خانه » همه » مذهبی » معنا و مبدأ عشق

معنا و مبدأ عشق


معنا و مبدأ عشق

۱۳۹۷/۱۱/۳۰


۱۶۵۴ بازدید

سلام در کتاب عشق باربارا د آنجلیس خوندم.عشق صرفا یک احساس یا رفتار میان دو نفر نیست بلکه میدانی بی حد و حصر از انرژی الهی است.و در واقع طبیعت واقعی ماست.عشق یک میدان ارتعاشی و نور خیره کننده و بی حرکتی استکه انرژی الهیبی نهایتی دارد.بار باراد شما را به سفری مقدس به سمت وجود کل دعوت میکند.افراد زیادی را میشناسم که آسوده راه میروند و به هرکس که میبینند میگویند ناراحت اند نه الزاما با کلمات بلکه با نگرش ها و ارتعاش های خود.قطع رابطه از عشق حیات مارا به خطر میندازد تداوم نگرانی و بیان درد و رنج تنها ما را به سمت نابودی سوق میدهد.حدس بزنید که این وضعیت چه بلایی به سر ما خواهد آورد و چون ما با چنان ناامیدی در حال ارتعاش هستیمکه ظرفیت ما را برای چیزهای خوب محدود میکند
این متن منو دچار استرس کرده که ارتعاش یعنیچی و انرژی الهی یعنی چی و … .میتونید این متن و یه توضیحی بدید تا از ححالت گنگی در بیاد

باسلام واحترام حضورپرسشگرگرامی؛
به اعتقاد این نویسنده در قلب ما قدرتی بسیار بزرگتر از آنچه می‌توانیم تصور کنیم،‌ وجود دارد؛ این قدرت عشق است. این قدرت بی‌پایان، متعالی و عظیم نیروی حیات است که در وجود ما می‌تپد و به هر چیزی که آن را لمس کنیم معنا می‌بخشد.
او مخاطب را به سفری مقدس به سمت وجود کل دعوت می‌کند و گشایشی را نوید می‌دهد که به واسطه آن به سوی اقیانوس پرشکوه و بی‌کران عشق هدایت شود. و می گوید:
عشق مغناطیسی است که ما را به مبدأ خود جذب می‌کند.
به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی‌ها عشق درون شما را صدا می‌زنند و فرا می‌خوانند. شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید. هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتاً نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می‌گوید من تو را دوست دارم. من عاشق تو هستم. به همین دلیل این همه زیبایی‌ها را برای تو آفریده‌ام/ کتاب عشق، شور، زندگی ترجمه هادی ابراهیمی
***درادامه توضیحی پیرامون فلسفه و معنای عشق، انواع عشق و مبدأ عشق درتفکر اسلامی بیان میکنیم:
*فلسفه عشق و عاشقی: هر روح به چیزی میل می کند که با طبیعتش مطابق است و نیرویی مطابق ارزش و استعداد خود پدید می آورد که عشق نام دارد این عشق در همه چیز جریان دارد . پس عشق امری فراگیر و در ضمن دارای مراتب است .عرفا و فلاسفه عشق را در مراتب گوناگون هستی از ضعیف ترین درجه تا قوی ترین مرتبه آن، یعنی واجب الوجود (خداوند) جاری دانسته اند؛ عشق در هریک از این مراتب از درجات گوناگونی برخوردار است.
به نظر آنها راز بقا و تکامل، در عشق است. ابن سینا فیلسوف بزرگ عالم اسلام با استمداد از ذوق عرفانی و روش فیلسوفانه به اثبات اتحاد عشق و عاشق و معشوق پرداخته و توانسته است تسلط عشق را در پهنه وسیع جهان مدلل دارد.
*معنای عشق:ابن سینا در رساله فی ماهیه العشق میگوید : عشق در حقیقت خود ، چیزی جز نیکو شمردن امر حسن ( نیک و زیبا ) و ملایم (موافق فطرت) نیست . بر این اساس وی معتقد است که هر یک موجودات چیزی را که ملایم و سازگار خود می یابد تحسین می کند و اگر خود فاقد آن است به سوی آن کشیده می شود . خیر خاص هر موجودی رسیدن به آن چه در حقیقت ملایم اوست، و یا آن چه گمان می رود که ملایم اوست ، دانسته می شود .
نتیجه: فلسفه عاشقی جذب شدن به موجودی حسن و کامل (خداوند متعال) می باشد که تا این امر حاصل نشود، رسیدن به سعادت و کمال نیز محقق نخواهد شد. در حقیقت فلسفه عاشقی رسیدن به کمال و سعادتی است که از ناحیه معشوق به عاشق اعطاء می شود. بنابراین نمی توان جذبه ها و علاقه های زمینی که بین انسانی و انسان دیگر واقع می شود را عشق نامید. چرا که معشوق باید کامل و حسن باشد، در حالی که هر دو خود محتاج و نیازمندند.
«جهان با محبت و بی محبت»
استاد شهید مطهرى، براى محبت و عشق (که همان محبت شدید است ) به طور کلى، آثارى ذکر نموده که از جمله این آثار مى توان به نکات ذیل اشاره کرد:
«عشق و محبت خلق و خوى انسان را متحول مى کند، عشق از ترسو انسانى شجاع، از بخیل بخشنده و از کم طاقت انسانى شکیبا مى سازد، روحى که از غلظت برخوردار بود، با عشق لطیف و رقیق مى شود، عشق استعدادهاى نهفته انسان را بر ملا ساخته، قواى خفته را بیدار مى کند، انسان عاشق موفق به انجام امورى مى شود که پیش از پانهادن در ورطه دلباختگى تصور آن را هم نمى نمود. قدرت عشق آنچنان است که قهرمان سازى مى کند، بسیارى از شاعران، فیلسوفان و هنرمندان حیات هنرى و علمى خود را مدیون یک محبت نیرومند مى دانند. عشق نفس را تکمیل و استعدادهاى حیرت انگیز باطنى را ظاهر مى سازد. از نظر قواى ادراکى، الهام بخش است و از نظر قواى احساسى، اراده و همت را تقویت مى کند و آنگاه که در جهت علوى متصاعد شود، کرامت و خرق عادت بوجود مى آورد. عشق تصفیه گراست و روح را از مزیجها و خلطها پاک مى کند و صفات رذیله ناشى از خود خواهى را از بین مى برد. عشق و محبت قطع نظر از اینکه از چه نوع باشد، انسان را از خودپرستى بیرون مى آورد. خودپرستى محدودیت و حصار است. عشق به غیر مطلقاً این حصار را مى شکند. (جاذبه و دافعه على (ع)، ص 26 تا 62).
عشق به معنای محبت شدید و علاقه خاص است. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: با فضیلت ترین مردم کسی است که عاشق عبادت است و با عشق عبادت کند(.بحارالانوار، ج 67، ص 253، حدیث 10) علاّمه مجلسی بعد از ذکر حدیث می فرماید: عشق به معنای زیاده روی در دوست داشتن و محبت است. گاهی خیال می شود عشق، مخصوص علاقه داشتن به امور باطل است، به همین جهت در علاقه به خدا به کار نمی رود، اما این حدیث بر خلاف پندار مزبور است؟ آن چه در مورد مذمت و سرزنش است، ‌عشق جسمانی، حیوانی و شهوانی است و آن چه مورد مدح و ستایش قرار گرفته، عشق روحانی و انسانی می باشد. عشق نوع اوّل به مجرّد وصال و رسیدن به آن، فانی شده و از بین می رود و عشق از نوع دوم تا ابد باقی و پایدار است.[بحارالانوار، ج 67، ص 254]
عشق دو گونه است:
الف) عشق هاى مجازى:
در این گونه عشق ،موضوع عشق ورزی همانا صفات ظاهری و کمالات مشهود و محسوس محبوب است .یعنی کمالات ظاهری محبوب موجب جذب عاشق می شود. عشق مجازی خود دو گونه است. 1-عشق حیوانی که در آن عاشق تنها از روی شهوت و هوس معشوق خود را می خواهد و به جنبه های جنسی او نظر دارد. 2-عشق پاک که اگر چه نظر او به ظاهر محبوب است، ولی چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهی دارد، خود زمینه ساز عشق حقیقی می شود و مانند پلی عاشق را به سوی عشق حقیقی رهنمون می گردد.
ب ) عشق حقیقى و الهى:
عشق حقیقى عبارت است از قَرار گرفتن موجودى کمال جو در مسیر جاذبه کمال مطلق، یعنى خداوند متعال، پروردگارى که جمیل مطلق، بى نیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوق است که همه رو به سوى او دارند و او را مى طلبند) احیاء علوم الدین، غزالى، ج 4، ص 283 – 279( عشق مجازى خود عشق اصلى و اصیلی نیست و از روى تسامح به آن عشق اطلاق مى شود. پیروان عرفان، جهان هستى را (از جمله انسان را) مظهر و نشان حضرت حق دانسته، و عشق به مظاهر خداوند سبحان را عشق مجازى در طول عشق به ذات پروردگار مى دانند. به قول سعدى:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست //عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
برای عارف و اهل دل عشق مجازى همچون پل و نردبان به عالم عشق حقیقى است. از آن جا که تمام عوالم هستى و موجودات آن، حضرت حق را نشان مى دهند، امورى مجازى به شمار مى روند. به همین جهت عشق به آیات الهى، عشقى مجازى قلمداد مى شود. اما غیر عارف به خصوص افراد معمولی در عشق زمینی می مانند و نمی توانند آن را وسیله رسیدن به عشق حقیقی قرار دهند.
اهل حیات طبیعی و دنیا اهل احساس اند و عشقشان نیز احساسی و جسمانی است و چون حیات عقلانی را در خویش احیا نکرده اند، توان عبور از این عشق و راهیابی به عشق حقیقی را ندارند، اما اهل دل و عرفان چون از حیات عقلانی عبور کرده اند و عقلانیت خویش را احیا نموده اند، توان تبدیل هر عشقی را به عشق محبوب عالم دارند، برای آنها که به توحید راه یافته اند، عشق نیز وحدت می یابد و هر عشقی به عشق خداوند باز می گردد.
عشق مجازى باید به عشق حقیقى بر گردد تا ارزش پیدا کند و عاشق از رهگذر کمالات محسوس به کمال مطلق رهنمون گردد. و اگر در همان متوقف گردد جز انحراف هیچ نخواهد بودو سد راه کمال آدمی می گردد. زیرا عشق ما بر معشوق راستین متمرکز است و به هر آن چه که از اوست و بوى او را مى دهد و نشانه اوست عشق مى ورزیم. ازاین رو توقف در این عشق هر چند بهتر از نداشتن عشق است، ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد.
هر عشق و محبتى که از این دو مقوله خارج باشد عشق نیست بلکه شهوت و غریزه زیستی است در واقع آفتى است که به رنگ عشق درآمده و زایل شدنى است. این عشق بعد از سپرى شدن آن دوره رخت برمى بندد و بر زیر خاکسترهاى آن خرابى و فساد شدیدى باقى خواهد ماند. جداى از مورد عشق کاذب و دروغین این امکان هست که در یک انسان، هم عشق مجازى باشد و هم عشق حقیقى، اما چینش و نحوه قرارگیرى این دو، به صورت طولى مى باشد، یعنى توجه اولى به عشق مجازى است ولى هدف نهایى متوجه عشق حقیقى (خداوند متعال) است و همان طور که ذکر شد درنگ و توقف در عشق مجازى رهزن و بازدارنده از رشد و تعالى مى باشد.
تنها آن عشق مجازى که در دل جاى دارد، مى تواند پلى براى رسیدن به عشق الهى باشد. عاشق باید به منشأ کمال و حسن معشوق توجّه کند و دیدگاه خود را به آن معطوف دارد و معشوق مجازى را «نمادى» از معشوق حقیقى خویش تلقى کند و او را جلوه اى از جمال و کمال او بداند.
اگر در عشق مجازى، عاشق همواره به این حقیقت واقف شود که معشوق او «مجازى» است و تنها براى راهبرى او به «عشق برتر و برین» است، مى تواند از این عشق گذر کرده و به عشق حقیقى و الهى برسد؛ امّا اگر نگاه خویش را بر همان معشوق مجازى محدود سازد و جان و دلش محدود و مسخر و مقید وى گردد، هیچ گاه نمى تواند از او گذر کند و به معشوق حقیقى دست یابد.
علاوه بر این؛ همواره بکوشد و دقّت نماید که هنگام برخورد با معشوق مجازى، به یاد معشوق حقیقى افتد و با نگاه او، هجران معشوق اصلى را یاد آورد؛ مانند عشق یعقوب به پسرش یوسف: هرگاه که یعقوب، یوسف را به «چشم سر» مى دید، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده یوسف از وى دریغ شد، مشاهده حضرت حق نیز از دل وى در حجاب گردید. از این رو آن همه جزع و فزع یعقوب در فراغ یوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت یوسف و آن زمان که دوباره به دیدار یوسف موفق شد، به سجده افتاد که دلش معشوق اصلى را دید.(کشف الاسرار، ج 5، ص 140؛ در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص 177 و 178)
به هر روى، زمانى مى توانیم عشق مجازى را به عشق الهى و حقیقى مبدل سازیم که از آن گذر کنیم و به منشأ و منبع اصلى و سبب اصیل آن روى آوریم.
چشم دریا دیگر است و کف دگر//کف بهل وز دیده دریانگر
جنبش کف ها ز دریا روز و شب // کف همى بینى و دریا نى عجب
ما چو کشتیها به هم بر مى زنیم // تیره چشمیم و در آب روشنیم
اى تو در کشتى تو رفته به خواب // آب را دیدى، نگر در آبِ آب
آب را آبى است کو مى راندش// روح را روحى است کو مى خواندش (مثنوى معنوى، دفتر3، ابیات 1270 – 1274)
نام گذارى «عشق»، بر عشق دروغین، خیانت به محتوا و عمق این واژه پاک است. پیروان عرفان و عشق حقیقى، از آنجا که جهان هستى، از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق مى دانند؛ عشق به مظاهر و آفریده هاى او را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار – که عشق حقیقى است – مى دانند.
عشق مجازى همچون نردبان، پل و مسیر ورودى به عالم عشق حقیقى است. عشق مجازى، ریشه در عشق حقیقى دارد؛ زیرا عشق ما بر معشوق راستین، متمرکز است و به هر آنچه که از او است و بوى او را مى دهد و آیت او است، عشق مى ورزیم. عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از این رو توقف و ماندگارى در این عشق، هرچند بهتر از نداشتن عشق است؛ ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد.
عاشقى گر زین سر و گرز آن سراست // عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن // لیک کار از کار خیزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود // آن مجازش تا حقیقت مى رود (مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 76 و 111 و دفتر 3، بیت 1345)
در روایتى آمده است: نوجوانى که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر«صلى الله علیه وآله» سلام کرد و از خوشحالى دیدن ایشان، چهره اش گشاده شد و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را، اى رسول خدا! این مقام نه براى تو است و نه دیگرى.
در حقیقت تو را براى دوستى خدا دوست مى دارم. در این هنگام رسول خدا به همراهان خویش روى کرد و فرمود: این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکى اش به شما دوست بدارید و مرا براى دوستى خدا دوست بدارید)ارشاد القلوب، دیلمى، ص 161، ح 898 )
در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم //در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم
در دیده هر عاشق، او بود همه لایق// ور نه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس// او بود همه او بس، تنها همه او دیدم (عراقى)
گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» یاد مى شود که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعه اى از لطایف عالم هستى و آیینه اى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارى تعالى است.
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مى برند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهى است و یا عشق به عالمانى است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمان ها و زمین به تفکر مى پردازند)ر.ک: اسفار، ج 7، ص 184؛ دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص 97و98(گاهى نیز به آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مى گردد که همان عشق و محبت به صفات روحى و ملکات اخلاقى انسان ها است.)محمد بن محمد بن الحسن، نصیرالدین الطوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم.) اما عشق کاذب و دروغین، داراى منشأ جنسى و شهوانى است. در این عشق، عاشق به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى او متوجه است. این نوع عشق – که به جفا، نام عشق بر آن نهاده اند – موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل مى شود
عشق هایى کز پى رنگى بود//عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان نالیده اند//که نظر ناجایگه مالیده اند) مثنوى معنوى، دفتر 1، بیت 205 و دفتر بیت 229(
انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است، خود را مى پرستد. شخص مورد علاقه را براى خود مى خواهد و در این اندیشه است که از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد. بدیهى است که چنین عشقى نمى تواند مکمل و مربّى روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید.(ر.ک: مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص 83 – 94.)
این نوع عشق، منشأ خشونت، جنایت، زبون کننده و ناپایدار است و همان است که وصالش، مدفنش به شمار مى آید. ملا صدراى شیرازى مى گوید: «کسانى که شیئى از اشیاى دنیایى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کرده اند، وقتى به وصال محبوب رسیدند، بعد از مدت اندکى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مى گردد؛ لذا حلاوتى را که در حالت عشق و حب داشتند، از دست مى دهند)اسفار، ج 7، ص 186(
عشق، آینه بلند نور است // شهوت ز حساب عشق دور است
سعدیا! عشق نیامیزد و شهوت با هم// پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم
امام صادق علیه السلام مى فرماید :من وضع حبّه فى غیر موضعه فقد تعرّض للقطیعة ؛) بحارالانوار، ج 74، ص 183(هر کس محبتش را در غیر جاى خویش قرار دهد [ به جاى رابطه و پیوند ]خود را در معرض جدایى قرار داده است.
عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى، نمودار مى گردد. دوام عشق، به دوام و پایدارى معشوق وابسته است. عشق آب و رنگ و حس صورى، چون ثبات ندارد، پایدار نمى ماند. این عشق ها نوعى هوسرانى و بازى خیالى است که فرجامى جز ننگ و رسوایى ندارد.
*مبدأ عشق:
اساس آفرینش جهان، عشق خداوند به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا حبّ ذات یکى از اسباب عشق است. خداوند نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکى أعرف»؛ سخاوى، مقاصد الحسنه، ص 153.؛ «من گنج پنهانى بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم». گنج مخفى بد ز پرى چاک کردخاک را روشن تر ز افلاک کرد بنابراین نخستین کسى که عشق ورزید، خداى متعال بود.ابوالحسن دیلمى، عطف الألف المألوف على الکلام المعطوف،، ص 28. او بر اساس همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست مى دارد.ر.ک: علامه طباطبایى، المیزان. عین القضات همدانى مى گوید: «دریغا به جان مصطفى، اى شنونده این کلمات! که خلق پنداشته اند که انعام و محبّت او با خلق از براى خلق است؛ نه، از براى خلق نیست؛ بلکه از براى خود مى کند که عاشق، چون عطایى دهد به معشوق و با وى لطفى کند، آن لطف نه به معشوق مى کند که آن با عشق خود مى کند. دریغا از دست این کلمه! تو پندارى که محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ این محبّت او از بهر خود است».تمهیدات، ص 217.
چنان که مبدأ عالم خداوند متعال است، مبدأ عشق نیز او است. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است. عشق انسان زاییده عشق خدا است.
توبه کردم و عشق همچون اژدهاتوبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خداى بى نیازعاشقى بر غیر او باشد مجاز
مثنوى معنوى، دفتر6، ابیات 970 – 971.
موفق ومؤید باشید.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد