خانه » همه » مذهبی » محدودیت و آزادی انسان

محدودیت و آزادی انسان


محدودیت و آزادی انسان

۱۳۹۷/۰۹/۳۰


۶۹۱ بازدید

چرا خداوند انسان را محدود افرید ؟

بشر بالفعل آزاد است . بدون هیچ محدودیتی میتواند انسان بشود. فرشته شود و بالاتر از فرشته شود. آزاد است حیوان و بدتر از حیوان گردد.
خدا موجودی پایه به نام بشر خلق کرده، آنگاه بی نهایت مسیر که بسوی بی نهایت مقصد متفاوت می روند در مقابل او گذارده و او را مخیّر کرده که هر مسیر و مقصدی را می خواهد انتخاب نموده و خودش را عین آن مقصد بسازد. یعنی هر فرد بشری آزاد است که سوسک شود، میمون شود، خرس شود، روباه شود، خر شود، اسب شود، گاو شود، ویروس ایدز شود، باسیل سلّ شود، سنگ مرمر شود، آهن شود، آب شود، ابلیس شود، عزرائیل شود، هاروت شود، ماروت شود، اسرافیل شود، میکائیل شود، دردائیل شود، عیسی شود، موسی شود، یوسف شود، ابراهیم شود، محمّد مصطفی شود، علیّ مرتضی شود؛ همچون سلمان که در حقّش فرمودند: « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت ». خلاصه آنکه هر فرد بشری، آزاد است هر چه می خواهد بشود. از نظر اسلام، ما بشریم و بشر یعنی بالقوّه همه چیز. لذا این بشر مختار است خودش را هر گونه که می خواهد بسازد. خدای متعال، خلقت ما را به دست خودمان سپرده است تا خودمان را هر چه می خواهیم بسازیم. دنیا هم فقط و فقط محلّ خودسازی است نه جای زندگی. جای زندگی بعد از مرگ است؛ بعد از مرگ هم هر کسی به صورت همان موجودی محشور خواهد شد که خودش خودش را به آن صورت ساخته است. ما خود ابدی خود را خودمان خلق می کنیم البته با قدرت الهی. و متأسفانه اکثر مردم خود را انسان نمی سازند؛ لذا اکثر افراد بشر، در منظر اهل بصیرت، صور غیر انسانی دارند. در برزخ و آخرت نیز به صورت انسان نخواهند بود. هر کسی همان است که خود خواسته و خود ساخته است. البته غیر انسانها هم خودشان دو گونه اند؛ برخی بدند و برخی خوب. سگ خوب داریم و سگ بد، خوک خوب داریم و خوک بد، خر خوب داریم و خر بد. خر بلعم باعورا خر خوب بود. سگ اصحاب کهف، سگ خوب بود. هدهد سلیمان علیه السلام هدهد خوب بود. ذوالجناح، اسب خوب بود. در روز عاشورا خواستند بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام اسب بتازانند، ولی هر اسبی می آورند حاضر به این کار نمی شد تا آنجا که گفته شده هفت بار اسبها را عوض کردند تا اینکه برخی اسبها حاضر به این کار شدند. اکثر صفات خوبی هم که افراد بشر دارند، در واقع صفات حیوانی خوبی هستند نه صفات انسانی. انسان یعنی مظهر بالفعل جمیع اسماء الله. لذا اموری چون همنوع دوستی و راستگویی و وفاداری و … صفات حیوانات خوبی مثل سگ اصحاب کهف و هدهد سلیمان و ذوالجناح و خر بلعم باعورا و … است. انسان در منظر اسلام آن کسی است که زبان حالش این باشد: « گر بشکافند سراپای من ــ جز تو نیابند در اعضای من.» یعنی انسان جز خدا نمی بیند و جز خدا نمی جوید، و به کمتر از خدا راضی نمی شود. لذا برای بهشت هم بهایی قائل نیست؛ چنین کسی می گوید: « پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت ــ ناخلف باشم اگر من جویی نفروشم.» یعنی از نظر من (انسان حقیقی) بهشت یک جو هم ارزش ندارد. این است آزادی حقیقی، یعنی از بند هر چیز رهیدن و فقط در بند خدا بودن. لذا بندگی خدا (بند بودن به خدا) اوج آزادی است. آنهایی که بنده ی خدا نیستند، بنده ی هزاران چیز دیگرند. بنده ی نفسند، بنده ی نان و آبند، بنده ی شکم و شهوتند، بنده ی علمند، بنده ی آزادی اند، بنده ی حقوق بشرند، بنده ی جامعه اند، بنده ی … اند. یعنی نفس پرست و شک پرست و شهوت پرست و علم پرست و آزادی پرست و بشر پرست و جامعه پرست و … پرست هستند. خلاصه آنکه: ما مختاریم به این معنی که اصلاً هنوز وضع بعدی ما خلق نشده و خلقت وضع بعدی ما را به خود ما سپرده اند. لذا اگر کسی جهنّمی می شود، یعنی خودش با دست خودش، وجود برزخی و اخروی خود را جهنّمی می سازد. یعنی خودش برای خودش، بدن آتشین می سازد. حسد، آتش است، کینه آتش است. لذا اگر کسی در این دنیا خودش را حسود و کینه ای ساخته، یعنی وجود برزخی و اخروی اش پیکری شعله ور است. اهل بصیرت در همین دنیا نیز می بینند که او شعله ور است و خانمان دیگران را هم می سوزاند. البته عوام توهّم می کنند که هر کس بد کند، خدا او را در جهنّم می اندازد. اینها بیچاره هایی هستند که گرفتار توهّمات خویشند؛ و با همین توهّماتشان هم آیات و روایات را تفسیر می کنند. خدای متعال فرمود: « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً ـــــ کسانى که اموال یتیمان را از سر ظلم و ستم مى خورند، جز این نیست که در شکم هاى خود آتش مى خورند.» (نساء:7) ؛ نفرمود: آنان را به آتش می اندازیم ، بلکه فرمود: حقیقت همین مال یتیم خوردن آتش است. همان گونه که موادّ ظاهر این مال حرام، تبدیل به سلولهای بدن دنیایی شخص می شوند، ملکوت همین حرامخواری هم تبدیل به سلولهای بدن برزخی و اخروی شخص می شود؛ و ملکوت حرامخواری، آتش است. پس وقتی وجود ابدی فردی از این آتش درست شد دیگر نمی توان کاری برای او کرد ؛ چون برداشتن این آتش، مساوی است با برداشتن بخشی از وجود خود آن شخص. باز خدای متعال فرمود: « وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلا ــــ و هر کس که در این جهان(از دیدن چهره ی حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است.» (الإسراء:72) ؛ وقتی کسی در این دنیا نخواست تا خیر و حقیقت را ببیند، وجود آخرتی او نیز به صورت کور شکل می گیرد؛ در نتیجه او قادر نخواهد شد تا اموری مثل بهشت را مشاهده نماید؛ چون بهشت خیر و حقّ است. در این آیه نیز خدا نفرمود ما او را کور می کنیم ، بلکه فرمود او خودش در دنیا، خود را کور کرده است. چنین کسی را حتّی اگر وسط بهشت هم بگذارند باز فایده ای برایش ندارد؛ چون کور است و توان دیدن نعمات بهشت را ندارد. کما اینکه تمام حواسّ او همین گونه اند و قادر به ادراک امور خیر نیستند. باز فرمود: « وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى ـــــ و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور مى کنیم.» (طه:124) نفرمود: هر که از یاد من روی گردان شود زندگی او را تنگ می کنم ، بلکه فرمود: زندگی او به طور قهری تنگ می شود ؛ چرا که خدا « نور السماوات و الارض» است؛ و دل بی خدا ، سراسر ظلمت است؛ لذا چنین کسی در متن بهترین نعمتهای دنیایی نیز احساس تنگی وجود خواهد داشت. اینگونه افراد برای اینکه از این تنگی خلاص شوند به مسکرات و مخدّرات و لهو و لعب روی می آورند تا احساس خوشی و گشادگی قلبی کسب نمایند ولی نه تنها به آن دست نمی یابند بلکه زندگی بر آنها تنگتر نیز می شود ؛ در حالی که خداباوران حقیقی حتّی در متن فقر و سختی و مشکلات نیز درونی آرام و مطمئن دارند. در آخرت نیز هر کسی با همان باطنی که خودش برای خودش ساخته محشور می شود. 2ـ آزادی حیوانی و آزادی انسانی(معنوی) اگر کسی به هر قیمتی دنبال منافع خویش است، یقیناً خود را آزاد می بیند؛ و یقیناً هم آزاد است؛ امّا نه آزاد از حیث معنوی؛ بلکه چنین کسی آزادی حیوانی دارد. آزادی معنوی(آزادی انسانی) در حقیقت آن است که شخص از بند حیوانیّت و خواستهای حیوانی خود رها باشد. از بند خواستهای کوچک رها باشد. آزادی معنوی به معنی کم خواستن نیست؛ بلکه به این معناست که به کم قانع نباشی. اگر کسی کلّ دنیا را می خواهد و در این راه مورچه ای را عمداً و بدون دلیل موجّه زیر پا له می کند، آزادی حیوانی دارد؛ امّا آزادی معنوی ندارد. چون حقیقت عظیمی به نام حیات را فدای شیء ناچیزی به نام دنیا کرده است. شاهد متاع قلیل بودن دنیا در برابر یک مورچه آن است که اگر تمام دنیا را هم خرج کنی قادر نخواهی بود حیاتی در حدّ حیات یک مورچه ایجاد نمایی یا یک مورچه ی مرده را زنده سازی. لذا اگر کسی حتّی کلّ دنیا را هم داشته باشد، آن هنگام که زمان مرگش فرا رسید حاضر است تمام دنیا را بدهد و تنها چند لحظه بیشتر زنده بماند؛ امّا هیهات که نمی شود. خلاصه آنکه: آدمی دو جنبه ی وجودی دارد؛ یک جنبه ی مادّی و حیوانی و یک جنبه ی ملکوتی و فراحیوانی؛ که اگر اوّلی را آزاد گذاشتی، دومی یقیناً در بند خواهد شد؛ چون اوّلی یعنی به دنیای کم قانع شدن و دومی یعنی فراتر از کلّ عالم مادّه را خواستن؛ و روشن است که وقتی کسی دنبال کم است از زیاد می ماند. امّا اگر دومی (جنبه ی ملکوتی و انسانی) را آزاد گذاشتی، اوّلی (جنبه ی حیوانی) نه در بند می شود و نه به حال خود رها می گردد؛ بلکه در حدّی که شایسته و بایسته ی اوست، از لذائذش برخوردار می گردد؛ و تنها جلوی افراط و تفریطش گرفته می شود. این است که شهید مطهری فرمود: « آزادی معنوی یعنی حفظ حدّ و حدود در ارضای امیال، و انسانی که چنین نباشد فاقد آزادی معنوی است.» پس دقّت شود که آزادی مطلق حیوانی و آزادی مطلق انسانی، با هم غیر قابل جمع هستند. چون گفتیم که آدمی دارای دو جنبه ی وجودی است؛ یعنی جنبه ی حیوانی و انسانی؛ یا جنبه ی غریزی و فطری. پس هر چه موانع را از پیش پای خواستهای غریزی و حیوانی خود برداریم، یقیناً او آزادتر خواهد بود؛ امّا دقیقاً خود همین آزادی حیوانی، مانع از آزادی جنبه ی انسانی و فطری ما می شود؛ و هر چه آن آزادی گسترده تر گردد این آزادی محدودتر می شود؛ کما اینکه تلاش در جهت کسب آزادی بیشتر برای جنبه ی ملکوتی آدمی، منجر به محدود ساختن آزادی جنبه ی حیوانی می شود. لذا مشکل از بیرون نیست؛ بلکه در درون خود آدمی یک نزاع دائمی وجود دارد؛ چرا که آدمی از دو حیث حیوانی و انسانی برخوردار می باشد. پس آنکه دنبال آزادی انسانی است نمی تواند جنبه ی حیوانی خود را لجام گسیخته رها سازد؛ امّا نه صرفاً به خاطر دیگران یا امور اجتماعی؛ بلکه به این سبب که در درون خودش به نوعی تعارض می رسد. بلی اگر کسی با نگاه ماتریالیستی (مادّی گرایانه) انسان را تعریف کند و برای انسان جنبه ی ملکوتی قائل نباشد و فرقی بین انسان و حیوان قائل نباشد و انسان را صرفاً حیوانی باهوش بداند، آزادی انسانی برای او معنی نخواهد داشت. لذا در منطق او به هر قیمتی باید دنبال ارضاء امیال غریزی بود؛ مگر اینکه این آزادی در ارضاء امیال، منجر به ضدّ خود شود؛ یعنی این آزادی دور زده و خود شخص را محدود سازد؛ مثلاً چنین کسی می گوید: اگر من در ارضاء امیال خود افراط نمایم، مبتلا به فلان بیماری لاعلاج می گردم و به این نحو راه برای لذّت بیشتر بر رویم بسته می شود. لذا صلاح آن است که حدّی را مراعات کنم. یا می گوید: درست است که من برای دیگران حقّی قائل نیستم و دنبال منافع خودم هستم، ولی بهتر است که برخی حقوق را در حقّ دیگران مراعات کنم؛ چون در غیر این صورت او نیز بر ضدّ من می شورد و همین مقدار لذّت را هم از دست می دهم. این منطق یک مادّه گراست برای محدود ساختن آزادی؛ که یقیناً در مورد صاحبان قدرت، کارکرد چندانی ندارد. چون کسانی که قدرت دارند، ترسی از ضدّیّت دیگران ندارند؛ لذا آزادی خود را از ترس دیگران محدود نمی کنند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد