خانه » همه » مذهبی » فصل پنجم : دولت عدالت

فصل پنجم : دولت عدالت


فصل پنجم : دولت عدالت

۱۳۹۵/۰۳/۲۹


۲۹۵ بازدید

 چرا بعد از قتل عثمان و حضور مردم برای بیعت با حضرت علی(علیه السلام) ایشان ابتدا از قبول حکومت سرباز زدند؟

غوغای بیعت چرا بعد از قتل عثمان و حضور مردم برای بیعت با حضرت علی(علیه السلام) ایشان ابتدا از قبول حکومت سرباز زدند؟ پاسخ به این پرسش را با تکیه بر فرمایشات امیرمؤمنان(علیه السلام) در بندهای ذیل پی می گیریم: 1. اقبال عمومی
شورش علیه عثمان، با هدف بازگشت به سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، رعایت عدل و انصاف و ریشه کنی ستم تحقق یافت. این ایده مشترک، مردم را به سمت خانه علی(علیه السلام) کشاند؛ ابن اثیر مدعی است که تمام طبقات مردم به خانه علی(علیه السلام) هجوم آوردند و اطراف خانه او را احاطه کرده و می‌گفتند: یا اباالحسن عثمان کشته شد و ما به پیشوا نیازمندیم و امروز هیچ فردی را شایسته‌تر از تو نمی‌دانیم، تو پیش‌قدم‌‌ترین مردم در اسلام و نزدیک‌ترین افراد به پیامبر خدا هستی[1].
امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
«چنان بر من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور روی آرند و چراننده پای‌بند آن ها را بردارد و یکدیگر را بفشارند؛ چنان که پنداشتم خیالِ کشتن مرا در سر می پرورانند یا در محضر من، بعضی خیالِ کشتن بعض دیگر را دارند».[2]حضور طرفداران امام که انصار و بسیاری از صحابه و نیز قاریان کوفه در جمع آنان به چشم می خوردند، چنان قوی بود که به شیفتگان خلافت مانند طلحه، زبیر و سعدبن ابی وقاص اجازه نداد اهداف خویش را پی گیرند.[3] خواست مشترک همگان آن بود که علی(علیه السلام) خلافت را بپذیرد و اجازه بیعت دهد.
«ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند و چون یالِ کفتار پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان[4] فشرده گشت و دو پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سرنهاده به هم».[5]آنچه زیبا می نمود، حضور «توده مردم» برای بیعت با امام بود و حضرت این حضور را چنین بیان می دارد:
«و دستم را گشودید، بازش داشتم؛ و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردید همچون شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند [و دوش و بَرِ هم سایند] چندان که [از هجوم مردمان] بندِ پای افزار برید و ردا افتاد و ناتوان پامال گردید؛ و خشنودی مردم بدان جا رسید که خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدان جا روان و بیمار [برای بیعت] خود را برپا می داشت و دخترانِ جوان [برای دیدن آن منظره] بی نقاب دوان».[6]2. امتناع آغازین
امام در آغاز خواستِ مردم را رد کرد و بر این نکته اشاره فرمود که نیازی به شما و حکومت شما ندارم هر که را اختیار کردید من به او رضایت می‌دهم.[7] گویا امیرمؤمنان(علیه السلام) جامعه را فاسدتر از آن می دانست که بتواند رهبری اش کند.
به گزارش ابن اعثم، امام نخست از بیعت خودداری کرد و فرمود:
«مرا در این کار رغبتی نیست، بدان حاجت ندارم و نمی خواهم کسی با من بیعت کند. دست از این بدارید و از برای این کار کسی دیگر طلبید».
حضرت، حتی با بیان نام طلحه و زبیر، بدین نکته اشاره فرمود که، ایشان اهل این کارند و ممکن است در این کار رغبت داشته باشند. آن گاه خود با مردم نزد طلحه رفت، اما طلحه به امام(علیه السلام) گفت: تو بدین کار سزاوارتری و خلافت امت، به حکم سوابق نیک و فضایل بسیار و شرف خویشاوندی نزدیکت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حق تو است. نظیر این سخن با زبیر نیز مطرح شد و او نیز بر برتری علی(علیه السلام) گواهی داد.[8]3. شرط پذیرش
با افزوده شدن پافشاری مردم و صحابه، همگان بر خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) اصرار داشتند؛ امام(علیه السلام) از پذیرفتن حکومت بدون قید و شرط امتناع نمود و فرمود:
«تا صبح فردا به شما مهلت می‌دهم بروید فکر کنید اگر حاضرید در مقابل حکومت من تسلیم باشید و اعمال خلفا‌ء گذشته را به رخ من نکشید و از من تقلید و پیروی کنید و زبان اعتراض نداشته باشید، با این شرط در مسجد (مرکز عمومی مسلمانان) اجتماع کنید وگرنه هر که را می‌خواهید انتخاب کنید».
فردا در مسجد اجتماع کردند امیرمؤمنان آمد و بالای منبر رفت و فرمود:
«ای گروه مردمان دیروز ما از یکدیگر جدا شدیم در حالی که من از حکومت بر شما کراهت داشتم ولی شما امتناع کردید و اصرار ورزیدید که به جز من کسی حکومت شما را به دست نگیرد، من در صورتی زمام امور را به عهده می گیرم که اختیار اموال شما به دست من باشد و من با این اختیار نمی‌خواهم به سود خود استفاده کنم. اگر می‌خواهید من بر شما حکومت کنم وگرنه هیچ مسئولیتی از شما را بر عهده نمی‌گیرم»[9].
امیرمؤمنان(علیه السلام) در ترسیم هدف پذیرش خلافت چنین می فرمود:
«خدایا، تو می دانی آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستنِ زیادت. بلکه می خواستم نشانه های دین را به جایی که بود بنشانم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد».[10]بی شک حرکت اصلاحی امیرمؤمنان(علیه السلام) با خواست و منافع گروهی از بیعت‌کنندگان و قدرتمندان سازگار نبود. بدین سبب، تهدیدها، بی مهری ها، سستی ها، پیمان شکنی ها و فتنه ها یکی پس از دیگری آشکار گردید.
امام می فرمود:
«اگر دو پایم در این لغزشگاه [فتنه ها] استوار ماند، چیزهایی را دگرگون کنم».[11] 

چگونگی بیعت 
بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام) چگونه بود؛ آیا همگان بیعت کردند؛ امام از این بیعت چگونه یاد می کنند؟  
بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، فراگیر، همگانی، از روی خواست واقعی مردم و بیعتی آزادانه بود[12] و امام برای استحکام پایه‌های حکومت خود، صحابه و مردم را کاملاً آزاد گذاشت و به آنان وقت فکر کردن داد و سپس در مرکز عمومی برای بیعت حاضر شد تا راه عذرها را به روی تمام مردم ببندد. امام در این باره می فرمود:
«بیعت شما با من بی اندیشه و تدبیر نبود و کار من با شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید. ای مردم، مرا بر کارِ خود یار باشید و فرمانم را پذیرفتار».[13]حضرت، به منظور پیش گیری از بهانه جویی های آینده، مشارکت بزرگان صحابه را در این امر لازم دانست؛ بیعت را از آن «اصحاب بدر» شمرد و فرمود: «هر کس را آنان خلیفه کنند بر مسند خواهد نشست. پس تمامی یادگاران نبرد بدر نزد علی(علیه السلام) آمدند و خواستار بیعت شدند».[14]
در آغاز طلحه برخاست، دست بیمار و ناتوانش را پیش آورد و با امام بیعت کرد.[15] سپس زبیر و آن گاه مهاجران و انصار[16] و همه ساکنان مدینه با حضرت علی(علیه السلام) بیعت کردند».[17]
به گفته مورخان، همه شرکت کنندگان در بدر که تا آن زمان زنده بودند، با علی(علیه السلام) پیمان وفاداری بستند.[18]
در یک اقدام بی سابقه، مردم با آزادی کامل و سرور و شادمانی فوق العاده‌ای به حکومت او روی آوردند و با امام بیعت کردند، به طوری که حتی یکی از دشمنان حضرت درباره‌ی بیعت علی(علیه السلام) می‌گوید: مسلمانان آن‌طور که به خلافت علی(علیه السلام) رو آوردند درباره‌ی خلافت عثمان اطمینان خاطر نداشتند، حکومت علی با رضایت و سرور دل ها و اطمینان قلب ها و امیدواری مردم و آیند‌ه‌ا‌ی درخشان مواجه گردید ولی مردم وقتی با عثمان بیعت می‌کردند با ترس و کدورت و اضطراب و تردید با وی بیعت کردند و درباره‌ی وی هماهنگی نداشتند.[19]ابن حجر درباره بیعت بی نظیر همگان با امام این گونه می نویسد:
«بیعت خلافت با علی(علیه السلام) پس از کشته شدن عثمان و در اوائل ذی الحجه سال 35 هـ. ق صورت گرفت و مهاجران و انصار و همه کسانی که در شهر بودند با او بیعت کردند و به وسیله نامه از اهالی استان ها بیعت خواسته شد و همه شان پذیرفته بیعت کردند جز معاویه در میان اهالی شام.»[20] 

بعد از بیعت 
پس از بیعت همه با امیرمؤمنان(علیه السلام)، چند طیف همراه و مخالف امام شکل گرفت؟
بیعت فراگیر و عمومی با امیرمؤمنان(علیه السلام) به عنوان یک پدیده نادر و بی مانند، نقطه امیدی برای حاکمیت عدالت به شمار می رفت اما در همان ماه های نخست، زمزمه های مخالفت و پیمان‌شکنی، زمینه های جنگ ها و فتنه ها را پدید آورد.
علی بن ابی طالب(علیه السلام) می فرمود:
«آن گاه که به امر خلافت قیام کردم، طایفه ای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند و جمعیتی، از آغاز، سرکشی و طغیان کردند.»[21]در یک تحلیل، اسعد بن عبدالله اشعری قمی (متوفی301 ق) مخالفان را این گونه توصیف می کند: «هنگامی که «عثمان» کشته شد، تمام مردم با «علی» بیعت کردند ولی پس از مدتی اختلاف پیدا کردند، یک دسته بر بیعت علی(علیه السلام) باقی ماندند و دسته دیگر، با عده ای از سرشناسان اصحاب پیغمبر؛ مانند «سعد بن ابی وقاص»، «عبداللَّه بن عمر بن خطاب»، «محمد بن مسلمه انصاری» و «اسامة بن زیدبن حارثه کلبی» از بیعت با «علی(علیه السلام)» عزلت گزیده، نه در جنگ با آن حضرت و نه در جنگ با مخالفان او شرکت کردند، و گفتند جنگ با هیچ کدام از این دو دسته جایز نیست».
بعضی از آگاهان نیز نوشته اند که پس از مدتی «احنف بن قیس تمیمی» با عده ای از «بنی تمیم» نیز از علی(علیه السلام) جدا شد و گفت: من بدین جهت از جنگ کناره گیری کردم که جان و مالم حفظ شود به خاطر این که اعتقاد به کناره گیری داشته باشم. دسته دیگری از مخالفت ها از سوی طلحه، زبیر و عایشه شکل گرفت که به سمت بصره رفتند و پیکار را فراهم آوردند؛ آنان اصحاب جمل بودند. برخی نیز به سمت معاویه فرار کردند و همراه اهل شام به مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) پرداختند؛ آنان خون خواهی عثمان را بهانه کردند و به جنگ با امام پرداختند؛ آنان اهل صفین بودند. عده ای هم بعد از حکمیت به مخالفت با امام اقدام کرده، شعار «لاحکم الا الله» سر دادند و امیرمؤمنان(علیه السلام) را تکفیر نمودند، آنان که مارقین نام یافتند و در نهروان با امام روبه رو شدند و حضرت با ایشان ستیز نمود. بازمانده این طیف به خوارج مشهور شدند[22]در تقسیم بندی فوق، فرای سه طیف ناکثین (اصحاب جمل)، قاسطین (اهل صفین) و مارقین (اهل نهروان)؛ از جریان ساکتین یاد شده است؛ طیفی از صحابه و خواص که ضمن پیمان شکستن با خلیفه مسلمین، به ظاهر کُنج عزلت گزیدند؛ با کنکاش، می توان رد پای این طیف را در شکل گیری و تداوم اصحاب جمل و صفین جستجوکرد. هر چند که نبردهای سه گانه در دوره خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) با سه طیف جنگ افروز بود[23].
سه جریانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آنان به علی(علیه السلام) این گونه فرموده بود:
«یا علی! تو با سه فرقه خواهی جنگید: قاسطین، مارقین و ناکثین»[24].
این سخن حضرت محمـد(صلی الله علیه و آله و سلم) در میـان اصحـاب ایشـان نیـز شهرت داشــت؛ ابوسعید خدری می گوید:
پیامبر ما را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد. پرسیدم: ای رسول خدا! در رکاب چه کسی؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«در رکاب علی بن ابی طالب که عمّار یاسر هم همراه اوست.»[25]
همچنین ابوایوب انصاری که در جنگ صفّین حاضر بود. پس از توقّف جنگ (و پیش از پیکار نهروان)، به کوفه رفت. علقمه و اسود او را ملاقات کردند و به او گفتند: خداوند تو را به نزول پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه ات گرامی داشته، حالا شمشیرت را آورده ای و اهل لا اله الّا اللّه (مسلمان ها) را می کشی؟!
ابو ایوب انصاری گفت: پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید[26]. پیامبر ما را فرمان داد با سه گروه در رکاب علی بجنگیم؛ ناکثین، قاسطین و مارقین. ناکثین، اهل جمل؛ طلحه و زبیر بودند که با آنها جنگیدیم. قاسطین (ستمکاران) اهل صفّین بودند؛ معاویه و عمرو؛ که از جنگ با آنها آمده ام و امّا مارقین (از دین خارج شوندگان) اهل نهروان هستند که نمی دانم اینها کیانند و کجایند. ولی حتماً با آنها می جنگیم ان شاء اللّه[27]
ابوایوب پیشاهنگ سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام) در پیکار با اهل نهروان بود[28] و در این جنگ، یکی از سران خوارج به نام زید بن حصین الطائی به دست او کشته شد. [29]
 
بدعت ها و جهل مردم  
خلفای پیش از امام، بدعت های فراوانی در دین ایجاد کردند؟ آیا امام تلاشی بر تغییر این بدعت ها نمود؟
امیرمؤمنان(علیه السلام)، بدعت را نابودگر سنت می دانستند[30] و معتقد بودند مردم حاکمی داشتند که بدعت ها پدید آورد.[31]
بدعت به معنای ابداع حکمی است که مبنای شرعی ندارد؛ ازاین رو در نگاه امام، بزرگ ترین پیامد سنّت گریزی و رواج بدعت، پیدایش مردمی با این روحیه بود:
«نه پی پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند و نه عیب را وا می گذارند. به شبهه ها کار می کنند و به راه شهوت ها می روند. گویی هر یک از آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد [بی تشویش است] چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیلت ها را به کار برده است».[32]اصلاح چنین جامعه ای به شدت سخت و طاقت فرسا بود و امام بیشترین تلاش برای احیای باور مردم و دوری ایشان از جهل را انجام داد؛ او می فرمود:
«راه دانستن کتاب خدا را به شما نمودم و درِ حجّت را به روی شما گشودم. آنچه را نمی شناختید به شما شناساندم و دانشی را که به کامتان فرو نمی رفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم».[33]کلینی[34] و طبرسی[35] به خطبه ای از امیرمؤمنان(علیه السلام) اشاره می کنند که درنگ در آن، حاکمیت جهل و خوگیری مردم به بدعت ها را که ارمغان حاکمیت خلفای پیشین است، ترسیم می کند؛ امام خطاب به یاران خاص و خویشاوندان، آسیب جامعه را چنین تصویر می نماید:
«فتنه ها و آشوب ها از هواپرستی آغاز می شود و از احکام بدعت و خود پرداخته، شروع می گردد. در این احکام خود پرداخته با خدا مخالفت می شود و مردانی در عهده دار شدن آنها، به جای مردانی دیگر می نشینند. اگر حق خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمی خورد، و اگر باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمی ماند، لیکن مشتی از حق و مشتی از باطل برگرفته شده و با هم آمیخته گردیده، و اینجاست که شیطان به اطرافیان خود چیره می گردد، و کسانی رهایی می یابند که از طرف خداوند عاقبت نیکی برای آنها رقم خورده باشد».
دقت در این خطبه، مقاومت لشکریان را در برابر تلاش امیرمؤمنان(علیه السلام) در حاکمیت سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و محو بدعت به خوبی نشان می دهد.
به منتخبی از خطبه امام بنگرید:
«والیان پیش از من عمداً با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به مخالفت برخاستند و پیمان او را شکستند و روش او را دگرگون ساختند، و اگر من بخواهم مردم را به ترک این کردارهای مخالف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وادار کنم و آنان را به سوی حق بازگردانم و به همان روش که در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود تغییرشان دهم، همه لشکریانم از پیرامونم بپراکنند، تا آن که من می مانم با گروه اندکی از شیعیانم که فضل مرا شناخته اند و از روی قرآن و سنّت رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا واجب الطاعه می دانند.
شما بگویید که اگر: من درباره مقام ابراهیم فرمانی صادر کنم که آن را به همان جایی برگردانم که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آنجایش نهاد[36]،
و فدک را به وارثان فاطمه پس دهم،
و صاع پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به میزانی برگردانم که در دوران آن حضرت بود[37]،
و زمین هایی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردمی واگذارد که حکم ایشان در باره آنها اجرا نشده است و من آن را اجرا کنم،
و احکام و قوانین خلاف حق را، که طبق آنها حکم شده به حق برگردانم و آن احکام خلاف را لغو کنم،
و زنانی را از زیر دست مردانی که به ناحق خود را شوهر آنان می دانند بر بگیرم و آنها را به شوهرهای شرعی شان بازگردانم و با آنها بنا به حکم خدا درباره فروج و مقرّرات مقابله کنم[38]،
و دفتر هدایا و حقوق و مستمری را از میان ببرم،
و درآمد اسلامی را مانند پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میان مسلمانان، برابر و برادروار تقسیم کنم،
و بیت المال را دست گردان توانگران نسازم،
و امر نکاح را بر پایه برابری و برادری مسلمانان استوار کنم،
و خمس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان که خداوند سبحان فرو فرستاده و مقرّر داشته اجرا کنم،
و مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به همان وضعی برگردانم که بود و هر دری را از آن گشودند ببندم و هر دری را که بستند باز کنم،
و مسح وضو را از روی کفش ممنوع کنم[39]،
و برای نوشیدن شراب حد اجرا کنم،
و فرمان دهم که متعه حج و متعه زنان حلالند،
و فرمان می دادم بر جنازه ها پنج بار اللَّه اکبر بگویند،
و مردم را وادارم تا بسم اللَّه الرحمن الرحیم را در حمد و سوره نماز بلند بخوانند،
و مردم را به حکم قرآن و اجراء طلاق، طبق قانون قرآن و موافق سنّت اسلام وادارم،
و زکات را از همه گونه هایش، طبق مقررات دریافت می کنم،
و وضو و غسل و نماز را به هنگام و بنا به شریعت و در محل خودش برگردانم،
در این صورت همه از گرد من پراکنده می شدند.
به خدا سوگند که من به مردم فرمان دادم در ماه رمضان همان نماز فریضه را به جماعت بخوانند، و به آنها اعلان داشتم که جماعت در نماز نافله، بدعت است و دستور خدا نیست ولی فریاد گروهی از سربازانم که همراه من با دشمن می جنگیدند بلند شد. آنها فریاد می زدند که: ای مسلمانان سنّت عمر دگرگون شد، علی ما را از نماز نافله ماه رمضان باز می دارد. و من ترسیدم که مبادا در بخشی از سپاهم جنجالی به پا شود.
من از دست این امّت، از نظر تفرقه اندازی و پیروی آنها، از پیشوایان گمراهی و از دعوت گران به سوی دوزخ چه ها که نکشیدم!»[40]اگرچه امیرمؤمنان(علیه السلام) برای حفظ وحدت مسلمانان و بر پا ماندن نظام نوپای اسلام، در برابر غصب خلافت و بسیاری از بدعت ها، صبر کرد در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشت، اما به طور مستمر و در شرایط مناسب نصیحت ها و تذکرات لازم را به مردم و حاکمان بیان می کرد.
البته بدیهی است که مبارزه با بدعت ها و تخلفات نیاز به زمان و شرایط پذیرش مردم دارد و امام(علیه السلام) مسئولیت خلافت را با همه سختی ها به همین امید پذیرفت و فرمود:
«اگر بر دین خدا از تحریف و عدم اجرای آن واهمه نداشتم، هرگز درخواست مردم را نمی پذیرفتم».[41]
 
راز برنگرداندن فدک 
مگر فدک به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و فرزندان او تعلق نداشت پس چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) در دوره خلافت فدک را برنگرداند؟
برخی عدم بازپس گیری فدک از سوی علی(علیه السلام) در دوره تصدی خلافت ایشان را علامت رضایت امام به حکم تصرف فدک از سوی خلفاء می دانند و با این مدعا در صدد پاک نمودن مسئله غصب حق واقعی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و بی حرمتی های صورت گرفته هستند! در پاسخ چند نکته ارائه می شود:
1. هنگامی که امر خلافت به علی(علیه السلام) رسید درباره باز گرداندن فدک خدمتش سخن گفتند، فرمود:
«انّی لاستحیی من اللَّه ان اردّ شیئا منع ابوبکر و امضاه عمر؛[42] من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه نهاد به صاحبان اصلیش بازگردانم».
در حقیقت امام(علیه السلام) با این سخن؛ هم بزرگواری و بی اعتنائی خود را نسبت به فدک به عنوان یک سرمایه مادی و منبع درآمد، نشان می دهد و هم مانعین اصلی این حق را معرفی می کند!
2. پیشوایان معصوم(علیهم السلام) در پاسخ به پرسش چرایی باز نستاندن فدک از سوی امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره خلافت، هماره از این ظلم صورت گرفته یاد کرده، ستاندن حق خویش را به پروردگار واگذاری کرده اند؛ امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به ابی بصیر این گونه فرمود:
«برای این که ظالم و مظلوم هر دو به پیشگاه خداوند وارد شدند، خداوند به مظلوم اجر و پاداش داد و ظالم را عقاب نمود، از این جهت آن حضرت خوش نداشت چیزی را پس بگیرد که خداوند غاصب آن را عقاب کرده و به مظلوم آن پاداش داده است»[43].
3. در روایات درباره راز برنگرداندن فدک، بر محافظت از حقوق مؤمنان و نادیده گرفتن حق خود اشاره شده است؛ امام کاظم(علیه السلام) می فرمود:
«حق ما اهل بیت را از کسانی که به ما ظلم کرده اند، جز خدا نمی گیرد، ما اولیای مؤمنان هستیم به نفع آنها حکم می کنیم و حقوق آنها را از کسانی که به آنان ظلم نموده اند می ستانیم و برای خودمان در این باره تلاش نمی کنیم»[44].
امام رضا(علیه السلام) فرمود:
«ما اهل بیت هر گاه خداوند ما را ولایت دهد حقوق ما را خودش اخذ می کند، ما ولی مؤمنین هستیم و فقط حقوق آنها را حفظ می کنیم و حق آنان را از ظالمین می گیریم، و از حق خود منصرف می شویم»[45]4. اگر امام در دوران قدرت، فدک را از دست عاملان خلفا پس می گرفت، بدیهی بود که متهم به دنیاگرایی می شد و اتهام مخالفینی چون معاویه و پیروانش را مبنی بر این که امام منافع خویش را در نظر می گیرد قوت می بخشید[46] و خود حضرت در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته، می گوید:
«آری از میان آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در اختیار ما بود که گروهی بر آن هم حسادت ورزیده و گروه دیگری آن را سخاوت مندانه رها کردند، بهترین حاکم خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر اوست که در تاریکی آن، آثارش محو و اخبارش ناپدید می شود».[47]5. امام علی(علیه السلام) در زمان خلافت، آزادی عمل کامل نداشت و در صورت انجام چنین کاری، فریاد مخالفین بر می خواست که علی(علیه السلام) بر خلاف سیره شیخین عمل می کند، و «پس دادن فدک به وارثان فاطمه(سلام الله علیها)» پراکندکی لشکریان و شورش اهل بدعت را در پی داشت؛ نکته مهمی که امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز بدان اشاره نموده بود[48]به دو قضیه ذیل درباره تغییر جای منبر و نماز تراویح که از تعصب مردم به سیره شیخین گواهی می دهد، بنگیرد:
خلفاء منبر موجود در مسجد النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) را از محلّی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند وقتی آن حضرت در دوره خلافت خواست منبر را به جای اوّلی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذارده بود برگرداند فریاد مردم برخاست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیره شیخین عمل شود!
عمر بر خلافت دستور رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) با اعلان و ترویج یک بدعت، دستور داد مردم در رمضان نماز مستحب را به جماعت بخوانند؛ زمانی که امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره خلافت خود، مردم را از نماز تراویح به جماعت منع نمود فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید. ازاین رو امام در مسئله بازستانی فدک، از روی ناچاری صبر پیشه کرد، مخصوصاً که صاحب حق هم از دنیا رفته بود[49].
6. اگر فدک به عنوان یک زمین حاصل‌خیز هم بازگردانده می شد بهای غصب آن که جسارت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) است جبران نمی شد و بی شک این مسئله باید برای قیامت بماند. امام کاظم(علیه السلام) در جواب این سؤال که چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان خلافت ظاهری خود فدک را برنگردانید فرمود:
«ما اهل بیتی هستیم که ولی و صاحب اختیار امور ما خداوند عز و جل است و جز او حق ما را از ظالمین بر ما نمی گیرد»[50].
 

بهره های مردم از حکومت
مردم چه بهره ای جز جنگ از حکومت پنج ساله حضرت علی(علیه السلام) بردند؟
سال سی و پنج هجری به دلیل حاکمیت حاکمانی که از سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  فاصله گرفته و به بدعت خو گرفته بودند؛ زمینه شکل گیری جامعه ای با روحیات جامعه ای جاهلی را پدید آورده بود و از تعادل اخلاقی فاصله بسیار داشت. این فاجعه در روشِ و سیره خلفا ریشه داشت.[51]
امام با هدف نجات دین و اصلاح وضعیت جامعه، حکومت را پذیرفته بود و این دگرگونی بزرگ ترین ارمغان به مردم و بشریت تلقی می شود. رهاورد حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) که با نوسازی همه جانبه جامعه و مردم همراه بود، در محورهای زیر قابل بررسی است:
الف. احیای دین
وارونه ساختن دین، یکی از مشکلات آن روز به شمار می آمد.
«دین در دست اشرار اسیر بود، در آن به هوس می راندند و به نام دین، دنیا را می خوردند»[52]
«بسیاری از مردم بدین روش خو گرفته بودند؛ به گونه ای که یادِ مرگ از دل هایشان رفته و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته بود و هر یک از آنان دین را بر سر زبان داشتند»[53]امام، به منظور متوقف ساختن این روند و پیشگیری از بازیچه شدن دین و کتاب خدا توسط بنی امیه، مسؤولیت خلافت را پذیرفت[54] و فرمود:
«اگر بر دین خدا [از تحریف و عدم اجرای آن] واهمه نداشتم، هرگز درخواست مردم را نمی پذیرفتم.»[55]امام برای اصلاح گرایش مردم به بدعت ها، «زنده کردن سنت» را محور کردار خود قرار داد.[56] به گفته حسن بصری، امام راه به مردم نمایاند و زمانی که دین به کجی گراییده بود، آن را راست کرد.[57]امیرمؤمنان(علیه السلام) در مقابل روش خلفای پیشین در منع نشر سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، با تبیین صحیح و نشر احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، اسلام را حفظ و تبلیغ نمودند.
امام، بر خلاف پیشینیان، در دین سازش نمی کرد.[58] تلاش امام در احیای دین، در گفتار حضرتش چنین بازتاب یافته است:
«رایتِ ایمان را میان شما پا برجا کردم و مرزهای حلال و حرام را برایتان جدا. از عدلِ خود لباس عافیت برتنتان کردم؛ و با گفتار و کردار خویش معروف را میان شما گستردم؛ و با خوی خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست».[59]ب. مهار ستم و ستم ستیزی
در جامعه ای که امام خلافت را پذیرفت، قدرت ابزار رفاه گروهی اندک شمرده می شد. چنان می نماید که هیچ کس جز حضرتش نمی توانست ستم افسار گسیخته را مهار کند، حضرت فرمود:
«به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکارِ شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم؛ و پایانش را چون آغازش می انگاشتم؛ و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم».[60]امام، همپای مهار ستم، ستم ستیزی را اساس حکومت خود برشمرد[61] و کارگزاران خود را نیز به گریز از ستم سفارش می فرمود:
«از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد».[62]ج. عدل گستری
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) اجرای عدالت را بر محور تقسیم برابر اموال و تساوی همگانی نژادها و اقوام می دانست. این روش با مشکل جدی روبه رو بود؛ زیرا پیش تر عمر دیوان را براساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد. کسانی که زودتر اسلام آورده بودند، سهم بیش تری از بیت المال می ستاندند. عثمان نیز چنین کرد و بر بخشش ها افزود. این امر فاصله غنی و فقیر را در جامعه تشدید کرد. حضرت علی(علیه السلام)، با نفی این برتری جویی، و نظام طبقاتی ظالمانه، اموال را به طور مساوی تقسیم کرد و جز عدالت روشی نپذیرفت.[63]امام در همان سخنرانی نخست، سیاست مالی خود را بر سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مبتنی دانست و فضل مهاجر و انصار بر دیگران را برتری معنوی خواند که پاداشش از سوی خدا خواهد بود.[64]
امام(علیه السلام) فرمود:
«مبادا فردا کسی بگوید علی بن ابی طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت».[65]  آن گاه به عبیدالله بن ابی رافع دستور داد به هر کس سه دینار بپردازد. سهل بن حنیف که غلامش نیز سه درهم از بیت المال ستانده بود، به روش تقسیم اموال اعتراض کرد و گفت: این شخص غلام من بود، دیروز آزادش کردم! امام فرمود: همه سه دینار خواهند گرفت و کسی را بر دیگری برتری نخواهیم داد.[66]
گروهی از صحابه برای گرفتن سهم خویش نیامدند. طلحه و زبیر فردایش به علی(علیه السلام) گفتند: با ما مشورت نمی کنی؛ روش تو در تقسیم با روش عمر تفاوت دارد. امام پاسخ داد: وقتی حکمی در کتاب خدا آمده، جای مشورت نیست.[67]حضرت در پاسخ آنان که به سنت عمر استناد می کردند، فرمود:
«آیا پیروی از سنت پیامبر سزاوارتر است یا سنت عمر!؟»[68]همچنین علی(علیه السلام) برتری عرب بر عجم و موالی (بردگان آزاد شده) را که از عهد عمر رواج یافته بود،[69] نفی کرد و هنگام تقسیم اموال فرمود:
«حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد نه کنیز. بندگان خدا همه آزادند. اکنون مالی نزد من است. من میان سفید و سیاه فرق نخواهم گذاشت و آن را مساوی تقسیم خواهم کرد».[70]وقتی برخی از یاران امام از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم ترجیح دهد. امام در پاسخ فرمود:
«مرا فرمان می دهید درباره آن که والی اویم به ستم کردن پیروزی جویم؟ به خدا، نپذیرم تا جان ها سرآید و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید. اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر می داشتم تا چه رسد که مال، مال خدا است».[71]عنایت و توجه به خویشان و نزدیکان و رسیدگی بیش تر به آنان، در قاموس امام جایگاهی نداشت و آنان افزون بر مقرری همگانی و برابر با دیگران، چیزی نمی یافتند. روزی عبداللّه جعفر (برادر زاده و داماد امام) نزد حضرت آمد و یاری خواست و چنین سوگند یاد کرد که: چیزی ندارم جز آن که ناچار شوم بخشی از آذوقه ام را بفروشم. امام فرمود:
«چیزی برایت ندارم؛ مگر آن که عمویت را امر کنی سرقت کند و به تو دهد!»[72]آن بزرگوار، درباره درخواست برادرش عقیل، با مردم چنین گفت:
«به خدا، عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا مَنی از گندم شما بدو دهم؛ و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده، گویی بر چهره هاشان نیل کشیده؛ و پی در پی مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفته اش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم و در پی او افتادم و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنی برای او گداختم و به تنش نزدیک ساختم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد [و قالب تهی سازد] او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند، گریستنِ مادر به داغ فرزند. از آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشی می کشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش [خشم کردگار]».[73]تأکید بر اجرای عدل، از سفارش های مهم امام به کارگزارانش بود،[74] حضرت در نامه ای به حاکم حُلوان چنین نگاشت:
«چون والی را هواها گونه گون شود، او را از بسیاری عدالت باز دارد. پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد، که ستم را با عدل عوض ندهند».[75]عدالت گستری امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره کوتاه خلافت وی را در رفاه مردم در خانه و خوراک می توان مشاهده نمود آن گونه که حضرت می فرمود:
«همه مردم کوفه اکنون دارای وضعیت خوبی هستند، حتی پایین ترین افراد، نان گندم می خورد، خانه دارد، و از آب آشامیدنی خوب استفاده می کند»[76].
این مرحله از تأمین، در شرایط زندگانی آن روز و در سایه سه جنگ بزرگ، بسیار قابل قبول بوده است، حتی امروز نیز همه مردمان جهان دارای چنین زندگی ای نیستند.
 

عزل معاویه و نکشتن عمرو عاص
حضرت علی(علیه السلام) از آغاز خلافت فرصت های برایشان فراهم شد که با کوتاه آمدن می توانستند بحران پیش رو را پشت سر بگذارند و به هدف خود دست یابند اما سیاست دیگری را برگزیدند؛ سؤالم این است که چرا امام با معاویه راه انعطاف را پیش نگرفت تا پس از تثبیت قدرت او را حذف کند و یا چرا در جنگ صفین از کشتن عمروعاص صرف نظر کرد تا نتیجه جنگ به حکمیت رسید؟
انبیای الهی و اوصیای بزرگ ایشان هرگز برای حق، از باطل استفاده نمی کردند و ازاین رو دقت در کیفیت استخدام وسیله مهم و ضروری است؛ اگر انسان برای رسیدن به هدف شخصی خویش، از هر وسیله نامشروعی استفاده کند، مورد ملامت همگان قرار می گیرد؛ حال اگر این هدف، ترویج، تبلیغ و حاکمیت دین باشد، بدیهی است که روا و جایز نمی باشد و هیچ کس چنین فردی را که به طور مثال برای کمک به یتیمی یا ساخت مسجدی، از دروغ، تهمت و غیبت استفاده می کند، نمی ستاید بلکه مورد مذمت و نکوهش نیز قرار می دهد[77]شهید مطهری، امام را اهل «مصانعه» و یا سازش کاری، ملاحظه کاری و معامله گری ندانسته، می نویسد:
«آن گاه که به علی(علیه السلام) پیشنهاد کوتاه آمدن در عزل معاویه می شد، این کار در تعبیرات علی(علیه السلام) و یارانش نوعی مصانعه تعبیر می شد. علی(علیه السلام) حتی از این که به خاطر مصلحت (از آن نوع مصلحت هایی که سیاست مداران خود را با آنها تطبیق می دهند) یک ساعت اجازه دهد معاویه سر کار خود بماند امتناع کرد و آن را مصانعه می دانست»[78]در سیره امیرمؤمنان(علیه السلام) اصول اولیه اخلاقی و معیار‌های اولیه انسانیت حاکم است؛ اصول حتمی که هماره مورد استفاده حضرت بود؛ امام هدفش مقدس بود و برای رسیدن به هدف اهل انعطاف یا استخدام از هر وسیله ای نبود؛ ازاین رو با این معیار می توان به دو نمونه مورد اشاره در سؤال، پاسخ گفت:
1. عزل معاویه و کارگزاران ستمگر عثمان
انتصاب عمّال و کارگزاران در عهد عثمان، بر خویشاوندسالاری استوار بود و وابستگان خلیفه بر ایالات فرمان می راندند. خلیفه، برای تثبیت جایگاه آنان، خطای آشکار و ستم های بسیارشان را نادیده می گرفت و حتی نغمه های اعتراض را خاموش می ساخت.
امام پس از تصدی مقام خلافت، کارگزاران خاطی خلیفه پیشین را از حکومت ولایات بر کنار ساخت و به جای آنان از نیروهای کاردان و شایسته بهره جست. به گزارش یعقوبی، امام، جز استاندار کوفه که مالک اشتر تأییدش کرده بود، همه کارگزاران عثمان را از کار برکنار ساخت.[79] در دید برخی از چهره های مصلحت اندیش، سرعت عمل امام در برکناری عمال ستمگر عثمان خوشایند نبود. آنان به امام توصیه کردند در آغاز، از کارگزاران عثمان بهره گیرد و پس از آرامش نسبی آن ها را برکنار سازد. امیرمؤمنان(علیه السلام) پیشنهاد آنان را نپذیرفت و فرجام مکر، نیرنگ و پیمان شکنی را دوزخ دانست.[80]
عزل معاویه از استانداری شام یکی از نقاط شاخص آغازین حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) که مخالفت ها و تبعاتی خاص و دامنه داری در پی داشت؛ به گزارش طبری در آن هنگام که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند معاویه از بیعت با امیرالمؤمنین امتناع کرد و گفت: اگر آن حضرت حکومت شام را همان طور که عثمان به من سپرده به من بسپارد و کاری به کار من نداشته باشد با او بیعت خواهم کرد. مغیرة بن شعبه نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده و گفت: ای علی تو معاویه را خوب می شناسی و خلیفه پیش از تو ولایت شام را به او سپرده تو نیز اکنون که تازه به خلافت رسیده ای تا آن هنگام که کارها رونقی گیرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقی گذار، بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستی او را از مقامش بر کنار کن. امیرالمؤمنین به او فرمود: ای مغیره آیا ضمانت می کنی که من از هم اکنون تا آن وقت که کارها روبه راه شود زنده بمانم؟ پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: من نمی خواهم که خداوند مرا مؤاخذه نماید و بازخواست کند که چرا او را در یک شب تاریک بر دو نفر مسلمان مسلط کرده و زمام امور آن دو را به دست او داده ام؟
«وَ ما کنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُد»[81]؛
«من هرگز گمراهان را یار و مددکار خود نخواهم گرفت »[82]همچنین یکی از یاران مصلحت اندیش به امام توصیه کرد معاویه را به طور موقّت در مقام استاندار شام باقی گذارَد. امیرمؤمنان(علیه السلام) این سفارش را نپذیرفت و فرمود:
«به خدا سوگند، من نیز می دانم صلاح دنیای من باقی گذاردن کارگزاران عثمان است؛ اما تکلیف من، با آن شناختی که از آنان دارم، به من امر می کند هرگز آنان را مهلت ندهم».[83]
ابقای حاکمان ستم پیشه به معنای تأیید جنایات آنان است و امام تداوم این روند را حتی برای یک روز بر نمی تابید. بدین سبب دو جنگ بزرگ جمل و صفین را به جان خرید و با ناکثان و قاسطان سازش نکرد[84].
2. رسوایی عمرو عاص
به گزارش نصر بن مزاحم منقری (متوفی 212) و ابن اعثم (متوفی 314ق)، عمرو بن عاص، پرچم به دست حمله کرد و در میدان رجز می خواند و مبارز می طلبید؛ امیرمؤمنان(علیه السلام) به گونه ای که او امام را نشناسد، نزدیک شد و با خواندن شعری خود را معرفی کرد؛ عمر عاص پس از مواجه با امام، فرار کرد حضرت نیز او را تعقیب کرد و ضربتی بر او زد و وی را از اسب بر خاک افکند، عمرو پای خود را فرا داشت و عورتش را عیان کرد و علی روی بگرداند و از کشتن او منصرف شد… کسان گفتند: ای امیرمؤمنان آن مرد را آسان از دست هشتی! گفت: آیا می دانید او که بود؟ گفتند: نه. گفت: او عمرو بن عاص بود، (چون) عورت خود را به من نمود من از او روی برگرداندم. عمرو نزد معاویه بازگشت و معاویه به او گفت: ای عمرو چه کردی؟ گفت: علی به مقابله من آمد و مرا به خاک افکند. گفت: به سبب عورتت (که تو را از مرگ رهانید) خدا را شکرگزار باش، به خدا اگر چنان که باید و شاید او را می شناختی به نبردش نمی رفتی.[85]استاد شهید مطهری در پاسخ به این پرسش که «چرا عده ای نمی خواهند سیاست علی را بپذیرند؟» چنین پاسخ می دهد:
«چون می بینند یک سیاست انعطاف ناپذیری دارد، هدفی دارد و وسیله هایی. حق را او هدف دیده؛ وقتی می خواهد به آن حق برسد، در هر گام از وسیله ای که حق باشد استفاده می کند تا به آن هدف حق برسد. ولی دیگران اگر هم هدفشان فرض کنیم حق است، دیگر به وسایل اهمیت نمی دهند، می گویند هدف درست باشد[86]… آدم هایی که برای هدف ها از هر وسیله ای استفاده می کنند تیپ عمروعاص اند. هر کس دیگر باشد می گوید: وای! ببین، چه آدمی را علی در چه فرصتی رها کرد! خوب، یک شمشیر حواله اش می کردی پدرش را در می آوردی. ولی علی مردی نبود که حتی برای کشتن عمروعاص (این مردی که برای نجات خودش به عورت خودش متوسل شده) از مسیر حق منحرف شود. رویش را برگرداند و رفت. و ما نظایر این ها را در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد می بینیم؛ با دشمن هم که روبه رو می شوند دست از آن مکارم اخلاق خودشان برنمی دارند. اینهاست که نشان می دهد که اینها در یک سطح دیگری بودند و در سطح دیگری فکر می کردند. آنها خودشان را پاسدار حق و حقیقت می دانند»[87]
 
شرطة الخمیس 
شرطة الخمیس چه گروهی بودند؛ تعداد آنان چند نفر بود و چه ویژگی هایی داشتند؟
«شرطة الخمیس» سپاهی ویژه از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان(علیه السلام) بودند که برای اولین بار در اسلام و به هنگام حضور امام در عراق شکل گرفت و آنان به دلیل تعهد و جایگاه خود، هماره در خدمت امام بودند و در جنگ ها نیز نقش پیشقراولان لشکر را داشتند. در توصیف این نیروهای ویژه نکات ذیل ارائه می شود:
1. «خمیس» به معنی لشکر و سپاه است از این جهت که یک لشکر به پنج قسمت تقسیم می گردید؛ مقدمه، ساقه، میمنه، میسره و قلب[88]. «مقدمه» به عنوان پیش‌تاز؛ «میسره» جناح چپ؛ «میمنه» جناح راست؛ «قلب» مرکز فرماندهی و «ساقه» به معنای دنباله و عقبه سپاه است.
2. «شرطه»، به معنای علامت و نشان است[89] و به گروهی از پیشاهنگان سپاه و لشکر که در مصاف حضور می یابند، شرطه می گویند.[90] و گویا شرطه همان «مقدمه» لشکر است که همراه خود علامات و نشانه هایی را داشتند تا با آن علامت شناخته شوند[91]. بنابراین شرطة الخمیس، نقش پیش‌قراولی را ایفا می کردند و به عنوان اولین گروه وارد جنگ می شدند.
3. با توجه به معنای دیگر شرطه (از شرط با سکون راء) که به معنی التزام به کاری است[92] ؛ می توان شرطة الخمیس را گروه ویژه دانست که به دلیل پیمان و عهد در جان برکف بودن، عهده دار ماموریت های ویژه بوده اند؛ این معنا در روایت نیز بیان شده است؛ گروهی که با امیرمؤمنان(علیه السلام) شرط بهشت می کنند[93]. از اصبغ بن نباته پرسیدند: چرا «شرطه الخمیس» نام گرفتید؟ او در پاسخ گفت: ما کشتن دشمن را ضمانت می کردیم و آن حضرت پیروزی و بهشت را برای ما ضمانت می کرد[94].
4. در متون تاریخی، آمار نیرو های «شرطة الخمیس» یکسان ارائه نشده است، اما می توان به رقم 5 یا 6 هزار اعتماد کرد[95]. البته این آمار با تنهایی و غربت ماه های پایانی حیات امیرمؤمنان(علیه السلام) هم‌خوانی ندارد. ازاین رو را باید این حجم از این نیرو را ناظر به آغاز شکل گیری آن، در مقطع زمانی پیکار جمل تحلیل کرد؛ بدیهی است صرف نظر از احتمال ریزش برخی از سست ایمانان از صف نیروهای ویژه مانند، این نکته را نباید از نظر دور داشت که بسیاری از نیروهای شرطة‌الخمیس به دلیل پیش قراولی به شهادت رسیده، یا مجروح شده اند؛ آمار ارائه شده از شهدای صفین موید این مدعاست. زیرا آمار شهدای سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام) در این پیکار 25 هزار نفر بود.[96] ازاین رو طبیعی است که پس از صفین غالب نیروهای «شرطة الخمیس» به شهادت رسیده باشند[97] و نقل ابن‌سعد در طبقات درباره آمار 12 هزار نفری سپاه امام حسن(علیه السلام) و نامیدن آنان به عنوان شرطة‌الخمیس روا نیست.[98]5. شرطة الخمیس از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به فرمان تشکیل شده بودند که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند؛ نام چهره های موجود در این لشکر گواه سیمای با شکوه آن است. این ویژگی های خاص، زمینه ساز عهده داری مأموریت مهم نیز بود؛ شکل گیری این نیروی ویژه، با هدف انجام مأموریت های خاص، برپایی امنیت درالخلافه، مقابله با ناامنی های مناطق مختلف، حضور به هنگام در حوادث و حماسه آفرینی در میدان های نبرد بود؛ ازاین رو امام این گروه را از با ایمان ترین و برترین یاران خود سامان داد.[99] و به دلیل حساسیت جایگاه این نیروها، بر ضرورت سلامت و عدم تخطی آنان از چارجوب مشخص تأکید می ورزید.
6. در متون رجالی و تاریخی، از برخی چهره ها یاد شده است که از نیروها و فرماندهان شرطة الخمیس بودند؛ به دلیل اهمیت؛ از دو فرمانده آن یاد می شود:
الف. قیس بن سعد انصاری؛ او از اصحاب به نام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. قیس به عنوان یار با وفای امیرمؤمنان(علیه السلام) و فرمانده شرطة الخمیس به شمار می رفت، او سالاری سپاه امام تا شهادت ایشان را به عهده داشت[100].
ب. اصبغ بن نباته تمیمی مجاشعی؛ او از یاران خاص و مورد اعتماد امیرمؤمنان(علیه السلام) بود که بعد از ضربت خوردن امام، توفیق عیادت حضرت را یافت. بنا بر نقل نصر بن مزاحم، او به عنوان یکی از فرماندهان صفین، در محضر علی(علیه السلام) این سخن را بیان داشت: ای امیرمؤمنان، تو مرا به شرطة‌الخمیس گماشته ای و اعتمادی به من کردی که به دیگر کس نکرده ای، من امروز از پایداری و پیروزی آفرینی خودداری نمی کنم. اما درباره شامیان (باید بگویم) که آنها از ما شکست خورده اند (و سرداران نامدارشان از بین رفته اند) در حالی که در میان ما هنوز دلاورانی باقی مانده اند، اجرای فرمانت را از ما بخواه و اجازه ده ما پیشروی کنیم. علی(علیه السلام) به او گفت:
«تقدم باسم الله»؛ «به نام خدا پیشروی کن»[101]
 
مهر و قهر 
در دوره خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) شاهد دوستی های مشفقانه و دشمنی های مغرضانه برخی از یاران امام هستیم؛ به نمونه ای از این دو طیف اشاره کنید و راز آن را بیان کنید؟
فرود و فراز تحولات در عهد امام علی(علیه السلام)، شخصیت یاران حضرت را شکل داد. در آن آزمون ایمان و عشق، گروهی فیض صعود یافتند و «با حق، رخت به خانه آخرت بردند»[102] و دسته ای دیگر، به گرداب سقوط فرو غلتیدند.
دلدادگی و دلتنگی، تفسیر ارتباط امام با یاران مهربان و نامهربان است. داستان فرزندان دنیا و فرزندان آخرت و صف بندی حق و باطل، پیشینه ای به در ازای تاریخ دارد. پیروان پستی، بر عشوه گری دنیا دل خوش ساختند؛ دنیای پرستیز، سرکش، دروغ گو، خیانت کار، حق نشناس، ناسپاس و حیله گر. آنان دنیا طلبیدند و جز آزمندی و شیفتگی بهره ای نستاندند. از آن سوی، راهیان راستی به برقِ درخشنده دنیا خیره نشدند، سخن ستاینده دنیا را نشنیدند، آواز خوش دنیا را پاسخ ندادند، از تابشش روشنی نخواستند، فریفته کالای گران مایه آن نگردیدند، تنها به زیبایی حقیقت دل سپردند و با پیروی از مردان خدا، در جمع «اخیار» جای گرفتند. «محبت»، رمز پیوند یاران همراه با علی(علیه السلام) بود. این کیمیا، همرهانی باصفا، صمیمی و حماسه‌ساز، ساخت و آنان را در انجمن «یاران مهر» گرد آورد.
در دو قطعه ذیل؛ رفتار دو یار امام در برابر واکنش امام خواندنی است و عبرت آموز؛ از آن رو که در حکومت عدل امیرمؤمنان(علیه السلام)، هر مدیر و کارگزاری به دلیل انتساب به قدرت، جایگاه خطیری را داراست و خود باید در پاسداشت و حفظ آن بکوشد و مراقب کمین های لغزش باشد؛ ازاین رو، مهر و قهرهای حضرت، نسبت به راستی و کژی یاران مؤثر خویش، باید در این راستا تحلیل نمود.
1. نجاشی یکی از شعرای صدر اسلام بود و به تنهایی بار یک رسانه مؤثر را بر دوش داشت؛ اشعار حماسی اش در میدان جنگ، بسیار کارساز بود. همو در سروده هایش مردم را به جنگ ترغیب می کرد و معاویه و یارانش را رسوا می ساخت.[103] نجاشی به دلیل روزه خواری و نوشیدن شراب در روز نخست ماه رمضان، دستگیر شد و به دستور امام در دو مرحله، شلاق خورد. شدت عمل و تصمیم امام در اجرای حدود الاهی حتی برای دوستان نزدیک حضرت، خوشایند نبود. نجاشی از امام کناره گرفت و آماده سفر به شام شد.[104] گروهی از دوستان نجاشی درباره اجرای حد بر امام اعتراض کردند. طارق بن عبداللّه نهدی به امام گفت: ما می بینیم اهل معصیت و طاعت و اهل جدایی و وحدت در دولت عدل یکسان مجازات می شوند، آن گونه که با دوستمان رفتار شد. شما سینه مان را به خشم آوردی و تصمیم و کارمان را سست کردی!! امیرمؤمنان(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
«به راستی این کار جز بر فروتنان گران است».[105]
برادر بنی نهدی، آیا جز این است که مردی از مسلمانان حرمت حرام الاهی را شکسته است؟ ما بر او حدّی را اجرا کرده ایم که کفاره گناهش شمرده می شود! همانا خداوند می فرماید:
«نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیک تر است.»[106]
سوگمندانه باید بر لغزش دوباره و بی بصیرتی طارق و نجاشی گریست؛ مورخان نقل می کنند که هر دو شبانه کوفه را ترک کردند و به معاویه پیوستند.[107]2. نعیم بن دجاجه یکی از یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) و جزو نیروهای شرطة الخمیس بود، همان سپاه ویژه برآمده از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به فرمان، که در دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند[108] و با امام پیمان مرگ بستند؛ تصمیم او بعد از یک مجازات سخت خواندنی است. علی بن ابی طالب(علیه السلام) افرادی از شرطه را فرستاد تا لبید بن عطارد تمیمی را دستگیر و نزد آن جناب بیاورند، آنان در راه بازگشت به یکی از منازل بنی اسد گذشته و در آنجا نعیم بن دجاجه هم حضور داشت، نعیم برخواست و او را از دست فرستادگان علی(علیه السلام) گرفت. آنها نزد علی(علیه السلام) آمدند و گفتند: ما لبید را می آوردیم ولی نعیم او را از ما گرفت و او را رهانید. علی(علیه السلام) فرمان داد نعیم را احضار کرده و او را به دلیل تخطی بزدند. نعیم پس از تنبیه گفت: «یا امیرالمؤمنین انّ المقام معک لذلّ و انّ فراقک لکفر؛ امیرالمؤمنین! با تو زیستن موجب خواری می شود، و جدا شدن از تو کفر است». علی(علیه السلام) گفت: واقعاً چنین است؟ گفت: آری، علی(علیه السلام) گفت: آزادش کنید.[109]
این ماجرا تکمله ای هم دارد؛ امام پس از مجازات نعیم و شنیدن این سخن از وی؛ چنین فرمود: تو را بخشیدم؛ «همانا خداوند می فرماید:
«ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ السَّیئَه»[110]؛
«بدی را به بهترین راه و روش دفع کن».
اما سخن تو که «با تو زیستن سبب خواری است» یک بدی است که تو آن را کسب کرده ای! و لیکن این سخن تو «جدا شدن از شما کفر است» یک نیکی است که به دست آورده ای؛ این خوبی به جای آن بدی»[111]
 
سیره شخصی امیرالمؤمنین(علیه السلام) 
زندگی شخصی امام علی(علیه السلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره ای که در کوفه اقامت داشتند چگونه بود؟
در منابع معتبر شیعه و سنی به زوایای مختلف زندگی امیرمؤمنان(علیه السلام) اشاره شده است که در پاسخ از گزارش یک منبع به نام «الغارات» یاد می شود. این کتاب یکی از کهن ترین آثار تاریخی شیعه درباره شیوه و آداب کشورداری علی(علیه السلام) است و نویسنده آن، ابواسحاق ابراهیم ثقفی (ح 200-283 ق)[112] به تناسب موضوع کتاب یعنی لشکرکشی ها و غارت های کارگزاران معاویه به قلمرو حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، نام الغارات را بر اثر خویش نهاده است[113]. در بخشی از این کتاب، مطالب مهم و نکات دقیق و ارزنده فراوانی درباره سیره شخصی امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوران خلافت به خصوص در دوره حضور در عراق وجود دارد[114] که درنگ و توجه در آن برای همه پیروان امام درس آموز است. در پاسخ؛ هفت نما از زندگی شخصی حضرت ارائه می شود:
چون علی(علیه السلام) میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود قرار می گرفت، همواره آن کار را بر می گزید که سخت تر از دیگری بود. علی(علیه السلام) همیشه از دسترنج خود می خورد و آن را برای او از مدینه می آوردند.
علی(علیه السلام) در کوفه به مردم نان و گوشت می خورانید و خود طعامی دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش می توانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روی آن خرمای عجوه. این خرما را برای او از مدینه می آوردند.
سوید بن غفله گوید: بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) داخل شدم و او در کوفه در قصر امارت بود و در مقابلش کاسه ای شیر که بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که هنوز خرده پوست های جو بر روی آن پیدا بود. علی(علیه السلام) از آن نان می شکست و گاه گاهی برای شکستن از سر زانوی خود مدد می گرفت. خادمه اش فضّه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از خدا نمی ترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی می آورید. چه می شد اقلاً آرد نان را غربال می کردید. فضّه گفت: ما می ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی(علیه السلام) پرسید: چه می گوید؟ فضّه گفت: خود از او بپرس. آنچه به فضّه گفته بودم به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی(علیه السلام) گریست و گفت: پدر و مادرم فدای کسی [یعنی رسول اللّه ] باد که هرگز سه روز پی درپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این جهان بر بست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.
صالح گوید که جده ام نزد علی(علیه السلام) رفت. علی خرما به دوش می کشید. جده ام سلام کرد و گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آنکه صاحب زن و فرزند است به حمل آن سزاوارتر است.
ابو اسحاق سبیعی گوید: در روز جمعه ای بر دوش پدرم بودم و علی(علیه السلام) برای مردم ادای خطبه می کرد و خود را به آستینش باد می زد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامه اش را شسته است و هنوز تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش می دهد تا خشک شود. پدرم مرا بلند کرد علی(علیه السلام) را دیدم موی سر و ریشش سفید بود و سینه اش فراخ.
علی(علیه السلام) مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان رسید. علی(علیه السلام) ندا در داد که ای مردم فردا بیایید و عطای خود بستانید. به خدا سوگند من نمی توانم خزانه دار شما بشوم. آن گاه فرمان داد بیت المال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز مرا بفریب و از بیت‌المال بیرون آمد.
مردی از مردم بصره به نام ابومطر گوید: من در مسجد کوفه می خوابیدم و برای قضای حاجت به رحبه می رفتم و از بقال نان می گرفتم. روزی به قصد بازار بیرون آمدم کسی مرا صدا زد که ای مرد، دامن فراچین تا هم جامه ات پاکیزه تر ماند و هم برای پروردگارت پرهیزکاری کرده باشی. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان می رفت. چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان می برد. آنگاه به بازار کرباس فروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود خوش روی، علی(علیه السلام) او را گفت: دو جامه می خواهم که به پنج درهم بیرزد. مرد به ناگاه از جا بر جست و گفت: فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر رفت… به پسری رسید. گفت: ای پسر دو جامه می خواهم به پنج درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آن که بهتر از دیگری است، به سه درهم می دهم و آن دیگر را دو درهم. علی(علیه السلام) گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه درهم می ارزد از آن تو. گفت: برای شما مناسب تر است که به منبر می روید و برای مردم سخن می گویید. علی(علیه السلام) گفت: نه، تو جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم، که از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ام که: «زیردستان را همان پوشانید که خود می پوشید و همان خورانید که خود می خورید».

پی نوشت ها:
[1]. ابن اثیر، الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.
[2]. نهج البلاغه، خطبه 54.
[3]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228.
[4]. دو انگشت شست پا.
[5]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[6]. همان، خطبه 229.
[7]. ابن اثیر، الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.
[8]. ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 389 – 391.
[9]. طبری، محمد بن جریر، الرسل و الملوک، ج6، ص3067.
[10]. همان، خطبه 131.
[11]. همان، حکمت 272.
[12]. نهج البلاغه، نامه 1.
[13]. نهج البلاغه، خطبه 136؛ شیخ مفید: الارشاد، ج1، ص 243.
[14]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 2، ص 9.
[15]. قبیصه پسر جابر، بیعت او را به فال بد گرفت و گفت: «عجب حالتی، اول دستی که بر دست امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آمد در بیعت، دست شَل بود. به خدای که بیعت طلحه ناپایدار باشد و ناقص بود». ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 392.
[16]. امام در نامه خود به معاویه چنین مرقوم داشت: «مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند». نهج البلاغه، نامه 6
[17]. به گفته طبری، «تا آن جا که ما می دانیم، احدی از انصار از بیعت با علی تخلف نکرد». محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج4، ص 431)
[18]. حسین بن محمد دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 261.
[19]. طه‌حسین، الفتنه الکبری، ج2، ص112.
[20] ابن حجر، فتح الباری، ج 7، ص 586.
[21]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.
[22]. اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 5.
[23]. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 357.
[24]. سیدمرتضی، رسائل شریف مرتضی، ج 1، ص 1.
[25]. البدایةوالنهایة، ج 7، ص 305.
[26]. «إن الرائد لا یکذب أهله » مثلی است در عرب؛ چون سابقا کاروان ها فردی را جلوتر می فرستادند تا راه را بررسی کند که دزد نباشد و محلّ مناسب آب و علفزار را جستجو کند و برای اهل کاروان خبر آورد. چنین شخصی امین بوده و به اهل کاروان دروغ نمی گفته است.
[27]. البدایة و النهایة، ج 7، ص 306.
[28]. الاستیعاب، ج 4، ص 1606؛ أسدالغابة، ج 5، ص 25؛ الإصابة، ج 2، ص200.
[29]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 372.
[30]. همان، خطبه 145.
[31]. نهج البلاغه، خطبه 43.
[32]. همان، خطبه 88.
[33]. نهج البلاغه، خطبه 180.
[34]. کافی، ج8، ص 59.
[35]. الاحتجاج، ج1، ص 263.
[36]. حضرت ابراهیم هنگام ساختن خانه خدا، وقتی دیوار کعبه بالا آمد، روی سنگی ایستاد تا بالای دیوار را بسازد. جای پای ایشان در آن سنگ تا به امروز به جای مانده است. در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این سنگ نزدیک خانه کعبه بود. ولی عمر دستور داد از جایش برداشتند و چند متر عقب تر و در جای فعلی گذاشتند و تا کنون در جایی که عمر آن را گذارده، باقی مانده است.
[37]. برای زکات، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمانه معیّنی داشت که خلفا آن را عوض کردند.
[38]. بعضی از قبایل مسلمین، خلافت ابوبکر را نپذیرفته بودند. دستگاه خلافت آنان را مرتد معرّفی کرد و با آنها جنگید و بسیاری از مردان آنها را گردن زده زنانشان را اسیر کرد و به مسلمین فروخت یا بخشید. در حالی که بعضی از این زن ها شوهر داشتند. در نتیجه ازدواج های باطل انجام شد و فرزندان نامشروع به وجود آمدند. (نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 496).
[39]. خلیفه دوم در حضر تا یک روز و در سفر تا سه روز، مسح بر موزه یا کفش چرمی را در وضو تشریع کرد.
[40]. الاحتجاج، ج1، ص 264.
[41]. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 57.
[42]. شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 252.
[43]. صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 149.
[44]. بحار الانوار، ج 29، ص 396.
[45]. علل الشرائع، 155، ب 124، ح 3.
[46]. سلطان الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709؛ پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، ص88.
[47]. نهج البلاغه، نامه شماره 45.
[48]. الاحتجاج، ج2، ص 263.
[49]. سلطان الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709.
[50]. بحار الانوار، ج 29، ص 396.
[51]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه های 16 و 192.
[52]. همان، نامه 53.
[53]. ر.ک: همان، خطبه 113.
[54]. ر.ک: ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1، ص 115.
[55]. «لولا خشیة علی الدین لم اجبهم». ابن حجر عسقلانی: فتح الباری، ج 13، ص 57.
[56]. همان، خطبه 106.
[57]. ابن ابی شیبه: المصنف فی الاحادیث و الاثار، ج 12، ص 83.
[58]. محمدباقر محمودی: نهج السعادة، ج2، ص 537.
[59]. نهج البلاغه، خطبه 87.
[60]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[61]. همان، خطبه 224؛ علی بن یونس بیاضی: الصراط المستقیم، ج 1، ص 163.
[62]. «واحذر السْفَ والحَیف، فأنّ السف یودُ بِالجَلاء والجیف یَدْو الَی السّیف». نهج البلاغه، حکمت 476.
[63]. اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 227.
[64]. ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.
[65]. ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36 و 37.
[66]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.
[67]. ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37؛ المعیار و الموازنه، ص 113 و 114.
[68]. تمیمی مغربی: دعائم الاسلام، ج 1، ص 384.
[69]. ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص 187؛ تاریخ خلفا، ص 244.
[70]. محمدباقر محمودی: نهج السعاده، ج 1، ص 189.
[71]. نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، خطبه 126.
[72]. «لا واللّه ، ما أجد لک شیئا الا أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک!». (ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج2، ص 200؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 4، ص 219).
[73]. نهج البلاغه، خطبه 224؛ شیخ صدوق: الامالی، ص 719.
[74]. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 27 و 46، 53.
[75]. همان، نامه 59.
[76]. مناقب، ج2، ص 99 ؛ الحیاة، مترجم: احمد آرام، ج 4، ص 300.
[77]. مطهری، مجموعه آثار، ج 16، ص 98.
[78]. همان، ج 24، ص 97.
[79]. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.
[80]. «المکر و الخدیة و الغدر فی النار». شیخ مفید: الاختصاص، ص 150.
[81]. کهف، آیه 51.
[82]. امالی طوسی، ص 87؛ بحارالانوار، ج32، ص 386؛ الغدیر، ج2، ص 74؛ و ر.ک: مروج الذهب، ج2، ص382؛ الاستیعاب، ج 4، ص 9.
[83]. ابن کثیر: البدایة و النهایة، ج 7، ص 55؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 439.
[84]. ریزش ها و رویش ها، ص 40.
[85]. وقعة الصفین، ص 407؛ الفتوح، ج3، ص 47.
[86]. مجموعه آثار، ج 16، ص 106.
[87]. همان، ص 113.
[88]. النهایة، ج2، ص 79.
[89]. مجمع البحرین، ج4، ص 257.
[90]. النهایة، ج2، ص 460.
[91]. مفردات راغب، ص 450.
[92]. لسان العرب، ج7، ص 330.
[93]. رجال الکشی، ص 6.
[94]. همان، ص 5.
[95]. همان، ص 6؛ اختصاص، ص 2؛ رجال البرقی، ص 3.
[96]. مروج الذهب، ج 2، ص 352.
[97]. رجال الکشی، ص 6.
[98]. الطبقات الکبری، خامسة1، ص 321.
[99]. قرشی، موسوعة علی بن أبی طالب(علیه السلام)، ج 11، ص32.
[100]. رجال کشی، ص 110، ح 177؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1290؛ طبری، ج5، ص 159.
[101]. الطبقات الکبری، ج 6، ص 225؛ الاختصاص، ص 65؛ وقعه صفین، ص 406؛ الأمالی للطوسی، ص 123، ح 191.
[102]. همان، خطبه 182.
[103]. محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 7، ص 38.
[104]. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 2، 533؛ ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 250.
[105]. بقره، آیه 45.
[106]. مائده، آیه 8.
[107]. ابن شهر آشوب: مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 147.
[108]. رجال الشیخ الطوسی ص 84؛ الطبقات الکبری، ج6، ص 180.
[109]. الغارات، الثقفی، ج 1، ص121؛ با کمی تفاوت ر.ک: صدوق، الامالی، ص 364.
[110]. فصلت، آیه 34.
[111]. الکافی، ج 7، ص 269.
[112]. نویسنده در آغاز زیدی مذهب بود و سپس به مذهب شیعه امامی گروید. (رجال النجاشی، ص 17).
[113]. شاید این نام را از این عبارت مشهور علی(علیه السلام) گرفته باشد که فرمود: «شنّت علیکم الغارات؛ از هر سو بر شما تاختن آوردند». (نهج البلاغه، خطبه 27).
[114]. ثقفی، الغارات، ترجمه آیتی، ص41.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد