دوست گرامی. در پاسخ به سوال شما به موانع خودسازی و کمال انسان اشاره می کنیم اگر چه کمی مفصل است و حوصله می طلبد. برای رفع این موانع باید برنامه ریزی و تلاش خودسازانه داشت.
موانع و آفات خودسازی:
انسان دو “خود” دارد، خود برتر، مثبت و الهی و خود فروتر، منفی و نفسانی و مقصود از خودسازی، ساختن خود برتر یا روح و جان آدمی است. آن خود برتر را باید ساخت و با خود فروتر و نفسانی به مبارزه برخواست.
اینک به این نکته می پردازیم که خودسازی در کنار زمینه ها و شرایط – که در فصل بعدی بدان اشاره خواهد شد – آفات و موانعی دارد که عمدتا ناشی از دخالت های “خود” فروتر و نفسانی است که تا رفع نشود، خودسازی نتیجه بخش و قرین موفقیت نخواهد بود. در این فصل به این موانع و آفات اشاره خواهیم کرد، اموری که آزادی معنوی سالک را سلب می کنند و مانع پیشرفت او می شوند.
ناگفته نماند که در این کتاب تنها به ذکر اجمالی موانع و آفات – صرفا جهت اطلاع رسانی – بسنده می کنیم، زیرا ذکر تفصیلی موانع و روش مبارزه با آن ها، در کتاب “تزکیه” خواهد آمد.
1. جهل و ناآگاهی
اصلی ترین مانع خودسازی، جهل و ناآگاهی است. نادانی و ناآگاهی، ریشه شرک و خرافه پرستی و تمام بدی های درونی و اسارت های معنوی آدمی است، از آن رو تا وقتی انسان خود را از جهل و بی خبری نرهاند و جان خویش را به زیور علم و آگاهی نیاراید، در هیچ صحنه و میدانی به پیروزی دست نمی یابد و به آزادی و بندگی خالص نمی رسد.
از آنجا که شکوفایی انسانیت، ریشه در شناخت حقیقت دارد، مهمترین خسارتی که از ناحیه جهل و بی خبری نصیب انسان می شود، خسارت انسانی است. انسانیت انسان در اسارت جهل و ناآگاهی تباه می شود و آدم جاهل حتما به لحاظ انسانی آسیب می بیند و مزه کمال و سعادت را نخواهد چشید.
از طرفی نیز پلیدی ها و رذایل اخلاقی ریشه در جهل و نادانی انسان دارد، در قرآن کریم آمده است: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یَعْقِلُون؛ خداوند پلیدی را بر آن ها قرار داد که تعقل نمی کنند.
اگر به این باور برسیم که همه خوبی ها و سعادت انسان در علم و آگاهی است و دانش، عقل انسان را تا کمال نهایی هدایت می کند، اذعان خواهیم داشت که ریشه تمام بدی ها و بدبختی های انسان در جهل و بی خبری از حقایق عالم است.
از روایات نیز استفاده می شود که عقل بهترین دوست انسان و حجت درونی است که به کمک حجت بیرونی، انسان را تا بهشت رهبری می کند. العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان؛ همچنان که جهل بدترین دشمن انسان است و باعث شقاوت او در دنیا و آخرت می گردد.
آدم جاهل حتما در شناختن راه درست زندگی، دچار اشتباه و خطا و گمراهی می شود و عقلانیت خویش را از دست می دهد، زیرا عقلانیت همان درک درست از حقایق زندگی است و کسی که عقلانیت ندارد، به یقین جاهل است. امام صادق (ع) می فرماید: العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةٍ کالسّائرِ عَلى غَیرِ (ال) طَریق ، فَلا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ إلاّ بُعدا؛ کسى که بدون بینش و آگاهى عمل کند، چون کسى است که در بیراهه رود، او در مسیر خود هر چه بیشتر بشتابد (از راه اصلى )دورتر مى شود.
جهل به حقیقت و ضعف عقلانیت، باعث می شود انسان اسیر و بنده غیر خدا شود و در برابر قدرت های زورگو و ستمگر کرنش کند؛ ریشه کفر و شرک نیز در جهل قرار دارد و کسی که حقایق عالم را به درستی می شناسد، هرگز به کفر و شرک دچار نمی شود.
2. هوای نفس:
از مهمترین موانع خودسازی، پیروی از هوی و هوس و تمایلات نفسانی است. اما هوی و هوس چیست؟ در نگاه متعارف زیاده روی در غرایزی مانند شهوت و غضب و میل نفس و خواهش دل به کامرانی و گناه را هوی و هوس می نامند. وقتی از زیاده روی سخن به میان می آید، پس سرکوفت غرایز، ام اخلاقی نیست، بلکه بهره مندی میانه و متعادل از آن که هم موافق اوامر شرع و هم منطبق بر مصالح انسان و مراعات ساخت و ساحت غریزی باشد، امر اخلاقی خواهد بود.
از نظر فلسفی، نفس، شانی از روح انسان است که تامین کننده نیازهای طبیعی و مادی آدمی است و مدیریت قوای نفسانی مانند شهوت و غضب، تن و جنبه های دنیوی انسان به عهده نفس است.
در مدیریت نفسانی طبیعت انسان، غرایز نقش به سزایی دارند و نفس با استفاده از غرایز، کشور تن آدمی را اداره می کند، اما در اغلب موارد به دلیل افزون خواهی نیروهای نفسانی و تمایل به افراطی گری، آدمی دچار شهوت و غضب مفرط و خواسته های افراطی در راستای کامیابی و لذت طلبی و راحت خواهی می شود که به آن هوای نفس اطلاق می گردد.
از نظر قرآن کریم نفس دارای مراتبی است و پایین ترین مرتبه آن، نفس اماره است؛ نفسی که به بدی ها امر می کند. هوا نیز به معنای “خواسته” است و پیروی از هوای نفس؛ یعنی تبعیت از خواسته های افراطی نفس اماره.
هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انواعی از انحرافات عملی و اخلاقی و اجتماعی و حتی پدید آوردنه بیماری های روانی و جسمانی برای انسان می شود، آدمی را به وادی گمراهی و ظلم و گناه و خروج از رتبه انسانیت و ایمان سوق می دهد و مانع عبودیت و رشد و کمال معنوی انسان می شود.
هوای نفس، به هر عمل و رفتار ظاهری و باطنی گفته می شود که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال باشد. انسان خواسته هایی دارد و خداوند هم مطالباتی از انسان، اگر خواسته انسان مطابق مطالبه خدا نباشد، هوای نفس و خواسته های نفسانی ظهور خواهد یافت. غفلت ازیاد خدا، فراموش کردن نعمت ها، نیکی ها، حکومت و اقتدار الهی و خودخواهی و پیروی از شیطان و شیطان صفتان، افراط و تفریط در اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس است.
تمایلات نفسانی خانه دل را تیره و تار میسازد و چنین دلی نه تنها سزاواری و لیاقت، بلکه طاقت تابش انوار الهی را ندارد. هویها و هوس ها دائما قلب را به این طرف و آن طرف میکشند و به او فراغت نمیدهند تا با خدا خلوت کند و انس بگیرد. کسی که در تمام شبانه روز به فکر ارضای خواستههای نفسانی است چگونه می خواهد به بارگاه قدس الهی پرواز نماید؟.
خطر هوای نفس
نمی توان گفت انسان در ابتدا حیوان است، ولی می توان گفت همانگونه که زمینه تعالی و تقرب و صعود به مدارج انسانیت در او نهاده شده، زمینه سقوط و هبوط و رسیدن به مرزهای حیوانیت، بلکه فروتر فتادن از مرتبه حیوان نیز در آدمی وجود دارد. با این همه، انسان موجودی است که نفخه روح الهی در او هست و استعداد تکامل، ترقی و تعالی روح را دارد و می تواند آنقدر به خدا نزدیک شود که به مقام ولایت تکوینی برسد؛ یعنی چشم و گوش اش خدایی شود و امور غیر عادی را ببیند و بشنود و اراده و قدرتش نیز مظهر اراده و قدرت خدا گردد و کارهای خارق العاده از او صادر شود، کارهایی که از عهده بشرهای معمولی بر نمی آید. انسان اگر به مقام قرب و حقیقت انسانیت برسد، از علم لدنی و قدرت الهی برخوردار می شود؛ این استعداد در تمامی انسان ها وجود دارد، اما تنها عده بسیار کمی در این مسیر موفق می شوند، دلیل آن هم مانعیت نفس است.
خطر نفس برای انسان به قدری است که در روایات بسیاری، بزرگترین دشمن انسان معرفی شده است. علی (ع) می فرماید: أعدى عَدُوٍّ لِلمَرءِ غَضَبُهُ و شَهوَتُهُ ، فَمَن مَلَکَهُما عَلَت دَرَجَتُهُ و بَلَغَ غایَتَهُ؛ دشمن ترین دشمن آدمى، خشم و شهوت او است، هرکه بر این دو چیره شود، مقامش بلند گردد و به هدف خود برسد.
شاعر زبان فارسی، خوردن و خوابیدن را به عنوان دو مانع بر سر تکامل انسان و از مظاهر هوی و هوس می خواند و می گوید:
خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی.
از نظر شاعر انسان به مرتبه عشق یا همان مقام انسانیت نمی رسد مگر اینکه از نفس خود عبور کند، از خواب و خور و شهوت و لذت های مفرط مادی بگذرد و هوای نفس خود را رام و مطیع نماید.
نفوذ شیطان هر چند آرام آرام است اما از راه نفس در انسان نفوذ می کند، اگر کسی نفس خود را اصلاح و تهذیب نکرده باشد، از شر شیطان در امان نمی ماند و دائما در معرض هجوم شیاطین خواهد بود، بنابراین برای رسیدن به کمال انسانی و الهی، یک مانع بزرگ بر سر راه انسان است و آن نفس است، هوای نفس نمی گذارد انسان به سعادت حقیقی خود برسد. نفس اماره همواره انسان را به بدی و افراط و تفریط فرمان می دهد و اگر بر آدمی مسلط شود به طور کامل عقلانیت را از انسان سلب و راه انسان شدن را به روی آدمی می بندد.
نفس اماره انسان را به سمت حیوان شدن می خواهد و نمی گذارد آدمی با عبور از حیوانیت به انسانیت برسد. بلکه پیروی از نفس تا آنجا است که گاه، انسان را از حیوان فروتر می سازد.
قرآن کریم می فرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛ برخی انسان ها را گمان می کنی که می شنوند، یا عقل دارند، ولی جز این نیست که ایشان مانند حیوانات هستند، بلکه از آنان هم گمراهتر و پست ترند.
خداوند در قرآن کریم برای رهایی بشر از گرفتار شدن در منجلاب زشتی و هواهای نَفْسانی، سرانجام تبعیت از نَفْس امّاره را قرار گرفتن در دوزخ و دوری از رحمت خویش بیان کرده است تا انسان در پرتو شناخت عاقبت اطاعت از نَفْس، هویت انسانی خویش را لکّهدار ننماید و در مقام غلبه بر نَفْس برآید؛ زیرا بدترین ضرر و خسارت برای نوع بشر آن است که سرمایة وجودی خویش را از دست بدهد: قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَلَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ؛ بگو: زیانکاران واقعى آنانند که سرمایة وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند. آگاه باشید که زیان آشکار همین است.
قرآن در بعضی از آیات، به سرانجام تبعیت نَفْس امّاره اشاره کرده و می گوید: فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛ فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِی الْمَأْوَى؛ امّا آن کسى که طغیان کرده، و زندگى دنیا را مقدّم داشته، مسلّماً دوزخ جایگاه او است.
در آیة دیگر، هلاکت بلعم باعورا را نتیجة هویپرستی بیان داشته، می فرماید: وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ و اگر مى خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش ها) بالا مى بردیم؛ لکن او به پستى گرایید، و از هواى نَفس پیروى کرد. می فرماید
همچنین هویپرستی را منشأ گمراهی دانسته، می گوید: فَإِن لَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ؛ (ای موسی) اگر این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان که آنان تنها از هوس هاى خود پیروى مى کنند! و آیا گمراهتر از آن کس که پیروى هواى نَفْس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مى شود؟!
از این روست که میفرماید: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ؛ از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا بازمیدارد.
امیر المؤمنین (ع) در این زمینه فرمود: اشجع الناس من غلب هواه؛ شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس غلبه کند.
از آن سو کسانی که با هوای نفس خود به مبارزه برمی خیزند، سرانجام شان توأم با رستگاری و بختیاری است: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَی؛ و اما آن کس که از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از خواستهها بازداشــت، پس حــقاً بهشت پناهگاه او است.
3. حب دنیا
دنیا دوستی سرآمد خطاهای بشر است، دو محبوب در یک قلب نمی گنجد، بنابراین در قلبی که محبت دنیا جایگزین شده، امکانی برای نفوذ محبت خدا در آن نیست. قلب روحانی عرش رحمان است، اما اگر جایگاه محبت دنیا شد، رحمت از آن می گریزد و آن قلب، به آتش نزدیک می شود. یاد خدا و آخرت برترین عامل رفع غفلت و نورانیت قلب است، در حالی که حب دنیا، این نور را کاملا خاموش می کند و روح را به خواب می برد.
حب دنیا چیست؟
دنیا نزد هر گروهی تعریفی خاص دارد: فلاسفه آن را نشئه ای از نشئات وجودی انسان، علمای اخلاق، آن را مزرعه آخرت و نزد عرفا هر آنچه غیر خدا است. دوستی دنیا و یا به اصطلاح دنیاپرستی، صفتی است رایج در زبان سالکان و عارفان و منظورشان از آن، بزرگترین و مهمترین عامل دوری از یاد خدا است. پس در نظر ایشان هر آنچه که انسان را از یاد خدا باز دارد، دنیا است؛ چه آن چیز از امور مادی باشد یا از امور معنوی و بالعکس، آنچه سبب تقرب انسان به خدا و علت یاد او باشد، از آخرت است، چه آن چیز از امور مادی باشد یا معنوی.
دنیا در تعریف امام خمینی (رض) هر آن چیزی است که انسان را از حق تعالی به خود مشغول کند.
ایشان می فرماید: اگر نفوس یکسره متوجه دنیا و تعمیر آن و منصرف از حق باشند، گرچه اعتقاد به مبدا و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند و میزان در انتکاس قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.
خیالی که پیوسته متوجه به مادیات و تعمیر دنیا است، غافل از حق است؛ چون تقابل بین این دو، تقابل تناقض است. به این معنا که هر جا علاقه به دنیا هست، خدا نیست و هر جا خدا هست، علاقه به دنیا نیست و ورود یکی به معنای خروج دیگری است.
علی (ع) در این زمینه می فرماید: إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَی وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ؛ همانا از دو چیز بر شما می ترسم، پیروی از هوای نفس و آرزوی دراز، اما پیروی از هوای نفس انسان را از یاد حق باز می دارد و آرزوها سبب فراموشی آخرت می شود.
خصوصیت محبت به چیزی، این است که انسان را نسبت به باقی امور بی التفات می کند، فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْکِمُ وَ یُذِل؛ به همین دلیل، قلبی که از محبت دنیا مالامال شده باشد، نسبت به امور دین و آخرت، گنگ و کور و کر خواهد شد. خَتَمَ الله عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم؛ خدا مهر نهاد بر دل ها و گوش های ایشان، و بر چشم های ایشان پرده افتاده، و ایشان را عذابی سخت خواهد بود.
عارف کامل میرزا جواد ملکی تبریزی می فرماید است: مادامی که ایمان با دل کندن از محبت دنیا تقویت نشود، و مؤمن آن دسته از مسائل دنیوی را که دل را از آخرت و نماز به خود مشغول می دارد، و هر فکر و ذکری را که بر خلاف توجه به نماز است از خود دور نکند، در بقاء همت کافی نیست، زیرا کسی که چیزی را دوست بدارد، بسیار یاد آن می کند و ذکر و یاد محبوب خواه ناخواه قلب را متوجه آن می سازد و از یاد غیر آن باز می دارد و برای همین است که می بینی ما هر چه کوشش کنیم نمی توانیم نمازی را بدون یاد غیر خدا بخوانیم، و اما دل های سالم از محبت دنیا جمیع حالات شان نماز و یاد خدا است، بلکه روشنی چشم آن ها در نماز است و این لذایذ دنیوی، برای آن ها لذت به حساب نمی آید.
دنیای مذموم و دنیای ممدوح
مقصود از دنیا، که در زبان ائمه (ع) و بزرگان دین، مذموم بوده و تقبیح شده، همان علاقه و محبت قلبی و باطنی به آن است، نه اینکه دنیا به خودی خود مذموم باشد، چه آنکه دنیا مخلوق خدا است و حق تعالی هیچ گاه امر مذموم خلق نمی کند.
دنیای مذموم که همان دنیادوستی است، دنیایی است که انسان را از خدا منقطع و از یاد او غافل می گرداند؛ بنابراین هر چیزی که انسان مستقلاً به آن توجه نموده و میل و گرایش و علاقه ای به آن پیدا کند و این میل و گرایش در عرض توجه به خدا قرار گیرد، همان دنیا است.
مصادیق بارز دنیای مذموم، همانا حب افراطی و نفسانی نسبت به قدرت، مقام، سلطه بر دیگران، افزون خواهی در ثروت، حرص به جمع مال، طلب شهرت و مانند آن است که باعث رکون آدمی به دنیا و غفلت از یاد خدا و آخرت می گردد. البته این امور فطری بشر است و اگر کسی برای خدا و ترویج دین حق، قدرت و ثروت را وسیله قرار دهد، عین آخرت طلبی است.
علامه مجلسی (ره) می فرماید: بدان آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر می شود به حسب فهم ما این است که دنیای مذمومه مرکب است از اموری که انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستی او و تحصیل آخرت. پس دنیا و آخرت با هم متقابل اند، هر چه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود، از آخرت است، اگر چه به حسب ظاهر از دنیا باشد، مثل تجارات و زراعات و صناعاتی که مقصود از آن ها معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا و صرف کردن آن ها در مصارف خیریه و اعانت کردن بر محتاجان و صدقات و اینها همه از آخرت است گرچه مردم آن را از دنیا بدانند و ریاضات مبتدعه و اعمال ریاییه گرچه با تزهد و انواع مشقت همراه باشد، از دنیاست؛ زیرا که باعث دوری از خدا می شود و قرب به سوی او نیاورد، مانند اعمال کفار و منافقان.
امام خمینی (رض) نیز همین زمینه می فرماید: باید دانست که دنیای مذموم در لسان اولیا همان علاقه و حب و توجه به آن است؛ و الّا اصل عالم مُلک و مشهدِ شهادت، که یکی از مشاهد جمال جمیل حقّ و مهد تربیت اولیا و عرفا و علمای بالله و دار التکمیل نفوس قدسیه بشریه و مزرعه آخرت است، از اعز مشاهد و منازل است نزد اولیا و اهل معرفت.
چه بسا باشد که کسی حظی از دنیای خارجی نداشته باشد، و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن، از اهل دنیا و ناسی حقّ و آخرت باشد؛ و دیگری که دارای ملک و سلطنت و جاه و مال است، چون سلیمان بن داود (ع) اهل دنیا نباشد و رجل الهی و انسان لاهوتی باشد؛ و معلوم است که در اقبال دنیا و حصول آن، علاقه به آن مدخلیت ندارد؛ چه بسا علاقه مندانِ دست تهی که از دنیا جز فساد و نکبت آن را ندارند، و بی علاقه های دارای ملک و حشمت که جمع بین دنیا و آخرت نمودند و به سعادت داریْن رسیدند؛ و اشاره به این نکته در احادیث شریفه شده، مثل قول امام سجاد (ع): الدُّنْیا دُنْیاءان: دُنْیا بَلاغٍ وَ دُنْیا مَلْعُونَةٍ؛ دنیا دو گونه است، دنیایی که انسان را – به مطلوب نهایی که سعادت دنیا و آخرت است – می رساند و دنیایی که او را – از آن مطلوب – دور می کند. گاهی از خود دنیا تکذیب بلیغ شده به اعتبار تعلق به آن، یا برای صرف علاقه از آن؛ و ذکر اخبار متعلقه ی به این باب و جمع آن و بیان اعتبار عقلی در آن، از وظیفه ی این مختصر خارج است.
پس معلوم شد از برای انسان دو دنیا است: یکی ممدوح و یکی مذموم. آنچه ممدوح است، حصول در این نشئه که دار التربیة و دار التحصیل و محل تجارت مقامات و اکتساب کمالات و تهیه زندگانی سعادتمند ابدی است که بدون ورود در اینجا امکان پذیر نیست… عالم ملک، که مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است، به یک معنی مذمتی ندارد، و آنچه مذموم است دنیای خود انسان است، به معنی وجهه ی قلب به طبیعت و دلبستگی و محبت آن است که منشأ تمام مفاسد و خطاهای قلبی و قالبی است.
و هر چه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پرده ما بین قلب و حق بیشتر و غلیظ تر شود. آنچه در بعضی از احادیث شریفه است که از برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجاب های ظلمانی، می تواند همین تعلقات قلبیه باشد به دنیا و هر قدر تعلقات بیشتر باشد، حجاب ها زیادتر است و هر چه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظ تر و خرق آن مشکل تر است.
4. گناه و عصیانگری
بزرگترین مانع نیل به مقام قرب الهی، ارتکاب گناه است. دلی که آلوبه به گناه است هرگز نمی تواند مرکز تابش انوار الهی و فیوضات رحمانی باشد، هنگامی که قلب انسان در اثر نافرمانی خدا، مرکز فرماندهی شیطان شد، چگونه میتوانند فرشتگان مقرب الهی در آن فرود آیند؟!.
امام صادق (ع) می فرماید: اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نکتة سوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتى تغلب على قلبه فلا یفلح بعدها ابدا؛ وقتی انسان مرتکب گناه شد یک نقطه سیاه در قلبش پیدا میشود، پس اگر از گناه توبه کرد نقطه سیاه محو میگردد و اگر همچنان به معصیت ادامه داد، نقطه سیاه نیز تدریجا بزرگ میشود تا اینکه بر مجموع قلب غلبه نماید، در اینصورت هرگز به فلاح و رستگاری نخواهد رسید.
آن حضرت در سخن دیگری می فرماید: ما من شى ء افسد للقلب من خطیئته ان القلب لیواقع الخطیئة فلا تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله؛ برای قلب انسان چیزی بدتر از گناه نیست، زیرا گناه با قلب به جنگ و ستیز میپردازد تا اینکه بر آن غلبه کند، در این صورت قلب واژگون میگردد.
قلب گناهکار واژگون است و برخلاف مسیر حرکت می کند، چنین قلبی چگونه میتواند به سوی مقام قرب حرکت کند و افاضات و اشراقات الهی را بپذیرد؟! بنابراین، بر انسان مرید فرض و واجب است که در آغاز خودسازی در تزکیه و تهذیب نفس خویش از گناهان بکوشد، آنگاه وارد ریاضت و ذکر و سلوک عرفانی شود، وگرنه سعی و تلاش او در ذکر و عبادت، قرب آور نخواهد بود.
5. تبعیت از شیطان:
بزرگ ترین مانع گمراهی و انحراف از راه خدا و صراط مستقیم عبودیت و سلوک، وسوسه های و القائات شیطان است. منظور از شیطان، فقط ابلیس نیست، بلکه هر نیروی گمراه کننده از مسیر بندگی خدا را شامل می شود. کار اصلی شیاطین ایجاد انحراف از صراط مستقیم بندگی خدا و کمال انسانیت است و برای این کار قسم خورده و لذا او را دشمن قسم خورده صراط مستقیم بندگی می دانند.
شیطان در سپیده دم خلقت آدم (ع) به همراه تمام ملائکه مامور شد تا بر او سجده کند: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ َسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ؛ و یاد آر زمانی را که به ملائکه گفتیم: بر آدم سجده کنند، پس همه سجده کردند، مگر ابلیس که از روی استکبار از سجده بر آدم خودداری کرد و از کافران بود.
خدای متعال می خواست با این امر برتری آدم (ع) بر ملائکه را نشان دهد. ملائکه سجده کردند و برتری انسان را پذیرفتند، اما شیطان نپذیرفت و سجده نکرد. علت سجده نکردن شیطان این بود که خود را برتر می دانست و گفت من از آتش و آدم از خاک است. شیطان به ظاهر خاکی آدم نگاه کرده بود و عظمت و توانایی های روح او را نمی دانست، ولی به دلیل سجده ملائکه بر آدم، حس حسادتش بر آدم برانگیخته شد و پس از رانده شدن از درگاه الهی با این خطاب: قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ؛ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ؛ تو اخراجی و از درگاه خویش او را راند و فرمود: به درستی که لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود.
دشمنانه اظهار داشت: قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ؛ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ؛ من بر سر راه مستقیم بندگی تو، در برابر آن ها کمین می کنم، سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها، به سراغشان می روم، و بیشتر آن ها را شکرگزار نخواهی یافت.
شیطان تصمیم گرفت نگذارد انسان با پرستش خدای تعالی به کمال و سعادت واقعی خود برسد، بدین جهت به منحرف نمودن انسان از مسیر عبودیت پرداخت و این راه را از بت پرستی تا نفس پرستی پیشه کرد و هر گاه به شکلی آن را برای انسان جلوه گر شد تا آدمیان را از مسیر یکتاپرستی دور نماید.
برخی دام های شیطان برای گمراهی انسان
1. دنیا آرایی
شیطان با زینت دادن حیات دنیا در چشم انسان، آدمی را به تجملات دنیوی می فریبد و او را چنان سرگرم داشته های دنیوی و عالم طبیعت می کند که به کلی ماورای طبیعت و خدا و عالم آخرت را فراموش نماید. شیطان گفت: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ خدایا به سبب آنکه مرا گمراه کردی، هر آینه آنچه در زمین است، برای مردم زینت می دهم، تا ایشان را گمراه کنم. یکی از طرق گمراهی همین زینت گرایی افراطی مادی است که برای فریب و غافل سازی انسان از ماورای طبیعت به کار گرفته می شود.
2. انحراف سازی:
انسان در میان فطریات خویش، حس فطری پرستش دارد و از طریق پرستش موجود سراسر کمال، می خواهد به کمال و تعالی برسد. شیطان بعد از رانده شدن به خدای متعال گفت: فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ؛ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ؛ اکنون که مرا گمراه ساختی، بر سر راه مستقیم تو در برابر آن ها کمین می کنم! سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغشان می روم و بیشتر آن ها را شکرگزار نخواهی یافت! همه این دام ها برای آن است که شیطان ریشه همه خوبی ها و کمالات انسان را در توحید و خداپرستی و قرب به خدا می داند و به دلیل دشمنی، نمی خواهد انسان به اهداف بلند انسانی خود برسد.
شیطان نیاز پرستشی انسان را از طریق انحراف در پرستش تامین می کند. مانند عرفان های کاذب که نیاز عرفانی انسان را از طریق عرفان های مادی و بدلی تامین می کنند و این هم از ترفتند های شیطانی است.
3. زشتی آرایی
شیطان با زیبا جلوه دادن کارهای زشت انسان، او را به گناه کاری و لغزش گری ترغیب می کند. تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ؛ به خدا سوگند ، به سوی امت های پیش از تو پیامبرانی فرستادیم امّا شیطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولیّ و سرپرستشان است و مجازات دردناکی برای آن ها است!
4. وعده دهی دروغ
یکی از دام های شیطان، وعده های دروغ و آرزوهای دراز است که باعث فریب می شود. یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً؛ شیطان به آن ها وعده می دهد و در آرزوها می افکند ، و جز وعده فریبنده به آن ها نمی دهد.
5. بیم آفرینی از آینده
دیگر وسوسه شیطان ایجاد ترس از آینده و نامید سازی است. الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ؛ شیطان شما را ( به هنگام هر انفاقی ) وعده فقر می دهد و شما را به کار زشت (بخل و غیره) امر می کند و خداوند شما را وعده آمرزش از جانب خود و فضل و فزونی می دهد ، و خدا صاحب سعه (وجودی ، توانی و رحمتی) و دانا (به همه چیز) است.
6. لقمه حرام:
به بیان ملا صدرا، انسان، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است، یعنی همین جسم است که تبدیل به روح مجرد می شود و ادامه پیدا می کند. بدن طفل، درچهار ماهگی، هنگامی که در حالت اعتدال مناسب قرار گرفت، کم کم زنده می شود و روح پیدا می کند. پس روح در خارج از بدن انسان وجود داشته باشد که ناگه از خارج به جنین اضافه شود، خود بدن به روح تبدیل می شود.
از این رو در یک فرایند مهم و کلی تمام سلوک معنوی و روحی انسان از تغذیه شروع می شود و این غذا است که به علم و معرفت و شهود و حیات و زنده بودن وجاودانه شدن تبدیل می شود.
این نکته اهمیت و تاثیر مثبت و منفی غذا روشن می سازد. غذای حرام، نجس و خبیث و ناپاک، انرژی منفی دارد و مانع سلوک است؛ چون نمی تواند به علم و فکر و دانش و معرفت حقیقت تبدیل شود و این انرژی تنها در غذای حلال و پاک و طیب وجود دارد.
همچنین حرام خواری آثار و تبعات دامنگیر و ناخوشایندی دارد که یکی از آن ها مانعیت برای خودسازی و بندگی خدا است. تصرف غیر مجاز در اموال دیگران که از آن به خوردن مال حرام یا همان لقمه حرام یاد می شود؛ خواه ناخواه آثاری در پی خواهد داشت که می توان آن ها را به وضوح و تاکید قابل توجه در منابع دینی و کلام بزرگان دین و اخلاق، ردیابی کرد. به تعبیر شاعر:
دهد رزق حلال، آسایش دل شود بر طاعت دلدار، مایل.
حرام از دل بَرَد مهر و وفا را کند ناپاک، قلب باصفا را.
در حدیثی قدسی آمده است: فَمِنْکَ الدُّعَاءُ وَ عَلَیَّ الْإِجَابَةُ فَلَا تَحْجُبْ عَنِّی دَعْوَةً إِلَّا دَعْوَةَ آکِلِ الْحَرَامِ؛ بنده من! تو دعا کن؛ که من ضامن اجابت آنم، بدان که تمام دعاها به پیشگاهم اجابت می شوند؛ جز دعای کسی که از حرام میخورد.
رسول خدا (ص) در پاسخ به کسی که گفت دوست دارم دعایم مستجاب شود؛ چه کنم؟ فرمود: طَهِّرْ مَأْکَلَکَ وَ لَا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرَامَ؛ لقمهات را پاک کن (تا مبادا به حرامی آلوده باشد) و مراقب باش هیچ نوع حرامی را درون شکم نکنی.
امام حسین (ع) در روز عاشورا وقتی دید که کلام حقش در دل کوفیان اثر نمیکند، علت این سخت دلی و عدم کرنش در برابر حق را لقمههای حرامی برشمرد که شکم های آنان از آن پر شده بود: کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُم؛ شکم هایتان از حرام پر شده و بر قلب هایتان مُهر خورده است. امام صادق نیز (ع) می فرماید: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاسٍ؛ خداوند متعال دعایی را که از قلبی سخت و بی رحم برخاسته باشد اجابت نمی کند.
از این دو روایت به دست می آید که حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند و انسان حرام خوار قلبش سخت شده، در برابر حق، نرمش نشان نخواهد داد. ممکن است کسی بپرسد کوفیان چگونه شکم های شان را از حرام انباشته بودند. در پاسخ باید گفت حداقلش این است غذای آن چند روزی را که آنان در کربلا مستقر بودند، عمر سعد به آن ها غذای حرام می داد، لذا شکم هاشان همه از حرام پر بود و از این رو هر وقت ولیّ خدا اراده می کرد که با آنان سخن بگوید، سر و صدا می کردند و هلهله سر می دانند و حاضر نمی شدند تا به کلام آن حضرت گوش فرا دهند تا جایی که امام (ع) خطاب به آن ها می فرماید: وَیلَکُم مَا عَلَیکُم أن تَنصِتُوا إلَیَّ فَتَسمَعُوا قَولِی؛ چرا ساکت نمی شوید تا حرفم را بشنوید؟ اینجا بود که خود حضرت علت را بیان کرد و فرمود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ.
از منظر رسول خدا (ص): إِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِی جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْأَرْضِ؛ هرگاه لقمه ای حرام در شکم بنده ای از بندگان خدا قرار گیرد، تمام فرشتگان زمین و آسمان او را لعنت می کنند؛ یعنی دوری رحمت الهی را از او درخواست می کنند. شاید علتش این باشد که دست به دعا بر می دارند و به خداوند متعال عرضه می دارند که خدایا این شخصی که غرق در نعمت های حلال تو است، اما دست به حرام دراز کرده را از آن حلال های بی شمارت محروم کن!
همچنین فرمود: الْعِبَادَةُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَالْبِنَاءِ عَلَى الرَّمْلِ؛ عبادت کسی که حرام خواری می کند، مانند ساختمانی است که بر روی شن زاری روان بنا شده باشد. بی شک چنین ساختمانی آن چنان سست است که با اندک حرکتی فرو ریخته و چیزی از آن باقی نمی ماند.
با توجه به این روایت شریف و آیه صد و نُه سوره توبه که می فرماید: کسى که بنیاد (امورش ) را بر لب پرتگاهى سست و فرو ریختنى نهاده! آن بنا با بنا کننده اش در جهنم سقوط مى کند. به دست می آید که در فرهنگ قرآن کریم چنین کسی که هم عابد است و هم حرام خوار؛ عبادتش سودی به حال او نخواهدکرد و بزودی خودش به همراه ساختمان عبادتش به قعر جهنم سقوط خواهند کرد. مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَآن هارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ؛ پس آیا کسی که اساس ( دین ) خود را بر پایه تقوای الهی و رضای او نهاده بهتر است یا آن کس که بنیان خود را بر لب پرتگاهی سست و در شرف سقوط نهاده و آن بنا او را در آتش جهنم سرنگون سازد؟! ( اعمال مؤمن بر پایه ایمان و اخلاص ، و اعمال کافر بر پایه ظنّ و شک در اصول است و عاقبتش جهنم است ) و خدا گروه ستمکاران را ( پس از اتمام حجّت ) راهنمایی نمی کند.
رسول خدا (ص) می فرماید: مَنِ اکْتَسَبَ مَالًا حَرَاماً؛ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ صَدَقَةً وَ لَا عِتْقاً وَ لَا حَجّاً وَ لَا اعْتِمَاراً؛ وَ کَتَبَ اللَّهُ بِعَدَدِ أَجْزَاءِ ذَلِکَ أَوْزَاراً؛ وَ مَا بَقِیَ مِنْهُ بَعْدَ مَوْتِهِ کَانَ زَادَهُ إِلَى النَّارِ؛ کسی که کسبش حرام است، خداوند هیچ کار خیرى را از او نمى پذیرد، چه آن کار صدقه باشد چه آزاد کردن بنده؛ حج باشد یا عمره، خداوند متعال به عوض پاداش این کارها، گناه براى او ثبت مى کند و آنچه پس از مرگش باقى مى ماند، توشه دوزخ او خواهد بود.
امام صادق (ع) نیز می فرماید: اگر کسی با مالی که از راه حرام به دست آورده است و عازم حج شود، هنگامی که لبیک می گوید، جواب رد به او می دهند که: لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْکَ، و این نشان از مردودی عمل او است، اما اگر مال او از راه حلال کسب شده باشد، پاسخ مثبت به او داده می شود که: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ، و این نشان از قبولی عمل او خواهد بود.
امیرالمومنین (ع) در وصیت خود به امام حسن (ع) می فرماید: وَ لَا یَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ أَکَلَ مَالًا حَرَاماً لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ؛وَ لَا یَشْرَبُ مِنْ حَوْضِهِ وَ لَا یَنَالُ شَفَاعَتَهُ؛ به خدا سوگند به خدا سوگند به خدا سوگند کسی که ذره ای مال حرام بخورد، در قیامت از رسول خدا (ص) دور می افتد و از حوض کوثر نمی نوشد و مشمول شفاعت آن حضرت نمی گردد. در جای دیگری ایشان فرمود: لَیْسَ بِوَلِیٍّ لِی مَنْ أَکَلَ مَالَ مُؤْمِنٍ حَرَاماً؛ کسی که به حرام، مال مومنی را بخورد، هرگز دوستدار من نیست.
همچنین در روایتی رسول خدا (ص) فرمودند: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ أَنْ یَدْخُلَهَا جَسَدٌ غُذِّیَ بِحَرَامٍ؛ همانا خداوند ورود بدنی را که از حرام تغذیه کرده، به بهشت ممنوع کرده است.
در یک جمع بندی از آنچه گفته شد، می توان گفت:
یک. استجابت دعا، شرابطی دارد که از اساسی ترین آن، ترک لقمه حرام است، پس انسان حرام خوار، راهی به اجابت دعا ندارد. وقتی دعای انسان حرام خوار نزد خداوند شنیدنی نباشد، پس طی کردن مسیر تقرب و کمال و تعالی برای او بسیار دشوار خواهد بود، این است که گفته می شود، لقمه حرام از موانع اساسی سیروسلوک است.
دو. فلسفه این عدم استجابت آن است که انسان حرام خوار، قلبی سنگ و سخت خواهد داشت و کسی که با سنگدلی خدا را بخواند، خواسته اش اجابت نمی شود. در واقع اگر سخن انسان نازکدل و نرمخو به خدا راهی دارد، لقمه حرام، مانع نازکدلی و عامل منع اجابت خواهد گردید. امام حسین (ع) نیز فرمود، درون شما کوفیان با چنین سفره هایی، مهرخورده و قلب زنگار گرفته شما، شنوای سخن حق و حق طلبان نخواهد بود.
سه. می توان در یک تعمیم صحیح و منطقی گفت، انسان حرام خوار نه فقط از شنیداری سخن امام معصوم (ع) سرباز می زند، بلکه گوشش شنوای هیچ سخن حقی نخواهد بود، مگرآنکه آن سخن حق موافق میل و خواسته اش باشد. لعنت فرشتگان بر چنین کسی، به معنای “دورباد” خواندن آنان از رحمت حق تعالی است. مگر نه این است که گوش، از مظاهر رحمت الهی است و گوشی که شنوای سخن درست و حق نباشد، از این رحمت به دور خواهد بود.
چهار. در روایت دیگری، بین سفره و سیره دینی انسان پلی از ارتباط زده شده است. انسانی که سفره ناپاک دارد و لقمه حرام بر آن گرد می آورد، هیچ یک از مناسک دینی از او پذیرفتنی نخواهد بود. همگان شنیده ایم که نماز در راس عبادات است و: “ان قبلت، قبل ماسواها”، با این همه، احادیث نشان می دهد پیش نیاز نماز، تحصیل لقمه پاک و حلال است و اگر لقمه ناپاک باشد، مجالی برای ارزیابی و سنجش نماز نخواهد رسید.
پنج. با آنکه لقمه حرام اثر وضعی دارد، اما جهل به حرمت آن باعث می شود که انسان در پیشگاه خداوند صاحب عذر مقبول باشد. سخن امام حسین (ع) به کوفیان نشان می دهد که آنان از حرمت لقمه های اموی خبردار بودند و معنای آن این است که رفتار آنان در حادثه کربلا، رفتاری از سر آگاهی بوده است و تقبیح بی مانند رفتار وقیحانه لشکر کوفی ها به معنای تقبیح لغزش های آگاهانه انسان است.
شش. وقتی در ادبیات دینی از “الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله” سخن به میان می آید، یعنی سیروسلوک در خلأ رخ نمی دهد، بلکه تلاش های انسان جهت فراهم ساختن سفره حلال برای خانواده، خود بخشی از سلوک است و اجر مجاهدت بر آن مترتب.
هفت. منطبق بر سخن امام علی (ع) هر آن کس که به حرام، مال مومنی را تصاحب و تناول کند، به واقع دوستار و شیعه علوی نیست. این کس می تواند فرد یا گروه عادی باشد یا صاحبان قدرت و مسئولیت. اما این بدان معنا نیست که تصاحب و تناول اموال انسان غیر مومن، جایز است، پس واژه مومن، فقط قید توضیحی است.
7. پرخوری:
از آنجا که خوراک و غذا، جسم، روح، عقل و دل را سنگین ساخته، مانع پرواز روح ملکوتی می شود، سالک باید در طعام و خوراک دقت آمیخته با وسواس داشته باشد؛ هم غذای پاکیزه و خوب بخورد، هم غذای پاک و حلال و هم در خوردن، متعادل باشد؛ نه آنگونه که از شدت پرخوری، فربه و انگشت نما شود یا حال و حلاوت نیایش و دعا را از کف بدهد و نه آنگونه که از شدت کم خوری و خود نگه داری، رمقی در وی برای عبادت پر نشاط و زندگی سودمند و موثر نماند.
خوردن و آشامیدن از لوازم اصلى استمرار حیات مادى انسان است و بدون آن، هیچ انسانى قادر به ادامه زندگی و انجام تکالیف اساسى خویش و همچنین حرکت در مسیر کمال یابى نخواهد بود، زیرا جسم انسان چون مرکبى است که روح را حمل مىکند و اختلال در کار این مرکب، اختلال در کار روح را پدید مىآورد، با این همه نباید میانه روی را از کف داد.
اساسا از یک منظر، علت اصلی تغذیه می تواند، قوت گرفتن برای بندگی خدا تلقی شود. از آن روی در برخى روایات به نقش ابزارى خوردن برای عبادت و انجام فرائض و تکالیف اشاره شده است.
در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده است: خدایا در نان ما برکت عطا کن و بین ما و نان جدایى میفکن، زیرا اگر نان نباشد؛ قادر به اداى نماز و روزه داری و انجام فرایض پروردگارمان نخواهیم بود. همچنین هنگامى که مردى از ابوذر درباره برترین اعمال پس از ایمان پرسش کرد، وى پاسخ داد: نماز و خوردن نان! آن مرد با شگفتى به ابوذر نگریست و شاید از فهم نسبت بین این دو نکته درماند. ابوذر ادامه داد: اگر نان نباشد، خداوند عبادت نمىشود.
از نگاه ابوذر انسان براى کسب توانایى جهت انجام عبادت به خوردن نان و قوت بدن نیاز دارد. با توجه به این گونه روایات و حکایات، هدف انسان مؤمن از خوردن غذا، آمادهسازى جسم براى انجام تکالیف عبادى وفرایض دینى است و این نوع نگاه به مراتب والاتر از نگاه طبیعى به آن است که گفته شود، غذا می خوریم تا سیر شویم.
بنابراین اگر اهل معرفت گفته اند:
صمت و جوع سحر عزلت و ذکر به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام.
و گرسنگی را عامل کمال یابی انسان خوانده اند، مقصودشان از گرسنگی، کناره گیری از غذا نیست که این شیوه مرتاضان است.
خلاصه آنکه مراقبات مربوط به خوراک از اهمیت ویژه ای برخوردار است. حتی برخی بزرگان به درستی گفته اند: سلوک راه خدا از کم خوری و سفره شروع می شود. اگر کسی از سفره و زیاده خواهی های شکم خود شکست بخورد، سالک شکست خورده خواهد بود. این شکست، به معنای ایجاد یک مانع است و مانعیت پرخوری و پرخوابی برای خودسازی و بندگی امری کاملا آشکار است. کسی که شهوت غذای فراوان و خواب گران دارد و از این دو، بیش از حد تعادل و نیاز بدن بهره می گیرد، شاید لذت عبادت را به خوبی درک نکند و فرصت های بندگی و درخشندگی را از دست بدهد.
ناگفته پیدا است که کشش شهوات می تواند انسان را به بند کشد و از بندگی خدا باز می دارد و غذای بسیار و خواب آلودگی گرانبار باعث سستی بدن می شود و حتی ممکن است قوه تعقل انسان را از شکوفایی باز دارد، بل عقلانیت انسان را زایل نماید و نشاط عبادت را از انسان بستاند. پس اگر کسی بخواهد به مقام بندگی برسد، حتما باید شکم و شهوت خود را مدیریت نماید، زیرا خداپرستی و شکم پرستی قابل جمع نیستند.
در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: و اقرب ما یکون العبد من الله اذا جاع بطنه و ابغض ما یکون العبد الی الله اذا متلأ بطنه؛ نزدیک ترین موقعیت و حالت بنده به خدا وقتی است که گرسنه باشد و دور ترین حالت آن هنگام است که شکم خود را (بی اندازه) پر کرده باشد.
رسول خدا (ص) می فرماید: کل وانت تـشتهی وامسک وانت تشتهی؛ زمانی کـه میل بـه غـذا داری غـذا بخور و در حالی کـه هنوز از میل و اشتها به خوردن کاسته نشده، دست از خوردن بکش. مفهوم این روایت آن است که احساس گرسنگی برای مومن سازنده است و لازم است همواره این احساس را در خود حفظ کند، البته به صورت متعادل، چون گرسنگی مفرط، باعث ضعف قوای بدنی و در نتیجه، احساس کسالت و دوری از نشاط عبادت می شود.
از نگاه امام صادق (ع): خواب بسیار، از خوردن آب بسیار ناشى مى شود؛ زیرا با خوردن زیاد آب، بلغم و رطوبات در مزاج انسان بیشتر می شود که موجب خواب می گردد و خوردن آب بسیار، از خوردن غذاى بسیار ناشی می شود.
خوردن و خوابیدن باعث می شود انسان فرصت عبادت را از دست داده و روز قیامت دست خالی محشور شود. از حضرت رسول خدا(ص) نقل شده است: از خواب بسیار برحذر باشید؛ زیرا خواب زیاد آدمی را در قیامت فقیر می¬کند.
پس در سیروسلوک هم بر حلال خوری تاکید می شود و هم بر کم خوری و رعایت این دو نکته برای اهل مراقبه و خودسازی از الزم لوازم است. اولیاى دین و نیز حکیمان، همواره به کمخورى و پرهیز از افراط در خوردن و آشامیدن سفارش اکید داشتهاند. این مسئله امروزه نیز مورد تأکید پژوهشگران طب، به عنوان راز سلامت و پیشگیرى از بیمارىها مطرح است. در روایت کلینى از امام باقر (ع) آمده است: چیزى نزد خداوند، مبغوضتر و ناپسندتر از شکم پر نیست. آنگاه که شکم پر شود، ره طغیان در پیش گیرد و به گفته برخى از حکما: زیاد نخورید تا زیاد بنوشید تا زیاد بخوابید تا زیاد حسرت بخورید.
پس بهترین رمز سلامتی آن است که انسان با وجود اشتها به غذا از آن دست بکشد. امام علی (ع) بـه امام حسن (ع) می فرماید: اگر می خواهی سالم بمانی و از پزشک بی نـیـاز شـوی ، چهار امر را رعایت کن:
1. اگر میل به غذا نداری، نخور؛
2. تا زمانی که سیر نشده ای و اشتهـا باقی اسـت دسـت از غـذا بـکـش؛
3. غـذا را پس از جویدن کامل در دهان، فرو بده؛
4. قبل از خواب قضای حاجت کن.
امـام رضـا (ع) می فرماید: لو ان الناس قصدوا فی الطعام لاعتدلت ابدانهم؛ اگر مردم در خوردن غذا میانه رو باشند، بدن های آنان اعتدال پیدا می کند.
پیامبر اکرم (ص) نیز می فرماید: ما ملاء آدمی وعاء شرا من بطن حسب الادمی لقیمات یقمن صلبه؛ هیچ ظرفی را فرزند آدم پر نکرد که بدتر از ظرف شکم باشد، در حالی که برای ادامه زندگی او چند لقمه کافی است. همچنین آن حضرت فرمود: من قل طعمه صح بدنه و صفا قلبه و من کثر طعمه سقم بدنه و قسی قلبه؛ کسی که کمتر غذا بخورد، بدنش سالم و قلبش با صفا است، افراد پر خور بدنی مریض و قلبی با قساوت دارند.
در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: و اقرب ما یکون العبد من الله اذا جاع بطنه و ابغض ما یکون العبد الی الله اذا متلاء بطنه؛ نزدیکترین حالات بنده به خدا وقتی است که گرسنه باشد و مبغوض ترین حالت او وقتی است که شکم خود را پر کرده باشد.
در عین حال قرآن انسان هایی را کـه برخی غذاها را بر خود حرام می کنند، سرزنش کرده می فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده ، و روزی های پاکیزه را حرام کرده است ؟! بنابراین همان گونه که پرخوری و شکم پرستی شایسته انسان مومن و سالک نیست، حرام کردن نعمت های الهی نیز امر سزاوارانه ای نیست.
8. پرخوابی:
پرخوابی نه فقط خسارت بزرگی بر سالک راه خدا وارد کرده و سرمایه عمر او را تباه می کند، بلکه انسان را با هر عقیده و سطح و صنفی دچار خسران زدگی می نماید. در نقطه مقابل درست خوابیدن و رعایت آداب مربوط به آن، هم برای سلامتی بدن و روان لازم است و هم انسان را برای انجام مراقبات مربوط به خودسازی آماده می کند.
اگر انسان مشکل پرخوابی، کم خوابی یا بدخوابی پیدا کند به تدریج متوجه عوارض آن در زندگی خود خواهد شد، لذا شایسته است که هر کس میزان خواب خود را با توجه به عوامل گوناگون مؤثر در آن (نوع و میزان فعالیت روزانه، شرایط سنی و اقلیمی، وضعیت سلامت روحی و جسمی و …) تعیین نماید.
افراد میانسال معمولا به حدود 6 تا 8 ساعت خواب در طول شبانه روز نیاز دارند که بهتر است حداقل 85 درصد آن در شب و فقط 15درصد آن در روز باشد. معمولاً کاستن از این مقدار خواب، موجب افت بدن، کاهش دقت و کارآیی روزانه، خصوصاً کار فکری می شود.
البته خواب زیاد بیماری نیست، ولی نشانه بیماری است. افرادی که از نظر بدنی سالم اند و از منظر طب فربه و چاق به شمار نمیآیند، حتی اگر خود بخواهند نمیتوانند خواب بیش از حد داشته باشند؛ افرادی که بیش از حد میخوابند نسبت به سایر افراد، بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماریهایی نظیر دیابت و چاقی قرار دارند.
تجربه نشان آن کس که بیش از حد می خوابد، نسبت به خود خشمگین می شود و این حالت به تدریج می تواند تاثیری منفی بر عزت نفس داشته باشد و فرد پس از خواب مفرط، احساس تجدید قوا و پر انرژی بودن نمی کند، بلکه برعکس، کاملا خواب آلود است و گاه دچار چشم درد یا سر درد می شود و گیج و منگ است و حتی ممکن است نتواند حواس خود را جمع کند.
همچنین خواب فراوان و هدر دادن زمان ممکن است، احساس ناخوشایندی را برای فرد به ارمغان بیاورد. از حضرت رسول خدا (ص) نقل شده است: خوردن بدون گرسنگی و خوابیدن بدون خستگی و خندیدن بدون تعجب، نزد خدا به سختی منفور است. در روایتی از امیر مومنان (ع) آمده است: کثرة الأکل و النوم، تفسدان النفس و تجلبان المضرة؛ پر خوری و پر خوابی بدن را فاسد کرده و موجب ضرر آن می شوند.
امام علی (ع) در سخن دیگری می¬فرماید: وای بر آن که به خواب رفته که چه اندازه زیانکار است؛ هم عمرش کوتاه و هم مزدش کم است. با افزایش خواب، انسان از نماز شب که در آیات و روایات به عظمت از آن یاد شده و دارای آثار و نتایج شگفت انگیزی است، محروم خواهد بود.
پیامبر اکرم (ص) می¬فرماید: غذایتان را با یاد خدا و نماز، ذوب (هضم) کنید و پس از آن نخوابید که دل هایتان سخت شده، قساوت پیدا می¬کنند.
خواب و خورت زمرتبه ى خویش دور کرد آنگه رسى به عشق که بى خواب و خور شوى.
9. بیهوده گویی
از موانع خودسازی و سلوک، بسیار گویی و بیهوده گویی است. برخی افراد گویی، شهوت سخن گفتن دارند. این گروه بیشتر از اینکه به خود یا دیگران فایده برسانند، عمر عزیز خویش را هدر داده و فرصتی برای فکر کردن و تلاش برای رشد معنوی نخواهند داشت.
پرگویی نقص آدمی را آشکار می کند و نهاد پاک آدمى، از زیان و کاستى نفرت داشته، انسان را از هر امر زیان بارى باز مى دارد. از سویى عمر، سرمایه اصلى بشر است که زود سپرى مى شود و راهى براى بازگشت آن نیست. با توجه با این دو نکته، خرد آدمى، به ناپسندى گفتار بیهوده حکم کرده، گزافه گو را سزاوار نکوهش مى داند. شریعت هم با صحه نهادن بر حکم عقل، انسان را از این کار باز مى دارد.
رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند: اعظم الناس قدرا من ترک ما لا یعنیه؛ ارزشمندترین مردم کسى است که آنچه را به کار او نمى آید، ترک کند. معنای نهفته در سخن پیامبر (ص) آن است که پرگویی، از قدر و منزلت انسان می کاهد.
مقصود از بیهوده گویى، به زبان آوردن سخنى است که فایده مجاز و مشروع دنیوی یا اخروی، مادى یا معنوى و عقلایى یا شرعى نداشته باشد. سخن گفتن از آنچه براى گوینده بهره اى ندارد، بیهوده گویى است که از آن به شهوت کلام نیز تعبیر شده است؛ البته بى فایده بودن سخن براى گوینده ، به معناى بى ارزش بودن آن براى همگان نیست .
چه بسا سخنانى که براى برخى بى فایده و براى برخی دیگر سودمند و مفید باشد؛ از این رو مفید بودن را مى توان امرى نسبى به شمار آورد؛ اگر چه ممکن است برخى سخنان ، براى همگان بى فایده باشد.
رسول خدا (ص) در حدیث طولانى معراج مى فرماید: (دیدم) دوزخ، هفت در داشت و بر هر درى سه جمله نوشته شده بود. بر در پنجم نوشته بود: و لا تکثر منطقک فیما لا یعنیک فتسقط من رحمه الله؛ و در آنچه بیهوده است، بسیار سخن نگو که از رحمت خدا به دور می مانی.
و همچنین به ابوذر غفارى (ره ) فرمود: الا اعلمک بعمل خفیف على البد ثقیل فى المیزان؟ آیا عملى آسان و سبک براى بدن، و سنگین و پر بها در میزان اعمال به تو بیاموزم؟ قلت: بلى یا رسول الله (ص). قال: هو الصمت و حسن الخلق و ترک ما لا یعنیک؛ عرض کردم: آرى، حضرت فرمود: خاموشى و خوش خلقى و ترک کار بیهوده .
حضرت در این عبارت بر اهمیت و سنگینى اعمال در آخرت اشاره داشته، بر ترک سخن بیهوده تاکید مى فرماید. در جاى دیگر نیز فرمود: من راءى موضع کلامه من عمله قل کلامه الا فیما یعنیه؛ هر کس کلام خود را جزئى از عمل خویش بداند، سخن او کم مى شود؛ مگر در مواردى که براى او فایده دارد. مقصود از عمل، یعنی آنچه که باید در جهان آخرت، برای آن به دنبال پاسخ باشد.
امام على (ع) در سخنی از گزافه گویان اظهار شگفتى مى کند و می فرماید: عجبت لمن یتکلم بما لا ینفعه فى دنیاه و لا یکتب له اجره فى اخراه؛ در شگفتم از کسى که سخنى مى گوید که در دنیا سودى ندارد و در آخرت اجرى نخواهد داشت .
سخن اضافى – اگر چه درباره امرى مفید هم باشد – نکوهیده است؛ زیرا اضافه بودن آن بیهوده است و فایده اى به بار نمى آورد.
رسول خدا مى فرماید: طوبى لمن امسک الفضل من لسانه و انفق الفضل من ماله؛ خوشا به حال کسى که سخن اضافه را حبس می کند و مال اضافه را انفاق.
در سخنى از امیر مؤ منان على (ع) نیز آمده است: شر ما شغل به المرء وقته الفضول؛ بدترین چیزى که آدمى وقت خود را به آن سرگرم مى کند، کارهاى زیادى است (که شامل سخن زیادى هم مى شود).
روزى امیرمؤمنان على (ع) از کنار مردى که فراوان سخن مى گفت، عبور کرد، ایستاد و خطاب به وى فرمود: یا هذا انک تملى على حافظیک کتابا الى ربک فتکلم بما یعنیک ودع ما لا یعنیک؛ اى (مرد!) همانا تو (با این گفتارت) نامه اى را به سوى پروردگارت نزد دو فرشته نگاهبانت، پر مى کنى (گفتار بیهوده تو نوشته مى شود)؛ پس، از آنچه مفید است، سخن بگو و چیز بیهوده را رها کن.
امام حسین (ع) نیز به ابن عباس فرمود: لا تتکلمن بما لا یعنیک فاننى اخاف علیک الوزر و لا تتکلمن بما یعنیک حتى ترى له موضعا فرب متکلم قد تکلم بحق فعیب؛ هرگز از آنچه سودی ندارد، سخن مگو؛ زیرا من از سنگینی آن بر تو بیمناکم و از آنچه سودمند است، همواره سخن مگو تا هنگامى که جایگاهى مناسب براى آن ببینى. چه بسا گوینده اى که به حق سخن گوید (اما در جایگاه نامناسبش)؛ پس بر او عیب گرفته مى شود.
باری کم ترین زیان کلام بیهوده براى شخص متکلم ، تباه شدن عمر او است که بزرگترین سرمایه زندگى او شمرده مى شود. آنچه انسان در این جهان به دست مى آورد، به سبب عمر او است .
انسان مى تواند از این بخش زندگانى، براى جهان آخرت خود توشه بردارد و البته با گفتن سخنان بیهوده که هیچ فایده دنیایى و آخرتى ندارد، این فرصت از بین مى رود. اگر زمانى را که صرف سخنان بیهوده مى کند، به سکوت بگذراند و در سکوتش هم به یاد حق باشد، گنجینه اى بزرگ براى آخرت خویش ذخیره کرده است. افزون بر این، انرژى خود را نیز نگاه داشته است.
سخن بیهوده، زمینه ورود انسان به وادى گناهان زبان را فراهم مى سازد؛ زیرا بیهوده گویى، از شهوت کلام سرچشمه مى گیرد و این اشتها به سخن گفتن، خطرهایى چون غیبت، دروغ و فرو رفتن در باطل را در پى دارد.
کسانى که شهوت سخن گفتن دارند، بسیار آسان تر از دیگران به گفتار حرام دچار مى شوند. روشن است که بیهوده گویى و پر گویى، انسان را به وادى گناه نزدیک مى سازد؛ زیرا سخن درست، اندک است و شخص پرگو براى سخن گفتن، به نادرست روى مى آورد؛ چنان که پیامبر (ص) مى فرماید: من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولى به؛ کسى که بسیار سخن می گوید، خطایش فراوان مى شود و کسى که خطایش فراوان شود کار بیهوده اش فزونى مى گیرد و کسى که بیهوده کارى اش فزونى گیرد، دروغش افزون مى شود و کسى که دروغش فراوان شود، گناهانش بسیار مى شود …
گویا بیهوده گویان، سخن را جزو رفتار خویش به شمار نمى آورند و براى همین است که به وادى هولناک گناه کشیده مى شوند.
رسول خدامى فرماید: من لم یحسب کلامه من عمله کثرت خطایاه و حضر عذابه؛ هر کس سخنش را از رفتارش به شمار نیاورد، خطاهایش زیاد و عذابش نزدیک مى شود.
از طرف دیگر توجه به اهمیت و ارزش و آثار سکوت در روایات پیشوایان دین؛ انسان را از پرگویی نگه می دارد. هر قدر انسان کمتر سخن بگوید، لغزش های او کمتر است و هر قدر بیشتر سکوت کند، سلامت او بیشتر است. علاوه بر این تمرین و تجربه سکوت سبب می شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد و از طغیان و سرکشی آن بکاهد و به این ترتیب به جایی می رسد که جز حق نگوید و جز به رضای خداوند سخن نراند.
باید توجه داشت که مراد، سکوت مطلق نیست؛ چون بسیاری از مسائل مهم زندگی اعم از معنویات و مادیات و عبادات و فرا گرفتن علوم و فضایل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است، بلکه منظور از «قلةالکلام» یعنی کم سخن گفتن، یا به تعبیر دیگر خاموشی در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بی محتوا و مانند آن است.
در حدیثی از امیرالمومنان(ع) می خوانیم: کسی که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان می شود و کسی که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیای او کم می شود و کسی که حیای او کم شود، پرهیزگاری اش کم می شود و کسی که ورعش کم شود، قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ می شود. در حدیث دیگری از آن بزرگوار چنین آمده است: الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره یقاتل؛ سخن مانند دارو است، اندکش مفید و زیادش کشنده است.
در حدیثی جامع و جالب از امیرمومنان(ع) می خوانیم: اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شوی و عیب ها و کاستی هایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوی و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوی و قلبت نورانی گردد.
در یک جمع بندی کلی می توان گفت:
یک. بیهوده گویی که از موانع سلوک خوانده شده است به معنای به کارگیری کلام مهمل که بار معنایی بر آن سخن نتوان یافت نیست، بلکه مقصود آن است که معنای سودمند بر آن کلام بار نباشد. پس انگار جملات و گفتارها یا سودمند است یا ناسودمند و بل زیان بخش و بیهوده گویی به معنای بر زبان راندن سخنان ناسودمند یا زیان بخش است. سخن ناسودمند مانند آنچه که هیچ فایده منطقی بر آن بار نیست و سخن زیان بخش، مانند سخن چینی کردن یا زبان به غیبت و تهمت گشوندن است. این نوع از گفتارها نیز، در زمره گفتارهای بیهوده است.
دو. بیهوده گویی در تلقی متداول، عبارت از همین سخنان ناسودمند یا زیانبار در گفتگوهای متعارف و مانند آن مثل سخن گفتن در خانه یا گپ و گفت های دوستانه و مانند آن است؛ اما به نظر می رسد که می توان برای آن، موارد و مصادیق دیگری نیز جستجو کرد. مانند بیهوده گویی در کلاس درس، بر سر منبر و در مقام موعظه یا غیر آن که به جهت ناسودمند بودن یا زیان آفرینی، شایسته واعظان نخواهد بود. همچنین بیهوده نویسی می تواند ذیل بیهوده گویی بگنجد، مانند کسانی که در سر خویش عشق شهرت یابی دارند و به همین جهت به پرنویسی بی معنا و بیهوده عادت یافته اند.
سه. سخن پیامبر اکرم (ص) بین ارزشمندی و هیبت فرد و نوع و میزان سخن گفتن وی، پلی از ارتباط زده است؛ بدین معنا که انسان پرگو، ناخواسته از قدر و قیمت خویش می کاهد. هم چنین بین ترک بیهوده گویی و جلب رحمت پروردگار نیز، نسبت در افکنده است. ممکن است از آن رو که زبان از نعمت های انکار ناکردنی خداست و بیهوده گویی به معنای به کارگیری نامناسب این نعمت است، لذا بیهوده گویی عین دور افتادن از رحمت الهی باشد. همچنین در سخن پیامبر (ص) ترک ما لا یعنی، اعم از ترک بیهوده گویی و غیر آن است.
چهار. پیامبر اکرم (ص) علاقه فرد به بیهوده گویی را به عنوان یکی از موانع رستگاری انسان می داند؛ زیرا همین علاقه باعث لغزش های فرد شده و این لغزش ها، دامنه می یابد و فرد را به گناهان پر آسیب سوق می دهد. همچنین از نگاه پیامبر (ص) گفتارهای انسان در نامه اعمال او ثبت و ضبط می شود، اگر به چنین نگرشی دست یابیم هم در سخن گفتن مراقب خواهیم بود و هم در انتخاب کلمات و جملات، دقت وسواس آمیزی به خرج خواهیم داد.
پنج. در عین حال باید این نکته مد نظر قرار گیرد که اگر بیهوده گویی از موانع سیروسلوک است و از آن باید پرهیز نمود، ترک سخن به هنگام لزوم و ضرورت، مانند آنجا که دفاع از عرض و آبروی فرد یا مال و ثروت او در میان است، نیز از موانع اصلی سیروسلوک اخلاقی است. در حقیقت اخلاق دینی نمی خواهد کسی به بهانه ترک بیهوده گفتاری، درمواقع لزوم، ترک مسئولیت کند.
10. لذت طلبی افراطی:
از مشخصه های عصر ما که شاید بتوان آن را زمان جاهلیت مدرن معرفی کرد، لذت گرایی افراطی مادی است که باعث شده انسان امروزی لذت های معنوی و شیرینی بندگی و عبادت خدا را درک نکند و با تغییر ذائقه ای که عمدتا تحت تاثیر هجوم فرهنگی غرب مدیریت شده، به سمت لذت بردن از اموری چون موسیقی و رقص و آواز برود. در این جاهلیت، علم و تکنیک، بهداشت، سیاست، اقتصاد و سرمایه های عظیم مادی و انسانی، وسیله تقویت روح حیوانی بشر شده و فضایل روح انسانی، قربانی لذات شهوانی و غریزی گشته است.
بشر امروزی به جای آن که از فقر زدایی لذت ببرد، از به فقر کشیدن ملت ها لذت می برد. به جای لذت بردن از عفت، پاکدامنی، غیرت، عبادت، انس با خدا و معنویت، بخشش، ایثار و مانند آن، از فحشا، ظهور شهوات، رقص و آواز و موسیقی و بی تفاوتی در برابر مسائل معنوی جامعه ملتذذ یا دست کم سرگرم می شود.
گروهی به شیوع رقص و موسیقی و لهو و لعب حرام و لذات جنسی نامشروع مشغول اند و گروهی هم در برابر آن ها ساکت نشسته و چنین است که هر دو دریک صفت به نابودی انسانیت پرداخته اند. عقل و دین، دنیای امروز را بر این جاهلیت محکوم می کند؛ زیرا حقیقت انسان، حقیقتی شهوانی نیست، تا تلاش او محصور در رسیدن به لذات شهوانی گردد.
قرآن کریم چه زیبا به این نکته اشاره و می فرماید:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب؛ در چشم مردم عشق به امیال نفسانی، دوست داشتن زنان و فرزندان، همیان های زر و سیم، اسبان داغ بر نهاده و چارپایان و زراعت آرایش یافته است. همه اینها متاع زندگی این جهانی هستند، در حالی که جایگاه خوب نزد خدا است.
البته نوعی گرایش به لذت جویی مادی در انسان وجود دارد و اساس وجود آن حکیمانه است. مثلا اگر انسان از ازدواج لذت نمی برد، ممکن بود سختی آن را تحمل نکند و نسل بشر منقرض می شد، اما وقتی به افراط کشیده می شود و به صورت بت و قبله آمال انسان ظهور می کند، تمام فکر و ذکر انسان را اشغال می نماید و تخریب کننده انسانیت می شود و آدمی را کاملا از یاد خدا، بندگی و کمال معنوی غافل می نماید.
اما حقیقت لذت چیست؟ حقیقت لذت، عبارت است از ادراک چیزى که ملائم و موافق با طبیعت و روحیه انسان باشد و در مقابل، درک و احساس چیزهایى که ناگوار و مخالف اخلاق و طبیعت انسان باشد، درد آور و موجب کدورت روان و ناراحتی است.
اقسام لذت ها
در یک تقسیم بندی کلی لذت ها بر چهار نوع است:
۱. لذت حسی: لذت هایی که از طریق اعضای بدن و حواس پنج گانه ظاهری نصیب انسان می شود.
۲. لذت خیالی: لذتی که از طریق خیال نصیب انسان می شود؛ مانند لذت در خواب. لذت بردن از ناحیه خیال حضور در جای زیبا، لذت بردن از یک خاطره خوش و مانند آن.
۳. لذت عقلی: لذت بردن از درک حقایق عقلی؛ مانند لذت بردن از کشف فرمول های ریاضی و فیزیک یا قواعد فلسفی و لذت بردن از آگاهی یافتن بر امور علمی.
۴. لذت معنوی و روحی: مانند لذتی که از امور معنوی و بندگی خدا نصیب بنده می شود. البته هدف بنده در امور معنوی و عبادی نباید لذت بردن باشد؛ چون امور عبادی باید خالصانه برای خدا انجام شود، اما به طور طبیعی اهل معنویت و عبادت؛ لذتی نیز عائدشان می شود که کمتر از لذت مادی نیست.
پس اصل لذت بری هر انسانی طبیعی است اما اینکه انسان از چه اموری لذت ببرد، به تربیت اخلاقی او مربوط می شود.
برخی افراد گمان می برند که لذت ها محدود به لذت های حسی و حیوانی است که اگر لذائذ حسی خود را محدود کنند و برای رسیدن به تعالی و کمال از لذت های حرام بگذرند، زندگی سختی خواهند داشت و گمان می کنند که مؤمنان واقعی محروم از هر نوع لذتی هستند و زندگی به کام آنان تلخ است؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا اولا؛ لذت ها محدود به لذت های حسی نیست، بلکه لذت هایی وجود دارد که بسیار بالاتر از لذت های مادی و حیوانی است؛ ثانیا؛ برای آنان لذت های مشروع و هنجاری نیز وجود دارد.
با این همه برتر بودن لذت بستگی به دیدگاه و جهان بینی هر فرد دارد. انسان مؤمن رسیدن به مقام رضایت خداوند را برترین لذت ها می داند، گرچه با آلام جسمی همراه باشد. راه رسیدن به لذت برتر این است که انسان روح خود را حاکم بر جسم و مدیر بر بدن خود گرداند.
هر چند استفاده از لذت های مشروع ناسازگار با رضای الهی نیست، اما برای رسیدن به قرب و محبت الهی باید استفاده از لذت های مجاز نیز متعادل وغیر افراطی باشد؛ چون باعث تغییر ذائقه می شود و این مسئله درک لذت های معنوی را دچار مشکل می سازد.
مثال دیگر از لذت مادی، چشم چرانی است و قبل از این که برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کند، برای خود شخص مضرّ است و موجب آشفتگی، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، بی حالی و رخوت نسبت به معنویات، مخصوصاً نماز میگردد. خداوند سبحان زن و مرد را از چشم چرانی نهی نموده، می فرماید: قُل للمؤمنینَ یغُضّوا مِن ابصارِهِم… و قُل لِلمُؤمِناتِ یغضُضنَ مِن اَبصارِهنَّ؛ به مردان بگو دیدگان خود را فرو خوابانند و … به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش را فرو خوابانند. کسی که به چشم چرانی معتاد شد، فکر و خیال و قلبش مشغول دیده میشود و روحش آشفته و ذهنش مشوّش میگردد و هنگام عبادت، قوه خیالش با این آشفتگی به پرواز در میآید و به شاخههایی پرواز میکند که با چشم خود مشاهده کرده است.
11. تجمل گرایی
گرایش به جمال و زیبایی امری طبیعی و فطری است، ولی مراد از تجمل گرایی چنانکه ظاهر واژه نشان می دهد، شکل افراطی آن است که مانع خودسازی است و آدمی را از تهذیب نفس و یاد خدا غافل می سازد. نیز پیامدهای زیانباری را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه بر جا میگذارد و از مصادیق اسراف، تبذیر و مانند آن به شمار میآید.
انسان به زیبایی گرایش دارد، اما در این زمینه باید گرایش به زیبایی مطلق را اصل، و توجه و میل به زیبایی های موجود در پدیده ها را وسیله ای جهت رسیدن به اصل قرار دهد. به عبارت دیگر، میل به زیبایی در موجودات باید در حدی باشد که انحراف اخلاقی و انسانی به دنبال نداشته باشد.
نگاهی هر چند کوتاه، به جوامع غربی و شرقی نشان می دهد که بعد زیبا گرایی انسان در جهت تمایلات شهوانی و حیوانی و نیز در وسایل مبتذلی که دنیای امروز، به خصوص غرب، رواج دهنده آن است، قرار گرفته است.
به عبارت دیگر، زیبایی و زیباگرایی به انحصار تمایلات غیر انسانی در آمده و باعث شده زیبایی های دین، انسانیت و بندگی کم رنگ، بلکه در برخی از جوامع بی رنگ شود. این سخن: طاعه الشهوه تفسد الدین؛ پیروی از خواسته های نفسانی و حیوانی، دین را فاسد می کند، نشان می دهد، حفظ حریم دین با متابعت لذائذ شهوانی امکان ناپذیر است. بنابراین یک عامل مهم در نفی حکمت و مانع رسیدن به حقایق هستی و عبادت خدا، تجمل گرایی است.
در فرهنگ اسلام زیبا گرایی، انسان را به سوی یافتن زیبایی مطلق هدایت می کند. انسان مسلمان وقتی می گوید: اللهم انی اسلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل. اللهم انی اسلک بجمالک کله… ، یعنی بین خدا و جمال پیوند بر قرار می سازد و همه زیبایی های هستی را پرتوی از جمال الهی می بیند. پس انسان فطرتا جمال طلب است، اما باید این جمال طلبی مدیریت و تربیت شود؛ به گونه ای که جمال الهی را ببیند و از خدای متعال جمال خودش را طلب نماید و همین بهانه ای باشد برای مناجات با خدا و بندگی او.
تجمل گرایی مثبت و منفی
گرایش انسان به زیبایی و کمال فطری است. انسان کمال و زیبایی را مطلوب خود می داند و زشتی را به عنوان مصداقی از نقص و کمبود دانسته و از آن میگریزد و گرایش انسان به قدرت برتر خدا، ریشه در همین نکته دارد.
در روایات اسلامی این معنا بارها به اشکال مختلف بیان شده است که انسان باید خداگونه شود و اسماء و صفات الهی را در خود ظهور و تجلی بخشد و متاله (خدایی) گردد. از آن جایی که خداوند جمیل است، زیبایی و جمال را دوست دارد. ان الله جمیل و یحب الجمال؛ انسان نیز به طور طبیعی به جمال و زیباییها گرایش می یابد؛ زیرا میخواهد خدایی شود و این تلاش انسان برای خدایی شدن است که او را به سمت جمال و زیبایی سوق می دهد.
امام صادق(ع) میفرماید: ان الله عز و جل یحب الجمال و التجمل و یبغض البوس و التباوس؛ همانا خداوند زیبایی و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمایی بدش میآید. تجمل در این روایت، خود را به زیبایی در آوردن است، چنان که تباوس، خود را – مانند تمارض- فقیر نشان دادن است. مفهوم سخن حضرت آن است که پیروان او، تا آنجا که می توانند، به گونه ای منش، پوشش و کوشش داشته باشند که مجموعه آنها، زشتی نما نباشد، بلکه زیبایی نما باشد تا موجب گریز دیگران از چنین فردی نشود.
می دانیم که ممکن است در اینجا شبهه ای در ذهن آید و آن اینکه فقه، مانعی بر سر راه پاره ای از تجملات است و نمی گذارد، فرد زیبایی های خویش را عیان سازد تا دیگران به مصداق «من حرم زینت الله» از آن بهره برند. همچنین مانعی بر سر راه تحصیل آسان رزق است و برای آن محدودیت های ویژه ای که در مکاسب عنوان می گردد، قائل شده است؟ در پاسخ باید گفت، قرآن می فرماید چرا رزق پاک و طیب را بر خویش تحریم می کند و روشن است که تحصیل معاش، اگر بدون ضابطه باشد، طیب بودن رزق را تحت الشعاع قرار می دهد. این مسئله در زینت نیز جاری است. حتی ممکن است در کنار هم آوردن این دو که فهم یکی از آنها برای همگان آسان و فهم دومی، کمی دشوار است، از این رو باشد که مخاطبان آیه، فهم یکی را به دیگری تسری دهند.
هیچ کسی نمی پسندد دیگران بدون ضابطه و قاعده، در اموال تحصیل کرده او – که مصداق رزق است – دست ببرند و دسترسی به آنها، به دلیل حریم و حرمتی که دارد، چندان آسان و ارزان و بلا قاعده نیست.
اگر باغبانی، یک سال برای میوه های باغش زحمت بکشد و دیگران بگویند چه کسی طیبات از رزق را ممنوع کرده؟ پس می توان به باغ و حمله ور شد، قطعا فطرت انسانی، چنین سخنی را کج و معوج می یابد. همان فطرت نیز می گوید زینت های بندگان - مانند زینت های زنانه – به مثابه کالای حراج شده نیست و دسترسی بر آنها باید توأم با ضابطه و قاعده باشد. بنابراین نمی توان مستند به آیه ای که می خواهد این بهره مندی ها را ضابطه مند سازد، از آن بی ضابطه گی را استخراج کرد.
هستی براساس اصولی چون عدالت، جمال و نیکویی آفریده شده است. پس انسان میبایست از این زاویه به خود و هستی بنگرد و چنین گرایش به هستی داشته باشد. اصولا بهرهمندی انسان در این فرصت کوتاه عمر، برای شدنهای کمالی، تنها از طریق بهرهگیری از این اصول و قوانین امکان پذیر است. اگر انسان خود را در دنیا برای ابدیت میسازد، باید این سازه، بهترین، کاملترین و زیباترین و معتدلترین باشد.
به سخن دیگر، انسان در دنیا میبایست خدایی (متاله) شود تا در آخرت جلوههای آن را در اشکال گوناگون به تمام و کمال مشاهده نماید. برای دست یابی به این عنوان لازم است که از همه آنچه خداوند از طیبات و کمالات و جمالات آفریده، بهره برد؛ زیرا بهرهمندی درست از نعمتهای الهی مصداق صحیح شکر و سپاس از نعمت است.
خداوند در سوره اعراف درباره بهرهمندی انسان از نعمتهای الهی برای رشد و کمال یابی، در یک جمله تعریضی میفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو چه کسی زینتهای الهی را که خدا برای بندگان خود آفریده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟!
پس زینتهای الهی و زیباییهای موجود در دنیا و همه روزیهای پاکیزه برای انسان آفریده شده تا بتواند در مسیر شدنهای کمالی از آن بهره گیرد و خدایی شود. بنابراین، حرام کردن و تحریم آن ها به معنای کفران و ناسپاسی، بلکه خروج از طبیعت و قوانین حاکم الهی بر جهان و هستی است.
یکی از این زیبایی ها،زیبایی نعمت هایی است که خداوند به أمی بخشیده و نهان و پنهان کردن آن شایسته نیست. از این رو پیامبر اکرم (ص) میفرماید: ان الله یحب اذا انعم علی عبد ان یری اثر نعمته علیه؛ همانا خداوند وقتی نعمتی به بندهای داد، دوست دارد اثر نعمتش را بر او ببیند.
البته افراط در زیبایی سازی به شکل یک بیماری روانی و ناهنجاری رفتاری است. تجمل گرایی همانند رفاه زدگی آسیبهای جدی به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد میکند؛ چرا که موجب میشود تا افراد از صرفه جویی و قناعت طبع بیرون روند و با از میان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادی را مختل نمایند و در دام ناسپاسی و کفران نعمت گرفتار آید و نعمتهای الهی را تباه سازد؛ زیرا این روحیه و رویه منفی عامل ریخت و پاشها و از میان بردن نعمتهای الهی میباشد.
ریشه این ناهنجاری رفتاری را میبایست در بیماریهای روانی افراد جست وجو کرد؛ زیرا معمولا احساس حقارت، خودبزرگ بینی، خودپسندی، تکبر و فخرفروشی و تفاخر مردم را به سمت و سوی تجمل گرایی میکشاند و زمینه ساز اسراف و تبذیر و ریخت و پاش میشود.
امام علی(ع) که خود پارسای بی مانند تاریخ است، در معرفی الگوهای راستین از زهد و وارستگی از چهار پیامبر یاد کرده که در فکر و عمل از آفت تجمّل پرستی می گریختند، نخست می فرماید: و احبّ العباد الی اللّه المتأسّی نبیه، و المقتصّ لاثره؛ برترین بندگان در پیشگاه خداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق بگیرد و گام به جای گام او نهد، آنگاه چنین توضیح می دهد: پیامبر اسلام (ص) با شکم گرسنه از دنیا رفت، و با سلامت روح و ایمان، به آخرت پرگشود، او تا هنگام رحلت، سنگی روی سنگ نگذاشت (و قصری برای خویش مهیا نساخت) به راستی خداوند چه نعمت بزرگی به ما داد؟ که چنین پیشوای بزرگی به ما عنایت فرمود، تا در خط او حرکت کنیم… سوگند به خدا… آن حضرت بیش از حد نیاز از دنیا بهره نگرفت، پهلویش از همه گرسنه تر بود… روی زمین (بدون فرش) می نشست و غذا می خورد، همچون بردگان متواضعانه می نشست و با دست خود کفش و لباسش را وصله می کرد، و بر مرکب برهنه سوار می شد، حتی کسی را بر پشت سر خود سوار می کرد، روزی پرده ای را در خانه (حجره یکی از همسرانش) آویخته دید که تصویرهایی در آن پرده بود، به او فرمود: غیبیه عنّی فانّی اذا نظرت الیه ذکرت الدّنیا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز که هرگاه چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم.
پیامبر (ص) با تمام قلب خویش از زرق و برق و تجمّلات دنیا چشم پوشید و یاد دنیا را در وجودش میراند، او بسیار دوست داشت که زیورهای دنیا در برابر چشمش قرار نگیرد، دنیا را کاروان سرا قرار داده بود، از این رو دلبستگی به آن را از قلبش زدوده بود… بنابراین پیامبر (ص) را الگو قرار دهید، و در خط او گام نهید، وگرنه راه شما راه هلاکت و سقوط است
در مورد خانه علی و فاطمه (سلام اللّه علیهما) در شب عروسی، روایت شده که آن ها در مدینه کنار مسجد خانه بسیار ساده ای داشتند که مجموعه آن در یک اتاق خلاصه می شد، در کف اتاقش شن نرم ریخته بود و چوبی را از دیواری به دیوار دیگر نصب نموده بودند، تا لباس هایشان را روی آن بیندازند، و پوست گوسفندی را فرش آن اتاق نموده و متکایی از لیف خرما در کنار آن دیده می شد، ولی آن خانه در شب زفاف مناسب نبود، علی (ع) خانه محقّر دیگری که دورتر از آنجا بود اجاره کرد، و بعد از مدتی به خانه قبلی خود بازگشت، و همسایه نزدیک پیامبر(ص) شد و فرزندان برومندش حسن و حسین و زینب و ام کلثوم (علیهم السلام) در همان اتاق ساده به دنیا آمدند، و فاطمه تا آخر عمر در همان اتاق زندگی کرد.
سادگی زندگی او در حدی بود که روزی سلمان او را با چادری پر وصله دید، تعجّب کرد، حضرت زهرا (س) به پیامبر (ص) عرض کرد: سلمان از لباس کهنه من تعجّب می کند، سوگند به خداوندی که تو را به پیامبری برانگیخت، مدت پنج سال است فرش و رختخواب من و علی (ع) در خانه، تنها یک پوست گوسفند است… و متّکای ما از پوستی است که درونش از لیف خرما است. پیامبر (ص) به سلمان فرمود: انّ ابنتی لفی الخیل السّوابق؛ دخترم از پیشتازان در پیشگاه خدا است.
امیر المومنین علی (ع) در روایتی می فرماید: زخارف الدنیا تفسد العقول الضعیفة؛ زرق و برق های دنیا عقل های ضعیف را فاسد می کند. روزی آن حضرت دربصره به عیادت علابن یزید حارثی که از یاران آن حضرت بودند و هنگامی که خانه وسیع علاء را دیدند : فرمود: ترا در این دنیا به خانه وسیع چه نیازی است که درآخرت به چنین خانه ای نیازمند تر هستی؟ تو می توانی با چنین خانه ای سرای آخرت را آباد سازی دراین خانه مهمان نوازی کن واز خویشاوندانت پذیرایی نمای و حقوق خدا را ادا کن که دراین صورت آخرت خویش را تامین کرده باشی
پیامبر اکرم (ص) به ابن مسعود فرمودند: ای ابن مسعود! پس از من، اقوامی میآیند که طعامهای پاکیزه و رنگارنگ میخورند… و خانهها و کاخهایی بنا میکنند و مساجد را به زیور آلات تزیین می نمایند. تمام همت آنان برای دنیا است که به آن دل بسته و اعتماد کردهاند. شرف آنان به درهمها و دینارهاست و تلاششان برای شکم است. آنان بدترین بدها هستند که فتنه از آنان برمیخیزد و به خودشان برمیگردد
امام صادق (ع) فرمود: هر ساختمانی که بیش از احتیاج باشد، در روز قیامت بر دوش صاحبش خواهد بود. این سخن بدان معناست که خدا در فردای قیامت درباره این کار از او حساب کشی خواهد کرد.
12. شهوت گرایی
نیروی جنسی یکی از نیرومندترین غرایز است که از ابتدای تولد به صورت نهفته در وجود آدمی به ودیعه نهاده شده است، تا زمان بلوغ هم چنان دوران آرام و بیتحرکی را پشت سر میگذارد، اما به محض شروع دوران نوجوانی، آرام آرام زمان بیداری و شکفتگی آن فرا میرسد و رفته رفته تمامی وجود نوجوان را در برمیگیرد و بر تمامی رفتار انسان اثر میگذارد. به همین دلیل غریزة جنسی و نیروی شهوت فرد را با مشکلاتی مواجه میسازد.
نیروی غریزه در انسان به قدری قوی است که گاهی باعث شکسته شدن مقاومت افرادی می شود که به علم و عمل مشهور عام و خاص بوده اند. لذا باید کوشید هر چه زودتر پاسخ منطقی و مناسبی برای تامین نیازهای طبیعی و غرایز داشته و زمینه ازدواج را به هر صورت مطلوب یا ممکن فراهم آورد. از منظر دین بهترین و اساسی ترین راهکار کنترل شهوت و ترک گناه، ازدواج است.
البته اصل وجود شهوت در انسان کاملا حکیمانه است و خدای متعال آنرا وسیله بقای نسل بشر قرار داده است، اما این در صورتی است که تعادل در این نیروی محرک حفظ شود و به افراط کشیده نشود. شهوت گرایی افراطی و سرگرم شدن به لذت های جنسی به هیچ وجه با خودسازی و سلوک سرسازگاری ندارد، زیرا خودسازی عمدتا با نیروی عقلانی به پیش می رود و از طریق مهار نفس و جهاد با نفس به مقصد می رسد، در حالی که شهوت عقل انسان را زایل می سازد باعث می شود که نفس افسارگسیخته انسان را به سوی گناهان بزرگی سوق دهد و چه بسا باعث هلاکت انسان می شود.
مراد از شهوت گرایی ارضای این نیاز به صورت های متنوع و نامشروع است، اگر کسی ضررهای جسمی و روحی اعمالی را که به طور غیر مشروع این نیاز را برطرف می کند را بداند و به این درک برسد که این عوارض، زندگی دنیوی و اخرویش را به نابودی می کشاند، هرگز از طریق نامشروع، به تخلیه غرایز اقدام نخواهد ورزید.
ممکن است کسی بگوید، غریزه جنسی، یعنی نیاز و باید به هر نحو ممکن برآورده شود! در پاسخ باید گفت آیا انسان عاقل برای رفع گرسنگی خویش به هر اقدامی دست می زند؟ یا برای سایر خواسته ها، حریم شکنی و هنجار گریزی می کند؟ عقل حکم می کند که در چنین مواردی، خطوط قرمز را مراعات کند و شهوت جنسی نیز از داشتن خط قرمز، مسثتثی نیست.
حال اگر شرایط ازدواج برای کسی مهیا نباشد، باید همان گونه که دین دستور داده است، عفت پیشه کند و نه اینکه روی به ارضای نامشروع نیازهای جنسی اش بیاورد. بدون تردید اگر خداوند غریزه جنسی را در انسان آفریده، قدرت و توان مقابله با گناه را نیز در وجود وی قرار داده است، چرا که خداوند کاری خارج از ظرفیت و توانایی انسان نمی خواهد و بیش از آن هم بر او تکلیف نمی کند.
قرآن کریم می فرماید: وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛ کسانی که قادر به ازدواج نیستند باید عفاف پیشه سازند تا خداوند از فضل خودش ایشان را بی نیاز سازد. خداوند در این آیه، صریحاً دستور به عفاف و خود نگهداری می دهد و این بهترین شیوه و روشی است که با به کار بستن آن روح ایمان و تقوا در انسان پرورش می یابد و سبب تقویت اراده و تسلط بر نفس می شود و روحیه عفّت در انسان زنده می گردد.
حضرت علی (ع) درباره تاثیر بسیار خطرناک شهوت گرایی می فرماید: الشَّهَوَاتُ سُمُومٌ قَاتِلات؛ شهوات، سم های کشنده است. بعضی سم ها بی هوش می کند. بعضی بی حال می کند، بعضی سم ها پادزهر دارد، اما سم شهوت، مرد افکن است. آن حضرت در روایت دیگری فرمود: قَرِینُ الشَّهْوَةِ مَرِیضُ ُ النَّفْسِ مَعْلُولُ الْعَقْلِ؛ شهوت پرست هم معلول فکری است هم بیمار نفسی است. البته حضرت از این تعبیر “قرین الشهوه” استفاده کرده است؛ یعنی کسی که به شکل پردامنه ای از آن استفاده می کند. این شهوت، چه شهوت در شکم باشد و چه شهوت جنسی، حتی اگر حلال باشد و انسان با آن مقارنه پیدا کند (قرین الشهوه)، اندک اندک در عقل و خرد او، کاستی و نقصان را پدیدار می سازد. سعدی علیه الرحمه می گوید:
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
یعنی کسی که می خواهد نور علم و حکمت بیابد، نباید شکم خویش را از لقمه حتی حلال، آکنده و لبریز سازد. خلاصه آنکه بیماری شهوت جنسی، خیلی خطرناک است و منشأ بسیاری از حوادث، جنگ ها، آدم کشی ها در طول تاریخ شده است و سر برصیصای عابد آن پیرمردی که سال ها عبادت و بندگی خدا را کرده را آخرش بر دار برده است.
همچنین حضرت در روایت دیگری می فرماید: لاَ تَسْکُنُ الْحِکْمَةُ قَلْباً مَعَ شَهْوَةٍ؛ حکمت و علم و درایت در قلب شهوت ران جا نمی گیرد. شهوت ران فهم ندارد، شهوت ران قدرت تشخیص را از دست داده است. حکمتی که خداوند به داوود و لقمان داد. حکمتی که خداوند می فرماید: مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً؛ به هر که بدهیم خیلی چیزها به او داده ایم؛ حکمتی که گمشدۀ مؤمن است. نمونه عینی آن افت تحصیلی ای است که در جوانان شهوت ران مشاهده می شود، در حالی که دانشجویان عفیف و پاک در تحصیل علم و حکمت موفق تر و کامیاب ترند.
فروید می گوید: شهوت و غریزه را باید رها کنید تا هر قدر می خواهد خودش را ارضاء کند. این نظریه را قرآن در سوره مبارکه نساء آیه 27 مطرح کرده است، می فرماید: یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ، ان تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیمًا؛ آدم های شهوت ران، گرایش عظیمی به شهوت دارند. شهوت مانند یک اسب چموش می ماند که اگر کنترل نشود حدی برای خواسته های خود نمی شناسد و انسان رابه شهوت پرستی و غرق شدن در آن سوق می دهد و از انسانیت خارج می کند.
13. تنبلی و راحت طلبی:
این واژه و واژگان دیگری مانند: کسالت، تن پروری، راحت طلبی، بطالت، سستی و فتور، از رذایل اخلاقی است و نشانگر کراهت از کار، کاهلی، تن آسایی، طفره رفتن و از کار گریختن است.
تنبلی، گاهی طبیعی است، مانند آنچه امروزه به عنوان «تنبلی چشم» از آن یاد می شود. اما نوع دیگر از تنبلی، ساخته و پرداخته خود انسان است وآدمی با دست خود، چنین شده است!
تنبلی و راحت طلبی از موانع اساسی خودسازی است، به گونه ای که می تواند عمر انسان را به کلی ضایع سازد و باعث خسران و حسرت ابدی او شود. درفرازی از سخنان رسول اعظم (ص) درباره علامت تنبلی در افراد چنین آمده است: اما علامه الکسلان فاربعه یتوانی حتی یفرط ویفرط حتی یضیع ویضیع حتی یضجر ویضجر حتی یاثم؛ علامت تنبل، چهارچیز است: سستی در کار تا سرحد کوتاهی، کوتاهی در کار تا حد تباهی و خرابی کار، تباهی در کار تا حد ملالت (وبی نشاطی) و ملالت تا حد گناه و نافرمانی.
قرآن وقتی سخن از منافقان به میان می آورد، نشانه های آنان را چنین بیان می نماید: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِیلا؛ منافقان می خواهند خدا را فریب دهند درحالی که او آن ها را فریب می دهد، و هنگامی که به نماز بر می خیزند، با کسالت، برمی خیزند ودر برابر مردم ریا می کنند وخدا را جز اندکی یاد نمی نمایند، جالب توجه آنکه، منافقان نیز از منظر قرآن، خدا را یاد می کنند، اما این یادکرد از سویی اندک و از سویی آمیخته به ریا است. در این آیه، منافقان کسل و تنبل در امر اقامه نماز خوانده شده اند.
امام سجاد (ع) درفرازی ازدعای ماه مبارک رمضان چنین می فرماید: اللهم اذهب عنی فیه النعاس والکسل و السامه والفتره والقسوه والغفله والغره؛ خدایا! چرت، تنبلی، خستگی، سستی، سنگدلی،غفلت وفریب خوردگی را از من بزدای، این نیایش گویای نکوهش نسبت به موضوع تنبلی و کسالت است که حضرتش از خداوند خواسته است.
نیز امام صادق (ع) درفرازی از نیایش خود چنین آورده است: اللهم انی اعوذ بک من الکسل والهرم والجبن والبخل والغفله والقسوه والفتره والمسکنه؛ بارخدایا! من به تو پناه می برم از تنبلی، پیری، کم دلی، بخل، غفلت، سنگدلی، سستی وزبونی.
در روایتی دیگر آمده است: اِنَّ اَوَّلَ ماعُصِىَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْیا وَحُبُّ الرِّیاسَةِ، وَحُبُّ الطَّعامِ وَحَبُّ النَّوْمِ وَحُبُّ الرّاحَةِ وَحُبُّ النِّساءِ؛ نخستین چیزهایى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبّت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!
درکتاب شریف کافی، بابی به عنوان نکوهش از تنبلی وکسالت «کراهیه الکسل » آمده و در آن به نقل از امام کاظم (ع) آمده است: پدرم (ع) به برخی فرزندانش می فرمود: ایاک والکسل والضجره فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا والاخره؛ از تنبلی وافسردگی بپرهیز، که این دو، تو را از بهره دنیا وآخرت بازمی دارد. در این روایت، افسردگی به عنوان عامل روانی که مانع بسیاری از فعالیت هاست، مورد توجه قرار گرفته که اینکه دامنگیر بسیاری از مردم شده است.
در روایت دیگری امام باقر(ع) فرمود: انی لابغض الرجل او ابغض للرجل ان یکون کسلاناً (کسلان) عن امر دنیاه و من کسل عن امر دنیاه فهو عن امراخرته اکسل؛ از مردی نفرت دارم که درکار دنیای خود تنبل باشد آن کس که در کار دنیای خویش تنبل باشد، در کار آخرتش تنبل تر خواهد بود. این روایت، یکی از بهترین روایاتی است که بین دنیا و آخرت، پیوند برقرار می سازد.
امام صادق (ع) فرمود: من کسل عن طهوره و صلاته، فلیس فیه خیر لامر آخرته. ومن کسل عما یصلح به امر معیشته، فلیس فیه خیر لامر دنیاه؛ هر کس درباره پاکی و نماز خود تنبل باشد، در او خیری (امیدی) برای کار آخرتش وجود ندارد و هر کس در کار معیشت خود تنبل باشد، دراو خیری برای کار دنیایش وجود ندارد.
بنابراین تنبلی درامور گوناگون ودرابعاد مختلف زندگی فردی واجتماعی پیامدهای منفی دارد و در امر سلوک نیز، یکی از برجسته ترین موانع است. اینکه در کتاب های اخلاقی بحث از صفت رذیله ای به نام «دنائت همت» مطرح است، گویا جلوه ای از موضوع تنبلی است که مورد نکوهش قرار گرفته وآدمی را از آن برحذر داشته اند.
14. تعلق، وابستگی و عادت:
یکی از موانع بزرگ سلوک، تعلقات مادی است، چه در علاقه به مال و ثروت تجلی یابد، یا در علاقه به همسر و فرزند خود را نشان دهد و چه در علاقه به جاه و مقام و ریاست نمودار گردد. پس به قول حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
قلبی که با محسوسات انس گرفته و شیفته و دلباخته آن ها است چگونه میتواند از آن ها دست بردارد و به عالم بالا سیر و صعود کند؟ دلی که جایگاه امور دنیوی است کجا میتواند مرکز تابش انوار الهی باشد؟ بهعلاوه برطبق احادیث، حبّ دنیا ریشه تمام گناهان است و انسان گناهکار نمیتواند به مقام قرب الهی صعود نماید.
امام صادق (ع) فرمود: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة؛ محبت دنیا ریشه هرگناهی است.
رسول خدا (ص) فرمود: اول ما عصى اللّه تبارک و تعالى بستّ خصال: حبّ الدنیا و حبّ الریاسة و حبّ الطعام و حبّ الراحة؛ اولین چیزهایی که به وسیله آن معصیت خدا انجام گرفت شش صفت بود: علاقه به دنیا، علاقه به ریاست، علاقه به زن، علاقه به غذا، علاقه به خواب، علاقه به راحتی. حضرت صادق (ع) فرمود: ابعد ما یکون العبد من اللّه عزّ و جلّ اذ الم یهمّه الّا بطنه و فرجه؛ دورترین حالات بنده از خدا وقتی است که هدفی جز سیر کردن شکم و تأمین خواستههای شهوانی نداشته باشد.
جابر میگوید: امام محمد باقر (ع) به من فرمود: ای جابر! محزون و مشغول القلب هستم.
عرض کردم: فدایت شوم، اشتغال و حزن شما در اثر چیست؟ فرمود هرکس که دین صاف و خالص خدا در قلبش داخل شود، از غیر خدا دلش فارغ خواهد بود. ای جابر! دنیا چیست و چه ارزشی دارد؟ آیا جز لقمهای که میخوری و لباسی که میپوشی یا زنی که با او ازدواج میکنی، چیز دیگری است؟ ای جابر! مؤمنین به دنیا و زندگی در آن، اعتماد نمیکنند و از ورود به جهان آخرت خود را در امان نمیبینند. ای جابر! آخرت سرای جاویدان و دنیا محل مردن و گذشتن میباشد، لیکن اهل دنیا از این امر غافل هستند، گویا مؤمنین هستند که اهل فقاهت و تفکر و عبرت میباشند. آنچه به گوششان میرسد آن ها را از ذکر خدا باز نمیدارد و رؤیت زر و زیور دنیا آن ها را از ذکر خدا غافل نمیسازد. پس به ثواب آخرت میرسند چنانکه بدین آگاهی دست یافتهاند. رسول خدا (ص) فرمود: لا یَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الإِیمانِ فی قَلبِهِ حَتّى لا یُبالِیَ مَن أکَلَ الدُّنیا؛ انسان ، شیرینى ایمان را در دلش نمى یابد ، مگر آن گاه که برایش مهم نباشد چه کسى دنیا را خورد و از تنعمات آن بهره مند شد.
منظور از نفی تعلق، نفی دوست داشتن نیست، یعنی دین از کسی نمی خواهد فرزند یا اموال خویش را دوست نداشته باشد، چرا که در این صورت، اگر دیگری دستاویزی به اموال انسان داشته باشد یا به همسر و فرزندانش هجوم ببرند، حال دفاع و مخاصمه نخواهد داشت. منظور از تعلق آن است که این امور، نباید مانعی بر سر راه کمال یابی انسان باشند و مثلا بر سر دو راهی جهاد یا علاقه به فرزند و در خانه ماندن و موارد مشابه، انسان باید در پی کسب رضایت الهی باشد.
بنابراین، بر سالک لازم است که این علاقهها را – تا آنجا که مانع سلوک است – از دل خویش براند تا هجرت و حرکت به سوی مقامات عالی برایش امکانپذیر باشد. فکر و ذکر امور دنیا را از قلب خویش بیرون براند تا یاد خدا جایگزین آن ها گردد.
گفتنی است انسان برای اداره زندگی اجتماعی ناچار است مسؤولیت اجتماعی بپذیرد، و بههمین جهت در شرع مقدس اسلام از هیچکدام اینها مذمت نشده بلکه با قصد قربت همه اینها میتوانند عبادت محسوب شوند، پس خود اینها مانع حرکت و سیروسلوک و یاد خدا نیستند، آنچه مانع حرکت و ذکر است دلبستگی و علاقه به این امور میباشد. اگر این امور هدف زندگی شدند و فکر و ذکر انسان را مشغول داشتند، لازمهاش، غفلت از خدا خواهد بود.
یادآوری این نکته سودمند است که هر نوع عادتى زشت و ناپسند نیست و حتى عادت کردن به بسیارى از امور مى تواند براى انسان مفید باشد مثل زمانى که انسان به ورزش کردن عادت کرده باشد که این عادت براى سلامتى وى بسیار مفید است، عادت کردن نسبت به عبادات دو گونه است.
برخى عادت ها ریشه در آگاهى و آزادى انسان ندارد و صرفاً یک عادت کور است، چنین عادتى البته ارزش اخلاقى ندارد و انسان ساز نیست، اما عادت هایى که پشتوانه اختیارى دارد، یعنى ناشى از آگاهى و آزادى انسان است، مانند عادت به نماز اوّل وقت و سایر اعمال و عباداتى که ناشى از آگاهى عمیق انسانى و دینى است، باعث پایین آمدن ارزش عمل نمى شود و با عادت از نوع اوّل فرق دارد.
با این همه اعمال و عباداتی که صرفا از روی عادت، نه به قصد قربت باشد، ارزشی نخواهد داشت. امام صادق (ع) می فرماید: لاَ تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِکَ شَى ءٌ قَدِ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِکَ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِه؛ به طول رکوع و سجود شخص ننگرید (فریفته نگردید) زیرا ممکن است به آن عادت کرده باشد و اگر ترک کند بی قرار و مضطرب شود؛ و لیکن به راستى گفتار و اداى امانتش بنگرید
عادت به کار خوب، پسندیده است، اما اگر اعمال انسانى و عبادى، به طورى عادت شود که عمل از روى قصد و توجّه و آگاهى به هدف اصلى آن برگزار نشود، آثار سازنده نخواهد داشت.
البته عادت بر دو قسم است:
۱. عادات فاعلى: آن است که انسان تحت تأثیر یک عامل خارجى قرار نمى گیرد؛ بلکه کارى را از روى آگاهى و آزادى و در اثر تکرار و ممارست، بهتر انجام مى دهد. مثلاً در اثر تمرین، عادت به نوشتن، خواندن مى کند. بسیارى از ویژگى هاى شایسته مانند: شجاعت، سخاوت و عفّت حاصل عادت فاعلى است. بنابراین خاصیّت این عادات آن است که انسان تا وقتى که عادت نکرده، اراده اش در مقابل موانع ضعیف است و وقتى عادت کرد، قدرت مقاومت پیدا مى کند؛ همان طور که درباره تقوا و عدالت چنین است و به گونه اى است که انسان اسیر آن نمى شود. علاوه بر این، عادت کارى را که بر حسب طبیعت براى انسان دشوار است، آسان مى کند و این نه تنها ناپسند نیست؛ بلکه پسندیده و نیکو است.
۲. عادات انفعالى: آن است که انسان تحت تأثیر یک عامل خارجى، عمل را انجام مى دهد و با ایجاد انس با آن، انسان اسیر آن مى شود؛ مثلاً انسان عادت کند که روى تشک پر قو بخوابد یا به پرخورى یا غذاى خاصى عادت کند؛ به طورى که اگر آن غذا به او نرسد بهانه گیرى نماید و به لجاجت پردازد. بنابراین یکى از معیارهاى تشخیص عادات خوب از بد، پیامدهاى آن است. امام سجاد (ع) فرمود: حب لمن عود منکم نفسه عادة من الخیر ان یدوم علیها؛ دوست دارم کسی از شما که عادت نیکى را پذیرفته است آن را پیوسته ادامه دهد.
اما عادت ها و وابستگی هایی که منطقی برایش متصور نیست، از جمله موانع سلوک و خودسازی هستند. تعلق و وابستگی افراطی به دنیا و مال و ماشین و خانه و همسر و فرزند و برخی لذت های افراطی و دوستان ناباب و مقام و منصب و پرخوری و پرخوابی و پرگویی و شبکه های مجازی و گوشی همراه و مانند آن همه عادت هایی هستند که مضر به سلوک اند.
15. رذایل اخلاقی
اخلاق به ملکات راسخه ای گفته می شود که آدمی را برای همیشه درگیر خود می کنند و انسان نمی تواند به راحتی با آن صفات و ملکات مخالفت ورزد و لذا آزادی عمل و اراده را از او سلب می نمایند.
این خلقیات و ملکات به دو دسته فضایل و رذایل تقسیم می شوند. فضایل اخلاقی نه تنها منافاتی با خودسازی انسان ندارند، بلکه عامل مهم خودسازی و آزادی و رهایی انسان از ناخود یا خود نفسانی هستند و در جهت کمال و سعادت به او یاری می رسانند، اما رذایل اخلاقی از آن جهت که انسان را از خودش می گیرند و برده ناخود و نفس اماره می سازند، دشمن آزادی معنوی و از مانع اصلی رشد و خودسازی محسوب می شوند.
قسمتی از کتاب خودسازی از مجموعه روش سلوک قرآنی
موانع و آفات خودسازی:
انسان دو “خود” دارد، خود برتر، مثبت و الهی و خود فروتر، منفی و نفسانی و مقصود از خودسازی، ساختن خود برتر یا روح و جان آدمی است. آن خود برتر را باید ساخت و با خود فروتر و نفسانی به مبارزه برخواست.
اینک به این نکته می پردازیم که خودسازی در کنار زمینه ها و شرایط – که در فصل بعدی بدان اشاره خواهد شد – آفات و موانعی دارد که عمدتا ناشی از دخالت های “خود” فروتر و نفسانی است که تا رفع نشود، خودسازی نتیجه بخش و قرین موفقیت نخواهد بود. در این فصل به این موانع و آفات اشاره خواهیم کرد، اموری که آزادی معنوی سالک را سلب می کنند و مانع پیشرفت او می شوند.
ناگفته نماند که در این کتاب تنها به ذکر اجمالی موانع و آفات – صرفا جهت اطلاع رسانی – بسنده می کنیم، زیرا ذکر تفصیلی موانع و روش مبارزه با آن ها، در کتاب “تزکیه” خواهد آمد.
1. جهل و ناآگاهی
اصلی ترین مانع خودسازی، جهل و ناآگاهی است. نادانی و ناآگاهی، ریشه شرک و خرافه پرستی و تمام بدی های درونی و اسارت های معنوی آدمی است، از آن رو تا وقتی انسان خود را از جهل و بی خبری نرهاند و جان خویش را به زیور علم و آگاهی نیاراید، در هیچ صحنه و میدانی به پیروزی دست نمی یابد و به آزادی و بندگی خالص نمی رسد.
از آنجا که شکوفایی انسانیت، ریشه در شناخت حقیقت دارد، مهمترین خسارتی که از ناحیه جهل و بی خبری نصیب انسان می شود، خسارت انسانی است. انسانیت انسان در اسارت جهل و ناآگاهی تباه می شود و آدم جاهل حتما به لحاظ انسانی آسیب می بیند و مزه کمال و سعادت را نخواهد چشید.
از طرفی نیز پلیدی ها و رذایل اخلاقی ریشه در جهل و نادانی انسان دارد، در قرآن کریم آمده است: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یَعْقِلُون؛ خداوند پلیدی را بر آن ها قرار داد که تعقل نمی کنند.
اگر به این باور برسیم که همه خوبی ها و سعادت انسان در علم و آگاهی است و دانش، عقل انسان را تا کمال نهایی هدایت می کند، اذعان خواهیم داشت که ریشه تمام بدی ها و بدبختی های انسان در جهل و بی خبری از حقایق عالم است.
از روایات نیز استفاده می شود که عقل بهترین دوست انسان و حجت درونی است که به کمک حجت بیرونی، انسان را تا بهشت رهبری می کند. العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان؛ همچنان که جهل بدترین دشمن انسان است و باعث شقاوت او در دنیا و آخرت می گردد.
آدم جاهل حتما در شناختن راه درست زندگی، دچار اشتباه و خطا و گمراهی می شود و عقلانیت خویش را از دست می دهد، زیرا عقلانیت همان درک درست از حقایق زندگی است و کسی که عقلانیت ندارد، به یقین جاهل است. امام صادق (ع) می فرماید: العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةٍ کالسّائرِ عَلى غَیرِ (ال) طَریق ، فَلا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ إلاّ بُعدا؛ کسى که بدون بینش و آگاهى عمل کند، چون کسى است که در بیراهه رود، او در مسیر خود هر چه بیشتر بشتابد (از راه اصلى )دورتر مى شود.
جهل به حقیقت و ضعف عقلانیت، باعث می شود انسان اسیر و بنده غیر خدا شود و در برابر قدرت های زورگو و ستمگر کرنش کند؛ ریشه کفر و شرک نیز در جهل قرار دارد و کسی که حقایق عالم را به درستی می شناسد، هرگز به کفر و شرک دچار نمی شود.
2. هوای نفس:
از مهمترین موانع خودسازی، پیروی از هوی و هوس و تمایلات نفسانی است. اما هوی و هوس چیست؟ در نگاه متعارف زیاده روی در غرایزی مانند شهوت و غضب و میل نفس و خواهش دل به کامرانی و گناه را هوی و هوس می نامند. وقتی از زیاده روی سخن به میان می آید، پس سرکوفت غرایز، ام اخلاقی نیست، بلکه بهره مندی میانه و متعادل از آن که هم موافق اوامر شرع و هم منطبق بر مصالح انسان و مراعات ساخت و ساحت غریزی باشد، امر اخلاقی خواهد بود.
از نظر فلسفی، نفس، شانی از روح انسان است که تامین کننده نیازهای طبیعی و مادی آدمی است و مدیریت قوای نفسانی مانند شهوت و غضب، تن و جنبه های دنیوی انسان به عهده نفس است.
در مدیریت نفسانی طبیعت انسان، غرایز نقش به سزایی دارند و نفس با استفاده از غرایز، کشور تن آدمی را اداره می کند، اما در اغلب موارد به دلیل افزون خواهی نیروهای نفسانی و تمایل به افراطی گری، آدمی دچار شهوت و غضب مفرط و خواسته های افراطی در راستای کامیابی و لذت طلبی و راحت خواهی می شود که به آن هوای نفس اطلاق می گردد.
از نظر قرآن کریم نفس دارای مراتبی است و پایین ترین مرتبه آن، نفس اماره است؛ نفسی که به بدی ها امر می کند. هوا نیز به معنای “خواسته” است و پیروی از هوای نفس؛ یعنی تبعیت از خواسته های افراطی نفس اماره.
هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انواعی از انحرافات عملی و اخلاقی و اجتماعی و حتی پدید آوردنه بیماری های روانی و جسمانی برای انسان می شود، آدمی را به وادی گمراهی و ظلم و گناه و خروج از رتبه انسانیت و ایمان سوق می دهد و مانع عبودیت و رشد و کمال معنوی انسان می شود.
هوای نفس، به هر عمل و رفتار ظاهری و باطنی گفته می شود که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال باشد. انسان خواسته هایی دارد و خداوند هم مطالباتی از انسان، اگر خواسته انسان مطابق مطالبه خدا نباشد، هوای نفس و خواسته های نفسانی ظهور خواهد یافت. غفلت ازیاد خدا، فراموش کردن نعمت ها، نیکی ها، حکومت و اقتدار الهی و خودخواهی و پیروی از شیطان و شیطان صفتان، افراط و تفریط در اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس است.
تمایلات نفسانی خانه دل را تیره و تار میسازد و چنین دلی نه تنها سزاواری و لیاقت، بلکه طاقت تابش انوار الهی را ندارد. هویها و هوس ها دائما قلب را به این طرف و آن طرف میکشند و به او فراغت نمیدهند تا با خدا خلوت کند و انس بگیرد. کسی که در تمام شبانه روز به فکر ارضای خواستههای نفسانی است چگونه می خواهد به بارگاه قدس الهی پرواز نماید؟.
خطر هوای نفس
نمی توان گفت انسان در ابتدا حیوان است، ولی می توان گفت همانگونه که زمینه تعالی و تقرب و صعود به مدارج انسانیت در او نهاده شده، زمینه سقوط و هبوط و رسیدن به مرزهای حیوانیت، بلکه فروتر فتادن از مرتبه حیوان نیز در آدمی وجود دارد. با این همه، انسان موجودی است که نفخه روح الهی در او هست و استعداد تکامل، ترقی و تعالی روح را دارد و می تواند آنقدر به خدا نزدیک شود که به مقام ولایت تکوینی برسد؛ یعنی چشم و گوش اش خدایی شود و امور غیر عادی را ببیند و بشنود و اراده و قدرتش نیز مظهر اراده و قدرت خدا گردد و کارهای خارق العاده از او صادر شود، کارهایی که از عهده بشرهای معمولی بر نمی آید. انسان اگر به مقام قرب و حقیقت انسانیت برسد، از علم لدنی و قدرت الهی برخوردار می شود؛ این استعداد در تمامی انسان ها وجود دارد، اما تنها عده بسیار کمی در این مسیر موفق می شوند، دلیل آن هم مانعیت نفس است.
خطر نفس برای انسان به قدری است که در روایات بسیاری، بزرگترین دشمن انسان معرفی شده است. علی (ع) می فرماید: أعدى عَدُوٍّ لِلمَرءِ غَضَبُهُ و شَهوَتُهُ ، فَمَن مَلَکَهُما عَلَت دَرَجَتُهُ و بَلَغَ غایَتَهُ؛ دشمن ترین دشمن آدمى، خشم و شهوت او است، هرکه بر این دو چیره شود، مقامش بلند گردد و به هدف خود برسد.
شاعر زبان فارسی، خوردن و خوابیدن را به عنوان دو مانع بر سر تکامل انسان و از مظاهر هوی و هوس می خواند و می گوید:
خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی.
از نظر شاعر انسان به مرتبه عشق یا همان مقام انسانیت نمی رسد مگر اینکه از نفس خود عبور کند، از خواب و خور و شهوت و لذت های مفرط مادی بگذرد و هوای نفس خود را رام و مطیع نماید.
نفوذ شیطان هر چند آرام آرام است اما از راه نفس در انسان نفوذ می کند، اگر کسی نفس خود را اصلاح و تهذیب نکرده باشد، از شر شیطان در امان نمی ماند و دائما در معرض هجوم شیاطین خواهد بود، بنابراین برای رسیدن به کمال انسانی و الهی، یک مانع بزرگ بر سر راه انسان است و آن نفس است، هوای نفس نمی گذارد انسان به سعادت حقیقی خود برسد. نفس اماره همواره انسان را به بدی و افراط و تفریط فرمان می دهد و اگر بر آدمی مسلط شود به طور کامل عقلانیت را از انسان سلب و راه انسان شدن را به روی آدمی می بندد.
نفس اماره انسان را به سمت حیوان شدن می خواهد و نمی گذارد آدمی با عبور از حیوانیت به انسانیت برسد. بلکه پیروی از نفس تا آنجا است که گاه، انسان را از حیوان فروتر می سازد.
قرآن کریم می فرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛ برخی انسان ها را گمان می کنی که می شنوند، یا عقل دارند، ولی جز این نیست که ایشان مانند حیوانات هستند، بلکه از آنان هم گمراهتر و پست ترند.
خداوند در قرآن کریم برای رهایی بشر از گرفتار شدن در منجلاب زشتی و هواهای نَفْسانی، سرانجام تبعیت از نَفْس امّاره را قرار گرفتن در دوزخ و دوری از رحمت خویش بیان کرده است تا انسان در پرتو شناخت عاقبت اطاعت از نَفْس، هویت انسانی خویش را لکّهدار ننماید و در مقام غلبه بر نَفْس برآید؛ زیرا بدترین ضرر و خسارت برای نوع بشر آن است که سرمایة وجودی خویش را از دست بدهد: قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ أَلَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ؛ بگو: زیانکاران واقعى آنانند که سرمایة وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند. آگاه باشید که زیان آشکار همین است.
قرآن در بعضی از آیات، به سرانجام تبعیت نَفْس امّاره اشاره کرده و می گوید: فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛ فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِی الْمَأْوَى؛ امّا آن کسى که طغیان کرده، و زندگى دنیا را مقدّم داشته، مسلّماً دوزخ جایگاه او است.
در آیة دیگر، هلاکت بلعم باعورا را نتیجة هویپرستی بیان داشته، می فرماید: وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ و اگر مى خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش ها) بالا مى بردیم؛ لکن او به پستى گرایید، و از هواى نَفس پیروى کرد. می فرماید
همچنین هویپرستی را منشأ گمراهی دانسته، می گوید: فَإِن لَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ؛ (ای موسی) اگر این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان که آنان تنها از هوس هاى خود پیروى مى کنند! و آیا گمراهتر از آن کس که پیروى هواى نَفْس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مى شود؟!
از این روست که میفرماید: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ؛ از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا بازمیدارد.
امیر المؤمنین (ع) در این زمینه فرمود: اشجع الناس من غلب هواه؛ شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس غلبه کند.
از آن سو کسانی که با هوای نفس خود به مبارزه برمی خیزند، سرانجام شان توأم با رستگاری و بختیاری است: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَی؛ و اما آن کس که از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از خواستهها بازداشــت، پس حــقاً بهشت پناهگاه او است.
3. حب دنیا
دنیا دوستی سرآمد خطاهای بشر است، دو محبوب در یک قلب نمی گنجد، بنابراین در قلبی که محبت دنیا جایگزین شده، امکانی برای نفوذ محبت خدا در آن نیست. قلب روحانی عرش رحمان است، اما اگر جایگاه محبت دنیا شد، رحمت از آن می گریزد و آن قلب، به آتش نزدیک می شود. یاد خدا و آخرت برترین عامل رفع غفلت و نورانیت قلب است، در حالی که حب دنیا، این نور را کاملا خاموش می کند و روح را به خواب می برد.
حب دنیا چیست؟
دنیا نزد هر گروهی تعریفی خاص دارد: فلاسفه آن را نشئه ای از نشئات وجودی انسان، علمای اخلاق، آن را مزرعه آخرت و نزد عرفا هر آنچه غیر خدا است. دوستی دنیا و یا به اصطلاح دنیاپرستی، صفتی است رایج در زبان سالکان و عارفان و منظورشان از آن، بزرگترین و مهمترین عامل دوری از یاد خدا است. پس در نظر ایشان هر آنچه که انسان را از یاد خدا باز دارد، دنیا است؛ چه آن چیز از امور مادی باشد یا از امور معنوی و بالعکس، آنچه سبب تقرب انسان به خدا و علت یاد او باشد، از آخرت است، چه آن چیز از امور مادی باشد یا معنوی.
دنیا در تعریف امام خمینی (رض) هر آن چیزی است که انسان را از حق تعالی به خود مشغول کند.
ایشان می فرماید: اگر نفوس یکسره متوجه دنیا و تعمیر آن و منصرف از حق باشند، گرچه اعتقاد به مبدا و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند و میزان در انتکاس قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.
خیالی که پیوسته متوجه به مادیات و تعمیر دنیا است، غافل از حق است؛ چون تقابل بین این دو، تقابل تناقض است. به این معنا که هر جا علاقه به دنیا هست، خدا نیست و هر جا خدا هست، علاقه به دنیا نیست و ورود یکی به معنای خروج دیگری است.
علی (ع) در این زمینه می فرماید: إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَی وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ؛ همانا از دو چیز بر شما می ترسم، پیروی از هوای نفس و آرزوی دراز، اما پیروی از هوای نفس انسان را از یاد حق باز می دارد و آرزوها سبب فراموشی آخرت می شود.
خصوصیت محبت به چیزی، این است که انسان را نسبت به باقی امور بی التفات می کند، فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْکِمُ وَ یُذِل؛ به همین دلیل، قلبی که از محبت دنیا مالامال شده باشد، نسبت به امور دین و آخرت، گنگ و کور و کر خواهد شد. خَتَمَ الله عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم؛ خدا مهر نهاد بر دل ها و گوش های ایشان، و بر چشم های ایشان پرده افتاده، و ایشان را عذابی سخت خواهد بود.
عارف کامل میرزا جواد ملکی تبریزی می فرماید است: مادامی که ایمان با دل کندن از محبت دنیا تقویت نشود، و مؤمن آن دسته از مسائل دنیوی را که دل را از آخرت و نماز به خود مشغول می دارد، و هر فکر و ذکری را که بر خلاف توجه به نماز است از خود دور نکند، در بقاء همت کافی نیست، زیرا کسی که چیزی را دوست بدارد، بسیار یاد آن می کند و ذکر و یاد محبوب خواه ناخواه قلب را متوجه آن می سازد و از یاد غیر آن باز می دارد و برای همین است که می بینی ما هر چه کوشش کنیم نمی توانیم نمازی را بدون یاد غیر خدا بخوانیم، و اما دل های سالم از محبت دنیا جمیع حالات شان نماز و یاد خدا است، بلکه روشنی چشم آن ها در نماز است و این لذایذ دنیوی، برای آن ها لذت به حساب نمی آید.
دنیای مذموم و دنیای ممدوح
مقصود از دنیا، که در زبان ائمه (ع) و بزرگان دین، مذموم بوده و تقبیح شده، همان علاقه و محبت قلبی و باطنی به آن است، نه اینکه دنیا به خودی خود مذموم باشد، چه آنکه دنیا مخلوق خدا است و حق تعالی هیچ گاه امر مذموم خلق نمی کند.
دنیای مذموم که همان دنیادوستی است، دنیایی است که انسان را از خدا منقطع و از یاد او غافل می گرداند؛ بنابراین هر چیزی که انسان مستقلاً به آن توجه نموده و میل و گرایش و علاقه ای به آن پیدا کند و این میل و گرایش در عرض توجه به خدا قرار گیرد، همان دنیا است.
مصادیق بارز دنیای مذموم، همانا حب افراطی و نفسانی نسبت به قدرت، مقام، سلطه بر دیگران، افزون خواهی در ثروت، حرص به جمع مال، طلب شهرت و مانند آن است که باعث رکون آدمی به دنیا و غفلت از یاد خدا و آخرت می گردد. البته این امور فطری بشر است و اگر کسی برای خدا و ترویج دین حق، قدرت و ثروت را وسیله قرار دهد، عین آخرت طلبی است.
علامه مجلسی (ره) می فرماید: بدان آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر می شود به حسب فهم ما این است که دنیای مذمومه مرکب است از اموری که انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستی او و تحصیل آخرت. پس دنیا و آخرت با هم متقابل اند، هر چه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود، از آخرت است، اگر چه به حسب ظاهر از دنیا باشد، مثل تجارات و زراعات و صناعاتی که مقصود از آن ها معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا و صرف کردن آن ها در مصارف خیریه و اعانت کردن بر محتاجان و صدقات و اینها همه از آخرت است گرچه مردم آن را از دنیا بدانند و ریاضات مبتدعه و اعمال ریاییه گرچه با تزهد و انواع مشقت همراه باشد، از دنیاست؛ زیرا که باعث دوری از خدا می شود و قرب به سوی او نیاورد، مانند اعمال کفار و منافقان.
امام خمینی (رض) نیز همین زمینه می فرماید: باید دانست که دنیای مذموم در لسان اولیا همان علاقه و حب و توجه به آن است؛ و الّا اصل عالم مُلک و مشهدِ شهادت، که یکی از مشاهد جمال جمیل حقّ و مهد تربیت اولیا و عرفا و علمای بالله و دار التکمیل نفوس قدسیه بشریه و مزرعه آخرت است، از اعز مشاهد و منازل است نزد اولیا و اهل معرفت.
چه بسا باشد که کسی حظی از دنیای خارجی نداشته باشد، و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن، از اهل دنیا و ناسی حقّ و آخرت باشد؛ و دیگری که دارای ملک و سلطنت و جاه و مال است، چون سلیمان بن داود (ع) اهل دنیا نباشد و رجل الهی و انسان لاهوتی باشد؛ و معلوم است که در اقبال دنیا و حصول آن، علاقه به آن مدخلیت ندارد؛ چه بسا علاقه مندانِ دست تهی که از دنیا جز فساد و نکبت آن را ندارند، و بی علاقه های دارای ملک و حشمت که جمع بین دنیا و آخرت نمودند و به سعادت داریْن رسیدند؛ و اشاره به این نکته در احادیث شریفه شده، مثل قول امام سجاد (ع): الدُّنْیا دُنْیاءان: دُنْیا بَلاغٍ وَ دُنْیا مَلْعُونَةٍ؛ دنیا دو گونه است، دنیایی که انسان را – به مطلوب نهایی که سعادت دنیا و آخرت است – می رساند و دنیایی که او را – از آن مطلوب – دور می کند. گاهی از خود دنیا تکذیب بلیغ شده به اعتبار تعلق به آن، یا برای صرف علاقه از آن؛ و ذکر اخبار متعلقه ی به این باب و جمع آن و بیان اعتبار عقلی در آن، از وظیفه ی این مختصر خارج است.
پس معلوم شد از برای انسان دو دنیا است: یکی ممدوح و یکی مذموم. آنچه ممدوح است، حصول در این نشئه که دار التربیة و دار التحصیل و محل تجارت مقامات و اکتساب کمالات و تهیه زندگانی سعادتمند ابدی است که بدون ورود در اینجا امکان پذیر نیست… عالم ملک، که مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است، به یک معنی مذمتی ندارد، و آنچه مذموم است دنیای خود انسان است، به معنی وجهه ی قلب به طبیعت و دلبستگی و محبت آن است که منشأ تمام مفاسد و خطاهای قلبی و قالبی است.
و هر چه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پرده ما بین قلب و حق بیشتر و غلیظ تر شود. آنچه در بعضی از احادیث شریفه است که از برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجاب های ظلمانی، می تواند همین تعلقات قلبیه باشد به دنیا و هر قدر تعلقات بیشتر باشد، حجاب ها زیادتر است و هر چه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظ تر و خرق آن مشکل تر است.
4. گناه و عصیانگری
بزرگترین مانع نیل به مقام قرب الهی، ارتکاب گناه است. دلی که آلوبه به گناه است هرگز نمی تواند مرکز تابش انوار الهی و فیوضات رحمانی باشد، هنگامی که قلب انسان در اثر نافرمانی خدا، مرکز فرماندهی شیطان شد، چگونه میتوانند فرشتگان مقرب الهی در آن فرود آیند؟!.
امام صادق (ع) می فرماید: اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نکتة سوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتى تغلب على قلبه فلا یفلح بعدها ابدا؛ وقتی انسان مرتکب گناه شد یک نقطه سیاه در قلبش پیدا میشود، پس اگر از گناه توبه کرد نقطه سیاه محو میگردد و اگر همچنان به معصیت ادامه داد، نقطه سیاه نیز تدریجا بزرگ میشود تا اینکه بر مجموع قلب غلبه نماید، در اینصورت هرگز به فلاح و رستگاری نخواهد رسید.
آن حضرت در سخن دیگری می فرماید: ما من شى ء افسد للقلب من خطیئته ان القلب لیواقع الخطیئة فلا تزال به حتى تغلب علیه فیصیر اعلاه اسفله؛ برای قلب انسان چیزی بدتر از گناه نیست، زیرا گناه با قلب به جنگ و ستیز میپردازد تا اینکه بر آن غلبه کند، در این صورت قلب واژگون میگردد.
قلب گناهکار واژگون است و برخلاف مسیر حرکت می کند، چنین قلبی چگونه میتواند به سوی مقام قرب حرکت کند و افاضات و اشراقات الهی را بپذیرد؟! بنابراین، بر انسان مرید فرض و واجب است که در آغاز خودسازی در تزکیه و تهذیب نفس خویش از گناهان بکوشد، آنگاه وارد ریاضت و ذکر و سلوک عرفانی شود، وگرنه سعی و تلاش او در ذکر و عبادت، قرب آور نخواهد بود.
5. تبعیت از شیطان:
بزرگ ترین مانع گمراهی و انحراف از راه خدا و صراط مستقیم عبودیت و سلوک، وسوسه های و القائات شیطان است. منظور از شیطان، فقط ابلیس نیست، بلکه هر نیروی گمراه کننده از مسیر بندگی خدا را شامل می شود. کار اصلی شیاطین ایجاد انحراف از صراط مستقیم بندگی خدا و کمال انسانیت است و برای این کار قسم خورده و لذا او را دشمن قسم خورده صراط مستقیم بندگی می دانند.
شیطان در سپیده دم خلقت آدم (ع) به همراه تمام ملائکه مامور شد تا بر او سجده کند: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ َسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ؛ و یاد آر زمانی را که به ملائکه گفتیم: بر آدم سجده کنند، پس همه سجده کردند، مگر ابلیس که از روی استکبار از سجده بر آدم خودداری کرد و از کافران بود.
خدای متعال می خواست با این امر برتری آدم (ع) بر ملائکه را نشان دهد. ملائکه سجده کردند و برتری انسان را پذیرفتند، اما شیطان نپذیرفت و سجده نکرد. علت سجده نکردن شیطان این بود که خود را برتر می دانست و گفت من از آتش و آدم از خاک است. شیطان به ظاهر خاکی آدم نگاه کرده بود و عظمت و توانایی های روح او را نمی دانست، ولی به دلیل سجده ملائکه بر آدم، حس حسادتش بر آدم برانگیخته شد و پس از رانده شدن از درگاه الهی با این خطاب: قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ؛ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ؛ تو اخراجی و از درگاه خویش او را راند و فرمود: به درستی که لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود.
دشمنانه اظهار داشت: قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ؛ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ؛ من بر سر راه مستقیم بندگی تو، در برابر آن ها کمین می کنم، سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها، به سراغشان می روم، و بیشتر آن ها را شکرگزار نخواهی یافت.
شیطان تصمیم گرفت نگذارد انسان با پرستش خدای تعالی به کمال و سعادت واقعی خود برسد، بدین جهت به منحرف نمودن انسان از مسیر عبودیت پرداخت و این راه را از بت پرستی تا نفس پرستی پیشه کرد و هر گاه به شکلی آن را برای انسان جلوه گر شد تا آدمیان را از مسیر یکتاپرستی دور نماید.
برخی دام های شیطان برای گمراهی انسان
1. دنیا آرایی
شیطان با زینت دادن حیات دنیا در چشم انسان، آدمی را به تجملات دنیوی می فریبد و او را چنان سرگرم داشته های دنیوی و عالم طبیعت می کند که به کلی ماورای طبیعت و خدا و عالم آخرت را فراموش نماید. شیطان گفت: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ خدایا به سبب آنکه مرا گمراه کردی، هر آینه آنچه در زمین است، برای مردم زینت می دهم، تا ایشان را گمراه کنم. یکی از طرق گمراهی همین زینت گرایی افراطی مادی است که برای فریب و غافل سازی انسان از ماورای طبیعت به کار گرفته می شود.
2. انحراف سازی:
انسان در میان فطریات خویش، حس فطری پرستش دارد و از طریق پرستش موجود سراسر کمال، می خواهد به کمال و تعالی برسد. شیطان بعد از رانده شدن به خدای متعال گفت: فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ؛ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ؛ اکنون که مرا گمراه ساختی، بر سر راه مستقیم تو در برابر آن ها کمین می کنم! سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغشان می روم و بیشتر آن ها را شکرگزار نخواهی یافت! همه این دام ها برای آن است که شیطان ریشه همه خوبی ها و کمالات انسان را در توحید و خداپرستی و قرب به خدا می داند و به دلیل دشمنی، نمی خواهد انسان به اهداف بلند انسانی خود برسد.
شیطان نیاز پرستشی انسان را از طریق انحراف در پرستش تامین می کند. مانند عرفان های کاذب که نیاز عرفانی انسان را از طریق عرفان های مادی و بدلی تامین می کنند و این هم از ترفتند های شیطانی است.
3. زشتی آرایی
شیطان با زیبا جلوه دادن کارهای زشت انسان، او را به گناه کاری و لغزش گری ترغیب می کند. تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ؛ به خدا سوگند ، به سوی امت های پیش از تو پیامبرانی فرستادیم امّا شیطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولیّ و سرپرستشان است و مجازات دردناکی برای آن ها است!
4. وعده دهی دروغ
یکی از دام های شیطان، وعده های دروغ و آرزوهای دراز است که باعث فریب می شود. یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً؛ شیطان به آن ها وعده می دهد و در آرزوها می افکند ، و جز وعده فریبنده به آن ها نمی دهد.
5. بیم آفرینی از آینده
دیگر وسوسه شیطان ایجاد ترس از آینده و نامید سازی است. الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ؛ شیطان شما را ( به هنگام هر انفاقی ) وعده فقر می دهد و شما را به کار زشت (بخل و غیره) امر می کند و خداوند شما را وعده آمرزش از جانب خود و فضل و فزونی می دهد ، و خدا صاحب سعه (وجودی ، توانی و رحمتی) و دانا (به همه چیز) است.
6. لقمه حرام:
به بیان ملا صدرا، انسان، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است، یعنی همین جسم است که تبدیل به روح مجرد می شود و ادامه پیدا می کند. بدن طفل، درچهار ماهگی، هنگامی که در حالت اعتدال مناسب قرار گرفت، کم کم زنده می شود و روح پیدا می کند. پس روح در خارج از بدن انسان وجود داشته باشد که ناگه از خارج به جنین اضافه شود، خود بدن به روح تبدیل می شود.
از این رو در یک فرایند مهم و کلی تمام سلوک معنوی و روحی انسان از تغذیه شروع می شود و این غذا است که به علم و معرفت و شهود و حیات و زنده بودن وجاودانه شدن تبدیل می شود.
این نکته اهمیت و تاثیر مثبت و منفی غذا روشن می سازد. غذای حرام، نجس و خبیث و ناپاک، انرژی منفی دارد و مانع سلوک است؛ چون نمی تواند به علم و فکر و دانش و معرفت حقیقت تبدیل شود و این انرژی تنها در غذای حلال و پاک و طیب وجود دارد.
همچنین حرام خواری آثار و تبعات دامنگیر و ناخوشایندی دارد که یکی از آن ها مانعیت برای خودسازی و بندگی خدا است. تصرف غیر مجاز در اموال دیگران که از آن به خوردن مال حرام یا همان لقمه حرام یاد می شود؛ خواه ناخواه آثاری در پی خواهد داشت که می توان آن ها را به وضوح و تاکید قابل توجه در منابع دینی و کلام بزرگان دین و اخلاق، ردیابی کرد. به تعبیر شاعر:
دهد رزق حلال، آسایش دل شود بر طاعت دلدار، مایل.
حرام از دل بَرَد مهر و وفا را کند ناپاک، قلب باصفا را.
در حدیثی قدسی آمده است: فَمِنْکَ الدُّعَاءُ وَ عَلَیَّ الْإِجَابَةُ فَلَا تَحْجُبْ عَنِّی دَعْوَةً إِلَّا دَعْوَةَ آکِلِ الْحَرَامِ؛ بنده من! تو دعا کن؛ که من ضامن اجابت آنم، بدان که تمام دعاها به پیشگاهم اجابت می شوند؛ جز دعای کسی که از حرام میخورد.
رسول خدا (ص) در پاسخ به کسی که گفت دوست دارم دعایم مستجاب شود؛ چه کنم؟ فرمود: طَهِّرْ مَأْکَلَکَ وَ لَا تُدْخِلْ بَطْنَکَ الْحَرَامَ؛ لقمهات را پاک کن (تا مبادا به حرامی آلوده باشد) و مراقب باش هیچ نوع حرامی را درون شکم نکنی.
امام حسین (ع) در روز عاشورا وقتی دید که کلام حقش در دل کوفیان اثر نمیکند، علت این سخت دلی و عدم کرنش در برابر حق را لقمههای حرامی برشمرد که شکم های آنان از آن پر شده بود: کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُم؛ شکم هایتان از حرام پر شده و بر قلب هایتان مُهر خورده است. امام صادق نیز (ع) می فرماید: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاسٍ؛ خداوند متعال دعایی را که از قلبی سخت و بی رحم برخاسته باشد اجابت نمی کند.
از این دو روایت به دست می آید که حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند و انسان حرام خوار قلبش سخت شده، در برابر حق، نرمش نشان نخواهد داد. ممکن است کسی بپرسد کوفیان چگونه شکم های شان را از حرام انباشته بودند. در پاسخ باید گفت حداقلش این است غذای آن چند روزی را که آنان در کربلا مستقر بودند، عمر سعد به آن ها غذای حرام می داد، لذا شکم هاشان همه از حرام پر بود و از این رو هر وقت ولیّ خدا اراده می کرد که با آنان سخن بگوید، سر و صدا می کردند و هلهله سر می دانند و حاضر نمی شدند تا به کلام آن حضرت گوش فرا دهند تا جایی که امام (ع) خطاب به آن ها می فرماید: وَیلَکُم مَا عَلَیکُم أن تَنصِتُوا إلَیَّ فَتَسمَعُوا قَولِی؛ چرا ساکت نمی شوید تا حرفم را بشنوید؟ اینجا بود که خود حضرت علت را بیان کرد و فرمود: فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ.
از منظر رسول خدا (ص): إِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِی جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْأَرْضِ؛ هرگاه لقمه ای حرام در شکم بنده ای از بندگان خدا قرار گیرد، تمام فرشتگان زمین و آسمان او را لعنت می کنند؛ یعنی دوری رحمت الهی را از او درخواست می کنند. شاید علتش این باشد که دست به دعا بر می دارند و به خداوند متعال عرضه می دارند که خدایا این شخصی که غرق در نعمت های حلال تو است، اما دست به حرام دراز کرده را از آن حلال های بی شمارت محروم کن!
همچنین فرمود: الْعِبَادَةُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَالْبِنَاءِ عَلَى الرَّمْلِ؛ عبادت کسی که حرام خواری می کند، مانند ساختمانی است که بر روی شن زاری روان بنا شده باشد. بی شک چنین ساختمانی آن چنان سست است که با اندک حرکتی فرو ریخته و چیزی از آن باقی نمی ماند.
با توجه به این روایت شریف و آیه صد و نُه سوره توبه که می فرماید: کسى که بنیاد (امورش ) را بر لب پرتگاهى سست و فرو ریختنى نهاده! آن بنا با بنا کننده اش در جهنم سقوط مى کند. به دست می آید که در فرهنگ قرآن کریم چنین کسی که هم عابد است و هم حرام خوار؛ عبادتش سودی به حال او نخواهدکرد و بزودی خودش به همراه ساختمان عبادتش به قعر جهنم سقوط خواهند کرد. مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَآن هارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ؛ پس آیا کسی که اساس ( دین ) خود را بر پایه تقوای الهی و رضای او نهاده بهتر است یا آن کس که بنیان خود را بر لب پرتگاهی سست و در شرف سقوط نهاده و آن بنا او را در آتش جهنم سرنگون سازد؟! ( اعمال مؤمن بر پایه ایمان و اخلاص ، و اعمال کافر بر پایه ظنّ و شک در اصول است و عاقبتش جهنم است ) و خدا گروه ستمکاران را ( پس از اتمام حجّت ) راهنمایی نمی کند.
رسول خدا (ص) می فرماید: مَنِ اکْتَسَبَ مَالًا حَرَاماً؛ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ صَدَقَةً وَ لَا عِتْقاً وَ لَا حَجّاً وَ لَا اعْتِمَاراً؛ وَ کَتَبَ اللَّهُ بِعَدَدِ أَجْزَاءِ ذَلِکَ أَوْزَاراً؛ وَ مَا بَقِیَ مِنْهُ بَعْدَ مَوْتِهِ کَانَ زَادَهُ إِلَى النَّارِ؛ کسی که کسبش حرام است، خداوند هیچ کار خیرى را از او نمى پذیرد، چه آن کار صدقه باشد چه آزاد کردن بنده؛ حج باشد یا عمره، خداوند متعال به عوض پاداش این کارها، گناه براى او ثبت مى کند و آنچه پس از مرگش باقى مى ماند، توشه دوزخ او خواهد بود.
امام صادق (ع) نیز می فرماید: اگر کسی با مالی که از راه حرام به دست آورده است و عازم حج شود، هنگامی که لبیک می گوید، جواب رد به او می دهند که: لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْکَ، و این نشان از مردودی عمل او است، اما اگر مال او از راه حلال کسب شده باشد، پاسخ مثبت به او داده می شود که: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ، و این نشان از قبولی عمل او خواهد بود.
امیرالمومنین (ع) در وصیت خود به امام حسن (ع) می فرماید: وَ لَا یَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ أَکَلَ مَالًا حَرَاماً لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ؛وَ لَا یَشْرَبُ مِنْ حَوْضِهِ وَ لَا یَنَالُ شَفَاعَتَهُ؛ به خدا سوگند به خدا سوگند به خدا سوگند کسی که ذره ای مال حرام بخورد، در قیامت از رسول خدا (ص) دور می افتد و از حوض کوثر نمی نوشد و مشمول شفاعت آن حضرت نمی گردد. در جای دیگری ایشان فرمود: لَیْسَ بِوَلِیٍّ لِی مَنْ أَکَلَ مَالَ مُؤْمِنٍ حَرَاماً؛ کسی که به حرام، مال مومنی را بخورد، هرگز دوستدار من نیست.
همچنین در روایتی رسول خدا (ص) فرمودند: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ أَنْ یَدْخُلَهَا جَسَدٌ غُذِّیَ بِحَرَامٍ؛ همانا خداوند ورود بدنی را که از حرام تغذیه کرده، به بهشت ممنوع کرده است.
در یک جمع بندی از آنچه گفته شد، می توان گفت:
یک. استجابت دعا، شرابطی دارد که از اساسی ترین آن، ترک لقمه حرام است، پس انسان حرام خوار، راهی به اجابت دعا ندارد. وقتی دعای انسان حرام خوار نزد خداوند شنیدنی نباشد، پس طی کردن مسیر تقرب و کمال و تعالی برای او بسیار دشوار خواهد بود، این است که گفته می شود، لقمه حرام از موانع اساسی سیروسلوک است.
دو. فلسفه این عدم استجابت آن است که انسان حرام خوار، قلبی سنگ و سخت خواهد داشت و کسی که با سنگدلی خدا را بخواند، خواسته اش اجابت نمی شود. در واقع اگر سخن انسان نازکدل و نرمخو به خدا راهی دارد، لقمه حرام، مانع نازکدلی و عامل منع اجابت خواهد گردید. امام حسین (ع) نیز فرمود، درون شما کوفیان با چنین سفره هایی، مهرخورده و قلب زنگار گرفته شما، شنوای سخن حق و حق طلبان نخواهد بود.
سه. می توان در یک تعمیم صحیح و منطقی گفت، انسان حرام خوار نه فقط از شنیداری سخن امام معصوم (ع) سرباز می زند، بلکه گوشش شنوای هیچ سخن حقی نخواهد بود، مگرآنکه آن سخن حق موافق میل و خواسته اش باشد. لعنت فرشتگان بر چنین کسی، به معنای “دورباد” خواندن آنان از رحمت حق تعالی است. مگر نه این است که گوش، از مظاهر رحمت الهی است و گوشی که شنوای سخن درست و حق نباشد، از این رحمت به دور خواهد بود.
چهار. در روایت دیگری، بین سفره و سیره دینی انسان پلی از ارتباط زده شده است. انسانی که سفره ناپاک دارد و لقمه حرام بر آن گرد می آورد، هیچ یک از مناسک دینی از او پذیرفتنی نخواهد بود. همگان شنیده ایم که نماز در راس عبادات است و: “ان قبلت، قبل ماسواها”، با این همه، احادیث نشان می دهد پیش نیاز نماز، تحصیل لقمه پاک و حلال است و اگر لقمه ناپاک باشد، مجالی برای ارزیابی و سنجش نماز نخواهد رسید.
پنج. با آنکه لقمه حرام اثر وضعی دارد، اما جهل به حرمت آن باعث می شود که انسان در پیشگاه خداوند صاحب عذر مقبول باشد. سخن امام حسین (ع) به کوفیان نشان می دهد که آنان از حرمت لقمه های اموی خبردار بودند و معنای آن این است که رفتار آنان در حادثه کربلا، رفتاری از سر آگاهی بوده است و تقبیح بی مانند رفتار وقیحانه لشکر کوفی ها به معنای تقبیح لغزش های آگاهانه انسان است.
شش. وقتی در ادبیات دینی از “الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله” سخن به میان می آید، یعنی سیروسلوک در خلأ رخ نمی دهد، بلکه تلاش های انسان جهت فراهم ساختن سفره حلال برای خانواده، خود بخشی از سلوک است و اجر مجاهدت بر آن مترتب.
هفت. منطبق بر سخن امام علی (ع) هر آن کس که به حرام، مال مومنی را تصاحب و تناول کند، به واقع دوستار و شیعه علوی نیست. این کس می تواند فرد یا گروه عادی باشد یا صاحبان قدرت و مسئولیت. اما این بدان معنا نیست که تصاحب و تناول اموال انسان غیر مومن، جایز است، پس واژه مومن، فقط قید توضیحی است.
7. پرخوری:
از آنجا که خوراک و غذا، جسم، روح، عقل و دل را سنگین ساخته، مانع پرواز روح ملکوتی می شود، سالک باید در طعام و خوراک دقت آمیخته با وسواس داشته باشد؛ هم غذای پاکیزه و خوب بخورد، هم غذای پاک و حلال و هم در خوردن، متعادل باشد؛ نه آنگونه که از شدت پرخوری، فربه و انگشت نما شود یا حال و حلاوت نیایش و دعا را از کف بدهد و نه آنگونه که از شدت کم خوری و خود نگه داری، رمقی در وی برای عبادت پر نشاط و زندگی سودمند و موثر نماند.
خوردن و آشامیدن از لوازم اصلى استمرار حیات مادى انسان است و بدون آن، هیچ انسانى قادر به ادامه زندگی و انجام تکالیف اساسى خویش و همچنین حرکت در مسیر کمال یابى نخواهد بود، زیرا جسم انسان چون مرکبى است که روح را حمل مىکند و اختلال در کار این مرکب، اختلال در کار روح را پدید مىآورد، با این همه نباید میانه روی را از کف داد.
اساسا از یک منظر، علت اصلی تغذیه می تواند، قوت گرفتن برای بندگی خدا تلقی شود. از آن روی در برخى روایات به نقش ابزارى خوردن برای عبادت و انجام فرائض و تکالیف اشاره شده است.
در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده است: خدایا در نان ما برکت عطا کن و بین ما و نان جدایى میفکن، زیرا اگر نان نباشد؛ قادر به اداى نماز و روزه داری و انجام فرایض پروردگارمان نخواهیم بود. همچنین هنگامى که مردى از ابوذر درباره برترین اعمال پس از ایمان پرسش کرد، وى پاسخ داد: نماز و خوردن نان! آن مرد با شگفتى به ابوذر نگریست و شاید از فهم نسبت بین این دو نکته درماند. ابوذر ادامه داد: اگر نان نباشد، خداوند عبادت نمىشود.
از نگاه ابوذر انسان براى کسب توانایى جهت انجام عبادت به خوردن نان و قوت بدن نیاز دارد. با توجه به این گونه روایات و حکایات، هدف انسان مؤمن از خوردن غذا، آمادهسازى جسم براى انجام تکالیف عبادى وفرایض دینى است و این نوع نگاه به مراتب والاتر از نگاه طبیعى به آن است که گفته شود، غذا می خوریم تا سیر شویم.
بنابراین اگر اهل معرفت گفته اند:
صمت و جوع سحر عزلت و ذکر به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام.
و گرسنگی را عامل کمال یابی انسان خوانده اند، مقصودشان از گرسنگی، کناره گیری از غذا نیست که این شیوه مرتاضان است.
خلاصه آنکه مراقبات مربوط به خوراک از اهمیت ویژه ای برخوردار است. حتی برخی بزرگان به درستی گفته اند: سلوک راه خدا از کم خوری و سفره شروع می شود. اگر کسی از سفره و زیاده خواهی های شکم خود شکست بخورد، سالک شکست خورده خواهد بود. این شکست، به معنای ایجاد یک مانع است و مانعیت پرخوری و پرخوابی برای خودسازی و بندگی امری کاملا آشکار است. کسی که شهوت غذای فراوان و خواب گران دارد و از این دو، بیش از حد تعادل و نیاز بدن بهره می گیرد، شاید لذت عبادت را به خوبی درک نکند و فرصت های بندگی و درخشندگی را از دست بدهد.
ناگفته پیدا است که کشش شهوات می تواند انسان را به بند کشد و از بندگی خدا باز می دارد و غذای بسیار و خواب آلودگی گرانبار باعث سستی بدن می شود و حتی ممکن است قوه تعقل انسان را از شکوفایی باز دارد، بل عقلانیت انسان را زایل نماید و نشاط عبادت را از انسان بستاند. پس اگر کسی بخواهد به مقام بندگی برسد، حتما باید شکم و شهوت خود را مدیریت نماید، زیرا خداپرستی و شکم پرستی قابل جمع نیستند.
در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: و اقرب ما یکون العبد من الله اذا جاع بطنه و ابغض ما یکون العبد الی الله اذا متلأ بطنه؛ نزدیک ترین موقعیت و حالت بنده به خدا وقتی است که گرسنه باشد و دور ترین حالت آن هنگام است که شکم خود را (بی اندازه) پر کرده باشد.
رسول خدا (ص) می فرماید: کل وانت تـشتهی وامسک وانت تشتهی؛ زمانی کـه میل بـه غـذا داری غـذا بخور و در حالی کـه هنوز از میل و اشتها به خوردن کاسته نشده، دست از خوردن بکش. مفهوم این روایت آن است که احساس گرسنگی برای مومن سازنده است و لازم است همواره این احساس را در خود حفظ کند، البته به صورت متعادل، چون گرسنگی مفرط، باعث ضعف قوای بدنی و در نتیجه، احساس کسالت و دوری از نشاط عبادت می شود.
از نگاه امام صادق (ع): خواب بسیار، از خوردن آب بسیار ناشى مى شود؛ زیرا با خوردن زیاد آب، بلغم و رطوبات در مزاج انسان بیشتر می شود که موجب خواب می گردد و خوردن آب بسیار، از خوردن غذاى بسیار ناشی می شود.
خوردن و خوابیدن باعث می شود انسان فرصت عبادت را از دست داده و روز قیامت دست خالی محشور شود. از حضرت رسول خدا(ص) نقل شده است: از خواب بسیار برحذر باشید؛ زیرا خواب زیاد آدمی را در قیامت فقیر می¬کند.
پس در سیروسلوک هم بر حلال خوری تاکید می شود و هم بر کم خوری و رعایت این دو نکته برای اهل مراقبه و خودسازی از الزم لوازم است. اولیاى دین و نیز حکیمان، همواره به کمخورى و پرهیز از افراط در خوردن و آشامیدن سفارش اکید داشتهاند. این مسئله امروزه نیز مورد تأکید پژوهشگران طب، به عنوان راز سلامت و پیشگیرى از بیمارىها مطرح است. در روایت کلینى از امام باقر (ع) آمده است: چیزى نزد خداوند، مبغوضتر و ناپسندتر از شکم پر نیست. آنگاه که شکم پر شود، ره طغیان در پیش گیرد و به گفته برخى از حکما: زیاد نخورید تا زیاد بنوشید تا زیاد بخوابید تا زیاد حسرت بخورید.
پس بهترین رمز سلامتی آن است که انسان با وجود اشتها به غذا از آن دست بکشد. امام علی (ع) بـه امام حسن (ع) می فرماید: اگر می خواهی سالم بمانی و از پزشک بی نـیـاز شـوی ، چهار امر را رعایت کن:
1. اگر میل به غذا نداری، نخور؛
2. تا زمانی که سیر نشده ای و اشتهـا باقی اسـت دسـت از غـذا بـکـش؛
3. غـذا را پس از جویدن کامل در دهان، فرو بده؛
4. قبل از خواب قضای حاجت کن.
امـام رضـا (ع) می فرماید: لو ان الناس قصدوا فی الطعام لاعتدلت ابدانهم؛ اگر مردم در خوردن غذا میانه رو باشند، بدن های آنان اعتدال پیدا می کند.
پیامبر اکرم (ص) نیز می فرماید: ما ملاء آدمی وعاء شرا من بطن حسب الادمی لقیمات یقمن صلبه؛ هیچ ظرفی را فرزند آدم پر نکرد که بدتر از ظرف شکم باشد، در حالی که برای ادامه زندگی او چند لقمه کافی است. همچنین آن حضرت فرمود: من قل طعمه صح بدنه و صفا قلبه و من کثر طعمه سقم بدنه و قسی قلبه؛ کسی که کمتر غذا بخورد، بدنش سالم و قلبش با صفا است، افراد پر خور بدنی مریض و قلبی با قساوت دارند.
در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: و اقرب ما یکون العبد من الله اذا جاع بطنه و ابغض ما یکون العبد الی الله اذا متلاء بطنه؛ نزدیکترین حالات بنده به خدا وقتی است که گرسنه باشد و مبغوض ترین حالت او وقتی است که شکم خود را پر کرده باشد.
در عین حال قرآن انسان هایی را کـه برخی غذاها را بر خود حرام می کنند، سرزنش کرده می فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده ، و روزی های پاکیزه را حرام کرده است ؟! بنابراین همان گونه که پرخوری و شکم پرستی شایسته انسان مومن و سالک نیست، حرام کردن نعمت های الهی نیز امر سزاوارانه ای نیست.
8. پرخوابی:
پرخوابی نه فقط خسارت بزرگی بر سالک راه خدا وارد کرده و سرمایه عمر او را تباه می کند، بلکه انسان را با هر عقیده و سطح و صنفی دچار خسران زدگی می نماید. در نقطه مقابل درست خوابیدن و رعایت آداب مربوط به آن، هم برای سلامتی بدن و روان لازم است و هم انسان را برای انجام مراقبات مربوط به خودسازی آماده می کند.
اگر انسان مشکل پرخوابی، کم خوابی یا بدخوابی پیدا کند به تدریج متوجه عوارض آن در زندگی خود خواهد شد، لذا شایسته است که هر کس میزان خواب خود را با توجه به عوامل گوناگون مؤثر در آن (نوع و میزان فعالیت روزانه، شرایط سنی و اقلیمی، وضعیت سلامت روحی و جسمی و …) تعیین نماید.
افراد میانسال معمولا به حدود 6 تا 8 ساعت خواب در طول شبانه روز نیاز دارند که بهتر است حداقل 85 درصد آن در شب و فقط 15درصد آن در روز باشد. معمولاً کاستن از این مقدار خواب، موجب افت بدن، کاهش دقت و کارآیی روزانه، خصوصاً کار فکری می شود.
البته خواب زیاد بیماری نیست، ولی نشانه بیماری است. افرادی که از نظر بدنی سالم اند و از منظر طب فربه و چاق به شمار نمیآیند، حتی اگر خود بخواهند نمیتوانند خواب بیش از حد داشته باشند؛ افرادی که بیش از حد میخوابند نسبت به سایر افراد، بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماریهایی نظیر دیابت و چاقی قرار دارند.
تجربه نشان آن کس که بیش از حد می خوابد، نسبت به خود خشمگین می شود و این حالت به تدریج می تواند تاثیری منفی بر عزت نفس داشته باشد و فرد پس از خواب مفرط، احساس تجدید قوا و پر انرژی بودن نمی کند، بلکه برعکس، کاملا خواب آلود است و گاه دچار چشم درد یا سر درد می شود و گیج و منگ است و حتی ممکن است نتواند حواس خود را جمع کند.
همچنین خواب فراوان و هدر دادن زمان ممکن است، احساس ناخوشایندی را برای فرد به ارمغان بیاورد. از حضرت رسول خدا (ص) نقل شده است: خوردن بدون گرسنگی و خوابیدن بدون خستگی و خندیدن بدون تعجب، نزد خدا به سختی منفور است. در روایتی از امیر مومنان (ع) آمده است: کثرة الأکل و النوم، تفسدان النفس و تجلبان المضرة؛ پر خوری و پر خوابی بدن را فاسد کرده و موجب ضرر آن می شوند.
امام علی (ع) در سخن دیگری می¬فرماید: وای بر آن که به خواب رفته که چه اندازه زیانکار است؛ هم عمرش کوتاه و هم مزدش کم است. با افزایش خواب، انسان از نماز شب که در آیات و روایات به عظمت از آن یاد شده و دارای آثار و نتایج شگفت انگیزی است، محروم خواهد بود.
پیامبر اکرم (ص) می¬فرماید: غذایتان را با یاد خدا و نماز، ذوب (هضم) کنید و پس از آن نخوابید که دل هایتان سخت شده، قساوت پیدا می¬کنند.
خواب و خورت زمرتبه ى خویش دور کرد آنگه رسى به عشق که بى خواب و خور شوى.
9. بیهوده گویی
از موانع خودسازی و سلوک، بسیار گویی و بیهوده گویی است. برخی افراد گویی، شهوت سخن گفتن دارند. این گروه بیشتر از اینکه به خود یا دیگران فایده برسانند، عمر عزیز خویش را هدر داده و فرصتی برای فکر کردن و تلاش برای رشد معنوی نخواهند داشت.
پرگویی نقص آدمی را آشکار می کند و نهاد پاک آدمى، از زیان و کاستى نفرت داشته، انسان را از هر امر زیان بارى باز مى دارد. از سویى عمر، سرمایه اصلى بشر است که زود سپرى مى شود و راهى براى بازگشت آن نیست. با توجه با این دو نکته، خرد آدمى، به ناپسندى گفتار بیهوده حکم کرده، گزافه گو را سزاوار نکوهش مى داند. شریعت هم با صحه نهادن بر حکم عقل، انسان را از این کار باز مى دارد.
رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند: اعظم الناس قدرا من ترک ما لا یعنیه؛ ارزشمندترین مردم کسى است که آنچه را به کار او نمى آید، ترک کند. معنای نهفته در سخن پیامبر (ص) آن است که پرگویی، از قدر و منزلت انسان می کاهد.
مقصود از بیهوده گویى، به زبان آوردن سخنى است که فایده مجاز و مشروع دنیوی یا اخروی، مادى یا معنوى و عقلایى یا شرعى نداشته باشد. سخن گفتن از آنچه براى گوینده بهره اى ندارد، بیهوده گویى است که از آن به شهوت کلام نیز تعبیر شده است؛ البته بى فایده بودن سخن براى گوینده ، به معناى بى ارزش بودن آن براى همگان نیست .
چه بسا سخنانى که براى برخى بى فایده و براى برخی دیگر سودمند و مفید باشد؛ از این رو مفید بودن را مى توان امرى نسبى به شمار آورد؛ اگر چه ممکن است برخى سخنان ، براى همگان بى فایده باشد.
رسول خدا (ص) در حدیث طولانى معراج مى فرماید: (دیدم) دوزخ، هفت در داشت و بر هر درى سه جمله نوشته شده بود. بر در پنجم نوشته بود: و لا تکثر منطقک فیما لا یعنیک فتسقط من رحمه الله؛ و در آنچه بیهوده است، بسیار سخن نگو که از رحمت خدا به دور می مانی.
و همچنین به ابوذر غفارى (ره ) فرمود: الا اعلمک بعمل خفیف على البد ثقیل فى المیزان؟ آیا عملى آسان و سبک براى بدن، و سنگین و پر بها در میزان اعمال به تو بیاموزم؟ قلت: بلى یا رسول الله (ص). قال: هو الصمت و حسن الخلق و ترک ما لا یعنیک؛ عرض کردم: آرى، حضرت فرمود: خاموشى و خوش خلقى و ترک کار بیهوده .
حضرت در این عبارت بر اهمیت و سنگینى اعمال در آخرت اشاره داشته، بر ترک سخن بیهوده تاکید مى فرماید. در جاى دیگر نیز فرمود: من راءى موضع کلامه من عمله قل کلامه الا فیما یعنیه؛ هر کس کلام خود را جزئى از عمل خویش بداند، سخن او کم مى شود؛ مگر در مواردى که براى او فایده دارد. مقصود از عمل، یعنی آنچه که باید در جهان آخرت، برای آن به دنبال پاسخ باشد.
امام على (ع) در سخنی از گزافه گویان اظهار شگفتى مى کند و می فرماید: عجبت لمن یتکلم بما لا ینفعه فى دنیاه و لا یکتب له اجره فى اخراه؛ در شگفتم از کسى که سخنى مى گوید که در دنیا سودى ندارد و در آخرت اجرى نخواهد داشت .
سخن اضافى – اگر چه درباره امرى مفید هم باشد – نکوهیده است؛ زیرا اضافه بودن آن بیهوده است و فایده اى به بار نمى آورد.
رسول خدا مى فرماید: طوبى لمن امسک الفضل من لسانه و انفق الفضل من ماله؛ خوشا به حال کسى که سخن اضافه را حبس می کند و مال اضافه را انفاق.
در سخنى از امیر مؤ منان على (ع) نیز آمده است: شر ما شغل به المرء وقته الفضول؛ بدترین چیزى که آدمى وقت خود را به آن سرگرم مى کند، کارهاى زیادى است (که شامل سخن زیادى هم مى شود).
روزى امیرمؤمنان على (ع) از کنار مردى که فراوان سخن مى گفت، عبور کرد، ایستاد و خطاب به وى فرمود: یا هذا انک تملى على حافظیک کتابا الى ربک فتکلم بما یعنیک ودع ما لا یعنیک؛ اى (مرد!) همانا تو (با این گفتارت) نامه اى را به سوى پروردگارت نزد دو فرشته نگاهبانت، پر مى کنى (گفتار بیهوده تو نوشته مى شود)؛ پس، از آنچه مفید است، سخن بگو و چیز بیهوده را رها کن.
امام حسین (ع) نیز به ابن عباس فرمود: لا تتکلمن بما لا یعنیک فاننى اخاف علیک الوزر و لا تتکلمن بما یعنیک حتى ترى له موضعا فرب متکلم قد تکلم بحق فعیب؛ هرگز از آنچه سودی ندارد، سخن مگو؛ زیرا من از سنگینی آن بر تو بیمناکم و از آنچه سودمند است، همواره سخن مگو تا هنگامى که جایگاهى مناسب براى آن ببینى. چه بسا گوینده اى که به حق سخن گوید (اما در جایگاه نامناسبش)؛ پس بر او عیب گرفته مى شود.
باری کم ترین زیان کلام بیهوده براى شخص متکلم ، تباه شدن عمر او است که بزرگترین سرمایه زندگى او شمرده مى شود. آنچه انسان در این جهان به دست مى آورد، به سبب عمر او است .
انسان مى تواند از این بخش زندگانى، براى جهان آخرت خود توشه بردارد و البته با گفتن سخنان بیهوده که هیچ فایده دنیایى و آخرتى ندارد، این فرصت از بین مى رود. اگر زمانى را که صرف سخنان بیهوده مى کند، به سکوت بگذراند و در سکوتش هم به یاد حق باشد، گنجینه اى بزرگ براى آخرت خویش ذخیره کرده است. افزون بر این، انرژى خود را نیز نگاه داشته است.
سخن بیهوده، زمینه ورود انسان به وادى گناهان زبان را فراهم مى سازد؛ زیرا بیهوده گویى، از شهوت کلام سرچشمه مى گیرد و این اشتها به سخن گفتن، خطرهایى چون غیبت، دروغ و فرو رفتن در باطل را در پى دارد.
کسانى که شهوت سخن گفتن دارند، بسیار آسان تر از دیگران به گفتار حرام دچار مى شوند. روشن است که بیهوده گویى و پر گویى، انسان را به وادى گناه نزدیک مى سازد؛ زیرا سخن درست، اندک است و شخص پرگو براى سخن گفتن، به نادرست روى مى آورد؛ چنان که پیامبر (ص) مى فرماید: من کثر کلامه کثر سقطه و من کثر سقطه کثرت ذنوبه و من کثرت ذنوبه کانت النار اولى به؛ کسى که بسیار سخن می گوید، خطایش فراوان مى شود و کسى که خطایش فراوان شود کار بیهوده اش فزونى مى گیرد و کسى که بیهوده کارى اش فزونى گیرد، دروغش افزون مى شود و کسى که دروغش فراوان شود، گناهانش بسیار مى شود …
گویا بیهوده گویان، سخن را جزو رفتار خویش به شمار نمى آورند و براى همین است که به وادى هولناک گناه کشیده مى شوند.
رسول خدامى فرماید: من لم یحسب کلامه من عمله کثرت خطایاه و حضر عذابه؛ هر کس سخنش را از رفتارش به شمار نیاورد، خطاهایش زیاد و عذابش نزدیک مى شود.
از طرف دیگر توجه به اهمیت و ارزش و آثار سکوت در روایات پیشوایان دین؛ انسان را از پرگویی نگه می دارد. هر قدر انسان کمتر سخن بگوید، لغزش های او کمتر است و هر قدر بیشتر سکوت کند، سلامت او بیشتر است. علاوه بر این تمرین و تجربه سکوت سبب می شود که انسان زبانش را در اختیار خود بگیرد و از طغیان و سرکشی آن بکاهد و به این ترتیب به جایی می رسد که جز حق نگوید و جز به رضای خداوند سخن نراند.
باید توجه داشت که مراد، سکوت مطلق نیست؛ چون بسیاری از مسائل مهم زندگی اعم از معنویات و مادیات و عبادات و فرا گرفتن علوم و فضایل و اصلاح در میان مردم، از طریق سخن گفتن است، بلکه منظور از «قلةالکلام» یعنی کم سخن گفتن، یا به تعبیر دیگر خاموشی در برابر سخنان فساد انگیز یا مشکوک و بی محتوا و مانند آن است.
در حدیثی از امیرالمومنان(ع) می خوانیم: کسی که سخن بسیار بگوید خطا و لغزش او فراوان می شود و کسی که خطا و لغزشش فراوان گردد، حیای او کم می شود و کسی که حیای او کم شود، پرهیزگاری اش کم می شود و کسی که ورعش کم شود، قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ می شود. در حدیث دیگری از آن بزرگوار چنین آمده است: الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره یقاتل؛ سخن مانند دارو است، اندکش مفید و زیادش کشنده است.
در حدیثی جامع و جالب از امیرمومنان(ع) می خوانیم: اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شوی و عیب ها و کاستی هایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوی و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوی و قلبت نورانی گردد.
در یک جمع بندی کلی می توان گفت:
یک. بیهوده گویی که از موانع سلوک خوانده شده است به معنای به کارگیری کلام مهمل که بار معنایی بر آن سخن نتوان یافت نیست، بلکه مقصود آن است که معنای سودمند بر آن کلام بار نباشد. پس انگار جملات و گفتارها یا سودمند است یا ناسودمند و بل زیان بخش و بیهوده گویی به معنای بر زبان راندن سخنان ناسودمند یا زیان بخش است. سخن ناسودمند مانند آنچه که هیچ فایده منطقی بر آن بار نیست و سخن زیان بخش، مانند سخن چینی کردن یا زبان به غیبت و تهمت گشوندن است. این نوع از گفتارها نیز، در زمره گفتارهای بیهوده است.
دو. بیهوده گویی در تلقی متداول، عبارت از همین سخنان ناسودمند یا زیانبار در گفتگوهای متعارف و مانند آن مثل سخن گفتن در خانه یا گپ و گفت های دوستانه و مانند آن است؛ اما به نظر می رسد که می توان برای آن، موارد و مصادیق دیگری نیز جستجو کرد. مانند بیهوده گویی در کلاس درس، بر سر منبر و در مقام موعظه یا غیر آن که به جهت ناسودمند بودن یا زیان آفرینی، شایسته واعظان نخواهد بود. همچنین بیهوده نویسی می تواند ذیل بیهوده گویی بگنجد، مانند کسانی که در سر خویش عشق شهرت یابی دارند و به همین جهت به پرنویسی بی معنا و بیهوده عادت یافته اند.
سه. سخن پیامبر اکرم (ص) بین ارزشمندی و هیبت فرد و نوع و میزان سخن گفتن وی، پلی از ارتباط زده است؛ بدین معنا که انسان پرگو، ناخواسته از قدر و قیمت خویش می کاهد. هم چنین بین ترک بیهوده گویی و جلب رحمت پروردگار نیز، نسبت در افکنده است. ممکن است از آن رو که زبان از نعمت های انکار ناکردنی خداست و بیهوده گویی به معنای به کارگیری نامناسب این نعمت است، لذا بیهوده گویی عین دور افتادن از رحمت الهی باشد. همچنین در سخن پیامبر (ص) ترک ما لا یعنی، اعم از ترک بیهوده گویی و غیر آن است.
چهار. پیامبر اکرم (ص) علاقه فرد به بیهوده گویی را به عنوان یکی از موانع رستگاری انسان می داند؛ زیرا همین علاقه باعث لغزش های فرد شده و این لغزش ها، دامنه می یابد و فرد را به گناهان پر آسیب سوق می دهد. همچنین از نگاه پیامبر (ص) گفتارهای انسان در نامه اعمال او ثبت و ضبط می شود، اگر به چنین نگرشی دست یابیم هم در سخن گفتن مراقب خواهیم بود و هم در انتخاب کلمات و جملات، دقت وسواس آمیزی به خرج خواهیم داد.
پنج. در عین حال باید این نکته مد نظر قرار گیرد که اگر بیهوده گویی از موانع سیروسلوک است و از آن باید پرهیز نمود، ترک سخن به هنگام لزوم و ضرورت، مانند آنجا که دفاع از عرض و آبروی فرد یا مال و ثروت او در میان است، نیز از موانع اصلی سیروسلوک اخلاقی است. در حقیقت اخلاق دینی نمی خواهد کسی به بهانه ترک بیهوده گفتاری، درمواقع لزوم، ترک مسئولیت کند.
10. لذت طلبی افراطی:
از مشخصه های عصر ما که شاید بتوان آن را زمان جاهلیت مدرن معرفی کرد، لذت گرایی افراطی مادی است که باعث شده انسان امروزی لذت های معنوی و شیرینی بندگی و عبادت خدا را درک نکند و با تغییر ذائقه ای که عمدتا تحت تاثیر هجوم فرهنگی غرب مدیریت شده، به سمت لذت بردن از اموری چون موسیقی و رقص و آواز برود. در این جاهلیت، علم و تکنیک، بهداشت، سیاست، اقتصاد و سرمایه های عظیم مادی و انسانی، وسیله تقویت روح حیوانی بشر شده و فضایل روح انسانی، قربانی لذات شهوانی و غریزی گشته است.
بشر امروزی به جای آن که از فقر زدایی لذت ببرد، از به فقر کشیدن ملت ها لذت می برد. به جای لذت بردن از عفت، پاکدامنی، غیرت، عبادت، انس با خدا و معنویت، بخشش، ایثار و مانند آن، از فحشا، ظهور شهوات، رقص و آواز و موسیقی و بی تفاوتی در برابر مسائل معنوی جامعه ملتذذ یا دست کم سرگرم می شود.
گروهی به شیوع رقص و موسیقی و لهو و لعب حرام و لذات جنسی نامشروع مشغول اند و گروهی هم در برابر آن ها ساکت نشسته و چنین است که هر دو دریک صفت به نابودی انسانیت پرداخته اند. عقل و دین، دنیای امروز را بر این جاهلیت محکوم می کند؛ زیرا حقیقت انسان، حقیقتی شهوانی نیست، تا تلاش او محصور در رسیدن به لذات شهوانی گردد.
قرآن کریم چه زیبا به این نکته اشاره و می فرماید:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب؛ در چشم مردم عشق به امیال نفسانی، دوست داشتن زنان و فرزندان، همیان های زر و سیم، اسبان داغ بر نهاده و چارپایان و زراعت آرایش یافته است. همه اینها متاع زندگی این جهانی هستند، در حالی که جایگاه خوب نزد خدا است.
البته نوعی گرایش به لذت جویی مادی در انسان وجود دارد و اساس وجود آن حکیمانه است. مثلا اگر انسان از ازدواج لذت نمی برد، ممکن بود سختی آن را تحمل نکند و نسل بشر منقرض می شد، اما وقتی به افراط کشیده می شود و به صورت بت و قبله آمال انسان ظهور می کند، تمام فکر و ذکر انسان را اشغال می نماید و تخریب کننده انسانیت می شود و آدمی را کاملا از یاد خدا، بندگی و کمال معنوی غافل می نماید.
اما حقیقت لذت چیست؟ حقیقت لذت، عبارت است از ادراک چیزى که ملائم و موافق با طبیعت و روحیه انسان باشد و در مقابل، درک و احساس چیزهایى که ناگوار و مخالف اخلاق و طبیعت انسان باشد، درد آور و موجب کدورت روان و ناراحتی است.
اقسام لذت ها
در یک تقسیم بندی کلی لذت ها بر چهار نوع است:
۱. لذت حسی: لذت هایی که از طریق اعضای بدن و حواس پنج گانه ظاهری نصیب انسان می شود.
۲. لذت خیالی: لذتی که از طریق خیال نصیب انسان می شود؛ مانند لذت در خواب. لذت بردن از ناحیه خیال حضور در جای زیبا، لذت بردن از یک خاطره خوش و مانند آن.
۳. لذت عقلی: لذت بردن از درک حقایق عقلی؛ مانند لذت بردن از کشف فرمول های ریاضی و فیزیک یا قواعد فلسفی و لذت بردن از آگاهی یافتن بر امور علمی.
۴. لذت معنوی و روحی: مانند لذتی که از امور معنوی و بندگی خدا نصیب بنده می شود. البته هدف بنده در امور معنوی و عبادی نباید لذت بردن باشد؛ چون امور عبادی باید خالصانه برای خدا انجام شود، اما به طور طبیعی اهل معنویت و عبادت؛ لذتی نیز عائدشان می شود که کمتر از لذت مادی نیست.
پس اصل لذت بری هر انسانی طبیعی است اما اینکه انسان از چه اموری لذت ببرد، به تربیت اخلاقی او مربوط می شود.
برخی افراد گمان می برند که لذت ها محدود به لذت های حسی و حیوانی است که اگر لذائذ حسی خود را محدود کنند و برای رسیدن به تعالی و کمال از لذت های حرام بگذرند، زندگی سختی خواهند داشت و گمان می کنند که مؤمنان واقعی محروم از هر نوع لذتی هستند و زندگی به کام آنان تلخ است؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا اولا؛ لذت ها محدود به لذت های حسی نیست، بلکه لذت هایی وجود دارد که بسیار بالاتر از لذت های مادی و حیوانی است؛ ثانیا؛ برای آنان لذت های مشروع و هنجاری نیز وجود دارد.
با این همه برتر بودن لذت بستگی به دیدگاه و جهان بینی هر فرد دارد. انسان مؤمن رسیدن به مقام رضایت خداوند را برترین لذت ها می داند، گرچه با آلام جسمی همراه باشد. راه رسیدن به لذت برتر این است که انسان روح خود را حاکم بر جسم و مدیر بر بدن خود گرداند.
هر چند استفاده از لذت های مشروع ناسازگار با رضای الهی نیست، اما برای رسیدن به قرب و محبت الهی باید استفاده از لذت های مجاز نیز متعادل وغیر افراطی باشد؛ چون باعث تغییر ذائقه می شود و این مسئله درک لذت های معنوی را دچار مشکل می سازد.
مثال دیگر از لذت مادی، چشم چرانی است و قبل از این که برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کند، برای خود شخص مضرّ است و موجب آشفتگی، اضطراب، عدم اعتماد به نفس، بی حالی و رخوت نسبت به معنویات، مخصوصاً نماز میگردد. خداوند سبحان زن و مرد را از چشم چرانی نهی نموده، می فرماید: قُل للمؤمنینَ یغُضّوا مِن ابصارِهِم… و قُل لِلمُؤمِناتِ یغضُضنَ مِن اَبصارِهنَّ؛ به مردان بگو دیدگان خود را فرو خوابانند و … به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش را فرو خوابانند. کسی که به چشم چرانی معتاد شد، فکر و خیال و قلبش مشغول دیده میشود و روحش آشفته و ذهنش مشوّش میگردد و هنگام عبادت، قوه خیالش با این آشفتگی به پرواز در میآید و به شاخههایی پرواز میکند که با چشم خود مشاهده کرده است.
11. تجمل گرایی
گرایش به جمال و زیبایی امری طبیعی و فطری است، ولی مراد از تجمل گرایی چنانکه ظاهر واژه نشان می دهد، شکل افراطی آن است که مانع خودسازی است و آدمی را از تهذیب نفس و یاد خدا غافل می سازد. نیز پیامدهای زیانباری را بر اقتصاد سالم خانواده و جامعه بر جا میگذارد و از مصادیق اسراف، تبذیر و مانند آن به شمار میآید.
انسان به زیبایی گرایش دارد، اما در این زمینه باید گرایش به زیبایی مطلق را اصل، و توجه و میل به زیبایی های موجود در پدیده ها را وسیله ای جهت رسیدن به اصل قرار دهد. به عبارت دیگر، میل به زیبایی در موجودات باید در حدی باشد که انحراف اخلاقی و انسانی به دنبال نداشته باشد.
نگاهی هر چند کوتاه، به جوامع غربی و شرقی نشان می دهد که بعد زیبا گرایی انسان در جهت تمایلات شهوانی و حیوانی و نیز در وسایل مبتذلی که دنیای امروز، به خصوص غرب، رواج دهنده آن است، قرار گرفته است.
به عبارت دیگر، زیبایی و زیباگرایی به انحصار تمایلات غیر انسانی در آمده و باعث شده زیبایی های دین، انسانیت و بندگی کم رنگ، بلکه در برخی از جوامع بی رنگ شود. این سخن: طاعه الشهوه تفسد الدین؛ پیروی از خواسته های نفسانی و حیوانی، دین را فاسد می کند، نشان می دهد، حفظ حریم دین با متابعت لذائذ شهوانی امکان ناپذیر است. بنابراین یک عامل مهم در نفی حکمت و مانع رسیدن به حقایق هستی و عبادت خدا، تجمل گرایی است.
در فرهنگ اسلام زیبا گرایی، انسان را به سوی یافتن زیبایی مطلق هدایت می کند. انسان مسلمان وقتی می گوید: اللهم انی اسلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل. اللهم انی اسلک بجمالک کله… ، یعنی بین خدا و جمال پیوند بر قرار می سازد و همه زیبایی های هستی را پرتوی از جمال الهی می بیند. پس انسان فطرتا جمال طلب است، اما باید این جمال طلبی مدیریت و تربیت شود؛ به گونه ای که جمال الهی را ببیند و از خدای متعال جمال خودش را طلب نماید و همین بهانه ای باشد برای مناجات با خدا و بندگی او.
تجمل گرایی مثبت و منفی
گرایش انسان به زیبایی و کمال فطری است. انسان کمال و زیبایی را مطلوب خود می داند و زشتی را به عنوان مصداقی از نقص و کمبود دانسته و از آن میگریزد و گرایش انسان به قدرت برتر خدا، ریشه در همین نکته دارد.
در روایات اسلامی این معنا بارها به اشکال مختلف بیان شده است که انسان باید خداگونه شود و اسماء و صفات الهی را در خود ظهور و تجلی بخشد و متاله (خدایی) گردد. از آن جایی که خداوند جمیل است، زیبایی و جمال را دوست دارد. ان الله جمیل و یحب الجمال؛ انسان نیز به طور طبیعی به جمال و زیباییها گرایش می یابد؛ زیرا میخواهد خدایی شود و این تلاش انسان برای خدایی شدن است که او را به سمت جمال و زیبایی سوق می دهد.
امام صادق(ع) میفرماید: ان الله عز و جل یحب الجمال و التجمل و یبغض البوس و التباوس؛ همانا خداوند زیبایی و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمایی بدش میآید. تجمل در این روایت، خود را به زیبایی در آوردن است، چنان که تباوس، خود را – مانند تمارض- فقیر نشان دادن است. مفهوم سخن حضرت آن است که پیروان او، تا آنجا که می توانند، به گونه ای منش، پوشش و کوشش داشته باشند که مجموعه آنها، زشتی نما نباشد، بلکه زیبایی نما باشد تا موجب گریز دیگران از چنین فردی نشود.
می دانیم که ممکن است در اینجا شبهه ای در ذهن آید و آن اینکه فقه، مانعی بر سر راه پاره ای از تجملات است و نمی گذارد، فرد زیبایی های خویش را عیان سازد تا دیگران به مصداق «من حرم زینت الله» از آن بهره برند. همچنین مانعی بر سر راه تحصیل آسان رزق است و برای آن محدودیت های ویژه ای که در مکاسب عنوان می گردد، قائل شده است؟ در پاسخ باید گفت، قرآن می فرماید چرا رزق پاک و طیب را بر خویش تحریم می کند و روشن است که تحصیل معاش، اگر بدون ضابطه باشد، طیب بودن رزق را تحت الشعاع قرار می دهد. این مسئله در زینت نیز جاری است. حتی ممکن است در کنار هم آوردن این دو که فهم یکی از آنها برای همگان آسان و فهم دومی، کمی دشوار است، از این رو باشد که مخاطبان آیه، فهم یکی را به دیگری تسری دهند.
هیچ کسی نمی پسندد دیگران بدون ضابطه و قاعده، در اموال تحصیل کرده او – که مصداق رزق است – دست ببرند و دسترسی به آنها، به دلیل حریم و حرمتی که دارد، چندان آسان و ارزان و بلا قاعده نیست.
اگر باغبانی، یک سال برای میوه های باغش زحمت بکشد و دیگران بگویند چه کسی طیبات از رزق را ممنوع کرده؟ پس می توان به باغ و حمله ور شد، قطعا فطرت انسانی، چنین سخنی را کج و معوج می یابد. همان فطرت نیز می گوید زینت های بندگان - مانند زینت های زنانه – به مثابه کالای حراج شده نیست و دسترسی بر آنها باید توأم با ضابطه و قاعده باشد. بنابراین نمی توان مستند به آیه ای که می خواهد این بهره مندی ها را ضابطه مند سازد، از آن بی ضابطه گی را استخراج کرد.
هستی براساس اصولی چون عدالت، جمال و نیکویی آفریده شده است. پس انسان میبایست از این زاویه به خود و هستی بنگرد و چنین گرایش به هستی داشته باشد. اصولا بهرهمندی انسان در این فرصت کوتاه عمر، برای شدنهای کمالی، تنها از طریق بهرهگیری از این اصول و قوانین امکان پذیر است. اگر انسان خود را در دنیا برای ابدیت میسازد، باید این سازه، بهترین، کاملترین و زیباترین و معتدلترین باشد.
به سخن دیگر، انسان در دنیا میبایست خدایی (متاله) شود تا در آخرت جلوههای آن را در اشکال گوناگون به تمام و کمال مشاهده نماید. برای دست یابی به این عنوان لازم است که از همه آنچه خداوند از طیبات و کمالات و جمالات آفریده، بهره برد؛ زیرا بهرهمندی درست از نعمتهای الهی مصداق صحیح شکر و سپاس از نعمت است.
خداوند در سوره اعراف درباره بهرهمندی انسان از نعمتهای الهی برای رشد و کمال یابی، در یک جمله تعریضی میفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ بگو چه کسی زینتهای الهی را که خدا برای بندگان خود آفریده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟!
پس زینتهای الهی و زیباییهای موجود در دنیا و همه روزیهای پاکیزه برای انسان آفریده شده تا بتواند در مسیر شدنهای کمالی از آن بهره گیرد و خدایی شود. بنابراین، حرام کردن و تحریم آن ها به معنای کفران و ناسپاسی، بلکه خروج از طبیعت و قوانین حاکم الهی بر جهان و هستی است.
یکی از این زیبایی ها،زیبایی نعمت هایی است که خداوند به أمی بخشیده و نهان و پنهان کردن آن شایسته نیست. از این رو پیامبر اکرم (ص) میفرماید: ان الله یحب اذا انعم علی عبد ان یری اثر نعمته علیه؛ همانا خداوند وقتی نعمتی به بندهای داد، دوست دارد اثر نعمتش را بر او ببیند.
البته افراط در زیبایی سازی به شکل یک بیماری روانی و ناهنجاری رفتاری است. تجمل گرایی همانند رفاه زدگی آسیبهای جدی به ساختار اقتصاد سالم جامعه وارد میکند؛ چرا که موجب میشود تا افراد از صرفه جویی و قناعت طبع بیرون روند و با از میان بردن ثروت و هدر دادن آن، گردش درست اقتصادی را مختل نمایند و در دام ناسپاسی و کفران نعمت گرفتار آید و نعمتهای الهی را تباه سازد؛ زیرا این روحیه و رویه منفی عامل ریخت و پاشها و از میان بردن نعمتهای الهی میباشد.
ریشه این ناهنجاری رفتاری را میبایست در بیماریهای روانی افراد جست وجو کرد؛ زیرا معمولا احساس حقارت، خودبزرگ بینی، خودپسندی، تکبر و فخرفروشی و تفاخر مردم را به سمت و سوی تجمل گرایی میکشاند و زمینه ساز اسراف و تبذیر و ریخت و پاش میشود.
امام علی(ع) که خود پارسای بی مانند تاریخ است، در معرفی الگوهای راستین از زهد و وارستگی از چهار پیامبر یاد کرده که در فکر و عمل از آفت تجمّل پرستی می گریختند، نخست می فرماید: و احبّ العباد الی اللّه المتأسّی نبیه، و المقتصّ لاثره؛ برترین بندگان در پیشگاه خداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق بگیرد و گام به جای گام او نهد، آنگاه چنین توضیح می دهد: پیامبر اسلام (ص) با شکم گرسنه از دنیا رفت، و با سلامت روح و ایمان، به آخرت پرگشود، او تا هنگام رحلت، سنگی روی سنگ نگذاشت (و قصری برای خویش مهیا نساخت) به راستی خداوند چه نعمت بزرگی به ما داد؟ که چنین پیشوای بزرگی به ما عنایت فرمود، تا در خط او حرکت کنیم… سوگند به خدا… آن حضرت بیش از حد نیاز از دنیا بهره نگرفت، پهلویش از همه گرسنه تر بود… روی زمین (بدون فرش) می نشست و غذا می خورد، همچون بردگان متواضعانه می نشست و با دست خود کفش و لباسش را وصله می کرد، و بر مرکب برهنه سوار می شد، حتی کسی را بر پشت سر خود سوار می کرد، روزی پرده ای را در خانه (حجره یکی از همسرانش) آویخته دید که تصویرهایی در آن پرده بود، به او فرمود: غیبیه عنّی فانّی اذا نظرت الیه ذکرت الدّنیا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز که هرگاه چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم.
پیامبر (ص) با تمام قلب خویش از زرق و برق و تجمّلات دنیا چشم پوشید و یاد دنیا را در وجودش میراند، او بسیار دوست داشت که زیورهای دنیا در برابر چشمش قرار نگیرد، دنیا را کاروان سرا قرار داده بود، از این رو دلبستگی به آن را از قلبش زدوده بود… بنابراین پیامبر (ص) را الگو قرار دهید، و در خط او گام نهید، وگرنه راه شما راه هلاکت و سقوط است
در مورد خانه علی و فاطمه (سلام اللّه علیهما) در شب عروسی، روایت شده که آن ها در مدینه کنار مسجد خانه بسیار ساده ای داشتند که مجموعه آن در یک اتاق خلاصه می شد، در کف اتاقش شن نرم ریخته بود و چوبی را از دیواری به دیوار دیگر نصب نموده بودند، تا لباس هایشان را روی آن بیندازند، و پوست گوسفندی را فرش آن اتاق نموده و متکایی از لیف خرما در کنار آن دیده می شد، ولی آن خانه در شب زفاف مناسب نبود، علی (ع) خانه محقّر دیگری که دورتر از آنجا بود اجاره کرد، و بعد از مدتی به خانه قبلی خود بازگشت، و همسایه نزدیک پیامبر(ص) شد و فرزندان برومندش حسن و حسین و زینب و ام کلثوم (علیهم السلام) در همان اتاق ساده به دنیا آمدند، و فاطمه تا آخر عمر در همان اتاق زندگی کرد.
سادگی زندگی او در حدی بود که روزی سلمان او را با چادری پر وصله دید، تعجّب کرد، حضرت زهرا (س) به پیامبر (ص) عرض کرد: سلمان از لباس کهنه من تعجّب می کند، سوگند به خداوندی که تو را به پیامبری برانگیخت، مدت پنج سال است فرش و رختخواب من و علی (ع) در خانه، تنها یک پوست گوسفند است… و متّکای ما از پوستی است که درونش از لیف خرما است. پیامبر (ص) به سلمان فرمود: انّ ابنتی لفی الخیل السّوابق؛ دخترم از پیشتازان در پیشگاه خدا است.
امیر المومنین علی (ع) در روایتی می فرماید: زخارف الدنیا تفسد العقول الضعیفة؛ زرق و برق های دنیا عقل های ضعیف را فاسد می کند. روزی آن حضرت دربصره به عیادت علابن یزید حارثی که از یاران آن حضرت بودند و هنگامی که خانه وسیع علاء را دیدند : فرمود: ترا در این دنیا به خانه وسیع چه نیازی است که درآخرت به چنین خانه ای نیازمند تر هستی؟ تو می توانی با چنین خانه ای سرای آخرت را آباد سازی دراین خانه مهمان نوازی کن واز خویشاوندانت پذیرایی نمای و حقوق خدا را ادا کن که دراین صورت آخرت خویش را تامین کرده باشی
پیامبر اکرم (ص) به ابن مسعود فرمودند: ای ابن مسعود! پس از من، اقوامی میآیند که طعامهای پاکیزه و رنگارنگ میخورند… و خانهها و کاخهایی بنا میکنند و مساجد را به زیور آلات تزیین می نمایند. تمام همت آنان برای دنیا است که به آن دل بسته و اعتماد کردهاند. شرف آنان به درهمها و دینارهاست و تلاششان برای شکم است. آنان بدترین بدها هستند که فتنه از آنان برمیخیزد و به خودشان برمیگردد
امام صادق (ع) فرمود: هر ساختمانی که بیش از احتیاج باشد، در روز قیامت بر دوش صاحبش خواهد بود. این سخن بدان معناست که خدا در فردای قیامت درباره این کار از او حساب کشی خواهد کرد.
12. شهوت گرایی
نیروی جنسی یکی از نیرومندترین غرایز است که از ابتدای تولد به صورت نهفته در وجود آدمی به ودیعه نهاده شده است، تا زمان بلوغ هم چنان دوران آرام و بیتحرکی را پشت سر میگذارد، اما به محض شروع دوران نوجوانی، آرام آرام زمان بیداری و شکفتگی آن فرا میرسد و رفته رفته تمامی وجود نوجوان را در برمیگیرد و بر تمامی رفتار انسان اثر میگذارد. به همین دلیل غریزة جنسی و نیروی شهوت فرد را با مشکلاتی مواجه میسازد.
نیروی غریزه در انسان به قدری قوی است که گاهی باعث شکسته شدن مقاومت افرادی می شود که به علم و عمل مشهور عام و خاص بوده اند. لذا باید کوشید هر چه زودتر پاسخ منطقی و مناسبی برای تامین نیازهای طبیعی و غرایز داشته و زمینه ازدواج را به هر صورت مطلوب یا ممکن فراهم آورد. از منظر دین بهترین و اساسی ترین راهکار کنترل شهوت و ترک گناه، ازدواج است.
البته اصل وجود شهوت در انسان کاملا حکیمانه است و خدای متعال آنرا وسیله بقای نسل بشر قرار داده است، اما این در صورتی است که تعادل در این نیروی محرک حفظ شود و به افراط کشیده نشود. شهوت گرایی افراطی و سرگرم شدن به لذت های جنسی به هیچ وجه با خودسازی و سلوک سرسازگاری ندارد، زیرا خودسازی عمدتا با نیروی عقلانی به پیش می رود و از طریق مهار نفس و جهاد با نفس به مقصد می رسد، در حالی که شهوت عقل انسان را زایل می سازد باعث می شود که نفس افسارگسیخته انسان را به سوی گناهان بزرگی سوق دهد و چه بسا باعث هلاکت انسان می شود.
مراد از شهوت گرایی ارضای این نیاز به صورت های متنوع و نامشروع است، اگر کسی ضررهای جسمی و روحی اعمالی را که به طور غیر مشروع این نیاز را برطرف می کند را بداند و به این درک برسد که این عوارض، زندگی دنیوی و اخرویش را به نابودی می کشاند، هرگز از طریق نامشروع، به تخلیه غرایز اقدام نخواهد ورزید.
ممکن است کسی بگوید، غریزه جنسی، یعنی نیاز و باید به هر نحو ممکن برآورده شود! در پاسخ باید گفت آیا انسان عاقل برای رفع گرسنگی خویش به هر اقدامی دست می زند؟ یا برای سایر خواسته ها، حریم شکنی و هنجار گریزی می کند؟ عقل حکم می کند که در چنین مواردی، خطوط قرمز را مراعات کند و شهوت جنسی نیز از داشتن خط قرمز، مسثتثی نیست.
حال اگر شرایط ازدواج برای کسی مهیا نباشد، باید همان گونه که دین دستور داده است، عفت پیشه کند و نه اینکه روی به ارضای نامشروع نیازهای جنسی اش بیاورد. بدون تردید اگر خداوند غریزه جنسی را در انسان آفریده، قدرت و توان مقابله با گناه را نیز در وجود وی قرار داده است، چرا که خداوند کاری خارج از ظرفیت و توانایی انسان نمی خواهد و بیش از آن هم بر او تکلیف نمی کند.
قرآن کریم می فرماید: وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛ کسانی که قادر به ازدواج نیستند باید عفاف پیشه سازند تا خداوند از فضل خودش ایشان را بی نیاز سازد. خداوند در این آیه، صریحاً دستور به عفاف و خود نگهداری می دهد و این بهترین شیوه و روشی است که با به کار بستن آن روح ایمان و تقوا در انسان پرورش می یابد و سبب تقویت اراده و تسلط بر نفس می شود و روحیه عفّت در انسان زنده می گردد.
حضرت علی (ع) درباره تاثیر بسیار خطرناک شهوت گرایی می فرماید: الشَّهَوَاتُ سُمُومٌ قَاتِلات؛ شهوات، سم های کشنده است. بعضی سم ها بی هوش می کند. بعضی بی حال می کند، بعضی سم ها پادزهر دارد، اما سم شهوت، مرد افکن است. آن حضرت در روایت دیگری فرمود: قَرِینُ الشَّهْوَةِ مَرِیضُ ُ النَّفْسِ مَعْلُولُ الْعَقْلِ؛ شهوت پرست هم معلول فکری است هم بیمار نفسی است. البته حضرت از این تعبیر “قرین الشهوه” استفاده کرده است؛ یعنی کسی که به شکل پردامنه ای از آن استفاده می کند. این شهوت، چه شهوت در شکم باشد و چه شهوت جنسی، حتی اگر حلال باشد و انسان با آن مقارنه پیدا کند (قرین الشهوه)، اندک اندک در عقل و خرد او، کاستی و نقصان را پدیدار می سازد. سعدی علیه الرحمه می گوید:
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
یعنی کسی که می خواهد نور علم و حکمت بیابد، نباید شکم خویش را از لقمه حتی حلال، آکنده و لبریز سازد. خلاصه آنکه بیماری شهوت جنسی، خیلی خطرناک است و منشأ بسیاری از حوادث، جنگ ها، آدم کشی ها در طول تاریخ شده است و سر برصیصای عابد آن پیرمردی که سال ها عبادت و بندگی خدا را کرده را آخرش بر دار برده است.
همچنین حضرت در روایت دیگری می فرماید: لاَ تَسْکُنُ الْحِکْمَةُ قَلْباً مَعَ شَهْوَةٍ؛ حکمت و علم و درایت در قلب شهوت ران جا نمی گیرد. شهوت ران فهم ندارد، شهوت ران قدرت تشخیص را از دست داده است. حکمتی که خداوند به داوود و لقمان داد. حکمتی که خداوند می فرماید: مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً؛ به هر که بدهیم خیلی چیزها به او داده ایم؛ حکمتی که گمشدۀ مؤمن است. نمونه عینی آن افت تحصیلی ای است که در جوانان شهوت ران مشاهده می شود، در حالی که دانشجویان عفیف و پاک در تحصیل علم و حکمت موفق تر و کامیاب ترند.
فروید می گوید: شهوت و غریزه را باید رها کنید تا هر قدر می خواهد خودش را ارضاء کند. این نظریه را قرآن در سوره مبارکه نساء آیه 27 مطرح کرده است، می فرماید: یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ، ان تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیمًا؛ آدم های شهوت ران، گرایش عظیمی به شهوت دارند. شهوت مانند یک اسب چموش می ماند که اگر کنترل نشود حدی برای خواسته های خود نمی شناسد و انسان رابه شهوت پرستی و غرق شدن در آن سوق می دهد و از انسانیت خارج می کند.
13. تنبلی و راحت طلبی:
این واژه و واژگان دیگری مانند: کسالت، تن پروری، راحت طلبی، بطالت، سستی و فتور، از رذایل اخلاقی است و نشانگر کراهت از کار، کاهلی، تن آسایی، طفره رفتن و از کار گریختن است.
تنبلی، گاهی طبیعی است، مانند آنچه امروزه به عنوان «تنبلی چشم» از آن یاد می شود. اما نوع دیگر از تنبلی، ساخته و پرداخته خود انسان است وآدمی با دست خود، چنین شده است!
تنبلی و راحت طلبی از موانع اساسی خودسازی است، به گونه ای که می تواند عمر انسان را به کلی ضایع سازد و باعث خسران و حسرت ابدی او شود. درفرازی از سخنان رسول اعظم (ص) درباره علامت تنبلی در افراد چنین آمده است: اما علامه الکسلان فاربعه یتوانی حتی یفرط ویفرط حتی یضیع ویضیع حتی یضجر ویضجر حتی یاثم؛ علامت تنبل، چهارچیز است: سستی در کار تا سرحد کوتاهی، کوتاهی در کار تا حد تباهی و خرابی کار، تباهی در کار تا حد ملالت (وبی نشاطی) و ملالت تا حد گناه و نافرمانی.
قرآن وقتی سخن از منافقان به میان می آورد، نشانه های آنان را چنین بیان می نماید: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِیلا؛ منافقان می خواهند خدا را فریب دهند درحالی که او آن ها را فریب می دهد، و هنگامی که به نماز بر می خیزند، با کسالت، برمی خیزند ودر برابر مردم ریا می کنند وخدا را جز اندکی یاد نمی نمایند، جالب توجه آنکه، منافقان نیز از منظر قرآن، خدا را یاد می کنند، اما این یادکرد از سویی اندک و از سویی آمیخته به ریا است. در این آیه، منافقان کسل و تنبل در امر اقامه نماز خوانده شده اند.
امام سجاد (ع) درفرازی ازدعای ماه مبارک رمضان چنین می فرماید: اللهم اذهب عنی فیه النعاس والکسل و السامه والفتره والقسوه والغفله والغره؛ خدایا! چرت، تنبلی، خستگی، سستی، سنگدلی،غفلت وفریب خوردگی را از من بزدای، این نیایش گویای نکوهش نسبت به موضوع تنبلی و کسالت است که حضرتش از خداوند خواسته است.
نیز امام صادق (ع) درفرازی از نیایش خود چنین آورده است: اللهم انی اعوذ بک من الکسل والهرم والجبن والبخل والغفله والقسوه والفتره والمسکنه؛ بارخدایا! من به تو پناه می برم از تنبلی، پیری، کم دلی، بخل، غفلت، سنگدلی، سستی وزبونی.
در روایتی دیگر آمده است: اِنَّ اَوَّلَ ماعُصِىَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْیا وَحُبُّ الرِّیاسَةِ، وَحُبُّ الطَّعامِ وَحَبُّ النَّوْمِ وَحُبُّ الرّاحَةِ وَحُبُّ النِّساءِ؛ نخستین چیزهایى که نافرمانى و عصیان الهى به وسیله آن انجام شد شش چیز بود: محبّت (افراطى به مال) دنیا و ریاست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!
درکتاب شریف کافی، بابی به عنوان نکوهش از تنبلی وکسالت «کراهیه الکسل » آمده و در آن به نقل از امام کاظم (ع) آمده است: پدرم (ع) به برخی فرزندانش می فرمود: ایاک والکسل والضجره فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا والاخره؛ از تنبلی وافسردگی بپرهیز، که این دو، تو را از بهره دنیا وآخرت بازمی دارد. در این روایت، افسردگی به عنوان عامل روانی که مانع بسیاری از فعالیت هاست، مورد توجه قرار گرفته که اینکه دامنگیر بسیاری از مردم شده است.
در روایت دیگری امام باقر(ع) فرمود: انی لابغض الرجل او ابغض للرجل ان یکون کسلاناً (کسلان) عن امر دنیاه و من کسل عن امر دنیاه فهو عن امراخرته اکسل؛ از مردی نفرت دارم که درکار دنیای خود تنبل باشد آن کس که در کار دنیای خویش تنبل باشد، در کار آخرتش تنبل تر خواهد بود. این روایت، یکی از بهترین روایاتی است که بین دنیا و آخرت، پیوند برقرار می سازد.
امام صادق (ع) فرمود: من کسل عن طهوره و صلاته، فلیس فیه خیر لامر آخرته. ومن کسل عما یصلح به امر معیشته، فلیس فیه خیر لامر دنیاه؛ هر کس درباره پاکی و نماز خود تنبل باشد، در او خیری (امیدی) برای کار آخرتش وجود ندارد و هر کس در کار معیشت خود تنبل باشد، دراو خیری برای کار دنیایش وجود ندارد.
بنابراین تنبلی درامور گوناگون ودرابعاد مختلف زندگی فردی واجتماعی پیامدهای منفی دارد و در امر سلوک نیز، یکی از برجسته ترین موانع است. اینکه در کتاب های اخلاقی بحث از صفت رذیله ای به نام «دنائت همت» مطرح است، گویا جلوه ای از موضوع تنبلی است که مورد نکوهش قرار گرفته وآدمی را از آن برحذر داشته اند.
14. تعلق، وابستگی و عادت:
یکی از موانع بزرگ سلوک، تعلقات مادی است، چه در علاقه به مال و ثروت تجلی یابد، یا در علاقه به همسر و فرزند خود را نشان دهد و چه در علاقه به جاه و مقام و ریاست نمودار گردد. پس به قول حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
قلبی که با محسوسات انس گرفته و شیفته و دلباخته آن ها است چگونه میتواند از آن ها دست بردارد و به عالم بالا سیر و صعود کند؟ دلی که جایگاه امور دنیوی است کجا میتواند مرکز تابش انوار الهی باشد؟ بهعلاوه برطبق احادیث، حبّ دنیا ریشه تمام گناهان است و انسان گناهکار نمیتواند به مقام قرب الهی صعود نماید.
امام صادق (ع) فرمود: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة؛ محبت دنیا ریشه هرگناهی است.
رسول خدا (ص) فرمود: اول ما عصى اللّه تبارک و تعالى بستّ خصال: حبّ الدنیا و حبّ الریاسة و حبّ الطعام و حبّ الراحة؛ اولین چیزهایی که به وسیله آن معصیت خدا انجام گرفت شش صفت بود: علاقه به دنیا، علاقه به ریاست، علاقه به زن، علاقه به غذا، علاقه به خواب، علاقه به راحتی. حضرت صادق (ع) فرمود: ابعد ما یکون العبد من اللّه عزّ و جلّ اذ الم یهمّه الّا بطنه و فرجه؛ دورترین حالات بنده از خدا وقتی است که هدفی جز سیر کردن شکم و تأمین خواستههای شهوانی نداشته باشد.
جابر میگوید: امام محمد باقر (ع) به من فرمود: ای جابر! محزون و مشغول القلب هستم.
عرض کردم: فدایت شوم، اشتغال و حزن شما در اثر چیست؟ فرمود هرکس که دین صاف و خالص خدا در قلبش داخل شود، از غیر خدا دلش فارغ خواهد بود. ای جابر! دنیا چیست و چه ارزشی دارد؟ آیا جز لقمهای که میخوری و لباسی که میپوشی یا زنی که با او ازدواج میکنی، چیز دیگری است؟ ای جابر! مؤمنین به دنیا و زندگی در آن، اعتماد نمیکنند و از ورود به جهان آخرت خود را در امان نمیبینند. ای جابر! آخرت سرای جاویدان و دنیا محل مردن و گذشتن میباشد، لیکن اهل دنیا از این امر غافل هستند، گویا مؤمنین هستند که اهل فقاهت و تفکر و عبرت میباشند. آنچه به گوششان میرسد آن ها را از ذکر خدا باز نمیدارد و رؤیت زر و زیور دنیا آن ها را از ذکر خدا غافل نمیسازد. پس به ثواب آخرت میرسند چنانکه بدین آگاهی دست یافتهاند. رسول خدا (ص) فرمود: لا یَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الإِیمانِ فی قَلبِهِ حَتّى لا یُبالِیَ مَن أکَلَ الدُّنیا؛ انسان ، شیرینى ایمان را در دلش نمى یابد ، مگر آن گاه که برایش مهم نباشد چه کسى دنیا را خورد و از تنعمات آن بهره مند شد.
منظور از نفی تعلق، نفی دوست داشتن نیست، یعنی دین از کسی نمی خواهد فرزند یا اموال خویش را دوست نداشته باشد، چرا که در این صورت، اگر دیگری دستاویزی به اموال انسان داشته باشد یا به همسر و فرزندانش هجوم ببرند، حال دفاع و مخاصمه نخواهد داشت. منظور از تعلق آن است که این امور، نباید مانعی بر سر راه کمال یابی انسان باشند و مثلا بر سر دو راهی جهاد یا علاقه به فرزند و در خانه ماندن و موارد مشابه، انسان باید در پی کسب رضایت الهی باشد.
بنابراین، بر سالک لازم است که این علاقهها را – تا آنجا که مانع سلوک است – از دل خویش براند تا هجرت و حرکت به سوی مقامات عالی برایش امکانپذیر باشد. فکر و ذکر امور دنیا را از قلب خویش بیرون براند تا یاد خدا جایگزین آن ها گردد.
گفتنی است انسان برای اداره زندگی اجتماعی ناچار است مسؤولیت اجتماعی بپذیرد، و بههمین جهت در شرع مقدس اسلام از هیچکدام اینها مذمت نشده بلکه با قصد قربت همه اینها میتوانند عبادت محسوب شوند، پس خود اینها مانع حرکت و سیروسلوک و یاد خدا نیستند، آنچه مانع حرکت و ذکر است دلبستگی و علاقه به این امور میباشد. اگر این امور هدف زندگی شدند و فکر و ذکر انسان را مشغول داشتند، لازمهاش، غفلت از خدا خواهد بود.
یادآوری این نکته سودمند است که هر نوع عادتى زشت و ناپسند نیست و حتى عادت کردن به بسیارى از امور مى تواند براى انسان مفید باشد مثل زمانى که انسان به ورزش کردن عادت کرده باشد که این عادت براى سلامتى وى بسیار مفید است، عادت کردن نسبت به عبادات دو گونه است.
برخى عادت ها ریشه در آگاهى و آزادى انسان ندارد و صرفاً یک عادت کور است، چنین عادتى البته ارزش اخلاقى ندارد و انسان ساز نیست، اما عادت هایى که پشتوانه اختیارى دارد، یعنى ناشى از آگاهى و آزادى انسان است، مانند عادت به نماز اوّل وقت و سایر اعمال و عباداتى که ناشى از آگاهى عمیق انسانى و دینى است، باعث پایین آمدن ارزش عمل نمى شود و با عادت از نوع اوّل فرق دارد.
با این همه اعمال و عباداتی که صرفا از روی عادت، نه به قصد قربت باشد، ارزشی نخواهد داشت. امام صادق (ع) می فرماید: لاَ تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِکَ شَى ءٌ قَدِ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِکَ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِه؛ به طول رکوع و سجود شخص ننگرید (فریفته نگردید) زیرا ممکن است به آن عادت کرده باشد و اگر ترک کند بی قرار و مضطرب شود؛ و لیکن به راستى گفتار و اداى امانتش بنگرید
عادت به کار خوب، پسندیده است، اما اگر اعمال انسانى و عبادى، به طورى عادت شود که عمل از روى قصد و توجّه و آگاهى به هدف اصلى آن برگزار نشود، آثار سازنده نخواهد داشت.
البته عادت بر دو قسم است:
۱. عادات فاعلى: آن است که انسان تحت تأثیر یک عامل خارجى قرار نمى گیرد؛ بلکه کارى را از روى آگاهى و آزادى و در اثر تکرار و ممارست، بهتر انجام مى دهد. مثلاً در اثر تمرین، عادت به نوشتن، خواندن مى کند. بسیارى از ویژگى هاى شایسته مانند: شجاعت، سخاوت و عفّت حاصل عادت فاعلى است. بنابراین خاصیّت این عادات آن است که انسان تا وقتى که عادت نکرده، اراده اش در مقابل موانع ضعیف است و وقتى عادت کرد، قدرت مقاومت پیدا مى کند؛ همان طور که درباره تقوا و عدالت چنین است و به گونه اى است که انسان اسیر آن نمى شود. علاوه بر این، عادت کارى را که بر حسب طبیعت براى انسان دشوار است، آسان مى کند و این نه تنها ناپسند نیست؛ بلکه پسندیده و نیکو است.
۲. عادات انفعالى: آن است که انسان تحت تأثیر یک عامل خارجى، عمل را انجام مى دهد و با ایجاد انس با آن، انسان اسیر آن مى شود؛ مثلاً انسان عادت کند که روى تشک پر قو بخوابد یا به پرخورى یا غذاى خاصى عادت کند؛ به طورى که اگر آن غذا به او نرسد بهانه گیرى نماید و به لجاجت پردازد. بنابراین یکى از معیارهاى تشخیص عادات خوب از بد، پیامدهاى آن است. امام سجاد (ع) فرمود: حب لمن عود منکم نفسه عادة من الخیر ان یدوم علیها؛ دوست دارم کسی از شما که عادت نیکى را پذیرفته است آن را پیوسته ادامه دهد.
اما عادت ها و وابستگی هایی که منطقی برایش متصور نیست، از جمله موانع سلوک و خودسازی هستند. تعلق و وابستگی افراطی به دنیا و مال و ماشین و خانه و همسر و فرزند و برخی لذت های افراطی و دوستان ناباب و مقام و منصب و پرخوری و پرخوابی و پرگویی و شبکه های مجازی و گوشی همراه و مانند آن همه عادت هایی هستند که مضر به سلوک اند.
15. رذایل اخلاقی
اخلاق به ملکات راسخه ای گفته می شود که آدمی را برای همیشه درگیر خود می کنند و انسان نمی تواند به راحتی با آن صفات و ملکات مخالفت ورزد و لذا آزادی عمل و اراده را از او سلب می نمایند.
این خلقیات و ملکات به دو دسته فضایل و رذایل تقسیم می شوند. فضایل اخلاقی نه تنها منافاتی با خودسازی انسان ندارند، بلکه عامل مهم خودسازی و آزادی و رهایی انسان از ناخود یا خود نفسانی هستند و در جهت کمال و سعادت به او یاری می رسانند، اما رذایل اخلاقی از آن جهت که انسان را از خودش می گیرند و برده ناخود و نفس اماره می سازند، دشمن آزادی معنوی و از مانع اصلی رشد و خودسازی محسوب می شوند.
قسمتی از کتاب خودسازی از مجموعه روش سلوک قرآنی