نقدی بر خوانش عبدالکریم سروش از دکترین مهدویت؛ مغالطهی کنه و وجه و فلسفهـجامعهشناسی سیاستزده
۱۳۹۲/۰۷/۲۶
–
۱۴۴ بازدید
دو گونه از مغالطات کنه و وجه را میتوان در خوانش سروش از مهدویت بیرون کشید؛ یکی خلط «انگیزه» و «انگیخته» و دیگری خلط «فرآیند» و «فرآورده». بدین معنی که ممکن است امری در حالت نظری و درونگرایانه بسیار پسندیده و موجه جلوه کند، اما برآیند بیرونی و عملگرایانهی آن ناپسند و ناموجه باشد.
گروه فرهنگیاجتماعی برهان/ مصیب قرهبیگی؛ عبدالکریم سروش در بازخوانی یکی از اندیشههای علی شریعتی، به مسئلهی «مهدویت، مکتب اعتراض» اشاره میکند و آن را امری عوامانه، ایدئولوژیک و کوچهبازاری میخواند که در منابع اصیل دینی از آن سراغ نمیتوان گرفت. این نوشتار بر آن نیست که استدلالات دینی اصیل را برای تأیید دکترین مهدویت بررسی کند، چرا که چنین موضوعی هم از حوزهی تخصصی نگارنده بیرون است و هم اینکه در رابطه با دلالتشناسیهای دینی و فقهی مهدویت، به کرار از سوی دیگران سخن رفته است. در این نوشتار، به تأکید بیش از اندازهی عبدالکریم سروش بر یک روششناسی و برکشیدن اهداف و اغراض خود بدین وسیله خواهیم پرداخت. به سخنی رساتر، تقریر سروش از دکترین مهدویت، به ویژه از نگرش علی شریعتی، دارای مغالطهی منطقی، نگاه بیرونی فلسفی و روششناسی نادرست جامعهشناختی است. در ادامه خواهیم کوشید تا این سه نارسایی و کاستی را در نگرش وی به مهدویت نشان دهیم.
واپسین خطای سروش در تحلیل مهدویت که در اینجا بدان اشاره خواهیم کرد، فقدان بینش جامعهشناختی وی است. جامعهشناسی و به ویژه جامعهشناسی دین با پدیدهها سروکار دارد و هیچ گاه به اصالت یا نژادگی یک پدیده وقعی نمینهد، بلکه آثار و پیامدهای بیرونی آن را بررسی میکند. تحلیل ایشان از مهدویت نه منطقی است، نه فلسفی و نه جامعهشناختی.
1. مغالطهی کنه و وجه؛ منطق نادرست و جابهجایی واقعیت
[1]وی در کتاب «علم و جهان مدرن» برای نخستین بار، مغالطهی کنه و وجه را «واقعیت جابهجا شده و از جای خود دررفته» نامید. آلفرد نورث وایتهد[2] این مغالطه را تبیین کرده است. در این مغالطه، خطای اصلی آن است که صفت شیء که وجهی از وجوه آن است، به جای ذات و کنه آن در نظر گرفته میشود. به عبارت دیگر، کنه یک پدیده در وجهی از آن خلاصه شده است؛ مانند این گزاره که انسان چیزی نیست جز میمون ارتقایافته یا جهان چیزی نیست جز انرژی (خندان، علیاصغر،1380، ص 68 و 69). در واقع این مغالطه، که از آن با نام مغالطهی ذات و صفت نیز نام برده میشود، هنگامی رخ میدهد که ویژگی یا مشخصهی یک صفت از یک پدیده، به عنوان ذات و کنه آن پدیده معرفی گردد؛ به گونهای که گمان رود آن صفت، صفت ذاتی و جداناشدنی آن پدیده است و صفات دیگر، نقشی در ذات و هویت پدیده ندارند. در این مغالطه، خطای اصلی این است که صفت یک چیز، هرچند که آن صفت مهم باشد، به جای ذات آن در نظر گرفته شده است.با توجه به آنچه دربارهی مغالطهی کنه و وجه گفته شد، میتوان دو گونه از این مغالطات را در خوانش سروش از مهدویت بیرون کشید؛ یکی خلط «انگیزه» و «انگیخته» و دیگری خلط «فرآیند» و «فرآورده». بدین معنی که ممکن است امری در حالت نظری و درونگرایانه بسیار پسندیده و موجه جلوه کند، اما برآیند بیرونی و عملگرایانهی آن ناپسند و ناموجه باشد. قرائت سروش از مهدویت کوچهبازاری نیز همین است. وی با تأسی به یکی از خوانشها و صفات مهدویت، که همان جلوهی عامیانه و همگانی آن است، کلیّت مسئلهی مهدویت را نقض میکند. دکترین مهدویت یک نظریه است که از سوی کس یا کسانی به مرامنامه و شیوهی عملی تبدیل میشود. حال برای نقد و بازرسی باید این دو موضوع را از هم جدا کرد که آیا تیغ نقد بر گردن «فرآیند مهدویت» (نظریه و دکترین مهدویت) قرار دارد یا «فرآوردهی مهدویت» (کس یا کسانی که این شیوه را در عمل پیاده کردهاند).
