خانه » همه » مذهبی » نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی

نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی


نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی

۱۳۹۲/۰۷/۰۲


۶۹۳ بازدید

بسمه تعالی
عنوان مقاله :
نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی
نگارنده :
رضا مهریزی

اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت ، چیستی تعلیم و تربیت ، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت تعلیم و تربیت.
تعلیم و تربیت از جمله مسایلی است که طی قرون متمادی ذهن انسان را به خود مشغول داشته‌است.

بسمه تعالی
عنوان مقاله :
نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی
نگارنده :
رضا مهریزی

اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت ، چیستی تعلیم و تربیت ، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت تعلیم و تربیت.
تعلیم و تربیت از جمله مسایلی است که طی قرون متمادی ذهن انسان را به خود مشغول داشته‌است.
شاید بتوان نخستین نشانه های اندیشه تربیتی را در تمدن ایران هخامنشی ، که نخستین تمدن واقعی تاریخ است ، جست و یافت. از ویژگی‌های عمده اندیشه تربیتی در تمدن ایران هخامنشی ، که مبتنی بر دیانت زرتشتی بود ، می توان به تاکید بر احساس وطن پرستی ، تأکید بر توانایی‌های فیزیکی و بدنی و قدرت جنگاوری ، تاکید بر سهی گویی و سهی اندیشی و سهی کرداری اشارت کرد . علاوه بر این موارد ، اندیشه تربیتی این دوران تأکید زیادی روی پیوندهای خانوادگی و احساسات گروهی داشت و همانطور که گفتیم دین محور بود.
اما پس از تمدن ایران هخامنشی ، اندیشه های تربیتی در تمدن یونان باستان ، که دومین مرحله تاریخی تمدن است ، شایان تامل است. که در این میان ، اندیشه ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر جلوه تر دارد.
وی معتقد بود که دولت باید امور تربیت را به عهده خود بگیرد. و مردم را طوری تربیت کند که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را در منافع عمومی به کار برند. ارسطو باور داشت که افراد باید اطاعت از قانون را یاد بگیرند و بجا آورند والا تشکیل حکومت امکان نخواهد داشت. از نظر ارسطو باید به جوانان مزایای گرانبهایی که از تشکیلِ تشکیلات اجتماعی حاصل می‌شود و آزادی که از قانون به دست می‌آید را یاد داد ، زیرا فقط مراقبت اجتماع می‌تواند در انسان تولید فضیلت و تقوا کند.
پس از تمدن یونان باستان ، در سومین تمدن بزرگ تاریخ ، یعنی تمدن اسلام و ایران ، نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه تعلیم و تربیت پرداختند. بیشتر این اندیشمندان «تعلیم و تربیت» بر پایهٔ اهداف الهی و تقرب به خداوند و تزکیه نفس تعریف کرده‌اند و بیشتر جنبه پرورشی، اخلاقی و اخروی آن را مدنظر داشته‌اند.
تعلیم و تربیت در اسلام از ارزش زیادی برخوردار بوده‌است. با مسلمان شدن مردمان از نژادها و جوامع مختلف، تعلیم و تربیت نقش مهمی در نزدیکی آنان و تشکیل یک امت واحده ایفا کرد. نزد مسلمانان علوم به سه دسته تقسیم شده بود : علوم اسلامی ، علوم فلسفی و طبیعی و علوم ادبی هنری. علوم اسلامی به بررسی منابع اسلامی مانند قرآن، احادیث و تفاسیر آن می‌پرداخت. علوم اسلامی از نظر فرهنگی از همه با ارزشتر به حساب می‌آمد؛ فلسفه و علوم طبیعی به اندازه علوم اسلامی مهم دیده می‌شد ولی کم فضیلت تر دیده می‌شد.
سیستم آموزش اسلامی در ابتدا تأکید زیادی روی فنون و امور عملی داشت. اما متاسفانه به تدریج از قرن ۱۱ میلادی به بعد، علاقه به علوم مذهبی به صورت عمده‌ای جای علوم دیگر را گرفت. علوم طبیعی _ تجربی و فلسفه دیگر تنها به عده کمی تدریس می‌شد . از آزادی فکری داده شده به اندیشمندان و نخبگان کاسته شد. و علوم غیر دینی و بررسی‌های پژوهش گرایانه غیر دینی دیگر تحمل نمی‌شدند. لذا توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و اخلاقیات و فروگذاری علوم طبیعی – تجربی و ریاضیات و معقولات ، و جایگزینی فقه به جای فکر ، از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلام و ایران شد. مولوی در مثنوی شعری دارد که مظلومیت علوم کاربردی طبیعی و ریاضی و عقلی را می توان از آن دریافت :
خرده‌کاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن ، فلسفه تعلیم و تربیت نیز وارد وادی جدیدی می شود اولین متفکر تعیم و تربیت تمدن غرب مدرن ، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) است. بیکن در گسترش علوم تجربی در انگلستان و اروپا و تجدید حیات علم و فلسفه در اروپا نقش بسزایی داشت . ازجمله آثار بیکن کتب « احیاء علوم کبیر » و « پیشرفت دانش » را می توان نام برد . ( جای تاسف است که در تمدن اسلام و ایران محمد غزالی کتابی با عنوان احیاء علوم می نویسد و نتیجه اش اماته علوم است و در غرب فرانسیس بیکن احیاءعلوم می نویسد و بنیان یک تمدن بی نظیر را می گذارد ).
بیکن با جسارت و شجاعتی مثال زدنی ،زبان به انتقاد از گذشتگان و سلف سفیه گشود و به شدت از اندیشه های ابلهانه آنان و نتایج آن یعنی علوم قدیمه ، انتقاد کرد : «…علوم برجای خود متوقف مانده‌است و کوچک‌ترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است؛ …سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان و است نه پرورش مخترعان و کاشفان… آنچه در ساحت علوم انجام می‌گردد دور خود گردیدن برگشتن به نقطه مبدا است.». وی بر این باور بود که «اگر برقوانین طبیعت آگاه شدیم بران فرمانروا خواهیم گشت؛ در صورتی که اکنون به علت جهل و نادانی خود بَرده آن هستیم… بگذارید تا هریک از علوم را در جای معین خود بنشانیم، نقایص و احتیاجات آنرا بررسی کنیم و امکانات آنرا بسنجیم و به طور کلی خاک دور و بر ریشه علوم را بکنیم و زیر و رو سازیم». همچنین بیکن با تأکید بر روش استقرایی و ارزش و اهمیت آن نسبت به دیگر روش‌ها، روند صحیح و مطلوب کشف حقیقت را گوشزد می‌کند. به‌نظر او پیشرفت و اختراع و کشف و به‌دست آوردن حقایق هنگامی میسر است که تعبیر و تفسیر طبیعت بدون دخالت بت‌های چهارگانه ( بت غار ، بت قبیله ، بت بازار ، بت نمایش ) صورت گیرد. با استفاده از این روش، به حقایق امور چنان‌که هستند نه چنان‌که معمولاً به‌نظر می‌رسند می‌توان پی برد و این‌ باید هدف علم و فلسفه و تعلیم و تربیت باشد.
فرانسیس بیکن را به حق باید بنیانگذار علم مدرن و به تبع آن تعلیم مدرن دانست که تفکراتش در پیشرفت علوم طبیعی _ تجربی و ریاضی و تسلط بشر بر طبیعت نقش ارجمندی داشت. در واقع بیکن همان حدیثی که در نزد مسلمانان وجود داشت را به زمان خود برد و به زبان خود بیان کرد (العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه ؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ و هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد ، بر او غلبه پیدا خواهد شد و به او تحکم میکنند. ) حقیقت آن است که بیانات محوری اسلامی که توسط صوفیان سفیهی چون غزالی به حاشیه رانده شده بود سر از تمدن غرب درآورد و آنها را آقای آفاق کرد و مسلمانان را خوار کرد .
به هر روی فرانسیس بیکن نقش زیادی از نجات بشر از شر موهومات متهوع قرون وسطایی داشت هر چند وی نسبت به تعلیم و تربیت اخلاقی و معنوی بی اعتنا و فروگذار بود و این ایرادی غیر قابل انکارست .مرتضى مطهرى دیدگاه بیکن را این گونه مورد انتقاد قرار مى دهد :
« نیمى از دردهاى انسان جز با علم با چیز دیگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى دیگری هم دارد که همان دردهاى انسانى انسان است. یعنى دردهایى که مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اینجاست که علم قاصر است، دانشمندان به اینجا که مى رسند مى گویند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسیله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلکه انسان در جهتى که در زندگى انتخاب کرده است از نیروی علم استفاده مى کند. امروزه ما مى دانیم بیشتر دردهایی که انسان از ناحیه ی انسان دارد، از ناحیه انسان هاى عالم دارد نه از ناحیه ی انسان هاى جاهل. آیا در رابطه ی استعمارگر و استعمار زده در دنیاى امروز، در این چند قرن آیا جاهل ها بودند که جاهل ها را استعمار و استثمار مى کردند؟ یا جاهل ها بودند که عالم ها را استثمار مى کردند؟ یا عالم ها بودند که مردم دیگر [اعم از] جاهل و غیرجاهل را استعمار و استثمار مى کردند ». ( گرچه انتفادات مطهری تا حدودی وارد است اما باید توجه داشت که در دوران مدرن و با علم حداقل بسیاری از دردهای مادی بشر حل شد در حالیکه ما حتی نتوانستیم کمی از دردهای معنوی بشر ، که آنقدر سنگش را به سینه می زنیم ، دوا کنیم ) .
جان دیویی (۱۸۵۹ – ۱۹۵۲) نیز یکی از بزرگترین متفکران در ساحت فلسفه تعلیم و تربیت است . دیویی معتقد بود که دانش آموزان تنها در یک نظام آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را دهد می توانند ببالند و بیارند ، لذا باور داشت همه دانش آموزان باید در فرایند یادگیری خودشان همکاری کنند. او بر این باور بود که تعلیم و تربیت ، باید زمینه ای برای یادگیری زندگی باشد. و در واقع آنچه هدف تعلیم و تربیت است، به کار افتادن نیروی فکر و ابتکار جهت سود همگانی در زندگی روزانه است نه حفظ طوطى وار معلوماتی که چه بسا سودی هم در زندگی انسان نداشته باشد.
جان دیویی تصویری جدید از کل نظام تعلیم و تربیت و از جمله معلم ارائه داد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس می‌ایستد و اطلاعات پراکنی کند و دانش آموزان منفعل آنها را جمع کنند. بلکه معلم باید نقش پیش برنده و هدایت گر را به عهده بگیرد.از نظر دیویی معلم نباید متکلم وحده و دیکتاتور مآب باشد بلکه باید اهل گفتگو و دوستی با دانش آموزان بوده و در فرایند یادگیری همقدم و همنفس آنان باشد و کمک نماید تا دانش آوزان بتوانند خود مستقلا مفاهیم هر بحث را کشف کنند و درک کنند و بکار بندند. دیوئی با اتکا به فلسفه پراگماتیستی ، محور اساسى تعلیم و تربیت، را فراگیرى روش حل مسأله و رفع مشکل می دانست. اگر دانشجو شیوه ی رویارویى با مسائل و مشکلات را بیاموزد، بهتر مى تواند در دنیای آشفته که هر لحظه مسائل جدیدی در برابر او گردن می کشد ، به حل مسایل بپردازد و مشکلات را شکست دهد و زندگی موفقی داشته باشد. ( در واقع دیویی طرفدار علم نافع بود و نه علم لا ینفع . و این همان چیزی است که در فرهنگ دینی ما هم آمده که : اللهم انی اعوذ بک من علم لا ینفع . البته معنای نفع دیویی دنیوی است و معنای نفع دینی هم دنیوی و هم اخروی است ) .
به هر روی جان دیویی تعلیم و تربیت معلم محور و حقیقت محور را به تعلیم و تربیت دانش آموز محور و کاربرد محور و کاملا عمل گرا بدل کرد. این نوع فلسفه تعلیم و تربیت ، امروزه محبوبترین اندیشه تربیتی تلقی می شود.
فلسفه تربیت در تمدن مدرن اسلامی – ایرانی :
بیان شد که تعلیم و تربیت جامع ، یعنی دربردارنده بعد مادی یا آفاقی و بعد انفسی یا معنوی ، در تمدن اسلامی مورد تاکید متفکران مسلمان بود اما پس از مدتی با افراط در توجه به بعد معنوی و انفسی ، به تدریج بعد مادی و آفاقی که شامل علوم طبیعی و ریاضی و عقلی و نیز فنی و کاربردی می شود ، جایگاه خود را از دست داد و همین یکی از عوامل انحطاط تمدن اسلام و ایران شد .
به نظر می رسد اگر قرار است تمدن مدرن اسلام و ایران دوباره شکل گیرد نباید آن اشتباه تاریخی را مرتکب شویم ( یعنی علوم فنی و راضی و طبیعی و عقلی را علم بنای آخور بدانیم و بنامیم ) . بنابراین جا دارد بدین منظور در درجه اول به علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و در درجه دوم به علوم طبیعی – تجربی و ریاضی و فنی – مهندسی توجه شود ( این علوم ، یعنی انسانی و طبیعی ، علومی هستند که به ایجاد نمایی در عالم برون از ذات انسان یا عالم آفاق منجر می شوند و آدمی پیش از و بیش از هر چیز از محیط انسانی – اجتماعی و نیز محیط طبیعی خود متاثر می شود و حتی از آینه آفاق است که خویشتن خویش را می شناسد لذا اینها در اولویت قرار دارند ) و البته پس از توجه به علوم انسانی و علوم طبیعی باید به ایجاد نمایی در عالم انفس دست زد و از این رهگذر به خودآگاهی و خدا آگاهی و جاودانگی نایل شود.
به هر روی در نظام تعلیم و تربیت مدرن اسلامی و ایرانی که هدفش از تعلیم و تربیت چیزی جز افزودن بر سعه وجودی انسان در همه ابعاد آفاق و انفس نیست. افراد باید به گونه ای تعلیم داده شوند که به طور روزافزون و خستگی ناپذیر به ایجاد نمایی در این دو عرصه دست زنند تا گستره وجودی خویش را وسیع تر سازند و خداگون ترشوند . این نوع تعلیم و تربیت است که انسان را به ایجاد نمای محض شدن و جاودان شدن و در واقع وجه الله گشتن و خدامانندگی و رنگ و روی خدایی گرفتن در عین خدا بندگی و عبد حق بودن رهنمون می شود (« صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ 138 بقره » و «و تخلقوا باخلاق الله » ) و با در پیش گرفتن آن می توان نه اشتباه تمدن قدیم اسلام و ایران ، یعنی توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و معنویات ، را مرتکب شد و نه اشتباه تمدن غرب را در توجه بیش از حد به علوم طبیعی و ریاضی و فنی . به نظر می رسد این تعلیم و تربیت می تواند ما را به تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق یار و یاور باشد.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد