۱۳۹۳/۰۶/۱۱
–
۴۸۹ بازدید
درست است که یوگا امروزه در کشور ما با نام کمیته یوگای ایران و به عنوان یک ورزش مطرح است؛ اما اساتید و مربیان یوگا آن را به عنوان یک مسلک ماواریی و به عنوان یک عرفان مطرح می کنند و اصلاً قبول نمیکنند که یوگا تنها یک ورزش است
آنها به صراحت می گویند که یوگا راه رسیدن به سعادت و عالم معناست. اگر به یوگا به عنوان ورزش نگریسته شود، اشکالی ندارد، اما اگر به عنوان یک سری آموزههای معنوی در نظر گرفته شود، آن گاه جای بحث است.
با این نگاه دیگر نمی توان با خوشبینی برخورد کرد و گفت یوگا در کشور ما معارضه ای با دین و معارف اسلامی ندارد، چرا که همان ادعای نجات و سعادت که رسولان الهی داشته اند، الان در یوگا پرچم آن را برداشته اند و ندای تکامل سر می دهند، مروجان داخلی یوگا در مواجهه با متدینان و علما ادعا می کنند که یوگا فقط ورزش است و با اعتقادات اسلامی کاملاً همسوست؛ اما در حلقههای بالاتر یوگا و خصوصاً در کتاب هایی که مبانی یوگا را توضیح داده اند، بسیاری از مسلمات دینی و اسلامی نفی می شود و یوگا به عنوان «جایگزین دین» که میتواند انسانها را به سعادت و تعالی برساند، معرفی میشود.
مثلاً در کتاب «گنجینه اسرار یوگا» تألیف و ترجمه سید جلالالدین موسوینسب( مروج یوگا در ایران که نظریاتش در باب یوگا برای طرفداران آن حرف آخر محسوب میشود)، به کرات از عرفانی بودن یوگا سخن رفته است. این کتاب یکی از 250 عنوان کتابی است که در ترویج یوگا به زبان فارسی نوشته شده و شش بار تجدید چاپ شده است.
موسوینسب به شدت با ورزش خواندن یوگا مخالف است و میگوید که یوگا به عنوان یک آیین و عرفان باید مطرح شود: «معتقدم آنهایی که یوگا را ورزش مینامد، به فرهنگ خیانت میکنند تا دشمنان ملی را شاد کنند.» او معتقد است که ادیان الهی از جمله دین اسلام، ناقص بودهاند و یوگا آیین کامل است و میگوید: «تمام ادیان از جمله اسلام و مسیحیت متناسب با زمان و شعور انسان هر یک درک خاصی از عملکرد ذهن داشتهاند که اغلب نارسا بوده و موجب اختلاف شده است.» وی ضمن اینکه اسلام را نارسا معرفی میکند، صریحاً به اذکار شرکآلود که هندوییسم در تقدس شیوا ـ یکی از خدایان هندو ـ به کار میبرد، توصیه میکند و میگوید که ذکر «ام ناما شیوایا» (من در مقابل شیوا سر تعظیم فرود میآورم) دارای اثر خاص روحی است.
اگر عرفان به معنی راهی است که به رضایت خداوند که هم مبدأ هستی است و هم بازگشت همه چیز به اوست؛ ختم میشود، با چه اطمینانی ادعا میشود که یوگا انسانها را به این رضایت می رساند؟! گیریم که بیداری کندالینی در بدن حقیقت داشته باشد، قصه چاکراها و نادیها همگی درست باشد، به فرض که انسان بتواند در سایه یوگا، تنشهای روانی و استرسهای روحی خود را کاهش دهد و با یادگیری چند هزار تکنیک در یوگا به انضباط ذهنی هم دست یابد، دست آخر چه تضمینی وجود دارد که با این امور، رضایت خداوند حاصل شود؟
اگر منظور از عرفان، رسیدن به قدرتهای غیر عادی است که مرتاضان ادعا میکنند؛ باید گفت: این گونه قدرتها ضمن اینکه با معجزات و کرامات اولیای الهی، تفاوت ماهوی دارد و دو گونه محسوب میشوند، اولاً مخصوص یوگیها و مرتاضان نیست؛ ثانیاً، اینگونه قدرتها به خودی خود دلیل بر هیچ مزیتی نیست، چه رسد به این که روشنگر راه حقیقت و عرفان ناب و معنویت راستین باشد.
بنابراین، بسیاری از مبانی یوگا با معارف دینی سازگاری ندارد، در یوگا، همچون دیگر ادیان و معنویتهای هندی، مفهوم تناسخ تبلیغ میشود، تناسخ به معنی حلول روح انسان به یک کالبد جدید در دنیاست؛ یعنی روح، پس از مرگ انسان به عالم برزخ یا قیامت یا عوالم دیگر منتقل نمیشود، بلکه در همین عالم در قالب و جسمی جدید (مثلاً یک جنین، حیوان، گیاه یا چیزهای دیگر) وارد میشود و حیات جدیدی را تجربه میکند و همین طور پیدرپی در زندگیهای مکرر، به حیات خود ادامه میدهد. با این تبیین، کسانی که به تناسخ معتقدند، به عالم برزخ و رستاخیز اعتقادی ندارند و بدون اینکه به قیامت و رستاخیز نیازی باشد و حساب وکتابی لازم بیاید، به زندگانیهای مداوم روح، در دنیا دل میبندند.
از دیگر مباحثی که پیرامون یوگا باید به آن اشاره شود این است که با کمی دقت در مبانی یوگا، در مییابیم که آموزهها و تعلیمات در یوگا به گونهای است که نه «باخدایی» از آن بر میآید و نه «بیخدایی». به عبارت دیگر در یوگا فقط به نام خدا بسنده شده و آنچه رکن و اساس یوگا است، «روان آرام و ذهن بسامان» است؛ بدون اینکه ذهن و روان با خدا نسبتی روشن داشته باشند و بدون اینکه از ذهن و روان، چیزی به نام خدا جستوجو شود، لذا آنچه در متون اسلامی، غایت سلوک معرفی شده، قرب خداست. چنین قربی در بطن خود، روان آرام و ضمیر روشن را به همراه دارد. روان آرام و ذهن سامان یافته، نه غایت و تمام حقیقت سلوک، بلکه شرط و یا لازمه ورود به سلوک معنوی است.
باید گفت، آن چه یوگا در این ساحت برای پیروانش به ارمغان می آورد، حداکثر پرورش انسانی متعادل است، نه انسانی راه یافته به معرفت الهی.