خانه » همه » مذهبی » علی(ع) و سقیفه

علی(ع) و سقیفه


علی(ع) و سقیفه

۱۳۹۲/۱۱/۲۳


۵۳۶ بازدید

چرا حضرت علی (ع) با اینکه از حق خودش آگاهی داشت در برابر ظلم نایستاد و گذاشت که سه خلیفه ناخلف بر مسند خلافت بنشیند و چرا سکوت کردند؟

مناسب است پاسخ این سوال با توجه به فرمایش‌های امیرمومنان در نهج البلاغه ارائه شود: ابن ابی الحدید معتزلی که یکی از علما و فحول اهل سنت است در جلد اول صفحه 206« شرح نهج البلاغه» به نقل از امیرمومنان در این باره می نویسد:
اگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور اسیاب است به اسیاب، که دور ان حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده ، از ان کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که ایا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود اوردند ، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده ، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد !
پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگرستم که میراث مرا به غارت می برند…
تذکر: خطبه فوق پر است از درد و دل های مولا از ابوبکر و عمر و عثمان و خلافتشان و … بنده فقط اول این خطبه را برایتان گذاشتم…
آخر خطبه 5 ص 45 :
در شرایطی قرار دارم که اگر سخن گویم ، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم، می گویند از مرگ ترسید !! هرگز! من و ترس از مرگ ! پس از انهمه جنگ ها و حوادث ناگوار!؟ سوگند به خدا ! انس و علاقه فرزند ابو طالب به مرگ در راه خدا از علاقه ی طفل به پستان مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی اگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق.
تذکر: توجه داشته باشید امام ضرب المثلی جالبی را در اخر کلامشان بیان کردند.« چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق» که در ان مسلمین را ریسمان و اینده مسلمین را به چاه عمیق تشبیه کرده است. و شما می دانید که اگر یک ریسمان بلند در یک چاه عمیق بلرزد چه می شود؟!
خطبه 26 ص 67 :
پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده ، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ انان رضایت ندادم، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فروبستم و با گلویی که استخوان شکسته در ان گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل ، شکیبایی نمودم.
خطبه 37 ص 85:
در برابر خواسته های خدا راضی و تسلیم فرمان اویم، آیا می پندارید من به رسول خدا (ص) دروغی روا داشتم؟ به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم و هرگز اول کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم. در کار خود اندیشیدم، دیدم پیش از بیعت، پیمان اطاعت و پیروی از سفارش رسول خدا (ص) را بر عهده دارم که از من برای دیگری پیمان گرفت.
[ چونکه پیامبر (ص) به مولا علی (ع) فرموده بود: اگر در امر حکومت، کار به جدال و خونریزی کشانده شد ، سکوت کن]
 خطبه 74 ص 117 ( پس از شورای شش نفره عمر)
در ذی الحجه سال 23 هجری، پس از قتل عمر، در روز شورا، ان هنگام که مردم برای بیعت با عثمان جمع شده بودند فرمود:
همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا ! به انچه انجام داده اید گردن می نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم. و از انهمه زر و زیوری که به دنبال ان حرکت می کنید پرهیز می کنم.
خطبه 217 ص 433 ( شکوه از قریش)
خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانش از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه ی انان سزاوارترم  متحد گردیدند و گفتند:
« حق را اگر توانی بگیر و یا تو را اگر از حق محروم دارند، یا با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر!»
به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی که از من دفاع و حمایت کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد…
پس خار در چشم فرو رفته ، دیده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در ان گیر کرده بود جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو رفتن خشم، در امری تلخ تر از گیاه حنظل و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل شکیبایی کردم.
تذکر: ابتدای جملات فوق نیز در نامه 36 ص 527 نهج البلاغه با اندکی اختلاف موجود است.
—————————————————————
شخصی از امام پرسید: چرا حق خود « امامت» را دیر طلب کردی؟
امام فرمود: مرد را سرزنش نکنند که چرا حقش را با تاخیر می گیرد. بلکه سرزنش در انجاست که انچه حقش نیست بگیرد!  ( حکمت 166 ص 649)
نامه 62 نهج البلاغه ص 581 (( نامه به مردم مصر که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد))
سوگند به خدا ! نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می امد که عرب ، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او برگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند ! تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.من دست باز کشیدم تا انجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد را نابود کنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در ان بینم یا شاهد نابودی ان باشم که مصیبت ان بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست.که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام ان می گذرد چنان که سراب ناپدید شود یا چونان پاره ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان ان اشوب و غوغا به پا خاستم تا انکه باطل از میان رفت و دین استقرار یافته ، آرام شد…
تذکر: عین جملات فوق را ابن ابی الحدید معتزلی در جلد چهارم ص 164 کتاب « شرح نهج البلاغه» خود اورده است.
 

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد