خانه » همه » مذهبی » فصل سوم : بعثت و دوران مکه

فصل سوم : بعثت و دوران مکه


فصل سوم : بعثت و دوران مکه

۱۳۹۵/۰۳/۲۲


۱۷۹ بازدید

دعوت پنهانىپرسش ۱۱ . دعوت سرّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چه مدت به طول انجامید؟
پیامبر گرامى، سه سال تمام به دعوت سرّى و پنهانى پرداخت.[۱] گرچه قریش از ادعاى پیامبر خبر داشتند و در معابر مى گفتند: «فرزند عبدالمطلب، از آسمان سخن مى گوید»[۲]، اما پیامبر، به صورت عمومى از ماهیت دین اسلام سخن نمى گفت و واکنشى نیز از سوى مشرکان دیده نمى شد ; چون پیشتر، بى توجهى محمد(صلى الله علیه وآله) به عقاید خود را دیده بودند. در این مدت، پیامبر به صورت خاص و غیر رسمى و با وجود زمینه پذیرش، برخى را به پرستش و پذیرش دین جدید، دعوت مى کرد.

نخستین ها

دعوت پنهانىپرسش 11 . دعوت سرّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چه مدت به طول انجامید؟
پیامبر گرامى، سه سال تمام به دعوت سرّى و پنهانى پرداخت.[1] گرچه قریش از ادعاى پیامبر خبر داشتند و در معابر مى گفتند: «فرزند عبدالمطلب، از آسمان سخن مى گوید»[2]، اما پیامبر، به صورت عمومى از ماهیت دین اسلام سخن نمى گفت و واکنشى نیز از سوى مشرکان دیده نمى شد ; چون پیشتر، بى توجهى محمد(صلى الله علیه وآله) به عقاید خود را دیده بودند. در این مدت، پیامبر به صورت خاص و غیر رسمى و با وجود زمینه پذیرش، برخى را به پرستش و پذیرش دین جدید، دعوت مى کرد.

نخستین ها
پرسش 12 . اولین ایمان آورندگان به پیامبر، از زنان و مردان، چه کسانى بودند؟
به اتفاق مورخان، نخستین کسى که از زنان مسلمان شد، حضرت خدیجه بود و به گفته همه دانشمندان شیعه و گروه عظیمى از دانشمندان اهل سنت، على(علیه السلام)، اولین مردى بود که دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پاسخ گفت. شهرت این موضوع، در میان دانشمندان اهل تسنن، به حدى است که جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن کرده اند.
حاکم نیشابورى، چنین مى گوید: «هیچ مخالفتى در میان تاریخ نویسان، در این مسئله وجود ندارد که على بن ابى طالب(علیه السلام)، نخستین کسى است که اسلام آورده و تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام، اختلاف دارند»[3]ابن عبدالبر مى نویسد: «در این مسئله، اتفاق است که خدیجه نخستین کسى بود که ایمان به خدا و پیامبر آورد و او را در آن چه آورده بود، تصدیق کرد ; سپس على(علیه السلام)، بعد از او، همین کار را انجام داد»[4]ابو جعفر اسکافى معتزلى مى نویسد: «عموم مردم نقل کرده اند که افتخار سبقت در اسلام، مخصوص على بن ابیطالب(علیه السلام)است»[5]به گفته محدثان، محمد روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على(علیه السلام)فرداى آن روز ] سه شنبه[، با وى نماز خواند»[6]روایات فراوانى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نیز از خود امیرمؤمنان(علیه السلام) و صحابه، در این باره، نقل شده است. در ذیل، چند حدیث را به عنوان نمونه تقدیم مى کنیم:
1. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى شود، نخستین کسى است که اسلام آورده و او، على بن ابى طالب(علیه السلام) است»[7]2. امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من، سومین آنها بودم ; نور وحى و رسالت را مى دیدم و بوى نبوت را استشمام مى کردم»[8]3. ابو سعید خدرى نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دست بر روى شانه هاى على(علیه السلام) زد و فرمود: «اى على! هفت صفت ممتاز دارى که احدى در قیامت نمى تواند درباره آنها با تو گفت و گو کند ; تو نخستین کسى هستى که به خدا ایمان آوردى و از همه نسبت به پیمان هاى الهى، باوفاترى و در اطاعت فرمان خدا، پابرجاترى…»[9]

پرسش 13 . حضرت على(علیه السلام)، در چند سالگى به پیامبر ایمان آورد و چگونه اسلام آوردن کودکى ده ساله، پذیرفته مى شود؟
على(علیه السلام) به هنگام نزول وحى، نخستین کسى بود که به رسول خدا گروید ; در حالى که تنها 10 سال از عمر او مى گذشت.[10]این پرسش، پیشینه اى دراز داشته و در طول تاریخ، در محافل بسیارى طرح شده است. مأمون عباسى در ضمن گفت و گو با چهل تن از علماى اهل سنت، درباره اولویت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در امر خلافت، از اسحاق بن حماد بن زید پرسید: آن روز که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مبعوث شد، چه عملى از تمام اعمال، برتر بود؟
اسحاق پاسخ داد: اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله)
مأمون: آیا کسى را سراغ دارى که بر على(علیه السلام) در اسلام، پیشى گرفته باشد؟
اسحاق: على(علیه السلام) در حالى اسلام آورد که کم سن و سال بود و احکام الهى، بر او جارى نمى شد.
مأمون: آیا اسلام على(علیه السلام)، به دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و آیا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام)را نپذیرفت ; چگونه ممکن است پیامبر(صلى الله علیه وآله) کسى را به اسلام دعوت کند که اسلامش پذیرفته نیست؟
اسحاق در مقابل این پرسش قاطع، هیچ پاسخى نداشت[11]علامه امینى بعد از نقل این داستان، مى افزاید: «ابو جعفر اسکافى معتزلى (م 240 ق) در رساله خود مى نویسد: «همه مردم مى دانند که على(علیه السلام)، افتخار پیش گامى در پذیرش اسلام را دارد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على(علیه السلام)، روز سه شنبه، ایمان آورد و پیوسته مى فرمود: من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم و من نخستین کسى هستم که اسلام آوردم. این مسئله، از هر مشهورى، مشهورتر است و ما کسى را در گذشته نیافته ایم که اسلام على(علیه السلام)را سبک بشمرد یا بگوید او اسلام آورد ; در حالى که کودکى خردسال بود. عجب این که افرادى مثل عباس و حمزه، براى پذیرش اسلام، منتظر عکس العمل ابوطالب بودند ; ولى فرزند ابوطالب، هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد»[12]از این رو، مى توان در پاسخ این پرسش چنین گفت:
1. پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام على(علیه السلام) را پذیرفت و کسى که اسلام آوردن على(علیه السلام)را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع، بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ایراد وارد کرده است.
2. در روایات معروفى در داستان یوم الدار، آمده است که على(علیه السلام) به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، غذایى آماده کرد و بستگان نزدیک پیامبر را دعوت کرد و حضرت آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: «نخستین کسى که دعوت مرا براى دفاع از اسلام بپذیرد، برادر، وصى و جانشین من خواهد بود». هیچ کس جز على بن ابى طالب(علیه السلام)، دعوت آن حضرت را نپذیرفت و پیامبر(صلى الله علیه وآله)، خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «تو برادر، وصى و جانشین من هستى»
آیا کسى باور مى کند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کسى را که به گفته بهانه جویان، اسلامش پذیرفته نبود، به عنوان برادر، وصى و جانشین خود معرفى کند و دیگران را به پیروى از او دعوت نماید تا آن جا که سران شرک، از روى تمسخر، به ابوطالب بگویند تو باید پیرو فرزندت باشى؟ بدون شک، سن بلوغ، شرط پذیرش اسلام نیست و هر نوجوانى که توانایى فکرى و قدرت تشخیص حق از باطل را داشته باشد و اسلام را بپذیرد، در زمره مسلمانان قرار مى گیرد.
3. قرآن مجید بلوغ را شرط نبوت نمى داند ; چنان که برخى از پیامبران در کودکى به این مقام دست یافته اند ; (وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا )[13] ; «ما فرمان نبوت را در کودکى به یحیى(علیه السلام) عطا کردیم». در داستان حضرت عیسى(علیه السلام) نیز آمده است که وى به هنگام کودکى، با صراحت گفت: (إِنّىِ عَبدُاللَّهِ آتانِىَ الکِتابَ وَ جَعَلنِى نَبِیّا )[14] من بنده خدا هستم ; کتاب آسمانى به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است». فراتر از همه این شواهد، همان است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام على(علیه السلام) را پذیرفت و حتى در یوم الدار، او را به عنوان برادر، وصى و جانشین خویش معرفى فرمود.

ایمان ابوطالب
پرسش 14 . دلایل ایمان آوردن ابوطالب به پیامبر چیست؟
ابوطالب، عموى گرامى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و پدر بزرگوار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را «مؤمن قریش» نامیده اند. در این جا فشرده اى از دلایل گوناگونى را که به روشنى بر ایمان ابوطالب گواهى مى دهند، فهرست وار مى آوریم:
1. ابوطالب قبل از بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، به خوبى مى دانست که فرزند برادرش به مقام نبوت خواهد رسید ; زیرا در سفرى که ابوطالب با کاروان قریش به شام رفت، برادرزاده دوازده ساله خود، محمد را نیز با خویش همراه برد و در این سفر، علاوه بر کرامات گوناگونى که از او دید، همین که آنها با راهبى به نام «بحیرا» ـ که سالیان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از کتاب هاى مقدس داشت و کاروان هاى تجارتى در مسیر خود به زیارت او مى رفتند ـ برخورد کردند، بحیرا در بین کاروانیان، محمد(صلى الله علیه وآله) را که آن روز دوازده سال بیش نداشت، دید و پس از اندکى خیره شدن و نگاه هاى عمیقانه و پرمعنى به او، گفت: این کودک، به کدام یک از شما تعلق دارد؟ جمعیت به ابوطالب اشاره کردند. ابوطالب اظهار داشت: برادرزاده من است. بحیرا گفت: این طفل، آینده درخشانى دارد. او همان پیامبرى است که کتاب هاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصیات او را در کتاب هاى مقدس خوانده ام!
ابوطالب پیش از این برخورد و برخوردهاى دیگر و از قرائن دیگر نیز به نبوت پیامبر اکرم و معنویت او پى برده بود. بر اساس گفته دانشمندان اهل تسنن، در یکى از سال ها که آسمان مکه، برکتش را از اهلش بازداشت و خشک سالى سختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را که کودکى شیرخوار بود، حاضر کردند ; پس از آن، کودک را در حالى که در قنداقه اى پیچیده شده بود، به او دادند و او در برابر کعبه ایستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شیرخوار را به طرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت: «پروردگارا! به حق این کودک، باران پربرکتى بر ما نازل فرما»! چیزى نگذشت که توده اى ابر از کنار افق پدیدار گشت و آسمان مکه را فرا گرفت ; سیلاب چنان جارى شد که بیم آن مى رفت که مسجدالحرام ویران شود.[15]همین جریان که دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادرزاده اش از آغاز کودکى دارد، ایمان وى را به پیامبر مى رساند. این جریان را علاوه بر شهرستانى، بسیارى از مورخان بزرگ دیگر نقل کرده اند.[16]2. احادیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده که گواهى آن حضرت را به ایمان عموى فداکارش، ابوطالب روشن مى سازد. طبق نقل نویسنده کتاب «ابوطالب، مؤمن قریش»، چون ابوطالب درگذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از تشییع جنازه او ضمن سوگوارى در مصیبت از دست دادن عمویش، گفت:
واى پدرم! واى ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگینم؟ چگونه مصیبت تو را فراموش کنم؟ اى کسى که در کودکى مرا پرورش دادى و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم»[17]او پیوسته اظهار مى داشت: «قریش هیچ گاه نتوانست مکروهى بر من وارد کند ; مگر زمانى که ابوطالب از جهان رفت»[18]3. مسلم است که سال ها قبل از مرگ ابوطالب، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور شد که هیچ گونه رابطه دوستانه اى با مشرکان نداشته باشد. با این حال، این همه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب، نشان مى داد که پیامبر او را معتقد به مکتب توحید مى دانسته است وگرنه چگونه ممکن بود دیگران را از دوستى با مشرکان نهى کند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق، مهر ورزد؟
4. در طول تاریخ، بى مهرى هاى فراوانى از سوى برخى فرقه هاى اسلامى، نسبت به این حامى بزرگ اسلام، رواداشته شده است و این گروه، تا آن حد پیش رفته اند که او را مشرک معرفى کرده، اخبارى را نیز در این زمینه جعل نموده اند که مى توان آن را ناشى از کینه آنان نسبت به فرزند این رادمرد، یعنى على بن ابیطالب(علیه السلام)، دانست. آنها به هر وسیله، در مقام وارد آوردن ضربه به این جانشین راستین رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بوده اند.
5. در احادیثى که از اهل بیت رسیده است، مدارک فراوانى بر ایمان و اخلاص ابوطالب وجود دارد. یکى از یاران امام رضا(علیه السلام)، روزى سخن جعل شده اى را شنید که در آن ابوطالب به عنوان فردى جهنمى معرفى شده بود. او از این گفتار متعجب شد و نامه اى براى امام رضا(علیه السلام) نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جویا شد. امام رضا(علیه السلام) پس از دریافت نامه، این جواب را براى او ارسال داشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم ; اما بعد، فانّک ان شککت فى ایمان ابى طالب کان مصیرک الى النار»[19] ; به نام خداوند بخشنده مهربان. اگر تو درباره ایمان ابوطالب شک کنى، سرانجام راه تو، دوزخ است»
چنین روایتى از امام چهارم(علیه السلام) نیز نقل شده است که حضرت پس از این که در پاسخ سؤالى اظهار داشت که ابوطالب مؤمن بود، فرمود: راستى در شگفتم که چرا برخى مى پندارند که ابوطالب کافر بوده است! آیا نمى دانند که با این عقیده، بر پیامبر و ابوطالب طعنه مى زنند؟ مگر نه این است که در چندین آیه از آیات قرآن، از این موضوع منع شده است که زن بعد از اسلام آوردن، در قید زوجیت شوهر کافر خود نماند و این مسلم است که فاطمه بنت اسد، از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر، ابوطالب همسرش بود.[20]6. خدمات بىوقفه ابوطالب ـ در سال هاى نخستین بعثت ـ به اسلام و کمک بى شائبه اش به حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، کتمان شدنى نیست و همه بر این مهم اعتراف کرده اند. در این حقیقت، هیچ کس نمى تواند تردید کند که ابوطالب از حامیان درجه اوّل اسلام و پیامبر بود. او حتى در جمع خویشاوندان نیز نقش حمایت گرى خود را ایفا کرد و در ماجراى دعوت خویشاوندان توسط پیامبر (یوم الدار )، در برابر ابولهب ایستاد و ضمن خاموش کردن فتنه گرى او، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: بلند شو آقایم و درباره آن چه که مى پسندى، سخن بگو و رسالت خدایت را ابلاغ کن. همانا تو، راستگو و تصدیق شده اى.[21]حمایت او از پیامبر و اسلام، به حدى بود که هرگز نمى توان آن را با علایق و پیوندهاى خویشاوندى و تعصبات قبیله اى تفسیر کرد ; نمونه زنده آن، داستان شعب ابوطالب و ماجراى محاصره اقتصادى بنى هاشم است.
7. تاریخ زندگى ابوطالب و فداکارى عظیم او نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و علاقه شدید پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان نسبت به او، به حدى بود که پیامبر سال مرگش را «عام الحزن» (سال اندوه ) نام نهاد، و اینها همه نشان مى دهد که او به اسلام عشق مى ورزید و دفاعش از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به عنوان دفاع از یک خویشاوند نبود ; بلکه به صورت دفاع یک مؤمن مخلص و یک عاشق پاکباخته و سرباز فداکار بود.[22]

فراگیرى دعوت
پرسش 15 . آیا این ادعا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ابتدا فقط مى خواست قریش را هدایت کند، ولى بعد از پیشرفت درکار خود، تصمیم گرفت دعوت خود را به همه ملل عرب و غیرعرب، تعمیم دهد، سخن درستى است؟
این سخن، تهمتى بیش نیست و علاوه بر این که هیچ دلیل تاریخى ندارد، با اصول و قرائنى که از آیات ابتدایى نازل شده بر پیغمبر اکرم استفاده مى شود، در تضاد است، براى پاسخ به این پرسش، به نکات زیر توجه کنید:
1. پیامبر پس از بعثت، نسبت به دعوت موظف بود که مرحله اى عمل نماید. او سه سال نخست در مکه، کار خویش را کتمان کرد و آنگاه دعوت خویش را آشکار نمود و در اولین گام و پس از نزول آیه (أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْقْرَبِینَ )[23]، خداوند او را مکلف کرد که ابتدا عشیره و خویشاوندان نزدیکش را انذار کند و آنگاه در جلسات خصوصى و در ملاء عام، همگان را به اسلام فراخواند و پس از ورود به مدینه، روند فراگیرى دعوت خویش را گسترش داد.
2. پیامبر مصداق (رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ )[24] بود و رسالتى برتر از قوم عرب و حجاز برعهده اش بود.
پیامبر از همان آغاز نبوت، وعده دست یابى مسلمانان را به گنج هاى قیصر و کسرى داد و در همان مکه، مشرکان، مسلمانان پابرهنه را به تمسخر، وارثان و جانشینان قیصر و کسرى مى خواندند.[25]3. رشد سریع اسلام در مدینه، گواه این مدعاست که دعوت اسلامى، به هیچ روى، رنگ و بوى قبیله اى، به ویژه از جنس قریشى آن نداشت ; بلکه یک دعوت الهى عام بود که مورد پذیرش و علاقه پاک سرشتان بسیارى قرار گرفت.
4. درنگ در ارسال نامه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سران و پادشاهان جهان وقت، همچون شاهان ایران، روم و مصر، نشان از جهان شمولى دعوت اسلامى پیامبر دارد. رسول خدا پس از صلح حدیبیه، شاهان بزرگ، مقامات مسیحى و رؤساى قبایل معروف در نواحى مختلف جزیره العرب و منطقه شام را به اسلام فراخواند.[26]5. در قرآن مجید آیاتى است که نزول آنها در مکه و در همان اوایل کار بعثت پیغمبر اسلام بوده است و در عین حال، جنبه جهانى دارد.
سوره تکویر یکى از سوره هاى مکى است که در اوایل بعثت نازل شده است. در یکى از آیات این سوره، چنین آمده است: (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ )[27] ; «نیست این ; مگر یک تذکر و بیدار باش براى تمام جهانیان»
خداوند، در سوره سبأ مى فرماید: (وَما اَرسَلناکَ اِلاً کافًهً لِلناسِ بَشیراً وَ نذیراً وَ لکِنً اَکثَرَ الناسِ لایَعلَمونَ )[28] ; «تو را نفرستادیم ; مگر آن که براى همه مردم، بشارت دهنده و باز دارنده باشى ; ولى بیشتر مردم نادانند»
همچنین در سوره انبیاء مى فرماید: (وَ لَقَد کَتَبنا فِى الزًبورِ مِن بَعدَ الذًکرِ اَنً الاَرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَالِحونَ )[29] ; «و هر آینه نوشتیم در زبور بعد از ذکر تورات که «زمین» به بندگان صالح من خواهد رسید»
در سوره اعراف نیز مى فرماید: (یا اَیُهَا الناسُ اِنى رَسولُ اللِهِ اِلَیکُم جَمیعا )[30] ; «اى مردم! من فرستاده خدایم بر همه شما»
6. در قرآن هیچ جا خطابى به صورت «یا اَیُهَا العَرب» یا «یا اَیُهَا القُرَشیون» پیدا نمى کنید. آرى، گاهى در برخى از جاها، خطاب «یا اَیُهَا الًذینَ آمَنوا» هست که مطلب مربوط به خصوص مؤمنین است که به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)گرویده اند و در این جهت هم بین مؤمنان تفاوتى نیست و مؤمن، از هر قوم و ملتى باشد، داخل این خطاب است وگرنه در موارد دیگر که پاى عموم در میان بوده، عنوان «یا اَیَهُا الناسُ» آمده است.
7. براى تأکید جهانى بودن تعلیمات اسلامى و وسعت نظر این دین، مى توان به آیاتى اشاره کرد که از مفاد آنها یک نوع «تعزز» و اظهار بى اعتنایى نسبت به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام، استنباط مى شود. مفاد آن آیات، این است که اسلام نیازى به شما ندارد ; فرضاً شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگرى در جهان هستند که آنها از دل و جان، اسلام را خواهند پذیرفت. از مجموع این آیات، استنباط مى شود که قرآن کریم، روحیه آن اقوام دیگر را براى پذیرش اسلام، مناسب تر و آماده تر از قوم عرب مى داند این آیات، به خوبى جهانى بودن اسلام را مى رساند ; چنان که در سوره انعام آمده است: (فَاِنْ یَکفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَد وَکَّلنا بِها قَوماً لَیئسوا بِها بِکافِرینَ )[31] ; «اگر اینان (اعراب ) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانى را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند».

سه اعجاز مهم
پرسش 16 . حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در طول رسالت 23 ساله خویش، معجزاتى داشت ; به کدام یک از معجزات او، به طور مستقیم، در قرآن کریم اشاره شده است؟
علاوه بر قرآن مجید که اعجاز جاودانه آن آشکار و بدیهى است، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)معجزات فراوانى دارد که برخى از آنها در آیات قرآن و کتاب هاى مربوط به سیره پیامبر، ثبت شده است. شمارى از این معجزات، عبارتند از:
1. اسراء
اسراء همان حرکت شبانگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى است[32]. این سفر، در یک شب، در بیدارى و با همین پیکر مادى، تحقّق یافت ; نه در شب ها و روزهاى طولانى یا در عالم خواب و نه به صورت روحانى. آیات قرآنى و شواهد تاریخى، بر وقوع این سفر، دلالت آشکار دارند. در قرآن کریم آمده است: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ )[33] ; «منزه است آن ] خدایى[ که بنده اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجدالاقصى که پیرامونش را برکت داده ایم، سیر داد تا از نشان هاى خود به او بنمایانیم که او همان شنواى بیناست»
تفصیل این رویداد، به وسیله شیعه و اهل سنت نقل شده است و کتاب هاى روایى و تاریخى فراوانى به آن پرداخته اند. البته جابه جایى در فضا و پیمودن مسافت هاى طولانى، در زمانى کوتاه، در زندگانى دیگر پیامبران نیز سابقه داشته است ; چنان که درباره حضرت سلیمان(علیه السلام) چنین مى خوانیم: (وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ… )[34] ; «و باد را براى سلیمان ] رام کردیم[ صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصر گاهان مسیر یک ماه را و…»
افزون بر این، شواهد عینى و تجربى بسیارى وجود دارد که نشان مى دهد برخى از اولیاى الهى مسافت هاى طولانى را در زمانى کوتاه پیموده اند و به اصطلاح، «طى الارض» مى کردند. آن چه گفته شد، تنها درباره اسراء و حرکت شبانگاهى پیامبر(صلى الله علیه وآله)از مسجدالحرام به مسجدالاقصى است که خود مقدمه معراج به شمار مى آید. معراج از معجزات ویژه اى است که اسرار و لطایف عمیق ترى دارد و از نشانه هاى برترى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و شرافت وى بر تمام جهانیان است.
2. شق القمر
یکى از دیگر معجزات برجسته پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که قرآن مجید از آن خبر داده، شق القمر است ; چنان که مى خوانیم: (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ )[35] ; «قیامت بسیار نزدیک شد و ماه شکافت»
انشقاق قمر، در پاسخ مشرکانى صورت گرفت که درخواست چنین کارى داشتند تا به ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله) با علم و قدرت بى پایان خداوند، پى برند.[36]از آن جا که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) واپسین پیامبر است، دوران پس از وى نیز آخر الزمان خوانده مى شود و بعثت او، نشانه نزدیک شدن قیامت است ; زیرا در مقایسه با عمر جهان هستى، زمان پس از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، اندک مى نماید. بهترین دلیل بر وقوع این حادثه در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، آیه بعد همین سوره است که از سرسختى و تداوم انکار مشرکان، با وجود رؤیت این معجزه شگفت آور، پرده بر مى دارد ; (وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ)[37] ; «و هرگاه نشانه اى ببینند، روى بگردانند و گویند سحرى همیشگى است»
البته چنین انشقاق هایى در زندگانى پیامبران گذشته نیز سابقه داشته و به صورت ضعیف تر جلوه گر شده است ; چنان که درباره حضرت موسى(علیه السلام)مى خوانیم: (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً)[38] ; «و راهى خشک براى آنان، در دریا باز کن»!
باید توجه داشت که شکافتن دریا و از بین بردن کشش ملکولى آب، کارى خارق العاده است که در زمین اتفاق افتاده، از این رو، اتفاق شکافته شدن ماه در آسمان توسط پیامبر اسلام و به اذن خداوند، هیچ گونه استبعادى ندارد. در بخشى دیگر از داستان حضرت موسى(علیه السلام)، چنین مى خوانیم: ضربه عصاى موسایى، سنگ را شکافت و دوازده چشمه آب جوشید ; (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ )[39] ; «و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتى بودند، تقسیم کردیم و به موسى ] وقتى قومش از او آب خواستند[ وحى کردیم با عصایت بر آن تخته سنگ بزن ; پس از آن، دوازده چشمه جوشید و هر گروهى آبخورى خود را شناخت»
3. گفت و شنود درختان
در نهج البلاغه آمده است که روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى ایجاد انگیزه گرایش به اسلام در یکى از افراد قریش، در برابر دیدگان او درختى را مخاطب قرار داد. درخت از جاى خود حرکت کرد و نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایستاد و سپس به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به جاى خود بازگشت.[40]در واقعه اى دیگر، درختى به رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) گواهى داد.[41] این دو معجزه نیز مورد اتفاق عالمان شیعه و اهل سنت است و در کتاب هاى متعدد آنها به چشم مى خورد. گفت و گو و فرمانبرى جمادات، گیاهان و حیوانات، در زندگانى پیامبران گذشته نیز سابقه داشته است ; چنان که «هدهد» و دیگر حیوانات، از حضرت سلیمان فرمانبرى داشتند[42] و چهار پرنده کوبیده شده نیز به فراخوان حضرت ابراهیم(علیه السلام)، پاسخ مثبت دادند و پرواز کنان به سوى او شتافتند ; (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً )[43] ; « خداوند فرمود: اى ابراهیم پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریز ریز گردان ; سپس بر هر کوهى پاره اى از آنها را قرار بده ; آنگاه به سوى تو مى آیند».
آن چه گفته شد، نمونه هایى از توانمندى انسان هاى کامل است که ـ در پرتو بندگى خدا و اتصال به قدرت بى انتهاى پروردگار ـ در برابر دیدگاه مردمان، جلوه گر شده است. ناگفته نماند، که کتاب هاى تفسیرى، روایى و تاریخى، بیش از صدها مورد از معجزات و کرامات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را ثبت کرده اند. از پیامدهاى زیباى گفت و گو در این زمینه، رسیدن به روشن بینى و توسعه فضاى فکرى، شکسته شدن حصارهاى مادى و راه یابى به دریاى بى کران نورانیت معنوى است.

کیفیت معراج
پرسش 17 . در شب معراج، طبق عقاید ما، عروج رسول خدا هم روحانى و هم جسمانى بوده است ; طبق نظریه ماده و انرژى، عروج مادى، غیر ممکن مى نماید ; پاسخ این سؤال چیست؟
براى روشن شدن زوایاى مختلف بحث، ناچاریم که در گام نخست، دیدگاه هاى مختلف مطرح شده در این باره را ذکر کنیم و در گام بعدى، با ذکر ادله، شواهد و قرائن، قول صحیح را مشخص کنیم.
الف) کیفیت معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله)
درباره کیفیت معراج رسول گرامى، چهار نظریه وجود دارد:
1. معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تمام مراحل، روحانى بوده است ; یعنى روح به صورت تخلیه از جسد، این عوالم را طى کرده است.
2. معراج پیامبر، روحى بوده، اما نه به صورت تجرد از بدن ; بلکه به صورت رؤیا و برزخى بوده و تمام این عوالم را به صورت رؤیاى صادق سیر کرده است.
3. سیر پیامبر از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، جسمانى و روحانى بوده و از آن جا به بعد، روحانى بوده است.
4. سیر حضرت در تمام مراحل، جسمانى و روحانى بود و همه جا را با تن و روان سیر نموده است. این قول، میان دانشمندان شیعه، مشهور است.[44]بررسى دیدگاه ها:
دیدگاه نخست ; کسانى که نتوانسته اند این سیر و معراج را به صورت جسمانى هضم کنند، با چنین تفسیرى، کوشیده اند تا این حقیقت را به نحوى براى افکار عمومى قابل هضم نموده، از استبعاد آن بکاهند ; اما باید توجه داشت که قائل شدن به جسمانیت معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هیچ محذور عقلى را به دنبال ندارد ; به ویژه این که بشر امروزى در سایه دست یابى به وسایل پیشرفته اى از قبیل فضاپیماها، توانسته است که راه آسمان را به روى خود بگشاید و در این فضاى بى انتها، سیر کند و چه بسا با پیشرفت علم و دانش و اختراع وسایل مدرن تر، بتواند بر سرعت و برد سفرهاى فضایى بیفزاید.
علاوه بر این، این تفسیر، با ظهور برخى از آیات قرآن درباره معراج، سازگار نیست. خداوند متعال در سوره اسرا مى فرماید: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ )[45] ; «منزه است خدایى که شبانگاه، بنده خود را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى که اطراف آن را برکت داده ایم، برد».
از آن جا که متبادر از لفظ «عبد»، همان شخصیت خارجى است که از تن و روان ترکیب یافته است[46]، از این جهت، تحقق حداقل قسمتى از معراج (سیر از مکه تا قدس ) به صورت جسمانى، روشن و واضح است و در کنار این آیه، روایات بسیار صریحى درباره جسمانى بودن معراج وجود دارد که راه را بر تفاسیر دیگر مى بندد.[47]دیدگاه دوم ; ابن شهر آشوب این دیدگاه را به فرقه «جهمیه» نسبت داده است.[48] همان گونه که گذشت، براساس این تفسیر، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در رؤیاى صادق، سیر از مکه به بیت المقدس و از آن جا به آسمان ها و… را به نظاره نشست و در عین حال، جسم حضرت در بستر خود آرمیده بود و سیر نکرد.
دلایل این دیدگاه، دو روایت زیر است:
1. عایشه نقل مى کند که «ما فقد جسد رسول الله ولکن اسرى بروحه»[49] ; جسد پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، در شب معراج، منتقل نشد ; ولى روح او به معراج رفت».
2. «ان معاویه بن ابى سفیان کان اذا سئل عن مسرى رسول الله قال کانت رؤیا من الله صادقه[50] ; معاویه در پاسخ به پرسشى درباره کیفیت معراج پیامبر گفت: این امر، از رؤیاهاى صادق الهى بوده است»
3. برخى کوشیده اند با همگون سازى معراج پیامبر با ماجراى خواب حضرت ابراهیم که در قرآن به آن اشاره شده، آن را توجیه کنند و بگویند همان گونه که موضوع قربانى کردن حضرت اسماعیل، در خواب به حضرت ابراهیم اطلاع داده شد[51]، حوادث و رویدادهاى شب معراج نیز در خواب بر پیامبر عرضه شده است و در قرآن نیز به معراج پیامبر با تعبیر رؤیا اشاره شده است ; (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ )[152] ; «ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود»
این عده، با تطبیق رؤیاى مورد اشاره در آیه بر واقعه معراج، نتیجه گرفته اند که معراج پیامبر، سیرى در عالم رؤیا بوده است.
نقد دیدگاه دوم:
1. همان گونه که گذشت، ظاهر آیات و روایات، گواه بر تحقق حداقل بخشى از معراج، به صورت جسمانى است و با تأویل به رؤیاى صادق، سازگار نیست.
2. اگر واقعه معراج، صرف رؤیا بود، دیگر جا نداشت که آیات قرآنى این قدر به آن اهمیت داده و درباره اش سخن بگویند و در مقام اثبات کرامت درباره پیامبر برآیند[53] بنابراین، آیات در مقام منت نهادن است و در عین حال، ثناى بر خداى سبحان است (سبحان الذى … ) که چنین پیشامد بى سابقه اى را پیش آورده و چنین قدرت نمایى عجیبى را انجام داده و واضح است که مسئله قدرت نمایى، با خواب دیدن، به هیچ وجه نمى سازد.
بنابراین، خواب دیدن پیغمبر، بى سابقه و قدرت نمایى نیست ; چون خواب را هر کسى، چه صالح و چه فاسد، مى بیند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى ببینند که بسیار عجیب تر از خواب هاى یک فرد متقى باشد.[54]3. تاریخ اسلام نیز گواه صادقى بر تحقق معراج است ; زیرا در تاریخ، چنین آمده است: هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسئله معراج را مطرح کرد، مشرکان به شدت آن را انکار کردند و آن را بهانه اى براى کوبیدن پیامبر قرار دادند و این موضوع، به خوبى گواهى مى دهد که پیامبر، هرگز مدعى خواب یا مکاشفه روحانى نبود ; زیرا چنین موضوع ساده اى، هرگز چنین پیامدها و واکنش هایى را به دنبال نداشت.[55]4. روایات مورد استناد، به خاطر تعارض آشکار با روایات معارض دیگر، از درجه اعتبار ساقط است. از این روست که ابن شهر آشوب، عایشه را در زمره کسانى به حساب مى آورد که قائل به معراج جسمانى پیامبرند[56] و وجود روایات روشن معارض، باعث شده تا برخى دو روایت مذکور را داراى جنبه سیاسى دانسته، بیان آنها را براى خاموش کردن جنجال درباره معراج پیامبر قلمداد کنند ; نه این که واقعا چنین معانى مورد قبول گویندگان آن باشد[57] و علاوه براین ، روایت عایشه از نظر تاریخ وقوع معراج، نامعقول مى نماید ; زیرا تمام راویان حدیث و تاریخ نویسان، اتفاق دارند که معراج، قبل از هجرت به مدینه واقع شده، در حالى که ازدواج رسول خدا با عایشه، پس از هجرت و در مدینه، آن هم پس از گذشت مدتى از هجرت، اتفاق افتاده است.[58]از این مهم تر، معاویه موصوف به صفت عدالت نیست و زمانى که معراج در مکه واقع شد، او و پدرش ـ ابوسیفان ـ از سران مشرکان بوده اند و همان کسانى بوده اند که از این قضیه، براى انکار و کوبیدن پیامبر، بهره بردند و این توجیه دوم نیز در ادامه انکار نخست اوست.
با توجه به مطالب گذشته باید گفت که پایین آوردن معراج پیامبر در حد یک رؤیاى صادق، قطعاً باطل است.
5. در باره آیه 60 سوره اسراء نیز باید گفت که نمى توان این آیه را با توجه به شأن نزول هاى مختلفى که درباره آن مطرح شده، بر معراج پیامبر تطبیق داد[59] ; به ویژه این که ادله گذشته و روایات صریح، چنین تطبیقى را بر نمى تابند.
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى فرماید: «خداوند متعال، بیان نفرموده که رؤیایى که به پیامبرش عرضه داشته است، چه بوده است و در دیگر آیات، آن چه که این آیه را تفسیر کند، وجود ندارد.[60] نتیجه آن که با این آیه، نمى توان وقوع معراج را در عالم رؤیا اثبات کرد.
دیدگاه سوم و چهارم ; در این باره باید گفت که ظاهر آیه اول سوره اسراء و نیز روایات متعدد، بر اثبات جسمانى بودن مرحله اول معراج پیامبر، یعنى سیر از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى، دلالت دارد ; پس جسمانى بودن این مقدار از معراج را مى توان قطعى دانست ; اما سخن درباره مراحل بعدى معراج است که آیا جسمانى بوده یا به نحو روحانى تحقق یافته است؟ در این باره، اغلب دانشمندان و محققان اسلامى، با توجه به ظهور روایات و نیز درک چنین معنایى از آیات سوره نجم که بیان گر مراحل بعدى سیر پیامبر است، نظریه جسمانى بودن سایر مراحل معراج پیامبر را پذیرفته اند.[61]در عین حال، با توجه به برخى روایات و نیز بعضى تفاسیر از آیات سوره نجم، نمى توان نظریه روحانى بودن سایر مراحل معراج را به طور قطع، مردود دانست. از این رو، برخى از دانشمندان، این نظریه را پذیرفته اند و علامه طباطبایى این تفسیر را جایز شمرده، آن را محتمل مى داند ; البته در صورتى که این روحانى بودن، به معناى قول دوم، یعنى رؤیا، تفسیر نشود.[62]ب) درباره ناسازگارى ظاهرى معراج جسمانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با نظریه ماده و انرژى در فیزیک، نکات زیر قابل تأمل است:
1. علوم تجربى و از جمله فیزیک، بر مفاهیمى که مستقیما با تجربه هاى حسى پیوسته بوده و قضایایى که آنها را به یکدیگر مى پیوندد، استوار است و چنین صورتى از امور، نمى تواند کسى را راضى کند که به راستى داراى فکرى علمى است.[63]در حقیقت، بهره جویى صرف از داده هاى حسى، نمى تواند همچون علوم ریاضى و عقلى، نظریه هاى علوم یاد شده را از استحکام و قطعیت بهره مند کند. نظریه نسبیت، دگرگونى هاى پدید آمده در مکانیک نیوتنى کلاسیک، اصل ماندگار گالیله، نظریه میدان و…، مؤید این ادعاست.[64]هر چند که نظریه هاى موجود تا مطرح شدن نظریه خلاف آن از سوى فیزیک دانان، به قوت خود باقى هستند، ولى به هر حال، این احتمال درباره آنها وجود دارد که دست خوش دگرگونى شده، از اعتبار بیفتند. موضوع تغییر پذیرى نظریه هاى فیزیک، تا بدان جاست که یکى از فیزیک دانان آلمانى در این باره مى گوید: «هر فیزیک دان تجربى مى داند که روش هاى مستقیم و غیر مستقیمى وجود دارند که در بسیارى از موارد که روش مستقیم ناموفق بوده، روش غیر مستقیم توانسته است کمک هاى زیاد و مفیدى انجام بدهد ; حتى مهم تر از این باید گفت: این نظر متداول و خوش ظاهر، دیگر مردود شده است که تنها وقتى یک مسئله در فیزیک شایستگى بررسى دارد که از قبل بدانیم جواب قطعى براى آن وجود دارد»[65]2. با توجه به دگرگونى یاد شده در عرصه قوانین علوم تجربى و به ویژه فیزیک، تحول پذیرى نظریه ماده و انرژى، به گونه اى که با ماجراى معراج جسمانى پیامبر همخوان شود، امرى دور از ذهن و ناممکن نیست.
3. افزون بر انگاره دگرگونى پذیرى در نظریه ماده و انرژى، در تبیین معراج جسمانى پیامبر، رویکرد دیگرى نیز وجود دارد و آن اعجاز و استناد این اقدام به خداوند وراى قوانین علمى و فیزیکى است. آیا ماجراى حضرت ابراهیم در آتش، با قوانین ظاهرى ماده، ناسازگار نمى نماید؟ آیا انعقاد نطفه حضرت مریم(علیها السلام)، مخالف روند طبیعى پدید آمدن انسان ـ که ترکیبى از اسپرم و اوول است ـ نیست؟ حقیقت این است که خداوند دو گونه ایجاد دارد ; آفرینش خلقى و آفرینش امرى ; آفرینش خلقى، روند طبیعى عالم ماده را سپرى مى کند ; ولى ایجاد امرى، فراتر از آن است و به قول قرآن کریم، با یک «کن» و اراده الهى پدید مى آید ; (إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْء إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )[66] ; «وقتى چیزى را اراده مى کنیم، فقط به آن مى گوییم موجود باش ; بلافاصله موجود مى شود»
آن معمارى که همه قانون مندى هاى عالم را پى ریخته است، خود نیز مى تواند فراتر از آنها، اقداماتى انجام دهد. او همچنان که مى تواند خاصیت سوزانندگى را از آتش بگیرد، مى تواند جسم پاک پیامبرش را، فراتر از قانون ماده و انرژى و در یک چشم به هم زدن، در عوالم گوناگونى سیر دهد.
برخى نیز بر آن شده اند که معراج جسمانى را ناظر به قوانین طبیعى تبیین کنند که شرح این مسئله، مجالى دیگر مى طلبد.[67]

معراج و دیدن خدا
پرسش 18 . آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در معراج، خدا را هم دید؟
خدا، مادى وجسم نیست تا دیده شود ; از این رو، در هیچ زمانى، چه در معراج و چه در قیامت و… قابل رؤیت نیست و منظور از «دیدن خدا» که در برخى روایات آمده است، رؤیت قلبى و دیدن با چشم دل است.
براى روشن شدن زوایاى مختلف بحث، لازم است به مطالب زیر، اشاره کنیم:
1. موجودات این جهان بر دو قسمند ; مادى و مجرد. موجود مادى، آن است که با چشم و حواس عادى و یا حواس مسلح به وسایل و ابزار و لوازم ویژه، همچون میکروسکوپ، تلسکوپ و…، قابل درک مى باشد ; اما موجودات مجرد، به هیچ وجه، محسوس و دیدنى نیستند و باید از آثار وجودى آنها پى به وجود آنها برد ; مثلاً روح انسان، فکر و اندیشه او و علم و آگاهى او، موجوداتى مجرد هستند که به هیچ وجه، در قلمرو حس و درک ظاهر قرار نمى گیرند.
بنابراین، هیچ تردیدى نیست که خداوند دیده نمى شود ; زیرا خدا، مادى نیست و جسم نیست تا دیده شود و در این جهت، تفاوتى بین دنیا و آخرت و یا شب معراج، وجود ندارد[68]. قرآن مجید در این باره مى فرماید: (لا تُدْرِکُهُ الاْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ )[69] ; «دیده ها نمى توانند او را درک کنند ; ولى او دیده ها را درک مى کند و او لطیف و آگاه است».
2. درباره منشأ ایجاد این شبهه باید گفت که برخى با توجه به آیات سوره نجم و بعضى از روایات مربوط به معراج، گمان کرده اند که پیامبر گرامى اسلام در شب معراج، خداوند را با چشم ظاهرى دیده است. براى برطرف شدن این اشتباه، لازم است موارد مذکور را بررسى کنیم.
قرآن کریم در تشریح وقایع شب معراج مى فرماید:(أَفَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى )[70] ; «آیا با او در آن چه که دیده است، به مجادله بر مى خیزید؟ چرا مجادله مى کنید او وى (فرشته وحى ) را یک بار دیگر نیز دیده است»
برخى از نویسندگان در تفسیر و ارجاع ضمایر آیات مذکور، دچار اشتباه شده اند و تصور کرده اند که مقصود، رؤیت خداست ; در حالى که محور بحث در دو فراز گذشته، جبرئیل امین است ; از آن جا که مشرکان رؤیت فرشته وحى را در واقعه معراج پیامبر تکذیب مى کردند، قرآن با صلابت، بر صحت آن تأکید مى کند و مى فرماید: این رؤیت، چیز عجیب و جدیدى نبوده است ; بلکه حضرت پیامبر، فرشته امین را یک بار دیگر هم به هنگام نزول وحى، مشاهده کرده است.[71]
همچنین روایتى که منشأ ایجاد شبهه فوق شده است، روایتى به نقل از پیامبر است که در ضمن توصیف وقایع معراج فرمود: «فرایت ربى[72] ; سپس پروردگارم را مشاهده کردم».
باید توجه داشت که با توجه به براهین عقلى و امتناع از رؤیت حسى، مقصود از عبارت مذکور، رؤیت و دیدن قلبى و با چشم دل است ; چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حدیثى دیگر، به صراحت به این مطلب اشاره مى کند و مى فرماید: «فرأیته بقلبى و ما رأیته بعینى»[73] ; با قلب خود، خدا را مشاهده کردم ; ولى با چشم سر، او را ندیدم».
جالب این که ظاهراً این پرسش در میان مسلمان صدر اسلام نیز مطرح بوده است ; چنان که محمد بن فضیل نقل مى کند که از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: آیا پیامبر گرامى اسلام، خدا را مشاهده کرده است؟ حضرت فرمود: «نعم بقلبه اما سمعت الله عزوجل یقول ما کذب الفؤاد ما رأى اى لم یره بالبصر ولکن راه بالفؤاد[74] ; آرى، پیامبر، خدا را با قلب خود مشاهده کرد. آیا نشنیده اى این سخن خدا را که درباره معراج پیامبر فرمود: قلب، تکذیب نکرد آن چه را دیده بود ; یعنى خدا را با چشم ندیده بود ; بلکه با قلب، مشاهده کرده بود».
3. اگر مجرد قابل دیده شدن نیست، پس چگونه پیامبر توانست فرشته وحى را ببیند ; در حالى که ملائکه هم مانند خداوند، مجرد هستند و اگر گفته شود که ملائکه بعد از تمثل و تجسم به شکل هاى دیگر، قابل رؤیت مى شدند، باز مى گوییم چرا خداوند، نمى تواند به شکل یک موجود مادى مجسم شود؟
پاسخ این است:
اولا اصل مجرد بودن ملائکه، ثابت نیست ; بلکه ممکن است آنها مانند جن، موجوداتى جسمانى باشند.
ثانیا اگر ملائکه مجرد باشند، مجرد بودن ملائکه، با مجرد بودن خداوند، فرق دارد ; زیرا خداوند، مجرد محض است و وجود خالص و نامحدود است و ماهیت ندارد ; ولى ملائکه، موجوداتى مجرد و همراه با ماهیت و محدودیت هستند و مجردى که ماهیت داشته باشد، قابلیت تمثل به شکل هاى مادى و محدود را دارا مى باشد ; پس آیات مذکور، دلالت بر دیدن خداوند ندارند.[75]

دو کمان
پرسش 19 . این که مى گویند در روز معراج، فاصله پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا خداوند متعال، دو کمان بوده است، منظور چیست؟ آیا خدا یک وجودى است که در طرف بالا قرار دارد و براى رسیدن به اوـ مثل معراج پیامبرـ باید به سمت بالا حرکت کرد و آیا براى وجود خدا، فاصله معنى دارد؟
در ابتدا لازم به تذکر است که فرض «خدا»، با فرض «مکان دار بودن» و «بالا و پائین جغرافیایى داشتن»، سازگار نیست ; زیرا منجر به محدودیت خدا مى شود. حال با دقت در موارد ذیل، پاسخ سؤال یاد شده به دست مى آید:
1. خدا از هیچ چیز فاصله مکانى ندارد ; بلکه از هر چیز به ما نزدیک تر است ; (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ )[76] ; «و ما از رگ گردن به او (عبد ) نزدیک تریم». البته این نزدیکى، نزدیکى جغرافیائى و مادى نیست ; زیرا خداوند، ماده و جسم ندارد که به ما نزدیک شود ; بلکه چون او علت تامه وجود ماست، وجودش بر وجود ما احاطه دارد و در حقیقت، ما قائم و پاینده به او هستیم و این «قرب» و نزدیکى، به خاطر احاطه او به ما و قوام ما به اوست.
2. اگر در آیه 9 سوره نجم، سخن از این به میان آمده است که فاصله پیامبر و خدا دو کمان بوده است، از آن روست که یکى از راه هاى بیان معرفت معقول، تشبیه آن به محسوسات است ; یعنى خداوند خواسته است معرفتى غیر محسوس و فرامادى را به امرى محسوس که ذهن ما توان درک آن را دارد، تشبیه کند. مقصود از این تشبیه، آن است که پیامبر اسلام، به عنوان نزدیک ترین انسان به خداوند، توان نزدیکى کامل به خداوند را ندارد و میان او و خدا، فاصله اى مثل فاصله دو قوس مى باشد. بارزترین فاصله پیامبر و خدا، آن است که خدا، «وجوب وجود» دارد و پیامبر، «امکان وجود» ; یعنى پیامبر اسلام، وجودش را از خدا گرفته است ; در صورتى که وجود براى خدا ضرورى، ازلى و ابدى است. بنابراین، مى توان گفت که حتى وجود پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به عنوان نزدیک ترین انسان به خدا، با خدا فاصله دارد (البته فاصله در نوع وجود و نه در مکان و ماده)
3. انسان هاى عادى که به جهان کنونى قدم نهاده اند، به واسطه دارا بودن بعد غیر مادى و الهى خویش، در صورت سیر و سلوک الهى و عمل به شریعت مقبول درگاه احدیت، پرده هاى مادیت را مى درند و با وانهادن تعلقات مادى، از جهان ملک (ماده ) مى رهند و به جهان هاى بالاتر، قدم مى نهند. پیداست که عالم ماده، دورترین عالم از خداوند و اسما و صفات اوست. هرچه به عوالم بالاتر قدم گذاریم، بیشتر به خدا نزدیک شده ایم ; پس مى شود گفت که انسان زمینى، در پایین ترین نقطه هستى خانه کرده است و به همین خاطر، از خدا دور افتاده است. بنابراین، انسان، هر چه بیشتر از دنیا دل بر کند و به خدا توجه کند، بالاتر رفته است ; پس خدا و اسما و صفات الهى، در نقطه اى بالاتر از جایى که هم اکنون در آن هستیم، یعنى دنیاى مادى، قابل معرفت و شناخت است و آن، عالم ملکوت است و به همین دلیل، مى توان گفت که خدا در ملکوت و جبروت یا در عالم بالا است و اگر انسان زمینى ادراک (علم ) و عمل خویش را با «وحى» منطبق کند، از نقطه پایین (عالم ماده )، به جهان فراز (عالم ملکوت و جبروت )، صعود مى کند.[77]

زمینه هاى هجرت
پرسش 20 . پیامبر در بیعت عقبه، با چه گروهى ملاقات کرد و ثمره آن چه بود؟
در سال 11 بعثت، پیامبر خدا با شش نفر از بزرگان یثرب، از قبیله خزرج، دیدار کرد و آنها را به اسلام دعوت کرد. این گروه که پیشتر از سوى یهودیان نسبت به بعثت آخرین پیامبر، آگاهى هایى داشتند، پیامبر اسلام را همان پیامبر خاتم یافتند و به او ایمان آوردند[78]. این دیدار، سبب شد که اسلام به یثرب نفوذ کند و زمینه دو دیدار بعدى فراهم شود. بنابراین، پیامبر در دو سال متوالى، در عقبه منى (دره اى در کنار جمره عقبه )، با دو گروه از مردم یثرب که در موسم حج به مکه آمده بودند، ملاقات کرد و ثمره این ملاقات، بیعت یثربیان با رسول خدا بود.
نخستین بیعت، در ایام حج سال دوازدهم انجام گرفت و 12 نفر از یثربیان در عقبه منى با آن حضرت ملاقات کردند و ضمن پذیرش دین اسلام، با حضرت بیعت کردند. آنان از پیامبر درخواست کردند تا شخصى را به شهر آنان بفرستد تا مردم یثرب، با دین اسلام و قرآن آشنا گردند. رسول خدا نیز مصعب بن عمیر را فرستاد. این بیعت، به بیعت عقبه اولى شهرت یافت.[79]دومین بیعت، در موسم حج سال 13 بعثت به وقوع پیوست و پس از تلاش هاى مصعب و مسلمانان یثرب، یگ گروه از مسلمانان با ترکیب 70 مرد و 2 زن[80]، در عقبه منى با پیامبر بیعت کردند.
ثمره این دو بیعت، نفوذ و گسترش اسلام در یثرب بود و این فراگیرى، زمینه حضور مسلمانان در مدینه و سپس هجرت پیامبر را به آن سامان، فراهم آورد.

تصمیمى براى قتل
پرسش 21 . کفّار در چه مکانى تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند و نظر قرآن، نسبت به این مسئله چیست؟
مشرکان در «دار النَدوه» که مرکز اجتماع و شوراى بزرگان خود بود، جمع شدند تا درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گیرى نهایى را به انجام برسانند ; زیرا مهاجرت مسلمانان از مکه و شکل گیرى پایگاه مطمئنى در یثرب، آنان را بسیار پریشان و مضطرب ساخته بود.
گویا نظرات مختلفى در آن شورا مطرح شد ; پیشنهاد حبس یا اخراج پیامبر آنان را قانع نمى ساخت و پیشنهاد قتل مورد پذیرش قرار گرفت[81]. خداوند در سوره انفال، مکر کافران را این گونه حکایت مى کند:
(وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اَوْ یَقْتُلوکَ او یُخْرِجُوکَ وَیَمْکِرونَ وَ یَمکِرُ اللهُ وَاللهُ خَیْرُ الْماکِرینَ )[82] ; «به خاطر بیاور هنگامى را که کافران نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا (لااقل از مکه ) بیرون کنند ; آنها نقشه مى کشیدند و خداوند هم تدبیر مى کرد و خداوند بهترین تدبیرکنندگان است»[83]

شبى بجاى پیامبر
پرسش 22 . لیلة المبیت چیست و چه واقعه اى در آن شب، به وقوع پیوست؟
شب اول ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت را که حضرت على(علیه السلام) جاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خوابید، «لیلة المبیت» مى گویند. وقتى فرشته وحى، پیامبر را از نقشه شوم مشرکان براى هجوم به خانه حضرت و کشتن وى آگاه ساخت، به آن حضرت دستور داد تا از مکه به عزم مدینه خارج شود. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت على(علیه السلام) را از این نقشه آگاه کرد و به او فرمود: «امشب در خوابگاه من بخواب و رواندازِ سبزِ مرا به خود بپیچ تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه و در بستر آرمیده ام و مرا تعقیب نکنند». آن گاه، پیامبر مخفیانه به سمت غار ثور حرکت کرد.[84]این اقدام امام، یکى از برجسته ترین فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) است ; به طورى که بر اساس روایات شیعه و اهل سنت، چون على(علیه السلام)این کار را انجام داد، خداوند، آیه ذیل را در شأن وى نازل فرمود[85]:
(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ )[86] ; «بعضى از مردم ـ با ایمان همچون على(علیه السلام) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر ـ جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند، نسبت به بندگان مهربان است».
به فرموده امام سجاد(علیه السلام) نخستین کسى که جان خود را براى جلب رضاى خداوند تقدیم کرد، على بن ابى طالب(علیه السلام) است.[87]

پی نوشت ها:
[1]. تاریخ یعقوبى، ج2، ص 19 .
[2]. همان، ص 22 .
[3]. حاکم نیشابورى، مستدرک على الصحیحین، کتاب معرفت، ص 22 ; ر.ک: تفسیر قرطبى، ج5، ص 3075 .
[4]. قرطبى، الاستیعاب، ج2، ص 457 ; ر.ک: امینى، الغدیر، ج2، ص 237 .
[5]. الغدیر، ج 3، ص 237 .
[6]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 57 .
[7]. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 17 .
[8]. نهج البلاغه، خطبه 1925 (قاصعه ) .
[9]. ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج1، ص 66 .
[10]. السیرة النبویه، ج 1، ص 262 .
[11]. الغدیر، ج 3، ص 236 ; به نقل از عقدالفرید، ج 3، ص 43 ; احمد رحمانى همدانى، امام على(علیه السلام)، ص 359 ; شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 199 .
[12]. الغدیر، ج 3، ص 236 ـ 237 .
[13]. مریم (19 )، آیه 12 .
[14]. همان، آیه 30 .
[15]. تاریخ یعقوبى، ج 1 ص 334 .
[16]. بحارالانوار، ج 18 ; السیرة النبویه، ج 1، ص 272 .
[17]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص 76 .
[18]. الکامل فى التاریخ، ج2، ص 21 .
[19]. بحارالانوار، ج 15، ص 111 ; محمدبن محسن بن مرتضى کاشانى، معادن الحکمه، ج 2، ص 176 ; محمدرضا طبسى، منیة الراغب فى ایمان ابى طالب، ص 45 ; به نقل از کراچکى، کنزالفوائد .
[20]. شرح نهج البلاغه، ج14، ص 69 .
[21]. ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص 319 .
[22]. در طول تاریخ، کتاب هاى بسیارى در دفاع از ابوطالب و پاسخ گویى به شبهات وارده، نوشته شده است. براى آگاهى از منابع، ر.ک: ناصرالدین انصارى، مجله آینه پژوهش، شماره 21، مقاله کتاب شناسى حضرت ابوطالب، ص 89 ـ 96 .
[23]. شعراء (26 )، آیه 214 .
[24]. انبیاء (21 )، آیه 107 .
[25]. سیره رسول خدا، ص 596 .
[26]. ر.ک: على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول .
[27]. تکویر (81 )، آیه 27 .
[28]. سبأ (34)، آیه 28 .
[29]. انبیاء (21 )، آیه 105 .
[30]. اعراف (7 )، آیه 158 .
[31]. انعام (6 )، آیه 89 .
[32]. ر.ک: جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 8، ص 85 ـ 64 .
[33]. اسراء (17 )، آیه 1 .
[34]. سبأ (34 )، آیه 12 .
[35]. قمر (54 )، آیه 1 .
[36]. مکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 23، ص 9 .
[37]. قمر (54 )، آیه 2.
[38]. طه (20 )، آیه 77.
[39]. اعراف (7 )، آیه 160 .
[40]. نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه ) ; ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج 13، ص214 .
[41]. قاضى عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج 1، ص 298 .
[42]. نمل (27 )، آیه 20 .
[43]. بقره (2 )، آیه 260 .
[44]. جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 6، ص 178 .
[45]. اسراء (17 )، آیه 1 .
[46]. منشور جاوید، ج 6، ص 178 .
[47]. ر.ک: بحارالانوار، ج 18، ص284 .
[48]. المناقب، ج 1، ص 176 .
[49]. بحارالانوار، ج 18، ص 284 .
[50]. محمد بن جریر طبرى، تفسیر طبرى، ج 15، ص 16 .
[51]. صافات (37 )، آیه 102 .
[52]. اسراء (17 )، آیه 60 .
[53]. المیزان، ج 13، ص 32 .
[54]. همان، ص 29 .
[55]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 15 .
[56]. المناقب، ج 1، ص 176 .
[57]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 15 .
[58]. المیزان، ج 13، ص 24 .
[59]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 171 .
[60]. المیزان، ج 13، ص 137 .
[61]. بحارالانوار، ج 18، ص 288 .
[62]. المیزان، ج 13، ص 32 .
[63]. آلبرت انیشتاین، فیزیک و واقعیت، ترجمه محمد رضا خواجه پور، ص34 .
[64]. همان، ص47 .
[65]. ماکس پلانک، فلسفه فیزیک، ترجمه محمد عترتى خسروشاهى، ص55 .
[66]. نحل (16 )، آیه40 .
[67]. ر.ک: جى . اچ جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه علیقلى بیانى .
[68]. جعفر سبحانى، الهیات و معارف اسلامى، ص 135 .
[69]. انعام (6 )، آیه 104 .
[70]. نجم (53 )، آیات 12 و13 .
[71]. منشور جاوید، ج 6، ص 184 .
[72]. بحارالانوار، ج 18، ص 373 ; به نقل از تفسیر قمى .
[73]. احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ص 48 .
[74]. شیخ صدوق، التوحید، ص 117 .
[75]. ر.ک: محسن ادیب بهروز، معراج از دیدگاه قرآن و روایات ; ابوعلى سینا، معراج نامه ; سید عبدالحسین دستغیب، معراج .
[76]. ق (50 )، آیه 16 .
[77]. ر.ک: المیزان، ج13، ص 28 ; ر.ک: نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، 36 ـ 187 .
[78]. الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 519 .
[79]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 239 .
[80]. انساب الاشراف، ج1، ص 251 ; برخى معتقدند که 73 مرد و دو زن بودند ; السیرة النبویه، ج 2، ص 441 .
[81]. السیرة الحلبیه، ج 2، ص 25 و 26 .
[82]. انفال (8 )، آیه 30 .
[83]. ر.ک: تفسیر قرطبى، ج 7، ص 397 .
[84]. جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ج 1، ص 45 ـ 57 .
[85]. ر.ک: طبرسى، مجمع البیان، ج 2، ص301 ; بحارالانوار، ج 19، ص 78 ; غزالى، احیاءالعلوم، ج 3، ص 378 ; ابن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 35 ; حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 123 ; الغدیر، ج 2، ص 47 ـ 49 .
[86]. بقره (2 )، آیه 207 .
[87]. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص4 .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد