کمال الاخلاص له نفی الصفات – نفی صفات از خدا- خطبه اول نهج البلاغه- صفات خدا
۱۳۹۴/۰۸/۱۳
–
۲۷۷۳ بازدید
۱. آیا منظور امیرالمومنین (ع) از کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه این است که صفات او را همانند صفات بشری ندانیم یا اینکه خداوند اصلا صفتی ندارد؟ به عبارت دیگر به عکس ما که صفتی مثل علم بر ما عارض است ، در مورد خدا عین ذات اوست (صفات خدا عین ذات اوست) آیا حدیث به این نکته اشاره دارد یا اینکه می گوید اصلا برای خدا صفت قائل نشوید؟ به عبارت دیگر کیفیت توصیف را نفی می کند یا خود صفت را ؟ متکلمین گویی مورد اول را می گویند حال آنکه ظاهر حدیث مورد دوم را در نظر دارد.
کمال اخلاص این است که صفات مخلوقات را از او نفی کنیم؛ یعنی بگوییم: او عالم است نه مثل عالم بودن مخلوقات؛ او قادر است نه مثل قادر بودن مخلوقات و … . چرا که صفات مخلوقات، عین ذاتشان نیست، در حالی که صفات خدا، عین ذات او هستند و خدا مرکّب از ذات و صفات نیست. مثلاً ذاتی است که عین علم است نه ذاتی که درای علم است؛ او ذاتی است که عین عظمت است نه ذاتی که درای عظمت است. اگر کسی ادّعا کند که منظور امیرمؤمنان(ع) از این جمله آن است که خدا را اصلاً وصف نکنیم، گوییم: محال است مقصود حضرتش این باشد؛ چرا که خود حضرت، در همان خطبه که این جمله را ذکر نموده اند، هم قبل از این جمله، هم بعد از این جمله، خدا را وصف نموده اند. در عبارت «الصفات»، «ال» الف و لام عوض از محذوف است؛ یعنی مضاف الیه این کلمه حذف شده و الف و لام نشان همان مضاف الیه محذوف است؛ پس اصل عبارت (بدون حذف مضاف الیه) چنین می شود: « … و کمال الاخلاص له نفی صفات المخلوق عنه … » یا « … و کمال الاخلاص له نفی صفات الزائدة عنه … »
قبل از این جمله عبارات زیر آمده اند:
«.. الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُود … » پس آن حضرت تصریح نموده اند که خدا صفت دارد، لکن صفت او محدود نیست؛ یعنی صفاتش هم عین ذاتش، نامحدود می باشند؛ و روشن است که دو نامحدود معنی ندارد. پس صفات او عین هم و عین ذات هستند. یعنی یک ذات است که صفات از او انتزاع می شوند.
« … فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ … » روشن است که قدرت و رحمت، از صفات خدا هستند. پس حضرتش قبل از آن جمله ی مورد بحث، عملاً خدا را توصیف نموده است به قدرت و رحمت.
بعد از آن عبارت مورد بحث هم فرمودند:
«… کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه …»
یعنی خدا را توصیف نمودند به «کائن»، «موجود»، «مع کلّ شیء»، «فاعل»، «بصیر» و «متوحّد»؛ امّا در هر کدام از اینها، قیدهایی آوردند تا معلوم شود که این صفات در خدا، فرق دارند با همین صفات در مخلوق. مثلاً هم خدا بصیر است هم مخلوق، لکن مخلوق چیزی را که نباشد نمی بیند، امّا خدا بصیر به این معنی که می بیند حتّی آنچه را که هنوز موجود نیست. لذا او بصیر بود آنگاه که هنوز مخلوقی نبود. هم خدا فاعل است هم مخلوق، لکن مخلوق برای انجام فعل باید حرکت کند و عضوی را به کار گیرد در حالی که خدا فاعل است بدون حرکت و بدن عضو.
پس کمال اخلاص این است که ما صفات مخلوقات را به خدا نسبت ندهیم؛ مثلاً وقتی می گوییم « خدا موجود است» باید متوجّه باشیم که این جمله تفاوت اساسی دارد با جمله ی « انسان موجود است». انسان، ماهیّتی است که وجود به او افاضه شده است؛ لذا وجود، عین ذات انسان نیست؛ اگر به او وجود داده شود موجود می شود و اگر وجود را به انسان ندهند موجود نمی شود؛ پس انسان موجود اسا با وجود. امّا خدا، ماهیّت نیست بلکه خدا یعنی وجود. لذا «خدا موجود است» یعنی «وجود، موجود است». و روشن است به وجود، وجود داده نمی شود. پس خدا موجودی است که وجود و موجودیّت عین ذات اوست نه آنکه به سبب افاضه ی وجود، موجود شود.
قبل از این جمله عبارات زیر آمده اند:
«.. الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُود … » پس آن حضرت تصریح نموده اند که خدا صفت دارد، لکن صفت او محدود نیست؛ یعنی صفاتش هم عین ذاتش، نامحدود می باشند؛ و روشن است که دو نامحدود معنی ندارد. پس صفات او عین هم و عین ذات هستند. یعنی یک ذات است که صفات از او انتزاع می شوند.
« … فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ … » روشن است که قدرت و رحمت، از صفات خدا هستند. پس حضرتش قبل از آن جمله ی مورد بحث، عملاً خدا را توصیف نموده است به قدرت و رحمت.
بعد از آن عبارت مورد بحث هم فرمودند:
«… کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه …»
یعنی خدا را توصیف نمودند به «کائن»، «موجود»، «مع کلّ شیء»، «فاعل»، «بصیر» و «متوحّد»؛ امّا در هر کدام از اینها، قیدهایی آوردند تا معلوم شود که این صفات در خدا، فرق دارند با همین صفات در مخلوق. مثلاً هم خدا بصیر است هم مخلوق، لکن مخلوق چیزی را که نباشد نمی بیند، امّا خدا بصیر به این معنی که می بیند حتّی آنچه را که هنوز موجود نیست. لذا او بصیر بود آنگاه که هنوز مخلوقی نبود. هم خدا فاعل است هم مخلوق، لکن مخلوق برای انجام فعل باید حرکت کند و عضوی را به کار گیرد در حالی که خدا فاعل است بدون حرکت و بدن عضو.
پس کمال اخلاص این است که ما صفات مخلوقات را به خدا نسبت ندهیم؛ مثلاً وقتی می گوییم « خدا موجود است» باید متوجّه باشیم که این جمله تفاوت اساسی دارد با جمله ی « انسان موجود است». انسان، ماهیّتی است که وجود به او افاضه شده است؛ لذا وجود، عین ذات انسان نیست؛ اگر به او وجود داده شود موجود می شود و اگر وجود را به انسان ندهند موجود نمی شود؛ پس انسان موجود اسا با وجود. امّا خدا، ماهیّت نیست بلکه خدا یعنی وجود. لذا «خدا موجود است» یعنی «وجود، موجود است». و روشن است به وجود، وجود داده نمی شود. پس خدا موجودی است که وجود و موجودیّت عین ذات اوست نه آنکه به سبب افاضه ی وجود، موجود شود.