۱۳۹۳/۰۵/۰۷
–
۵۷۷ بازدید
یعقوب بن منفوس – یا منقوش – مى گوید:
به حضور امام حسن عسکرى (علیه السلام) رسیدم. حضرت (علیه السلام) در سکوى جلوى خانه نشسته بود. در سمت راست ایشان اتاقى که بود پرده اى ریشه دار مقابل آن آویخته شده بود.
عرض کردم: آقا جان! صاحب الامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتى پرده را کنار زدم، پسر بچه اى به سوى ما آمد که حدودا پنج – یا ده یا هشت – ساله به نظر مى آمد. پیشانى اش گشاده و چهره اش سپید و حدقه چشمانش درخشان بود، و کف دست ها و زانوانش پر و محکم، و خالى برگونه راست داشت، و موى سرش کوتاه بود.
امام حسن عسکرى (علیه السلام) او را روى زانو نشانده و فرمود: صاحب الامر شما این است.
یعقوب بن منفوس – یا منقوش – مى گوید:
به حضور امام حسن عسکرى (علیه السلام) رسیدم. حضرت (علیه السلام) در سکوى جلوى خانه نشسته بود. در سمت راست ایشان اتاقى که بود پرده اى ریشه دار مقابل آن آویخته شده بود.
عرض کردم: آقا جان! صاحب الامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتى پرده را کنار زدم، پسر بچه اى به سوى ما آمد که حدودا پنج – یا ده یا هشت – ساله به نظر مى آمد. پیشانى اش گشاده و چهره اش سپید و حدقه چشمانش درخشان بود، و کف دست ها و زانوانش پر و محکم، و خالى برگونه راست داشت، و موى سرش کوتاه بود.
امام حسن عسکرى (علیه السلام) او را روى زانو نشانده و فرمود: صاحب الامر شما این است.
سپس برخاست و به او فرمود: فرزندم! تا وقت معلوم برو داخل.
او هم داخل خانه شد در حالى که چشمهایم او را بدرقه مى کرد.
آن گاه حضرت (علیه السلام) فرمود: اى یعقوب! نگاه کن، ببین چه کسى در خانه است؟
وقتى داخل شدم کسى را ندیدم.(1)
به حضور امام حسن عسکرى (علیه السلام) رسیدم. حضرت (علیه السلام) در سکوى جلوى خانه نشسته بود. در سمت راست ایشان اتاقى که بود پرده اى ریشه دار مقابل آن آویخته شده بود.
عرض کردم: آقا جان! صاحب الامر کیست؟
فرمود: پرده را کنار بزن!
وقتى پرده را کنار زدم، پسر بچه اى به سوى ما آمد که حدودا پنج – یا ده یا هشت – ساله به نظر مى آمد. پیشانى اش گشاده و چهره اش سپید و حدقه چشمانش درخشان بود، و کف دست ها و زانوانش پر و محکم، و خالى برگونه راست داشت، و موى سرش کوتاه بود.
امام حسن عسکرى (علیه السلام) او را روى زانو نشانده و فرمود: صاحب الامر شما این است.
سپس برخاست و به او فرمود: فرزندم! تا وقت معلوم برو داخل.
او هم داخل خانه شد در حالى که چشمهایم او را بدرقه مى کرد.
آن گاه حضرت (علیه السلام) فرمود: اى یعقوب! نگاه کن، ببین چه کسى در خانه است؟
وقتى داخل شدم کسى را ندیدم.(1)
——————————————————————————–
1- کمال الدین، ج 2، ص 407، ما اخبر به العسکرى (علیه السلام)؛ بحار الانوار، 52، ص 25.