۱۳۹۴/۰۲/۰۴
–
۶۲۱ بازدید
با کودتای اسفند ۱۲۹۹ه.ش.، دورهی جدیدی از تاریخ ایران آغاز شد. دورهای که نوسازی و اصلاح به شیوهی غربی پارادایم حاکم بر آن بود. دورهای تأثیرگذار در تاریخ ایران که در آن تغییرات قابل ملاحظهای در حوزههای نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ایران به وجود آمد. این اقدامها و تغییرهای ناشی از آن، گاه مایهی خرسندی و تشویق برخی صاحبنظران قرار گرفته و گاه زمینهساز مخالفتها و انتقادهای شدید برخی دیگر از آنان شده است.
از جمله مواردی که حجم بیشتری از پژوهشها در این باره به آن پرداختهاند، نوع رویکرد نخبگانبه مقوله پیشرفت و ارزیابی موفقیت آنان در گذار ایران به نوسازی، استقلال سیاسی و تشکیل دولت و ملت بوده است. توجه به نوع حکومت پهلوی و شکل نوسازی آن، روی سکهای است که روی دیگر آن، سکوتی کامل به ابعاد دیگر این نوسازی است. در حالی که در سیر صعودی رضاخانی به رضاشاهی، مؤلفههایی دخیل هستند که ماهیت برنامهی نوسازی رضاشاه را تعین میکنند. این نوشتار با تمرکز بر فرایند به قدرت رسیدن رضاشاه، الویتها و خط مشی پهلوی اول در نوسازی را مورد پردازش و تحلیل قرار میدهد.
فرایند نوسازی و تمرکز سیاسی
تمرکز سیاسی فرایندی است که در آن یک قدرت مرکزی جایگزین قدرتهای متعدد، پراکنده و محلی میشود. نتیجهی این فرایند، کاهش خودمختاری واحدهای فرعی ونفوذ اقتدار مرکزی در سطوح ملی، منطقهای و محلی است. ابزارهای ایجاد تمرکز متعددند: «فرهنگ و نهادسازی، وضع قوانین و مقررات، یکپارچه سازی اقتصاد، آموزشهای نوین، رسانههای جمعی، ایدئولوژی و سرانجام سرکوب و زور. از ابزار سرکوب و زور معمولاً به عنوان آخرین وسیله برای درهم شکستن مقاومت نیروهای تمرکز گریز استفاده میشود.
با این وجود هنگام ایجاد تمرکز در کمترین زمان ممکن، ضعف و فقدان دیگر ابزارها و شورشهای گسترده، کاربرد زور افزایش مییابد. استفاده از ابزار سرکوب میتواند به ایجاد تمرکز کمک کند اما استفادهی مکرر یا اتکای صرف از کارایی آن میکاهد.[2] این فرایند در نهایت ممکن است محصولی در قالب یک نظام مطلقه داشته باشد، نظامی که گاه محرک نوسازی خوانده شده است اما این را میتوان یک روی سکه دانست.
روی دیگر سکه، زایش زمینههای بحرانی است که با نادیده گرفته شدن، به عمق میروند تا چندی بعد در سطوح بالاتری خود را نشان دهند چرا که نوسازی دولتهای مطلقه تا آنجا انجام میپذیرد که «ساخت قدرت شامل توازن بین طبقات قدیم و جدید، استقلال نسبی دولت از آنها و نبود ایفای نقش مستقل سیاسی توسط نیروهای اجتماعی دستخوش تحول اساسی نشود. از این رو علیرغم نوسازی در سطوح اقتصادی، اداری و فرهنگی، ساخت سیاسی در این دولتها به نسبت متصلب و ایستا باقی (می)ماند.
حفظ این ساخت برای تداوم دولت مطلقه امری اجتناب ناپذیر بود. هر چند که نوسازی در دیگر سطوح، دیر یا زود ساخت سیاسی را نیز با بحران روبهرو ساخت.»[3] ظهور، صعود و افول رضاشاه میتواند موردی مناسب برای پردازش این مبانی نظری باشد که در ادامه به تفصیل، بدان پرداخته خواهد شد.
زمینهی ظهور پهلوی اول
ظهور رضاشاه را باید در بطن بافت و زمینههای تاریخی و سیاسی ایران و عوامل بینالمللی جستوجو کرد. بررسی این عوامل میتواند نشان دهندهی مختصات ویژهی حکومت رضاشاه شود. در بررسی این عوامل سرخوردگی از مشروطه، ضعف حکومت مرکزی و بحرانهای ناشی از جنگ جهانی اول نقش داشتند.[4]
از دیگر عوامل مؤثر در این باره، وقوع شورشهای قومی و محلی در کشور است نظیر نهضت جنگل در شمال، قیام «شیخ محمد خیابانی» در آذربایجان و ناامن شدن کردستان توسط «سیمتقو» و تلاش «شیخ خزعل» برای استقلال خوزستان و درگیری بین قشقاییها و ایل خمسه و پلیس جنوب در اصفهان که آشفتگی و ناامنی اجتماعی گستردهای را سبب شد و ایجاد دولت مرکزی نیرومندی را ضروری ساخت. به گونهای که شخصیتهای فرهنگی-سیاسی آن زمان به قدرت رسیدن رضاشاه را عاملی برای پایان به بحرانهای امنیتی کشور میدانستند. برای نمونه «مصدق» در این باره، این گونه اظهار نظر کرده است:
«…وضع در این مملکت طوری بود که اگر کسی میخواست مسافرت کند، امنیت نداشت. اگر کسی مالک زمینی بود، امنیت نداشت. اگر اموال و املاکی داشت مجبور بود چند تفنگچی برای حفظ اموالش استخدام کند… من برای حفظ خانهام، خانوادهام و مردم کشورم طبعاً دلم میخواهد رضاخان نخستوزیر این مملکت باشد چون آرزوی ثبات و امنیت دارم و حقیقتاً در چند سال گذشته به برکت وجود این مرد، ما این امنیت و ثبات را داشتهایم و توانستهایم در کارهای عام المنفعه و خدمت به منافع جامعه پیشرفت کنیم.»[5]
در واقع بنا بر متون و منابع موجود، امنیت مهمترین دغدغهی حمایت داخلی از رضاخان در این مرحله بوده است. برآیند تعین بحران داخلی ایران در ماهیت حکومت رضاخان و برنامههای وی، بعدها چالش استبداد رضاشاهی را ایجاد کرد که گریبان جامعه را تنگ کرد. افزون بر این موارد، قدرتگیری رضاشاه در ایران صرفنظر از مهیا بودن زمینهی داخلی، محصول توافق بینالمللی نیز بود. «انگلیس به این باور رسید که اداره و ادامه ی حکومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست.
زیرا جهانی شدنِ سرمایهداری میطلبید که نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شکل مدرن پیدا کند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یک قدرت نظامی میتوانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش کمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر تودهها زمینهی مناسبی برای پذیرش کمونیسم فراهم کرده بود.»[6]
در مجموع فضای سیاسی ایران آن زمان، آشفته بود. از یک سو ساخت سنتی قدرت برآمده از نیروی ایلات و عشایر دچار فروپاشی گردیده بود و شاه به عنوان سمبل قدرت ساخت سنتی در ضعیفترین موقعیت خود قرار داشت و از سویی نیز نیروی ژاندارمری امکانات بالقوه را برای در دست گرفتن قدرت نداشت و نیروی قزاق تنها نیروی نظامی بود که به علت حمایت انگلیس از آن، امکان اقدام داشت. در چنین شرایطی بود که بر اساس برنامهی از پیش تعیین شدهی انگلیسها، نیروهای قزاق ایران به فرماندهی رضاخان و رهبری سیاسی سید ضیاءالدین طباطبایی وارد تهران شدند.
با شکلگیری دولت مطلقه پهلوی توسعه و نوسازی در ایران شتاب گرفت. اما به دلیل تسلط دولت بر منابع قدرت و ناتوانی و پراکندگی جامعهی مدنی، نوسازی تنها، پروار ساختن ناقص نظام اجتماعی را به دنبال داشت.
از کودتا تا اصلاحات
چندی بعد از ورود به تهران، سید ضیاء طباطبایی، در بیانیهای انجام اصلاحات متوقف در سلسلهی قاجاری را منوط به داشتن ارتش قوی کرد.[7]
در واقع ضعف خرده سیستمهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موجب شد تا خرده نظام نظامی مورد تأکید قرار گیرد. رضاخان نیز که پس از کودتا لقب «سردار سپه» را اخذ کرده بود، در بیانیهای که توسط سیدضیاء تنظیم و به نام «رئیس دیویزیون قزاق، اعلیحضرت شهریاری و فرماندهی کل قوا-رضا» منتشر شد، بر ایجاد «حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین سعادت مملکت به شمار آورد و نیرو و راحتی قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند و در آن بیتالمال مسلمین حیف و میل نشود و امنیت در سراسر کشور برپا شود و سیاسیون خارجی در آن دخالت نداشته باشند.» تأکید کرد.[8]
رضاخان از این پس بر خرده سیستم نظامی تمرکز کرد؛ ایجاد تشکیلات نظامی واحد و متحدالشکل با ادغام بریگاد مرکزی و قزاق شروع شده و پس از تصدی مقام وزارت جنگ توسط رضاخان تحت نظارت وزارت جنگ درآمد. ادغام ژاندامری، تأسیس دانشکدهی افسری، جذب امکانات مالی، افزایش تعداد کادر خرید سلاحهای جدید و آموزشهای جدید به قدرت برتر در جامعهی ایران تبدیل شد و تقسیم تشکیلاتی آن نیز دچار تحول گردید. وی با اتکا به نیروهای نظامی در عرصههای گوناگون، به سرعت قدرت خود را استحکام بخشید و ارتش حرفهای رو به گسترش را به زیر فرمان خود درآورد.
قدرت او چنان شد که «در عموم کارهای لشکری و کشوری و مالی مداخله میکرد… عواید ادارهی مالیات مستقیم و درآمد ادارهی کل خالصه جات مملکتی و مالیات ارزاق تهران را هم که ریاست آن با امیرلشکر خدایارخان بود، از مردم اخذ و بدون آنکه به خزانهداری کل وارد شود، مستقیماً بابت بودجهی وزارت جنگ دریافت مینمود.»[9]
از این پس رضاخان تا سال 1304 با اتکا به ارتش جدیدی که سازماندهی کرده بود و با حمایت ضمنی و سکوت برخی از نیروهای سیاسی- اجتماعی به توسعهی اختیارات خود پرداخت تا در مجلس پنجم مشروطه، انحلال سلطهی قاجاریه را به تصویب رسانید. در مجموع در فرایند به قدرت رسیدن رضاخان، خرده سیستم نظامی به گونهای نامتوازن از دیگر خرده سیستمهای نظام اجتماعی برجستهتر شد.
اقتداگرایی رضاشاهی
در ایران، نوسازی در برخی زمینهها در قرن نوزدهم آغاز شد اما ضعف دولت قاجار و نیز طبقهی متوسط موجب ناکامی و توقف آن شد. در واقع با توجه به ضعف بورژوازی، پیشبرد فرایند نوسازی در ایران مستلزم وجود دولتی مدرن، متمرکز و مقتدر بود. با شکلگیری دولت مطلقه پهلوی توسعه و نوسازی در ایران شتاب گرفت. اما به دلیل تسلط دولت بر منابع قدرت و ناتوانی و پراکندگی جامعهی مدنی، نوسازی تنها، پروار ساختن ناقص نظام اجتماعی را به دنبال داشت.
در فرایند نوسازی به سبک رضاشاهی، حوزهی سیاست تا آنجا که به ساخت دولت مربوط میشد تحولاتی را پذیرفت، اما این تغییرات برای تقویت کارایی، ظرفیت و اقتدارحکومت بود و به گسترش تسلط و نفوذ آن بر جامعهی مدنی منجر شد. از این رو اگرچه دولت مطلقه در عرصههای اقتصادی و اجتماعی دستاوردهایی برای توسعه و نوسازی داشت اما در حوزهی سیاست و نظام سیاسی مانع توسعه بود.[10]
در واقع دوران سلطنت وی همچون وزارتش مختصاتی داشت؛ نظامیگری که نهادها، فرایند و کنشگران را شامل میشود و سپس بستن راه حضور نخبگانی که برخیشان از کنشگران نوسازی وی بودند و یا در کمترین حالت حامیاش و مذهب ستیز.
نظامیگری در حکومت رضاشاه
با به قدرت رسیدن رضاشاه، قدرت در دست کسی متمرکز شد که خاستگاه و تکیه گاهش ارتش بود. تمرکز قدرت، وحدت و امنیت ملی، انجام اصلاحات و ایجاد نظام دیوانی مدرن در عصر رضاشاه همگی نیازمند استقرار ارتش جدید بودند. با توجه به ریشهی نظامی کودتای 1299، کوششهای جدید در زمینهی نوسازی ارتش قابل انتظار بود. همانگونه که پیشتر آمد، ناامنیهای موجود در ایران امنیت را به گمشدهی نخبگان ایرانی تبدیل ساخت به گونهای که به حامیان رضاخان تبدیل شدند.
رضاخان نیز پس از کودتا به ایجاد و تقویت ارتش ملی به عنوان ستون محکم قدرت خود پرداخت تا اولویت خرده سیستم نظامی ماهیت نظامی حکومت وی را آشکار سازد. بر این اساس، رضاشاه موانع دستیابی ایجاد سلطنت را با توسعهی اقتدارهای خود هموار ساخت و از همان ابتدا برای تشکیل یک دولت مرکزی مقتدر، بر ضرورت اصلاحات مالی، اداری و نظامی، تأسیس مدارس، پیشرفت تجارت از راه احداث جادهها و راه آهن و نیز الغای کاپیتولاسیون تأکید کرد. ماهیت نظامی حکومت رضاشاه، ماهیت برنامهی نوسازانهی وی را نیز مشخص کرد. چنانچه بار دیگر نخستین پایگاه جهت آغاز اصلاحات وی، ایجاد یک ارتش ملی واحد و مدرن بود.[11]
بدین ترتیب اقدامهایی آغاز شد که فارغ از آثار مثبت و منفی و یا چگونگی اجرای آن، خرده نظامهای جامعهی ایران را دچار دگرگونی ساخت. بالا بردن درآمدهای دولتی از راه مالیات منظم، بانکداری و فعالیتهای گمرکی، بهبود بخشیدن به نظام ارتباطی بهوسیلهی جاده سازی و احداث نخستین خط راه آهن سراسری ایران، ایجاد خطوط تلگراف و شبکهی تلفن، اجباری کردن خدمت نظام وظیفهی عمومی و سربازگیری، ایجاد نظام قضایی و آموزشی مدرن، مشارکت دادن زنان در آموزش و پرورش و فعالیتهای اجتماعی، توسعهی شبکههای بهداشتی، درمانی و نوسازی شهرها با کشیدن خیابانهای پهن در شهرهای بزرگ، طرحهایی بودند که ارتش رضاشاه در آن به نحوی نقش فعال داشت.
آنگونه که «جان فورن» رژیم رضاشاهی را «استبداد نظامی» و «تجددخواهی نظامی به رهبری دولت» مینامد.[12] شاید همین مشارکت و پشتیبانی ارتش سبب شد که هر چه از آغاز نوسازی رضاشاه میگذشت، ویژگی آمرانه و خشن آن پررنگتر میشد. بودجهی دفاعی از سال 1305 تا 1320، 5 برابر افزایش یافت. بودجهی ارتش از حدود 110میلیون ریال در سال1307 به275 میلیون ریال در سال 1315 و592 میلیون ریال در سال 1320 رسید و شمار ارتشیان هم ازحدود 40 هزار نفر به حدود 150 هزار نفر افزایش یافت.[13]
علاوه بر این وی از راه جذب بودجه و اعتبارات بیشتر در طی سالهای 1300-1320 علاوه بر افزایش تسلیحات و امکانات نظامی ارتش بر تعداد نفرات آن افزود به گونهای که نیروهای مسلح از 5 لشکر با 40 هزار نفر به 18 لشکر با 127 هزار نفر رسید.[14]
همچنین تشکیلات ارتش نیز پس از گسترش در سال 1313 شامل 4 قسمت مجزای وزارت جنگ، ارکان حزب کل قشون، تفتیش نظامی کل قشون و تفتیش مالی و مباشرت کل قشون گردید. علاوه بر توسعهی نیروی انتظامی جهت سرکوب شورش در شهرها، ارتش به منظور مقابله با قیامهای ایلات و عشایر و نیروهای گریز از مرکز، نیروی زرهی (تانک و زره پوش) و نیروی هوایی را نیز به خدمت گرفت. نیروی هوایی به عنوان یکی از واحدهای نیروی زمینی با خرید 100فروند هواپیمای جنگی و تأسیس مدرسهی هواپیمایی به تدریج شکل گرفت و در سال 1311 مستقل شد و تا سال 1314 در برخی شهرها نیز گسترش یافت.[15]
توسعهی ارتش به عنوان واحد مجزا از جامعه امکان نداشت بنابراین ضروری بود آموزشهای نظامی، ایدهها و روشهای جدیدی از روشهای متعددی در جامعه تسری یابد. به همین جهت طرح نظام وظیفهی اجباری در مجلس پنجم تصویب شد. بنیانگذاری دولت و ارتش ملی، تغییر در رابطهی فرد و دولت را ضروری میساخت. نظام وظیفهی همگانی موجب میشد دولت به جای رهبران ایالات، مالکین و مقامات محلی، اتباع خود را بر اساس ضوابط قانونی و صرفنظر ازتعلقات مذهبی، قومی و زبانی و وابستگیهای طبقاتی به خدمت نظام فراخواند.
«…این ضابطهای انتزاعی و غیرشخصی بود که به همگان هویتی نوین میبخشید. اتباعی که به این ترتیب به خدمت نظام در میآمدند در فضایی جدید، منضبط و جمعی از آموزش، لباس، خوراک و زبان یکسان بهرهمند شدند. بدین ترتیب ارتش به مدرسهای برای آحاد ملت، تبلیغ وفاداری به دولت و ترویج شیوهی جدیدی از زندگی و آموزشهای ناسیونالیستی تبدیل میشد.»[16]
تغییر شیوهی سربازگیری سنتی به «نظام وظیفه»، وسیعترین بستر ممکن برای ترویج ملیگرایی را به وجود آورد. اقتدار دولت تا درون خانوادههای روستایی، ایلی و شهری نفوذ کرد. تمامی ایرانیان صرفنظر از قومیت، زبان و مذهب موظف بودند مدتی را زیر پرچم ملی کشور خدمت کنند. با برقراری نظام وظیفهی عمومی، ترکیب قوای ارتش نیز متوازن و از غلبهی یک گروه قومی بر آن جلوگیری شد. اجرای قانون نظام وظیفه گام مهم دیگری در راه یکپارچه سازی و تمرکزگرایی دولت مطلقه پهلوی بود.
برقراری پیوند معنوی میان شاه و نخبگان نظامی از دیگر برنامههایی بود که با جدیت دنبال میشد. «رضاشاه در همهی مراسم عمومی لباس نظامی به تن میکرد. سطح زندگی افسران ارتش را بالاتر از سایر حقوق بگیران قرار داد. اراضی دولتی را با قیمت ارزان به آنها فروخت، برایشان باشگاهی تماشایی در تهران ساخت و فارغ التحصیلان دانشگاه افسری را به فرانسه فرستاد. او همردیفان وفادار خود در لشکر قدیم قزاق را به فرماندهی لشکرهای ارتش نوین ارتقا داد و بالاخره پسرانش به ویژه ولیعهد را بیش از هر چیز، افسرانی فعال در نیروهای مسلح بار آورد.»[17]
تغییر شیوهی سربازگیری سنتی به «نظام وظیفه»، وسیعترین بستر ممکن برای ترویج ملیگرایی را به وجود آورد. اقتدار دولت تا درون خانوادههای روستایی، ایلی و شهری نفوذ کرد. تمامی ایرانیان صرفنظر از قومیت، زبان و مذهب موظف بودند مدتی را زیر پرچم ملی کشور خدمت کنند.
ضاشاه به طور منظم و حساب شده سران نظامی را به رژیم خود متصل میکرد. وی با هر نوع نشانی از خیانت به شدت برخورد مینمود و یک سیستم فرماندهی سلسله مراتبی ایجاد کرد که از دفتر نظامی او در دربار به رؤسای ستاد و سپس فرماندهان نواحی میرسید. فرماندهان عالی رتبهی ارتش همچون دیکتاتورهای کوچک به نیابت از رضاشاه در گوشه و کنار کشور حکمرانی و هرگونه فعالیت و گروه مخالف را سرکوب میکردند.
رضاشاه اصرار داشت که تمام مسائل مهم لشکری باید به اطلاع شخص او برسد و در نتیجه فرماندهان خویش را به مشتی افراد وابسته به عنایت خود تبدیل کرد. سوء ظن عجیب و وحشتناک شاه به افسران رده بالا که حامیان او در روند صعود به دولت بودند آن چنان عمیق شد که تا سال 1315 چهرههای نظامی معروفی نظیر سرلشکر «حبیب الله خان شیبانی»، سرلشکر «محمدحسین آیرم» و سرلشکر «امان الله جهانبانی» از کار برکنار شده و حتی به زندان بیفتند.[18]
گویی سنت وزیر کشی در دورهی پهلوی به سنت افسرکشی تبدیل شده بود. اما نهادی که با چنین سیاستها و البته سرمایهگذاری هنگفتی توسط رضاشاه ایجاد شده بود در جریان حملهی متفقین در شهریور 1320 نتوانست حتی بخش کوچکی از این هزینهها را جبران نماید و حتی پیش از دستور ترک مقاومت، دچار فروپاشی شده بود.
«ارتش در میدان نبرد از بالا تا پایین فرو پاشید و سربازان پس از گریختن فرماندهانش پراکنده شدند. روحیهی باختگی که از لشکرهای خط مقدم آغاز شده بود، به سرعت به سراسر ارتش و سپاهیانی که در عملیات شرکت نداشتند گسترش یافت. در هشتم شهریور آشوب کاملی بر محافل نظامی ایران حکمفرما بود. بخش اعظم سربازانی که فرار کرده بودند، تفنگ و مهمات و تجهیزات خود را همراه برده و برای آنکه بتوانند غنایمی تهیه کنند آنها را به عشایر فروختند. وقتی ثبات رفته رفته آغاز شد دیگر چیز چندانی برای ارتش نمانده بود. ستاد کل میگفت از 50 هزار افراد لشکرهای یکم و دوم تهران تنها حدود 12 هزار نفر باقی مانند. در واقع ستاد کل اعتقاد داشت که در حال حاضر سپاه قابل اتکایی در اختیار ندارد.[19]
این گونه، حکومتی که با کودتایی نظامی و با خاصیتی میلیتاریستی ایجاد شده بود، نتوانست دوام بیاورد چون آنگونه که در ابتدا آورده شد، در فرایند تمرکز قدرت، استفاده از ابزار سرکوب میتواند به ایجاد تمرکز کمک کند اما استفادهی مکرر یا اتکای صرف از کارایی آن میکاهد.
سخن آخر
دوران اقتدار رضاشاه از اسفند 1299 با روندی تدریجی آغاز شد تا در سال 1304 با عنوان «رضا»، شاهِ ایران تثبیت شد. از همان ابتدا در تنوع میان خرده نظامهای مختلف، خرده نظام نظامی به صورتی نامتعادل رشد کرد و مورد تأکید قرار گرفت. اگر ارتش در دورهی قبل از سلطنت وی مستقل از خرده نظام سیاسی بود اما در سیری صعودی به ساختار غالب در خرده نظام سیاسی بدل شد و در تشدید فرایند نوسازی به کار گرفته شد و ابزار سرکوب و تمرکز قدرت رضاشاه گردید.
بنابراین نوسازی رضاشاهی هر چند موجب رشد تحولات پس از خود شد اما به دلیل سرشت، ماهیت و شیوهی آن نتوانست کارآمدی مطلوبی برای جامعهی آن زمان باشد. نوسازی وی بیشتر پایهی قدرت وی را که نیروهای نظامی بود تقویت و گسترش داد. به صورتی که محصول نوسازی رضاشاهی اقتدار و استبدادی شد که بر پایهی ماهیت نظامی حکومت و سیاستهایش رخنمون شد و تنگنایی بر جامعه ایران پس از مشروطه گردید.(*)
پینوشتها:
[1]. جان فورن، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمهی احمد تدیّن، تهران:رسا، 1382، ص 329 [2]. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357-1299)، تهران: کویر،1384، ص171 [3]. وحید سینایی، پیشین، ص30 [4]. محمدرضا خلیلی خو، توسعه و نوسازی ایران در دورهی رضاشاه، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی، صص101-104 [5]. استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمهی مرتضی ثاقبفر، 1382، تهران: جامی، ص36 [6]. علی بیگدلی، اندیشههای میلیتاریستی در دورهی پهلوی اول، زمانه، دی 85، ش 52، ص 32 [7]. حسین مکی، تاریخ 20 ساله، ج اول:کودتای 1299، چاپ سوم، تهران: نشر ناشر، 1361، ص245-246 [8]. یحیی دولت آبادی، تاریخ معاصر یا حیات یحیی، تهران: فردوسی، صص230-238 [9]. حسین مکی، تاریخ 20 ساله، ج2: مقدمات تغییر سلطنت، چاپ پنجم، تهران: نشر ناشر، ص141 [10]. وحید سینایی، پیشین، ص66 [11]. محمدرضا خلیلی خو، ص130 [12]. جان فورن، پیشین، ص 331 [13]. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران،تهران:گام نو،1381، ص71 [14]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب:از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمهی کاظم فیروزمند و دیگران تهران: مرکز، ص124 [15]. محمدرضا خلیلی خو، پیشین، ص 136-137 [16]. وحید سینایی، پیشین، ص242 [17]. یرواند آبراهامیان، پپشین، ص124 [18]. استفانی کرونین، پیشین، ص78 [19]. استفان کرونین، پیشین، ص80*حسین نادریان؛ کارشناس مسائل تاریخ/برهان/۱۳۹۴/۲/۲