شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
۱۳۹۴/۱۲/۲۲
–
۳۵۴۹ بازدید
شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
بردند، آیا دلیل خاصی وجود داشت؟
پاسخ:
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن
گواه است لذاست که امام موسى بن جعفر علیه السلام می فرماید:«
انَّ فاطمة سلام الله علیها
صدّیقة شهیده [1]
فاطمه سلام الله علیها صدیقه شهیده بود.»
اما اینکه چه کسانی به این عمل زشت و ناجوانمردانه دست زدند روشن است. همانهایی که
خلافت را غصب کردند و برای ربودن آن و رسیدن به اهداف شوم خود حتی تنها یادگار
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را هم به شهادت رساندند.
به هر حال برای روشن شدن موضوع ما حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه
وآله را تا زمان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها خدمتتان عرض میکنیم تا مشخص شود
خلفای غاصبی که خلافت را غصب کردند هدفشان از این کار جز ریاست طلبی و رسیدن به
قدرت چیز دیگری نبوده و در این راه حتی حضرت زهرا سلام الله علیها را هم به شهادت
رساندند:
پیامبر اکرم (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجرت وفات نمود. [2] عصر
همان روز در حالی که امیرالمومنین مشغول غسل و تکفین پیامبر بود. [3]
عده ای از انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شده و به دنبال تعیین خلیفه از سوی خودشان
برآمدند و برای این امر سعدبن عباده را انتخاب کردند. [4] با
آگاهی عمر و ابوبکر از این ماجرا آندو به سرعت به همراه ابو عبیده جراح و معن بن
عدی وعویم بن ساعده به طرف سقیفه به راه افتادند [5]
تا از قافله عقب نمانند.
پس از کشمکشهایی فراوان بالاخره آنان ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند. [6]
پس از
آنکه حاضران در سقیفه همگی با ابوبکر بیعت کردند، عدهای برای تثبیت آن به راه
افتادند. «ابن ابی الحدید» به نقل از «براء بن عازب» مینویسد: عدهای از بنیهاشم
مشغول غسل رسول خدا بودند و من از شدت غصه و ناراحتیِ مصیبت وارده و از ترس اینکه
مبادا خلافت را از دست بنیهاشم خارج سازند، بین این گروه و مسجد در رفت آمد بودم.
در این اثناء خبر رسید که عدهای در سقیفه اجتماع کردهاند. ناگهان عمر و ابوبکر
غیبشان زد. سپس خبر رسید که با ابوبکر بیعت کردهاند. طولی نکشید که ابوبکر به
همراه عمر، ابو عبیدة جراح و عدهای از اهل سقیفه را دیدم که به راه افتادهاند وهر
که را میبینند دستش را گرفته و به عنوان بیعت به دست ابوبکر میدهند خواه راضی به
چنین عملی باشد یا از آن اکراه داشته باشد. سریعا خود را به بنیهاشم رساندم. آنان
در را (برای غسل دادن رسول خدا) به روی خود بسته بودند. با شدت تمام در را کوبیدم و
با فریادی بلند آنان را از بیعت مردم با ابوبکر آگاه ساختم. [7]
عمر، ابوعبیده، ابوبکر و همرانشان رفته رفته وارد مسجد النبی شدند در حالی که عمر
مرتب اطراف ابوبکر میدوید و فریاد میزد: همانا مردم با ابوبکر بیعت کردند [8] ،
ابوبکر بر منبر رسول خدا نشسته خطبهای خواند. ابوذر که از مسئله بیعت آگاهی یافته
بود به مسجد رفت و طیّ سخنانی مردم را به اطاعت از علی (ع) فرا خواند. [9]
در این اثناء قبیله از اعراب به نام بنی اسلم که برای تامین معاش خود وارد مدینه
شده بودند با بیعتگیرندگان برخورد کردند. عمر به اطلاع آنان رساند که اگر در بیعت
گرفتن یاریشان کنند در عوض مؤونه آنان را تامین خواهد نمود. آنان نیز پذیرفته و
چوب به دست در مدینه به راه افتادند. تعداد آنها به حدی زیاد بود که کوچههای
مدینه مملو از آنان گردید. [10]
آنان هر کس را که میدیدند گرفته به زور و کشانکشان برای بیعت به نزد ابوبکر
میآوردند. [11]
این روند بیعت گیری تا شب ادامه یافت. با فرا رسیدن شب آنها به منازل خود بازگشتند. [12]
روز سه شنبه نیز ابوبکر به همراه عمر و ابوعبیده جراح به مسجد پیامبر آمدند و ضمن
خواندن خطبه مجددا مردم را به بیعت با ابوبکر فراخواندند اما قبل از آن عمر منصب
قضاوت و ابو عبیده منصب دریافت غنائم را بین خود تقسیم کردند. [13]
اکثریت مورخین و سیرهنویسان متقدم بر این عقیدهاند که پیامبر در شب چهارشنبه به
خاک سپرده شده است. [14]
برخی نیزمانند ابن
هشام و طبری زمان دقیقتری از آن را تعیین کرده و تصریح کردهاند که این مسئله در
نیمههای شب رخ داده است.
روز چهارشنبه یعنی تنها
دو روز بعد از وفات پیامبر(ص)، ابوبکر و عمر با نقشه ای حساب شده، دستور دادند که
تمام مردانی که در سپاه اسامه بودند باید به لشکر اسامه در بیرون از شهر مدینه
پیوسته و از شهر خارج شوند. [15] هدف
آنان کاملا مشخص بود چرا که آنان سعی داشتند تمامی مهاجرین و انصار را از شهر خارج
کرده و آنگاه با خیالی آسوده به دنبال بیعت گرفتن از مخالفین سرسخت خود که تا
آنموقع بیعت نکرده بودند به خصوص بنی هاشم و امیرالمومنین علی علیه السلام باشند. [16]
بیعت نکردن امام علی علیه
السلام برای دستگاه خلافت سنگین و غیر قابل تحمل بود، از این رو تصمیم گرفتند که از
علی علیه السلام و بنی هاشم و افراد دیگری که بیعت نکرده بودند، بیعت اجباری
بگیرند. آنان دو روز بعد از تدفین پیامبر یعنی در روز جمعه اولین یورش را به خانه
وحی انجام دادند. [17]
یعقوبی در این باره می نویسد:
ابوبکر و عمر که خبر یافته بودند گروه بنی هاشم با علی بن ابی طالب در خانه فاطمه
دختر پیامبر خدا فراهم گشته اند، پس آنان با گروهی به عنوان مخالفت با این اقدام،
به خانه هجوم آورند تا از علی علیه السلام و مخالفان خلافت ابوبکر بیعت بگیرند، به
همین علت بود که عمر آن ها را برای بیعت ـ به سوی مسجد ـ کشید. [18]
یعقوبی در ادامه جریان سقیفه چنین می نویسد:علی علیه السلام بیرون آمد و زبیر
شمشیری حمایل داشت. پس عمر با او برخورد و با وی درگیر شد و او را بر زمین زد و
شمشیرش را شکست و به خانه ریختند، پس فاطمه«علیهاالسلام» بیرون آمد و گفت: به خدا
قسم باید بیرون روید وگرنه مویم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاری کنم. [19]
ذهبی در شرح زندگانی ابن ابی دارم از قول ابن حماد کوفی می نویسد: هنگامى با مشعل
آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم ( ص ) آمدند که وى « به محسن » باردار بود و تهاجم
به خانه و … موجب قتل محسن طفلى که هنوز پا به دنیا ننهاده بود گردید . چنانکه
ابن ابى دارم در ادامه می گوید: عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید. [20]
بعد از
انجام این جنایت هولناک آنان به زور علی علیه السلام و دیگر افرادی را که از بنی
هاشم در آن جا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند…
نتیجه:
با توجه به نکاتی که عرض شد به این نتیجه رسیدیم که اولا خلیفه اول و دوم نقش
مستقیمی در جسارتهای وارد شده به حضرت زهرا سلام الله علیها و شهادت آنحضرت داشتند
و بر عکس آنچه در سوال نوشته بودید بر اینکار جسارت لازم را هم داشتند و نیز روشن
شد که هدف آنان از این کار تنها رسیدن به قدرت و ریاست بود لذا برای رسیدن به آن به
هر جنایتی دست زدند.
