۱۳۹۴/۰۸/۰۳
–
۱۶۶۹ بازدید
۱. پیامبران چگونه موجب رشد جامعه بشری شدند؟
۲. آیا اگر انبیا معصومند، چرا حضرت آدم در بهشت نافرمانی کرد؟
سلام
1. سنت خداوند بر این است، هنگامی که مخلوقات خود را می آفریند مایحتاج و امور ضروری و مورد نیاز آنها را یا خود برای آنها مهیا می کند و یا مقدمات تهیه مایحتاج موجودات را برای آنها آماده می کند و یا اینکه به واسطه برخی واسطه ها و یا فرشتگان خود با تلقین و یا خطورات ذهنی و مشاهده برخی تجربات موجود در جهان و یا به روش های دیگر به آنها آموزش می دهد تا آنها بتوانند ادامه حیات داده و در مسیر اهداف خلقت و آفرینش خودشان پیش روند.حضرت آدم علیه السلام هم از این روند خارج نمی باشند و خداوند مقدمات شکل زندگی و کسب تجربه را برایشان مهیا می کردند تا با وحی و خواب صادق و کسب تجربه از طریق فرشتگان روش های زندگی درست و مقتضی با شرایط زمان خود را فرا بگیرد و به فرزندان خود نیز آموزش دهد.
اینکه فرمودید انسان های اولیه دامداری و کشاورزی را از ابتدا بلد نبودند این به این معنا نیست که هیچ چیز حتی مسائل اولیه را هم بلد نبودند بلکه آنها با شکار و یا میوه های جنگی معاش خود را تأمین می کردند و نیازی به کشاورزی حرفه ای و مدرن نداشتند و اگر هم نیازمند می شدند یا پیامران به آنها یاد می دادند و یا خداوند از طریق فکر کردن و آزمون و خطای تجربی به آنها بعد طی مراحل مقدماتی آموزش می داد. همین که خداوند قدرت فکر کردن و فراگیری مجهولات از معلومات را داده و تمام تبحر طی مقدمات را برای رفع نیازها به انسان هدیه داده است این نعمت ها در اصل مستقیم و غیر مستقیم انسان را به سمت ادامه حیات و رشد کمی و کیفی زندگی اش هدایت و رهنمون می سازد. از این بیان می توانیم به این نتیجه برسیم که بین بلد بودن امور توسط پیامبران و رشد و توسعه آموزش ها که این هم توسط عوامل و فرشتگان خداوند انجام می شود و به بندگان منتقل می شود هیچ تناقضی نیست یعنی در یک مرحله ایجاد می شوند و بعد در مرحله دیگر با استفاده از نعمتهای خداوند که همان ذهن و فهم و قدرت و کنجکاوی نهاده شده در بشر است آن علوم و تجربه ها و مهارت ها رشد پیدا کرده و دایم در حال پیشرفت میباشد.
2. خطاى حضرت آدم علیه السلام
عصمت پیامبران، همگانى است و حضرت آدم علیه السلام نیز فاقد آن نبوده است؛ لیکن باید دانست که اوامر و نواهى الهى، دو قسم است: الف. مولوى یا قانونى؛ ب. ارشادى.
قسم اول (مولوى) تکلیف است و خداوند به طور جدى، خواستار انجام آن مى باشد و براى عمل به آن، پاداش و در ترک آن عذاب قرار داده است.
قسم دوم (ارشادى) در حقیقت تکلیفى از ناحیه پروردگار نیست؛ بلکه خداوند بدان وسیله آدمى را به حکم عقل یا واقعیتى تکوینى- که نتیجه آن عمل است- ارشاد مى کند؛ مانند طبیبى که به مریض دستور مى دهد: فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند، او را به مجازات رسانند؛ بلکه به این معنا است که تخلّف از آن، با بهبود یافتن او ناسازگار است.
بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله قبل از تکلیف و تشریع بوده و نهى در آن، جنبه ارشادى داشته است؛ زیرا آن درخت، داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که چون از آن خوردند، عورت هایشان آشکار شد: فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما؛ به عبارت دیگر غرایز حیوانى و شهوانى در آنها پدید آمد.
از این رو شرایط زیستى دیگرى، متناسب با وضعیت پدید آمده براى آنان، ضرورى گردید. بنابراین حضرت آدم علیه السلام مرتکب گناه تکلیفى نشد؛ ولى در عین حال عمل او متناسب با مقام منیع آموزگارى ملائک نیز نبود و به دلیل وضعیت پدید آمده، دیگر آن بهشت، جاى مناسبى براى او نبود. از همین جا معناى آیاتى مثل: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و … روشن مى شود که این عصیان، به معناى گناه اصطلاحى نیست؛ بلکه سرپیچى در مقابل نهى ارشادى است که شایسته جایگاه رفیع حضرت آدم علیه السلام نبوده است.
در رابطه با اینکه عصیان حضرت آدم علیه السلام، در برابر نهى مولوى و قانونى خداوند نبود، دلایل چندى وجود دارد؛ از جمله:
یکم. بعد از آیه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ، بلافاصله قرآن مجید مى فرماید:
ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى «3»؛ «سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وى را] هدایت کرد».
برگزیدگى شخصیتى از سوى خداوند، نشانه مقام بلند او است و اگر خطایى از او سر زده بود، در حد گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است.
اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى باشد، از ظلم هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست؛ چنان که درداستان حضرت ابراهیم علیه السلام مى فرماید: لا یَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ؛ «پیمان (امامت و پیامبرى) من به ظالمان نمى رسد». «2» دوم. هیچ گاه خداوند وعده عذاب در برابر آن نداده و تنها به مشقّت و رنج دنیایى اشاره فرموده است: فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى ؛ « [شیطان ] شما (آدم و حوا) را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى افتید».
سوم. قرآن، نزول شریعت و هدایت را- که در بردارنده احکام مولوى و تکلیفى است- متأخر از هبوط حضرت آدم معرفى کرده است: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ* وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ؛ «گفتیم همگى از آنجا [بر زمین ] فرود آیید؛ پس آن گاه که هدایتى از من به سوى شما آید، کسانى که از هدایت من پیروى کنند، خوف و اندوهى بر ایشان نباشد و آنان که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردند؛ آن گروه اصحاب آتش اند و در آن جاویدان».
بنابراین زمانى که حضرت آدم علیه السلام در بهشت بود، هدایت تشریعى و دستورات واجب از ناحیه الهى صادر نشده بود و این گونه امور مربوط به حیات زمینى انسان است.
توبه نیز به حسب حال انسان ها متفاوت است و همه انبیا و اولیا، پیوسته در درگاه الهى به توبه و استغفار مشغول بوده اند؛ زیرا:
الف. توبه و انابه، از بهترین شیوه هاى تواضع دربرابر پروردگار است.
ب. اولیاى خدا، حتى کارهاى نیکشان را در مقابل جلالت و عظمت پروردگار ناچیز و مایه شرمندگى دانسته، توبه مى کردند.
ج. توبه مردم عادى از گناه است؛ ولى اولیا و اوصیا از اینکه ذره اى از خدا غافل شوند، توبه مى کردند.
1. سنت خداوند بر این است، هنگامی که مخلوقات خود را می آفریند مایحتاج و امور ضروری و مورد نیاز آنها را یا خود برای آنها مهیا می کند و یا مقدمات تهیه مایحتاج موجودات را برای آنها آماده می کند و یا اینکه به واسطه برخی واسطه ها و یا فرشتگان خود با تلقین و یا خطورات ذهنی و مشاهده برخی تجربات موجود در جهان و یا به روش های دیگر به آنها آموزش می دهد تا آنها بتوانند ادامه حیات داده و در مسیر اهداف خلقت و آفرینش خودشان پیش روند.حضرت آدم علیه السلام هم از این روند خارج نمی باشند و خداوند مقدمات شکل زندگی و کسب تجربه را برایشان مهیا می کردند تا با وحی و خواب صادق و کسب تجربه از طریق فرشتگان روش های زندگی درست و مقتضی با شرایط زمان خود را فرا بگیرد و به فرزندان خود نیز آموزش دهد.
اینکه فرمودید انسان های اولیه دامداری و کشاورزی را از ابتدا بلد نبودند این به این معنا نیست که هیچ چیز حتی مسائل اولیه را هم بلد نبودند بلکه آنها با شکار و یا میوه های جنگی معاش خود را تأمین می کردند و نیازی به کشاورزی حرفه ای و مدرن نداشتند و اگر هم نیازمند می شدند یا پیامران به آنها یاد می دادند و یا خداوند از طریق فکر کردن و آزمون و خطای تجربی به آنها بعد طی مراحل مقدماتی آموزش می داد. همین که خداوند قدرت فکر کردن و فراگیری مجهولات از معلومات را داده و تمام تبحر طی مقدمات را برای رفع نیازها به انسان هدیه داده است این نعمت ها در اصل مستقیم و غیر مستقیم انسان را به سمت ادامه حیات و رشد کمی و کیفی زندگی اش هدایت و رهنمون می سازد. از این بیان می توانیم به این نتیجه برسیم که بین بلد بودن امور توسط پیامبران و رشد و توسعه آموزش ها که این هم توسط عوامل و فرشتگان خداوند انجام می شود و به بندگان منتقل می شود هیچ تناقضی نیست یعنی در یک مرحله ایجاد می شوند و بعد در مرحله دیگر با استفاده از نعمتهای خداوند که همان ذهن و فهم و قدرت و کنجکاوی نهاده شده در بشر است آن علوم و تجربه ها و مهارت ها رشد پیدا کرده و دایم در حال پیشرفت میباشد.
2. خطاى حضرت آدم علیه السلام
عصمت پیامبران، همگانى است و حضرت آدم علیه السلام نیز فاقد آن نبوده است؛ لیکن باید دانست که اوامر و نواهى الهى، دو قسم است: الف. مولوى یا قانونى؛ ب. ارشادى.
قسم اول (مولوى) تکلیف است و خداوند به طور جدى، خواستار انجام آن مى باشد و براى عمل به آن، پاداش و در ترک آن عذاب قرار داده است.
قسم دوم (ارشادى) در حقیقت تکلیفى از ناحیه پروردگار نیست؛ بلکه خداوند بدان وسیله آدمى را به حکم عقل یا واقعیتى تکوینى- که نتیجه آن عمل است- ارشاد مى کند؛ مانند طبیبى که به مریض دستور مى دهد: فلان غذا را نخور. این دستور یک تکلیف قانونى نیست که اگر خلاف کند، او را به مجازات رسانند؛ بلکه به این معنا است که تخلّف از آن، با بهبود یافتن او ناسازگار است.
بهشتى که آدم در آن بوده، مرحله قبل از تکلیف و تشریع بوده و نهى در آن، جنبه ارشادى داشته است؛ زیرا آن درخت، داراى ویژگى و اثر تکوینى خاصى بوده که چون از آن خوردند، عورت هایشان آشکار شد: فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما؛ به عبارت دیگر غرایز حیوانى و شهوانى در آنها پدید آمد.
از این رو شرایط زیستى دیگرى، متناسب با وضعیت پدید آمده براى آنان، ضرورى گردید. بنابراین حضرت آدم علیه السلام مرتکب گناه تکلیفى نشد؛ ولى در عین حال عمل او متناسب با مقام منیع آموزگارى ملائک نیز نبود و به دلیل وضعیت پدید آمده، دیگر آن بهشت، جاى مناسبى براى او نبود. از همین جا معناى آیاتى مثل: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و … روشن مى شود که این عصیان، به معناى گناه اصطلاحى نیست؛ بلکه سرپیچى در مقابل نهى ارشادى است که شایسته جایگاه رفیع حضرت آدم علیه السلام نبوده است.
در رابطه با اینکه عصیان حضرت آدم علیه السلام، در برابر نهى مولوى و قانونى خداوند نبود، دلایل چندى وجود دارد؛ از جمله:
یکم. بعد از آیه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ، بلافاصله قرآن مجید مى فرماید:
ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى «3»؛ «سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وى را] هدایت کرد».
برگزیدگى شخصیتى از سوى خداوند، نشانه مقام بلند او است و اگر خطایى از او سر زده بود، در حد گناه و از بین رفتن عصمت نبوده است.
اگر نافرمانى در برابر دستور مولوى و قانونى باشد، از ظلم هایى است که با مقام پیامبرى سازگار نیست؛ چنان که درداستان حضرت ابراهیم علیه السلام مى فرماید: لا یَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ؛ «پیمان (امامت و پیامبرى) من به ظالمان نمى رسد». «2» دوم. هیچ گاه خداوند وعده عذاب در برابر آن نداده و تنها به مشقّت و رنج دنیایى اشاره فرموده است: فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى ؛ « [شیطان ] شما (آدم و حوا) را از بهشت خارج نسازد که به رنج و سختى مى افتید».
سوم. قرآن، نزول شریعت و هدایت را- که در بردارنده احکام مولوى و تکلیفى است- متأخر از هبوط حضرت آدم معرفى کرده است: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ* وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ؛ «گفتیم همگى از آنجا [بر زمین ] فرود آیید؛ پس آن گاه که هدایتى از من به سوى شما آید، کسانى که از هدایت من پیروى کنند، خوف و اندوهى بر ایشان نباشد و آنان که کفر ورزیده و آیات ما را تکذیب کردند؛ آن گروه اصحاب آتش اند و در آن جاویدان».
بنابراین زمانى که حضرت آدم علیه السلام در بهشت بود، هدایت تشریعى و دستورات واجب از ناحیه الهى صادر نشده بود و این گونه امور مربوط به حیات زمینى انسان است.
توبه نیز به حسب حال انسان ها متفاوت است و همه انبیا و اولیا، پیوسته در درگاه الهى به توبه و استغفار مشغول بوده اند؛ زیرا:
الف. توبه و انابه، از بهترین شیوه هاى تواضع دربرابر پروردگار است.
ب. اولیاى خدا، حتى کارهاى نیکشان را در مقابل جلالت و عظمت پروردگار ناچیز و مایه شرمندگى دانسته، توبه مى کردند.
ج. توبه مردم عادى از گناه است؛ ولى اولیا و اوصیا از اینکه ذره اى از خدا غافل شوند، توبه مى کردند.