۱۳۹۴/۰۶/۱۸
–
۲۹۴ بازدید
باسمه تعالی.با عرض سلام و خسته نباشید …من و دوستم طی حرفهایی که به چند سوال رسیدیم که به این نتیجه رسیدیم که سوالاتمان را از شما بپرسیم تا به طور دقیق از پاسخ ان اگاه شویم و اینکه بسیار ممنون از این سامانه, ما چند سوال برایمان پیش امده است یکی اینکه خداوند بلند مرتبه که از قبل از خلقت میدانستند انسان های بد میخواهند در دنیا نیز بد باشند پس چرا اینگونه افراد را افریده اند؟و اینکه برای بدست اوردن رضایت کامل خداوند و یا هر یک از امامان یا پیامبر چه کنیم تا در ان دنیا نیز از کمک و شفاعت انها بهره مند شویم؟واینکه ادعیه و اذکار چه نقشی در رستگاری ما دارند؟واگر بخواهیم بهترین نتیجه را ببریم چه دعا هایی بیشتر تاثیر گذارند؟و راه سعادت دقیقا برای ما انسانها چیست؟باتشکر
از اینکه سوالات و شبهات خودتان را با این سایت در میان می گذارید بسیار خرسندیم. اما یک مطلبی را باید تذکر بدهم و آن مطلب این است که لطف کنید سوالاتتان را به صور مجزّا برای ما ارسال کنید تا هم محققین بتوانند به بهترین شکل به سوالات شما جواب بدهند، و هم از طولانی شدن جواب سوالات، جلوگیری شود و هم اینکه گروه های مختلف اخلاق، قرآن و حدیث، کلام و… بتوانند به سوالاتی که مربوط به گروه خودشان هست رو جواب بدهند. به عنوان مثال همین سوالی که شما بیان کردید نصفش مربوط به گروه اخلاق است و نصفش مربوط به گروه کلام.
1ـ خدا می دانست که بدها در دنیا با اختیار خودشان بد خواهند شد. پس آنها را در دنیا خلق نمود که با اختیارشان بد شوند. موجودات، ظهور علم خدا هستند؛ لذا معنی ندارد که خدا به چیزی علم داشته باشد و آن چیز واقع نشود. اگر در علم خدا هست که ابولهب، با رسول الله(ص) مختارانه دشمنی خواهد نمود، محال است ابولهبی نباشد و با پیامبر(ص) مخالفت مختارانه نکند. از فرض عدم ابولهب مختاراً کافر، فرض ظهور نداشتن علم خدا لازم می آید. و از فرض ظهور نداشتن علم خدا، عدم آن علم لازم می آید. چون علم خدا، علم وجوبی است و مانعی برای ظهور ندارد؛ لذا اگر خدا علمی دارد، قطعاً ظهور خواهد داشت.
خدا علم داشت که فلانی در دنیا، با اختیار خودش کافر خواهد شد، پس قطعاً فلانی به دنیا خواهد آمد و قطعاً با اختیار خودش، کافر خواهد شد. این لازمه ی عالمیّت خداست.
2ـ چه کنیم که مورد رضای اهل بیت(ع) قرار گرفته و شفاعت شویم؟
برای اینکه مرضیّ خدا و اهل بیت(ع) قرار گیریم باید محبّ خدا و اهل بیت(ع) و مطیع خدا و اهل بیت(ع) باشیم. محبّت، اطاعت می آورد؛ اطاعت، موجب تشدید محبّت می شود. محبّت شدیدتر، موجب می شود شخص مطیعتر شود؛ و با اطاعت بیشتر، باز محبّت شدیدتر می شود؛ و به این ترتیب، انسان پله پله بالا می رود. البته از آن طرف موانعی مثل حبّ دنیا و حبّ نفس و وسواس شیاطین انسی و جنّی هم هستند که جلوی آن پله پله بالا رفتن را می گیرند. لذا باید با مراقبه ی دائمی و محاسبه ی اعمال، هم موانع را برطرف نمود هم همواره رو به ترقّی معنوی بود.
ـ اقسام شفاعت و حقیقت آن
شفاعت دو معنی دارد؛ یکی به معنی «واسطه قرار دادن» یا «واسطه شدن» موجودی برای رسیدن به مقصود؛ که در آخرت راه ندارد، دیگری به معنی «واسطه بودن» کسی برای حصول مقصودی که، در آخرت نه تنها موجود است، بلکه محال است که موجود نباشد. جاهایی که قرآن شفاعت را ردّ می کند، معنی اوّل را ردّ می کند، و آنجا که شفاعت را اثبات می کند، معنی دومش را اثبات می کند.
فرق ظریفی بین این دو معنی وجود دارد که کمتر کسی متوجّه آن شده است. برای تفهیم این دو معنی از مثالی عینی استفاده می کنیم.
دانشجویی را فرض نمایید که در دانشگاه، قانون شکنی نموده و اخراج شده است. آنگاه یکی از اساتید را واسطه قرار داده پیش رئیس دانشگاه تا حکم اخراجش لغو شود؛ یا خود آن استاد واسطه شده است بین او و رئیس دانشگاه تا آن حکم لغو شود. این یک نحوه شفاعت است؛ که آیه ی 48 بقره چنین شفاعتی را در آخرت ممنوع می داند؛ « وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ.»
حال دانشجویی را فرض کنید که می خواهد مطلب علمی عمیقی را بفهمد؛ پس عقل او واسطه می شود برای درک آن مطلب علمی؛ و او آن مطلب را ادراک می کند. در اینجا، عقل، شفیع است بین طالب و مطلوب؛ امّا چنین نیست که شخص طالب، عقل را شفیع خود قرار دهد یا عقل خودش را شفیع طالب کند؛ بلکه عقل، تکویناً شفیع است برای چنین مواردی.
شفاعت موجود در آخرت نیز چنین شفاعتی است.
می دانیم که هر نقمت و نعمتی که در آخرت نصیب انسان می شود در حقیقت ظهور امری دنیایی است؛ مثلاً آنکه مال حرام خورده در حقیقت آتش خورده ، که در آخرت این حقیقت ظهور خواهد نمود. شفاعت نیز نعمتی است اخروی و ظهور امری است دنیوی. شفاعت در حقیقت چیزی نیست جز همان ربط وجودی بین فرد شفاعت شونده و فرد شفاعت کننده. چون شفیع در لغت، آن چیزی را گویند که با چیزی ربط یافته جفت او می شود در برآوردن مقصودی.
اگر کسی در دنیا ربط روحی و اعتقادی با امام یا پیامبر یا عالمی ربّانی یا شهید راه خدا یا فردی الهی دارد همین ربط روحی و اعتقادی در عالم آخرت به صورت شفاعت ظهور خواهد نمود. لذا برخلاف پندار عوامانه ی برخی افراد ، شفاعت نوعی پارتی بازی نیست ؛ بلکه ظهور اعتقاد و رفتار دنیایی خود شخص می باشد. امیر مومنان علی (ع) به نوف بکائی فرمودند: « … یَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه ـــ اى نوف! هر که ما را دوست بدارد روز قیامت با ماست و اگر مردى سنگى را دوست بدارد خداوند او را با همان سنگ محشور می کند » ( أمالی الصدوق،ص210 ،المجلس السابع و الثلاثون) ؛ یعنی هر کس در دنیا با هر چه ارتباط قلبی دارد با همان موجود محشور می شود ؛ یعنی همین ربط در آخرت برای او ظاهر خواهد شد. آنکه با شیطان ارتباط دارد با شیطان محشور می شود ؛ آنکه با فلان خواننده ی کذایی ارتباط قلبی دارد با او محشور می شود و آنکه با اولیای الهی ربط قلبی دارد همنشین اولیاء خواهد بود ؛ و آنکه این دو را با هم آمیخته ، خود را در جهنّم و مایل به بهشت خواهد یافت. پس آن اندازه عذاب خواهد شد تا آن ربط قلبی به باطل را از دست بدهد ؛ در این هنگام است که ربط او با اولیای دین ظاهر می شود ؛ و این است شفاعت شدن اهل جهنّم. البته برخی داخل جهنّم نمی شوند بلکه میان بهشت و جهنّم می مانند تا بالاخره آن میل به اولیاء بر میل به اهل باطل غالب گردد و او را مشفوع اولیاء قرار دهد.
حاصل کلام آنکه تنها راه ورود در بهشت ربط وجودی داشتن با اولیای خدا می باشد ؛ و محال است کسی بدون شفاعت ولیّ خدایی بتواند وارد بهشت گردد ؛ اگر چه آن شخص سلمان فارسی باشد. چرا که حقیقت بهشت ، ظهور باطن شافعان محشر می باشد. پس هر که با شافعان محشر ربطی قلبی دارد به ظهور باطن آنها راه دارد و در غیر این صورت ، محروم خواهد بود.
بر این اساس ، هر کسی با هر ولیّ خدایی ربط وجودی و قلبی داشته باشد به مقدار ارتباطش مورد شفاعت آن ولیّ خدا خواهد بود. آنها که زمان حضرت موسی (ع) محبّ آن حضرت بوده اند مورد شفاعت حضرت موسی(ع) قرار می گیرند ، دوستداران واقعی حضرت عیسی نیز مورد شفاعت حضرت عیسی(ع) واقع می شوند. محبّ واقعی اهل بیت (ع) نیز از شفاعت این بزرگواران برخوردار خواهند بود.
البته توجّه شود که محبّت شرط دارد ؛ شرط محبّت، عمل است. اینکه کسی در عزای امام حسین (ع) بر سر و سینه بکوبد ولی نماز نخواند و روزه نگیرد ، محبّ امام حسینی تخیّلی است که هیچ ربطی به امام حسین حقیقی ندارد ؛ همان امام حسینی که وسط میدان جنگ نیز دست از نماز نکشید. محبّ باید رنگ محبوب را به خود بگیرد. پس هر اندازه همرنگی بین فرد و ولیّ خدا وجود داشت به همان اندازه نیز محبّت و ارتباط قلبی بین آنها حاکم است ؛ و مورد شفاعت واقع شدن شخص نیز به اندازه ی همین ارتباط خواهد بود. چون شفاعت، ظهور باطنی و تکوینی همین ارتباط است.