عبدالکریم سروش با نقد خوانش شریعتی از مسئلهی مهدویت، معتقد است که آنچه بدین طریق در جامعه پیدا شده، یا حالتی شدیداً ایدئولوژیک به جامعه بخشیده و یا آن را آنچنان کوچهبازاری ساخته است که از صورت آغازین خود، فرسنگها دور شده است. از این گزاره چنین برمیآید که عبدالکریم سروش از فرآوردهی مهدویت ناراضی است و بر آن است که این دکترین در عمل، بسیار عامیانه شده و خرافات و اوهام فراوانی بدان پیوند خورده است.
اما پرسش اساسی اینجاست که آقای سروش منبع اصلی و خاستگاه بنیادی فرآیند مهدویت را چه میداند و معیارهای وی کدام است که مهدویت موجود را وهمی و عوامانه تفسیر میکند؟ پاسخ وی این است که اساساً مسئله و دکترین مهدویت اصالت اسلامی و حتی دینی ندارد، چرا که در همهی ادیان میتوان به چیزی به نام منجی آخرالزمانی برخورد کرد. به ویژه در دین زرتشتی که از نظر وی، مسئلهی منجیگری از این دین به یهودیت رفت و از آنجا به دیگر ادیان و آیینها رسوخ کرد. هر دین نیز به فراخور فرهنگ خود، تغییرات و اصلاحاتی در این زمینه اعمال کرد. پس از نظرگاه عبدالکریم سروش نمیتوان یک منبع اصیل برای مهدویت پیدا کرد. با این حال، اگر فرض ایشان را درست بگیریم، باید پرسید که پس بر کدام مبنا مهدویت معاصر، خرافی و عوامانه است؟! بر مبنای اصلی که اصلش اصل نیست؟! در اینجا به مغالطهی انگیزه و انگیخته میرسیم که پس از توضیح مختصر دربارهی آن، به مصداقهای آن در تقریر سروش از مهدویت خواهیم پرداخت.
مغالطهی انگیزه و انگیخته، همانند خلط فرآورده و فرآیند، از نوع مغالطات عدم دقت برای گمراهسازی است. خلط انگیزه و انگیخته در واقع مصداق خاصی از دو مغالطهی دیگر است که هر دو عامتر از خلط انگیزه و انگیختهاند. مغالطهی اول Argumentum ad hominem عبارت است از «» (تلاش برای ربط دادن صدق یک مدعا به ویژگیها یا باورهای منفی/ مذموم/ نامطلوبِ مدعی) یا به طور خلاصه، حمله به «شخصیت مدعی در مقام ابطال ادعای او» و دومی عبارت است از «Genetic fallacy» (رد یا قبول چیزی بر اساس مبنا یا سرچشمهی آن یا تعیین ارزش چیزی بر اساس وضعیت پیشین/ مواد سازندهی آن و نه وضعیت کنونیاش) (Douglas،Walton، 2008،ص 190).
عبدالکریم سروش با نقد خوانش شریعتی از مسئلهی مهدویت، معتقد است که آنچه بدین طریق در جامعه پیدا شده، یا حالتی شدیداً ایدئولوژیک به جامعه بخشیده و یا آن را آنچنان کوچهبازاری ساخته است که از صورت آغازین خود، فرسنگها دور شده است. از این گزاره چنین برمیآید که عبدالکریم سروش از فرآوردهی مهدویت ناراضی است و بر آن است که این دکترین در عمل، بسیار عامیانه شده و خرافات و اوهام فراوانی بدان پیوند خورده است. اما پرسش اساسی اینجاست که آقای سروش منبع اصلی و خاستگاه بنیادی فرآیند مهدویت را چه میداند و معیارهای وی کدام است که مهدویت موجود را وهمی و عوامانه تفسیر میکند؟
عوامانه و خرافی خواندن مهدویت معاصر از سوی سروش نیز مصداق همین خلط است. در واقع وی اساساً نقد خود را بر اندیشهی مهدویت از نگاه شریعتی قرار میدهد و پس از عامیانه و ایدئولوژیک خواندن آن، رأی همگانی صادر میکند و با تفسیری موسع همهی نگاهها و جریانهای موجود ایران امروز دربارهی مهدویت را عوامانه و پسرونده قلمداد میکند. عبدالکریم سروش بر آن است که مکتب اعتراض خواندن مهدویت از سوی شریعتی، یک جریان اصیل و تاریخی نیست، بلکه بدعتی است ایدئولوژیک که سبب شده است تا همهی مردم و کوچهبازار به این ایدئولوژی چنگ دراندازند. ایدئولوژیزه شدن از نظر سروش، برابر با دوری از واقعیت بودن و غیرتاریخی شدن است. به عبارت دیگر، خاصیت ایدئولوژی این است که مفاهیم را نه بر اساس آنچه هستند، بلکه بر اساس آنچه باید باشند، برمیسازد. همین مهدویت ایدئولوژیک شریعتی است که اینک بر جامعهی معاصر ایران حکمرانی میکند.
همچنان که پیشتر نیز گفته شد، سروش برای مهدویت جریانی اصیل و خاستگاهی نژادین قائل نیست. از لفافهی سخنان وی میتوان دریافت که وی اصالت و ذاتیتی برای مهدویت در اسلام قائل نیست و آن را وارداتی از فرهنگها و آیینهای دیگر میداند. باز با این حال دانسته نیست که ملاک وی برای عوامانه شدن این آموزه کدام است. برای پاسخ به تقریر سروش از اصالت و ذاتیت مهدویت در اسلام، باید به جریانشناسی نادرست فلسفی وی وارد شد که با تکیه بر یک روش، نتایجی همگانی و یقینی صادر میکند.
2. روش فلسفی تکبُعدی
گفتیم که از نظرگاه عبدالکریم سروش، مسئله و دکترین مهدویت دارای اصالتی اسلامی نیست و بعدها در گذار زمان بدان وارد شده است. از دیدگاه وی، مهمترین عامل در وارد شدن این موضوع به جوامع مسلمان، اقتضائات ایدئولوژیک و قرائتهای انقلابیمارکسیستی بوده است؛ چرا که چنین رویهای با مشی اصلاح و بهبود مخالفتی اساسی دارد و به دنبال شالودهشکنی[3] و اعتراض انقلابی است. نقد ما در این قسمت بر این موضوع استوار است که آیا عبدالکریم سروش، مدرک متقن و مستندی از غیراصیل بودن مهدویت ارائه میکند؟ پاسخ این پرسش در این نکته نهفته است که وی تنها با تکیه بر روش ایدهآلیسم (و یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، با تأسی از روش Emanationism) درستی یک گزاره را تنها در جهان نظری پذیرفته میداند، بدون آنکه فرصتی برای بروندادِ عملی آن داده شود.
اینکه در دین زرتشتی نیز از منجیان و منجیگری سخن به میان آمده است، سخن کذبی نیست، اما نکته اینجاست که به کدام سند میتوان گفت که مهدویت اسلام همان سوشیانت زرتشتی است؟ در فقدان مدارک و اسناد متقن و تاریخیِ مستدل، چنین تفاسیری تنها «حدس و گمان» است و نه تنها غیرعلمی و ناروشمند است، بلکه هر آنچه برآیند و تجویز که از این رهگذر، برون میتراود، یکسره بیاعتبار و ناموثق است. چنین روندی به تاریخسازی شبیه است و کوششی است پیچیده و سرشار از خلط و مغالطههای ناگشودنی که ذهن خوانندهی ناآگاه به مسائل منطقیفلسفی و روششناسیجامعهشناسی را مخدوش میسازد. آنچه در اینجا عیان گشت، حکایت از آن دارد که کسی به اندازهی خود عبدالکریم سروش، ناتاریخمند و عوامانه سخن نمیگوید!
از سوی دیگر، حتی اگر فرض محال را بر آن بگذاریم که سخن سروش دربارهی غیراصیل بودن و فرهنگی بودن مهدویت، پذیرفتنی باشد، چرا باید آن را عوامانه و پسرونده دانست؟ این همان برجستهسازی روش Emanationism است که تنها میبایست منابع اصیلی که کس یا کسانی آن را تأیید میکنند، مبنا قرار گیرد و هر آنچه خارج از این مبانی قرار گرفت، باید کمر همت به نابودی آن بست. این گزاره نیز حاکی از آن است که کسی به اندازهی سروش، ایدئولوژیک و سیاستزده نیست و این نظرگاه پر از خلط و مغالطهی وی را تنها میتوان در ضدیت با مادیگرایان[4] توجیه و تفسیر کرد.
3. فقدان روش جامعهشناختی
واپسین خطای سروش در تحلیل مهدویت که در اینجا بدان اشاره خواهیم کرد، فقدان بینش جامعهشناختی وی است. جامعهشناسی و به ویژه جامعهشناسی دین با پدیدهها سروکار دارد و هیچ گاه به اصالت یا نژادگی یک پدیده وقعی نمینهد، بلکه آثار و پیامدهای بیرونی آن را بررسی میکند. تحلیل ایشان از مهدویت، نه منطقی است، نه فلسفی و نه جامعهشناختی. تاریخ را نیز میتوان گواه قرار داد و با بررسی جامعهشناختی پدیدهی دینی مهدویت، جنبشها و نهضتهایی را میتوان مثال آورد که سبب رهایی و آزادی جوامع مسلمان شده است.
البته ناگفته نماند که شاید سروش این پیامد تاریخی را نیز مخدوش بشمرد، چرا که در راستای پروژهی اصلاحگری وی حرکت نمیکند و موجبات انقلاب و رهایی شده است. به دیگر سخن، مهدویت بر خلاف آنچه عبدالکریم سروش خواستار آن است، غیراصیل، عوامانه، ایدئولوژیک و رهاییبخش است! جامعهشناسان دینی اما عقلانیت یک دین را نه با معیارهای خارجی، از قبیل تکثر نحل و ملل، بلکه بر پایهی «همگونی و هنجاری درونی»[5]Kevin J. Christiano، et al، 2008، ص 86). از این روی، هنگامی که اصل دین و آیینی با جهشی ایمانی پذیرفته گردید، دیگر سخن از عقلانی یا غیرعقلانی بودن آن تنها با معیار همگونی درونی قابل نقد است. اما گویا همه چیز باید در چارچوب پروژهی اصلاحگری سروش توجیه شود! (*) آن به سنجش میکشند (*)
منابع:
– Douglas, Walton (2008). Informal Logic: A Pragmatic Approach. Cambridge University Pres
– Hurley, Patrick (2000). A Concise Introduction to Logic (7th ed.). Wadsworth Press
– Kevin J. Christiano, et al., (2nd ed., 2008), Sociology of Religion: Contemporary Developments, Lanham, MD: Rowman & Littlefield Publishers
– خندان، سید علیاصغر، منطق کاربردی، قم، مؤسسهی فرهنگی طه، 1379.
– خندان، سید علیاصغر، مغالطات، قم، مؤسسهی بوستان کتاب، 1380.
– سروش، عبدالکریم، ایدئولوژی شیطانی، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ هشتم، 1379.
– سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، گفتارهایی در اخلاق و صنعت و علم انسانی، مؤسسهی فرهنگی صراط، 1370.
– سروش، عبدالکریم، مهدویت و دموکراسی، مصاحبه با رادیو زمانه، 28 مرداد 1388.
* مصیب قرهبیگی ؛پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن
——————————————————————————–
[1]- Alfred North Whitehead[2]- Science and the Modern World (1925)
[3]- Deconstructive
[4]- Materialists
[5]- Internal Homogeneity and Normativity
برهان