۱۳۹۳/۰۸/۱۸
–
۷۴ بازدید
یکى از اهالى مداین داستانى را به احمد بن راشد تعریف کرد، او مى گوید: با یکى از دوستانم مشغول اداى مناسک حج بودیم، تا این که به صحراى عرفات رفتیم، در آنجا جوانى را دیدیم که با لباسى بسیار فاخر – که حدودا صد و پنجاه دینار ارزش داشت – نشسته، او نعلینى زرد رنگ، براق و تمیز در پا داشت که غبارى روى آن ننشسته بود، گویا اصلا با آن گام بردنداشته بود.
در این حال، فقیرى را دیدیم که به او نزدیک شد و از او کمکى خواست.
جوان؛ چیزى از زمین برداشت و به آن فقیر داد، گویا بسیار با ارزش بود؛ زیرا فقیر پس از گرفتن آن با خوشحالى او را بسیار دعا کرده و سپاسگزارى نمود.
یکى از اهالى مداین داستانى را به احمد بن راشد تعریف کرد، او مى گوید: با یکى از دوستانم مشغول اداى مناسک حج بودیم، تا این که به صحراى عرفات رفتیم، در آنجا جوانى را دیدیم که با لباسى بسیار فاخر – که حدودا صد و پنجاه دینار ارزش داشت – نشسته، او نعلینى زرد رنگ، براق و تمیز در پا داشت که غبارى روى آن ننشسته بود، گویا اصلا با آن گام بردنداشته بود.
در این حال، فقیرى را دیدیم که به او نزدیک شد و از او کمکى خواست.
جوان؛ چیزى از زمین برداشت و به آن فقیر داد، گویا بسیار با ارزش بود؛ زیرا فقیر پس از گرفتن آن با خوشحالى او را بسیار دعا کرده و سپاسگزارى نمود.
آن گاه جوان برخاست و رفت، ما به طرف فقیر رفتیم و گفتیم: (آن جوان) چه چیزى به تو داد؟
گفت: سنگ ریزه هاى طلایى!
وقتى آن ها را به دست گرفتیم، حدودا بیست مثقال بود، به دوستم گفتم: مولایمان با ما بود و او را نشناختیم.
آنگاه به دنبال او همه عرفات را جست و جو کردیم، اما اثرى نیافتم. وقتى بازگشتم، از آن هایى که در آن اطراف بودند، پرسیدیم:
این جوان زیبا که بود؟
گفتند: جوانى است علوى که هر سال از مدینه با پاى پیاده به حج مى آید!(1)
در این حال، فقیرى را دیدیم که به او نزدیک شد و از او کمکى خواست.
جوان؛ چیزى از زمین برداشت و به آن فقیر داد، گویا بسیار با ارزش بود؛ زیرا فقیر پس از گرفتن آن با خوشحالى او را بسیار دعا کرده و سپاسگزارى نمود.
آن گاه جوان برخاست و رفت، ما به طرف فقیر رفتیم و گفتیم: (آن جوان) چه چیزى به تو داد؟
گفت: سنگ ریزه هاى طلایى!
وقتى آن ها را به دست گرفتیم، حدودا بیست مثقال بود، به دوستم گفتم: مولایمان با ما بود و او را نشناختیم.
آنگاه به دنبال او همه عرفات را جست و جو کردیم، اما اثرى نیافتم. وقتى بازگشتم، از آن هایى که در آن اطراف بودند، پرسیدیم:
این جوان زیبا که بود؟
گفتند: جوانى است علوى که هر سال از مدینه با پاى پیاده به حج مى آید!(1)
——————————————————————————–
1- خرایج راوندى، ج 2، ص 694 و 695، فى اعلام الامام صاحب (علیه السلام)؛ بحار الانوار، ج 52؛ ص 59 و 60.