نقد نظرات زیباکلام/علل مبارزه با استکبار؟
۱۳۹۳/۰۱/۰۵
–
۸۲۱ بازدید
دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز ، در پاسخ به این سوال لازم است چند نکته را متذکر شویم :
1 – آقای دکتر صادق زیبا کلام ، یکی از اساتید علوم سیاسی است که در سال های قبل به مدد برخی تالیفاتی که در حوزه انقلاب و مسایل ایران داشته است و نیز برگزاری جلسات مناظره در رادیو و تلویزیون و نیز مجامع دانشگاهی به عنوان یک صاحب نظر و نظریه پرداز این حوزه مشهور شده است . اما واقعیت این است که هر از چندگاهی ایشان نظریاتی را مطرح می کنند که متاسفانه فاقد کمترین مبنای علمی و تاریخی بوده و ایشان انتظار دارد این دیدگاه صرفا به این دلیل که ایشان مطرح کرده است ، مورد قبول عموم قرار گیرد و حتی گاه از اینکه دیدگاه های وی چندان در کشور مورد اعتنا قرار نمی گیرد آشکارا انتقاد می کند چنانکه در یکی از سرمقاله های روزنامه شرق در این زمینه چنین می نویسد : «اگر نامم بهجای صادق، «آلفرد» یا «دیوید» و نام فامیلی من هم به جای زیباکلام، «جانسون» یا «اسمیت» بود و بهجای استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، در دانشگاه «ییل» یا «استنفورد» تدریس میکردم در آن صورت حتما برای وضع نظریه «دیپلماسی مثبت» در برابر «دیپلماسی منفی»، در ایران بهعنوان یک نظریهپرداز سیاسی، شهره خاص و عام میشدم! و حتما صدها رساله فوقلیسانس و دکترا در خصوص بسط و تبیین نظریه دیپلماسی مثبت و منفی و انطباق آن با شرایط ایران و… به نگارش درآمده بود.»(روزنامه شرق ، 30 آبان 92 به نقل از سایت رسمی صادق زیبا کلام ، http://www.zibakalam.com/news/1667 )
از طرفی برخی دیدگاه هایی هم که اخیرا از سوی ایشان در برخی مقالات و مناظره ها انتشار یافته است همچون بسیاری از مواضع چند مدت اخیر ایشان عمدتا در نقد انقلاب و مسائل مرتبط با آن و در مقابل ، زدودن سیاهی از چهره های سیاه تاریخ و تلاش برای تغییر بسیاری از تفکرات رایج در جامعه است به گونه ای که در تفکر ایشان ، فردی همچون رضاخان قلدر ، تطهیر می شود ، ملت ایران دچار توهم توطئه می گردند و انگلیس و غرب از اتهامات استعمارگری و جنایاتی که بر علیه ملت ایران انجام داده اند تبرئه می شوند و ملت انقلابی ایران به خاطر اقداماتی که در راستای احقاق حقوق خود انجام داده است باید ابراز شرمندگی نماید و … .
در این میان یکی از جدیدترین اظهارات و مواضعی که ایشان مطرح کرده است عبارت است از تاثیر پذیری انقلاب اسلامی و مواضع ضد آمریکایی آن از جریانات چپ گرا از جمله حزب توده ، به طوری که همانگونه که در این اظهارات دیده می شود و در برخی مناظره های دیگر نیز بر آن تاکید شده است ایشان آمریکا ستیزی جریانات اسلامی را یک تلاش منفعلانه در برابر تحرکات آمریکا ستیزانه جریان های مارکسیستی می داند. این در حالی است که انقلاب اسلامی ایران ذاتا با هیچ کشوری در دنیا ستیزه ندارد و جریانات اسلامی و انقلابی نیز حتی پیش از انقلاب اسلامی جز با کشوری همچون رژیم اشغالگر قدس که اساسا فاقد هر گونه مشروعیتی می باشد مشکل خاصی نداشتند و تنها مساله ای که باعث می شد تا این جریانات در برابر کشوری به اتخاذ موضع بپردازند به نوع رفتار این کشورها باز می گشت . بر این اساس آنچه مورد نفرت و انزجار جریانات اسلامی و انقلابی پیش از انقلاب بود عبارت بود از روحیات استکباری در میان کشورها که در صدد بسط حاکمیت استکباری و استعماری خویش بر ملت ها و به ذلت کشاندن آنها بود و این چیزی بود که بر اساس آموزه های دینی یک مسلمان غیور و متعهد تاب تحمل آن را نداشت . از طرفی مروری بر حوادث سال های دهه 30 و 40 حاکی از این است که آمریکا مصداق بارز استکبار جهانی بود که ضمن دخالت در کشورها قصد داشت تا سلطه همه جانبه خود را بر جهان بگستراند و به همین دلیل یکی از اصلی ترین اهداف مبارزه امام خمینی ره عبارت بود از مبارزه با آمریکا و جلوه های این مبارزه از همان مواضع آغازین امام خمینی ره کاملا مشهود بود چنانکه ایشان در یکی از نخستین بیانیه های خود در مخالفت با لایحه ننگین کاپیتولاسیون که به آمریکایی ها حق قضاوت کنسولی می داد چنین پیام می دهند : «دنیا بداند که هر گرفتارى اى که ملت ایران و ملل مسلمین دارند، از اجانب است؛ از امریکاست. ملل اسلام از اجانب عموماً و از امریکا خصوصاً متنفر است. بدبختى دوَل اسلامى از دخالت اجانب در مقدرات آنهاست »(صحیفه امام ، جلد1، ص 411)
«رئیس جمهور امریکا بداند- بداند این معنا را- که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما. امروز منفورترین افراد بشر است پیش ملت ما. »(همان ، ص 420)
بنابر این با توجه به این موضوع ، به سادگی می توان دریافت که آمریکا ستیزی که در واقع تجلی استکبار ستیزی امام خمینی بود و مبتنی بر آموزه های دینی بود ، چیزی بود که از همان آغاز نهضت یکی از اهداف اصلی نهضت امام خمینی ره به شمار می آمد و امام این موضوع را صریحا اعلام می کردند و میان این شعار و رفتار امام خمینی ره با دیدگاه های آمریکا ستیزانه مارکسیست ها هیچ ارتباطی نمی توان یافت ، به ویژه اینکه اساس آمریکا ستیزی مارکسیست ها در ایران مبتنی بر دیدگاه های مارکسیستی آنها و نیز به خاطر وابستگی این گروه ها به بلوک شرق بود که در جنگ قدرت با بلوک غرب به رهبری آمریکا قرار داشت . ضمن اینکه این دیدگاه زمانی می توانست موجه جلوه گر شود که مارکسیست ها در جامعه آن روز ایران چنان جایگاهی داشته باشند که جریانات اسلامی به رهبری امام خمینی به منظور تصاحب جایگاه آنان ، از در آمریکا ستیزی و غرب ستیزی وارد شده و تلاش نمایند تا جایگاه مارکسیست ها در آمریکا ستیزی را به نفع خود مصادره نمایند و حال آنکه مارکسیست ها به دلیل اعتقادات الحادی که داشتند و نیز وابستگی آشکار بسیاری از این گروه های مارکسیستی به شوروی و نیز التقاط سایر جریانات چپ گرای غیر وابسته به شوروی که در عین حال مدعی مذهب هم بودند و خود را در زمینه آموزه های انقلابی متاثر از مارکسیسم می دانستند و … اساسا در میان مردم جایگاهی نداشتند و به همین دلیل این جریانات در کلیه تحرکات به ظاهر انقلابی که پیش از انقلاب اسلامی داشتند تنها باعث از بین رفتن نیروهای خود و بد نام شدن جریانات اصیل انقلابی مسلمان می شدند و پس از اینکه انقلاب اسلامی ایران در سال 56 بار دیگر زبانه کشید، آنان مجبور شدند به منظور عقب نماندن از قافله خود را در ظاهر با جریان انقلابی امام خمینی ره همراه نشان دهند و کلیه مواضع و بیانیه ها و عملکرد این نیروها اعم از مارکسیست های الحادی و مارکسیست های التقاطی حاکی از انفعال کامل این جریانات در برابر اصلی ترین جریان پیروز انقلاب یعنی امام و ملت انقلابی مسلمان تابع امام می باشد و با وجود چنین انفعالی ، این دیدگاه که امام خمینی ره در یک رقابت با جریانات مارکسیستی به سمت آموزه های آمریکا ستیزانه و یا غرب ستیزانه حرکت کرد دیدگاهی نادرست و خلاف شواهد و واقعیات تاریخی می باشد .
بنابر این خلاف بودن دیدگاه آقای زیباکلام از چند شاهد تاریخی به راحتی به دست می آید از جمله : مطرح بودن استکبار ستیزی و نفرت از آمریکا به عنوان یکی از اهداف مبارزه تاریخی امام خمینی ره از همان ابتدای مبارزه و حتی طرح موضوع استکبار در مکتوبات برجای مانده از امام خمینی در دهه 20 که حاکی از این است که این موضوع به دلیل ریشه داشتن در آموزه های دینی یکی از اهداف قیام امام خمینی ره بوده و ارتباطی به مارکسیست ها نداشت ، وجود صدها بیانیه و پیام از سوی امام خمینی ، علما و مراجع و سایر بزرگان انقلابی که در اکثر آنها وجهه ضد استکباری و ضد آمریکایی حرکت انقلاب کاملا مشهود است که امروزه این بیانیه ها در قالب اسناد تاریخی از جمله اسناد ساواک که در پنج جلد انتشار یافته است در دسترس می باشد . ، حرکت انفعالی گروه های مارکسیستی در دوران مبارزات پیش از انقلاب و فقدان جایگاه مردمی این گروهها که هر گونه حرکت انفعالی جریان اسلامی به رهبری امام خمینی در زمینه آمریکا ستیزی را رد می کند و این نکته را اثبات می کند که بر خلاف مطالبی که مطرح می شود این جریانات مارکسیستی بودند که به دلیل انفعالی که در برابر پیروزی انقلاب اسلامی پیدا کردند علیرغم دیدگاه های الحادی خود ، در بیانیه های صادره ، از امام خمینی ره به عنوان رهبر انقلاب اسلامی یاد می کردند .
2 – آقای زیبا کلام در بخش مربوط به اسلامی سازی علوم انسانی باز هم غرب ستیزی را جزء ذات و جوهره انقلاب اسلامی دانسته و از اینکه نسل جدید تحصیل کرده چنین ستیزی را با غرب احساس نمی کنند لذا نظام را متهم کرده است که با طرح اسلامی سازی علوم انسانی در تلاش است تا نسل تحصیل کرده را نیز چنان بار بیاورد که در خود احساس ستیز با غرب را پیدا کند . البته اینکه فردی مبانی علوم انسانی غربی را پذیرفته و بر اساس آن تحصیلات خود را پی بگیرد با غرب و حتی حاکمیت آن بر تمام مقدرات یک ملت هیچ مشکلی نخواهد داشت ، واقعیتی است که شاید کمتر کسی بتوان آن را انکار نماید اما مساله اینجاست که اولا نمی توان اکثریت نسل تحصیل کرده را متهم کرد که با پذیرش مبانی غرب چنین تصور و تلقی ای را از غرب داشته باشند ؛ چنانکه در جریان انقلاب اسلامی هم بسیاری از کسانی که در انقلاب دخیل بودند همان نسل تحصیل کرده بودند که در عین حال هیچ نسبتی میان خود با مبانی علوم انسانی غربی نمی توانستند بیابند و به همین دلیل به دنبال پیدا کردن راه برون رفتی از این معضل بزرگ بودند و امروزه نیز بسیاری از همین تحصیلکردگان ، در مسیر طراحی یک الگوی گسسته از الگوهای غربی تحت عنوان الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت ، همکار و همیار نظام تمدن ساز ایران اسلامی شده اند . ثانیا نسبت دادن هدف گذاری طرح اسلامی کردن علوم انسانی به تفکرات غرب گرایانه نسل تحصیل کرده ، دادن آدرس غلط می باشد ، چرا که این موضوع یک مساله بنیادینی است که ربطی به تفکرات نسل تحصیل کرده ندارد ، هر چند یکی از انگیزه های این موضوع ، می تواند به تاثیرات علوم انسانی غربی در ساخت انسان جدید و نوع نگاه وی به جهان باشد ولی مساله فراتر از این حرف هاست که برای درک آن لازم است توضیحاتی در باره اسلامی شدن علوم ارائه دهیم تا علل واقعی آن مشخص شود .
برای این منظور ابتدا لازم است اشاره نماییم که جامعه ما جامعه اى رو به پیشرفت، ترقى و توسعه در تمامى ابعاد معنوى و مادى بوده و این واقعیت با بررسى کارنامه عملکردها و دستاوردهاى نظام جمهورى اسلامى در زمینه هاى مختلف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، ارتقاء سطح علمى، صنعتى، تکنولوژیکى و نظامى و.. و پشت سرگذاشتن مشکلات و موانع بسیار، امرى کاملاً آشکار است که مراجعه به آمارهاى منتشر شده از سوى سازمان هاى داخلى و بین المللى گویاى همین واقعیت مى باشد. از طرفی همانگونه که می دانید پیشرفت امری است که به آن هم نگاه محدود و ناقص و هم نگاه کامل صورت گرفته است . به عبارتی امروزه شاهد پیشرفت در جوامع غربی هستیم . اما پیشرفتی که در این جوامع مد نظر قرار گرفته است پیشرفت در بعد حیوانی انسان می باشد که بر اساس آن قرار بود تا بشریت بهشت آسمانی را در این زمین ایجاد نماید که ثمره آن در حال حاضر این شده است که بشر نه تنها بهشتی ایجاد نکرده است بلکه محیطی پر از انواع اضطرابات و کشمکش های روحی از یک سو و توام با بحرانهای اقتصادی ، روانی و اجتماعی از سوی دیگر برای او ایجاد شده است . بنابر این برای رسیدن به پیشرفت واقعی باید ابتدا تمامی ابعاد مادی و معنوی انسان در نظر گرفته شده و در تمامی زمینه ها این پیشرفت صورت پذیرد . در زمینه تحصیل مورد نیاز برای بشریت نیز بهترین کار این است که در کلیه رشته های علوم انسانی و اجتماعی (به معنای عام که شامل الهیات و اخلاق نیز گردد) و نیز کلیه رشته هایی که درجهت ساخت یک جامعه نمونه مورد نیاز است به تحصیل بپردازیم و در تمامی زمینه ها ضمن خودکفایی به نظریه پردازی و بسط و گسترش علوم نیز بپردازیم .
بر این اساس امروزه اهتمام به علوم انسانی و نیز متحول ساختن علوم در اولویت هر نوع پیشرفتی قرار دارد . در اهمیت این مسئله همین بس که کشورهای غربی خود و دنیا را تا کنون توسط علوم انسانی کنترل و اداره کرده اند. هر چند ما در زندگی روز مره آثار و نتایج علوم فنی و مهندسی را بیشتر میبینیم ولی کارکرد، جهت گیری، و طریقه استفاده از علوم مهندسی را نیز علوم انسانی تعیین میکنند. ما نیز برای اداره جهت دهی به زندگی اجتماعی خود نیازمند به سیستمها و نظامهایی هستیم که بر اساس آنها جامعه را هدایت کنیم و اهداف را تعیین کنیم سیاستگذاری بر اساس روشهای ساده قدیمی در جهان امروز ممکن نیست علاوه بر اینکه ما در دنیایی زندگی میکنیم که در بیرون از جامعه با جوامع مترقی دیگر باید تعامل داشته باشیم و روابطمان را تنظیم کنیم بنابراین ناچار باید در زندگی امروز علمی زندگی کرد علمی سیاستگذاری کرد و به صورت علمی ضوابط و اصول روابط را تعیین کرد همه اینها در گرو علوم انسانی است. بعد دیگر اهمیت علوم انسانی در اهدافی است که دین اسلام برای زندگی انسان ترسیم کرده است که همان سعادت دنیوی و اخروی است دستیابی همگانی و بهتر به این هدف در گرو تربیت جامعه و هدایت آن است که با آشنایی و تدوین علوم انسانی اسلامی میسر است. نمیتوان از جامعهای که اقتصاد آن غیر اسلامی، جامعه شناسی آن و روان شناسی و سایر علوم آن غیر دینی است انتظار داشت که شکل دینی خود را حفظ کند مگر اینکه ظواهر و شعار اسلامی بودن را داده اما باطن و درون و انگیزه های زندگی غیر اسلامی باشد. علوم انسانی در مقایسه با علوم طبیعی از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا در علوم طبیعی یا فنی مهندسی خطرناک بودن، مفید بود یا نبودن یک پدیده ظاهر و آشکار است مثلاً مواد مخدر صنعتی یا بمب اتمی خطری آشکار دارد ولی مبانی باطل علوم انسانی آشکار نیست و بصورتی نرم ممکن است فرهنگ جامعهای را از آن بگیرد به صورتی که افراد جامعه اصلاً توجه نکنند و تغییری را احساس نکنند بلکه خود همانگونه که طراحان میخواهند فکر کنند. از این روست که احیانا دیده میشود اهمیت به دین و مسائل دینی در بین دانشجویان مخصوصا دانشجویان علوم انسانی بعد و قبل از دانشگاه تفاوت میکند به این معنی که پس از تحصیلات دانشگاهی اهمیت کمتری به مسائل دینی داده و گاها اینگونه مسائل را خرافات میدانند و یا حداقل ذهنی مملو از اشکال و شبهه دارند پاسخ این است که مبانی کتابهایی که در این رشتهها میخوانند مبانی غربی و بر اساس سکولار است و اگر مخالفتی در آنها با دین نشده باشد بودن یا نبودن آنها از نظر این علوم مساوی است دانشجو عالم میشود اما از دین چیزی نمیآموزد هرچه که دارد از آثار کسانی است که اعتقادی به دین نداشته یا در حد یک سرگرمی متدین بوده اند زیرا عمده کتب دانشگاهی در این زمینه ترجمه یا برگرفته از ترجمه های کتب دانشمندان غربی است. در اینکه در علوم پیش فرضهای متافیزیکی دخیل هستند هیچ شکی نیست و در علوم انسانی عناصر غیر تجربی بیشتر از علوم طبیعی دخالت دارند و در صدر این عناصر جهان بینی و نظام ارزشی و فرهنگ اجتماعی قرار دارند و چون تاسیس و رشد علوم انسانی به معنایی که اکنون متداول شده است در غرب بوده است مسلما عناصر ارزشی و جهان بینی غرب مخصوصا سکولاریسم، لیبرالیسم غربی، انسان محوری و دنیا گرایی در آن دخیل بوده است تنها ملاک و هدف برای این علوم سود و زیان و لذت و الم دنیوی و مادی است. جامعه شناسان علم در ده بیست سال اخیر معتقد شده اند که علم یک محصول اجتماعی است و از کنش متقابل بین دانشمندان و جامعه پدید می آید و آن عینیت و بی طرفی ای را که قبلاً برای علم ادعا می شد قبول ندارند.
از این روی حال که ما در شرایطی قرار داریم که تلاش می کنیم تا از تمدن منحط و پوسیده غربی رهایی یافته و خود مسیر جدیدی را آغاز کنیم که هدفش پیشرفت همه جانبه انسان باشد نخستین گامی که وجود دارد عبارت است از تحول در علوم انسانی و با توجه به اینکه هر نظام و الگوی پیشرفتی مبتنی بر یک ایدئولوژی است (همانگونه که الگوهای غربی پیشرفت نیز مبتنی بر ایدئولوژی هایی است که مولفه های آن عبارت است از اومانیسم ، محوریت عقل جزوی نگر ، سکولاریسم ، اصالت لذت و …) لذا الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت ما نیز مبتنی بر مکتب اسلام بوده و ضرورت دارد علوم انسانی مورد نیاز آن نیز بر اساس مبانی دینی باز تعریف شود و اگر منظور امثال آقای زیباکلام از نگاه ایدئولوژیک به نظام ، جامعه ، علوم انسانی ، پیشرفت و امثال اینها چنین موضوعی باشد هیچ ایرادی ندارد چرا که همانگونه که گفته شد هر نگاهی ، حتی نگاه کسانی که مدعی نگاه بی طرفانه محض به این امور هستند نیز مبتنی بر یک ایدئولوژی است و اگر حتی با نگاه غربی به این موضوع نگاه کنیم در می یابیم که اساسا امکان نگاه بی طرفانه وجود ندارد کما اینکه این دیدگاه در نظریات اندیشمندان دهه های اخیر غرب از جمله فوکو و سایر نظریه پردازان پست مدرن تجلی یافته است .
3 – آقای زیبا کلام در بخشی از سخنان خود به نقد روحیه مبارزه گرانه در ایران اشاره کرده و با بیان مثال هایی در صدد نفی وجود چنین روحیه ای درتشیع می باشد . وی همچنین با بیان برخی مثال های تاریخی و نیز تاریخ معاصر ، مدعی غیر سیاسی بودن تشیع شده و حتی این مساله را به عنوان ویژگی تشیع مطرح می کند . این در حالی است که اولا ایستادگی در برابر ظالم و دفاع از خویشتن مساله ای است که پیش از هر حکم شرعی دیگر ریشه در فطرت انسان ها دارد و حتی شاید فراتر از فطرت انسانی بتوان آن را امری غریزی دانست که در نهاد حیوانات دیگر نیز وجود دارد با برخی تفاوتها که از جمله آنها می توان به کنترل هوشمندانه انسان بر رفتارهای دفاعی خویش اشاره کرد به گونه ای که باعث می شود تا انسانی ضعیف با هوشمندی خود از تکنیکهایی برای دفاع استفاده کند که دشمن قوی خود را به راحتی شکست دهد در حالی که در سایر حیوانات حیوان ضعیف در برابر حیوان قوی صرفا از راهکار فرار استفاده می کند و یا در مورد انسان ، انگیزه هایی ممکن است باعث ایستادگی انسان به ظاهر ضعیف و فاقد سلاح در برابر دشمن تا بن دندان مسلح گردد که در حیوانات چنین امری یا وجود ندارد و یا بسیار نادر است . به هر حال ایستادگی در برابر دشمنان و مهاجمان و سلطه طلبان امری است که ریشه در فطرت و نوع سرشت انسان دارد و از آنجایی که دین اسلام دین فطرت می باشد و بر این اساس احکام و شرایعی که در آن وضع می گردد مطابق با نوع سرشت و به اصطلاح فطرت آنها می باشد لذا دفاع در برابر مهاجم و ایستادگی در برابر دشمنان ، ظالمان و سلطه طلبان به صورت حکم دینی واجب در جای جای شریعت انعکاس یافته است . بنابر این مبارزه با استکبار هم خاستگاه عقلی دارد و هم خاستگاه شرعی که به هر دوی آنها اشاره می کنیم :
الف . از نظر عقلی: نمی توان «برای حیات زیر سلطه غیر» ارزشی قائل شد زیرا «ارزش حیات به آزادی و استقلال است» (صحیفه نور، ج 5، ص 114) لذا حضرت امام(ره) تاکید دارند بر این که «این مطابق هیچ منطقی نیست که سی میلیون جمعیت، همیشه تحت فشار [باشد] و همیشه این جمعیت کار بکنند و حاصل کارشان را دیگران ببرند» زیرا «زندگانی ای که در آن استقلال نباشد [و یک ملتی] به زحمت کار بکنند برای استفاده دشمن ها ، این که زندگانی نیست» (همان، ج 2، ص 138 و ج 6، ص 233)
ب. از نظر شرعی : در آیات و روایات متعدد، مستضعفین یعنی کسانی که مورد ظلم و تهاجم استکبار، قرار گرفته اند، موظف به دفاع و مقابله با مستکبرین شده اند. به عنوان نمونه قرآن کریم می فرماید: «و لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا»؛ (سوره نساء، آیه 141) ؛ «و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان»؛ (سوره نساء ، آیه 75) ؛ «قاتلو فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا» ؛ (سوره بقره، آیه 190) و کسانی که در راه حمایت از مستضعفین کوتاهی و سستی می کنند ، مورد مواخذه قرار می دهد: «ما لکم لا تناصرون» ؛ (سوره صافات، آیه 25) همان گونه که حضرت علی(ع) فرمودند: «کونوا لظالم خصما و للمظلوم عونا» ؛ (نهج البلاغه، نامه 47) بر این اساس طبق قانون اساسی «جمهوری اسلامی ایران سعادت انسان در کل جامعه بشری را آرمان خود می داند و استقلال و آزادی و حکومت حق و عدل را حق همه مردم جهان می شناسد. بنابراین در عین خودداری کامل از هرگونه دخالت در امور داخلی ملت های دیگر، از مبارزه حق طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت می کند» (قانون اساسی، اصل 154) در هر صورت اصل وقوع انقلاب اسلامی برای رهایی از یوغ استکبار بود و حفظ آن و همچنین تامین اهداف و منافع کشور ادامه این مبارزه را می طلبد. عمل به آموزه های دین مبین اسلام ، حکم عقل و منطق و قانون اساسی ما را بر آن می دارد که در جهت حفظ عزت استقلال و رعایت منافع کشور خود و همچنین دستیابی به پیشرفت و توسعه همه جانبه از یکسو و دفاع از حقوق همه ستمدیدگان و مستضعفان جهان، مبارزه با استکبار جهانی را تا سر حد پیروزی نهایی ادامه دهیم. البته پر واضح است که منظور از مبارزه با استکبار، فقط مبارزه نظامی نیست. بلکه ضمن عدم مداخله در امور سایر کشورها و رعایت قوانین بین المللی، بیشترین تاکید بر مبارزه فرهنگی و تلاش برای بیداری و رشد سیاسی ملل مظلوم جهان است چنانکه حضرت امام(ره) می فرماید: «اگر ملتی بخواهد سر پای خود بایستد، لازم است که اول بیدار شود» (صحیفه نور، ج 14، ص 1) و در جای دیگر می فرماید: «بیدار شوید و خفتگان را بیدار کنید، زنده شوید و مردگان را حیات بخشید و در تحت پرچم توحید برای درهم پیچیدن استعمار سرخ و سیاه و خود فروختگان بی ارزش، فداکاری کنید» (همان، ج 1،ص 254)
ثانیا رابطه تشیع و سیاست و به طور کلی دین و سیاست ، امروزه به اندازه ای مورد تبیین قرار گرفته است که بعید است فردی همچون آقای زیبا کلام در مورد آنها اطلاعی نداشته باشد ، به ویژه اینکه یکی از اصلی ترین دروسی که در رشته علوم سیاسی در مقاطع مختلف تدریس می شود عبارت است از اندیشه های سیاسی در اسلام ، نظام سیاسی اسلام و امثال اینها که در آنها اندیشه های سیاسی موجود در اسلام مورد بحث قرار می گیرد و در راس همه این مباحث نیز تقسیم بندی تفکرات سیاسی موجود در اسلام به دو بحث تفکر اهل سنت و تشیع مطرح می شود که نخستین آنها مبتنی بر نظریه خلافت و دومی مبتنی بر نظریه امامت می باشد و این یعنی پیوند راسخ سیاست و دیانت بنا به هر دو مذهب اعتقادی بدون اینکه نیازی به بررسی قلمرو اسلام و یا قلمرو تشیع در این زمینه وجود داشته باشد . با این حال برای توضیح هر چه بیشتر در این زمینه اشاراتی به این موضوع می نماییم تا مشخص شود که ادعای غیر سیاسی بودن ویژگی تشیع تا چه میزان واقعیت دارد؟!
گستره قوانین اسلام
با توجه به حجم عظیمى از احکام اجتماعى و اهداف سیاسى – دینى اسلام، مى توان هدف گیرى اصلى این دین مقدّس را شناخت. امام خمینى(ره) در این باره مى فرماید: «اسلام دین سیاست است، با تمام شئونى که سیاست دارد. این نکته براى هر کسى که کمترین تدبّرى در احکام حکومتى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى اسلام بکند، آشکار مى گردد. پس هر که را گمان بر او برود که دین از سیاست جدا است، نه دین را شناخته و نه سیاست را».صحیفه نور، ج 1، ص 6.
با مرورى کوتاه بر قوانین اسلامى و آیات قرآن، روشن مى گردد که اسلام دینى جامع و همه سونگر است که تمام ابعاد زندگى انسان (فردى، اجتماعى، دنیایى، اخروى، مادى و معنوى) را در نظر گرفته است و همان گونه که مردم را به عبادت و یکتا پرستى، دعوت نموده و داراى دستورات اخلاقى و خودسازى فردى است؛ احکام و دستوراتى در مورد مسائل حکومتى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، قضایى، امور مربوط به اداره صحیح جامعه، روابط بین الملل و… دارا مى باشد.
بدیهى است اجراى چنین احکام و دستوراتى، بدون قدرت اجرایى، امکان پذیر نیست. به عبارت دیگر آموزه هاى سیاسى و اجتماعى دین لزوماً حکومت دینى را نیز به دنبال دارد. حکومت دینى -به معناى صحیح آن حکومتى است که جامعه را بر اساس قوانین الهى اداره کند و زمینه هاى رشد استعدادها و امکان رسیدن انسان ها به کمال و ایجاد جامعه اى برین، صالح و شایسته را براى مردم آماده سازد و با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى و… مبارزه کند.
سیره پیشوایان دین
سیره و روش رسول اکرم(ص) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست. آن حضرت ضمن تشکیل حکومت، مسؤولیت اجرایى و قضایى آن را نیز بر عهده داشت. امیر مؤمنان على(ع) نیز حکومتى بر اساس عدل و اجراى دستورات الهى بنا نهاد. حکومت کوتاه مدت امام حسن(ع)، قیام خونین امام حسین(ع) و مشروع ندانستن حکومت هاى وقت از سوى دیگر امامان(ع)، همه بیانگر این واقعیت است که آموزه هاى سیاسى و «تشکیل حکومت صالح» از ضروریات دین اسلام است.
