۱۳۹۴/۰۶/۱۸
–
۲۱۰۹ بازدید
تبیین فلسفی، اصطلاح نادرستی است؛ چون یک فلسفه وجود ندارد؛ بلکه فلسفه ها وجود دارند؛ که برخی از این فلسفه ها، در تضادّ با فلسفه های دیگرند. فلسفه ها به طور کلّی به دو گروه فلسفه های عقل گرا و فلسفه های حسّ گرا تقسیم می شوند. البته گروهی از فلسفه ها هم هستند که شکاکیّت و نسبی گرایی را ترویج می کنند که اینها در واقع سفسطه هستند نه فلسفه. ـ تبیین علمی هم اصطلاح نادرستی است؛ چون خود علم هم بر دو گونه ی کلّی تقسیم می شود؛ علم مادّه گرا و علم عقل گرا.
تبیین فلسفی، اصطلاح نادرستی است؛ چون یک فلسفه وجود ندارد؛ بلکه فلسفه ها وجود دارند؛ که برخی از این فلسفه ها، در تضادّ با فلسفه های دیگرند. فلسفه ها به طور کلّی به دو گروه فلسفه های عقل گرا و فلسفه های حسّ گرا تقسیم می شوند. البته گروهی از فلسفه ها هم هستند که شکاکیّت و نسبی گرایی را ترویج می کنند که اینها در واقع سفسطه هستند نه فلسفه. ـ تبیین علمی هم اصطلاح نادرستی است؛ چون خود علم هم بر دو گونه ی کلّی تقسیم می شود؛ علم مادّه گرا و علم عقل گرا. چرا که علوم در واقع، مبتنی بر فلسفه ها هستند. اساس فلسفی علوم ماتریالیستی، فلسفه های حسّ گرا هستند، مثل پوزیتیویسم. ـ تبیین عقلی جهان با تبیین ماتریالیستی جهان، قطعاً قابل جمع نیست؛ امّا تبیین عقلی جهان با تبیین علمی مبتنی بر عقل، قابل جمع است. کاری که داوکینز می کند، تبیین علمی ماتریالیستی است؛ امّا او با شیّادی طوری القاء می کند که انگار، اوّلاً علوم تجربی، بر فلسفه استوار نیستند و ثانیاً قطعی هستند؛ در حالی که خود این علوم ماتریالیستی، اوّلاً بنیانهای فلسفی دارند، و ثانیاً اغلب، فرضیّات و نظریّات هستند نه قطعیّات. برخی ها پنداشته اند که داوکینز کاری با فلسفه ندارد، در حالی که کار او هم تبیین فلسفی است؛ لکن او مستقیماً با فلسفه های حسّ گرا، جهان را تبیین نمی کند بلکه با علوم مبتنی بر فلسفه های حسّ گرا، جهان را تبیین می کند و چنین وانمود می کند که آن علوم، قطعیّات هستند. ـ اگر علوم طبیعی مبتنی بر فلسفه ی عقلی خاصّی مثل فلسفه ی صدرا، تأسیس شوند، آنگاه تبیین چنین علمی از جهان، دقیقاً منطبق بر آن فلسفه خواهد بود. ـ همچنین اگر علوم طبیعی مبتنی بر اسلام، تأسیس شوند، آنگاه تبیین چنین علمی از جهان، دقیقاً منطبق بر اسلام خواهد بود. توجّه شود که فلسفه های موجود، دقیقاً فلسفه ی اسلامی نیستند. فلسفه ی صدرایی، نزدیکترین فلسفه به اسلام است ولی صد در صد اسلامی نیست. ـ البته داوکینز، کار دیگری هم می کند؛ اینکه فرضیّات و نظریّات علمی را مطابق با نظرات الحادی خودش بیان می کند نه آن گونه که دانشمندان این علوم، بیان می کنند. هر جا از خود این علوم، راهی به ماوراء طبیعت باز می شود، داوکینز به حقّه بازی های زیرکانه آنها را دور می زند و ذهن مخاطبانش را از آن نقاط گریز، دور می کند. مثلاً او تلاش می کند که جهان را مبتنی بر قوانین علمی تبیین کند و نتیجه بگیرد که هیچ عامل فرامادّی، در جهان مؤثّر نیست؛ امّا نمی گذارد این سوال به ذهن مخاطب برسد که خود این قوانین، از کجا آمده اند؟ واقعاً خود قوانین علمی حاکم بر جهان چیستند؟ آیا خود قوانین هم مادّی هستند؟ دانشمندان، قوانین را می سازند یا قوانین موجود را کشف می کنند؟ اگر قوانین را ما نمی سازیم، پس این قوانین، از کجا آمده اند؟ چرا این قوانین متعدّد، این همه باهم هماهنگ هستند؟ همین علم ماتریالیستی می گوید: جهان بر اساس قوانینی دقیق کار می کند و نظم جهان ناشی از این قانونهاست. فلاسفه ی اسلامی نیز همین را گفته اند. لذا تا اینجا، دعوایی نیست؛ امّا امثال داوکینز، همینجا متوقّف شده و نتیجه می گیرند که عاملی فرامادّی، در جهان مادّی، دخالت ندارد؛ در حالی که عقل گرایان، این سوالات را مطرح می کنند که: این قوانین چیستند؟ آیا از سنخ مادّه اند؟ آیا از سنخ انرژی اند؟ آیا از سنخ نیرو هستند؟هم از نظر عقل هم از نظز خود علوم ماتریالیستی، قوانین حاکم بر جهان، مادّه یا انرژی یا نیرو نیستند؛ بلکه اموری هستند که بر هر سه ی اینها حاکم می باشند. پس این قوانین، خودشان اموری مجرّدند (غیر مادّی اند). این آن حقیقتی است که امثال داوکینز، سعی می کنند ذهن مخاطبانشان را از آن دور کنند. ماتریالیستها، ادّعا دارند که نظم جهان، منشاء مادّی دارد؛ در حالی که با اندک دقّتی می یابیم که نظم جهان، ناشی از عواملی غیر مادّی (مجرّد) است. چون نظم جهان، ناشی از قوانین حاکم بر آن است؛ و این قوانین، اموری غیر مادّی و مجرّدند. سوال دیگر عقل گرایان:آیا این قوانین، خودشان هم نظمی دارند یا ندارند؟ یعنی آیا این همه قوانین متعدّد علمی، هیچ ربطی به هم ندارند یا خود آنها نیز با نظامی خاصّ، با هم هماهنگ هستند؟جواب علم ماتریالیستی به این سوال این است که خود قوانین حاکم بر جهان نیز باهم هماهنگ هستند؛ در غیر این صورت، جهان به هم می ریخت و نظمی در جهان پدید نمی آمد. امّا امثال داوکینز، ذهن مخاطبان را این نظم قوانین هم دور می کنند. چون این حقایق، گریزگاههای هستند که افراد را از مادّی گرایی دور می کنند. اگر بین خود قوانین علمی هم نظمی وجود دارد، پس خود قوانین مجرّد حاکم بر جهان نیز قوانینی مافوق خود دارند که آنها را هماهنگ می کنند. آن قوانین مافوق نیز هماهنگ هستند؛ چون اگر هماهنگ نبودند، نمی توانستند قوانین مادون خود را هماهنگ کنند. پس بالاتر از آن قوانین مافوق نیز قوانینی هستند که آنها را هماهنگ می کنند. و روشن است که هر چه بالا رویم، از تعداد قوانین کاسته خواهد شد تا در نهایت به یک قانون مجرّد برسیم که او با سلسله مراتبی تمام قوانین را هماهنگ می کند.آن قانون نهایی حاکم بر کلّ هستی، همان خداست. این هم برهان نظم بر اساس ادّعاهای علم امروزی. آیا این برهان، از برهان نظم مشهور، زیباتر و محکمتر نیست؟! در برهان نظم مشهور، فقط وجود ناظم ثابت می شود، امّا در این برهان، نه تنها وجود ناظم ثابت شد، بلکه وحدت ناظم و همچنین وجود عوالم مجرّد طولی نیز ثابت شد. امّا امثال داوکینز سعی می کنند گریزگاههای علوم طبیعی را با حقّه بازی های شبه علمی ببندند. امثال داوکینز در واقع سعی دارند کفر خودشان را علمی جلوه دهند؛ در حالی که اگر علم ماتریالیستی به حال خود گذاشته شود، خودش زیرآب خودش را می زند و به سمت ماوراء طبیعت پیش می رود.توجّه شود که دانشمندان هم مثل دیگران، برخی دیندارند و برخی بی دین. و دانشمندان بی دین سعی دارند علم را مؤیّد کفر معرّفی کنند و چنین وانمود کنند که علم، وجود خدا را ردّ می کند؛ و در این راه چه مغالطاتی که نمی بافند؛ حال آنکه از منظر علمی، هیچ دلیلی حقیقی بر عدم خدا موجود نیست.در اینجا بد نیست به جملات بعضی از دانشمندان خداباور هم اشاره ای بکنیم تا ببینید که در برابر دانشمندان کافر، دانشمندان خداباور هم وجود داشته و دارند.ـ نیوتن، فیزیکدانی موحّد دایرة المعارف ویکیپدیا، در مورد نیوتن گفته است: « هرچند نیوتن بیشتر به خاطر آثار علمی شهرت دارد امّا تعدادی از رسالههای وی در مورد تفسیر کتاب مقدس شهرت دارند. وی خود را از معدود افراد زمان میدانست که توسط خدا برای تفسیر کتاب مقدس برگزیده شده بودند. وی مانند بسیاری دیگر از معاصران هموطنش از ستایندگان آثار جوزف مید بود. نیوتن تاکید زیادی بر تفسیر مکاشفه یوحنا داشت و یادداشتهای فراوانی در مورد این بخش از انجیل دارد. وی به تثلیث اعتقاد نداشت.» مسیحیان، اعتقاد به سه خدا دارند ولی نیوتن یک مسیحی موحّد بود و سه تا بودن خدا را قبول نداشت.ملاحظه می کنید که نیوتن به انجیل اعتقاد داشته ولی جالب اینجاست که مسیحیّت رایج (مسیحیّت تثلیثی) را قبول نداشته است. و باید هم قبول نمی کرد. چون تثلیث، قطعاً خلاف عقل است. او به مسیحیّتی ایمان داشته که آلوده به تثلیث نبوده است. جملات فراوانی هم از خود نیوتن به جا مانده که نشان می دهد او فردی خداشناس بوده است. وی گفته است: « این زیباترین نظام خورشید و سیّارات و ستارههای دنبالهدار، تنها میتواند در نتیجه تدبیر و حاکمیت یک موجود دانا و توانا پدید آید.» (فیزیکدانان غربی و مسأله ی خدا، دکتر مهدی گلشنی(فیزیکدان)، ص11) ـ آلبرت انیشتین و خداباوریانیشتین یهودی زاده است، امّا شواهدی در دست است که او هم با یهودیّت مخالف بوده هم با مسیحیّت؛ ولی این به معنی ملحد بودن نیست. چون او بارها اعتراف به وجود خدا کرده و بلکه از حقّانیّت اسلام دم زده است. شواهدی در دست است که او، کتاب مقدّس (عهد عتیق+ عهد جدید) را خرافات می دانسته است؛ همان گونه که ما مسلمانها نیز کتاب مقدّس را خرافات می دانیم. این جملات از انیشتین است:« خداوند به مشکلات ریاضی ما اهمیتی نمی دهد. او به صورت عملی انتگرل می گیرد.»«خدا با جهان تاس بازی نمیکند.» این جمله را در ردّ اصل عدم قطعیّت هایزنبرگ گفته است. هایزنبرگ فیزیکدان ملحد است.« قرآن کتاب جبر یا هندسه نیست؛ مجموعه اى از قوانین است که بشر را به راه صحیح، راهى که بزرگترین فلاسفه و دانشمندان دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند، هدایت مى کند ».پاره ای از گفتارهای فیزیکدانان در مورد خدا، بر گرفته از کتاب: « فیزیکدانان غربی و مسأله ی خداباوری» تألیف فیزیکدان بزگوار، دکتر مهدی گلشنی. گالیله: «خداوند در اعمال طبیعت، بیشتر از جملههای مقدّس انجیل، متجلّی میشود».نیوتن: « این زیباترین نظام خورشید و سیّارات و ستارههای دنبالهدار، تنها میتواند در نتیجه تدبیر و حاکمیت یک موجود دانا و توانا پدید آید »انیشتین: « زیباترین و عمیق ترین احساسیکه ما میتوانیم تجربه کنیم، احساس عرفانی است… کسی که با ایناحساس بیگانه است و هنوز مجذوب و شگفتزده نشده است، مثلمرده میماند. باور من به خدا، اعتقادی شورانگیز به هستی قدرت عقلانی برتری است، که در جهان، به گونهای درکناپذیر آشکار میشود.»انیشتین: « ما به مثابه طفلی خردسال هستیم که وارد کتابخانههای بزرگ میشود که همه دیوارهای آن از زمین تا سقف با کتاب هایی به زبان های گوناگون پوشیده شده است. کودکمی داند که باید کسانی آن کتاب ها را نوشته باشند، امّا نمی داند آن ها را چه کسانی و چگونه نوشتهاند. زبان های متعدد کتاب ها را نیز نمیفهمد. کودک طرحی مشخّص در ترتیب کتاب ها میبیند؛ نظمی اسرارآمیز، که او آن را درک نمیکند ولی میتواند با حّسی مبهم، حدس بزند. به نظر من، وضعیت این کودک همانند وضعیت عقل انسان در برابر خداست… .»لایپ نیتس : « به ویژه در علوم… ما شگفتی های خداوندی را میبینیم… قدرت، حکمت و نیکویی او را… بدین علّت، من از جوانی خود را وقف علومی کردهام که آن ها را دوست میداشتم . »لردکلوین ــ در قرن نوزدهم ــ برای توضیح پایداری اتم ها، ناگزیر، وجودخدا را اثبات کرد.هویل (Hoyle؛ اختر فیزیک دانانگلیسی): «علم آمادگی داشته است که باورهای مذهبی را نابود کند درحالی که چیزی را جایگزین آن ها نکرده است که برای جامعه رضایتبخش باشد.»شالو (A. Schawlow؛ فیزیک دان آمریکایی و برنده جایزه نوبل):« پرسش از مبدأ، باید به دقتِ هرچه بیشتر، تا حدّی که علایق و تواناییدانشمندان اجازه میدهد، دنبال شوند. امّا جواب ها هرگز نهایی نیست و برای پاسخ به پرسش های عمیق تر، سرانجام باید به دین مراجعه کرد.» او در ادامه می گوید : «به نظر من، وقتی با عجایب حیات و جهان روبرو میشویم، به جز سؤال از چگونگی، باید از چرایی نیز بپرسیم زیرا تنها دین پاسخگوی آن هاست… . من در جهان و در زندگی خودم، به خدا نیاز دارم.»آرتور شالو: «بسترِ دین، زمینه خوبی برای کارهای علمی است… پس، پژوهش علمی یک عمل عبادی است؛ زیرا، بسیاری از شگفتی های خلقت الهی را آشکار میسازد».تاونز (Townes؛ فیزیک دان آمریکایی و برنده جایزه نوبل): «من دین و علم را دو نگرش ــ نسبتاً متفاوت ــ به مسئلهای واحد میبینم یعنی، شناخت از خود و جهان. در حوزه دین، باید شناخت از هدف جهان را نیز افزود. اما به نظر، این هدف را در حوزه علم نیز میتوان طرح کرد. پس، به عقیده من، هدف علم و دین یکی است یعنی، شناخت از خود و جهان. پس هر دو، باید با گذشت زمان به هم نزدیک شوند ».پاکینگ هورن (Polkinghorn؛ فیزیک دان انگلیسی): «علم بدوندین، ناقص است و نمیتواند به عمیقترین لایههای فهم دست بیابد. یعنی، بصیرت شگفتی که علم از آثار فهم پذیر جهان به ما میدهد، خواستار تبیینی عمیقتر از آن است که خود به دست میدهد. دین، همچنان که ادعای خود را که جان، مخلوق خداست حفظ میکند، باید بافروتنی کافی از علم بیاموزد که جهان عملاً چگونه است».مارگِنو (Margenau؛ فیزیک دان آمریکایی) میگوید: «علم به دین نیاز دارد تا منشأ و موفقیت هایش را توجیه کند. هنگامی که در سال 1932، در مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستونتحقیق میکردم، این دیدگاه را با انیشتین مطرح کردم و تعبیر او را به یاد دارم: کشف قانونی بنیادی و تأیید شده از طبیعت، الهامی از خداست».مات (Mott؛ فیزیک دان انگلیسی): «علم میتواند دین را از باورهای خرافی رهایی بخشد و برداشت درستتری از خدا به ما بدهد. در عینحال، من فکر نمیکنم که علم بتواند به همه پرسش ها پاسخدهد».اِمِل(Emmel؛ زیست شناس آمریکایی): «من احساس میکنم که بسیاری از دانشمندان در دوران تحصیلات عالی یا کمی بعد از آن، به مرحلهایمیرسند که احساس میکنند توجه به دیدگاه های متافیزیکی بر خلاف مُد است و لذا برای بقیه عمر، سرشان را در برف میکنند، و کوششی نمیکنند تا منظرهای وسیع تر از حوزه نزدیک به حوزه خویش را ببینند ».اسمیت (Smith؛ ریاضیدان آمریکایی): «برای من، شخصاً، هیچچیزی آشکارتر و یقینیتر از وجود یا واقعیت خدا نیست. در واقع، من به این دیدگاه، که وجود خدا تنها یقین مطلق است، تمایل دارم. چون در واپسین تحلیل، او تنها وجود مطلق یا واقعی است».تیرینگ (W.Thirring؛ فیزیک دان نظریهپرداز اتریشی): «مناعتقاد ندارم که میتوانم خدا را با منطق انسانی بفهمم. من فقط میتوانم از تجربههای شخصیام کمک بگیرم و بدانم… که او مرا هدایت میکند چنان که به نظر میرسد هر جزیی از مخلوقات را هدایتمیکند».مارگنو (Margenau):«اکنون این سؤال مطرح میشود که منشأ قوانین طبیعت چیست؟ و من تنها جواب قانع کنندهای که مییابم این است که آن ها به وسیله خدا خلق شدهاند و خدا قادر و عالم مطلق است». و نیز میگوید: «خدا هم جهان فیزیکی و هم قوانین حاکم بر آن را خلق کرد ».دیویس: «آیا وجود جهان را میتوان بینیاز از خدا و تنها به وسیله علم توضیح داد؟ آیا میتوان جهان را نظام بستهای در نظر گرفت که علّت وجودیاش در آن نهفته باشد؟ پاسخ به معنایی بستگی دارد که با آن توضیح میدهیم. با فرض قوانین فیزیک، جهان میتواند خود مدار باشد و از جمله، خود را خلق کند. امّا قوانین فیزیکی از کجا میآیند؟» و نیز: «تا وقتی که منشأ قوانین طبیعت خداست، وجودی شگفتتر از مادهّ ــ که آن را نیز خدا آفریده است ــ نیست. امّا وقتیمبنای خدایی قوانین را کنار مینهیم، وجود آن ها به یک راز عمیق تبدیل میشود».پارکر (B. Parker؛ فیزیک دان آمریکایی): «این ترس وجود ندارد که دانشمندان هرگز بتوانند نیاز به خدا را حذف کنند… هر قدر هم که ما این قضیه را پیگیری کنیم، همواره، چیزی میماند که توضیح داده نشده است. خلقت، به قوانین طبیعت بستگی دارد و پیدایش آن بدون قوانین امکانپذیر نبوده است. چه کسی این قوانین را خلق کرده است؟ تردیدی نیست که همواره به یک خدا نیاز هست ».توضیح: در سه مورد اخیر خوب دقّت فرمایید. این سه فیزیکدان فهیم، نکته ی بسیار بلندی را مطرح نموده اند. اینها همان برهانی را بیان کرده اند که بنده آن را ذکر نمودم. می بینید که چگونه خود این دانشمندان، از دل علم ماتریالیستی، به برهان نظم پیشرفته تری رسیده اند. خلاصه ی برهانی که اینها دریافته اند این است:1ـ جهان مادّی، با قوانین علمی کار می کند. 2ـ فیزیکدانها، قوانین علمی را خلق نمی کنند بلکه قوانین علمی موجود را کشف می کنند. 3ـ خود این قوانین علمی، مادّه یا انرژی یا نیرو نیستند بلکه اموری هستند که بر مادّه و انرژی و نیرو حاکم می باشند. 4ـ پس قوانین علمی، خودشان از سنخ امور غیر مادّی(مجرّد) هستند. 5ـ این قوانین از کجا آمده اند؟ اگر بگویی که این قوانین غیر مادّی، خودشان واجب الوجودند، خدا بودن آنها را قبول کرده ای؛ و اگر آنها را واجب الوجود ندانی، باید آنها را معلول یک واجب الوجود بدانی. پس در هر حال، گریزی از پذیرفتن یک خدای غیر مادّی نخواهی داشت. این نکته ای که این فیزیکدانان باهوش فهمیده اند، برخی کفّار مثل داوکینز و هاوکینگ نفهمیده اند؛ یا شاید شعور فهمش را نداشته اند. هاوکینگ می گوید: جهان با قوانین قطعی فیزیک کار می کند، لذا نیازی به وجود خدا نیست. امّا این قدر شعور ندارد که بپرسد: پس خود این قوانین چیستند و از کجا آمده اند؟ چرا قوانین گوناگون فیزیک و شیمی و … این همه به هم مرتبط هستند؟ طوری که انگار همه ی آنها از یک مبدأ کنترل می شوند. در ادامه، مطالبی هم در مورد فرضیّه ی تکامل داروین تقدیم حضور می شود. ـ فرق نظریّه با فرضیّه.فرضیّه، مدلی ذهنی را گویند که برای حلّ یک مسأله ارائه می شود. هر گاه این فرضیّه، اثبات عقلی شد آن را قانون علمی گویند و اگر تأیید تجربی شد، آن را نظریّه ی تجربی گویند.لذا قانون علمی با نظریّه ی علمی فرق دارد؛ و آن دو نیز با فرضیّه تفاوت دارند؛ البته کمتر کسی به این تفاوت توجّه می کند؛ حتّی خود دانشمندان هم توجّه چندانی به آن ندارند؛ البته اهمّیتی هم ندارد؛ چون خواننده اگر شمّ علمی لازم را داشته باشد خودش می فهمد که گوینده، لفظ نظریّه و تئوری و فرضیّه را در چه معنایی به کار برده است. مثلاً اگر کسی مخالف فرضیّه ی داروین است، وقتی می گوید « فرضیّه ی داروین» ، منظورش دقیقاً همان فرضیّه است؛ و وقتی می گوید «نظریّه ی داروین» باز منظورش همان «فرضیّه ی داروین» است. چون معنی ندارد که مخالف فرضیّه ی داروین، آن را نظریّه بداند. اگر نظریّه می دانست، مخالفتی با آن نداشت. لذا اگر چنین کسی از لفظ «نظریّه ی داروین» هم استفاده کرد، از باب توسّع در لفظ است؛ یعنی معنای عرفی نظریّه را در نظر دارد نه معنای اصطلاحی آن را. پس، از نظر اصطلاحات علم تجربی، نظریّه ی تجربی، فرضیّه ای تجربی را گویند که با روش تجربی تأیید شده باشد. دقّت فرمایید! گفتم تأیید می شود و نگفتم اثبات می شود. چون از نظر فلسفی، اثبات از طریق شواهد تجربی، ارزش یقینی و منطقی ندارد. روش اثبات تجربی را روش اثبات کارکردی گویند که در اصطلاح منطق، آن را برهان انّی می نامند. عوام این گونه استدلال را یقین آور می پندارند ولی فلسفه های عقل گرا، برهان انّی را برهان حقیقی نمی دانند و برای آن ارزش یقین آوری قائل نیستند. در باره ی میزان یقین آوری روش تجربی، بعداً مفصّل صحبت خواهیم کرد. با توجّه به همین فرقی که بین فرضیّه تجربی و نظریّه ی تجربی ذکر کردیم ادّعا داریم که فرضیّه ی داروین، هنوز در حدّ فرضیّه است و به حدّ نظریّه نرسیده است، مگر برای کسانی که تحت تأثیر تبلیغات گسترده ی غرب، فرضیّات را نظریّات خطاب می کنند. ـ علم و شبه علم.منظورمان از «شبه علم» فرضیّات اثبات نشده ای هستند که به زور تبلیغات گسترده، آن را علم جلوه داده اند. البته در سطح عمیقتر، بنده کلّ علوم تجربی را هم شبه علم می دانم. چون علوم تجربی از اساس مشکل منطقی دارند. چرا که روش اثبات مسائل در علوم تجربی، مبتنی بر برهان انّی است که عقلاً یقین آور نیست و تنها افراد فاقد تفکّرات عمیق عقلی را قانع می کند. مثل آن است که با دیدن دود، استدلال کنیم بر وجود آتش، که برای عوام، قانع کننده است ولی برای اهل تعقّل، روشی است غیر یقینی. نزد اهل تعقّل کاملاً روشن است که پی بردن از معلول به علّت، به نحو یقینی، امکان پذیر نیست. لذا اگر کسی را از اوّلین روز تولّدش دور از آتش و دود نگه دارید، بعد از بزرگسالی از دور به او دودی را نشان دهید، ابداً از دیدن آن پی به آتش نخواهد برد. ما اگر پی می بریم برای آن است که قبلاً دیده ایم که آتش، دود تولید می کند. لذا پی بردن ما از دود به آتش، تداعی معانی است نه استدلال عقلی به معنی حقیقی کلمه. خلاصه آنکه از معلول نمی تواند به صورت قطعی به علّت پی برد، و این همان روش غیر یقینی مورد استفاده در علوم تجربی است. البته توجّه شود! حساب کارکرد داشتن از حقیقت بودن جداست. بنده هم باور دارم که علوم تجربی، کارکردهای بسیار مفیدی در زندگی دارند، امّا کارکرد مفید داشتن به معنی عین واقع بودن نیست. چه بسا نظریّه ای تجربی بتواند صدها مشکل عملی را حلّ کند ولی از منظر علمی، کاملاً نادرست هم باشد، مثل نظریّه ی ترکیب سرعتها ـ مشهور به قانون ترکیب سرعتها ـ که از زمان نیوتن و شاید قبل از آن مورد قبول بوده و اکنون هم مورد استفاده است، در حالی که با مطرح شدن نظریّه نسبیّت خاصّ، بطلان آن آشکار شد. کارکرد این نظریّه نیز در سرعتهای معمولی است، امّا در سرعتهای نزدیک سرعت نور، به هیچ دردی نمی خورد. تا قبل از انیشتین، کسی متوجّه بطلال این نظریّه نشده بود؛ چرا که تا آن موقع، ما اساساً با سرعتهای بالا کار نداشتیم. این نظریّه در سرعتهای پایین، کاملاً با نتایجی تجربی تأیید می شد تا آنجا که این نظریّه را قانون علمی قلمداد می کردند؛ حال آنکه نه قانون بود نه نظریّه، بلکه فرضیّه ی باطلی بود که در سرعتهای پایین، بطلانش آشکار نمی شد. پس توهّم نشود که کارکرد داشتن، دلیل بر درستی است. این اشتباهی است که اغلب افراد غافل از قواعد منطق عقلی دچارش می شوند. چه بسا بر اساس یک نظریّه، هزاران دستگاه هم ساخته شود، امّا این دلیل نمی شود که آن نظریّه را منطقاً هم درست بدانیم. مثلاً مهندسان، در کارهای صنعتی یا ساختمانی، وقتی با بیضی های شبه دایره سر و کار دارند، محیط بیضی را طبق این فرمول محاسبه می کنند. (a+b).3/14 . در حالی که می دانیم هیچ فرمول حقیقی برای محاسبه ی محیط بیضی وجود ندارد. امّا برای یک مهندس، نتیجه و کارکرد مهمّ است نه درستی منطقی. این فرمول با اینکه غلط است، ولی در بیضی های شبه دایره، با تقریب بسیار خوبی جواب می دهد؛ لذا مهندس از آن استفاده می کند. خلاصه آنکه اگر بنا شود عبارت «شبه علم» را درست به کار ببریم، شامل تمام علوم تجربی می شود؛ و البته فرضیّه ی تکامل انواع داروین جزء بارزترین مصادیق شبه علم است. با دلائلی که ارائه خواهیم کرد، خواهید دید که این فرضیّه، حتّی ویژگی های یک فرضیّه ی تجربی را هم ندارد کجا رسد نظریّه ی تجربی باشد. البته غربی ها آنقدر لفظ نظریّه را برای این فرضیّه به کار برده اند که حتّی مخالفان فرضیّه ی داروین هم ناخودآگاه لفظ نظریّه را در موردش به کار می برند. این یک ترفند تبلیغاتی است برای جا انداختن یک ایده. همان گونه که برخی نظریّات علمی، به غلط و در اثر استعمال زیاد، مشهور شده اند به قانون علمی، مثل نظریّه ی ابطال شده ی جاذبه ی عمومی نیوتن، که اغلب با عنوان «قانون جاذبه» مشهور شده است، در حالی که مقام قانون علمی، از نظریّه بالاتر است. اساساً در علوم تجربی، قانون معنی ندارد. چرا که در علوم تجربی، هیچ آموزه ی صد در صد یقینی وجود ندارد که اسم قانون به خود بگیرد. دقّت شود! علوم حسّی را با علوم تجربی خلط نکنیم. علوم حسّی، اغلب یقینی اند امّا علوم تجربی، سراسر ظنّیّات هستند. برخی ظنیّات تأیید شده با تجربه اند که نظریّه خوانده می شوند و برخی تأیید تجربی کافی را ندارند که در حدّ فرضیّه مانده اند. ــ داروینیسم، علم یا ایدئولوژیاغلب جوانان کشورمان تحت تأثیر مطالب یک سویه ی کتب درسی و غیر درسی و نیز تحت تأثیر هزاران فیلم شبه مستند که در باب فرضیّه ی داروین ساخته شده و به خورد جماعت مقلّد داده شده، باورشان شده که این فرضیّه، نظریّه علمی است. متأسفانه اینها کتب مخالفان فرضیّه ی داروین را نخوانده اند. آیا از خودتان پرسیده اید که چرا در کتب درسی دبیرستان و دانشگاه، استدلالهای مخالف این فرضیّه را ذکر نمی کنند؟!! آیا از خودتان پرسیده اید که چرا رسانه ها استدلالهای مخالفان این فرضیّه را ذکر می کنند؟!!! مثلاً چرا کتاب «جعبه ی سیاه داروین» ((Darwins Black Box اثر پروفسور مایکل جی بهی را به مردم معرّفی نمی کنند؟ دانشمندی که به دلیل مخالفت کاملاً علمی با داروینیسم، از دانشگاه رانده شده. واقعاً چرا در دانشگاههای غرب، هر کسی با داروینیسم مخالفت کند، بلایی سرش می آید؟! چرا با این فرضیّه مثل یک ایدئولوژی برخورد می شود؟ امروز با مخالفان داروینیسم دقیقاً همان برخوردی می شود که روزگاری ارباب کلیسا با امثال گالیله برخورد می کردند. ما در انتها، کتبی را برای آنهایی که می خواهند سخن مخالفان را هم بشنوند، معرّفی خواهیم کرد. امروز کار به جایی رسیده که وقتی یک دانشمند با این فرضیّه مخالفت می کند، فوراً برچسب بی سوادی یا برچسب تعصّب دینی و مذهبی به او می زنند و او را از چرخه ی علم خارجش می کنند. در حالی که بسیاری از این مخالفان هم دانشمندند و مخالفتشان هم از منظر علمی است نه از منظر دینی و مذهبی. مگر پروفسور مایکل جی بهی چه گفته که مستحقّ رانده شدن از محافل علمی شده است؟مایکل جی بهی یا بهه، یک روحانی مسلمان یا یک کشیش مسیحی یا امثال اینها نیست، بلکه یک بیوشیمیست (زیست شیمی دان) است، و مخالفتش با فرضیّه ی داروین هم کاملاً از جهت علم زیست شناسی است نه از جهت دینی. این بیوشیمیست (زیست شیمی دان) در وادی زیست شناسی، اندیشه ای را مطرح نموده با عنوان «پیچیدگی کاهش ناپذیر» یا « پیچیدگی تقلیل ناپذیر» که فرضیّه ی داروین را ابطال نموده است. وی ابتدا خودش قائل به تکامل داروینی بوده است امّا حدود ده سال پیش (یا پیش تر) او به کتابی به نام «تکامل یک تئوری در مسیحیت» از یک بیو شیمیست استرالیایی، برخورد که فرضیه تکامل را به چالش کشیده بود. بنا به گفته ی خود او، مطالب این کتاب، خشم او را تا حدی برانگیخت چرا که او فکر می کرد که فرضیه ی تکامل نه تنها سوالات مربوط به خلقت را جواب داده است بلکه حتی الان در کتابهای زیست شناسی دوره ی دبیرستان نیز تدریس می شود. او این چنین به فرضیه ی تکامل علاقه مند می شود و مطالعات خود را در زمینه ی تکامل شروع می کند، امّا به نتیجه ای دیگری می رسد و طیّ مطالعاتش متوجّه می شود که فرضیّه ی داروین اشکالات اساسی و غیر قابل اثباتی دارد. او مطالعات خود را به صورت کتاب «جعبه ی سیاه داروین» منتشر می کند؛ امّا نظرات او از سوی تکامل گراها مورد اعتراض قرار می گیرد.شاخص ترین ایده ی او، ایده ی پیچیدگی کاهش ناپذیر است. او در سخنرانی های خود ایده ی پیچیدگی کاهش ناپذیر را با ذکر مثالهایی از سیستم حرکتی باکتری های گوش و چشم شرح می دهد. فیلم مستندی هم در باره ی ایده ی پیچیدگی کاهش ناپذیر ساخته شده که با عنوان « کشف راز حیات» در ایران دوبله شده است. امّا متأسفانه رسانه های شدیداً سکولار ما این فیلم را پخش نمی کنند. متأسفانه در دانشگاهها و رسانه های ما، گروههای علمی، شدیداً سکولارند و مطالب علمی را اغلب به صورت فیلتر شده به خورد جامعه می دهند. مایکل، صرفاً یک دانشمند است نه یک فرد شاخص مذهبی؛ و مخالفتش با داروینیسم هم فقط جنبه ی علمی دارد نه جنبه ی مذهبی؛ او قبلاً خودش طرفدار داروینیسم بود و بعد از پاره ای تحقیقات علمی به مخالفت با داروینیسم پرداخت. امّا واقعاً جای سوال است که چرا چنین فردی و دهها نفر مثل او، به جرم مخالفت با داروینیسم، از کار بیکار می شوند؟ گویی داروینیسم هم چیزی مثل هولوکاست است که کسی نباید در مخالفت با آن حرفی بزند.در اینجا گفتاری از پروفسور سید حسین نصر تقدیم حضور می کنیم که راز این هولوکاست داروینی را بیان می کند. این دانشمند ایرانی مقیم آمریکا، از فامیلهای فرح پهلوی و مشاور فرح بوده است و در زمان وقوع انقلاب، به آمریکا رفت، و در دانشگاههای آمریکا مشغول تدریس است. توجه! در این متن، ایشان از فرضیه ی داروین با عنوان نظریه یاد می کند در حالی که آن را باطل می داند. لذا یا مترجم، کلام ایشان را بد ترجمه نموده، یا خود ایشان لفظ نظریه را در معنی لغوی اش به کار برده است نه در معنی اصطلاحی اش. ایشان چنین گفته است: « امروزه موضوعات اندکی وجود دارند که به اندازه ی نظریه تکامل اهمّیّت بحث داشته و هم طراز با این تئوری دارای معانی ضمنی پنهان و موذیانه ای باشند.پیش از هر چیز اجازه دهید بگویم من در هاروارد نه تنها فیزیک بلکه زمین شناسی و دیرین شناسی هم خوانده ام و با این پیش زمینه ی فکری است که فهم رایج در خصوص نظریه تکاملی داروینی را – حتّی با زمینه های علمی – ردّ می کنم.نظریه تکامل، ستون خیمه ی مدرنیسم است و اگر این ستون سقوط کند، کلّ خیمه بر سر مدرنیسم فرو خواهد ریخت. بنا بر این به مانند یک ایدئولوژی با آن رفتار می شود، نه یک تئوری علمی که به اثبات رسیده است. می دانیم که بسیاری از مردم، این اظهارات در این مورد را نمی پذیرند، امّا حداقل مسلمانان باید از این دیدگاه به کلّ موضوع بنگرند.انواع مختلفی از نظریه های علمی وجود دارد. مثلاً مکانیک کوانتوم یا تئوری زنجیره در فیزیک و کیهان شناسی. اکنون اگر کسانی با این نظریه ها مخالفت ورزند، هیچ کس آنها را از دانشگاه اخراج نمی کند و هیچ کس به خاطر بر زبان راندن جمله ی «من این نظریه را نمی پذیرم»، مانع ارتقای شغلی آنها نمی شود. امّا تئوری تکامل – برعکس همه ی نظریه ها- موضوعی کاملاً متفاوت است؛ زیرا این تئوری یک ایدئولوژی است و نه علم متعارف. بدین ترتیب اگر شما استاد زیست شناسی در یک دانشگاه ـ به خصوص در دنیای آنگلوساکسون و کمتر در ایتالیا، آلمان و فرانسه ـ باشید و اگر طبق زمینه های کاملاً علمی با نظریه ی تکامل مخالفت ورزید، فردی مطرود و رانده شده خواهید بود و حتّی موفقیّت کاری خویش را نیز از دست خواهید داد؛ و همکارانتان شما را ابله می پندارند؛ و ارتقای شغلی نمی یابید و مسائلی از این قبیل.امکان گونه ای «ریز تکامل» یا «تکامل خُرد» موجود است؛ امّا در مورد «تکامل کلان» پاسخ منفی است. … اکنون من و شما موجودات انسانی هستیم، چینی ها و ژاپنی ها هم به همین نحو موجوداتی انسانی اند. چشمان ما به یک شکل است، چشم های آنها به شکلی دیگر، اگر ما به زیمباوه مهاجرت کنیم پوست مان تیره تر می شود و اگر به سوئد برویم کمی روشن تر خواهیم شد. اما ما همگی در درون محدوده ی امکانات بالقوه صورت انسانی قرار داریم. بله این نوع تکامل خُرد امکان پذیر است. مگس ها می توانند کمی بزرگ تر شوند و اگر نوع خاصی از نور در دسترس باشد، گیاهان هم قادرند اندکی بیشتر رشد کنند اما برخی به اشتباه این فرآیند را تغییر گونه ها نامیده اند. این تغییر گونه نیست، این «تکامل» در درون یک گونه ی خاصّ است. هرگونه از موجودات، پهنایی دارد، طیفی، حوزه ای و واقعیتی که گسترده تر از افراد خاصّ درون آن گونه بوده و همه ی آنها را در بر می گیرد و بدین ترتیب افراد دیگر آن گونه می توانند با ویژگی هایی دیگر در آن گونه ظهور یابند و حتی برحسب شرایط محیطی تغییر کنند، بدون اینکه این گونه به گونه ای دیگر بدل شود.به مانند متفکران مسلمان، شما و من باید همه ی انتقادهای صورت گرفته از تئوری تکامل را مورد توجّه قرار دهیم و این انتقادات تنها نقّادی های دینی یا کلامی نیستند، بلکه پیش از همه زیست شناختی اند. زیست شناسان بسیاری از جمله «جی. سرمونیک» و «آر. فوندی» ـ نویسندگان کتاب «پس از داروین» به زبان ایتالیایی ـ و نیز بسیاری دیگر به مانند «جی.موناسترا» که او هم ایتالیایی است و بسیاری دیگر در فرانسه و آلمان هستند که معتقدند داروینیسم مانع رشد و توسعه ی زیست شناسی شده و با داده های زیست شناختی در تطابق نیست؛ و آنچه در شواهد دیرین شناختی ظهور یافته فی الواقع یک انقلاب است و نه یک تکامل. حتّی اگر شما نخواهید که درباره ی منشاء پیدایش اَشکال نوین زنده صحبت کنید مشاهده می کنید که گونه ها همواره به طور ناگهانی ظاهر می شوند و به همین دلیل هم هست که این نظریه در زبان فرانسه «انقلاب اندام وار انگارانه» نامیده می شود.تئوری تکامل از سوی بسیاری از زیست شناسان دنیای آنگلوساکسون به بوته ی نقد کشیده شده؛ کسانی که معمولاً مورد طرد و تحقیر قرار گرفته یا نظریّاتشان ناچیز شمرده شده است. این قضیه در مورد شخصی همچون «داگلاس دور» هم صادق است. وی عضو هیات علمی دانشگاه بود؛ امّا به محض اینکه دست به قلم برد تا نظریه تکامل را مورد انتقاد قرار دهد به جای اینکه چاپ و انتشار کتابش را به کمبریج ماساچوست بسپارد آن را در تنسی منتشر کرد. اشاره ی خاصّ من به کتاب مشهور او «توهّم دگرگشت باور» است؛ و از آن زمان تا کنون دو نسل گذشته امّا تغییرات بسیار کمی صورت گرفته تا آنجا که دپارتمان های زیست شناسی در این کشور به موضوع علاقه مند شدند. از آن هنگام بسیاری کسان دیگر مثل مایکل بهه، نویسنده ی کتاب «جعبه سیاه داروین» درخصوص این موضوع نوشته اند. (بهه در دانشگاه با همکارانش مشکلاتی پیدا کرد.) یک نقد صرفاً زیست شناختی می تواند بدون انکار تکامل خُرد صورت پذیرد، بدون انکار پذیرش شرایط جدید بوم شناختی توسط یک گونه، بدون در آمیختن یک گونه با نمونه های دیگر درون همان گونه. اگر شما و من به کانادای شمالی و به میان اسکیموها برویم یا باید شرایط آنجا را بپذیریم و طبق آن زندگی کنیم یا بمیریم. در مورد این واقعیت هیچ تردیدی وجود ندارد، فهم آن هم تیزهوشی خاصّی نمی خواهد.»ـــ ویژگی های فرضیّات و نظریّات تجربی قطعاً می دانید که یکی از خواصّ نظریات تجربی، قابل آزمایش بودن آن است. پس اگر کسی ادّعا دارد که فرضیه تکامل انواع، اثبات تجربی شده، عملاً به ما نشان دهد که یک نوع حیوان، تبدیل به نوعی دیگر می شود. دقّت فرمایید! کسی منکر تکامل خُرد (تکامل درون نوعی) نیست، منکران داروینیسم، منکر «تکامل انواع» هستند نه منکر تکامل افراد درون یک نوع. پس طرفدار فرضیّه داروین، لطف کرده با روش تجربی (با آزمایش) ثابت کند که یک نوع حیوان، تبدیل به نوعی دیگر می شود. البته نگویند که تکامل در چند میلیون سال رخ می دهد و قابل آزمایش نیست. چون اگر پذیرفتند که این فرضیّه قابل آزمایش نیست یعنی پذیرفته اند که این فرضیّه، اثبات تجربی هم نشده است؛ و اگر پذیرفتند که اثبات تجربی نشده، منطقاً باید بپذیرند که این فرضیّه، نظریه ی تجربی هم نیست و هنوز فرضیه ی تجربی است. و اگر فرضیّه ی قابل تجربه نیست یعنی تجربی هم نیست؛ بلکه صرفاً یک فرضیّه غیر تجربی است. البته هر وقت قابل تجربه و آزمایش شد، آن موقع اسم فرضیّه ی تجربی رویش گذاشته می شود؛ و اگر از تجربه سر بلند بیرون آمد، آن موقع می شود نظریّه ی تجربی. دقّت شود! ادّعای این فرضیّه، «تبدّل انواع» است نه «شباهت فسیلها» و نه « امکان جهش ژنی» و « تکامل درون نوعی» و امثال اینها. متأسفانه خیلی وقتها تکامل گرایان، با جا زدن این عناوین به جای ادّعای اصلی فرضیّه ی تکامل، کلاه سر مخاطبانشان می گذارند. تقریباً همه می دانند که از ویژگی های نظریّه ی تجربی آن است که قابل آزمایش باشد. لذا چیزی که قابل تجربه نیست، نظریّه ی تجربی هم نیست. شاید کسی بگوید که فرضیّه ی داروین، نظریّه ی فلسفی است. اگر کسی چنین گفت، می گوییم: پس برهان فلسفی اش را ارائه بفرمایید. متأسفانه طرفداران داروینیسم، این فرضیّه را نه با آزمایش اثبات می کنند نه برهان فلسفی برایش دارد، بلکه با روشهای باستان شناسانه اثباتش می کنند؛ در حالی که فرضیه ی تجربی را با روشهای باستان شناسانه اثبات نمودن، مغالطه است. روشی که باستان شناسان در اثبات فرضیّات خود به کار می برند، روش تجربی نیست بلکه مشتی حدسیّات است. آنچه در فسیل شناسی جریان دارد، روش تجربی نیست بلکه روش باستان شناسی است. فسیلهایی را می یابند و بعد برایش داستان می بافند، که این داستانها هیچ ارزش عقلی یا تجربی ندارند. بگذارید ببینیم مخالفان داروینیسم چه چیزهایی را قبول دارند؟ـ قبول دارند که فسیلهایی وجود دارند.ـ قبول دارند که برخی فسیلها شباهتهایی به همدیگر دارند. ـ قبول دارند که تکامل خُرد وجود دارد.ـ جهش ژِنتیکی را هم قبول دارند.ـ انتخاب اصلح را هم قبول دارند.پس حرف حسابشان چیست؟حرفشان این است: با این مقدمات، ادّعای داروین اثبات نمی شود. ادّعای او این است: « نوعی از حیوان، تبدیل به نوعی دیگر می شود.» برای اثبات این ادّعا باید خود تبدیل را به روش تجربی نشانمان دهید. یا ثابت کنید که محال است خدای متعال، دو موجود بسیار شبیه به هم را دفعتاً خلق کند. مثلاً اگر کسی ادعا کرد که فلان نوع موجود با فلان نوع موجود، 99 درصد شباهت ژنتیکی دارند، پس اینها جدّ مشترک داشته اند، گوییم: این نتیجه گیری، منطقاً درست نیست، مگر اینکه قبلاً ثابت کرده باشید که برای خدا محال است که دو موجود با شباهت 99 درصدی را مستقلّ از همدیگر خلق کند. مثل آن است که دو نفر بسیار شبیه به هم باشند، تا آنجا که حتّی از نظر ژنتیکی نیز بسیار شبیه هم باشند ولی فامیل هم نباشند. حال فرض کنید کسی می خواهد ثابت کند که این دو نفر فامیلند؛ لذا استدلال می کند که چون اینها از نظر ظاهری و ژنتیکی شبیه هم هستند، پس قطعاً فامیل هم می باشند. این روش اثبات، عوام را قانع می کند امّا اهل منطق را قانع نمی کند. چون اهل منطق می گویند: عقلاً محال نیست که دو نفر بیگانه، از نظر ظاهری و ژنتیکی شبیه هم باشند. اگر کسی ادّعا دارد که شباهت ظاهری و ژنتیکی دو فرد بیگانه، عقلاً غیر ممکن است، لطف کرده و برهانش را اقامه کند. ــ تهمت به مخالفان داروینیسم، چرا؟یکی از ترفندهای داروینیستها برای از میدان به در کردن مخالفانشان، این است که آنها تهمت بی سوادی می زنند، و ادّعا می کنند که مخالفانشان زیست شناسی بلد نیستند و از فرضیّه ی داروین سر در نمی آورند. تهمت دیگرشان هم این است که می گویند، مخالفان داروینیسم، از تعصّبات مذهبی با این فرضیّه مخالفت می کنند. به به این گونه افراد می گوییم: چرا خیال می کنید هر کسی با نظریّه یا فرضیّه ای مخالف است، حتماً گرفتار تعصّبات دینی است؟ آیا این است روحیّه ی علمی شما؟ آیا خود همین طرز تفکّر شما خودش نوعی کج اندیشی علمی نیست؟ اگر کوبیدن گالیله توسّط متحجّران مسیحی بد است، کوبیدن دانشمندی مثل مایکل جی بهی و دهها دانشمند دیگر توسّط علم زده هایی مثل شما هم بد است. تعصّب، تعصّب است، چه از جانب کلیسای مسیحیّت و چه از جانب کلیسای علم پرستان سکولار. پرستش هم پرستش است، چه خداپرستی ابن سینا و ابوریحان و خواجه نصیر، چه خرافه پرستی مسیحیّت، چه داروین پرستی داروینیستها. نسبت به هر کسی تعصّب نشان دهیم داریم او را می پرستیم. اگر او حقّ است، حقّ را می پرستیم و اگر باطل است، باطل را می پرستیم. حرف ما با طرفداران داروینیسم این است که: چرا به جای بررسی استدلالهای طرف مقابل، احکام فلّه ای صادر می کنید؟! و چرا از الفاظ توهین آمیز استفاده می کنید و تهمت می زنید؟! چرا اصرار دارید که کسی از نظریّات علمی انتقاد نکند؟ نکند شما هم مثل اغلب افراد جامعه توهّم کرده اید که نظریّات تجربی، علوم عقلی و یقینی اند؟ حتّی نظریّات ریاضی را هم می توان نقّادی کرد کجا رسد نظریّات علوم تجربی. مگر عدّه ای با نقد هندسه ی اقلیدسی موفّق به کشف هندسه های نااقلیدسی نشدند؟ واقعاً این قدر علم زدگی و علم پرستی برای چه؟ شگفتا! خود دانشمندان علوم تجربی، این علوم را ظنّی و غیر یقینی می دانند و دائماً آنها را نقّادی می کنند در حالی که مقلّدان صرف این علوم ـ اعمّ از دانشجویان و اساتید مقلّد ـ این علوم را قطعیّات می پندارند. دایه ی مهربانتر از مادر یعنی همین. حرف ما با طرفداران داروینیسم این است که: چرا نظر مخالفان را نخوانده و نفهمیده انکار می کنید؟! حرف ما این است که چرا در کتب درسی و رسانه ها، نظرات علمی و استدلالهای مخالفان داروینیسم را منعکس نمی کنند؟ حرف ما این است که امروز طرفداران داروینیسم دقیقاً مثل ارباب کلیسا در قرون وسطی شده اند و مخالفان خود را تحقیر می کنند و به آنها توهین می کنند و از دانشگاهها بیرونشان می کنند؟ چرا انتظار دارید همه مثل شما مقلّد رسانه ها و کتابهای درسی باشند؟! چرا آزادی اندیشه ی دیگران را با توهین جواب می دهید؟!مخالفان فرضیّه ی داروین، تمام استدلالهای طرفداران داروینیسم را خوانده اند و بلدند. خوانده اند و فهمیده اند و با آن مخالفند. امّا اغلب طرفداران داروینیسم، نظرات مخالفان را نخوانده و نفهمیده انکار می کنند. همان روشی که روزگاری اصحاب کلیسا با دانشمندانی مثل گالیله داشتند، امروز طرفداران داروینیسم با مخالفان خود دارند. واقعاً چرا؟ چرا این همه دانشمند مخالف با داروینیسم را از دانشگاه اخراج می کنند؟ چرا نمی گذارند مخالفان هم نظرات علمی خود را مطرح کنند؟ چرا در کتب درسی ما، استدلالهای طرفداران داروینیسم را بیان می کنند ولی نظرات مخالفان را بیان نمی کنند؟ چرا صدا و سیما حتّی یک برنامه هم از مخالفان داروینیسم پخش نمی کند؟ چرا کسی از کتاب دو جلدی، « آفرینش حیات»، اثر پروفسور ابوالفضل درویزه نامی نمی برد؟ چرا کسی از کتاب «جعبه ی سیاه داروین» اثر پروفسور مایکل جی بهی نامی نمی برد؟ البته تا حدودی هم تقصیر اینها نیست. چون سکولارها فضا را جوری طرّاحی کرده اند که حرف مخالفان داروینیسم به گوش کسی نرسد. واقع مطلب آن است که خیلی از دانشجویان طرفدار داروینیسم و بلکه حتّی اساتید زیست شناسی دانشگاههای ما هم فسیلهای مورد ادّعای داروینیستها را در عمرشان ندیده اند؛ و ندیده وجودشان را و دلالتشان را پذیرفته اند. سوال ما این است: چرا همه ی فسیلهایی که در اثبات فرضیّه ی داروین به کار می روند فقط توسّط غربی ها کشف می شوند؟ آیا دیگران چلاق تشریف دارند؟ چرا نمی گذارند مخالفان داروینیسم این فسیلها را آزمایش کنند؟ از کجا یقین کنیم که این فسیلها ساختگی نیستند؟ البته در تاریخ خود دارویسنیم بارها ثابت شده که برخی فسیلها، ساختگی بوده اند. گاه شده که چهل سال بر اساس یک فسیل تقلّبی استدلال کرده اند و بعد از چهل سال، تقلّبی بودن آن لو رفته است. لطفاً به این خبر که در فضای اینترنت پخش شده توجّه کنید.« چند روز قبل لی چون، پژوهشگر موسسه زیست شناسی مهره داران نخستین آکادمی علوم چین با اعلام تقلبی بودن حدود 80 درصد از فسیل گونههای مختلف خزندگان دریایی به نمایش در آمده در موزههای چین گفت: «این فسیل ها عموما آثاری تعویضی یا تغییر شکل داده شده هستند و وجود آنها در موزه ها، عاملی تخریب کننده برای آموزش کودکان و محصلان کشور به شمار می رود. در واقع درک این واقعیت که کودکان مشتاق به یادگیری علوم، در بازدیدهای خود از فسیلهای دست خورده و تقلبی عکس برداری میکنند بسیار ناراحت کننده بوده و متاسفانه در حال افزایش است.» او فسیلها را پایههای مهم و اصلی پژوهشهای علمی دانست و گفت: «در حال حاضر بسیاری از فسیلهای موجود در موزههای چین به خاطر تغییرات گوناگون یا تلاش فراوان جهت تثبیت آنها، از حالت اصلی خارج شده و شکل دیگری پیدا کرده اند.»به همین دلیل، در اولین روز از سال 2011 میلادی، چین قانون جدیدی را تصویب کرد که به قانون حمایت از فسیلها معروف شده و بر اساس آن موزههای این کشور دیگر نمایش دهنده فسیلهای تقلبی و تغییر شکل یافته نخواهند بود. این در حالی است که چند هفته قبل، خبرگزاری های چینی از کشف 20 هزار فسیل جدید در این کشور خبر دادند که از موجودات ما قبل تاریخ به جا مانده بود و جزییات تازهای را از نخستین دورههای گرم شدن زمین به تصویر می کشید.این مجموعه بزرگ از فسیل خزندگان، ماهیهای صدف دار و دیگر موجودات پیش از تاریخ، در کوهستانی در چین کشف شد و شواهدی از حیات مجدد در زمین را پس از انقراض بزرگ به تصویر می کشید.کشف فسیل کاملی از یک دایناسور سوروپود با قدمت نزدیک به 200 میلیون سال، خبر دیگری بود که چندی پیش موزه های چین را برای بار دیگر سر زبان ها انداخت. این دایناسور که به عقیده محققان حلقه گمشده سیر تکاملی سوروپودهای گردن دراز به شمار میرفت، ییژوسوروس نام داشت و در حدود 200 میلیون سال پیش در جنوب چین میزیسته است.»تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل. وقتی هشتاد درصد فسیلهای موزه های چین، تقلّبی باشند، خدا می داند چند درصد از فسیلهای موجود در آمریکا و انگلیس ـ که جدّ اندر جدّ حقّه باز بوده اند ـ تقلّبی خواهند بود. ما هم هیچگاه نمی توانیم بفهمیم که تقلّبی اند یا نه. چرا؟ چون اجازه ی دست زدن به آنها را هم به ما نمی دهند. آنها می گویند واقعی اند، ما هم چشم و گوش بسته باید بگوییم بلی واقعی اند. وقتی دانشمندان فضایی ایران، میمون به فضا می فرستند، رسانه های غربی آن را با تردید پخش می کنند و می گویند: «ایران ادّعا کرده که حیوانی را به فضا فرستاده و سالم بازیافت نموده است. » امّا وقتی آنها ادّعایی علمی را مطرح می کنند، دانشجو و استاد دانشگاه ما چشم و گوش بسته می پذیرد که راست گفته اند. این در حالی است که تاریخ علم غرب، پر است از ادّعاهای دروغ؛ دروغهایی که بارها افشاء شده اند. امروز با اسناد قطعی ثابت شده که برخی از کشفیّات دانشمندان غربی، سالها قبل توسّط دانشمندان مسلمان کشف شده بوده و کتب این دانشمندان هم در اختیار غربی ها بوده است. لذا آنها کشفیّات دانشمندان مسلمان را بدون ذکر منبع به نام خود منتشر کرده اند. حتّی مدارکی در دست است که وقتی کریستف کلمب وارد قارّه ی آمریکا شد، عربها در قارّه ی آمریکا مشغول داد و ستد با سرخپوستان آمریکا بودند. امروز حتّی ردّ پای واژگان عربی نیز در زبان سرخپوستان به وضوح دیده می شود. البته الآن در مقام ذکر اسناد دروغهای علمی غربی ها نیستم، بلکه این سوال را از امثال شما دارم که: چرا بدون مدارک کافی و صرفاً بر اساس مشتی عکس و فیلم که به راحتی قابل جعل هستند، همه ی ادّعاهای غربی ها را باور می کنید؟ شما چند نفر ایرانی را می شناسید که شخصاً فسیلهای مورد ادّعای داروینیستها را دیده و آزمایش کرده باشند؟ به جرأت می گویم که حتّی یک نفر هم وجود ندارد. دانشگاهیان ما عادت کرده اند که غربی ها هر ادّعایی کردند، چشم و گوش بسته بپذیرند. دقّت فرمایید! بنده مدّعی این نیستم که تمام شواهد طرفداران داروینیسم دروغ هستند؛ بلکه حرفم این است که چرا اجازه نمی دهند مخالفان هم آن فسیلها را از نزدیک آزمایش کنند؟ و حرف دیگرم این است که چرا دانشجویان و اساتید ما که این فسیلها را خودشان آزمایش نکرده اید، چشم و گوش بسته صحّتشان را تأیید می کنند؟ چرا چشم و گوش بسته، مخالفان داروینیسم را افراد کم سواد و دارای تعصّبات مذهبی می خوانند؟ پروفسور مایکل جی بهی، که مخالف این فرضیّه است، اصلاً مسلمان نیست، و یک زیست شناس است. چطور ادّعا می کنند که یک زیست شناس، که عمرش را صرف تحقیق در مورد داروینیسم کرده، داروینیسم را بلد نیست؟ پروفسور ابوالفضل درویزه، خودش زیست شناس و متخصّص در داروینیسم است، به نحوی که در کلّ ایران شاید کسی به اندازه ی ایشان در داروینیسم تخصّص نداشته باشد.واقعاً چرا دانشجویان و اساتید ما به مخالفان داروینیسم که می رسند، این همه بدگمان می شوند ولی به موافقان آنها که می رسند همه ی آنها را معصوم می شمارند؟ وقتی با برخی از طرفداران مقلّد این فرضیّه برخورد می کنیم، با قاطعیّت تمام ادّعا می کنند که این فرضیّه اثبات شده است. بنده به اینها می گویم: شما مگر چند تا از فسیلهای مربوط به داروینیسم را در اختیار دارید که این گونه قضاوت قطعی می کنید؟ شما اگر می توانید، فقط چند نمونه از این فسیلها را برای بنده بیاورید و ثابت کنید که واقعی هم هستند. متأسفانه این گونه مقلّدها شدیداً توهّم دانشمند بودن دارند و حالیشان نیست که هر چه در کتابهای طرفداران داروینیسم آمده را مثل طوطی تکرار می کنند. اینها صرفاً یک مشت مقلّد هستند که مرجع تقلیدشان چند دانشمندان غربی است. هر چه آنها گفتند، اینها چشم و گوش بسته می گویید راست است؛ بی آنکه خودشان در عمرشان یکی از آن فسیلهای ادّعایی داروینیستها را با چشم خود دیده باشند. اینها همیشه فیلم و عکس آن فسیلها را می بینند نه خودشان را؛ فیلم و عکسهایی که میزان اعتبارشان معلوم نیست. اغلب اینها حتّی توجّه ندارد که هم اکنون موجودات زنده ای در روی زمین زندگی می کنند که در زمان دایناسورها و بلکه قبل از آنها نیز به همین شکل کنونی وجود داشته اند ؛ و فسیلهای آنها که از زمان دایناسور ها به دست آمده است ، نشان می دهد که در طی این میلیونها سال هیچ تغییری نکرده اند؛ در حالی که طبق فرضیّه ی داروین باید تاکنون بسیار تغییر می کردند. از جمله ی این موجودات می توان اشاره نمود به : ماهی خاویاری ، خرچنگ نعل اسبی ، نوعی از سرپایان به نام ناتیلوس ، پلاتیپوس ، اوپاسوم ، کروکودیل ، تواتارا ، اوکاپی ، لامپری ، کوالاکانت ، کوسه چین دار ، قلاب ماهی خون آشام ، کوسه ی مزی، نوعی ماهی به نام سلاکانت و … . و اخیراً در ایران نیز نوعی فسیل زنده کشف شد به نام میگوی بچّه وزغی. این حیوان، عیناً در فسیلهای مربوط به 200 میلیون سال قبل نیز دیده می شود؛ یعنی این حیوان، 200 میلیون سال است که به همین شکل است، و هیچ تغییری نکرده است، در حالی که آب و هوا و ترکیبات آبهای دنیا، و شکارچیان آبزیان کوچک، و دیگر شرائط محیطی زمان حال با 200 میلیون سال قبل، کاملاً فرق کرده است.فرضیه ی تکامل از توجیه این امر که چرا این موجودات در طی میلیونها سال تغییر نکرده اند عاجز است ؛ در حالی که در این مدت شرائط زندگی این موجودات تغییرات بسیاری کرده است. برخی از این موجودات حتّی قبل از دایناسورها نیز بر پهنه ی زمین بوده اند ولی استخوانهای امروزی آنها عین فسلیهای اجداد خودشان است. ــ نقد فرضیّه تکامل انواع از منظر فلسفه ی علمقبل از آنکه به نقد این فرضیّه از منظر فلسفه ی علم بپردازیم، لازم است که دیدگاه اسلام را هم در این باره اجمالاً بیان کنیم.الف: حضرت آدم و حوّا (ع) از منظر قرآن کریم و روایات ، موجودات انسان نما نبوده اند ؛ بلکه صد در صد انسان بوده اند ؛ و به هیچ وجه نیز در اثر تکامل تدریجی حاصل نشده اند. لذا نظر دین اسلام در این باره صد در صد مخالف با فرضیّه تکامل انواع داروین می باشد. امّا متأسفانه برخی مفسّرین، به خیال اینکه فرضیّه ی داروین اثبات شده، در بیان این تعارض آشکار ، احتیاط می کنند. حال آنکه فرضیّه ی داروین فرضیّه ای است اثبات نشده که غربی ها با صرف مخارج هنگفت سعی دارند آن را علمی جلوه دهند. چرا که فروپاشی این فرضیّه مساوی است با فروپاشی فرهنگ سکولار غرب. فرهنگ غربی روی سه پایه ایستاده است. فرضیّه ی تکامل انواع داروین، روانشناسی فروید و جامعه شناسی امیل دورکیم. لذا غربی ها هر ساله مبالغ هنگفتی خرج می کنند تا این سه را علمی جلوه دهند؛ به نحوی که اگر کسی در دانشگاههای غرب در مورد فرضیّه ی تکامل تردید نماید، از دانشگاه اخراج می شود یا تحت فشار قرار می گیرد. همان گونه که بحث هلوکاست، پایه ی مشروعیّت اسرائیل می باشد؛ لذا به هیچ تاریخدان غربی اجازه ی تحقیق در مورد هلوکاست را نمی دهند. متأسفانه دانشگاهیان ما نیز مقلّد صرف غرب شده اند؛ و فرضیّات پا در هوای آنها را ترویج می کنند؛ و کمتر به خودشان اجازه ی نواندیشی را می دهند؛ و حتّی به خود اجازه ی تردید هم در ادّعای غربی ها نمی دهند. البته خیلی از این مقلّدان، توهّم محقّق بودن هم دارند. خیال می کنند زیاد خواندن آدم را محقّق می کند. شگفتا! گاه افرادی که در عمرشان یک فسیل هم ندیده اند، خود را متخصّص در داروینیسم قلمداد می کنند. ب: طبق احادیث اهل بیت (ع) در همین کره ی زمین ، هفت موجود شبه انسان قبل از آدم (ع) زیست می کرده اند ؛ که هیچ ربطی به انسان امروزی نداشته اند. طبق احادیث ، جدّ نخست تک تک این هفت نسل نیز مستقیماً از خاک آفریده شده بوده اند ؛ و نتیجه ی روند تکاملی نبوده اند. امام صادق (ع) فرمودند: « لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِینَ لَیْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَأَسْکَنَهُمْ فِیهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْهُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا خَلَتِ الْجَنَّةُ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ مُنْذُ خَلَقَهَا وَ لَا خَلَتِ النَّارُ مِنْ أَرْوَاحِ الْکُفَّارِ وَ الْعُصَاةِ مُنْذُ خَلَقَهَا عَزَّ وَ جَلَّ لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ صَیَّرَ اللَّهُ أَبْدَانَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی الْجَنَّةِ وَ صَیَّرَ أَبْدَانَ أَهْلِ النَّارِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی النَّارِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُعْبَدُ فِی بِلَادِهِ وَ لَا یَخْلُقُ خَلْقاً یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ بَلَى وَ اللَّهِ لَیَخْلُقَنَّ اللَّهُ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یُعَظِّمُونَهُ وَ یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً تُظِلُّهُمْ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ ـــــــــ البته که خدای عزّ و جلّ از آنگاه که زمین را آفریده هفت عالمیان آفریده که از فرزندان آدم نیستند، آنان را از خاک روى زمین آفریده و در آن یکى را پس از دیگرى در جهان خود جای داده ؛ سپس خدای عز و جل آدم ابو البشر را آفرید و فرزندانش را از او آفرید. سوگند به خدا از روزى که خدا بهشت را آفریده از ارواح مؤمنان تهى نبوده ، و دوزخ از آن زمان که آفریده شده از ارواح کفّار و گنهکاران خالی نبوده است . شاید شما در نظر آرید که چون روز رستاخیز شود، و خدا بدنهاى بهشتیان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى کافران را با ارواحشان در دوزخ ، خدا تبارک و تعالى در بلادش پرستیده نشود ، و خلقى نیافریند که او را بپرستند و یگانه اش دانند، و بزرگش شمارند؟ آرى سوگند به خدا که البته خلقى آفریند بى نر و ماده که او را بپرستند و یگانه شناسند و بزرگ دارند، و بیافریند برایشان زمینى در زیر پا و آسمانى بالاى سر.آیا نیست که خدا عز و جل می فرماید: «روزى که به جاى زمین زمین دیگر آید و به جاى آسمانها آسمانهاى دیگر» (آیه 48 ابراهیم) و خدای عزّ و جلّ فرموده: «آیا درماندیم در آفرینش نخست بلکه آنها هر روزه در پوششى از آفرینشى تازه اند»( آیه15ق). »( بحار الانوار ، ج 54، ص 319 و 320 )دقّت شود! این حدیث شریف زمانی بیان شده که هنوز خبری از فسیلها نبوده و کسی فسیل این انسانها را کشف نکرده بوده. لذا این حدیث را می توان از معجزات علمی امام صادق (ع) محسوب نمود. پس با توجّه به این حدیث شریف، فسیلهای انسان نماها که امروزه زیست دیرینشناسان در لایه های زمین پیدا می کنند ، و خیال کرده اند آنها اجداد تکاملی ما هستند ، در حقیقت اجداد تکاملی ما نیستند ؛ بلکه خود آنها نیز جدّ نخستی داشته اند که مستقیماً از خاک خلق شده بوده است. لذا به صرف اینکه آن موجودات شباهتی به انسان امروزی داشته اند ، دلیل نمی شود که ما تکامل یافته ی آنها باشیم. ج: حال اینجا این پرسش مطرح می شود که: بالاخره دین راست می گوید یا فرضیّه ی تکامل؟ چون محال است هر دوی اینها درست باشند. برخی خیال کرده اند که فرضیّه تکامل فرضیّه ای قطعی و یقینی است ، لذا اینها به این باور رسیده اند که پس نظریّه ی دین اشتباه می باشد. امّا در مقابل ، فیلسوفان علم بر این باورند که اوّلاً نظریّات علوم تجربی ماهیّتاً نظریّاتی ظنّ آور می باشند و هیچگاه نمی توانند ایجاد یقین منطقی کنند. ثانیاً فرضیّه ی تکامل حتّی ظنّ آور هم نیست کجا رسد که یقین آور باشد. چون این فرضیّه حتّی یک فرضیّه ی تجربی هم نیست. بلکه فرضیّه ای غیر تجربی است که به خاطر اغراض سیاسی و فرهنگی ، سعی می شود فرضیّه ای علمی جا انداخته شود. چرا که فرهنگ امروز غرب تمام سنگینی خود را بر همین فرضیّه انداخته است. لذا فروریختن آن مساوی است با فروریختن فرهنگ فعلی غرب سکولار. پس طبیعی است که آنها سعی کنند این فرضیّه را به عنوان یک فرضیّه ی علمی به خورد جهانیان بدهند. در همین راستا تا کنون هزاران فیلم شبه مستند و داستانی در خصوص این فرضیّه ساخته اند و پول هنگفتی را هر ساله خرج می کنند تا این فرضیّه را سرپا نگه دارند.بر همین مبنا دو بحث را تقدیم حضور خواهیم نمود. ابتدا به میزان یقین آوری علوم تجربی خواهیم پرداخت ؛ در ادامه فرضیّه ی تکامل را از منظر فلسفه ی علم مورد ارزیابی قرار خواهیم داد. دقّت شود! فلسفه ی علم، ربطی به دین ندارد بلکه علمی برون دینی است. بنیانگذار آن هم خود غربی ها هستند. ــ میزان یقین آوری علوم تجربی از نگاه فلسفه ی علم. الف: نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیّات و علوم تجربی طبیعی.علوم تجربی بر دو گونه اند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک ، شیمی و زیست شناسی ؛ و علوم تجربی انسانی مثل علم اقتصاد ، جامعه شناسی و روانشناسی. امّا شاخه های ریاضیّات جزء علوم تجربی نیستند ، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده ، روش تحقیق آن از سنخ روشن تحقیق فلسفه ی عقلی می باشد. باید توجّه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیرند و تا ابد نیز قابل نقض نمی باشند؛ مگر آنکه اصول موضوعه ی آنها تغییر یابند. امّا علوم تجربی مبتنی بر فرضیّه های غیر برهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند ، به مقام نظریّه ی تجربی ارتقاء می یابند. امّا هیچگاه حقیقتاً به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نائل نمی شوند ؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریّه ی تجربی سست شده و جای خود را به نظریّه ی بهتر از خود می دهد. این حکایتِ تمام شاخه های علوم تجربی است ؛ لکن باز تفاوت فراوانی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی، اغلب ـ نه همیشه ـ یک نظریّه به عنوان نظریّه ی برتر حاکمیّت دارد و دیگر نظریّات در بایگانی این علوم به سر می برند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریّات بایگانی شده به ناگاه قوّت گرفته و جای نظریّه ی حاکم را می گیرند. در علوم طبیعی ، نظریّه ی حاکم ، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد بر روی کار می ماند تا اینکه شواهد نقض کننده ی آن پیدا شوند ؛ که در این صورت نظریّه ی دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید ، جای نظریّه ی قبلی را می گیرد. امّا در علوم تجربی انسانی وضع به گونه ی دیگری است و همواره چندین نظریّه در عرض هم در جامعه ی علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریّات در تضادّ با نظریّه ی دیگر نیز می باشند. مثلاً برخی از مکاتب روانشناسی، وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواصّ مغز و بدن می دانند ؛ در حالی که برخی مکاتب روانشناسی دیگر، وجود روح را قبول کرده، به عنوان اصل موضوعی خود قرار داده اند. همچنین برخی مکاتب روانشناسی، انسان را موجودی مختار می دانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده ، انسان را ماشینی زنده فرض می کنند. لذا چیزی به نام علم روانشناسی نداریم ، بلکه مکاتب گوناگون روانشناسی وجود دارند که گاه متضادّ با یکدیگر نیز می باشند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعه شناسی نیز بر قرار می باشد.پس فرمولهای علوم تجربی انسانی ، نه تنها در حدّ فرمولهای ریاضی نیستند ، بلکه حتّی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمی رسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقین آور نبوده هر لحظه در معرض ابطال می باشند.ب: ارزش یقین آوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی.بر خلاف نظر اکثر مردم و برخلاف پندار خیلی از دانشجویان و اساتید دانشگاه، که علوم تجربی را علومی قطعی و تغییرناپذیر می انگارند ، از نظر فیلسوفان علم ـ که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم می باشد ـ اساساً در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد ؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریّه اند و قوانین آنها صرفاً ارزش کاربردی دارند و ارزش هستی شناسانه ی آنها کمتر از آن چیزی است که معمولاً گمان می شود. البته دقّت شود که علوم حسّی غیر از علوم تجربی می باشند. علوم حسّی ، اطّلاعاتی جزئی هستند که مستقیماً از راه حواسّ به دست می آیند و هیچ گونه استدلالی در آنها وجود ندارد ، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. بر این اساس ، اینکه کره ی ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودالهایی می باشد یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند یا اینکه نور سفید بعد از گذر از منشور ، به هفت رنگ تجزیه می شود و … ، هیچکدام جزء مسائل علوم تجربی محسوب نمی شوند ؛ بلکه همگی علوم حسّی می باشند. امّا اینکه چرا کره ی ماه گرد است؟ یا اینکه علّت پیدایش چاله های آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند و در جای دیگر یافت نمی شود؟ یا اینکه علّت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسائلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند ، و اینجاست که پای فرضیّه ها و مدلهای ذهنی به میان می آیند و همینجاست که استدلال مطرح می شود ؛ و همینجاست که علوم تجربی از استدلال غیر یقینی استفاده می کنند. برای روشن شدن مقصود، به اجمال ، چند مثال ذکر می شود.مثال نخست:اوّلین کسی که نظریّه ی اتم (ذرّه ی بنیادی و نشکن ) را مطرح ساخت دموکریتوس ، فیلسوف یونانی بود. این نظریّه در زمان خودش با استقبال چندانی مواجه نشد؛ چرا که نه برهان پذیر بود نه شواهد کافی برای اثباتش وجود داشت. لذا خود به خود کنار رفت تا اینکه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا بوسیله ی آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. لذا اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده ی حسّی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم صرفاً برای این بود که می توانست برخی از سوالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدّتی دانشمندان متوجّه شدند که فرضیّه ی اتم به تنهایی نمی تواند همه ی سوالات را جواب دهد ، لذا این نظریّه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مساله نیز نه حسّی است نه عقلی ؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سوالات ما ، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارائه داد که در آن اجزائی به نام الکترون مثل کشمش هایی در کیک کشمشی پراکنده اند. این مدل بسیاری از سوالات را جواب داد ولی در برابر برخی سوالات تازه تر، نارسایی اش آشکار شد. لذا مدل اتم هسته دار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حلّ نمود ؛ ولی باز ناتوانی اش در حلّ مسائل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیّاره ای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سوالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سوالات جدیدتر به زانو در آمد ؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت می کند. امّا این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف دانشجویان و اساتید مقلّدی که به غلط خود را مجتهد فیزیک می پندارند ، دانشمندان محقّق ، این مدل را هم به چالش کشیده اند. امروزه حتّی خود اتم زیر سوال است کجا رسد اجزاء آن. امروز نظریّه ی نوظهور ابَرریسمان یا نظریّه ی رشته هاست که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم می کند. حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم ، الکترون ، پروتون ، پوزیترون ، نوترون ، فتون و امثال آنها را می پذیریم صرفاً از این جهت است که کارکرد داشته تجارب و مشاهدات ما را توجیه می کنند. و کارکرد داشتن یک نظریّه، منطقاً دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد ملاحظه فرمودید که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه ی آنها درستند؟ روشن است که همه درست نیستند. اساساً کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر بگردد؛ و هر گاه مدلی قویتر ارائه شد مدل قبلی بازنشسته می شود.مثال دوم:شاهد دیگر در علم نجوم است. هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. لذا عدّه ی به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان می کردند که این نظریّه کاملاً درست است ، تا اینکه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید می گردد . ابوریحان بیرونی این نظریّه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند. حدود چهار صد سال بعد از ابوسعید سجزی و ابوریحان، یک کشیش لهستانی به نام نیکلاس کپرنیک ـ دوباره همان نظریّه ی ابوسعید سجزی را مطرح ساخت. البته احتمالش زیاد است که او این نظریّه را در آثار ابوریحان دیده باشد. چرا که در آن زمان، بسیاری از آثار دانشمندان مسلمان به زبانهای اروپایی ترجمه شده بودند. بعد از کپرنیک، گالیله این نظریّه را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارائه کرد. سپس نوبت به یوهانس کپلر رسید، و او به جای مدارهای دایره ای سیّارات، مدارهای بیضوی را پیشنهاد کرد و نیوتن با طرح قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . و در حالی که این نگرش به عالم هستی ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، و به راحتی می شد با این نظریّه بر روی کره ی ماه فرود آمد ، ناگهان آلبرت انیشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط جهان، از راه رسیدند و بساط هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز نیست بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست؟ خود دانشمندان طراز اوّل علوم تجربی ــ برخلاف رده های پایین و مقلّد این علوم ــ هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و … همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان (نظریّه ی رشته ها) ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند. در اینجا ذکر چند اعتراف از فیزیکدانان بزرگ نیز خالی از فایده نیست.هایزنبرگ: « فرمولهای ریاضی جدید دیگر خود طبیعت را توصیف نمی کنند ، بلکه بیانگر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شده ایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب می آمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً می توانیم بگوییم این است که در حوزه ی فیزیک اتمی جدید ، این وضعیّت را قبول کرده ایم ؛ زیرا آن به حدّ کافی تجارب ما را توضیح می دهد. » (دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، ص34)کمبل: « حوزه ی کار فیزیک مطالعه ی یک جهان خارجی نیست ؛ بلکه مطالعه ی بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر … که ما وارد می کنیم تناظری با واقعیّت خارجی داشته باشند.» (همان)هایزنبرگ: « هستی شناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهّم است که … واقعیّت مستقیم دنیای اطراف ما را می توان به حوزه ی اتمی تعمیم داد. امّا این تعمیم غیر ممکن است. اتمها شیء نیستند. » (همان ، ص 42)آلبرت انیشتین گفته است: « این فرض که موج و ذرّه ، تنها اشکال ممکن مادّه هستند اختیاری است و چیزی تضمین نمی کند که در آینده صورتهای دیگر مادّه کشف نشوند. حدّ اکثر می توان گفت که تا این زمان نتوانسته ایم به بیش از این دست یابیم.» (تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص73)آلبرت اینشتین حتّی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده ، و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی ، زبانی ناکارآمد دانسته و گفته است: « احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است ، محقّق نیستند ؛ و تا حدّی که محقّق اند ، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیّات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی می باشد. » (مقالات علمی انیشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص38 ، 39)آلبرت انیشتین در مقایسه ی ریاضیّات و علوم تجربی نیز گفته است: « جهان علم برای ریاضیّات ارزشی خاصّ قائل بوده و آن را بالاتر از سایر رشته های دانش تلقّی کرده است. یکی از علل و موجبات این امر آن است که در ریاضیّات صحبت از احکامی است مسلّم و قطعی و محقّق ، حال آنکه در مورد رشته های دیگر علوم ، اینطور نبوده و احکام آنها کما بیش قابل بحث و انتقاد است ؛ و چه بسا آنچه امروز مورد تأیید و توجّه است فردا با کشف واقعیّتهایی تازه بی اعتبار می گردد و جای خود را به نظریّه هایی نوین می سپارد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص37)باز آلبرت انیشتین در نقد مکانیک کوانتوم گفته است: « من فکر نمی کنم که چنین نظریه ای ماندنی باشد. من نمی توانم قبول کنم که خداوند با جهان تاس می اندازد.»نیلس بور ، نظریّه پرداز یکی از مدلهای اتم ، گفته: « این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک کشف ماهیّت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم. »(تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص81)برتراند راسل ، ریاضی دان مشهور ، حتّی پا فراتر نهاده در یقین آوری ریاضیّات نیز تردید نموده است. وی گفته : « ریاضیات موضوعی است که در آن نه می دانیم از چه سخن می گوییم و نه می دانیم آنچه که می گوییم درست است. » ( کتاب فیزیک از آغاز تا امروز ، فصل 18 : آزاد اندیشی در ریاضیات)البته این نظر راسل ، ناظر به مفاهیم ریاضی است ، نه روش آن که برهان است ؛ بخصوص مفاهیم نوظهوری مثل اعداد موهومی یا مختلط یا ابعاد اعشاری یا ابعاد بالای سه بُعد و … . گذشته از اعترافات دانشمندان بزرگ علوم طبیعی ، تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان می دهد نظریّات علوم تجربی دائماً در حال تحوّل و ابطال می باشند. مثلاً روزگاری قانون جاذبه ی نیوتن جزء یقینیّات فیزیک شمرده می شود و حتّی کسی گمان نمی کرد که روزی ابطال گردد ولی ملاحظه فرمودید که نظریّه ی نسبیّت عامّ انیشتین ، نظریّه ی نیوتن را از اساس باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیّات فیزیک شمرده می شد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید می کردند ، ولی نسبیّت خاصّ انیشتین ، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمی شود. خود نسبیّت عامّ و خاصّ نیز هم اکنون در معرض نقد جدّی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نموده اند ؛ ولی هنوز نظریّه ای جای آن را نگرفته است. فیزیکدانها حتّی نام نظریّه جایگزین را هم تعیین نموده ، نظریّه ی وحدت نامیده اند ؛ چرا که قرار است آن نظریّه ی فرضی، نسبیّت و مکانیک کوانتوم را با هم متّحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد.همچنین وضع موجود برخی علوم تجربی مثل روانشناسی و جامعه شناسی ، خود گواه است که روش اثبات تجربی، روش یقین آوری نیست. در عصر کنونی دهها مکتب روانشناسی و جامعه شناسی وجود دارند که برخی از آنها در تضادّ کامل با یکدیگر قرار دارند. همه ی این مکاتب ، از روش علوم تجربی استفاده می کنند ؛ حال اگر این روش یقین آور است ، پس همه ی این مکاتب باید درست باشند. امّا چگونه ممکن است این مکاتب متضادّ همه باهم درست باشند؟!!ــ فرضیّه تکامل ، علم یا توهّم؟! ــ ارزش علمی فرضیه تکامل از دیدگاه فلسفه علم .دانشمندان فلسفه ی علم ، که ارزش نظریّات علمی را بررسی می کنند ، معتقدند که فرضیه تکاملِ انواع داروین ، به طور کلّی فاقد خصوصیّات یک فرضیّه ی علمی ـ تجربی است. چون از نظر فلسفه ی علم ، یک فرضیه ی علمی ـ تجربی ، باید دارای سه ویژگی زیر باشد: 1ـ ویژگی آزمایش پذیری 2ـ ویژگی پیش بینی کنندگی 3ـ ویژگی ابطال پذیری . خاصیت آزمایش پذیری یعنی اینکه باید بتوان با ترتیب دادن آزمایش و تکرار آن آزمایش به دفعات متعدّد ، صحّت فرضیّه را تأیید کرد ؛ مثلا می توان آب را بارها و بارها جوشاند و درجه ی جوش آن را اندازه گرفت ، و ملاحظه نمود که آیا آب خالص همیشه در صد درجه به جوش می آید یا نه؟ در حالی که ادعای فرضیه ی تکامل انواع داروین ، که می گوید یک نوع خاصّ از موجودات زنده از نوع دیگری منشعب شده، قابل آزمایش نیست؛ و ما هیچ گاه نمی توانیم پدیده ی تکامل را در طبیعت یا در آزمایشگاه با حواسّمان ـ چه بدون وسائل و چه با وسائل ـ مشاهده کنیم. دقّت شود! صحبت بر سر تغییرات فردی نیست بلکه صحبت بر سر تغییرات نوعی است. تغییر در افراد یک نوع را کسی منکر نیست. تغییر در افراد یک نوع را، تکامل خُرد می گویند ولی ادّعای داروین فقط تکامل خُرد نیست بلکه او مدّعی تکامل انواع (تبدّل انواع) است. لذا باید مراقب باشیم که با ذکر نمونه های عینی از تکامل خُرد، ادّعای اثبات تکامل انواع را نکنند. در باب تکامل انواع، آنچه در دست دانشمندان دیرینه شناس است تنها یک سری فسیل است ؛ که آن هم یقینا فسیل تمام موجودات گذشته نیست. چون اوّلا هر استخوانی تبدیل به فسیل نشده است ؛ چرا که تبدیل استخوان به فسیل در شرایط خاصّی رخ می دهد. ثانیا دانشمندان نمی توانند تمام زمین را برای یافتن فسیلها کاوش کنند. در فرضیه تکامل داروین ، از تشابه فسیلها به این نتیجه می رسند که صاحبان این فسیلها ، تکامل یافته از یکدیگرند. در حالی که این کافی برای اثبات یک فرضیه نیست؛ و در واقع نوعی فرضیه سازی علمی تخیلی است. با توجّه به فسیلها، آنچه برای ما یقینی است این است که در گذشته موجوداتی زندگی می کرده اند ؛ و برخی از آنها شبیه هم بوده اند ؛ ولی ما از هیچ راه علمی و تجربی نمی توانیم به دست آوریم که حتما بعضی از این موجودات مشابه ، از بعض دیگر مشتق شده اند. چون ما تنها خود فسیلها و تشابه آنها را می بینیم نه تبدیل شدن آنها به همدیگر را ؛ و لازمه ی تشابه بین دو موجود ؛ ارتباط آنها باهم نیست. اگر لازمه ی تشابه دو موجود زنده ، ارتباط تکاملی آنها با همدیگر بود ، در آن صورت می توانستیم با یقین حکم کنیم که هر دو انسان شبیه به هم ، فرزندان دوقلوی یک پدر و مادرند. امّا روشن است که چنین حکمی عقلانی نیست. آیا با دیدن دو انسان بسیار شبیه به هم می توان به طور قطع و یقین گفت که آن دو ، فرزندان دوقلوی یک پدر و مادرند؟ بلی از نظر روانشناختی ما یقین می کنیم که این دو نفر، فرزندان دوقلو ی یک پدر و مادرند ؛ ولی از نظر منطقی چنین یقینی حاصل نمی شود. چون دو نفر که شباهت بسیار زیادی به هم دارند ، ممکن است در عالم واقع ، هیچ رابطه ی فامیلی باهم نداشته باشند. لذا از شباهت فسیلها تنها می توان حدس زد که این موجودات از همدیگر مشتق شده اند ؛ و علم به دنبال یقین منطقی است نه حدس و گمان که یقین روانشناختی است. برخی افراد کم دقّت در مقابل این سخن فیلسوفان علم جبهه گیری کرده و گفته اند: فرضیّه ی تکامل، آزمایش پذیر است. مگر نمی بینید که فسیل شناسها فسیل موجودات مشابه را با روش علمی پیدا کرده اند؟ به اینها باید گفت: ادّعای فرضیّه تکامل ، وجود موجوداتی در گذشته یا وجود شباهت بین آنها نیست ، تا یافته شدن این موجودات شبیه به هم ادّعای آنها را اثبات کند. ادّعای فرضیّه تکامل این است که موجودات پستتر به مرور زمان تبدیل به موجودات کاملتر می شوند. پس باید این تبدیل را با آزمایش ثابت کنند. دقّت شود! باید خود تبدیل را ثابت کنند. ولی صرف شباهت ، تبدیل را ثابت نمی کند. از کجا معلوم ؛ شاید موجودات به صورت دفعی به وجود آمده اند ، ولی به وجود آورنده ی آن موجودات ، آنها را شبیه به هم آفریده است. بلی اگر کسی بتواند ثابت کند که به وجود آمدن دفعی دو موجود بسیار شبیه به هم غیر ممکن است، آنگاه از شباهت دو موجود شبیه به هم، می توان ادّعای داروین را اثبات کرد. خصوصیّت دوم یک فرضیه ی تجربی ، خاصیّت پیش بینی کنندگی آن است ؛ یعنی یک فرضیه ی علمی باید بتواند با فرمولهای خود و با در دست داشتن پارامترهای موجود در زمان حال ،اتفاقات بعدی را پیش بینی کند. مثلا بر اساس نظریّه ی جاذبه ی عمومی نیوتن ، می توان از مطالعه ی وضع فعلی خورشید و زمین و ماه ، پیش بینی کرد که در چه روزی و چه ساعتی و چه دقیقه و ثانیه ای کسوف رخ خواهد داد . ولی با فرضیه ی تکامل داروین نمی توان پیش بینی کرد که مثلا صدمیلیون سال بعد موجودات زنده ی فعلی به چه صورتی درخواهند آمد. مثلا این فرضیه نمی تواند به طور قطع پیش بینی کند که آیا گردن زرّافه در صد میلیون سال دیگر باز درازتر خواهد شد یا نه ؟ اگر فرضیه ی تکامل انواع ، یک نظریّه ی علمی بود باید با بررسی وضع فعلی موجودات زنده می توانست آینده ی آنها را پیش بینی کند ؛ همانطور که نظریه جاذبه عمومی نیوتن با بررسی وضع فعلی سیارات می تواند موقعیّت آنها را در زمان آینده پیش بینی نماید.خاصیت سوم یک فرضیه ی علمی ، خاصیت ابطال پذیری است ؛ یعنی یک فرضیه ی علمی باید بگوید که در چه شریطی ابطال می شود. مثلا نظریه ی جاذبه عمومی نیوتن می گوید که اگر ماده ای پیدا شود که جذب مواد دیگر نشود و عدم جذب آن نیز ناشی از یک نیروی مزاحم نباشد در آن صورت نظریّه ی جاذبه عمومی از عمومیت افتاده و نقض می شود. یا نظریه نسبیّت خاصّ اینشتین مدّعی است که اگر ذره ای مادّی یافت شود که سرعت آن بالاتر از سرعت نور باشد در آن صورت ، نظریه نسبیّت خاصّ باطل می شود. یعنی از خصوصیّات نظریه ی علمی یکی هم این است که بتواند موارد نقض خود را بیان کند. اگر نظریّه ای چنین نباشد آن نظریه توتولوژیک خواهد بود. گفته شده که فرضیه تکامل انواع داروین ، یک فرضیه توتولوژیک است ؛ یعنی با هر فرضی سازگار است ؛ و نمی گوید که در چه شرایطی ابطال می شود . مثلا زرّافه الآن گردن دراز است ؛ فرضیه تکامل مدّعی است که شرایط ویژه ای باعث گردن دراز شدن زرّافه شده است. اگر گردن زرّافه کوتاه بود باز فرضیه ی تکامل می گفت که شرایط ویژه ای باعث کوتاهی گردن آن شده است. لذا این فرضیه نمی گوید که چرا موجودات ، چنین هستند که می بینیم ؛ بلکه می گوید چون موجودات چنین هستند پس در گذشته چنان بوده اند ؛ آن هم با حدس و گمان مبتنی بر یافته های فسیل شناسان ، نه بر اساس مشاهده ی واقعی و تجربه.البته از خود داروین منقول است که نقطه ی ابطال فرضیّه ی خود را بیان داشته است. وی گفته: « اگر موجودی زنده یافت شود که پیچیدگی ساختار آن از طریق انتخاب طبیعی (انتخاب اصلح) قابل توجیه نباشد آن موقع فرضیّه ی تکامل انواع مردود خواهد بود.»بر همین اساس عدّه ای از دانشمندان به دعوت دانشمندی به نام پروفسور مایکل جی بهه در منطقه ای به نام پهارادونز گرد آمدند تا ببینند آیا می توانند چنین موجودی بیابند یا نه؟ وی طیّ تحقیقاتی به نوعی باکتری برخورد نمود که با چرخاندن تاژک انتهایی خود حرکت می کند. او از خود پرسید که آیا این ماشین چرخنده امکان پیدایش تکاملی را دارد یا نه؟ او این موتور باکتری را دقیقاً مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که این موتور از راه تکامل محال است نمودار شود. دانشمندانی هم که با وی همفکری نموده بودند همین نظر را تأیید کردند. آنگاه وی تحقیقات خود و همکارانش را در کتابی به نام «جعبه ی سیاه داروین» منتشر ساخت. امّا انتشار این کتاب باعث شد که موقعیّت شغلی او نیز به خطر بیفتد. چون این فرضیّه در کشورهای غربی صرفاً یک فرضیّه علمی نیست بلکه نوعی جهان بینی مکتبی است که فلسفه های سیاسی غرب بر آن مبتنی گشته اند. لذا نظام حاکم بر غرب ، ویرانی این نظریّه را ویرانی خود می داند. آنها قاعده ی انتخاب اصلح داروین را حتّی به نظام سیاسی و اقتصادی خود نیز سرایت داده و می گویند: کشوری حقّ بقا دارد که از حیث سیاسی و نظامی و اقتصادی قویتر باشد. لذا شعارشان این است: « حقّ با کسی است که تواناتر است ».بر اساس کتاب جعبه سیاه داروین (Darwins Black Box) فیلمی مستند با عنوان « کشف راز حیات » نیز تهیّه شده. این فیلم مستند ، که به فارسی دوبله شده ، بیانگر نظرات دانشمندانی است که فرضیّه تکامل داروین را از منظر زیست شناسی به چالشی سخت و علمی کشیده اند.بنا بر این، فرضیه تکامل انواع ، هنوز قطعیت علمی که سهل است ،به حدّ یک نظریه علمی ـ تجربی هم نرسیده است. لذا این فرضیه در بین دانشمندان غربی هم منتقدین جدّی دارد؛ منتقدینی که نه فقط از منظر دینی یا فلسفی بلکه از منظر کاملاً زیست شناختی، این فرضیّه را به نقد کشیده اند؛ لکن فرهنگ و سیاست سکولار غربی بر آن است که این فرضیه را به عنوان یک نظریه علمی به خورد بشریت دهد. چرا که این فرضیه می تواند پایه ی مناسبی برای چنان فرهنگ و سیاستی باشد ؛ چون بنا به اصل انتخاب اصلح که در این فرضیه وجود دارد ؛پیام آن در نظام سیاسی این است که : « حق با قویتر است ؛ و بقا با آن کسی است که قویتر باشد» یعنی هر که اقتصاد قویتری دارد باقی می ماند ؛ هر که بمب اتمی دارد باقی می ماند و …. که اینها همان شعار کشورهای غربی است. در حالی که دیدیم شوروی سابق همه ی اینها را داشت ولی سرنگون شد ؛ امّا کشورهای بسیار ضعیفتر از آن باقی ماندند. همچنین این فرضیّه در حقیقت مدرک علمی اومانیسم می باشد که ریشه ی مکتبهای فرهنگی ، اجتماعی و روانشناسی غربی است. انسان در این مکاتب ، انسانی است بریده از خدا و بریده از قداست و بریده از ملکوت ؛ و فرضیّه تکامل بهترین وسیله است برای ترسیم چنین انسانی. لذا غربی ها در حقیقت با این فرضیّه می خواهند اباء و اجداد مکاتب خودشان را اثبات نمایند.ــ حیات چگونه شکل گرفته است؟امروز ستون خیمه ی داروینیسم، علم ژنتیک است. طرفداران تکامل انواع ادّعا دارند که جهشهای ژنی متوالی می تواند به مرور زمان (طیّ میلیونها سال) موجب پیدایش انواع جدیدی شود.ما هم منکر جهش ژنی نیستیم. امّا اینجا دو سوال اساسی مطرح است.1ـ خود ژنها چگونه پدید آمده اند؟این سوال، هر چند به طور مستقیم به فرضیّه ی داروین مربوط نیست ولی نوعی ربطی منطقی با آن دارد. لذا داروینیستها در برابر این سوال ساکت ننشسته و اقدام به پاسخ کرده اند. چون اگر بپذیرند که پیدایش اوّلین سلول حیات، حاصل یک اتّفاق طبیعی نیست و دست طرّاحی هوشمند در کار است، منطقاً با این سوال مواجه می شوند که چرا آن طرّاح هوشمند، در ادامه ی پروژه ی حیات، دست از طرّاحی کشیده و امور را به دست اتّفاق سپرده است؟! لذا برای مواجه نشدن با این مشکل، از همان ابتدا سعی می کنند پیدایش «دی ان ای» را هم حاصل یک اتّفاق طبیعی معرّفی کنند. لذا می گویند: اوّلین سلول حیات یا اوّلین دی ان ای، در اثر فعل و انفعالات شیمیایی کور به وجود آمده اند.امّا این ادّعا حقیقتاً خنده دار و بلکه حماقت آمیز است.می دانیم که دی ان ای، به خودی خود نمی تواند به وجود آید، بلکه برای پیدایش دی ان ای، پروتئین لازم است. دقّت شود! منظور این نیست که دی ان ای از پروتئین است، بلکه منظور این است که برای به وجود آمدن دی ان ای، کارخانه ای طبیعی لازم است که بخشی از ساختمان این کارخانه، از پروتئینهای گوناگونی است. از آن سو، برای پیدایش پروتئین هم دی ان ای لازم است. حال بگذریم از اینکه برای پیدایش یک نوع پروتئین، وجود انواع دیگری از پروتئین هم لازم است. خلاصه آنکه، برای به وجود آمدن دی ان ای، باید قبلاً پروتئینها وجود داشته باشند. و برای به وجود آمدن پروتئینها، قبلاً باید دی ان ای وجود داشته باشد. از اینجا نتیجه می گیریم، که اوّلین موجود زنده (اوّلین تک سلولی)، بر اساس یک طرح مهندسی ساخته شده است؛ و پیدایش آن اتّفاقی نبوده است. حال اگر بپذیریم که اوّلین گونه ی حیات، توسّط طرّاحی هوشمند ساخته شده و حاصل اتّفاق نبوده، چرا باید بپذیریم که پیدایش اَشکال پیچیده تر حیات، اتّفاقی و بدون طرّاحی هوشمند بوده است؟ اگر طرّاحی هوشمند وجود دارد که با قصد پیشین، دست به ایجاد موجود زنده می زند، منطقی است که در ادامه ی حیات نیز دست طرّاحی او در کار باشد. انکار این معنا مثل آن است که کسی قبول کند که یکی از اجزای هواپیما را مهندس ساخته ولی خود هواپیما اتّفاقی به وجود آمده است. توجّه! ما برای اینکه استدلال فوق، روانتر شود، مطلب را زیاد باز نکردیم؛ لذا اینجا برای اینکه خواننده ی بزرگوار متوجّه شود که اوّلین شکل حیات چقدر پیچیده است، مطالبی را خلاصه وار بیان می کنیم.ـ برای شکل گیری پروتئین، وجود «دی. اِن. ای» امری است ضروری. – وجود «دی. اِن. ای» بدون پروتئین محال است. – وجود پروتئین بدون «دی. اِن. ای» محال است. – پروتئین نمی تواند در غیاب پروتئین شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند در غیاب هیچ یک از پروتئین هایی شکل گیرد که در به وجود آمدن آن نقش دارند. – پروتئین نمی تواند بدون « ریبوزوم» شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند بدون « آر. اِن. ای» شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند بدون « ای. تی. پی» شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند بدون « میتوکُندری» شکل گیرد تا بعداً بتواند « ای. تی. پی» را هم بسازد. – پروتئین نمی تواند بدون هسته ی سلول شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند بدون « سیتوپلاسم» شکل گیرد. – پروتئین نمی تواند در غیاب حتّی یکی از اندامک های درون سلول شکل گیرد. – به علاوه، وجود پروتئین برای موجودیّت و عملکرد تمامی اندامک های درون سلول امری است ضروری. – بدون این اندامک ها، پروتئینی در کار نخواهد بود. ساده تر بگوییم، شکل گیری کلّ یک سلول، مستلزم وجود یک پروتئین است؛ و وجود یک پروتئین هم بدون وجود کلّ سلول محال است؛ آن هم سلول با آن ساختار بی عیب و نقص و پیچیده اش که ما امروزه شاهد آن هستیم؛ هر چند هنوز هم فقط نسبت به بخش بسیار کوچکی از آن آگاهی داریم. برخی تکامل گرایان متعصّب در رویارویی با این حقایق زیست شناختی، ادّعا کردند که برخی مولکولها « مولکولهای خودتکثیر» هستند و می توانند بدون نیاز به عامل دیگری خود را تکثیر کنند. امّا این ادّعا فریبی بیش نیست، فریبی که فقط مقلّدان علم ممکن است باورش. امّا برای اهل تحقیق پوشیده نیست که هیچ کدام از مولکول های موجود در سلول زنده، بدون کمک یکایک مولکول های دیگر، قادر به خودتکثیری نیست. مثلاً «دی. ان. ای» نمی تواند به خودی خود تکثیر شود. هیچ پروتئینی هم نمی تواند به خودی خود تکثیر شود. سیتوپلاسم هم خودتکثیر نیست. میتوکندری هم خودتکثیر نیست. «ریبوزوم» و « آر. اِن. ای» و «ای. تی. پی» هم هیچکدام خاصیّت خودتکثیری ندارند. از این گذشته یک سلول زنده، به قدری پیچیده است که زیست شناسان پیچیدگی آن را با یک اتومبیل یا هواپیما مقایسه کرده اند. لذا مثل آن است که کسی بگوید: « ویندوز و نرم افزار کامپیوتر یک هواپیما خاصیّت خود ترمیمی دارد؛ یعنی اگر دچار اشکال شد می تواند خودش خودش را ترمیم کند. پس اگر کلّ هواپیما هم دچار نقص فنّی شد، هواپیما می تواند خودش را ترمیم کند.» روشن است که این ادّعا غیر منطقی است. پس اگر حتّی یکی از اجزای سلول زنده، خاصیّت خود تکثیری هم داشت باز حاصلش پیدایش یک سلول زنده نمی شد حال آنکه هیچ جزئی از اجزاء سلول زنده، در غیاب دیگر اجزاء، اصلاً پدید نمی آید، کجا رسد که بخواهد خودش خودش را تکثیر هم بکند. 2ـ سوال دیگر این است که اگر می توان با جهشهای متوالی، نوع جدیدی ـ دقّت شود! گفتیم نوع جدیدی نه فرد متفاوتی از یک نوع ـ پدید آورد، پس باید بتوان در آزمایشگاه چنین کاری را انجام داد. در طبیعت، جهش ژنی به ندرت رخ می دهد، امّا در آزمایشگاه می توان با ابزارها و تشعشعات، جهشهای ژنی را سرعت بخشید. انتخاب اصلح هم در طبیعت، زمان بر است امّا در آزمایشگاه ما می توانیم در روند انتخاب دخالت نموده و آن را سرعت ببخشیم. البته شکّ نیست که این کار (تکرار میلیونها بار جهش و انتخاب اصلح)روی اَشکال پیچیده ی حیات، عملاً غیر ممکن است. چون زاد و ولد این موجودات، سالها طول می کشد. امّا این آزمایش روی تک سلولی ها ممکن است؛ چرا که تک سلولی ها، سرعت تولید مثلشان زیاد است، و به راحتی هم می توان در آنها جهش ایجاد کرد. جمعیّت زیادی از آنها را هم می توان در آزمایشگاه مورد بررسی قرارد.پس می توان روی باکتری ها ـ که سرعت تولید مثل بالایی دارند ـ جهشهای ژنی ایجاد کرد و این کار را در عرض چندین سال، میلیونها بار تکرار نمود تا ببینیم آیا حقیقتاً نوع جدیدی از باکتری به وجود می آید یا نه؟ دقّت شود! گفتیم نوع جدیدی از باکتری، نه فرد متفاوتی از یک نوع باکتری. مثلاً اینکه یک باکتری، مقاوم به فلان سمّ بشود، به معنی تبدّل نوع نیست. این باکتری دقیقاً از نوع اجداد خودش است لکن صفت عارضی جدیدی دارد. تبدّل نوع یعنی تبدّل ذات نه یعنی تبدّل صفات. مثلاً اگر توانستیم با جهش ژنی باکتری عامل بیماری کزاز را تبدیل به باکتری عامل بیماری وبا کنیم یا بالعکس، در این صورت حقیقتاً تبدّل انواع رخ داده است. امّا تاکنون کسی نتوانسته با جهشهای پی در پی باکتری ها یک نوع باکتری را تبدیل به نوع دیگر کند. دقّت فرمایید! گفتیم با جهش و نگفتیم با مهندسی ژنتیک. پروفسور مایکل جی بهی هم با مطالعه بر روی باکتری ها بود که متوجّه شد تبدیل یک باکتری بدون تاژک به یک باکتری تاژکدار، از طریق جهش و انتخاب اصلح، امکان پذیر نیست. و از همینجا به نظریّه ی « پیچیدگی کاهش ناپذیر » یا « پیچیدگی تقلیل ناپذیر» رسید. ـــ مغالطه ی داروینداروین در جزایر گالاپاگوس، فسیلهایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. همچنین وی مشاهده کرد که لاکپشتهای ساکن در هر جزیره اندکی با لاکپشتهای جزیره مجاور متفاوتند و سهرههای جزیرههای مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین بهترین توضیح آن بود که گونهها تغییر میکنند و اعضای هر گونه نیای مشترکی دارند. آنچه او مشاهده کرده بود، در واقع تفاوت در افراد یک نوع بود نه تبدّل انواع، ولی او با یک مغالطه، ادّعا نمود که انواع نیز از انواع قبل از خود پدید آمده اند؛ یعنی او با مغالطه ای زیرکانه، از «تکامل خُرد»، «تکامل کلان نوعی» را نتیجه گرفت. او از سال ۱۸۳۶ تا ۱۸۵۸ مخفیانه و در اوقات فراغت روی فرضیّه اش کار میکرد. او به وجود فرگشت موجودات زنده باور پیدا کرده بود ولی از آن بیم داشت که با علنی کردن آن از سوی گروههای مذهبی به کفرگویی متهم شود. او که میدانست با مطرح شدن فرضیّه اش چه جنجالی در جامعه و محافل علمی بر پا میشود، کوشید با انجام دادن آزمایشهای فراوان بر روی گیاهان و جانوران و استفاده از تجربیّات پرورشدهندگان کبوتر و خوک شواهد کافی و علمی برای نظریهاش فراهم آورد. امّا این مغالطه بود. او ادّعا می کرد که انواع تبدیل به هم می شوند، وبی وقتی شواهد آزمایشگاهی برای اثبات ادّعایش می آورد، از تبدّل افراد شاهد می آورد نه از تبدّل انواع. دقّت فرمایید! مخالفان داروین، مشکلی با تکامل افراد ندارند. چون تکامل افراد یا بهتر است بگوییم تفاوت در افراد، امری بدیهی است. مثلاً اگر خروسی را در محیط بسته نگه داریم، چنگال پشت ساق پایش رشد نمی کند، ولی اگر آن را در محیطی قرار دهیم که با خروسهای دیگر درگیر شود، این چنگال بزرگ می شود. امّا این اتّفاق، خروس را تبدیل به موجود دیگری نمی کند. اینکه برخی سهره ها منقار دراز دارند ولی برخی منقار کوتاه و محکم دارند، باعث نمی شود که از سهره بوده خارج شده و تبدیل به نوع دیگری از موجود شوند. پرورش دهندگان کبوتر با روشهای انتخاب مصنوعی، توانسته اند در طول تاریخ، کبوترهای متفاوتی پرورش دهند، امّا محصول کار آنها همچنان کبوتر بودند و هیچگاه کبوترها تبدیل به غیر کبوتر نشدند. تغییرات در شکل و رنگ کبوتر، آن را از کبوتر بودن خارج نمی کند. امّا داروین با استفاده از همین گونه تفاوتهای درون نوعی، استدلال می کرد بر تبدّل انواع. این یک نوع مغالطه بود که داروین مرتکب می شد ولی اغلب افراد متوجّه این مغالطه نمی شدند. داروین برای تبدّل انواع، از ساز و کاری به نام « انتخاب طبیعی» یا «انتخاب اصلح» نیز کمک می گرفت. او ادّعا داشت که در تنازع برای بقاء، آن موجودی که مزیّت بیشتری دارد باقی می ماند و آنکه مزیّت کمتری دارد منقرض می شود. در نتیجه این مزیّت در نسلهای بعدی تقویت می شود. و این تکرار فراوان این انتخاب طبیعی، در نهایت به تبدیل نوع می انجامد.ـ آیا مخالفان داروین، مخالف تنازع برای بقاء و اصل انتخاب طبیعی هستند؟طرفداران داروینیسم یا از روی غرض و مرض یا از روی جهالت این گونه تبلیغ می کنند که مخالفانشان منکر این دو اصل هستند، حال آنکه این کذب محض است. ما هم قبول داریم که در طبیعت، تنازع برای بقاء وجود دارد. باز قبول داریم که در این تنازع، آن موجودی که سازگاری بهتری با طبیعت دارد، احتمال بقائش بیشتر است. و حتّی قبول داریم که این دو اصل موجب می شوند که همواره سازگارترین افراد یک نوع، شانس ادامه ی نسل داشته باشند. تا اینجا ما با داروینیستها مشکلی نداریم. امّا حرف ما این است که با این حرفها، ادّعای داروین اثبات نمی شود. بلی این دو ابزار می توانند تکامل خُرد (تکامل درون نوعی) را توجیه کنند، امّا ادّعای داروین، تکامل درون نوعی نیست، بلکه او مدّعی است که با این ساز و کار، یک نوع می تواند تبدیل به نوع دیگر شود. مثلاً اگر نوعی از طوطی را که غذایش روی زمین است در جزیره ای دور افتاده رها کنیم، شاید بعد از میلیونها سال، نسل این طوطی ها دیگر قدرت پرواز را از دست بدهند. امّا این دلیل نمی شود که کسی ادّعا کند این طوطی ها نوع جدیدی از حیوان هستند. این طوطی همچنان همان طوطی قبلی است که فقط قدرت پرواز ندارد. مگر طوطی با از دست دادن قدرت پرواز، از طوطی بودن می افتد؟ مشکل ما با داروینیستها همین است که آنها، با مغلطه، می خواهند با سوء استفاده از این گونه مثالهای مربوط به تکامل درون نوعی، تکامل انواع را ثابت کنند. و شگفتتر آنکه در تبلیغات خود جوری القاء می کنند که انگار مخالفان داروینیسم، منکر این گونه تکاملها یا تبدّلها هستند. ـــ شواهد فسیلی و داروینیسمادّعا می شود که تا کنون حدود 350 میلیون فسیل پیدا شده است.این فسیلها را بر اساس دوره های زمین شناسی طبقه می کنند. مثلاً یک عدّه از فسیلها، مربوط به 20 هزار سال قبل هستند، برخی مال 50 هزار سال قبل هستند، برخی 100 هزار سال قبل، برخی 200 هزار سال قبل، … ، برخی یک میلیون سال قبل، برخی دو میلیون سال قبل، … ، برخی 100 میلیون سال قبل، برخی 200 میلیون سال قبل و … . دانشمندان، طول عمر زمین را به دوره هایی تقسیم می کنند و هر دوره را هم دوباره به دورهای کوچکتر تقسیم می کنند.بعد از طبقه بندی فسیلها، وقتی به آنها نگاه می کنیم، می بینیم شباهتهایی ظاهری بین برخی فسیلهای دورانهای قبل با برخی فسیلهای دورانهای بعد وجود دارد؛ دقّت شود، گفتم «برخی». مثلاً مشاهده می کنیم که فلان فسیل که در 100 میلیون سال قبل می زیسته، شباهتی دارد با فلان فسیل دیگر که در 120 میلیون سال قبل می زیسته است. البته دقّت شود که این شباهت بین تمام موجودات دوران قبل و دوران بعد نیست، بلکه فقط برخی از موجودات چنین شباهتی با هم دارند؛ که آن برخی نیز در قیاس با تعداد فسیلها، درصد ناچیزی است. داروینیستها با مشاهده ی این شباهت، این ایده را مطرح می کنند که جانداران دوره ی بعد، تکامل ی جانداران دوره ی قبل هستند. یعنی ادّعا می کنند که انواع موجودات بعدی، در واقع تکامل یافته و تبدیل یافته ی انواع قبل از خود هستند. داروین اسم این فرضیّه را فرضیّه ی « تحوّل انواع یا تبدّل انواع» گذاشته است. امّا سوال اینجاست که آیا به صرف وجود چنین شباهتی، می توان با قطع و یقین ادّعا نمود که موجود لاحق، تکامل یافته ی موجود سابق است؟ طبق منطق عقلی، نمی توان چنین ادّعایی کرد، ولی داروینیستها چنین ادّعایی را دارند.از منظر عقلی، با مشاهده ی چنین مواردی چند احتمال پیش می آید.الف: ممکن است نوع بعدی، تبدیل یافته ی نوع قبلی باشد.ب: ممکن است، خالقی این دو موجود را مستقلاً خلق کرده باشد، لکن آنها را شبیه به هم خلق کرده باشد.تکامل گرایان معتقدند که فرضیّه ی نخست درست است. در پاسخ می گوییم: برای اثبات فرضیّه ی الف، ابتدا باید محال بودن فرضیّه ب را ثابت کنید. اگر توانستید ثابت کنید که محال است خدای متعال، دو موجود شبیه به هم خلق کند، در آن صورت فرض الف اثبات می شود. امّا روشن است که کسی نمی تواند بر محال بودن فرض ب دلیل بیاورد.داروینیستها برای دور زدن ما این گونه می گویند: تحقیقات ژنتیک نشان داده که بین موجودات زنده ی شبیه به هم، شباهت ژنتیکی بالایی وجود دارد. پس قطعاً اینها در گذشته یک جدّ مشترک داشته اند. پاسخ می دهیم: باز در اینجا دو فرض عقلی وجود دارد.الف: ممکن است در گذشته جدّ مشترکی بوده که این دو نوع شبیه به هم، دو شاخه ی جهش یافته از همان یک نوع باشند. ب: ممکن هم هست که خالقی این دو نوع را مستقلّ از هم و با شباهت ظاهری و ژنتیکی خلق کرده باشد.باز تا محال بودن فرض دوم اثبات نشود، فرض نخست اثبات نمی شود. این یک قاعده ی عقلی عامّ است که برای اثبات هر فرضی، باید فرض مخالف آن ابطال گردد. چرا که تا احتمال درستی فرض مخالف کاملاً ابطال نشده، مشکل اجتماع نقیضین وجود دارد. مثلاً اگر به فرض ثابت شود که ساختار ژنتیکی شامپانزه (نوعی از میمون) با ساختار ژنتیکی گوریل(نوع دیگری از میمون)، 99 و 99 صدم درصد شباهت دارند، آیا منطقاً می توان ادّعا نمود که این دو نوع، میلیونها سال قبل، جدّ مشترک داشته اند؟ از نظر منطقی، نمی توان چنین ادّعایی داشت. چون این احتمال وجود دارد که خالقی این دو نوع، را از ابتدا با این اندازه از شباهت ژنتیکی خلق کرده باشد. پس تا این احتمال، ابطال عقلی نشود، احتمال اوّل اثبات نمی شود. اگر احتمال اوّل یک فرضیّه است، احتمال دوم هم یک فرضیّه است. با مسخره کردن فرضیّه ی دوم و با توهین نمودن به صاحبان این فرضیّه هم فرضیّه ی نخست اثبات نمی شود. هر دو فرضیّه، صرفاً فرضیّه اند و هر دو اثبات می خواهند، و حقیقت آن است که تا به امروز، هیچکدام اینها اثبات نشده اند. لذا دقّت شود که وقتی ما با فرضیّه داروین نقد وارد می کنیم، منظورمان این نیست که فرضیّه ی خلقت دفعی را یقینی معرّفی کنیم. بلکه مخالفت ما با این است که چرا یک فرضیّه اثبات نشده را به عنوان نظریّه ی قطعی به خورد مردم می دهند؟ــ برخی اشکالات نقضی فرضیه تکامل داروین:1ـ گفته شد که مدعای فرضیه تکامل در مورد موجودات بزرگ و پرسلولی مثل حشرات و پرندگان و… قابل آزمایش نیست ؛ چرا که اوّلاً به ادعای این فرضیه ، این روند ، میلیونها سال طول کشیده است ؛ و ثانیا میلیونها عامل بر آن تاثیر داشته اند که عملاً نمی توان همه را مشخص نمود . اما ادعای این فرضیه در دو مورد قابل آزمایش است ؛ 1) در مورد چگونگی تبدیل مواد شیمیایی ــ مثلا اسیدهای آمینه ــ به موجودات زنده. 2) در مورد چگونگی تبدیل تک سلولی ها به موجودات پر سلولی .ما در جهان امروز هم مواد شیمیایی تشکیل دهنده ی موجودات زنده را در اختیار داریم ، هم تک سلولی ها را . همچنین می دانیم که شرایط تبدیل این ترکیبات شیمیایی به تک سلولی ها و شرایط تبدیل تک سلولی ها به پر سلولی ها محدود و قابل مشابه سازی در آزمایشگاهند. بنا بر این ، اگر فرضیه ی تکامل داروین درست است ، پس باید بتوان در این دو مورد آن را در آزمایشگاه به اثبات رساند ؛ در حالی که هیچ دانشمندی تا به حال نتوانسته است یک تک سلولی کامل را از ترکیبات شیمیایی بدست آورد ؛ یا نشان دهد که از ترکیب طبیعی چند تک سلولی یک چند سلولی درست می شود. البته دقّت شود که برخی توانسته اند با ترکیب تک سلولی ها ، تک سلولی جدیدی به وجود آورند ؛ لکن اینها با مهندسی ژنتیک است و هزاران فرسخ فاصله دارد با آنچه گفته شد. طبیعت، مهندسی ژنتیک نمی کند. خیلی فرق است بین جهش ژنتیکی و مهندسی ژنتیک. در مهندسی ژنتیک، یک موجود هوشمند به نام انسان، تغییرات ژنتیکی گسترده و برنامه ریزی شده انجام می دهد، آن هم با اسباب و وسائل بسیار پیشرفته؛ در حالی که در جهش ژنتیکی، صحبت از موجود هوشمند نیست. اگر داروینیستها بپذیرند که خداوند متعال به عنوان مهندّس جهان، با جهشهای ژنتیکی از قبل برنامه ریزی شده، تبدّل انواع می کند، آنگاه فاتحه ی داروینیسم را خوانده اند. 2ـ هزاران نوع فسیل زنده، داروینیستها را سر در گم کرده است.هم اکنون هزاران نوع موجود زنده در روی زمین زندگی می کنند که در زمان دایناسورها و بلکه قبل از آنها نیز به همین شکل کنونی وجود داشته اند؛ و فسیلهای آنها که از زمان دایناسور ها و قبل از آن به دست آمده است، نشان می دهد که در طی این میلیونها سال، هیچ تغییری نکرده اند یا تغییراتی درون نوعی کرده اند نه تغییرات نوعی. از جمله ی این موجودات می توان اشاره نمود به : ماهی خاویاری ، خرچنگ نعل اسبی ، نوعی از سرپایان به نام ناتیلوس ، پلاتیپوس ، اوپاسوم ، کروکودیل ، تواتارا ، اوکاپی ، لامپری ، کوالاکانت ، کوسه چین دار ، قلاب ماهی خون آشام ، کوسه ی مزی، نوعی ماهی به نام سلاکانت و … . و اخیراً در ایران نیز نوعی فسیل زنده کشف شد به نام میگوی بچّه وزغی. این حیوان، عیناً در فسیلهای مربوط به 200 میلیون سال قبل نیز دیده می شود؛ یعنی این حیوان، 200 میلیون سال است که به همین شکل است، و هیچ تغییری نکرده است، در حالی که آب و هوا و ترکیبات آبهای دنیا، و شکارچیان آبزیان کوچک، و دیگر شرائط محیطی زمان حال با 200 میلیون سال قبل، کاملاً فرق کرده است. مخالف سر سخت فرضیّه ی تکامل، آقای عدنان اُکتار، معروف به هارون یحیی، از اهالی ترکیّه، تصاویر فسیلی و امروزی این گونه فسیلهای زنده را در کتابی سه جلدی به نام «اطلس آفرینش» گردآوری کرده است. این کتاب به دو زبان انگلیسی و فرانسه منتشر شد و انتشار آن، موجی از مخالفتها با داروینیسم را در کشورهای غربی در پی داشت، و عدّه ای طرفداران داروینیسم بعد از ملاحظه ی این کتاب، از عقیده ی خود برگشته اند. خلاصه آنکه هزاران فسیل زنده همین الآن بر روی زمین زیست می کنند که فرضیه تکامل انواع، از توجیه این امر که چرا این موجودات در طی میلیونها سال تغییر نکرده اند عاجز است ؛ در حالی که در این مدت شرائط زندگی این موجودات تغییرات بسیاری کرده است. برخی از این موجودات حتّی قبل از دایناسورها نیز بر پهنه ی زمین بوده اند ولی استخوانهای امروزی آنها عین فسلیهای اجداد خودشان است. برخی از این حیوانات نیز فقط در طیّ میلیونها سال، تغییر اندازه داده اند؛ یعنی بزرگ یا کوچک شده اند، یا تغییرات جزئی کرده اند که همان تکامل خُرد (تکامل درون نوعی) است. جالب اینجاست که قبل از کشف برخی از این فسیلهای زنده، داروینیستها از این فسیلها سوء استفاده های فراوانی کرده بودند. برای مثال، وقتی فسیل نوعی ماهی به نام «سلاکانت» کشف شد، برخی قصّه پردازان ادّعا کردند که باله های این ماهی، مثل پا بوده و این ماهی توانایی راه رفتن داشته و حتّی تصاویری خیالی از این ماهی کشیدند که می خواهد از آب بیرون بیاید و در خشکی زندگی کند. امّا کشف نمونه ی زنده ی این ماهی نشان داده که این ماهی در عمیق بسیار پایین دریا زندگی می کند و اساساً امکان ندارد که بتواند به سطح آب بیاید کجا رسد که بخواهد به خشکی بیاید. این ماهی در عمق آب با حالتی مثل یورتمه رفتن روی با بالهایش راه می رود. 3ـ فرضیه ی تکامل انواع، مدّعی است که بنا به اصل تنازع بقا و انتخاب طبیعی، همواره آن موجودی به حیات خود ادامه خواهد داد که از دیگر رقبای خود در حیات قویتر و با طبیعت سازگارتر است. این قاعده به صورت جزئی قابل قبول است، امّا تا کنون هیچکس نتوانسته است، آن را به نحو کلّی اثبات کند. لذا خود طرفداران داروین آن هم آن را اصل می نامند نه قانون یا نظریّه. و اصل یعنی گزاره ی اثبات نشده اید که به عنوان اصل موضوعی پذیرفته می شود. مثالهایی هم برای نقض کلیّت این اصل بیان شده است. برای مثال چگونه سگ پاکوتا یا سگ پشمالوی فانتزی ، که نه سرعت زیادی دارند ، نه قدرت زیادی و نه دیگر خصوصیّات یک حیوان شکارچی را دارد، باقی مانده اند ولی بسیاری از فامیلهای آنها که شکارچیان قابلی بوده اند منقرض شده اند؟ فرضیه ی تکامل در جواب این سوال می گوید: حتماً این موجوداتِ باقی مانده خصوصیّات ویژه ای داشته اند که باعث بقاء آنها شده است؛ امّا قادر نیست بگوید که این خصوصیّات ویژه چیستند. 4ـ در زمان اجداد زرّافه ها حیوانات زیادی بودند که از برگ درختان تغذیه می کردند پس چرا آنها در رقابت با زرّافه ها از بین نرفتند ؛ یا چرا آنها نیز گردن دراز نشدند؟ 5ـ اگر اجداد زرّافه را در میان فسیلها تعقیب کنیم باید هر چه به گذشته می رویم، با زرّافه هایی قد کوتاهتر مواجه شویم؛ امّا نباید به یکباره قدّ زرافه ها کوتاهتر شود؛ بلکه مثلاً هر یک میلیون سال، فقط چند سانتی متر قدّشان کوتاه شود. در این صورت الآن ما باید مجموعه ای از صدها نوع فسیل از زرّافه می داشتیم که رفته رفته گردن درازتر می شوند. امّا واقعیّت آن است که چنین مجموعه ای از فسیلهای زرّافه را کسی تاکنون کشف نکرده است. در حالی که با فرض درستی فرضیّه ی داروین حتماً باید چنین مجموعه فسیلهایی وجود داشته باشند، به نحوی که اگر تصاویر آنها را شت سر هم قرار دهیم، کاملاً احساس شود که انگار یک موجود خاصّ در حال گردن دراز شدن است. 6ـ برخی از حیوانات ، بکر زا هستند ؛ یعنی خودشان ، هم نر هستند هم ماده ؛ ولی اکثر حیوانات نر و ماده ی جدا از هم دارند ؛ چرا طبیعت که می توانست روش بکر زایی را برگزیند آن را در اکثر حیوانها برنگزید ؛ و چرا فقط در برخی برگزید؟ در حالی که حیوانات بکر زا شانس بقاء بیشتری دارند. 7ـ می دانیم که انسانها، قدّ و هیکل یکسان ندارند، بلکه برخی ها کوتوله اند، برخی کوتاه قد هستند، برخی متوسّطند، برخی بلند قد هستند، و برخی خیلی بلند هستند. از طرف دیگر می دانیم که انسانها هیچ گونه ابزار دفاعی در مقابل حیوانات و همدیگر ندارند جز هوش. پس در تنازع برای بقاء، قاعدتاً باید کوتوله ها منقرض می شدند، حتّی قد کوتاه ها هم باید منقرض می شدند؛ و حتّی چه بسا قد متوسّطها نیز باید منقرض می شدند. چون در مواجهه با حیوانات درنده، طبیعی است که بلند قدها شانس بیشتری برای نجات داشته اند؛ چون هم سریعتر می دوند، هم قدرت بدنی بالایی دارند هم نقاط آسیب پذیرشان (گردن و سینه و شکم) از دست درنده ها بیشتر در امان است. در نزاعهای بین خود انسانها هم باز شانس بقاء اینها بیشتر است. امّا جالب اینجاست که کوتوله ها و بسیار بلند قدّها، در اقلیّت هستند. قد کوتاه ها و بلند قدها در رتبه ی بعدی اند، و قد متوسّطها از همه بیشترند. این واقعیّت، با انتخاب طبیعی سازگار نیست.و …ـــ پیامدهای اخلاقی و اجتماعی داروینیسم.انسان از منظر داروینیسم چنین تعریف می شود: « انسان، تکامل یافته ترین حیوان است.»بر اساس نگرش داروینی، فلسفه ی پراگماتیسم تأسیس شده که فلسفه ی اصالت سود است. و با این نگرش فلسفی، اقتصاد جهانی تعریف شده که اقتصاد رقابتی است؛ یعنی اقتصادی که اساسش نابود کردن رقیبان و تلاش برای بقاء خویش است.سیاست جهانی مستکبرین هم بر اساس داروینیسم تأسیس شده که شعارش این است: « حقّ با قویتر است.» بر اساس همین سیاست است که کشورهای مستکبر، هر جا بتوانند حمله می کنند و کشتار می کنند. بر اساس همین تفکّر است که می گویند ایران نباید فنّاوری هسته ای داشته باشد؛ چون اگر ایران نیز قدرت هسته ای داشته باشد، کشورهای مستکبر در تنازع برای بقاء دچار مشکل می شوند. باز بر اساس همین نگرش است که در کشورهای خودشان با موادّ مخدّر مبارزه می کنند ولی به کشورهای دیگر، موادّ مخدّر صادر می کنند. چون هدف در سیاست داروینیستی، ضعیف نمودن و نابود کردن رقیب است. در نگرش داروینیستی، حتّی حقوق بشر هم یک ابزار استتار و ابزار بقاء است. منظور مستکبران (حیوانهای تکامل یافته ی قویتر) از حقوق بشر، حقوق بشر قوی است نه حقوق هر بشری. در این نگرش، بشری حقّ بقاء دارد که قدرت بیشتری دارد. نژادپرستی ـ که در غرب غوغا می کند ـ نیز از پیامدهای داروینیسم است. غربی ها، نژاد غربی را نژاد برتر و لایق بقاء می دانند، و دیگر نژادها را محکوم به انقراض می شمرند. در خود غرب نیز برخی نژادها، خود را برتر از سایر نژادها می دانند. جنگ جهانی دوم که میلیونها نفر در آن کشته شدند، اساسش تفکّر داروینیستی بود. هیتلر، توهّم نژاد برتر در سرش بود. امپراتوری ژاپن هم به دنبال گسترش قلمرو سرزمینی خود بود تا در تنازع برای بقاء بتواند دوام بیاورد. خلاصه آنکه:اغلب مشکلات اقتصادی و اجتماعی بشر امروز ریشه در تفکّر داروینیستی دارد. اغلب جنگهای امروز، در واقع تنازع برای بقاء هستند نه تنازع برای ارتقاء. ــ معرّفی کتاب1- داروینیسم یا تکامل انواع – نقد و تحلیل؛ استاد آیه الله جعفر سبحانی2- تکامل زیستی و آیات آفرینش، ابراهیم کلانتری3- کلام جدید(گفتار 16)، عبدالحسین خسروپناه4- نقد فلسفه داروین، علامه ابوالمجد شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی(به تحقیق: حامد ناجی اصفهانی)5ـ بررسی و نقد نظریه های تکامل، حسین الوندی، اصغر نیشابوری6ـ نیرنگ تکامل، هارون یحیی. فایل این کتاب از طریق اینترنت قابل دانلود است. جناب هارون یحیی در این کتاب، پرده از جعلی بودن بسیاری از فسیلهای مورد استناد داروینستها برداشته است.7ـ اطلس آفرینش، هارون یحییهارون یحیی (مخالف جدی تئوری تکامل داروین) مخالفان و موافقان جدی دارد. یکی از مخالفان جدی او ریچارد داوکینز(از موافقان جدی تئوری تکامل داروین) است که در سخنرانیها و وب سایت شخصی خود عقاید هارون یحیی را غیر علمی و بی پایه اساس و خنده دار توصیف کردهاست. جدال هارون یحیی و ریچارد داوکینز تا حد شکایت از ریچارد داوکینز توسط هارون یحیی و مسدود شدن وب سایت داوکینز در ترکیه پیش رفته.8ـ جعبه سیاه داروین (Darwins Black Box)، تألیف زیست شیمی دان آمریکایی، پروفسور مایکل جی بهی. اطّلاعی نداریم که آیا این کتاب ترجمه ی فارسی دارد یا نه، ولی مستندی بر اساس آن ساخته شده با دوبله ی فارسی با نام « کشف راز حیات». مستند دیگری با عنوان آفرینش جهان و نقد فرضیّه تکامل انواع نیز تهیّه شده که ظاهراً بر اساس کتاب نیرنگ تکامل است. 9ـ آفرینش حیات (دو جلدی)، پروفسور ابوالفضل درویزه10ـ موضع علم و دین در خلقت انسان، احد فرامرز قراملکی