عصمت پیامبران(ع)-عصمت امامان(ع)-دلایل عقلی عصمت
۱۳۹۵/۰۱/۱۹
–
۵۹۵۷ بازدید
آیا همه پیامبران معصوم بودند؟ آیا شیطان بر آدم(ع) تسلط یافت؟
در پاسخ باید گفت همه پیامبران معصومند ولى عصمت داراى مراتب مختلفى است و برخى از انبیاء به ویژه پیامبر اسلام(ص) در رتبه عصمت بالاترى قرار دارند. لیکن سه مرحله از عصمت در میان همه انبیا وجود داشته است و هیچ پیغمبرى فاقد این سه مرحله نبوده است. آن سه مرحله عبارت است از: 1- عصمت در تلقى وحى، 2- عصمت در تبلیغ و بیان وحى، 3- عصمت در عمل به پیام وحى. به عبارت دیگر: 1- هیچ پیامبرى در دریافت وحى گرفتار خطا و اشتباه نمى شود. 2- در ابلاغ وحى نیز نه از خود چیزى بر آن مى افزاید و نه آن را فراموش و اشتباه مى کند. 3- در عمل و اجراء نیز عمداً و سهواً برخلاف آنچه وحى رسالى و تشریعى شده است عمل نمى کند. این مرتبه را عصمت حداقلى گویند که بدون آن نبوت شکل نمى گیرد، لیکن مراتب بالاترى از عصمت نیز وجود دارد که بالاترین مرتبه آن «عصمت حداکثرى است که براساس آن حتى ترک اولى نیز صورت نمى پذیرد.
اندیشمندان شیعه در اثبات عصمت انبیاء و امامان علیهم السلام دلایل عقلی و نقلی گوناگونى ارائه نموده اند ، که تبیین آنها نیازمند فرصتى وسیع و مستلزم نگارش کتابى پرحجم و مستقل است. لذا در این نامه تنها به ذکر یک دلیل بسنده می شود :
نخست باید دانست که اثبات نبوّت و عصمت انبیاء ، بحثی کاملاً عقلی است ؛ لذا اگر عصمت انبیاء با عقل اثبات نگردد اساساً چیزی به نام شرع و نقل معتبر شرعی نیز وجود نخواهد داشت. نقل شرعی وقتی برای ما حجّت قطعی خواهد بود که یقین داشته باشیم آنچه شخص مدّعی نبوّت بیان می کند یقیناً سخن خداست ؛ و چنین یقینی برای ما حاصل نمی شود مگر زمانی که یقین عقلی و قطعی به عصمت گوینده ی آن داشته باشیم ؛ چون گناه که سهل است اگر حتّی احتمال خطا هم در گوینده وجود داشته باشد نمی توان به سخن او یقین منطقی داشت ؛ اگر چه ممکن است به خاطر حسن سلوک آن شخص ، یقین روانشناختی در ما ایجاد شود ؛ ولی یقین روانشناختی در حقیقت ظنّ غلیظ بوده از نظر عقل منطقی ، حجّت حقیقی و قطعی محسوب نمی گردد.
بر این اساس وقتی عصمت انبیاء و ائمه (ع) با دلائل عقلی اثبات گردید حتّی هزاران شاهد نقلی به ظاهر مخالف عصمت نیز قادر نخواهند بود در آن خدشه ایجاد نمایند ؛ چرا که حجّیّت نقل شرعی (سخن پیامبر یا امام ) ، خود متّکی بر حجّیّت عقل و اثبات عقلی عصمت نبی یا امام می باشد. پس آنکه بخواهد با شاهد نقلی ، عصمت انبیاء یا ائمه را مخدوش سازد ، در حقیقت خواسته یا ناخواسته گرفتار دور باطل شده است.
علمای شیعه و هم علمای اهل سنّت ، سخن و رفتار انبیاء(ع) را حجّت می شمارند. بنا بر این ، خداوند متعال باید کسانی را به نبوّت مبعوث نماید که مورد اعتماد کامل مردم باشند و مردم عقلاً نتوانند در درستی گفتار و رفتار آنها حتّی ذرّه ای شک کنند ؛ در غیر این صورت مردم در عدم اطاعت از او عقلاً معذور خواهند بود. حال اگر نبی معصوم نباشد ، در آن صورت احتمال معصیت ، خطا و سهو در مورد او وجود خواهد داشت ؛ و با وجود چنین احتمالی عقلاً نمی توان یقین داشت که هر چه نبی می گوید یا عمل می کند ، درست بوده سخن و حکم خداست. چون با فرض عدم عصمت وی ، در هر سخن و رفتار او احتمال سهو و خطا و دروغگویی وجود خواهد داشت ؛ و اگر برای انسان یقین حاصل نشود که سخن و فعل نبی سخن و حکم خداست ، اطاعت از امر و نهی او عقلاً واجب نخواهد بود.
هر چند در بعضی ایات کلماتی چون ذنب ، عصیان ، استغفار و امثال آنها در مورد پیامبران به کار رفته است اما باید دقت داشت این کلمات معانی نسبی و مجازی نیز دارند و در کنار آنها برخی روایات با صراحت از عصمت انبیاء سخن گفته اند.
برخی با جمع آوری آیات و روایاتی که در آنها ائمه یا انبیاء (ع) در محضر خدا اعتراف به گناه کرده ، طلب غفران نموده اند ، خواسته اند نتیجه بگیرند که پس آنان معصوم نبوده اند ؛ چون استغفار برای معصوم معنی ندارد. امّا اینها غفلت نموده اند از این حقیقت که هر توبه و طلب مغفرتی دلالت بر داشتن گناه شرعی نمی کند. انبیاء سلف از گناه شرعی و خطا در امور غیر اختصاصی انبیاء معصوم بودند ولی گاه در حیطه ی امور اختصاصی انبیاء ــ نه امور شخصی خود ــ رفتارهایی از آنان سر می زد که پایین تر از شأن و مرتبه ی وجودی آنها بود لذا آن رفتارها را نسبت به خود گناه فرض کرده از خدا طلب عفو و بخشش می نمودند. برای مثال:
حضرت نوح فرمود:« پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم کنندگان برترى. »(هود:45) حضرت نوح در مقامی بود که باید به خدا اعتماد کامل می نمود و بی اذن خاصّ خدا از او طلب نجات پسرش را نمی کرد. لذا خداوند متعال در جوابش « فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست. او عمل غیر صالحى است.پس، آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى.»( هود:46) آنگاه حضرت نوح «عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم که از تو چیزى بخواهم که از آن آگاهى ندارم و اگر مرا نبخشى، و بر من رحم نکنى، از زیانکاران خواهم بود.»(هود:47) روشن است که کار حضرت نوح(ع) گناه شرعی نبود چون خواستن نجات فرزند ـ حتّی اگر کافر بوده باشد ـ امری خیرخواهانه بوده گناه نیست ؛ ولی حضرت نوح (ع) به خاطر معرفت بالای خود و درک عظمت الهی و درک این معنا که بی اذن خاصّ او حتّی نباید از او چیزی خواست ، همان کار را هم برای خود گناه محسوب کرده از کار خود عذر تقصیر خواست.
باید توجّه داشت که سر زدن این گونه از کارها از انبیاء(ع) ـ که در حیطه ی امور اختصاصی انبیاست ـ از سنخ معصیت شرعی نیست. در هیچ جای شرع نیامده که شما حق ندارید نجات پسرتان را از خدا بخواهید .
امّا انبیاء (ع) به خاطر موقعیّت خاصّی که دارند به اموری مورد مواخذه قرار می گیرند که معصیت شرعی نیست ؛ بنا بر این ، حساب کار انبیاء(ع) را نباید با دیگران یکی دانست. به عبارت دیگر معصیت آنان نه از سنخ گناه شرعی بلکه از باب« حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ » است ؛ برای همین هم بود که در جریان خوردن از درخت منهیّه ، حضرت آدم(ع) مورد توبیخ واقع شد و توبه نمود ، ولی حوّا نه توبیخ شد و نه از توبه ی او سخنی به میان آمده است ؛ با اینکه امر به نخوردن از آن درخت متوجّه هر دو بود. پس معلوم می شود که کار آن دو در حدّ معصیت شرعی نبود و الّا لازم می شد که حوّا نیز به سبب آن توبیخ شود و توبه کند. حضرت آدم(ع) توبیخ شد چون پیامبر بود ولی از حوّا که پیامبر نبود انتظار خاصّی هم نبود. اگر هم اکنون ما انسانهای عادی مثل حضرت نوح ، نجات فرزند گمراه خود را از خدا بخواهیم ، یا مثل حضرت یونس هنگام اطّلاع از وقوع عذاب آسمانی از شهر خارج شویم ، هیچ عالم و امام و پیامبر و کتاب آسمانی نیست که این کارها را برای ما گناه شرعی محسوب داشته ما را مستحقّ عذاب الهی بداند ؛ ولی انبیاء سلف همین امور را مادون شأن خود دانسته از آنها استغفار می نمودند.
رسول خدا نیز فرمودند:« إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة . ــــــــ همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 25،ص 204 )
باز امام صادق (ع) فرمودند: «إن رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة ـــــ رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست ـ اگر چه مجلسی کوتاه ـ مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود » (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 4، ص: 60)
یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینى ـ قُدّس سرّه ـ در شرح این گونه احادیث مى نویسد: «اولیاى خدا همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش استغفار مى کنند. » (صحیفه نور، ج 20، ص 268 – 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120)
از مطالب بالا جواب قسمت دوم تا حدی روشن شد چرا که اولا شیطان بر هیچ انسانی تسلط قهری ندارد تا چه رسد به پیامبران الهی .کار شیطان فقط دعوت به بدی است نه تسلط. و این خود انسان است که با اختیار خودش مبادرت به انجام گناه می کند .
در مورد حضرت ادم باید به مطلب زیر توجه داشت :
باید دانست که اوامر و نواهى الهى، دو قسم است: الف. مولوى یا قانونى؛ ب. ارشادى. قسم اول (مولوى) تکلیف است و خداوند به طور جدى، خواستار انجام آن مى باشد و براى عمل به آن، پاداش و در ترک آن عذاب قرار داده است. قسم دوم (ارشادى) در حقیقت تکلیفى از ناحیه پروردگار نیست؛ بلکه خداوند بدان وسیله آدمى را به حکم عقل یا واقعیتى تکوینى – که نتیجه آن عمل است – ارشاد مى کند؛ مانند طبیبى که به مریض دستور مى دهد: فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند، او را به مجازات رسانند؛ بلکه به این معنا است که تخلّف از آن، با بهبود یافتن او ناسازگار است. بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله قبل از تکلیف و تشریع بوده و نهى در آن، جنبه ارشادى داشته است؛ زیرا آن درخت، داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که چون از آن خوردند، عورت هایشان آشکار شد: «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» طه (20)، آیه 121. بنابراین حضرت آدم(علیه السلام) مرتکب گناه تکلیفى نشد؛ ولى در عین حال عمل او متناسب با مقام منیع آموزگارى ملائک نیز نبود و به دلیل وضعیت پدید آمده، دیگر آن بهشت، جاى مناسبى براى او نبود. از همین جا معناى آیاتى مثل: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى » همان، آیه 121. و … روشن مى شود که این عصیان، به معناى گناه اصطلاحى نیست؛ بلکه سرپیچى در مقابل نهى ارشادى است که شایسته جایگاه رفیع حضرت آدم(علیه السلام) نبوده است. چرا که بلافاصله قرآن مجید مى فرماید: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى » همان، آیه 122 و 123. «سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [ وى را ]هدایت کرد». برگزیدگى شخصیتى از سوى خداوند، نشانه مقام بلند او است و اگر خطایى از او سر زده بود، در حد گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است. اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى باشد، از ظلم هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست؛ چنان که درداستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ» بقره (2)، آیه 24. «پیمان (امامت و پیامبرى) من به ظالمان نمى رسد».
معرّفی چند کتاب در باب عصمت نبی و امام :
ـ سرمایه ایمان، علامه لاهیجى
ـ راه و راهنماشناسى، محمدتقى مصباح یزدى
ـ ترجمه بدایة المعارف الالهیة ، سید محسن خرازى
ـ تنزیه الانبیاء ، سید مرتضى (علم الهدى)
ـ تلخیص الشافى، شیخ طوسى
ـ قواعدالمرام فى علم الکلام، ابن میثم البحرانى
ـ الالفین، علامه حلى
ـ کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلى
ـ باب حادى عشر، علامه حلّی ، ترجمه محمدعلى حسینى شهرستانى