امامان معصوم و حکومت :
برای توضیح این مطلب بهتر است ابتدا بار دیگر اشاره ای داشته باشیم به این نکته مهم که از منظر اسلام ، حکومت یکی از اصلی ترین وظایف انبیاء و اولیاء الهی بوده است . چرا که از نظر اسلام حق حاکمیت اصیل و استقلالی از آن خداوند متعال است و او به هر کسی که بخواهد آن را اعطا می کند که بر این مساله آیات فراوانی دلالت دارد از جمله در آیات زیر بر انحصار حق حاکمیت در خداوند تاکید دارد :
«إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ»( انعام: 57) «أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ»( انعام: 62)
«إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ» (یوسف: 40) «لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ»( قصص: 70)
از طرفی دیگر آیات قرآنی دیگری دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال حکومت خود را به هر کسی که بخواهد اعطا می کند و بنابر این هر حکومتی غیر از حکومتی که به خدا باز نگردد حکومت طاغوت خواهد بود به عنوان مثال خداوند در قرآن کریم می فرماید : :« قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ» (آل عمران/26)
از جانب دیگر بر اساس اعتقادات مسلم دینی ، یکی از وظایفی که در کنار بیان شریعت بر عهده پیامبران گذاشته شده است حکومت کردن می باشد که به تعابیر مختلف ازجمله انزال میزان و حدید (کنایه از قدرت و قانون که ابزار حکومت داری می باشند) در قرآن به آن اشاره شده است : لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس » (حدید/25)
بنابر این در اینکه حکومتداری یکی از وظایف مسلم پیامبران و به تبع آن امامان معصوم ع بوده است شکی وجود ندارد و حتی اگر در مورد وظایف سیاسی پیامبران دیگر و حاکمیت سیاسی آنان بر ملت های خود نیز تشکیکی صورت بگیرد در مورد اثبات این وظیفه در دین اسلام برای پیامبر اکرم و جانشینان او هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد . آیت الله جوادی آملی در مورد ضرورت وجود حکومت از منظر اسلام چنین می گویند : «اسلام از آن جهت که دین الهی است و از آن جهت که کامل و خاتم همه مکتب هاست ، برای اجرای احکامش و برای ایجاد قسط و عدل در جامعه ، حکومت و حاکم می خواهد . اسلام بی حکومت و بی اجرا ، قانون صرف است و از قانون که «سوادی بر بیاض» است به تنهایی کاری ساخته نیست و اگر دشمنان اسلام ، جدایی دین از سیاست را ترویج می کنند و اسلام بی حکومت را تقدیس و تکریم کرده و می کنند ، برای خلع سلاح نمودن مسلمین وجامعه اسلامی است ، نه به جهت خیرخواهی و نیک اندیشی یا اسلام شناسی واقعی و اصیل آنان .»(ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، آیت الله جوادی آملی ، ص 76)
بر این اساس تشیع ذاتا سیاسی است و همه شواهد نیز حاکی از همین موضوع است و رفتار شناسی برخی علمای طول تاریخ در مقابل حکومت ها نمی تواند دلیلی بر غیر سیاسی بودن تشیع باشد ، چرا که این رفتارها ، تاکتیک هایی بوده است که آنها در مقابل حکام جور در پیش می گرفتند و نه اینکه استراتژی آنها اینچنین باشد . برای توضیح بیشتر باید اشاره نماییم که میان استراتژی با تاکتیک تفاوت دارد ، استراتژی یک اصل ثابت و غیر قابل تغییر است که از مبانی یک نظام ناشی می شود همچون پیوند تشیع با سیاست ولی تاکتیک ها رفتارهایی هستند که در عالم واقع و به تناسب شرایط و اقتضائات زمانی و مکانی تفاوت پیدا می کنند . بر این اساس در صورتی که این امکان وجود داشته باشد که استراتژی به نحو کامل اجرا شود باید همان مورد اجرا گذاشته شود . اما در صورتی که امکان تحقق کامل استراتژی وجود نداشته باشد باید راهکارهایی دیگری اندیشیده شود تا حداقل بخشی از اهداف استراتژی محقق شود که از آن ها به عنوان تاکتیک ها یاد می شود . به عنوان مثال در اکثریت حکومت های طول تاریخ امکان اینکه فقها بنا بر حق مشروع و الهی خویش حکومت را در دست بگیرند و احکام اسلامی را اجرا نمایند وجود نداشت ، اما هر زمان که علما توانسته اند بخشی از ولایت خویش را اعمال نمایند و یا اینکه بتوانند از نفوذ در حکومت ها استفاده کرده و بخشی از احکام اسلام را اجرا نمایند از این کار دریغ نکرده اند و راز همراهی برخی علما با برخی حکومت ها همین بوده است ، نه اینکه علما اعتقاد به دخالت در سیاست نداشته باشند و اساسا اگر تشیع ذاتا غیر سیاسی بود حتی به همین میزان نیز نباید با حکومت ها همراهی می کردند . البته در زمینه نقش آفرینی علما در سیاست در طول تاریخ مطالب فراوانی می توان گفت که به جهت پرهیز از اطاله کلام به همین مقدار بسنده می کنیم و صرفا اشاره می کنیم که استدلال آقای زیبا کلام مثل این است که فردی دانشمندی بزرگ را ببیند که به دلیل فراهم نبودن شرایط ، نه تدریسی دارد و نه تحقیقی و در حال استراحت است و از این حالت وی مدعی شود که اساسا وی دانشمند نیست ، در حالی که باید گفت وی ذاتا دانشمند است ولی درحال حاضر به دلیل شرایطی همچون تعطیل بودن دانشگاهها و مراکز علمی و یا برخی مشکلات اداری دانشگاه که باعث شده است تا مدتی بی کار باشد دست از کار کشیده است و هر زمان که شرایط فراهم باشد وی علم خود را آشکار خواهد کرد و اگر علمای طول تاریخ یا برخی علمای معاصر رفتارهایی داشته اند که مستندی بر عدم دخالت تشیع در سیاسی تلقی می شود به دلیل فراهم نبودن شرایط برای چنین عالمی و یا روحیات خاص خود آن عالم می باشد ، کما اینکه در همین تاریخ معاصر شاهد بودیم که برخی علما به دلیل روحیات خاص خود هرگز در هیچ صحنه انقلاب اسلامی حاضر نبودند و حتی برخی از این مساله به عنوان مخالفت آنان با انقلاب اسلامی یاد می کنند ، در حالی که با نگاهی دقیقتر در می یابیم که این شخصیت علیرغم عدم حضور آشکار در عرصه ، اصلی ترین شخصیت های انقلابی را تربیت کرده و در مباحث علمی خود نیز دقیقترین استدلال های خود را مبنی بر پیوند تشیع و سیاست مطرح کرده و از طرفی بستگان سببی و نسبی وی نیز در ارتباط مستقیم با انقلاب بوده اند همچون مرحوم علامه طباطبایی که علیرغم اینکه برخی تلاش می کنند تا وی را مخالف انقلاب مطرح کنند هم اصلی ترین نیروهای فکری انقلاب همچون شهید مرتضی مطهری را پرورش داده و هم در کتاب های خود مباحث اسلام و سیاست را به طور کامل تشریح کرده و بر پیوند دین و سیاست تاکید کرده است و هم اینکه خود پدربزرگ شهید بوده و منسوبان وی همچون داماد گرانقدرش شهید قدوسی ، در صحنه انقلاب کاملا فعال بوده اند و خود وی نیز هرگز مخالفت آشکاری با انقلاب نداشته است . بنابر این با توجه به چنین شواهدی می توان دریافت که این امکان وجود دارد که برخی علما به دلیل شرایط خاص زمانه و یا روحیات شخصی خاص خود در مسائل سیاسی حضوری فعال نداشته باشند ولی در عین حال اعتقاد راسخ به پیوند تشیع با سیاست و لزوم برپایی حکومت دینی داشته باشند .
4 – در مورد تغییر در نظرات امام راحل نیز باید بگوییم که اصل تغییر در اندیشه های یک فرد امری عادی است و این تغییرات در صورتی که تغییر در بنیادها نباشد ایرادی ندارد . به عبارت دیگر تغییرات در اندیشه ها به دو نحو می تواند رخ دهد : نخست تغییرات بنیادین که با مروری بر مواضع و دیدگاه های امام راحل می توان دریافت که ذره ای تغییر بنیادین وجود ندارد مثل اعتقاد امام به رابطه دین و سیاست ، ظلم ستیزی ، نامشروع بودن حکومت های غیر دینی و امثال اینها و امام راحل همان نظریه ای را که در کتاب کشف الاسرار خویش داشتند یعنی لزوم انتساب مشروعیت حکومت ها به پروردگار تا آخر عمر تکرار می کردند ، اما در این میان برخی تغییرات در اندیشه ها وجود دارد که معلول گذشت زمان و تغییر شرایط است مثل اینکه زمانی امام خمینی ره بهتر می دانستندکه هیچ یک از روحانیون وارد پست های اجرایی نشوند ولی با گذشت زمان که دست برخی خیانتکاران که تلاش می کردند تا روحانیت را به طور کلی از صحنه حذف نمایند رو شد و نیز ضرورت حضور برخی چهره های تاثیر گذار روحانی در برخی پست های اجرایی مهم ، این نظر را تغییر داده و در نتیجه برای نخستین بار پس از شهید رجایی ، شاهد حضور کاندیداهای روحانی در میان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بودیم و یا امام راحل پس از تجاوز رژیم صدام به خاک کشورمان ، بر ضرورت دفاع تا بیرون راندن متجاوز تاکید داشتند و هیچ یک از قطعنامه های پیشنهادی را به دلیل تامین نشدن شرایط کشورمان و برقراری امنیت پایدار واستیفای حقوق ملت ، قبول نمی کردند اما با فراهم شدن شرایط و تضمین بسیاری از خواست های ایران در قطعنامه 598 سازمان ملل و نیز فراهم شدن شرایطی که امکان استیفای سایر حقوق از طریق فرایند مذاکرات را تسهیل می کرد امام راحل نیز به عنوان مسئول اعلان جنگ و صلح ، این قطعنامه را پذیرفتند و این امری کاملا طبیعی است که باعث گشایش گره ها و اتخاذ بهترین تدابیر در بدترین شرایط می شود و چنین تغییراتی را نباید به معنای تغییرات بنیادین در نظر گرفت . بر این اساس اگر امام راحل عظیم الشان امروز زنده بودند شکی نبود که همان شعارهای بهمن 57 مبنی بر ایجاد حکومت دینی ، تلاش برای گسترش عدالت در جامعه ، لزوم نقش آفرینی مردم در عرصه ، مبارزه با مظاهر استبداد و استکبار و امثال اینها را سر می دادند ولی در برخی رویه ها و جلوه های مدیریت ممکن بود به تناسب مقتضیات زمان و مکان تغییراتی وجود داشته باشد که این تغییرات همانگونه که گفته شد امری عادی است و نباید آن را به معنای تغییرات در اصول -که غلط است- دانست .