مبانی اخلاق مسیحیت-مبانی اخلاق اسلام
۱۳۹۳/۰۳/۰۷
–
۶۷۷ بازدید
مقایسه مبانی اخلاق مسیحیت با مبانی اخلاق اسلامی به طور خلاصه بیان فرمایید؟
از مباحث مهم یین مسیحیت مسألهی اخلاق است. اخلاق مسیحیت و مبانی آن همواره در طول تاریخ مورد نقد و بررسی فلاسفه غربی و اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است. از آنجا که درک نقدهای وارد بر اخلاق مسیحیت در گرو اطلاع صحیح از موزهها و مبانی آن است، بر آن شدیم به بررسی اخلاق مسیحیت بپردازیم.
اخلاق مسیحی
اخلاق مسیحی ریشه در الهیات مسیحی دارد. یعنی منشأ اخلاق در کلام خداوند است. انسان مسیحی باید همان را انجام دهد که خداوند به او فرمان میدهد. اخلاق مسیحی بر منابعی نظیر موعظههای مسیح، احکام دهگانه و عهد جدید مبتنی است و بنیان آن، دو اصل «بخشش» و «لطف الهی» است.
هر چند مسیحیت در وهله اول در پی تأسیس قواعد اخلاقی نیست، اما به مسائل اخلاق میپردازد و نمیتوان آن را از تلاش برای ایجاد یک زندگی شایسته انسانی و فراهم کردن چنین زندگیای برای دیگران جدا کرد. از نظر مسیحیان، اخلاق و پرستش خداوند تفکیکناپذیر است و پیروی از خدا مستلزم اطاعت از خداست. این اطاعت، مستلزم تلاش برای تحقق هدف خداست و این به معنای تلاش برای تحقق عدالت و محبت در جوامع انسانی است.
مبانی مسیحیت
هر دین یا مکتبی باورهایی را اصل قرار میدهد این باورها متمایز کننده این دین از ادیان دیگر میشود. مسیحت نیز دارای باورهای بنیادینی است که قبول آنها سبب تمایز از سایر ادیان میگردد. مبانی مسیحیت پیشفرضهای اخلاق مسیحی را نیز شکل میدهد که ایمان به این مبانی عمل به آموزههای اخلاقی را آسان میکند. به طور کلی مبانی مسیحیت را میتوان در گناه، عنایت، فیض یا لطف الهی، نجات و رستگاری خلاصه کرده که در ادامه به بررسی آنها میپردازیم.
گناه
واژه گناه نخستین بار در تورات آمده است. زمانی که قابیل از آتش حسادت به هابیل میسوزد.
گناه در باور مسیحی خطایی است که انسانها، خود وارد جهان کردهاند و طبیعت را برای همیشه دگرگون کردهاند: «وقتی حضرت آدم گناه کرد، گناه تمام نسل بشر را آلوده ساخت و سبب شیوع مرگ در سراسر جهان شد. در نتیجه همه چیز دچار فرسودگی و تباهی گشت؛ چون انسانها همه گناه کردند».
در آیین مسیحیت باور بر این است که گناه نسل به نسل منتقل میشود. آگوستین، فیلسوف بزرگ مسیحی، بر این باور بود که خداوند همه نفوس را در نفس حضرت آدم خلق کرده است و نفس از طریق والدین منتقل میشود. هرچند معتقدان به گناه نخستین همگی در موروثی بودن گناه متفق القول هستند، اما در نحوهی انتقال گناه از طریق تولد اختلاف نظر دارند.
آنها بر این باورند که مسیح به خواست خود و بنابر مشیت الهی بر صلیب رفته است تا گناهان انسانها را بزداید. البته مسیحیان معتقدند که به صلیب رفتن مسیح سبب نمیشود همهی گناهان پاک شود؛ زیرا برخی انسانها زندگی خود را به دست سرشت خود سپردهاند و از خواستهها و هوای نفسانی خود پیروی میکنند. به گفتهی پولس، مسیح گناهان ما را پاک کرده است، اما مسیحیان نباید بر این باور باشند که اگر باز هم به سوی گناه بروند مجازات نخواهند
در مسیحیت گناهان به دو نوع تقسیم میشوند:
1ـ گناهانی که انسانها را از خداوند دور نمیکنند و گناهان صغیره نام دارند.
2ـ گناهانی که انسانها را از خداوند دور میکنند و گناهان کبیره خوانده میشوند.
در خصوص داوری گناهان صغیره با روحانیان مسیحی است و در آیینی که توبه نامیده میشود، گناهکاران موظف میشوند کفاره تعیین شده، را بپردازند و گناهان شخص گناهکار پس از پرداخت کفاره و تعمید بخشیده میشود.
بر اساس آیین مسیحیت، گناهان از جمله واقعیات زندگی بشر محسوب میشوند. مسیحیان بر این باور هستند که همیشه گناهانی هست که انسانها انجام میدهند. از میان این گناهان، گروهی مانند ناسزاگویی یا عهدشکنی قابل آمرزش هستند، و گروهی از گناهان چون قتل و بتپرستی قابل آمرزش نیستند.
مسیح روش یهودیان برای زدودن گناه را بینتیجه میداند. مطابق شریعت یهود، برای پاک کردن گناه قربانیهایی نذر میکردند، اما مسیح بر این باور است که این قربانی نه تنها گناهان را نمیزدایند، بلکه هر بار خاطره تلخ گناه و ناکامیشان را به گناهکاران یادآوری میکنند.
از نظر مسیحیان، خداوند مسیح را به شکل انسانی فرستاده است تا چون قربانی به قربانگاه برود و سبب بخشش گناهان شود.
آنها بر این باورند که مسیح به خواست خود و بنابر مشیت الهی بر صلیب رفته است تا گناهان انسانها را بزداید. البته مسیحیان معتقدند که به صلیب رفتن مسیح سبب نمیشود همهی گناهان پاک شود؛ زیرا برخی انسانها زندگی خود را به دست سرشت خود سپردهاند و از خواستهها و هوای نفسانی خود پیروی میکنند. به گفتهی پولس، مسیح گناهان ما را پاک کرده است، اما مسیحیان نباید بر این باور باشند که اگر باز هم به سوی گناه بروند مجازات نخواهند شد.
مسیحیان بر این باورند که انسانها با وجود داشتن شریعت، آنچنان متأثر از فریب گناه بودند که قدرت عمل نداشتند؛ و ندای وجدان نیز قادر نبود آنها را از چنگال گناه برهاند. آنها بر این باور هستند که ایراد در احکام نیست، چرا که انسانها به وسیلهی احکام از گناهانشان آگاه شدند، اشکال اساسی در خود انسانهاست که خود را بردهی گناهان کردهاند.
عنایت
مسیحیان بر این باور هستند که خدای مسیح، برخلاف خدای ارسطو، فکر محض نبود که در تنهاییهای خود فقط به خود بیندیشد، بلکه او پدری است که با اراده خود تقدیر موجودات را رقم میزند و از هیچ چیز غافل نیست، حتی پر کاهی که در بیابان میگذرد.
عنایت خدا همه موجودات را بر میگیرد، اما عنایت در انسانها، به سبب آن که از قابلیتی بالا برخوردارند، به شکلی خاص ظهور میکند. انسان با توجه به این که موجودی صاحب اختیار است، افعال خود را همانگونه که میخواهد جهت میدهد. خداوند انسانها را برای غایتی آفریده است و این غایت خداست. تنها موجودی که میتواند به این غایت برسد، انسان است. در واقع انسان در تصمیمگیریها و انجام کارهای خود آزاد است؛ و خدا تنها راهنمای اوست.
مسیحیان معتقدند اکنون که با قدرت روح خدا زندگی میکنیم، لازم است که هدایت او را در تمام بخش زندگی خود بپذیریم، در این صورت دیگر جاهطلب و شهوتطلب نخواهیم بود.
عنایت خدا همه موجودات را بر میگیرد، اما عنایت در انسانها، به سبب آنکه از قابلیتی بالا برخوردارند، به شکلی خاص ظهور میکند. انسان با توجه به اینکه موجودی صاحب اختیار است، افعال خود را همانگونه که میخواهد جهت میدهد. خداوند انسانها را برای غایتی آفریده است و این غایت خداست. تنها موجودی که میتواند به این غایت برسد، انسان است. در واقع انسان در تصمیمگیریها و انجام کارهای خود آزاد است؛ و خدا تنها راهنمای اوست
فیض یا لطف الهی
عنایت الهی برای انسانها به صورت فیض یا لطف نمایانگر میشود؛ انسان تنها موجودی است که در پی شادی و سعادت است. خدا نیز انسان را برای این خلق کرده است تا همان شود که مدّ نظر اوست. فاصله بین خدا و انسان تنها با استعانت از لطف الهی از بین میرود؛ زیرا اتحاد اراده با خداوند مستلزم تعالی است که بر اثر لطف او پدید میآید. انسان به حدی نیازمند لطف است که حتی برای دوست داشتن خدا نیز محتاج لطف اوست. انسانی که تلاش میکند فقط با توان خود و بدون استمداد از لطف نجاتبخش الهی زندگی کند؛ دچار گناه شده است، انسان در این که بخواهد مشمول لطف خدا گردد یا نه، مختار است. او با رو آوردن به خدا میتواند خود را خواهان این لطف نشان دهد.
ایمان، حاصل لطفی است که خداوند به انسان گناهکار میکند. ایمان نوری است که خدا بر دل انسانها میتاباند تا به واسطه آن بتوانند به گونهای نیک عمل کنند.
فیض الهی برای نجات انسان الزامی است؛ زیرا اراده ما ضعیف است و تنها لطف الهی میتواند اراده را از سستی برهاند. فیض الهی به اراده انسان کمک میکند تا با تمایلات دنیوی و فساد مبارزه کند.
نجات و رستگاری
در ابتدای انجیل متی آمده است که فرشته خطاب به یوسف، میگوید که نگران نباش! کودکی در رحم مریم است از روح القدس است و تو نام او را عیسی خواهی نهاد. در واقع تمام اناجیل و حتی خود عیسی آمدهاند تا انسانها را نجات دهند.
نجات یا رستگاری در الهیات مسیحی، پیوندی تنگاتنگ با ایمان و رسیدن به ملکوت دارد.
عیسی همیشه بر ضرورت ایمان بیش از اجرای احکام تأکید میکرد. او بر این باور بوده که اگر انسان ذرهای ایمان داشته باشد، هیچ عملی برای او غیر ممکن نیست. با وجود این که او به احکام و شریعت موسی سرسپردگی دارد، اما صرف التزام به احکام را سبب نجات نمیداند، بلکه ایمان به مسیح را بسیار مهمتر میشمارد.
فرآوری: زینب مجلسی – بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
منبع : مقاله نگاهی بر مبانی و آموزههای اخلاق مسیحیت، فائزه زارعیان، جعفر شانظری
ب. اصول و مبانی نظام اخلاقی در اسلام
اخلاق، چنانکه از خود اسلام، یعنی از قرآن و از سنت، صرف نظر از آنچه نزد گروهها و فرقه های مختلف مطرح بوده، مستفاد می شود دارای مبانی و اصولی است که در عین اینکه از نظریه های فلسفی و کلامی یا ذوقی و عرفانی مستقل است اصول و پایه های بعضی از نظامهای اخلاقی را در خود دارد. اینکه اخلاق در اسلام با اهمیت بسیار تلقی شده نیاز به تفصیل ندارد. تعالیم اخلاقی قرآن یکی از مهمترین و مشروحترین قسمت های آن است و خود پیغمبر، مکارم اخلاق را غایت عالی بعثت خود دانسته است و در قرآن، به هیچ وصفی برتر از این که اخلاقی عظیم دارد ستایش نشده است.
ما پیش از آنکه به مبانی یا اصول اخلاقی در اسلام اشاره کنیم لازم می دانیم که مقام انسان را از دیدگاه اسلام بشناسیم زیرا اخلاق در حقیقت طرح اساسی شخصیت انسان است و بحث اخلاق، همان بحث درباره ارزشهای انسانی است.
مقام انسان در اسلام
چگونگی رفتار، در هر نظام اخلاقی (اولاً) مبتنی است بر جهان بینی در آن نظام. کسی که جهان را ناشی از یک اراده حکیمانه می داند با کسی که جهان را ناشی از حرکت کورکورانه و بدون غایت می انگارد، ناگزیر نظرشان در اخلاق متفاوت است. و (ثانیاً) مبتنی است بر انسان شناسی فلسفی در آن نظام، یعنی اینکه مقام انسان در آن نظام چیست و چگونه تلقی می شود. اینکه در اسلام اگر کسی انسانی را بکشد به منزله آن است که همه مردم را کشته است و هر کس انسانی را زنده کند (به حیات معنوی و انسانی) مانند آن است که همه آدمیان را زنده کرده است (مائده/32) نشان می دهد که در اسلام، انسان با دید ویژه ای نگریسته می شود.
1- انسان در قرآن
انسان در قرآن، از طرفی مورد ستایش بسیار و از طرف دیگر مورد نکوهش بسیار واقع شده است، به این معنی که بواسطه استعداد فطری خود می تواند راه خیر و کمال را بپوید یا راه شر و نقص را برگزیند زیرا او مکلف و مسئول است.
در اسلام هر فرد و هر جماعت مسئول کار خود است. نه کسی را به گناه دیگری می گیرند و نه مردمی را به گناه مردم دیگر (طور/52 و بقره/134).
در قرآن، انسان به عنوان گرامی ترین خلایق وصف شده است: «ما فرزندان آدم را کرامت دادیم و آنها را در دشت و در دریا برداشتیم و از چیزهای پاکیزه به آنها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خویش برتری دادیم.» (اسراء/69) «انسان را به نیکوترین قوامی (سرشت و انگاشتی) آفریدیم.» (تین/4) «خدا آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر (رام) شما کرد و نعمتهای خویش آشکارا و نهان بر شما ارزانی داشت.» (لقمان/40) «خدا کاینات زمین را به خدمت شما گرفت.» (حج/65)
لیکن از سوی دیگر انسان به بدیها و مفاسد و شروری موصوف شده که غیر او بدانها وصف نشده است، زیرا خوبی و بدی درباره مخلوق غیرمسئول به کار نمی رود. به همین دلیل این مخلوق مسئول، به کفر و ظلم و طغیان و خسران وصف شده است:
«انسان ستم پیشه و ناسپاس است» (ابراهیم/34) «اگر انسان خویشتن را بی نیاز دید طغیان می کند» (علق/6-7) «انسان در زیان است» (عصر/2).
2- کیفیت آفرینش انسان
شاید بتوان مقام انسان را از کیفیت آفرینش انسان چنانکه در قرآن آمده (بقره/34-30) دریافت؛ خداوند به فرشتگان خطاب می کند که می خواهم برای خود در زمین جانشین قرار دهم. فرشتگان اعتراض می کنند که می خواهی در روی زمین کسی را قرار دهی که به خونریزی و فساد پردازد و خداوند می گوید من چیزی را می دانم که شما نمی دانید. آنگاه خدا از خاک پست آدم را می آفریند و از روح خود در او می دمد (پس انسان از دو چیز متضاد ساخته شده: یکی پست ترین چیز یعنی گل سیاه متعفن – حمأ مسنون – و دیگر روح خدا یعنی عالی ترین موجود قابل تصور). سپس خداوند اسماء را به انسان آموخت (که مراد از علم به اسماء تنها نامهای عده ای از موجودات نبوده، بلکه علمی بوده است توأم با کشف حقیقت و وجود آنها – هر اسم نماینده هر شیء و هر مفهوم است.
به عبارت دیگر، منظور مسماهای آن اسمهاست که حقایق هستی و موجودات بوده که علم به آنها برای آدم امکان داشته و این علم در احراز مقام جانشینی و نمایندگی خدا دخالت داشته است و سر عظمت انسان در هیم علمی است که به اسماء دارد) و آنگاه به فرشتگان گفت به پای او بیفتید و او را سجده کنید، و فرشتگان چنین کردند.
3- امکان نزول و صعود انسان
ازاین بیان برمی آید که (اولاً) انسان موجودی است که از پست ترین پستیها تا بالاترین والائیها عرصه ابراز وجود و امکان صعود و نزول دارد. انسان در فاصله بین لجن و خدا قرار گرفته و می تواند هر کدام را انتخاب کند، پس مسئول سرنوشت خویش است و بلکه مسئولیت نمایندگی خدا بر عهده اوست.
(ثانیاً) جهت قابلیت انسان برای تعالی، این است که در خود بارقه ای الهی – و نفخت فیه من روحی – دارد.
(ثالثاً) سر برتری آدمی، همان علم او است به اسماء – به تفصیلی که در معنی اسماء گفته شد.
(رابعاً) از آنجا که سر عظمت و شرافت آدمی همان دارا بودن حقایق است، بنابراین سایر شئون دلیل برتری انسانی به انسان دیگر نیست و به عبارت دیگر همه آدمیان از یک سرشت و برابر آفریده شده اند.
4- انسان حامل امانت الهی
بیان دیگر قرآن درباره آفرینش انسان این است که خداوند امانت خود را بر زمین و آسمان و کوهها و موجودات عرضه می کند و همه از گرفتن آن امانت ابا می کنند اما انسان می پذیرد (احزاب/72). پس انسان حامل امانت خدا است. در اینکه این امانت چیست سخن بسیار گفته شده و شاید موجه تر دو قول تکلیف و اراده داشتن (اختیار) است که به یکدیگر نزدیکند و اصولاً وجود یکی (تکلیف) مستلزم وجود آن دیگری است. پس امتیاز انسان بر موجودات عالم این است که او مکلف و دارای اراده و اختیار است. لازمه مکلف بودن، داشتن عقل و اراده است و عقل بین هدایت و ضلال فرق می نهد.
بنابر این در جهان بینی و انسان شناسی اسلام، انسان هم جانشین و نماینده خدا در روی زمین است و هم امانت دار او است. انسان دارای دو جنبه است یکی جنبه خاکی و دیگر جنبه خدائی؛ هم به خاک و هم به خدا نیازمند است و باید این هر دو نیاز را برآورد. پس آخرت گرائی صرف یا دنیاگرائی محض برخلاف تعادل و نادرست است.
پایه های اخلاق در اسلام
اکنون که معلوم شد انسان از نظر اسلام دارای دو خود است، یکی خود الهی و دیگری خود خاکی، می توان گفت که بنیاد اصول یا محورهای اخلاقی در اسلام براساس همین نظر نهاده شده است. انسان، که موجودی است مکلف و مسئول و صاحب اراده و اختیار، باید خود الهی خویش را اکرام کند و خود خاکی – نفس اماره – را مطیع و منقاد سازد.
از اینجا دو اصل مهم دیگر نمودار می شود: یکی «تقوا» یعنی حفظ و صیانت خود الهی و رام کردن خود خاکی یا نفس سرکش و دیگری «اعتدال و استقامت» (بر راه راست بودن) تا چنانکه گفته شد نیاز هر دو جنبه وجود انسانی برآورده شود و در عین حال کرامت نفس حفظ گردد.
اینک به بیان این سه اصل می پردازیم:
1- کرامت نفس
کرامت یا مکرمت از اصول مهم اخلاقی در اسلام است. پیغمبر فرموده است: من برانگیخته شده ام تا اخلاق کریمانه را تکمیل و تتمیم کنم. اکنون این سؤال مطرح می شود که چگونه است که در اسلام خود را بزرگ دیدن یا اعجاب به نفس، امری مذموم و مطرود است و از طرفی احساس بزرگی و بزرگواری اصل و محور اخلاق معرفی می شود؟
در جواب می گوئیم ما دو خود داریم: یک خودی که باید آن را نفی کرد و یک خودی که باید آن را حفظ کرد و پرورانید. این «خود» همانست که گفتیم نفس در جوهر خود شریف است. پس بعضی امور و اعمال با گوهر ذاتی نفس سازگار است و بعضی امور و اعمال با آن منافی و ناسازگار است و گوئی آن را الوده و ملوث می کند. احساس شرافت و کرامت و بزرگواری ذاتی و درونی اساسش همان شرافت جوهر نفس است. و از همین جاست که انسان احساس می کند که بعضی کارها با آن کرامت و بزرگواری سازگار نیست. حتی وجدان اخلاقی را می توان همین احساس دانست. وجدان اخلاقی در واقع می خواهد جلوی کارهائی را که با کرامت و زت نفس ناسازگار است بگیرد.
کرامت و بازیابی شرافت
کرامت بازیافتن جنبه شریف انسان و خود بزرگوار اوست. اینکه در قرآن آمده: «ما فرزندان آدم را کرامت دادیم.» این کرامت امری اعتباری و قراردادی نیست. بلکه خداوند می خواهد بفرماید که ما حقیقت کرامت را در سرشت انسان نهادیم. انسان کریم بالذات است و خداوند از او رفتار کریمانه را می پسندد: «خداوند امور شریف را دوست دارد و پستیها را دشمن است.»
حتی در نهج البلاغه که حاوی مواعظ بسیار در مبارزه با نفس اماره است از اکرام نفس نیز سخن رفته است: «نفس خود را بزرگ و محترم بشمار که او را از هر چیز پست برکنار بداری زیرا که در برابر آنچه از «خود» مصرف می کنی هیچ چیز نمی توانی به جایش بگیری – یعنی هر چیزی عوضی دارد جز خود باختن» یا «کسی که احساس کرامت را از دست داد به او اعتماد مکن که از شرش ایمن نیستی».
تفاوت کرامت نفس و نفس کشی
پس ما دو خود داریم: یک خودی که باید آن را از دست داد و یک خودی که باید آن را حفظ کرد. از اینجاست که اسلام با پاره ای از تعالیم اخلاقی، مانند اخلاق مسیحی یا اخلاق عرفانی، که اساسش بر منکوب کردن نفس است سازگار نیست. مبارزه با نفس اماره وقتی به افراط کشیده شود گاهی مبارزه با کرامت نفس هم هست.
مضمون بسیاری از داستانهای واقعی یا غیرواقعی که در کتابهای صوفیان نقل شده با کرامت نفس آدمی منافات دارد و اسلام آن را روا نمی شمرد، یعنی آن گونه نفس کشی را که با کرامت و عزت نفس منافات داشته باشد اسلام نمی پذیرد (البته منظور این نیست که اخلاق عرفانی با اسلام ناسازگار است.
در فرهنگ اسلامی، اخلاق عرفانی به اخلاق اسلامی بیشتر از اخلاق فلسفی شبیه است و تا اندازه ای از آن اقتباس شده است. و به همین دلیل اخلاق عرفانی جای اخلاق فلسفی را در عالم اسلامی گرفت. چنانکه اخلاق غزالی و سعدی و نظائر آنان جا باز کرد در حالی که اخلاق فلسفی ابن مسکویه نفوذ و انتشار نیافت.)
2- تقوی
برای حفظ و نگهداشت خود والای خویش و جلوگیری از دخالتهای نابجای خود پست خویش همواره باید نیروئی مراقب و در کار باشد و این همان تقوا است. در قرآن، از تقوا بسیار یاد شده است. در کلمات پیغمبر و در نهج البلاغه بر کمتر کلمه ای مانند تقوا تکیه شده است و در خطبه ای طولانی به نام «خطبه متقین» صفات آنان مذکور است. بنابراین، این کلمه در اسلام بسیار شایع و رایج است و عامه مردم نیز آن را فراوان به کار می برند. لفظ «تقوا» را در فارسی معمولاً به پرهیزگاری ترجمه می کنند، ولی این معنی مجازی است و اصلاً بمعنی ترس و پرهیز و اجتناب نیست و ترجمه صحیح آن «خود نگهداری» یا «خویشتن بانی» است.
تقوا یکی از اصول بسیار مهم حیات دینی هر فرد مسلمان است. لازمه عقیده و خط مشی معین داشتن این است که در حرکت خود بسوی معین از آنچه او را از هدف باز می دارد خود را نگه داری کند. البته در این طریق لازم است برای حفظ خود از آنچه بامرام و مسلک او منافات دارد پرهیز کند اما مهمتر این است که در خویشتن حالت و نیروئی پدید آورد و بپرورد که به او مصونیت اخلاقی و روانی بدهد (که اگر هم در محیط آلوده ای واقع شد آلوده نشود).
تقوا لازمه هر فعل اخلاقی است، تقوای دینی بنیادی استوار و قابل اعتماد دارد: «کسی که بنای خویش را بر پروا کردن از خدا – تقوای الهی – و رضای او بنیاد نهاده بهتر است یا آنکه بنای خویش بر لب پرتگاهی نهاده که فروریختنی است. (توبه/109) در زبان دین گاهی تقوا به حصن و حصار و گاهی به سپر و لباس تعبیر شده و در همه آنها منظور همان صیانت و مصونیت است. تقوا در عین حال که نوعی محدودیت است در واقع آزادی و رهائی از قید هوا و هوس است.
3- اعتدال
دیگر از اصول اخلاقی اسلام، اعتدال یا حفظ تعادل و طریق وسط است که رکن اخلاق ارسطوئی نیز هست، و حکمای اسلامی مانند ابوعلی سینا و صدرای شیرازی درباره آن سخن گفته اند و شاید تحلیل آنها غیر از بیان ارسطو است.
در قرآن، در آیات متعدد به اعتدال و حد وسط اشاره شده است مانند: «بدین گونه شما را جماعتی معتدل کردیم» (بقره/142) و «دستت را به گردنت بسته مدار و آن را بتمامی (به گزاف و زیاده روی) مگشای که نکوهیده و حسرت زده خواهی نشست» (اسراء/29) و «کسانی که چون خرج کنند اسراف نکنند و بخل نورزند بلکه میان این دو معتدل باشند» (فرقان/67) و «اسراف مکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد» (انعام/142).
بیان و تحلیل حکمای اسلامی درباره ملاک حدوسط و اعتدال که چرا فضیلت است این است که تعادل را برگردانده اند به آزادی عقل. اینان معتقدند که ناغرایز و تمایلات متعادل نباشد، توجه نفس به خود مشغول نخواهد بود. نفس اگر بخواهد استیلای کامل بر بدن و امور آن داشته باشد باید میان قوای آن تعادل برقرار کند و مانع تجاوز و تسلط یکی از آنها بر قوا و نیروهای دیگر بشود؛ با حفظ این تعادل می تواند به کار اختصاصی و شایسته خود، یعنی توجه به امور معنوی بپردازد.
منـابـع
مجله فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سیدجلال الدین مجتبوی، شماره 2، پائیز 2535، صفحه 133-126
2. منبع زیر برای تحقیق و مطالعه در رابطه با این موضوع مناسب است :
مبانی اخلاق در اسلام و مسیحیت
نویسندگان: قربان علمی ؛ شمسا سبزیان
نشریه: نامه الهیات » زمستان 1387 – شماره 5
(12 صفحه – از 61 تا 72)
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/25764/67/text