سوال 2: سلام می خواستم جواب شبههای از اهل تسنن را بدانم: می
گویند ما برای شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها (آتش زدن درب و میخ و…) همهاش
الکی است و واقعیت ندارد. یعنی در زمان حضرت علی علیه السلام دری نبوده که میخ
داشته باشد. در آن زمان درب خانه حضرت علی علیه السلام پارچه بوده که نشان ساده
زیستن او بوده، ثانیا اگر حضرت علی علیه السلام با عمر دشمن بود چرا دختر خود ام
کلثوم را به عمر داده است؟
پاسخ: سوال شما
حاوی سه پرسش مهم است که به یک یک خواهیم پرداخت:
1.آیا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها واقعیت داشته است؟ آیا اهل سنت هم به این
موضوع اعتراف کرده اند؟
ماجرای شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و جسارتهایی که به آن حضرت وارد آوردند
حقیقتی است که علاوه بر منابع شیعه در بسیاری از منابع اهل سنت و وهابیت آمده و
بزرگان آنان به این مطلب اعتراف کرده اند. ما برای روشن شدن موضوع فقط به چند نمونه
از آن موارد اشاره مى کنیم:
1)ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه ، شیخ و استاد بخارى ، و یکی از بزرگان اهل
سنت در کتاب المصنف ، مى گوید : « آنگاه که بعد از رسول خدا ( ص ) براى ابوبکر بیعت
مى گرفتند . على (ع) و زبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر ( ص )
رفت و شد مى کردند . عمر بن خطاب با خبر گردید و بنزد فاطمه (س) آمد وگفت : اى دختر
رسول خدا ( ص ) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست و پس از او محبوبترین
تویى ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمى شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند ، دستور
دهم که خانه را با آنها به آتش کشند . اسلم گفت : چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون
شد ، على (ع) و …به خانه بر گشتند . پس فاطمه (س) گفت : مى دانید که عمر نزد من
آمد ، و به خدا قسم یاد کرده اگر شما ( بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید ) به خانه
برگردید خانه را با شما آتش مى زند ؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد » [21]
2) همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه ، آورده است .
[22]
3) ابن عبدالبر ، در الاستیعاب ، نیز این داستان را نقل کرده است . [23]
4)بلاذری در انساب
الاشراف می نویسد: … و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که
فرمود : آیا من نظاره گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى ؟ گفت : بلى . چنانکه بلاذرى
مى گوید : « ابوبکر به على (ع) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت .
پس عمر با مشعلى آمد ، فاطمه (س) ناگاه عمر را با مشعل در خانه اش یافت ، پس فرمود
: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانه ام را بر من به آتش مى
کشى ؟ ! عمر گفت : بلى، و آنچنان به این عمل مُصرّ هستم چنانکه پدرت بر دینی که
آورده بود محکم بود ». [24]
5) ابوالفداء نیز مى گوید
: « سپس ابوبکر، عمر بن خطاب را به سوى على و آنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را
از خانه فاطمه (س) بیرون کند، وگفت : اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ .
پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند . پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود :
کجا ؟ اى پسر خطاب ! آمده اى تا کاشانه ما را به آتش کشى ؟ ! گفت : بلى. [25]
6) احمد شهرستانی در
الملل و النحل به نقل از نظام می نویسد: از جمله عقائد نظام آن بود که می گفت: عمر
به خانه فاطمه حمله ور شده و فریاد می زد: خانه را با اهلش به آتش بکشید، در حالی
که در خانه نبود مگر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام. او در ادامه می نویسد:
همانا عمر چنان ضربه ای به شکم فاطمه در روز بیعت زد که فاطمه جنین خود (محسن) را
از شکم انداخت. [26]
7) یکی
از علمای بزرگ سنى شافعی به نام جوینی از همه صریحتر به این مطلب اشاره کرده و می
نویسد: از پیامبر اکرم ( ص ) نقل شده که فرمود : « چون به دخترم فاطمه مى نگرم بیاد
مى آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه اش ذلّت وارد
گردیده ، از وى هتک حرمت شده ، حقش غضب ، و ارثش منع شده ، پهلویش شکسته و جنینش
سقط گردیده و او فریاد برمى آورد « یا محمداه » …پس او اولین کسى از اهل بیتم مى
باشد که به من ملحق مى گردد ، پس بر من وارد مى شود ، محزون ، مکروب ، مغموم ،
مقتول . . . » [27]
8)ذهبی از دیگر بزرگان
اهل سنت ،در شرح زندگانی ابن ابی دارم از قول ابن حماد کوفی می نویسد: هنگامى با
مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم ( ص ) آمدند که وى « به محسن » باردار بود و
تهاجم به خانه و … موجب قتل محسن طفلى که هنوز پا به دنیا ننهاده بود گردید .
چنانکه ابن ابى دارم در ادامه می گوید: عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط
گردید. [28]
9) ابن عبد ربّه می نویسد: پس عمر با شعله ای از آتش روانه خانه فاطمه شده تا آنجا
را به آتش بکشد در این هنگام عمر با فاطمه برخورد کرده، فاطمه به وی گفت: ای پسر
خطاب آیا برای آتش کشیدن خانه ما آمده ای، عمر گفت: آری، مگر آنکه با ابوبکر بیعت
کنید… [29]
10) ابن قتیبه دینورى
آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند،
فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت:
قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را
بر سر آنانکه در آن هستند آتش مى زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو
فاطمه در آن باشد. …وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا
ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها که نکشیدیم.
وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مى کردند برگشتند و
دلشان به حال فاطمه سوخت ولى عمر و عده اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند
بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى
زنیم. [30]
11) سکونی یکی از راویان اهل سنت است(سه نفر از راویان اهل سنت، از امامان شیعه
علیهم السلام روایت نقل نموده اند که علمای شیعه آنان را ثقه می دانند و به سخن
آنان اطمینان دارند و روایات آنها را می پذیرند: سَکُونی؛ نَوْفِلی؛ خَلُوقی (.او
می گوید: «نزد امام صادق (ع) رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق (ع)
فرمود: ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که
فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را
زمین بر می دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می کند و از رزق
شما نمی خورد (پس چرا ناراحتی؟).»
سکونی می گوید: (با کلمات امام صادق علیه السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود: «ما
سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ
کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا
تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَالله عَزوَجَل
وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِ الصدیقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما
سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ
یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلی فُلان؛ [31] چه
نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی اش گذاشت و
گویا گریه می کرد و فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک)
نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است
که خداوند از اسم خود برای حبیبه خود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می گوید:)
همیشه امام صادق علیه السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه (س) را می شنید به یاد
جده اش (فاطمه) ومصیبت های او می افتاد و همیشه تذکر می داد و می گفت: سبب وفات (و
شهادت) فاطمه (س) ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.
توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی گری خویش را نشان داده
و ذیل کلام امام صادق (ع) را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلب روشن است که
سبب شهادت فاطمه زهرا (س) همان ضرباتی بود که به دست قنفذ و عمر بر آن حضرت وارد
شد.
چنان که ابابصیر از امام صادق (ع) متن کامل کلام حضرت را به این صورت نقل نموده
است:« وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلی عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ
السیْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَدیدا وَلَمْتَدَعْ
اَحَدا مِمنْ آذاها یَدْخُلُ عَلَیْها، سبب فوت فاطمه (س) ضرباتی بود که قنفذ، غلام
عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمر زد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و
به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند) [32]
12)صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می گوید:«اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ
یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها، به راستی عمر آن
چنان فاطمه (س) را در روز بیعت زد که محسن را سقط نمود.» [33]
13)مقاتل بن عطیه می گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردم
بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهرا (س) فرستاد. عمر هیزم را
درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه زهرا (س) پشت
در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه (س) را پشت در فشار داد
که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به
(بستر) بیماری افتاد تا آن که از دنیا رفت.» [34]
14) ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرم (ص) در
جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابو العاص به پیامبر (ص) وعده داد که پس از مراجعت به مکه،وسائل مسافرت دختر
پیامبر(ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر (ص) به زید بن حارثه و گروهی از انصار،
مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او
را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(ص) از مکه آگاه شدند. گروهی تصمیم
گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با
گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر(ص) کوبید. از
ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. پپامبر (ص) از
شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و در فتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود)
خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید: «من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او
گفت: وقتی که پیامبر (ص) خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را
مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه (س) را ترسانیدند که
باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می شمرد.»
ابن ابی الحدید می گوید، به استادم گفتم: «آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می
گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که بر او وارد شد) فرزندش را از دست داد؟ پس
گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقل نکن!
چون اخبار در این زمینه متعارض است.» [35]
این قصه، به خوبی نشان می دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت
نیز وجود داشته و خود ابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می کند؛ آن جا
که می گوید: « عَلی اَن جَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ
قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ ، گروهی از اهل حدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه
را شیعیان می گویند نقل کرده اند. [36]
حال بعد از ذکر این منابع و این مطالب که تماما از بزرگان اهل سنت نقل شده بود،
نتیجه روشن است، زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانه اش و سقط جنینش و
… مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود ، این فوت شرعاً و عرفاً
و عقلاً قتل و شهادت محسوب مى گردد ، و به عامل جنایت مستند مى باشد ، و نیازى به
دلیل دیگرى ندارد . از اینرو است که ائمه معصومین و اهل بیت رسول خدا ( ص ) مادر
خود را شهیده مى خواندند . چنانکه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود : « إنّ فاطمة (س)
صدیقة شهیدة » [37]
با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمى ماند ، و شهادت دختر پیامبر ( ص ) براى هیچ
شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست . و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را
پیش روى تاریخ قرار می گیرد که از آن جمله است : چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن
زودى غروب کرد ؟ آیا به مرگ طبیعى بود ؟ آیا تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر
نداشت ؟ آتش زدن در خانه چطور ؟ در به پهلو زدن چطور ؟ سقط جنین و بیمارى پس از آن
باعث شهادت نبود ؟ اگر اینها نبود، یا اینها موجب شهادت نبود، پس چرا : همانطور که
بخارى ومسلم(بخاری و مسلم دو تن از مهمترین سران اهل سنت هستند که دو کتاب به
نامهای صحیح بخاری و صحیح مسلم نوشته اند که در نزد اهل سنت این دو کتاب بعد از
قرآن مهمترین کتب آنان به حساب می آید و تمام روایات آن را صحیح می دانند) مى گویند
: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود ؟ « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه ( ص )
فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت » [38]
« فوجدت فاطمة على
ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت . » [39]
چرا در بخارى آمده است : فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد ؟ « فلمّا توفّیت دفنها
زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى علیها . » چرا چنانکه بخارى نقل
کرده : نیمه شب دفن گردید ؟ (همان) . چرا قبر تنها یادگار پیامبر ( ص ) هنوز
مخفى است ؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا بخارى و مسلم آورده اند : على (ع)،
ابوبکر و عمر را کاذب ، آثم ، غادر و خائن مى دانست ؟ قال عمر، لعلى وعباس : «
فرأیتماه ( ابابکر ) کاذباً آثماً غادراً خائناً… فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً
خائناً…» [40]
شاید اگر پس از آنچه بر
فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامى خاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر مى شد،
امروز تحریف گران تاریخ مى گفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و
خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است، دیگر پاسخ سؤالات فوق
چنین روشن نبود .
به هر حال شهادت بانوی دو عالم و آزار و اذیتهایی که در دوران کوتاه پس از پیامبر
از سوی غاصبان خلافت دید واقعیتی است که قابل انکار نمی باشد و مصیبتی است که تا
روز قیامت رنج و محنت آن از دل عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت بیرون نخواهد رفت.
2) درب خانه حضرت زهرا و حضرت علی علیهما السلام و به طور کلی دربهای خانه های
مدینه آیا چوبی بوده یا اصلا دری وجود نداشته است؟
یکى از شبهاتى که اخیراً برخى از وهابیها آن را با مانور فراوان و سر وصداى
زیاد مطرح کردهاند همین شبهه است.
اما با بررسى روایات موجود در کتابهاى شیعه و سنى این نتیجه به دست مىآید، که در
زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله خانههاى مدینه داراى درهاى چوبى بوده است. موارد
بسیارى مىتوان به عنوان شاهد نقل کرد که ما به چند نمونه اشاره مىکنیم. همچنین
شما میتوانید براى اطلاع بیشتر به کتاب مأساة الزهراء علیها السلام، و خلفیات مأساة
الزهراء، نوشته سید جعفر مرتضى مراجعه فرمایید.
ما ابتدا پاسخ علامه سید جعفر مرتضى را در پاسخ این شبهه نقل و سپس به پاسخ تفصیلى
آن خواهیم پرداخت:
علامه سید جعفر مرتضى در پاسخ این روایت مىگوید:
علی علیه السلام از فقر ناراحت کنندهاى که خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم
با آن دست و پنجه نرم مىکردند سخن مىگوید و از بذل و بخشش رسول خدا صلى الله علیه
وآله وسلم از اموال و نعمتهاى که نزدش جمع شده بود یاد مىکند، با این که دَرِ
خانههاى اهل بیت از چوب خرما؛ پس از پاک کردن از شاخ و برگش بود؛ ولى دیگران دَرِ
خانههایشان از غیر چوب خرما بود و افزون برآن بر درهایشان پرده نیز آویزان کرده
بودند. [41]
-باز کردن درب خانه با
کلید، چه معنایی دارد؟
خداوند در قرآن کریم به صحابه و دیگر مسلمانان اجازه مىدهد که از خانههایى که
کلید آن در اختیار آنان هست ، غذا بخورند . بىتردید خانهاى که در چوبى و یا آهنى
نداشته باشد، داشتن کلید براى آن بىمعنا خواهد بود:
لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى
الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَلا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ
تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ … أَوْ ما مَلَکْتُمْ
مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمیعاً أَوْ
أَشْتاتاً [42]
بر نابینا و افراد لنگ و بیمار گناهى نیست (که با شما هم غذا شوند)، و بر شما نیز
گناهى نیست که از خانه هاى خودتان [بدون اجازه خاصّى ] غذا بخورید و همچنین خانه
هاى پدرانتان … یا خانه اى که کلیدش در اختیار شماست، یا خانه هاى دوستانتان، بر
شما گناهى نیست که به طور دسته جمعى یا جداگانه غذا بخورید .
در حدیث ذیل نیز با صراحت سخن از باز کردن دَرِ اتاق به وسیله کلید است و این نشان
مىدهد که ورودیهاى منازل واتاقها محصور و محفوظ بوده است.
از دُکَین بن سعید مزنى نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر رفتیم و تقاضاى غذا کردیم،
به عمر فرمود: برو و به آنان غذا بده. عمر ما را به اتاق بالا برد، سپس کلید را از
کمربندش بیرون آورد و در را باز کرد. [43]
-پیامبر دستور داد،
شبها دَرِ منازل را ببندند:
مسلم نیشابورى در صحیحش مىنویسد: ابو حمید مىگوید: پیامبر به ما امر کرد که
شبها ظروف آب را در گوشهاى قرار دهیم و نیز دستور داد که شبهنگام درها را
ببندیم. [44]
-خانه های پیامبر (ص) از چوب درخت سرو بود:
ابن کثیر دمشقى به نقل از حسن بصرى مىنویسد: اتاقهاى رسول خدا (ص) از شاخه و
چوب عَرعَر به وسیله مو بافته شده بود، و در تاریخ بخارى آمده است: دَرِ خانه
پیامبر را با نُک انگشتان و ناخنها مىزدند و این دلالت بر این دارد که حلقههایى
براى کوبیدن بر در نداشته است. [45]
-خانه عایشه از چوب درخت سرو بود:
بخارى در ادب المفرد مىنویسد: محمد بن هلال خانههاى همسران پیامبر را دیده
است که پوششى بافته شده از مو بوده است. از وى در باره خانه عائشه پرسیدم، گفت:
درِ خانه اش به طرف شام باز مىشد، پرسیدم: یک لنگه داشت یا دو لنگه؟ گفت: یک
لنگه بیشتر نداشت، گفتم: جنسش از چه بود؟ گفت از چوب درخت عرعر یا ساج. [46]
عاصمى شافعی مىنویسد: درِ خانه عائشه به طرف شام بود و یک لنگه داشت که از چوب
درخت عرعر یا ساج بود. [47]
-خانه علی (ع) دارای دَر بود:
همچینن در برخى از روایات شیعه و سنى آمده است که خانه حضرت علی علیه السلام
داراى دَرِ چوبى از نوع: سَعَفٍ (شاخه درخت خرما) عرعر، (درخت سرو) ساج و… بوده
است.
در داستان ازدواج فاطمه زهرا و امیرمؤمنان علیهما السلام آمده است:
رسول خدا (ص) علی بن ابوطالب (ع) را احضار نمود و همان عملى را که با فاطمه انجام
داده بود با علی نیز انجام داد. آنگاه همان دعائى را براى علی خواند که براى فاطمه
خوانده بود. سپس به علی و فاطمه علیهما السّلام فرمود: برخیزید بسوى خانه خود روید،
خدا شما را نسبت به یک دیگر مهربان کند! و به نسل شما برکت دهد! و عاقبت شما را
بخیر نماید! رسول خدا (ص) پس از این دعاها برخاست و دَرِ خانه را بست. [48]
امام کاظم از پدرش امام
صادق علیهما السلام نقل کرده است که فرمود:
پیامبر اکرم؛ علی بن ابوطالب، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را جمع کرد و درب را
بر روى آنها بست و فرمود:اى خانواده من که پیوستگان خدائید، پروردگار به شما سلام
مىرساند… [49]
و در حدیثى دیگر از پدرش امام صادق علیهما السلام نقل مىکند که فرمود:
شبى که رسول خدا صلى الله علیه وآله صبح آن از دنیا رفت، علی و فاطمه و حسن و حسین
علیهم السلام را فراخواند و دَرِ خانه را بست و فرمود: فاطمه جانم! سپس او را نزدیک
خودش برد و با دخترش مدتى طولانى مشغول گفتگو شد و چون مدت طولانى شد، علی و دو
فرزندش حسن و حسین علیهم السلام از خانه بیرون آمدند و پشت در همراه با مردم به
انتظار ماندند. [50]
-بستن دَر دلیل بر چه چیزى مىتواند باشد؟
محمد بن جریر طبرى شیعى مىنویسد:سلمان مىگوید: به خانه فاطمه رفتم، در را
کوبیدم و اجازه ورود گرفتم، به من اجازه داد تا وارد شوم. هنگامى که وارد شدم دیدم
نشسته است. [51]
در این حدیث سلمان
مىگوید: دَر را کوبیدم، آیا کوبیدن دَر مفهومى غیر از معناى رایج آن دارد؟
-شکستن در خانه حضرت زهرا در هجوم:
در روایت هجوم به خانه فاطمه سلام الله علیها آمده است:
عمر گفت: ما را نزد وى ببر، ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه و
ابوعبیده جراح و سالم مولى ابوحذیفه و قنفذ حرکت کردند و من نیز با آنان به راه
افتادم. هنگامى که به خانه رسیدیم، فاطمه آنها را دید، در را بر روى آنان بست،
فاطمه شک نداشت که آنان بدون اجازه وى داخل نخواهند شد؛ اما عمر با لگد در را که از
چوب درخت خرما بود، شکست. [52]
در روایت ابن قتیبه آمده
است: عمر وگروهى همراه وى به خانه فاطمه رسیدند، دقّ الباب کردند، فاطمه هنگامى که
صداى آنان را شنید، فریاد زد: اى پدر بزرگوارم، اى رسول خدا! پس از تو از دست پسر
خطاب (عمر) و ابوقحافه ( ابوبکر) چه رنجها که ندیدم. [53]
بنابراین از این روایت و روایات دیگر استفاده مىشود که خانه اهل بیت علیهم السلام
از جمله خانه فاطمه زهرا و علی علیهما السلام مانند خانههاى افراد دیگر داراى در
ورودى بوده است که باز و بسته مىشده و چون چوبی بوده از استحکام مخصوصى هم
برخوردار بوده است.
آیا درب خانه حضرت زهرا و علی علیهما السلام میخ داشته است:
قسطلانی و ابن نجار از علمای بزرگ اهل سنت می نویسند: …و ما عمل علی بن ابی
طالب مصراعی داره الا بالمسمار. [54]
… و علی بن ابی طالب دو لنگه درب خانه خویش را جز با استفاده از مسمار (میخ)
نساخت …
یعنی درب خانه حضرت علی تنها یک درب بوده که از دو قسمت تشکیل شده و با میخ درست
شده بوده است.
3) ازدواج ام کلثوم با عمر
از موضوعات سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(علیها السلام)
با خلیفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگیز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت
رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کنار گذاشتن امیرمؤمنان على(علیه السلام) از خلافت و
یورش به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) است. مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث
تأسف برانگیز و اندوهبار، خلیفه دوم نقش اساسى و تأثیرگذار داشت; از این رو، این
سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خلیفه دوم در حمله به خانه
حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ایجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته،
چگونه على(علیه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آیا اصلا چنین ازدواجى صورت
گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پیش
رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنین امرى را دلیل بر انکار آن حوادث مى دانند و
معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نیز
غیر واقعى مى دانند. در حالى که مى دانیم، اصل یورش به خانه آن حضرت و توهین به
بانوى بزرگ اسلام و على(علیه السلام) جاى تردید نیست و تهدید به آتش زدن خانه براى
اجبار به بیعت نیز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نیز آورده اند این تهدید
عملى شد. [55]
عالمان مکتب اهل بیت نیز در کتب تاریخى و حدیثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث
قرار داده اند و این مسأله میان شیعیان معروف و مورد اتفاق است. [56]
با این پیش فرض باید سراغ سؤال فوق رفت که آیا دختر فاطمه(علیها السلام)در زمان
خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنین امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ این
پرسش را باید در چند محور مورد بررسى قرار داد:
اوّل: امّ کلثوم کیست؟
ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در اسدالغابه و شیخ مفید در ارشاد، امّ کلثوم
را به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان حضرت فاطمه و على(علیهما
السلام) دانسته اند. [57]
استیعاب تصریح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) متولد
شد. [58]
طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نیز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند
که در کودکى سقط شد و وفات یافت. [59]
نام امّ کلثوم در موارد
متعدد و حساس از تاریخ امیرمؤمنان تا زمان امام حسین(علیهما السلام) به چشم مى
خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش امیرمؤمنان على(علیه
السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود [60]
و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنید، بى تاب شد و گریه کرد و
امیرمؤمنان(علیه السلام)وى را دلدارى داد. [61]
در سفر تاریخى
امام حسین(علیه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نیز همراه برادرش
بود و آنجا که امام حسین(علیه السلام) براى خداحافظى به خیمه آمد و از زنان حرم
خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکینه، فاطمه و زینب نام برد و فرمود: (یا
سکینة، یا فاطمة، یا زینب، یا امّ کلثوم علیکنّ منّى السّلام) [62]
در ماجراى اسارت نیز نام امّ کلثوم دیده مى شود. او در کوفه پس از زینب کبرى(علیها
السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد و در شام، پس از رسوایى یزید و
آنگاه که یزید به ظاهر درصدد جبران جنایات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: این
اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگیر; پاسخ داد: «یا یزید، ما أقلّ
حیاءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخی وأهل بیتی وتُعطینی عوضهم; اى یزید چقدر بى حیا و بى
شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و
با اموال، آن جنایت عظیم را جبران کنى؟!)» [63]
مطابق برخى از نقل هاى تاریخى ام کلثوم در زمان حکومت معاویه و امارت سعید بن عاص
بر مدینه (قبل از سال 54) وفات یافت. [64]
ابن عبدالبرّ و ابن حجر
نیز وفات او را زمان امام حسن(علیه السلام) مى دانند [65]
ولى با پذیرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا باید وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده
باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. [66]
دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خلیفه دوم، همواره در میان نویسندگان و مورّخان مطرح
بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(شیخ مفید
در یک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است [67]
ولى در کتابى دیگر آن پذیرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند. [68] علاّمه
سیّد ناصر حسین موسوى هندى نیز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم این ازدواج را ردّ
کرده است)،وبرخى وقوع آن را پذیرفته اند، یعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى
دانسته اند [69]
و بعضى نیز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زید بن عمربن الخطاب [70]
و برخى دخترى به نام رقیه را نیز افزوده اند. [71]
غالب مورّخان اهل سنت نظر اخیر را پذیرفته اند و در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آن
را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آینده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث
چگونگى ایستادن امام در نماز میّت در برابر جنازه زن و مرد) نیز به آن استناد کرده
اند. [72]
سیّد مرتضى معتقد است این ازدواج پس از تهدیدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در
حال اختیار و با رغبت نبوده است. [73] علامه
شوشترى نیز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذیرد. [74]
ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پیش از
وقوع زفاف، عمر از دنیا رفت. [75]
بنابراین، چهار نظر درباره این ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ
کلثوم نداشت. دوم اینکه دخترى به این نام داشت، ولى با خلیفه دوم ازدواج نکرد. سوم
آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اینکه ازدواج به صورت کامل انجام
شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.
سوم: تأمّلاتى پیرامون ازدواج
هر چند جمعى تحقّق این ازدواج را پذیرفته اند و از نظر روایتى و تاریخى آن را
قبول کرده اند، ولى از نظر درایتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل
برانگیز است:
1. افسانه سرایى و زشتى هاى خبر
پیرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسیار زشت
و زننده و دور از شأن یک مسلمان متشرّع است. نمونه هایى از آن را نقل مى کنیم:
الف) ابن عبدالبر در استیعاب نقل مى کند: «عمر به على(علیه السلام)گفت: امّ کلثوم
را به همسرى من در بیاور، که من مى خواهم با این پیوند به کرامتى که احدى به آن
نرسیده است، دست یابم!! على(علیه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم…
امام(علیه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف
من به او بگو: این پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نیز پیام امام(علیه
السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسندیدم و راضى شدم، خدا از تو
راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!
امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خلیفه نبودى، بینى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر
برگشت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدى فرستادى!» [76]
ب) در نقل دیگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به
عمر گفت: اگر تو خلیفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!) [77]
ج) خطیب بغدادى زشت تر از
این را در کتاب خود نقل کرده و مى نویسد: در پى درخواست عمر، على(علیه السلام)دخترش
را آرایش کرد و او را سوى عمر روانه کرد; وقتى که عمر او را دید، برخاست و ساق پایش
را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسندیدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر
آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پایم را گرفت و گفت:
از جانب من به پدرت بگو، من پسندیدم!! [78]
راستى این نقل ها چقدر ناخوشایند است! پدرى مانند على(علیه السلام)دخترش را بدین
صورت نزد بیگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر
نیز آرام باشد!!
آیا این عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنین حرکاتى همچنان صدمه نمى بیند و سدّ
محکم «عدالت صحابه!» با این نوع کارها رخنه اى نمى پذیرد که آن را در کتاب هاى
معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى از علمای بزرگ اهل سنت که این نقل ها را دیده، بسیار برآشفته و مى
نویسد: «به خدا سوگند این کار قبیح است، حتى اگر آن دختر، کنیزکى بود نیز چنین کارى
جایز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزاید: به اجماع مسلمانان لمس زن
اجنبى جایز نیست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند». [79]
روشن است که چنین نقل هایى را نه شیعیان مى پذیرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل
سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاریخ، چون می دانستند این نقل قولهای رکیک به وجهه عمر
ضرری نمی زند چراکه با اخلاقیات او سازگار است به خیال خود براى صدمه زدن به چهره
قدسى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این نوع نقل هاى رکیک روى آورده و پیرامون این
ازدواج داستان سرایى ها کرده اند!
2. سنّ امّ کلثوم به هنگام ازدواج
همان گونه که نقل شد، یعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى
دانسته اند.( ابن سعد نیز در طبقات مى نویسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جاریة لم
تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسیده
بود». [80]
ابن جوزى نیز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نویسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج
کرد که وى به سنّ بلوغ نرسیده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است [81]
و در نتیجه سال هفدهم باید سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(علیه
السلام) که او را کودک دانست و سخن دیگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسیده
بود، نقل ذهبى نادرست است و نباید سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسیده باشد)،
و لذا امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت; آیا پذیرفتنى است که على(علیه
السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضایت ـ به نکاح پیرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى
حدود 50 سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواریخ نیز نقل شده است که على(علیه السلام)
در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبیّة; او کودک است» [82]
آیا با این حال راضى به این ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(هر چند فاصله
سنّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)با برخى ازهمسرانش نیز زیاد بود، ولى مى دانیم آنها
با افتخار به همسرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مى آمدند و گاه پیشنهاد
ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(علیه السلام) با
آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد)
تفاوت دارد).
3. تندخویى
تندخویى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا
آنجا که وقتى به خلافت رسید، نخستین کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى
منبر بر زبانش جارى ساخت این بود: «أللّهم إنّی شدیدغلیظ فلیّنی، وإنّى ضعیف
فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من
ضعیفم، پس مرا قوى ساز! و من بخیلم پس مرا سخى گردان» [83]
ولى گویا این حالات ـ طبق نقل روایات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زیرا از
تاریخ استفاده مى شود که به همین دلیل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى
شدند.طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگارى کرد، در
حالى که او کوچک بود. عایشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم
گفت: من نیازى به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بى میلى؟ پاسخ داد: «نعم،
إنّه خشن العیش، شدید على النّساء; آرى، زیرا او در زندگى سخت گیر است و نسبت به
زنان نیز با خشونت برخورد مى کند». [84]
مشاهده مى کنیم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نیز از خشونت وى با
خبر بود.
مطابق نقل دیگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو مى خواهى من به
ازدواج کسى در آیم که تندى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله
لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ولأصیحنّ به; به خدا
سوگند اگر چنین کنى من کنار قبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى روم و در آنجا
فریاد مى زنم». [85]
همچنین
مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثیر، هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر
از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و گفت: «لأنّه یدخل
عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره; او عبوس و خشمگین وارد منزل مى شود و
عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خیرش اندک است» [86]
بنابراین، چگونه مى شود امام على(علیه السلام) ـ با رضایت و طیب خاطر ـ دخترش را به
او داده باشد؟
4. انگیزه این ازدواج
ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(علیه السلام)خواستگارى
کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر
اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هیچ مردى مانند من از او مراقبت
نخواهد کرد». على(علیه السلام)نیز پذیرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من
تبریک بگویید! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزویج با دختر على(علیه السلام). زیرا
پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «کلّ نسب و سبب سیقطع یوم القیامة إلاّ نسبی
وسببی; هر نسب و سببى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خویشاوندى با من» لذا
خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم». [87]
ابن اثیر این عبارت را آورده است که عمر گفت: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر
آنکه پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.
مطابق نقل یعقوبى، عمر علّت این درخواست را به خود على(علیه السلام)نیز گفت. بیان
این انگیزه از سوى خلیفه دوم نیز بعید است و تصوّر نمى کنیم که وى را چنین انگیزه
اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند; زیرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف:
هنگامى که على(علیه السلام) براى بیعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت
حرکت کرد، در حالى که فتیله اى آتشین در دست داشت. فاطمه را نزدیک درِ خانه ملاقات
کرد; فاطمه(علیها السلام) وقتى عمر را با آتش دید، فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک
محرقاً علىَّ بابی; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت
گفت: آرى. [88]
مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتیبه دینورى: عمر دستور داد هیزم بیاورند و
آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهدید کرد، از خانه بیرون بیایند و
بیعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «یا ابا حفص! إنّ فیها فاطمة;
اى اباحفص (کنیه عمر است) فاطمه داخل این خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه
آنجا باشد». [89]
طبرى نیز حمله به خانه على(علیه السلام) و تهدید به سوزاندن خانه را آورده است. [90]
آیا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروى
سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله علیه
وآله)است (فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها) [91]
بنابراین، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به یقین براى انتساب به خاندان
پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت روز رستاخیز نبوده است; بلکه انگیزه هاى دیگرى
داشته است!
چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه
کتب اهل سنت به طور گسترده این ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش
هایى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد
همه آنها ـ طبق معیارهاى خود اهل سنت نیز ـ ضعیف است. [92]
در صحیح بخارى نیز اشاره اى به این ماجرا شده است. بسیارى از عالمان اهل سنّت همه
آنچه در این کتاب آمده است را صحیح مى دانند، ولى در سند این حدیث در صحیح بخارى
ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثیق شده
است، ولى از نقل هاى تاریخى بر مى آید که او با بنى امیه و دشمنان اهل بیت(علیهم
السلام) همکارى نزدیک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شاید به همین علّت
ماجراى این ازدواج در صحیح مسلم ـ با آنکه پس از صحیح بخارى نوشته شده ـ نیامده
است. علاوه بر آنکه صحیح بخارى به آن علّت که حدیث متواتر غدیر را در کتاب خود
نیاورده و حدیث متواتر ثقلین را از قلم انداخته (با آنکه دیگر کتب صحاح آورده اند)
مورد انتقاد اندیشمندان منصف و صاحب نظران غیر متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن
است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بیت(علیهم
السلام)گذشته را نادیده بگیرد. جفاهاى او نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) براى همه
اندیشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى یک حدیث از امام حسن(علیه
السلام) نیاورده است، همچنین از امام صادق(علیه السلام) تا امام عسکرى(علیه
السلام)حدیثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از
عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه روایاتى نقل مى کند. به هر حال، یک محقّق منصف
نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.
در کتاب هاى روایى امامیه این ماجرا اینطور نقل شده است: کلینى در کافى از معاویة
بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(علیه السلام)پرسیدم: درباره زنى که شوهرش از
دنیا رفت، آیا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و یا هر جا خواست مى تواند برود؟
امام صادق(علیه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ
علیّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بیته; على(علیه السلام) پس
از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد». [93]
شبیه همین روایت را سلیمان بن خالد نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند [94]
ولى روشن نیست که آیا این امّ کلثوم فرزند على(علیه السلام) بوده است، یا ربیبه آن
حضرت و یا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذیرش این دو
روایت، در دو روایت دیگر کتاب کافى سبب این ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.
پنجم: تهدیدها و ضرورت ها
با صرف نظر از تأمّلاتى که پیرامون جزئیات این ماجرا ذکر شد، اگر اصل ازدواج هم
پذیرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نیکو میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و
خلیفه دوم نیست. روایاتى که از شیعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خلیفه دوم به
سبب موقعیت خود در جایگاه خلافت مسلمین از تهدید استفاده مى کرد (که شرح آن خواهد
آمد). و البته نیک مى دانست طرف او مردى است که براى هدف مهم تر یعنى حفظ اصل اسلام
و میراث نبوى(صلى الله علیه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نماید; انسانى است شریف، که
به درگیرى و نزاع اقدام نمى کند; همانگونه که مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله
علیه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصیت نامه و اهانت به آن حضرت،
تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگیرى وصیت نامه مهم خود را
ننوشت. به یقین ازدواج امّ کلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! امیرمؤمنان(علیه
السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه که سقیفه نشینان مصمّم شدند به هر قیمتى
خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و
حتّى براى پیشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دریغ نداشت. امیرمؤمنان(علیه
السلام) درباره کناره گیرى از خلافت ـ پس از کشمکش ها ـ مى فرماید: «… فسدلتُ
دُونَها ثوباً، وطویتُ عنها کَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آنها
تهى کردم (و خود را کنار کشیدم)». [95]
در این مسیر، به صبرى جانکاه روى آورد; آنجا که مى فرماید: «فصبرتُ وفى العین قذى
وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شکیبایى کردم در حالى که گویى چشم را خاشاک پر
کرده و استخوان، راه گلویم را گرفته بود، چرا که مى دیدم میراثم به غارت مى رود».
ارتداد
بسیارى از قبایل و سر برآوردن جمعى از یهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) را بسیارى از مورّخان ذکر کرده اند. [96]
در این صورت دامن زدن امام على(علیه السلام) به کشمکش و درگیرى، اصل اسلام و دین
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را در خطر عظیم ترى قرار مى داد.
اکنون به سراغ تهدیداتى مى رویم که در ماجراى ازدواج امّ کلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى که على(علیه السلام) در پى خواستگارى از امّ کلثوم
فرمود: او کودک است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنک والله ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما
بک; به خدا سوگند! این که مى گویى عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى
دانیم (که با ما خوب نیستى)». [97]
در این تعبیرات، ناخوشایندى عمر از جواب ردّ على(علیه السلام)آشکار است.در المعجم
الکبیر طبرانى و مجمع الزوائد هیثمى آمده است که على(علیه السلام) با عقیل، عباس و
حسین(علیه السلام) درباره درخواست خلیفه دوم مشورت کرد. آنگاه در برابر سخن عقیل
فرمود: «والله ما ذاک من نصیحة،ولکن دِرّة عمر أحرجته الى ماترى; این سخن او از سر
خیرخواهى نبود، بلکه تازیانه عمر او را به آنچه مى بینى واداشته است». [98]
در منابع روایى امامیه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در روایتى که هشام بن
سالم از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند، آمده است: هنگامى که عمر امّ کلثوم را
از على(علیه السلام) خواستگارى کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او
داد); عمر، عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ملاقات کرد و ماجرا را براى وى
بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لکم
مَکْرُمةً إلاّ هدمتُها، ولأُقیمنّ علیه شاهدَیْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ یمینه; به
خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامى
کرامتى که براى شماست از بین خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه
مى کنم و دستش را قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر على(علیه السلام) آمد و تهدیدات
عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و
على(علیه السلام)نیز به دست او سپرد. [99]
و عباس آن را سامان داد و امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد. [100]
فشرده همه این تهدیدات را امام صادق(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا این
گونه بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه; این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم)
ناموسى بود که از ما غصب شد» [101]
با روحیه اى که از خلیفه دوم در ماجراى تهدید حمله به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)
و انجام آن نشان دادیم، مى توان باور کرد که در این ماجرا نیز تهدیدش را عملى سازد.
ابن ابى شیبه به سند صحیح از زید بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى کند: پس از درگذشت
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى که براى ابوبکر بیعت گرفته مى شد، على(علیه
السلام) و زبیر بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره کارشان
مشورت مى کردند. این خبر به گوش عمربن خطّاب رسید. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و
گفت: «… به خدا سوگند! اگر این چند نفر همچنان به کار خویش ادامه دهند، آن
محبوبیت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد که خانه را بر آنان آتش نزنم!». در ادامه اسلم
نقل مى کند که پس از بیرون رفتن عمر، فاطمه(علیها السلام)به آنان (على و زبیر و
…) گفت: مى دانید عمر نزد من سوگند خورده است که اگر شما (براى مشورت و ادامه
مخالفت) به نزد من بیایید، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وایم الله لیمضینّ
لما حلف علیه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد کرد». [102]
این سوگند صدیّقه طاهره است که از روحیه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنین تهدیدى
را عملى خواهد کرد! بنابراین، در اینجا نیز عمر مى توانست تهدیدش را عملى کند، به
ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتیجه، اگر
ازدواجى صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان على(علیه السلام)به اضطرار، به آن رضایت داد و
طبیعى است که در چنین صورتى هرگز پیوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است،
نظیر این قضیه را خداوند در قرآن کریم از قول لوط پیامبر(علیه السلام) نقل مى کند
که آن حضرت در برابر قوم کافر خود که به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند،
فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ); اگر مى خواهید کار صحیحى
انجام دهید، این دختران من حاضرند (که با آنها ازدواج کنید)». [103]
در نتیجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گیرد و امامى همانند امیرمؤمنان(علیه
السلام) به سبب مصلحتى مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالى بر آن حضرت وارد است; و
نه علامت مودّت و دوستى است. باید از کسانى که این بحث را طرح کرده اند سپاسگزارى
نمود که با طرح این بحث بُعد دیگرى از مظلومیت امیرمؤمنان على(علیه السلام) را
آشکار نمودند و خود در اشکال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه که آن حضرت در پاسخ به
معاویه که بر آن حضرت طعنى زد که تو کسى بودى که همچون شتر افسار زده، کشان کشان
براى بیعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى کنتُ أُقاد کما یُقاد الجملُ المخشوش حتى
أُبایِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته
اى: مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا
مذمّت کنى، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده
اى».
آنگاه جایگاه مظلوم را در ادامه این پاسخ ترسیم مى کند که مظلومیت و تحمل کردن براى
مصلحتى مهم تر ایرادى نیست، آنچه نقص و عیب است، آن است که مسلمان دچار شک و تردید
در دین خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضة فی أن یکون مظلوماً
ما لم یکن شاکّاً فی دینه، ولا مرتاباً بیقینه; این براى یک مسلمان نقص نیست که
مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند». [104]
آرى، اگر امام(علیه السلام) در این ماجرا نیز مظلوم بود و تن به این ازدواج داد،
نقص و عیبى بر آن حضرت نیست، بلکه بر آنان است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) را
در چنین شرایطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار دیگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و
مراقبت از نهال اسلام، از درگیرى و نزاع اجتناب ورزد و این پیشنهاد را همچون جام
زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نماید.
جمع بندى و نتیجه بحث
امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهما السلام) است. ازدواج او مورد
توجه مورّخان و عالمان فریقَیْن قرار گرفت، چرا که در تاریخ آمده است او به همسرى
خلیفه دوم درآمد; این در حالى است که عالمان اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند عمر بن
خطّاب در دور ساختن على(علیه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و
همچنین حمله و یورش به خانه فاطمه(علیها السلام)نقش محورى داشت; بنابراین، این پرسش
مطرح شد که آیا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و آیا در صورت تحقّق چنین ازدواجى نمى توان
نتیجه گرفت که میان على(علیه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آیا مى
تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذیرش این ازدواج شده باشد؟
گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ کلثوم را براى حضرت فاطمه(علیها
السلام) منکر شده اند. برخى دیگر ازدواج را قبول ندارند.برخى دیگر اصل عقد را
پذیرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت
دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذیرش ازدواج، یک فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ
کلثوم از عمر نقل کرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى که در این زمینه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پیرامون آن
ذکر کرده ایم که اصل ازدواج را مورد تردید قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل
سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد تردید قرار داده ایم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را
نشانه محبّت میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم ندانسته ایم; زیرا روشن
شد که به سبب تندخویى و تهدیدات خلیفه و خویشتن دارى و بردبارى مولاى متقیان
على(علیه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگیرى از نزاع داخلى و تضعیف کیان
اسلام، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به آن رضایت داد. در حقیقت داستان این ازدواج،
برگ دیگرى از دفتر قطور مظلومیت على(علیه السلام) است.
سوال 3: وقتی تاریخ شهادت حضرت زهرا بطور واضح مشخص نیست جطور از
جزئیات شهادت آن حضرت اطلاعات دقیق در دست هست؟ یا مثلأ تاریخ ولادت پیغمبر؟
پاسخ:
علت اختلاف موجود در زمان شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها آن است که: نوشتههای
اعراب ابتدا نقطه نداشت و آنان کلمات را بدون گذاشتن نقطه مینوشتند و این مخاطب
بود که باید متوجه متن آن نگاشته میشد. در مورد تاریخ شهادت صدیقه طاهره نیز عینا
همین مسئله به چشم می خورد و موجب به اشتباه افتادن مورخان و علما شده است زیرا
تاریخ شهادت ایشان در منابع عربی اینگونه ثبت شده است: خمس و سبعین (75 روز بعد از
رحلت پیامبر خدا) این واژه در صورتی که بدون نقطه نوشته شود با کلمه: خمس و تسعین
(95 روز پس از رحلت) اشتباه گرفته میشود. شیعیان نیز به خاطر اهمیت موضوع، در هر
دو تاریخ به اقامه عزا میپردازند.
نظر مقام معظم رهبری در این مورد:
به گزارش «شیعه نیوز»، درفاطمیه سال گذشته حجت الاسلام ادیب یزدی در یکی از
سخنرانیهای خود در خصوص نظر رهبر انقلاب درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا اظهاراتی
کرد.
این واعظ مشهور تهران درباره فاطمیه و زمان عزاداری برای حضرت زهرا به بیان خاطره و
نقل قولی از رهبر معظم انقلاب پرداخته و گفته بود: یادم میآید یک روز در محضر رهبر
عالی قدر انقلاب بودم یکی از آقایان سوال کرد:» درباره شهادت حضرت فاطمه (سلام الله
علیها) بالاخره ۷۵ روز بعد از رحلت صحیح است یا ۹۵؟ «رهبر عالی قدر پاسخ واقعا
حکیمانهای دادند و فرمودند:» برای شما چه فرقی میکند کدامیک صحیح باشد خداوند
خواست که مردم بیشتر به یاد مادر ما باشند و بیشتر برای مادر ما عزاداری و بیان
فضائل ایشان را بکنند.
با توجه به نکات فوق روشن میگردد گاه نویسندگان در تاریخ واقعه شک و تردید دارند
اما اصل واقعه بدلیل اسناد و مدارک معتبر تاریخی، مسلم و غیر قابل انکار است به
عنوان مثال: گاه از پدر شخصی پرسیده میشود تاریخ دقیق ولادت پدر شما یا جد شما چه
سالی بوده است، آیا اگر در تاریخ دقیق آن شک داشت یعنی پدر یا جد آن شخص متولد
نشدهاند؟!
پی نوشت ها:
[1]
اصول کافى ج 1 ، ص 381
[2]
ارشاد ،ج1، ص189؛ تهذیب ،ج6، ص2؛ مصباح المتهجد،ص790
[3]
شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص191
[4]
الطبقات الکبری، ج2،ص218-218
[5]
طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج3،ص219
[6]
طبری، تاریخ الامم و الملوک ،ج3، ص219-222
[7] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص219
[8]
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص56
[9]
تفسیر فرات کوفی، ص81
[10]
تاریخ الامم و الملوک ،ج2، ص458
[11]
شیخ مفید، الجمل، ص59
[12]
شرح نهج البلاغه، ج6،ص19
[13]
عبد الرزاق صنعانی، المصنف، ج5، ص438
[14]
ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص290؛ ابن هشام، السیرة
النبویة، ج4،ص314؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص251؛ یعقوبی، تاریخیعقوبی،
ج2، ص114؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص213
[15]
مغازی واقدی،ج3، ص1122
[16]
مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657
[17] دانشنامة شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، ص 236
و 237
[18]
تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 527
[19]
یعقوبی، همان، و نیز ر.ک: ابن قتیبه دینوری، الامامه و
السیاسه، ج 1، ص 27 ـ 33
[20]
سیر اعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 578
[21] کتاب المصنف ، ج 7 ، ص 432 ، حدیث 37045 ، کتاب
الفتن
[22]
سیوطى ، مسند فاطمه ، ص 36
[23]
ابن عبدالبر ، الاستیعاب ، ج 3 ، ص 975 و …
[24] بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 586
[25] ابوالفداء ، تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 156 . دار
المعرفة ، بیروت
[26] الملل و النحل، ج 1، ص 57، چاپ دارالمعرفه بیروت.
قابل توجه اینکه نظام معتزلی از رؤسای اهل سنتِ مذهبِ معتزله در زمان خود
بود که در سال 231 از دنیا رفت
[27] فرائد السمطین ، ج 2 ، ص 34 ، 35 طبع بیروت
[28] سیر اعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 578
[29] العقد
الفرید، ج 5، ص 13 و 14، چاپ بیروت 1404
[30] الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على
شیرى، منشورات رضى
[31]
شجره طوبی، محمدمهدی حائری، ص417
[32]
بحار الانوار، ج43، ص170
[33]
الوافی بالوفیات، صفدی، ج5، ص347 ر.ک: سفینة البحار، شیخ
عباس قمی، ج2،ص292
[34]
الامامة والخلافة، مقاتل بن عطیة، ص160 ـ 161
[35]
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص193
[36]
شرح نهج البلاغه، ج2، ص21
[37]
اصول کافی ، ج 1 ، ص 381 ، ح 2
[38]
صحیح بخارى ، ج 2 ، ص 504 ، کتاب الخمس ، باب 837 ، ح 1265
[39]
همان ، ج 3 ، ص 252 ، کتاب المغازى ، ب 155 غزوه خیبر ،
حدیث 704 . و صحیح مسلم ، ج 4 ، ص 30 ، کتاب الجهاد و السیر ، باب 15 ، ح
52
[40]
صحیح مسلم ، ج 4 ، ص 28 ، کتاب الجهاد و السیر ، باب 15
حکم الفئ ، حدیث 49
[41] العاملی، السید جعفر مرتضى (معاصر)، مأساة
الزهراء علیها السلام شبهات وردود، ج 2 ص 232
[42]
النور / 61
[43]
السجستانی الأزدی، سلیمان بن الأشعث أبو داود
(متوفای275هـ)، سنن أبی داود، ج 2 ص 527، ح 5240
[44]
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری
(متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1593، ح2010
[45]
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء
(متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 221
[46]
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله
(متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 272
[47]
العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی
(متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1، ص 367
[48]
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)،
المصنف، ج 5 ص 489 ؛الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم
(متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 22 ص 412؛التمیمی المغربی، أبو حنیفة
النعمان بن محمد (متوفای363 هـ)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 2
ص 359
[49]
مجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 24 ص
219
[50]
بحار الأنوار، ج 22 ص 490، باب 1
[51]
الطبرى ، أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (قرن5هـ) ، دلائل
الامامة ، ص 107
[52]
بحار الأنوار، ج 28 ص 227
[53]
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة
(متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16
[54]
المواهب اللدنیه، قسطلانی، ج 3 ص 409 ؛الدره الثمنیه، ابن
نجار، ص 205
[55]
ازدواج امّ کلثوم با عمر، آیت الله سید على حسینى میلانى،
مرکز حقایق اسلامى، قم، چاپ دوم، 1386ش
[56]
بحارالانوار، ج 43
[57]
الاستیعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 ،(شرح حال حضرت فاطمه
زهرا علیها السلام) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام کلثوم
[58]
اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفید، ج 1، ص
354
[59]
تاریخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89
[60]
بحارالانوار، ج 42، ص 226
[61]
همان مدرک، ص 223
[62]
بحارالانوار، ج 45، ص 47
[63]
همان مدرک، ص 197
[64]
اعیان الشیعه، ج 3، ص 485
[65]
الاستیعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387
[66]
اعلام النساء، ص 238-247
[67]
المسائل السرویة، ص 86
[68]
المسائل العکبریة، ص 62-61
[69]
تاریخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 149
[70]
تهذیب الاحکام، ج 9، ص 362، ح 15
[71]
طبقات الکبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8
، ص 465 ; الاستیعاب، ج 4، ص 1956
[72]
المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348;
المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395
[73]
رسائل المرتضى، ج 3، ص 149
[74]
قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216
[75]
بحارالانوار، ج 42، ص 91
[76]
الاستیعاب، ج 4، ص 1955؛ فراموش نکنید که این سخن از یکى
از منابع معروف اهل سنت نقل شده است
[77]
الاصابة، ج 8، ص 465
[78]
تاریخ بغداد، ج 6، ص 180)
[79]
تذکرة الخواص، ص 321
[80]
طبقات الکبرى، ج 8، ص 338
[81]
سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 500
[82]
طبقات الکبرى، ج 8 ، ص 339
[83]
همان مدرک، ج 3، ص 208
[84]
تاریخ طبرى، ج 4، ص 199، این مطلب در کامل ابن اثیر (ج 3،
ص 54) نیز آمده است
[85]
الاستیعاب، ج 4، ص 1807
[86]
انساب الأشراف، ج9،ص 368 ; تاریخ طبرى،ج 4،ص 400; کامل ابن
اثیر، ج 3، ص 55
[87]
الاصابة، ج 8، ص 467. همچنین ر.ک: الاستیعاب، ج 4، ص 1955
[88]
انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه ج 4، ص 259
[89]
الامامة والسیاسة، ج 1، ص 30
[90]
تاریخ طبرى، ج 3، ص 202
[91]
مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبیه به آن صحیح بخارى، ج 6، ص 158
[92]
ر.ک: ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آیت الله سید على
حسینى میلانى
[93]
کافى، ج 6، ص 115، ح 1
[94]
همان مدرک، ح 2
[95]
نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقیه) ; الغارات، ج 2، ص
768
[96]
السیرة النبویة (ابن هشام)، ج 2، ص 665 ; تاریخ طبرى، ج 3،
ص 225
[97]
المنتظم، ج 4، ص 238
[98]
المعجم الکبیر، ج 3، ص 44-45 ; مجمع الزوائد، ج 4، ص 271
[99]
کافى، ج 5، ص 346، ح 2
[100]
بحارالانوار، ج 42، ص 93
[101]
کافى، ج 5، ص 346، ح 1
[104]
نهج البلاغه، نامه 28