بر همین اساس است که سگ اصحاب کهف چنان مقامی پیدا می کند که خداوند متعال از او یاد می کند ؛ چون او دوستدار اصحاب کهف بود و همراهی آنها را خوش داشت. اولاغ بلعم باعور نیز بهشت می رود ؛ چون آن هنگام که بلعم باعور خواست برای نفرین حضرت موسی(ع) برود ، این اولاغ به احترام حضرت موسی (ع) از جایش حرکت نکرد. پس جایی که ربط قلبی با ولیّ خدا یک حیوان را می تواند وارد بهشت کند انسان جای خود دارد.
3ـ غرض از دعا، این نیست که خدا چیزی به ما دهد، بلکه غرض اصلی این است که ما به بهانه ی دعا، به خدا وصل شویم تا خدایی شویم. بلا تشبیه، مثل این است که پدری، برای بچّه اش پفک می خرد، ابتدا پفک را نشانش می دهد، بعد آن را پشت خودش قائم می کند تا کودکش را به خود جذب کند. کودک به قصد گرفتن پفک دور پدر می چرخد و پدر هم تلاش می کند که گرفتن پفک مقداری طول بکشد. چرا؟ چون می خواهد کودکش را به بازی بگیرد و رابطه ی عاطفی اش را با خودش، محکمتر کند. در این میان، برخی بچّه های بامعرفت، می فهمند که بازی و ارتباط با پدر، لذیذتر از پفک است، لذا برایشان مهم نیست که پفک را بدهد یا ندهد، بلکه همان بازی کردن با پدر و از سر و کول او بالا رفتن را بیشتر دوست دارد؛ امّا کودکان بی معرفت، خود پفک برایشان مهمتر است؛ لذا اگر پدر، مقداری این بازی را طول دهد، گریه می کنند و دست از بازی و رابطه با پدر می کشند.
وقتی پدر، پفک را به کودک داد، باز می خواهد رابطه را حفظ کند. لذا می گوید: به بابا هم پفک بده! آن کودک بی معرفت که ابداً پفک به پدر نمی دهد. امّا کودکان با معرفت، باز خودشان دو گونه اند، برخی کم معرفتند، که بعد از گرفتن پفک، دیگر با پدر بازی نمی کنند؛ امّا برخی خیلی با معرفت هستند، لذا وقتی پفک را گرفتند، باز هم دست از بازی با پدر برنمی دارند. یک پفک خودش می خورد، یک پفک در دهان پدر می گذارد؛ یعنی می خواهد ارتباط عاطفی با پدر را حفظ کند. خدای متعال فرمود: « مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَریمٌ ــــ کیست که به خدا قرض دهد(انفاق کند) تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند؟ و براى او پاداش پرارزشى است.» خدا خودش به بنده نعمت داده حالا از همان نعمتی که داده، قرض می خواهد. مثل پدری که برای کودکش پفک خریده، حالا می گوید: به بابا هم پفک بده! اگر بابا پفک می خواست، یکی هم برای خودش می خرید. بابا پفک نمی خواهد، بلکه می خواهد فرزندش را کریم بار بیاورد. خدا هم با دعا و امر به انفاق و نذر و امثال اینها می خواهد بنده اش را به خودش مشغول کند تا رنگ و بوی خدایی بگیرد و مظهر اسماء الله شود. غرض اصلی از دعا این است؛ امّا برخی ها خیال کرده اند، معاذ الله خدا بخل دارد و باید التماس کرد تا حاجتی را بدهد. اینها مثل آن کودکی هستند که پفک را بیشتر از پدر دوست دارند. اینها نماز و روزه و دیگر امور عبادی را هم برای رفتن به بهشت انجام می دهند نه رشد وجودی کردن و خلیفة الله شدن و رسیدن به درجه ی لقاء الله؛ در حالی که عرفایی مثل جناب حافظ ـ قدّس سرّه ـ می گویند: « گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس ــ زین چمن، سایه ی آن سرو روان ما را بس ــ من و همصحبتی اهل ریا دورم باد ــ از گرانان جهان رطل گران ما را بس ــ قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ــ ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس ــ بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین ــ کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس ــ نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان ــ گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس ــ یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ــ دولت صحبت آن مونس جان ما را بس ــ از در خویش خدا را به بهشتم مفرست ــ که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس. ـــ حافظ از مشرب قسمت، گله بی انصافیست ــ طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس.»
4ـ راه سعادت، پیروی انبیاء و اوصیاء و اولیاست.
توصیه می شود به مطالعه ی قرآن کریم و نهج البلاغه و دیگر کتب حدیثی مثل تحف العقول و نیز کتب اولیای الهی، مثل «رساله لقاء الله» اثر عارف وارسته، میرزا جواد ملکی تبریزی( قدّس سرّه).