عصراسلام: اولین چادر ملی را که خریدم یاد چادر ملی تو بودم. هروقت تلویزیون نشانت میداد بابا میگفت مثل تو تند حرف میزنم. بعدها میگفت: عطیه بیا این دوستت برنامه دارد! میدانست خوشم میآید از این قیاس.
دلم میخواهد خاطره برایت تعریف کنم. بگویم ۱۲ سال پیش وقتی سودای خبرنگاری داشتم در نمایشگاه مطبوعات ۸۸ تا محمداشعری را دیدم یکباره بعد از سلام فقط گفتم به آن خانم نامداری خیلی سلام برسانید. و هزار سلام راهی کردم. دارد یادم میآید توی فیسبوک برایت مسیج میفرستادم که تو چقدر امیدی. چقدر ترکیب اجرای راحت و بینظیرت با چادر روی سرت برایم الهام بخش است و تو به محبت جواب دادی. یادم میآید که از خبر ازدواجت شوکه شدم و خیلی ناراحت! یادم میآید سال ۹۳ با خبرنگاری که یادداشت تند و تیز و شعاری که علیهت نوشته بود درگیر شدم. یادم میآید همسایه بالاییمان هرروز میگفت تو را میبیند یاد من میفتند مرا میبیند یاد تو.
یادم میآید هربار مصاحبه میگرفتم مصاحبه شونده میگفت شبیه تو هستم و خندهام میگرفت. خیلیها میگفتند. هنوز هم میگویند. هربار تند حرف میزنم.
از اینجا جلو نمیآیم خانم نامداری، بعضی یادآوریها بدجوری آزارم میدهند. زخم میزنند. جنگ داخلیام بالا میگیرد. دوگانگی محبت و دلگیریم زباد میشود. اما آزاده نامداری حالا که رفتهای، حالا که حتی خاک سرد پاشیدهاند روی سرت، آنقدر “کاش” توی دهانم ریختهاند که گلویم خشک شده. ولی کاش میشد قصه و مسیر دختر پرشور کرمانشاهی محبوبمان را از ۱۰ سال پیش دوباره از اول نوشت.
نمیشود…
نیمی از من در این یادداشت دارد نیم دیگرم را زخم میزند.
فقط حیف حیف حیف
خدا رحمتت کند خانم “غیرمنتظره”
پینوشت: غیرمنتظره نام برنامه پرسروصدای مرحوم نامداری بود که در سال ۹۰ از تلویزیون پخش میشد.
پینوشت: جنگ داخلی ساکتم کرده بود اما دیدم دیگر فرصتی برای مرور خاطراتی که با تو داشتیم ندارم.
عطیه همتی