نامه امام (ره) به منتظری در ۶ فروردین؟
۱۳۹۳/۰۱/۰۵
–
۸۸۷ بازدید
امام خمینی مدت ها بود که دریافته بود فردی که به عنوان قائم مقام رهبری معرفی شده نه تنها شایستگی های لازم را ندارد، بلکه حتی اصلاح شدنی هم نیست، و همین امر ایشان را به سمت اتخاذ تصمیمی سرنوشت ساز برای آینده جمهوری اسلامی سوق داد؛ این تصمیم بالاخره در نامه ۶ فروردین ایشان نمایان شد.
نامههای سرنوشت ساز امام در 6 و 8 فروردین 68 برای آیت الله منتظری و طرفداران او بسیار گران آمد؛ واکنشها نسبت به این نامهها در همان روزها قابل پیش بینی بود؛ شوکه شدن شخص آیتالله و واکنش پرخاشگرانه و بی ادبانه او نسبت به این نامه در پنهان ( آن طور که در خاطرات منتظری آمده است) و اعلام اطاعت آیتالله از این نامه در آشکار، از جمله این واکنشهاست. این واکنشها البته دامنه کمی و کیفی گسترده تری پیدا کرد. نوشتار ذیل کوششی است در جهت تبیین حواشی بوجود آورده این نامه.
ماجرا چه بود؟
امام خمینی در اوایل فروردین 1368 تصمیم سرنوشت ساز خود برای آینده جمهوری اسلامی را با نگارش نامه ای چند خطی خطاب به آیتالله منتظری اتخاذ کردند. ایشان در این نامه خطاب به آیتالله منتظری نوشتند که وی صلاحیت و مشروعیت برای تصدی رهبری انقلاب را ندارد؛ یعنی عدم مشروعیت و صلاحیت منتظری را به وی اعلام کردند.
ایشان به منتظری نوشتند که رهبری جمهوری اسلامی کار دشواری است و طاقتی و بینشی بیش از آیتالله منتظری نیاز دارد. البته امام در همین نامه نوشتند که از همان ابتدا با انتخاب آیتالله منتظری به عنوان رهبری آینده نظام مخالف بوده اند و چون منتظری را قابل اصلاح تصور می کردهاند، سکوت کردهاند.
آیتالله منتظری در واکنش به این نامه، نامهای در 7 فروردین به امام خمینی نوشت و گفت که خود را تابع نظر ایشان میداند و از این رو از این مقام استعفا میدهد. حضرت امام نیز در پاسخ به آیتالله منتظری از استعفای وی تشکر کردند.
بدین ترتیب ماجرا با تدبیر حضرت امام، ختم به خیر شد.
چرا امام به منتظری نامه نوشتند؟
امام خمینی در نامهای به نمایندگان مجلس در روزهای پس از عمومی شدن خبر کنار رفتن منتظری از رهبری آینده نظام، نوشتند: “این پدر پیرتان بیش از دو سال تلاش کرد تا ماجرا بدین جا ختم نشود ولی موفق نشد” این دو سال چه اتفاقاتی افتاده بود و امام برای اینکه ماجرا بدین جا ختم نشود چه کردند؟
از همان ابتدای مطرح شدن منتظری به عنوان قائم مقامی رهبری، امام به واسطه آیتالله محمدی گیلانی به هاشمی رفسنجانی پیغام دادند که آیتالله منتظری را به عنوان این سمت معرفی نکنند چرا که او توان این کار را ندارد[1] ولی هاشمی عنوان کرد که دیگر نمیشود جلوی بحث را گرفت.[2]
با این وجود امام که امیدشان بر این بود که منتظری قابل اصلاح است، شروع به تلاشهایی در این زمینه کردند. نگرانی خبرگان ملت از بیت آیتالله منتظری، در همان روزهای نخست انتخاب وی به جانشینی امام، توسط خبرگان به وی منتقل شد. آیتالله مشکینی خطاب به منتظری نوشتند:
جسارتاً معروض میدارد نظر اغلب دوستان برای روز مبادا شمایید، لکن با یک نگرانی خاص از ناحیه بیت و بعضی حواشی آن جناب که متأسفانه به قول آن مرحوم مراجع قبلی پس از مرجعیت گرفتار میشدند و شما قبل از آن، من در این باره لإمتثال أمرکم کلی میگویم پیوسته از دوستان صمیمیتان اظهار ناراحتی میشنوم حتی در مجلس نیز مطرح شد و بی سر و صدا گذشت، و قبلا هم پس از سمینار ائمه جمعه برخی به حقیر میگفتند به حضورتان گفته شود و اینان از دوستان مخلص آن جنابند و شما را برای اسلام میدانند و راضی نیستند شخصی که از آنِ عموم است، در قبضهی خصوص باشد.[3]
و البته این نگرانی نه تنها کمتر نشد بلکه فزونی یافت و رنگ واقعیت به خود گرفت. تلاشها برای دور کردن باند مهدی هاشمی از بیت منتظری هم ناکام ماند. حتی هنگامی که مهدی هاشمی برای بررسی اتهاماتش به دادگاه فراخوانده شد، منتظری حتی در برابر نظام موضع گرفت و از هاشمی دفاع کرد. انتظار این بود که پس از اعترافات مهدی هاشمی به قتلهای پیش و پس از انقلاب، رهبری یک باند خطرناک و سوء استفاده از آیتالله منتظری و بیت او، آیتالله منتظری دست از حمایت این مجرم بردارد اما او بازهم چنین نکرد و حتی جمهوری اسلامی را از رژیم شاه بدتر خواند.
بعد از اعدام مهدی هاشمی، امام بارها و در جلسات مختلف از منتظری خواستند تا در سخنرانیهای خود حرف دشمنان را نزند و امت حزبالله و خانوادههای شهدا را ناامید نکند، اما او بازهم دست بردار نبود تا آنجا که حضرت امام دستور عدم پخش سخنان منتظری از تلویزیون را صادر کردند.
بالاخره صحبتها و روند امور به شکلی پیش رفت که امام امت دریافتند سپردن رهبری نظام به دست فردی با ویژگیهای منتظری، آینده خطرناکی برای جمهوری اسلامی ایران در پی خواهد داشت، از این رو تصمیم 6 فروردین 68 را اتخاذ کردند.
واکنش منتظری و اطرافیان، هنگام دریافت نامه
با دریافت نامه منتظری واکنشی بسیار توهین آمیز و گستاخانه روا داشت که خود وی این واکنش بی ادبانه را در خاطراتش نقل کرده، ولی به جهتی که قلم از نوشتن این سخنان بی ادبانه شرم دارد، از نقل این سخنان اجتناب می کنیم. سوای این واکنش پرخاشگرانه، منتظری نامه ای مودبانه (!؟) به امام خمینی نوشت و از ایشان تشکر کرد و نوشت که از رهبری آینده نظام استعفا می دهد. امام نیز در پاسخ به منتظری از این که او عدم آمادگی و استعفای خود را اعلام کرده است، از او تشکر هم کردند.
اطرافیان منتظری نیز در آن روزها از این نامه ها به شدت شوکه شده و هیچ گونه ابراز نظر و مخالفتی نکردند. حتی به ذهن آنان خطور هم نکرد که این نامه از امام نیست، و یا اینکه امام آنقدر پیر و ناتوان بوده که اصلا مملکت را ایشان اداره نمی کرده و چیزهای دیگری که بعدها به ذهن این عده رسید.
حواشی نامه 6 فروردین در سالهای پس از رحلت امام
حواشی نامه امام خمینی آنقدر بود که با کنار رفتن منتظری از قائم مقامی رهبری و حتی رحلت حضرت امام نیز پایان پیدا نکرد.
در این مرحله آیت الله منتظری و برخی حامیان او، تلاش کردند تا به انحاء مختلف صحت انتساب نامه مذکور به امام را زیر سوال ببرند. مطرح کردن برخی شایعات مانند اینکه « به چهره عارفانه امام نمی آید چنین نامه ای بنویسد»؛ « امام کانالیزه شده بود»؛ « این اواخر امام اداره مملکت را به کسان دیگری سپرده بودند و خود کاره ای نبودند»؛ « امام اصلا در جریان ماجرا نبود»؛ « متن نامه به هیچ وجه خط امام نیست»؛ « امام در اواخر حیات شان بیماری زیادی داشتند و به اعصابشان مسلط نبودند» و چندین و چند اتهام دیگر که هیچ گاه هم قابل اثبات نبود. چرا که در سوی دیگر دلایل غیر قابل انکاری وجود داشت که چنین فرضیه هایی را محکوم به بطلان می کرد که به عنوان نمونه به برخی موارد اشاره می شود:
کانالیزه شدن امام: خود منتظری بارها در خاطراتش عنوان می کند که هر گاه می خواست به سراغ امام می رفت و بسیار بی پرده سخن می گفت؛ نتیجه منطقی این امر آن است که منتظری به راحتی می توانست همه نوع اخبار را به امام برساند – که چنین هم می کرد –؛ پس چه کانالیزه شدنی است که افرادی مثل آیت الله منتظری، آیت الله پسندیده و چند تن دیگر – که اغلب هم نظراتی متفاوت با امام داشتند – به راحتی می توانستند حرفهای خود را به امام بزنند. این فقط یک دلیل بسیار کوتاه و اجمالی.
در جریان نبودن امام: نامه 7 فروردین منتظری و 8 فروردین امام از رادیو پخش شد و طبیعتا امام هم از این موضوع آگاه شده اند. در ابتدای نامه 7 فروردین منتظری نیز آمده است که « مرقومه 6 فروردین حضرتعالی را دریافت کردم»؛ با این همه نمی بایست امام می پرسیدند که چه کسی در 6 فروردین به منتظری نامه نوشته و …
تایید نامه از سوی بزرگان: آیت الله هاشمی رفسنجانی که در خاطرات سال 67 و 68 خود به موضوع نامه اشاره کرده است و آن را تایید نموده است. از سوی دیگر سال ها قبل، حجت الاسلام سید حسن خمینی نامه ای به آیت الله مشکینی نوشت و از صحت این نامه سوال کرد. ایشان نیز در پاسخ نوشتند: بنده شهادت می دهم نامه مزبور نامه معظم له و مطالب آن منظور ایشان بوده است. [4]
چرا این همه دست و پا زدن؟
رفتار آیت الله منتظری و دیگر اطرافیان نزدیک وی در سال های پس از رحلت امام خمینی، نشان از یک واقعیت بزرگ داشت و آن اینکه « هنوز این نامه توسط این گروه هضم نشده است و قابل پذیرش نیست».
تلاش در جهت ایجاد تردید نسبت به صحت انتساب نامه مزبور به حضرت امام و ایجاد تردید در سلامت روانی نگارنده نامه تنها بخشی از سعی فراوان این گروه در برابر این نامه انقلابی حضرت امام است.
اما نکته مهم این است که چیزی که آنان را به این تکاپو واداشته است، مطالبی است که در این نامه ها آمده و پذیرش این مطالب برای این گروه سخت است. از این روست که چون توان در افتادن با نام بزرگی چون حضرت امام را ندارند، سعی در تشکیک در انتساب آن نامه به این بزرگوار دارند. آن چیزی که این افراد را از این دو نامه – و مخصوصا نامه 6 فروردین – به هراس و کینه می افکند، نه فقط بر کنار شدن منتظری از رهبری آینده نظام ، که دیگر مطالب بسیار مهم و سرنوشت سازی است که ایشان در این نامه ها ذکر کرده اند. از این رو در پایان کلام و برای جلب توجه مخاطبان عزیز به دقت بیشتر در این نامه، به نقل نامه 6 فروردین 68 امام خمینی به آیت الله منتظری می پردازیم:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب آقاى منتظرى
با دلى پر خون و قلبى شکسته چند کلمه اى برایتان مینویسم تا مردم روزى در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان[5] نوشته اید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم میدانم؛ خدا را در نظر میگیرم و مسائلى را گوشزد میکنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامى عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست داده اید.
شما در اکثر نامه ها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدرى مطالبى که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده اى براى جواب به آنها نمیدیدم. مثلًا در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودى که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میینید که چه خدمت ارزنده اى به استکبار کرده اید.
در مسئله مهدى هاشمىِ قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر مى دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام مى دادید که او را نکشید. از قضایاى مثلِ قضیه مهدى هاشمى که بسیار است و من حالِ بازگو کردن تمامى آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمى باشید و به طلابى که پول براى شما مى آورند بگویید به قم منزل آقاى پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند.
بحمداللَّه از این پس شما مسئله مالى هم ندارید. اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود مى دانید- که مسلماً منافقین صلاح نمى دانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایى مى شوید که آخرتتان را خرابتر مى کند – با دلى شکسته و سینه اى گداخته از آتش بى مهریها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت مى کنم دیگر خود دانید:
1. سعى کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدى هاشمى و لیبرالها نریزد
2. از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک مى شوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد
3. دیگر نه براى من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هرچه اسرار مملکت است را به رادیوهاى بیگانه دهند
4. نامه ها و سخنرانیهاى منافقین که به وسیله شما از رسانه هاى گروهى به مردم مى رسید؛ ضربات سنگینى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان – روحى له الفداء – و خونهاى پاک شهداى اسلام و انقلاب گردید؛ براى اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند
واللَّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مى دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولى شخصى بودید تحصیلکرده که مفید براى حوزه هاى علمیه بودید و اگر اینگونه کارهاتان را ادامه دهید مسلماً تکلیف دیگرى دارم و مى دانید که از تکلیف خود سرپیچى نمى کنم. واللَّه قسم، من با نخست وزیرى بازرگان مخالف بودم ولى او را هم آدم خوبى مى دانستم. واللَّه قسم، من رأى به ریاست جمهورى بنى صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم
سخنى از سرِ درد و رنج و با دلى شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خداى خود عهد کردم که از بدى افرادى که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشم پوشى نکنم. من با خداى خود پیمان بسته ام که رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمىدارم من کار به تاریخ و آنچه اتفاق مى افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعى خود عمل کنم.
من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعى کنند تحت تأثیر دروغهاى دیکته شده که این روزها رادیوهاى بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش مى کنند نگردند. از خدا مى خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضى هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزى نداریم، هرچه هست اوست. والسلام [6]
یکشنبه 68/1/6 – روح اللَّه الموسوى الخمینى
——————————-
[1] – سنجه انصاف صفحات 16-18 [2] – خاطرات هاشمی رفسنجانی، امید و دلواپسی، ص 312-314 [3] – خاطرات منتظری، ج2، 924 -923 [4] – سنجه انصاف؛ ص 289-290 [5] – نامه 4 فروردین 68 [6] – صحیفه امام، ج21، صص 332-330مشرق نیوز، ۰۵ فروردین