خانه » همه » مذهبی » صفات سلبیه – نفی جسمانیت و نفی شریک برای واجب الوجود

صفات سلبیه – نفی جسمانیت و نفی شریک برای واجب الوجود


صفات سلبیه – نفی جسمانیت و نفی شریک برای واجب الوجود

۱۳۹۲/۰۹/۲۴


۹۱۸ بازدید

در مقاله ای در مورد این دو صفت سلبی یعنی (خداوند جسم ندارد)و(خداوند شریک ندارد) توضیحی دهید؟


پاسخ اجمالی:
1- معمولاً اوصاف خداوند را به دو بخش تقسیم مى کنند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات را به دو بخش تقسیم کرده اند: صفات جمال و صفات جلال. منظور از صفات جمال، صفاتى است که براى خداوند ثابت است و به این صفات، صفات ثبوتیه نیز مى گویند مانند: علم، قدرت و ازلیت، ابدیت ؛ و منظور از صفات جلال، صفاتى است که از خداوند نفى مى شود مانند: جهل، عجز، جسمانیت و… و به این صفات، صفات سلبیه نیز گفته مى شود.
2- خداوند جسم و جسمانی نیست
چون هر چیز که سه بعد دارد، یعنى داراى طول، عرض و عمق است و بتوان بدان با حواس پنجگانه ظاهر درک کرد ، را «جسم» گویند.جسم با تحقق خود خلئى را که مکان مى نامند پر مى کند، بنابراین هیچ جسمى خالى از مکان نبوده و بى نیاز از آن نیست. اگر فرض کنیم خدا جسم باشد، در این صورت وجود او همراه با مکانى خواهد بود که در آن جاى گیرد، و به این مکان نیاز خواهد داشت، و نیاز، با خدایى، سازگار نیست.

3- اعتقاد به یکتایى خداوند عزوجل و نفى شریک براى او در آفرینش و تدبیر و دیگر صفات خاصه پروردگار، «توحید» است.
توحید، اعتقاد انسان است به وحدت هستی. بدین معنا که هرآنچه در هستی مشاهده می شود از صفات و کمالات و پدیده ها و حرکات و افعال همه و همه برخاسته و نشات گرفته از ذات بسیط احد واحد بی نهایتی است که دومی نمی پذیرد، زیرا که در مقابل وجود فراگیر و بی نهایت او، تصور وجود دوم عقلا محال و خطا است.

4- چون خداوند واجب الوجود است شریک ندارد و متعدد نیست.
چرا که اگر شریک داشته باشد و تعدد بردار باشد باید آن نیز واجب الوجود باشد. و از طرفی لازمه دو تا بودن آن است که در چیزی با هم اشتراک داشته باشند تا آن دو را از یک نوع بدانیم و در خصوصیتی نیز با هم فرق داشته باشند یعنی یکی خصوصیتی را داشته باشد و دیگری نداشته باشد تا بتوان گفت دو تا هستند. به عبارت دیگر باید هر دو واجب الوجود باشند و هر دو نیز دارای صفات و خصوصیات اختصاصی و مختص به خود باشند. و لازمه چنین سخنی آن است که خداوند مرکب باشد.
به بیان دیگر می توان گفت که: چون خداوند وجودی مطلق و نا متناهی است. چنین وجودی جا برای حضور دیگری باقی نمی گذارد، چرا که اگر چیز دیگر در کار باشد چیزی که دارای وجودی واجب و مستقل است آنگاه دیگر این خدا، نامتناهی نخواهد بود بلکه متناهی می گردد. در حالی که او موجودی است نامتناهی و مطلق.

5- منابعی برای مطالعه:
– الهیات، جعفر سبحانى
ـ پیام قرآن، مکارم شیرازى، جلد چهارم
ـ شناخت صفات خدا، جعفر سبحانى
ـ آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر، جلد یکم
ـ آموزش عقاید، مصباح یزدی

پاسخ تفصیلی

بخش نخست) خداوند جسم ندارد
دلایل عدم جسمانیّت خدا
1) با توجّه به اینکه خدا بودن به معنی وجود صرف بودن و ماهیّت نداشتن است. درحالی که جسم از ماهیّات است. یعنی جسم بودن مساوی وجود داشتن یا معدوم بودن نیست ؛ بلکه نسبتش به وجود و عدم یکسان است. پس خدا نمی تواند جسم باشد.
2) جسم ماهیّت است ؛ و هر ماهیّتی برای وجود یافتن محتاج علّت است ؛ و هیچ معلولی واجب الوجود نیست. پس اگر خدا (واجب الوجود) ، جسم باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد ؛ و این تناقض است.
3) هر جسمی مرکّب از اجزایی است. بنابراین اگر خدا جسم باشد پس باید مرکّب از اجزا باشد. از طرفی هر موجود مرکّبی در وجود خود محتاج اجزای خویش است. چون اگر اجزاء نباشند خود آن نیز نخواهد بود. پس لازمه ی جسم بودن و مرکّب بودن خدا این است که محتاج اجزای خود باشد. و هیچ موجود محتاجی واجب الوجود نیست.بنابراین ، خدای مجسّم نمی تواند واجب الوجود باشد. و هر موجودی که واجب الوجود نیست ممکن الوجود بوده ، مخلوق است. بنا بر این چنین خدایی اساساً خدا نیست.
4) زمان دار بودن از خصوصیّات اجسام است. و زمان مقدار و اندازه ی حرکت است. و حرکت یعنی خروج تدریجی از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل. و لازمه این امر آن است موجود متحرّک قبل از رسیدن به حالت بالفعل فاقد آن حالت بوده ناقص باشد ؛ و بعد از رسیدن به آن حالت بالفعل دارای کمال شود. پس لازمه جسم بودن یک شیء این است که آن شیء دائماً در حال تکامل وجودی باشد. در حالی که خدا یعنی وجود و کمال محض. پس چیزی که جسم بوده دائماً در حال تکامل است نمی تواند خدا باشد.

دلائل اثبات کننده عدم جسمانیّت خدا زیادند ، لکن اکثر آنها مبتنی بر مبانی فلسفی پیچیده ای هستند که ذکر آنها در این مقال خالی از فایده است لذا در این نوشته سعی بر آن شد که برخی از این دلائل، تا حدّ امکان به زبانی ساده بیان شوند.

بخش دوم) خداوند شریک ندارد

تعریف توحید:

شیخ مفید در تعریف توحید گوید: خداوند عز و جل در الهیت و ازلیت واحد است و هیچ موجودى شبیه او نیست , و هیچ چیز همانند او نخواهد بود, و او در معبودیت یگانه است و ثانى ندارد (اوائل المقالات , 51) و شیخ طوسى گوید: تعریف توحید این است که صانع را واحد و پدیدآورنده ء عالم بدانیم و ماسواى او را نفى کنیم (رسالة فى الاعتقادات , در الرسائل العشر, 103).
توضیح اینکه: از مجموع گفتار بزرگان در تعریف توحید فهمیده می شود که توحید اعتقاد انسان است به وحدت هستی. بدین معنا که هرآنچه در هستی مشاهده می شود از صفات و کمالات و پدیده ها و حرکات و افعال همه و همه برخاسته و نشات گرفته از ذات بحت بسیط احد واحد بی نهایتی است که دومی نمی پذیرد، زیرا که در مقابل وجود فراگیر و بی نهایت او، تصور وجود دوم عقلا محال و خطا است .

احدیت و واحدیت ذات الهی:

توحید مراحل و مراتبی دارد که مؤمن تا همه این مراحل و مراتب را طی نکند، ایمان و بینش توحیدی او، اثر خود را در زندگی فردی و شخصی او نخواهد داشت. یکی از مراتب، توحید ذاتی است به این معنا که خدا یگانه است و دوئی بردار و تعددپذیر نیست، هر گونه کثرت و ترکیب را از ذات باری تعالی را نفی کنیم، هم نفی تعدد و کثرت برون ذاتی را که در برابر شرک صریح و اعتقاد به چند خدایی است،هم نفی و تعدد درون ذاتی را، که در زبان فلسفی به این نوع شناخت خدا، توحید واجب الوجود گفته میشود. و معنا و مقصود از آن این است که خداوند در ذاتش واحد و متعالی است، چیزی با او مشارکت دارد و نه مشابهت. مسلماً چنین چیزی برتر از عقل و خیال و گمان و وهم است، چون موجودی بیحد و مطلقی است. لذا شناخت او به خصوص تصور کنه ذاتش برای غیرخودش ممکن نیست. زیرا تصور و آگاهی ذات چیزی برای ما ممکن است که ذهن، مثل و شبیه او را دیده باشد یا آن که بتواند آن را به اجزاء اولیه اش تحلیل کند. او موجودی است که به هیچ وجه مرکب از اجزاء نیست، زیرا اگر دارای اجزاء میبود، موجود نیازمند و محدودی میبودند، موجود بینهایت و بیانتها از هر نظر؛ در حالی که خدای تعالی قائم به ذات است، مستند به غیر خودش نیست، احتیاج به غیر ندارد، بلکه دیگر موجودات مستند به او و قائم به ذات اوست. بنابراین معنای توحید و ذات این است که خدا مثل و مانندی ندارد، چیزی در ذات و وجود شبیه خداوند تبارک و تعالی نیست.

نفی تعدد:
اعتقاد به واحدیت خدا است، یعنی خدا و ذات هستی یکی است و دومی نمی پذیرد با همان بیانی که ذکر شد( وحدت برون ذاتی). نفی ترکیب: اعتقاد به احدیت و یکپارچگی ذات خداوند است (وحدت درون ذاتی).

توحید نظری و عملی:

در مقدمه عرض می شود که برخی امور ممکن است به اعتبارات مختلف تقسیماتی متعدد داشته باشد که گاهی اقسام یک تقسیم، در اقسام تقسیم دیگر داخل می باشند. در مورد توحید و اقسام آن نیز همین موضوع صادق است؛ توحید به یک اعتبار تقسیم به صفاتی، افعالی، عبادی، ذاتی، استعانی، حبی و… می شود و به اعتبار دیگر به نظری و عملی تقسیم می شود. توحید نظری: این بخش، ناظر به بعد معرفتی انسان نسبت به خداوند (از جهت ذات، صفات و افعال) می باشد و مستقیماً به وظایف عملی انسان در برابر خدا مربوط نمی باشد و شامل توحید ذاتی، صفاتی، افعالی، خالقی و… می شود. توحید عملی: این بخش ناظر به وظایف عملی انسان در برابر خداوند می باشد که شامل توحید عبادی، اطاعتی، استعانی، حبّی و… می شود. چنانکه ملاحظه می کنید برخی از اقسام توحید (مثل توحید ذاتی، صفاتی و افعالی) در دایره توحید نظری و برخی دیگر (مثل توحید عبادی، استعانی و…) در دایره توحید عملی قرار می گیرد.

توحید ذاتی:
از بارزترین صفات خداست و دارای دو شاخه است. الف) خداوند مثل و مانندی ندارد، یگانه و بی همتاست، از این معنا به توحید واحدی تعبیر می شود و ذیل سوره اخلاص به همین معنی اشاره دارد ولم یکن له کفواً احد خدا واحد است که ثانی ندارد و اصلاً برای او متصور نیست. ب) خداوند جزء ندارد، بسیط و غیر مرکب است از این معنا به توحید احدی تعبیر می شود. که صدر سوره اخلاص به آن اشاره دارد قل هو اللَّه احد پس توحید ذاتی یعنی نفی شریک و نفی ترکیب از خداوند.

توحید صفاتی:
یعنی خداوند هر چند صفات متعدد دارد مانند، علم، قدرت، خالقیت، رازقیت و… ولی این صفات فقط از نظر مفهوم متعددّند و از نظر مصداق و وجود خارجی عین خدایند چیزی غیر خدا و در کنار خدا نیستند، مثلاً ما معلوم خدا و مخلوق خدا هستیم که مفهوم معلوم غیر از مخلوق است لکن در مقام تطبیق و عالم خارج وجود ما یک مصداق است سراسر، مخلوق و معلوم خداست. پس علم خدا و حیات خدا هر دو یکی و با خدا یکی است نه اینکه صفات جدا و زاید بر خدا باشد تا موجود قدیم دیگری در کنار خدا باشد.

توحید افعالی:
در جهان، علل طبیعی، دارای آثار ویژه خود هستند مثل حرارت خورشید، تیزی شمشیر و… همانطوری که اصل وجود آنها مخلوق خدا است آثار آنها نیز از جانب خدا است توحید افعالی یعنی در جهان یک مؤثر بالذات داریم. فقط یک وجود است که اثر گذاری و انجام کار ذاتاً مال خود اوست و تأثیر علل مادی و طبیعی و غیر خدایی همه و همه در پرتو وجود او و به اتکاء او صورت می گیرد که هو القیوم. البته این سخن به معنی انکار تأثیر علل طبیعی نیست بلکه در عین اعتراف به اینکه خورشید حرارت دارد و آتش می سوزاند، معتقدیم که در جهان، یک مؤثر بالذات بیشتر نیست بقیه، همه مؤثر بالعرض و بالغیراند.

توحید در عبادت:
یعنی عبادت و پرستش فقط از آن خداست و هیچ فردی جز خدا گرچه از نظر شرف و کمال در مقام بالایی باشد شایسته پرستش نیست. توضیح آخر اینکه: توحید نظری در مقابل توحید عملی مربوط به علم بندگان می شود یعنی اولاً انسان مراحل توحید را بفهمد و کسب علم کند وقتی به معارف توحید و مراتب آن پی برد بدان معتقد و ملتزم باشد وقتی عقیده درست شد توحید نظری محقق شده، بعد از آن نوبت عمل است یعنی تمام رفتار و کردار و اخلاق خود را بر پایه ی توحید استوار سازد. «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للَّه رب العالمین» اینجا توحید عملی محقق شده و این بالاترین تعالیم ادیان الهی و آسمانی است و انبیاء هم برای اقامه و دعوت انسانها به توحید (نظری و عملی) مبعوث شده اند چنانکه توحید، در فطرت انسانها ریشه دارد.

– بصورت خلاصه، در تکمیل پاسخ به موارد زیر اشاره می کنیم:

. توحید:

توحید یعنی اینکه خداوند واحد و یگانه است، دارای وجودی واحد است و موجودی چون او در کار نیست. صفاتش تعدد وجودی ندارد و نهایتا به یک چیز واحد بر می گردند. در واقع توحید یعنی این که خداوند را در وجود و صفات، واحد و یگانه بدانیم و هر گونه تعدد و مغایرت در مورد او و صفاتش را نفی کنیم، هر چند او را به اوصاف و کمالات بسیاری متصف می کنیم اما منشا تمام این اوصاف را یک چیز واحد می دانیم و آن ذات خداوند است و هر چند که این صفات دارای مفاهیمی متفاوت اند اما این تفاوت و تغایر بر آمده از ذهن و عقل ناقض بشری است نه از خداوند، چرا که او را ذاتی است نامتناهی و کامل؛ و لذا چون عقل در مورد چنین موجودی تامل می کند او را شایسته نامیدن به صفات گوناگون می داند با این علم که او را یک ذات واحد است و این تعددها از عقل بشری و درک ناقض وی ناشی شده است. توحید یعنی اینکه او در وجود واحد و یگانه است. در افعالش تنهاست و شریکی ندارد و علت تمام افعال و اشیاء اوست. توحید یعنی اینکه او را جزء و اجزائی نیست، بسیط و واحد است.

. نفی ترکیب:

خداوند وجودی است واجب، و هیچ جهت امکانی در او راه ندارد. و این امر یعنی واجب الوجود بودن اقتضا می کند نباشد چرا که مرکب محتاج به اجزاء است، در حالی که خداوند به هیچ چیزی نیازی ندارد چون وجودش در تمام مراتب آن واجب است و جهت امکانی در آن یافت نمی شود تا در آن مورد نیازمند به چیزی باشد. او از هر گونه ترکیبی منزه است. چرا که آنچه در یک وجود مرکب وجود دارد این است که اجزایی در کاراند و این اجزاء با کنار هم قرار گرفتن و یا ترکیب شدن با هم، شی مرکب را پدید آورده اند، و لذا اجزاء از جهت وجودی باید قبل از شئی مرکب وجود داشته باشند و گویا آنها باید به معنای دقیق کلمه واجب الوجود باشند. و از طرفی نیز شی مرکب در پدید آمدنش نیاز به این دارد که علاوه بر وجود اجزاء قبل شی مرکب، چیزی نیز درکار باشد تا آن اجزاء او را به هم ترکیب کند و یا شرایط ترکیب آنها را فراهم سازد، که تمام اینها نشان از نیازمندی موجود مرکب به غیر خود را دارد آنچه که خداوند از آن مبری است.

. نفی تعدد:

چون خداوند واجب الوجود است شریک ندارد و متعدد نیست چرا که اگر شریک داشته باشد و تعدد بردار باشد باید آن نیز واجب الوجود باشد. و از طرفی لازمه دو تا بودن آن است که در چیزی با هم اشتراک داشته باشند تا آن دو را از یک نوع بدانیم و در خصوصیتی نیز با هم فرق داشته باشند یعنی یکی خصوصیتی را داشته باشد و دیگری نداشته باشد تا بتوان گفت دو تا هستند. به عبارت دیگر باید هر دو واجب الوجود باشند و هر دو نیز دارای صفات و خصوصیات اختصاصی و مختص به خود باشند. و لازمه چنین سخنی آن است که خداوند مرکب باشد. به بیان دیگر می توان گفت که: چون خداوند وجودی مطلق و نا متناهی است. چنین وجودی جا برای حضور دیگری باقی می گذارد، چرا که اگر چیز دیگر در کار باشد چیزی که دارای وجودی واجب و مستقل است آنگاه دیگر این خدا، نامتناهی نخواهد بود بلکه متناهی می گردد. در حالی که او موجودی است نامتناهی و مطلق.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد