طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مرگ مغیره

مرگ مغیره


مرگ مغیره

۱۳۹۳/۰۴/۱۰


۴۷۴۱ بازدید

اگر امکان دارد درباره تاریخ به درک رفتن مغیره و دیگر دشمنان اهل بیت توضیح دهید. در صورت امکان سند هم ارایه بفرمایید؟

مغیرة بن شعبة در مورد شخصیت وی در کتاب الغارات که از قدیمی ترین کتب تاریخی است اینچنین آمده است: او یکى از دشمنان و منحرفان از على علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانى بود که سعى میکردند مانع خلافت على علیه السّلام شوند، و به هر طریقى شده جلو خلافت بنى هاشم را بگیرند و در نقشه هاى خود موفق هم شدند.
مغیرة بن شعبه از آغاز مردى حیله گر و مکار بود، او در تمام جریان هاى سیاسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت، و با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکارى میکرد، او در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهاى حکومتى سهیم و در ولایات حکومت میکرد.
در حوادث و جریان هاى زمان عثمان که منجر به کشتن او شد، وى کناره گیرى کرده بود و در ظاهر کارى نداشت، او در طائف زندگى میکرد و خود را از صحنه سیاسى بیرون کرده بود، بعد از شهادت على علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد.
ابن اثیر گوید: مغیرة بن شعبه ثقفى مکنى به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد، و در صلح حدیبیه حضور داشت، شعبى گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویة بن ابو سفیان، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن عبیده و مغیرة اهل مداهنه بود.
او در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، و در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره کرد، و در آن جا مرتکب زنا شد!! و بعد عزل گردید، بعد از آن والى کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد.
او بعد از قتل عثمان کناره گیرى نمود و با کسى همکارى نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص داده اى و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار داده اى؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جاى او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت، گویند وى با هزار زن آمیزش کرده بود!، داستان زناى او در بصره در کتب تاریخى مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است جویندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:569)
همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. در مورد پستی شخصیت وی و نوع عجیب و زشت اسلام آوردن او درکتاب الطبقات الکبری چنین آمده است: واقدى از محمد بن سعید ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلى بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبة، از پدرش و دیگران نقل مى کند مغیرة بن شعبه مى گفته است: ما گروهى از اعراب بودیم که به آیین جاهلى خویش سخت پاى بند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر مى دیدم همه قوم من مسلمان شده اند، هرگز از ایشان پیروى نمى کردم. گروهى از بنى مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایى به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروة بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهى کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیله ات همراه تو نیست. من رأى او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسى جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسى را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه مى خواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظورى آمده ایم. مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایى کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنى مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگى از بنى مالک هستید؟ گفت: آرى جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنى همپیمانان دوره جاهلى که با یک دیگر پیمان مى بستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلى و پیرامون آن به احلاف تعبیر مى شده است) است و مرا به او معرفى کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیه هاى خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهایى داد و برخى را بر برخى امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهى کرد و چیزى که در خور باشد نداد. بنى مالک براى خانواده هاى خود هدایایى خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مى نوشیدند و من هم با ایشان مى نوشیدم، ولى نفس من سرکشى مى کرد و با خود مى گفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانى داشته به طایف باز مى گردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایى نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مى شود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به باده نوشى دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد مى کند ولى مى نشینم و به شما باده مى نوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقى گرى کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزى بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر بن ابى قحافه نگریست. ابو بکر که مرا مى شناخت پرسید برادرزاده عروه اى؟ گفتم: آرى و آمده ام گواهى دهم که خدایى جز خداوند نیست و محمد رسول خداست… ابو بکر پرسید آیا از مصر مى آیید؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانى که میان اعراب پیش مى آید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آورده ام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظرى که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمى است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبرى محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مى پذیرم، ولى هیچ چیز از اموال آنان را نمى گیرم و خمس آن را هم تصرف نمى کنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیرى در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج4، ص 258)
این بود نوع اسلام آوردن مغیره حال خود ببیند کسی که اینچنین با پستی و قتل و غارت به اصطلاح مسلمان می شود و خود نیز اعتراف می کند که اگر همه قومش نیز مسلمان شوند اسلام نمی آورد و … چگونه شخصی خواهد بود؟
او کسی بود که بارها سفارشات پیامبر اکرم(ص) را در مورد حضرت زهرا (س) دیده و شنیده بود ولی با این حال دست به آن جنایتها در مورد حضرت زهرا(س) زد.
در حدیثی آمده که امام حسن مجتبی(ع) در مجلس معاویه به مغیره فرمود: تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا(ص) را زدی تا آنکه پهلویش شکست و او را سقط جنین کردی تا بدین وسیله رسول خدا را خوار نمایی و فرمانش را مخالفت ورزی و حرمتش را هتک کنی در حالی که رسول خدا به او فرموده بود: تو سرور زنان بهشتی، به خدا سوگند که راه تو به سوی آتش است.(کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی،ح 165، ص 88).
بالاخره این عنصر خبیث هنگامی که امیر کوفه بود در ماه شعبان سال پنجاه هجری و در دوران سلطنت معاویه(طبقات الکبری، ترجمه، ج 1، ص 466) به علت بیماری طاعون به درک واصل شد.(آفرینش و تاریخ، ترجمه، ج2، ص 796) گفته شده وی ابتدا پس از شیوع بیماری طاعون از این شهر گریخت و پس از مدتی به خیال اینکه دیگر طاعون در شهر وجود ندارد وارد شهر کوفه شد اما به این بیماری گرفتار شده و به درک واصل شد.( همان، ج2، ص 898)
قنفذ:
وی غلام عمر و یکی از پست ترین و شرورترین افرادی است که در هتک حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شرکت مستقیم داشت، او فردی خشن و متعصب و بی ولایت و مزدور خلفا بود، در روایت است که به خاطر همین خوش خدمتی ها به خلفای وقت، خلفا از وی حمایت سیاسی به عمل می آوردند و جوائز و پاداشهایی برای او منظور می نمودند، در روایت آمده که عباس بن عبدالمطلب می گوید به علی(ع) عرض کردم چه مانع شد که آن فلانی(عمر) حقوق همه کارگزاران خود را نصف کرد ولی حقوق قنفذ را به تمامی داد، علی (ع) نگاهی به اطراف خود کرد و آنگاه دیدگانش پر از اشک شد و فرمود در پاداش آن تازیانه ای است که به فاطمه زد و در حالی چشم از جهان فرو بست که اثر آن تازیانه چون دملی بر بازوی او باقی مانده بود.( کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی، ص 87)
علمای بزرگ ما هم یکی از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط حضرت محسن را قنفذ می دانند سلیم بن قیس هلالی شیعی می نویسد : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها خود را میان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ ـ که خدا او را لعنت کند ـ او را با تازیانه زد ، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد … (کتاب سلیم بن قیس – تحقیق اسماعیل الأنصاری زنجانی – ص 153).
محمد بن جریر طبری شیعی می نویسد : از امام صادق علیه السلام به سند معتبر روایت داریم : … و سبب وفات ایشان آن بود که قنفذ آزاد شده ابوبکر با غلاف شمشیر و به امر وی ضربتی به حضرت زد ، پس محسن را سقط کرد …( دلائل الإمامة ص 134، باب حدیث فدک ، باب خبر وفاتها و دفنها علیها السلام وما جری لأمیرالمؤمنین علیه السلام مع القوم ؛ بحار الأنوار ج 43 ، ص 170، باب 7 حدیث رقم )11 .
اما سالروز مرگ وی در تاریخ مشخص نشده و معلوم نیست وی چگونه و در کجا به درک واصل شده است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد