش گرفت و در چندین نامه، فضایل خویش را برشمرد و معاویه را به تقواى الهى و پرهیز از دنیاطلبى فرا خواند و از دنبال کردن چیزى که شایستگى آن را ندارد، بر حذر داشت. (ر. ک: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 133) معاویه در برابر منطق روشن و استوار امام به رجزخوانى پرداخت و براى تحقیر جایگاه امام از هیچ تلاشى خوددارى نکرد. گستاخى معاویه در این نامه ها به جایى رسیده بود که ابن ابى الحدید، آرزو مى کند کاش کار امام على بدان جا نمى کشید که معاویه خود را همسان او بپندارد و چنین نامه هاى وقیحانه اى را بنویسد. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، الثانیة، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1385 ق، ج 16، ص .136) اما امیر مؤمنان، که جز به خشنودى خداوند نمى اندیشد، یاوه گویى معاویه را با موعظه هاى حکیمانه پاسخ مى گوید و حتى تا اندکى پیش از آغاز نبرد نیز از ارشاد و هدایت معاویه ناامید نشد. (ر. ک: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین،تحقیق عبدالسلام محمد هارون، الثانیة، المؤسسة العربیة الحدیثة، القاهرة، 1382 ق،ص 149 ـ 151 و 187 ـ 188) امام علیه السلام با خوارج نیز بارها گفت وگو کرد و همه همت خود را براى به راه آوردن آنان به کار گرفت. گاه کسانى همچون عبدالله بن عباس و براءبن عازب را به سوى آنان مى فرستاد و گاه خود با آنان سخن مى گفت ؛ چنان که درباره شعار اصلى خوارج (لاحکم الا لله) فرمود: سخنى است حق که بدان باطلى را خواهند. آرى حکم جز از آن خدا نیست، لیکن اینان مى گویند فرمانروایى را جز خدا روا نیست؛ حالى که مردم را حاکمى باید نیکوکردار یا تبه کار، تا در حکومت او مرد با ایمان کار خویش کند، و کافر بهره خود برد. تا آن گاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد . (نهج البلاغه، خطبه 40، ص 39) امام على علیه السلام در سخنان خود ضمن تشریح ماجراى حکمیت و خطاى خوارج در این مسئله، از آنان خواست که از تفرقه و جدایى بپرهیزند؛ زیرا «آن که از جمع مسلمانان به یک سو شود، بهره شیطان است؛ چنان که گوسفند چون از گله دور ماند، نصیب گرگ بیابان است.» (همان، خطبه 127، ص 125) این سخنان سرانجام در گروهى از خوارج اثر کرد و آنان را به کناره گیرى از جماعت نهروانیان واداشت. (ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ،داراحیاء التراث العربى، بیروت،1408 ق ج 2، ص 405 ـ 406) 2. مدارا امام على علیه السلام نخست مخالفان سیاسى خود را از راه مذاکره، نصیحت مى کرد و اگر این شیوه کارگر نمى افتاد، راه مدارا و بردبارى را پیشه مى گرفت برخى از یاران امام از وى مى خواستند تا با کسانى که از بیعت با او روتافته اند، با خشونت رفتار کند و دست کم آنان را زندانى کند؛ اما امام این نظر را نمى پسندید و به صراحت اعلام مى داشت که هر کس تا زمانى که به رویارویى مسلحانه علیه حکومت اسلامى برنخیزد، در امان خواهد بود. امام على علیه السلام با آن که از انگیزه طلحه و زبیر براى رفتن به مکه آگاه بود و مى دانست جز جنگ افروزى مقصود دیگرى ندارند، با آنان مدارا کرد و در پاسخ به پیشنهاد ابن عباس که از وى مى خواست تا آن دو را زندانى کند و از رفتن به مکه باز دارد، فرمود: آیا از من مى خواهى که آغازگر ستم باشم… و براساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پیش از انجام کار، مؤاخذه نمایم؟ هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه… که خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمى گردانم. (مصنفات الشیخ المفید،پیشین ،ج 1، ص 166) آن گاه که خبر پیمان شکنى و سرکشى اصحاب جمل را شنید، فرمود: «تا زمانى که براى جامعه خطرساز نباشند، صبر خواهم کرد و اگر از دشمنى دست بردارند، از آنان در مى گذرم.» (ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ،پیشین ،ج 2، ص 312) امیرمؤمنان در برخورد با خوارج نیز به مدارا رفتار کرد و حلم و بردبارى را به نهایت رساند. بارها هنگام ایراد خطبه با سخنان اعتراض آمیزى از این دست که «به حکمیت تن دادى و پستى را پذیرفتى، حکم جز خدا را نیست» (المسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب،پیشین ، ج 2، ص 406) روبه رو مى گشت؛ اما پاسخ وى این بود که شما را از نماز گزاردن در مساجد باز نمى داریم و سهمیه بیت المال تان را قطع نمى کنیم و تا زمانى که دست به شمشیر نبرده اید، با شما نمى جنگیم. (ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ،پیشین، ج 2، ص 398) گاه در حالى که امام علیه السلام مشغول نماز بود، یکى از خوارج، این آیه از قرآن را مى خواند: «به تو و به پیامبران پیش از تو وحى فرستادیم که اگر شرک ورزى، اعمالت تباه خواهد شد و از زیانکاران خواهى بود.» (سوره ، زمر ، آیه 65)(الشیخ الطوسى، تهذیب الاحکام، ج 3، ص 35 ـ 36)مقصود این بود که على علیه السلام به دلیل پذیرش حکمیت کافر گردیده و از خواندن نماز بهره اى نمى برد. امیر مؤمنان همه این آزارها را به جان مى خرید و تا وقتى که کیان اسلام را در خطر نمى دید، شمشیر از نیام بیرون نمى کشید. روزى یکى از خوارج سخن حکیمانه اى را از امام شنید و در حضور آن حضرت و یارانش گستاخانه گفت: خدا این کافر را بکشد، چه دانش گسترده و عمیقى دارد!» اصحاب قصد جان او را کردند، اما امام فرمود: «آرام باشید، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید.» (نهج البلاغه، حکمت 420، ص 437) 3. شدت و قاطعیت هنگامى که مذاکره با مخالفان به جایى نرسید و برخورد مسالمت آمیز به سوء استفاده آن انجامید، امام علیه السلام دست به شمشیر برد و با همان قاطعیتى که در نبردهاى صدر اسلام از خود به نمایش گذاشته بود، به رویارویى با جنگ افروزان پرداخت. نمونه اى از این قاطعیت و دلیرى در پاسخ امیر مؤمنان به معاویه آشکار است: گفتى که من و یارانم را پاسخى جز شمشیر نیست؛ راستى که خنداندى از پس آن که اشک ریزاندى. کى پسران عبدالمطلب را دیدى که از پیش دشمنان پس روند و از شمشیر ترسانده شوند!… زودا کسى را که مى جویى تو را جوید، و آن را که دور مى پندارى به نزد تو راه پوید. من با لشکرى از مهاجران و انصار و تابعین آنان که راهشان را به نیکویى پیمودند، به سوى تو مى آیم؛ لشکرى بسیار ـ و آراسته ـ و گرد آن به آسمان برخاسته. جامه هاى مرگ بر تن ایشان، و خوش ترین دیدار براى آنان دیدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان «بدریان»اند و شمشیرهاى «هاشمیان» که مى دانى در آن نبرد تیغ آن «رزم آوران» با برادر و دایى و جد و خاندان تو چه کرد و [ضرب دست آنان ] از ستمکاران دور نیست [و امروزشان با دیروز یکى است ]. (همان، نامه 28، ص 293، 294) بنابر این این گونه نیست که حضرت تنها از سلاح کلام و سخن استفاده کرده باشند و با معارضان و مخالفانی که به مقابله با نظام اسلامی برخاسته اند و امنیت جامعه اسلامی را به مخاطره انداخته اند ، بیش از کلام برخورد دیگری نکنند . (ر.ک:یوسفیان ، حسن ، شریفی ، احمد حسین ، امام علی علیه السلام و مخالفان ، دانشنامه امام علی علیه السلام ،تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، 1380) 6.. نظام جمهوری اسلامی و رهبری تلاش نموده اند تا شیوه برخورد حضرت علی السلام با مخالفان را فرا الگوی خویش قرار دهند به طور خاص در جریان حوادث پس از انتخابات 88 تلاش زیادی انجام دادند که نامزدهای معترض را به تمکین در برابر قانون و پیمودن راههای قانونی در پیگیری از مطالبات خود و پرهیز از کشاندن اعتراضات به سطح خیابان ها و مردم ، دعوت نمودند و برای باز داشتن آنها مدت اعتراض را تمدید نموده و جلساتی با حضور نمایندگان نامزدهای معترض برگزار شد تا نظر آنان تأمین شود ، اما آنان به چیزی جز ابطال انتخابات راضی نشده و بر طبل آشوب های خیابانی نواختند . متأسفانه نامزدهای معترض در انتخابات با کوتاه نیامدن از راه پیش گرفته ، بستر ساز جریانی شدند که در آن اغتشاشگران و معاندان نظام امنیت و مال و جان افراد جامعه را به خطر انداختند . در جریان فتنه پس از انتخابات نیز ، دشمنان نظام به طور آشکار موجودیت نظام را هدف گرفته و تلاش کردند با کمک عناصر وابسته خویش در داخل، اهداف شوم خویش را دنبال کنند ، حضور طیف های مختلف معاندان نظام از منافقان و سلطنت طلبان و وابستگان به فرقه ضاله بهائیت همه و همه بیانگر به صحنه آمدن همه دشمنان و مخالفان نظام برای براندازی نظام بود .شعارهای ساختار شکنانه این گروهها نیز آشکار کننده عمق کینه و دشمنی آنان با مبانی و ارزش های اسلامی بود. در چنین شرایطی، مصالحه با چنین دشمنانی و رها کردن آنان با چه منطقی قابل توجیه است؟ آیا می توان امنیت و آرامش جامعه را فدای کینه توزی برخی افراد و گروههای معلوم الحال نمود. آیا مقابله با چنین جریانی ، به معنای تلاش برای حفظ قدرت به هر قیمت است یا مصداق مقابله با توطئه دشمنان قسم خورده دین و حفظ موجودیت اسلام در عصر حاضر است که در نظام جمهوری اسلامی تبلور یافته است .حفظ اسلام درچنین شرایطی تنها با مقابله با دشمنان و برخورد با آنان امکان پذیر بوده و سکوت و کنار آمدن در برابر مخالفان ،نه تنها کمکی به حفظ دین نمی کرد بلکه اساس دین را به خطر می انداخت و نظام جمهوری اسلامی بر اساس این وظیفه به برخورد قاطعانه با معاندان و دشمنان نظام پرداخت . البته نظام جمهوری اسلامی در ابتدای شکل گیری این جریان ، همه مخالفت ها را به یک چشم ندیده و حساب کسانی که تحت تأثیر تبلیغات منفی و فضای ایجاد شده به اقداماتی دست زده بودند را از حساب اغتشاشگران و معاندان نظام جدا نموده و با دسته اول با عطوفت و رأفت اسلامی برخورد نمود اما عقل و منطق حکم می کند که نظام در برابر کسانی که آگاهانه و عامدانه به مقابله با نظام برخاسته و قصد براندازی دارند و اساس دین را نشانه رفته اند ، برخورد قاطعانه کند و اجازه ندهد امنیت و آرامش جامعه بازیچه دست چنین افراد و گروههایی شود؟ براستی کدام نظام سیاسی اجازه می دهد که چارچوب ها و بنیان ها و ارزش های پذیرفته شده آن مورد تعرض مخالفان قرار گرفته و با آنها هیچ برخوردی نکند و دم نزند ؟! البته حصر مخالفان تنها اقدامی نیست که توسط جمهوری اسلامی انجام گرفته باشد ، بلکه در تاریخ اسلام نیز مصادیقی از حصردر حکومت اسلامی وجود دارد .یک نمونه از آن در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در جریان جنگ تبوک صورت گرفت که آیه 118 سوره توبه به آن اشاره دارد . « وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم»(سوره توبه ، آیه 118) «(همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) بازماندند (و از شرکت در تبوک خوددارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد و (حتى) جایى در وجود خویش براى خود نمى یافتند و دانستند که پناهگاهى از خدا جز به سوى او نیست در آن هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذیرفت که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» در شان نزول این آیه آمده است« سه نفر از مسلمانان به نام کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در جنگ تبوک، و حرکت همراه پیامبر ص سرباز زدند، ولى این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستى و تنبلى بود، چیزى نگذشت که پشیمان شدند. هنگامى که پیامبر ص از صحنه تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذر خواهى کردند، اما پیامبر ص حتى یک جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدى با آنها سخن نگوید. آنها در یک محاصره عجیب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا که حتى کودکان و زنان آنان نزد پیامبر ص آمدند و اجازه خواستند که از آنها جدا شوند، پیامبر ص اجازه جدایى نداد، ولى دستور داد که به آنها نزدیک نشوند. فضاى مدینه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد که مجبور شدند براى نجات از این خوارى و رسوایى بزرگ، شهر را ترک گویند و به قله کوه هاى اطراف مدینه پناه ببرند از جمله مسائلى که ضربه شدیدى بر روحیه آنها وارد کرد این بود که کعب بن مالک مى گوید روزى در بازار مدینه با ناراحتى نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحى شامى سراغ مرا مى گیرد، هنگامى که مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بیا، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من کارم به جایى رسیده است که دشمنان در من طمع دارند. خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى یک کلمه با آنها سخن نمى گفتند. مدتى به این صورت گذشت و پیوسته انتظار مى کشیدند که توبه آنها قبول شود و آیه اى که دلیل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود. در این هنگام فکرى به نظر یکى از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنهکاریم ولى باید از گناهکار دیگرى خشنود نباشیم). آنها چنین کردند به طورى که حتى یک کلمه با یکدیگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به این ترتیب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آیه فوق در این زمینه نازل گردید .( مکارم شیرازی ، ناصر ، تفسیر نمونه ، تهران: دار الکتب الاسلامیه ، 1374، ج8، ص 169-170) در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام نیز ایشان پس از جنگ جمل عایشه را در مدینه محصور نمودند . اعثم کوفی در فتوح البلدان نقل می کند که پس از خاتمه جنگ علی علیه السلام در بصره به طرف خانه ای که عایشه موقتاً در انجا بود حرکت نمود و دید که عایشه با عده ای از زنان بصره ، مشغول گریه و زاری هستند ، آنان را مورد سرزنش قرار داد و عایشه را مخاطب قرار داده و فرمود: عایشه خداوند تو را دستور داده بود که در خانه خود بنشینی و خود را از بیگانگان مستور و محفوظ بداری اما تو با امر پروردگار بزرگ مخالفت نموده ، دست به خون مسلمانان آلودی ، مردم را به ضد من شوراندی واز راه ظلم ، جنگ بزرگی علیه من به وجود اوردی در صورتی که تو و خاندانت به وسیله ما به عزت وشرف نائل گشته اید و به وسیله ما خاندان بود که تو ام المؤمنین شدی . اینک باید اماده حرکت باشی و به خانه ای که رسول خدا تورا در انجا برقرار نموده است برگردی و تا دم مرگ در آنجا باشی .( ترجمه فتوح البلدان ابن اعثم ، محمد بن احمد المستوفی الهروی ، بمبئی : مطعبه الحسینی ، 1300، ج2، ص 339-340- عسکری ، مرتضی ، نقش عایشه در تاریخ اسلام ، تهران : دانشکده اصول الدین ، 1378، ج2، ص 226-227) « مبانی قانونی حصر خانگی» حصر سران فتنه به عنوان مجازات این افراد نبوده و تنها به عنوان یک عامل تنبیهی و بازدارنده موقت برای این افراد در نظر گرفته شده است تا شرایط و زمینه برای محاکمه آنها فراهم شود . مطابق با اصل 32 قانون اساسی هیچ‌کس را نمی‌توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌کند و در صورت بازداشت باید حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. هدف از این اصل، عدم بازداشت انسان بی‌گناه، ولو به احتمال یک درصد بی گناهی او است. بنا بر اصل 36 قانون اساسی نیز حکم به مجازات و اجرا آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد. در قوانین کیفری نیز به هیچ کس و هیچ نهادی اجازه داده نشده تا شهروندان را خارج از دادسرا و طی تشریفات معمول قضایی بدون تشکیل پرونده و تفهیم اتهامی معین و امکان دفاع مجازات کنند. در مورد عنوان شدن حصر خانگی در مواد قانونی باید گفت که عین اصطلاح «حصر [یا حبس یا بازداشت] خانگی» در هیچ کدام از مواد قانون مجازات ایران هم نیامده است. تنها جایی که می‌توان با قانون مجازات یک تفسیر موسع به دست آورد که مقام قضایی، یعنی حاکم شرع حق دارد کسی را در خانه‌اش حصر کند، ارجاع به ماده‌ 32 قانون مجازات اسلامی است که در ابتدا هم به آن اشاره کردیم. ماده‌ 32 قانون فوق‌الذکر موارد محرومیت اجتماعی را برشمرده است از جمله‌ این موارد «اقامت اجباری در محل معین» و «منع از اقامت در محل یا محله‌ای معین» است. در واقع، حصر را می‌توان از مصادیق محرومیت از حقوق اجتماعی دانست چرا که در حصر خانگی فرد از یک سری حقوق اجتماعی مانند رفت و آمد، محل اقامت و… محروم می‌شود. ( ماده 23 قانون مجازات اسلامی) و این مجازات که توسط حاکم شرع تعیین می‌شود به عنوان مجازات تکمیلی و با دلایلی از جمله عدم مراودهی شخص محصور شده با سایر مردم به دلایلی امنیتی و اخلاقی است. «حصر» یک اقدام «تنبیهی موقت» و اقدام «تأمینی موقت» به منظور حفظ امنیت است؛همانند لغو و یا محدودیت رفت و آمد در خصوص افرادی که موجبات ناامنی و مخاطرات عمومی را فراهم کرده‌اند. در بسیاری از کشورها از آن به عنوان یک اقدام تأمینی، بازدارنده و یا مجازات، بهره‌ می‌گیرند و حتی در جهت کنترل رفتار و اعمال فرد در محل اسکان از سیستم‌های الکترونیکی نظارتی بهره می‌برند.به دلیل این که امکان رسیدگی در دادگاه با توجه به شرایطی نیست از این روش استفاده می‌کنند. در واقع، توسل به ابزار تأمینی «حصر خانگی» جهت تضمین امنیت عمومی و شهروندی و جلوگیری از اقدامات مخل امنیت ملی اخذ می‌شود. « حصر خانگی در انتخابات ریاست جمهوری 88» بعد از انتخابات سال 88 و مشارکت 80 درصدی مردم در انتخابات، افرادی که پیروز در انتخبات نبودند زودتر از اعلام نتیجه‌ رسمی انتخابات، ادعای تقلب را بین مردم پراکندند و به جای پیگیری ادعایشان از مجاری قانونی و احترام به ملت ایران و پایبندی به قانون‌مداری، اعتراضشان را مسبب اغتشاش‌های خیابانی قرار دادند. در این روزها خسارات جبران‌ناپذیری به مردم وارد شد؛ اما سران فتنه همچنان با صدور بیانیه‌هایی مبنی بر وجود تقلبی که ادعای آن ثابت نشده بود جو جامعه را نا امن‌تر و مردم را از هم دور تر می‌کردند.همین امر موجب اغتشاشات و درگیری‌های وسیعی شد. عده‌ای در این زمان کشته و زخمی شدند. بسیاری از سازمان‌های جاسوسی و وابستگان به سرویس‌های اطلاعاتی خارجی نیز از این گونه اقدامات حمایت مالی، سیاسی و رسانه‌ای به عمل آوردند و همین امر موجب تهدید بیشتر امنیت ملی می‌شد. در این مجرا،بی‌اعتنایی به قانون در متن جامعه احساس می‌شد؛ بی‌اعتنایی که هم از طرف معترضین و اخلالگران نظام به طور گسترده به وجود آمده بود و هم از سوی برخی از به اصطلاح نیروهای نظام به آن دامن زده شد. در آن فضای متشنج، برگشت سریع و دفعی به قانون ممکن نبود. فضای جامعه به هیچ وجه به این صورت نبود که یکی از دو طرف شروع به بحث منطقی و اعلام نظر بکند. کما اینکه معترضین به پیگیری شکایت از مجاری قانونی دعوت شدند . اما در مهلت قانونی که توسط شورای نگهبان تعیین شده بود هیچ مدرکی مبنی بر صحت ادعایشات به شورای نگهبان ندادند و از آن مجرای قانونی اعلام اعتراض ننمودند. ایشان همچنان به اقدامات غیرقانونی و اغتشاشات خیابانی‌شان ادامه می‌دادند. در صورتیکه در هر جامعه ای قانونمندی و توجه به مرّ قانون در صورت شکست یا پیروزی هر جریان، می‌تواند تضمین کننده‌ امنیت کشور و جامعه باشد. اما به هر حال با وجود مماشاتی که بارها و بارها با سران فتنه شد و علیرغم پخش بیانیه‌های متعدد و اردو کشی‌های خیابانی و پس از طی مراحلی اعم از وعظ و اخطار و دعوت و… پس از 16 ماه مماشات، در نهایت با توجه به عدم تمکین به قانون تصمیم به ایجاد محدودیت‌هایی برای آن‌ها گرفته شد. حصر خانگی یا بازداشت خانگی در شرایطی استفاده می‌شود که مجازات زندان به دلایل مختلف مناسب به نظر نمی‌رسد.در این روش؛ مأموران امنیتی و انتظامی، محل مورد نظر را تحت کنترل‌های شدید امنیتی قرار می‌دهند و با اعمال محدودیت‌هایی رابطه محصور را با دنیای خارج قطع می‌کنند. بنابراین حبس خانگی اغلب با کاهش اثر گذاری شخص محصور در بین جامعه و هوادارانش صورت می‌گیرد. باید اضافه کرد که میزان، شدت و ضعف محدودیت‌ها به اهداف مسئولین و تصمیمات اتخاذ شده و موقعیت اشخاص بستگی دارد. در آن زمان، مسئولین امنیتی کشور به عنوان یک اقدام پیشگیرانه اقدام به حصر خانگی سران فتنه نمودند. شورای عالی امنیت ملی بر حسب وظیفه و صلاحیتی که در قانون اساسی برای آن در نظر گرفته شده محدودیت‌هایی را برای افرادی که با اقدامات خود امنیت داخلی و خارجی کشور را به مخاطره برقرار نمود. در شرایط آشفته‌ی آن موقع امکان محاکمه‌ی مستقیم توسط مراجع قانونی نبود اما نهادهای امنیتی کشور نیز نمی‌توانستند بدون هیچ اقدامی افرادی را که بر تبل بی‌قانونی می‌کوبیدند را به حال خود بگذارند بلکه باید برای برقراری امنیت اقدامی صورت می‌دادند. به این دلیل تصمیم به محدودیت و حصری گرفتند که تعریف آن را در پاراگراف قبل بیان نمودیم. مصوبات شورای عالی امنیت ملی همان‌طور که از نام آن پیداست در موارد امنیتی و اضطرار است و بعد از رفع این شرایط و آمادگی جامعه برای محاکمهی رسمی و اجرای قانون، باید قانون را اجرا نمود. باید جامعه و کشور هر چه بیشتر به سمت قانونمندی پیش بروند و فرهنگ قانون‌مداری بر جامعه حاکم شود. مسلماً محدودیت‌های اعمال شده در حکم شورای عالی امنیت ملی، مجازات افراد مذکور محسوب نمی‌شود. این‌گونه اقدامات تأمینی صرفاً با هدف حفظ نظم و امنیت عمومی صورت گرفته است. مجازات یا تبرئه تنها با حکم قضایی دادگاه امکان پذیر است. بنابراین باید با توجه به خسارت‌هایی که به جامعه وارد شده است به طور دقیق واکنش کیفری متناسبی با رفتار و اعمال متصدیان آن بشود. (borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=6170) 7. نهی حضرت از مشایعت ایشان در شهر انبار ناظر به هدف و انگیزه آنان بود که بر اساس رسوم جاهلی و با هدف شاه پرستی صورت می گرفت نه اصل استقبال . مهم این است که هدف از استقبال چه باشد اگر فلسفه آن شاه پرستی باشد، باید ترک شود ولی اگر فلسفه آن خدایی باشد هیچ اشکالی ندارد و استقبال مردم از مقام معظم رهبری نه به خاطر حفظ سنت ها و نه به خاطر ترس از معاقبه و نه به خاطر یک رسم بلکه به خاطر عشق و ارادت جانانه ای است که امت به امام خویش از خود نشان می دهد. تفاوت است بین پیشواز رفتن صِرف با تجدید پیمان، بیعت و نشان دادن پشتیبانی و حمایت و تفاوت است بین هرزمان و مقتضیات آن. نهی ایشان از دهقانان شهر انبارکه درسر راه صفّین، تا امام را دیدند پیاده شده، و پیشاپیش آن حضرت مى دویدند. نهی از آن آداب خاص جاهلی بود که پادشاهان خود را احترام می کردند.نه نهی از بیعت و پشتیبانی از آن حضرت و یاران و کارگزاران ایشان چرا که کارگزاران ایشان به هر کشور و شهری که فرستاده می شدند تاکید بر اطاعت و بیعت از والی خود می کردند و مردم نیز به پیشواز این بزرگواران می آمدند و کسی نیز از این کار آنها را نهی نمی کرد. و نمونه های آن در صدر اسلام نیز وجود داشته هانند استقبال از پیامبر(ص) در زمان ورود به مدینه ِا استقبال از امام رضا(ع) در شهرهای ایران و… . در این زمان نیز که مردم سالاری و حضور و رای مردم از جمله اولین فاکتورها در حکومتها و ابزار دست دشمنان ما محسوب می شود نقش مردم در صحنه ها اهمیت دو چندانی پیدا کرده است. حضور پرشور مردم داخل و خارج در و استقبال از مقام معظم رهبری یا سایر مسئولان و… فقط پیشواز که نبود بلکه حضور و بیعت و پشتیبانی مردم از نظام و اعلام حضور در صحنه است . 8. سفارش حضرت به رسیدگی به پیرمرد نابینای نصرانی که مشغول تکدی بود ، بیانگر توجه به عدالت و حمایت از اقشار محروم در حکومت اسلامی است که در آغاز شکل گیری نظام جمهوری اسلامی دنبال شده است گرچه کاستیها و ضعف هایی در این زمینه وجود دارد و تا رسیدن به نقطه قابل قبول و تحقق عدالت و رفع محرومیت و برپایی جامعه ای اسلامی کامل فاصله وجود دارد .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد