یار امام زمان(ع) که دریای علم بود
۱۳۹۳/۱۱/۱۶
–
۸۷ بازدید
یار امام زمان(ع) که دریای علم بود
خبرگزاری شبستان: شوال ۱۱۵۵ در خانه سید مرتضی طباطبایی پسری به دنیا آمد که نامش را محمدمهدی گذاشتند. کسی که بعدها ملاقات های پی در پی اش با امام زمان(ع) نوری به او بخشید که هرگز خاموشی نداشت.
خبرگزاری شبستان: شوال ۱۱۵۵ در خانه سید مرتضی طباطبایی پسری به دنیا آمد که نامش را محمدمهدی گذاشتند. کسی که بعدها ملاقات های پی در پی اش با امام زمان(ع) نوری به او بخشید که هرگز خاموشی نداشت.
خبرگزاری شبستان: متولد نینوا بود؛ شهر شهدای کربلا. یک شب قبل از به دنیا آمدن او، پدرش سید مرتضی طباطبایی، خواب دید که امام رضا(ع) به یکی از یارانشان دستور داد شمعی بر فراز بام خانه سید مرتضی برافروزد. وقتی آن را روشن ساخت نوری از آن شمع به آسمان بالا رفت که نهایت نداشت. فردای آن روز، در شوال 1155، در همان خانه، پسری به دنیا آمد که نامش را محمدمهدی گذاشتند. (1) شیخ عباس قمی می نویسد: شکی نیست که آن شمع علامه بحرالعلوم بود، که دنیا را با نور خود روشن کرد و از روشنایی نور او، عالم منوّر شد. (2) کسی که بعدها، ملاقات های پی در پی اش با حضرت صاحب الزمان(عج)، نوری به او بخشید که هرگز خاموشی نداشت.
نسب پدری او با چند واسطه، به امام حسن مجتبی(ع) می رسد و علامه مجلسی اول هم، جد مادری او بودند. نام خانوادگی اصلی آنها، طباطبایی بروجردی بود؛ ولی وقتی سید محمدمهدی به مشهد مقدس رفت و در کلاسهای درس استاد میرزا مهدی اصفهانی خراسانی شرکت کرد، یک بار استاد خطاب به او گفت: برادر! تو دریایی از علوم هستی (اخا انت بحرالعلوم عنی)؛ (3) از آن به بعد لقب بحرالعلوم گرفت و این صفت، در خاندان او باقی ماند.
تبلیغ شیعه و طرفداری از حق، آنقدر برای علامه مهم بود که در طول عمرش بارها به شهرهای مختلف سفر کرد، ابتدا به نجف، بعد به کرمانشاه و مشهد و دوباره به نجف. در آخر هم به حج رفت و حدود دو سال در مکه ماند. می گویند علت ماندنش در این شهر سنی نشین، بیشتر هدایت مردم سنی و آموزش شیعیانشان بوده است. دست آخر هم علامه به نجف بازگشت و همانجا ماند.
در مدتی که او در مکه اقامت داشت، با هر گروه و مذهبی دیدار می کرد و جالب اینکه همه ی آنها فکر می کردند که او هم مذهب خودشان است. زیرا علامه تا اواخر حضورش در مکه، مذهبش را علنی نکرد. (4) اما در آخر، وقتی خبر شیعه بودنش در شهر پخش شد، گروهای مختلف به ملاقاتش آمدند و با او بحث و جدل کردند؛ ولی در نهایت او با دانش انبوه خود بر تمامی آنها برتری پیدا کرد و همه آنها را با دلیلهای قوی و منطقی به سوی حقیقت اسلام جذب کرد؛ تا جایی که امام جمعه مکه، در سن هشتاد سالگی به مذهب شیعه پیوست. (5)
کارهای مهم دیگر او در مکه تعیین و تثبیت جایگاه اعمال حج و مرکزیت دادن به مواقیت(6) احرام بود؛ به طوری که از نظر شرعی صحیح واقع شود و همچنین اصلاح مواقف حج، یکی از گامهای ارزشمند سید بحرالعلوم بود؛ زیرا این مکانهای مقدس قبل از او چندان مشخص نبود. علاوه بر اینها، سنگهای فرش شده در حرم را که حجاج بر آن اقامه نماز می کردند تعویض نمود و سنگهایی را که از نظر شیعه سجده بر آنها صحیح است جایگزین نمود. تمام این اقدامات نشان می دهد که او تا چه حد برای شیعیان امام عصر(عج) دلسوزی داشت و تمام آنچه در توان داشت، از آنها دریغ نمی کرد.
علمت را از کجا آوردی؟!
میرزای قمی می گوید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانی هم مباحثه بودم. اغلب من برای او بحث را تقریر می کردم (به او توضیح می دادم) تا اینکه به ایران آمدم. کم کم شهرت علمی سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب می کردم، تا زمانی که خدا توفیق عنایت فرمود که برای زیارت عتبات موفق بشوم. وقتی به نجف اشرف وارد شدم، سید راملاقات کردم. مساله ای عنوان شد، دیدم سید بحرالعلوم دریای مواج و عمیقی از دانشهاست. پرسیدم: آقا ما که با هم بودیم، شما این مرتبه را نداشتید و از من استفاده می کردید. حال شما را مانند دریا می بینم. چه شده است؟ سید فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو می گویم و تا من زنده ام، به کسی نگو و کتمان بدار. من قبول کردم. آنگاه فرمود: چگونه این طورنباشم و حال آنکه آقایم (حجة بن الحسن (عج)) مرا شبی در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند (و بیشتر علوم را به من آموخت). (7)
شاگرد بلند آوازه ی او مرحوم کاشف الغطاء، درباره ی شخصیت استادش چنین می گوید: «همه فضایل و اخلاق شایسته در او جمع شده بود و در دنیا هیچ فضیلتی نیست مگر اینکه از حضور او صادر شده و او دارای آن فضیلت است.» (8)
علامه بحرالعلوم، بعد از یک عمر تلاش و تدریس، بعد از مدتی بیماری، در روز 24 ذیحجه یا رجب سال 1212 ق، دار فانی را وداع گفت. پیکر این عالم بزرگ را در صحن ملکوتی امیرالمومنین علی(ع) در جوار مرقد شیخ طوسی دفن کردند.
دیدار امام در نماز
نزدیک اذان بود. معطل نکرد و راهی مسجد شد. وقتی به مسجد رسید، صدای صلوات جمعیت بلند شد. کم کم صدای اذان پیچید، همهمه ها خاموش شد و الله اکبر در فضای حرم جاری شد.
قامت که بست، سکوت خوشایندی حکم فرما شد، فقط صدای قرائت علامه می آمد. رکعت دوم نماز بود…
«… واشهد انَّ محمداً عبدُهُ و رَسولُه، اللهم صل علی محمد و آل محمد….»
ناگهان دیگر صدای علامه هم نیامد. بعضی جوانترها سر بلند کردند تا سرک بکشند. هیچ کس صورت علامه را نمی دید.
رنگ چهره علامه خبر از بهت می داد و ادب، خبر از عاشقی، خبر از حالتی نگفتنی و ژرف. کلمات از ذهنش رفته بود. گذر زمان را متوجه نمی شد. چشمهایش قد رعنایی را دنبال می کرد و قامتی متواضع را. چشمان گیرا و خال هاشمی را…
چهره ی او را در خواب و بیداری بارها دیده بود، قامتش را از دور می شناخت.
کم کم همه ی مردم شروع به سرک کشیدن کردند. صدای علامه دوباره جاری شد:
«بحول الله..»
بعد از نماز، علامه صدای زمزمه ی مردم را می شنید. رو کرد به جماعت پشت سرش و گفت:
– چه شده؟ چه می خواهید بپرسید؟
یکی از شاگردان سرش را پایین انداخت و گفت:
– می خواستیم علت مکثتان را در تشهد بدانیم.
علامه آهی کشید و لبخندی زد. سرش را رو به حرم کرد و خاطره ی دیدن «او» را مرور کرد:
«بقیه الله اعظم آمده بودند به دیدن پدرشان. با دیدن روی همچون آفتاب ایشان، حرکت از وجودم رفت، حال غریبی بود..» (9)
پی نوشت:
1. منتهی الآمال، ص 316؛ به نقل از سایت حوزه ؛ و نیز کتاب ره توشه عتبات عالیات؛ جمعی از نویسندگان؛ به نقل از شمسا .
2. منتهی الامال، ج2،ص366. به نقل از همان.
3. روضات الجنات ، سید محمد باقر خوانساری ، ج ۷، ص ۲۰۴؛ به نقل از حوزه .
4. مقدمه فوائد الرجالیه، ص 35؛ به نقل از همان.
5. مکارم الاثار، ج 1، ص 417؛ به نقل از همان.
6. مواقیت جمع واژه میقات است و در لغت به معنی وقت و هنگام است و در اصطلاح یعنی محل احرام بستن حاجیان.
7. قصص العلماء، ص 173؛ به نقل از همان.
8. مقدمه فوائدالرجالیه، ص 35؛ به نقل از همان.
9. نجم الثاقب، ج2، ص 728.