آیا انبیاء فقط در خاورمیانه بودند؟
۱۳۹۴/۰۸/۲۴
–
۳۸۶ بازدید
۱ـ تاریخ گمشده
1ـ تاریخ گمشده
در عهد باستان، تنها چند کشور را می بینیم که تاریخ ثبت شده دارند، که تازه تاریخ آنها نیز بسیار بسیار ناقص ثبت شده است. مثلاً ایران باستان، یکی از تمدّنهای شاخص بوده، امّا اطّلاعات ما از تاریخ زمان کوروش کبیر و قبل از آن، بسیار بسیار جزئی است؛ به نحوی که با این مقدار اطّلاعات نمی توان در مورد امور آن زمان، قضاوت درستی داشت. و جالبتر آنکه در همان زمان، پیامبرانی در ایران زمین حضور داشته اند، که امروزه قبر بیش از 30 نفر از آن بزرگواران در کشورمان موجودند، امّا شگفت آنکه در تاریخ ثبت شده ی ایران باستان، یا چیزی از این انبیاء نیامده یا تنها اشاراتی به برخی از آنها شده است.
اسامی برخی انبیای مدفون در ایران عبارتند از:
ـ دانیال نبی در شوش
ـ حَیَقوق در تویسرکان
ـ اشموئیل نبی در ساوه
ـ «سلام» و «سلوم» و «سهولی» و «القیا» در قزوین
ـ یوشع پیامبر در اصفهان
ـ شعیا در اصفهان
ـ حَجَی در همدان
ـ قیدار نبی در زنجان
ـ حزقیل در دزفول
ـ ارمیا در شهر میامی در مسیر مشهد
این همه پیغمبر در ایران ما مقبره دارند در حالی که تاریخ از ذکر نامشان بخل ورزیده است. چرایش را در ادامه خواهیم گفت.
با این اوصاف چه انتظاری باید از آفریقا و آمریکای لاتین و اسکیموها و … داشت، که حتّی تاریخ پادشاهانشان هم باقی نمانده است، کجا رسد تاریخ انبیایشان؛ در حالی که می دانیم پادشاهان حریص بوده اند به ثبت خودشان در تاریخ. عمده چیزی هم که این اقوام از تاریخشان به یاد دارند، مشتی افسانه یا حقایق آمیخته با افسانه است.
امّا باستان شناسی.
باستان شناسی صرفاً با مشتی اشیاء کار دارد که استخراج تاریخ یک قوم از آنها، مثل آن است که بخواهید از روی ردّ پای یک نفر، اسم پدر و مادرش را بفهمید.
اگر بشر امروز به ناگاه تمدّن خود را از دست بدهد، و هزاران سال بعد دوباره بشر صاحب تمدّن شود، و باستان شناسی در آن زمان بخواهد تابلوهای پیکاسو را ارزیابی کند، چه برداشتی می کند؟ ممکن است چنین توهّم کند که طرّاح این نقشها گاوپرست بوده است. یا اگر تابلوی استاد فرشچیان را ببیند توهّم می کند که ایرانی ها فرشتگان را زنهایی دارای بال و پر می دانسته اند؛ در حالی که در دین مردم ایران چنین عقیده ای وجود ندارد.
حال خودتان قضاوت کنید که آیا با چند کوزه شکسته و چند دیوار نگاشته می توان در مورد دین و عقیده ی یک قوم قضاوت قطعی کرد؟ اصلاً خودتان امتحان کنید! بروید داخل یک مغازه ی سفال فروشی و سعی کنید از روی نقشهای روی سفالها عقیده ی مردم ایران را بفهمید.
اگر عاقل باشیم می فهمیم که باستان شناسان، فقط توهّمات می بافند. چیزی هایی گیر می آورند و سر خود فرضیه سازی می کنند و آن فرضیّات بی اساس و توهّمی را به عنوان حقایق تاریخی به خورد مردم می دهند. بلی از کشفیّات باستان شناسی می توان چیزهایی فهمید، امّا نه عقیده ی مردم را. نهایتش این است که می فهمیم آن مردم چه اندازه از صنایع و فنون و هنرها اطّلاع داشته اند، یا چه لباسهایی می پوشیده اند یا از چه حیواناتی استفاده می کرده اند و امثال این امور که دانستنشان ارزش چندانی ندارد.
2ـ عقل چه می گوید؟
به حکم عقل بر خدای حکیم ضروری است که بشر محتاج به ارشاد را هدایت کند؛ و هدایت را در جایی قرار دهد که امکان دستیابی به آن وجود داشته باشد.
توضیح:
عقل اثبات می کند که خدایی وجود دارد. و اثبات می کند که خداوند متعال (کمال محض) حکیم بوده محال است کار عبث انجام دهد. پس محال است که در پی این جهان، عالمی دیگر نباشد؛ یعنی محال است معادی نباشد. چون با فرض نبود عالم آخرت، خلقت این همه موجودات، و به خصوص خلقت انسان، با این همه میل به کمال و ابدیّت، کاری عبث خواهد بود.
از طرف دیگر، عقل خودش می داند که از عالم آخرت هیچ نمی داند جز کلّیّاتی.
پس عقل فتوا می دهد که خدای حکیم محال است آدمی را از احوال عالم آخرت و کارهای لازم برای سعادت اخروی خبردار نکند.
پس به حکم عقل، خدایی خدا اقتضاء می کند که او هدایت را در جایی قرار دهد که همگان ـ در صورت خواستن ـ امکان دستیابی به آن را داشته باشند؛ حال یا بی واسطه یا باواسطه. لذا عقل می گوید: یقیناً خدا برای همه ی اقوام هدایت کننده ای فرستاده است ؛ اگر چه ما امروز از نام و نشان آن هدایت کنندگان اطّلاع نداشته باشیم . بر این مبنا خداوند متعال فرمود: « إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر : ما تو را به حق، بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم، و هیچ امّتى نبوده مگر این که در میان آنها هشدار دهنده اى گذشته است.» (فاطر:24) و فرمود: « … إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ : جز این نیست که تو فقط بیم دهنده اى! و براى هر گروهى هدایت کننده اى است » (الرعد:7).
این آیات دقیقاً همان حکم عقل را تأیید می کنند؛ و ما نیز نخواستیم با این آیات چیزی را اثبات کنیم؛ بلکه خواستیم نشان دهیم که این آیات، منطق بر یافته ی عقلند.
تذکّر:
طبق فتوای عقل، آنچه بر خدا لازم می باشد، فرستادن هادی است، نه همرنگ و هموطن و همنژاد قرار دادن او با مردم یک منطقه. لذا می بینیم که انبیای موجود در ایران، همگی یا اکثریّت، از بنی اسرائیل بوده اند؛ حتّی طبق یکی از اقوال، زرتشت نیز اصالتاً اهل فلسطین بوده است؛ البته قول مشهور این است که او از اهالی اطراف دریاچه ی ارومیّه می باشد. بلی پیغمبر قوم باید از خودشان باشد؛ یعنی پیغمبر قوم بنی آدم باید از سنخ انسان باشد؛ و پیغمبر قوم بنی الجانّ ( جنّها) باید از سنخ جنّها باشد؛ و پیغمبر موجودات مکلّف کرات دیگر نیز باید از سنخ خودشان باشند. لذا با اینکه پیغمبر ما پیغمبر جنّها هم بوده، امّا نبوّت خود را با واسطه اعمال می نموده؛ یعنی رسولی از سنخ جنّها بوده که پیام وحی را از رسول الله(ص) گرفته و به جنّها منتقل می نموده است؛ همان گونه که انبیای انسانی کلام خدا را از جبرئیل(ع) می شنیدند.
پس آنها که می گویند: چرا پیغمبر سیاه پوست یا سرخپوست یا … نبوده، اساس سوالشان مشکل دارد. چون عقل حکم نمی کند که پیغمبر سیاهپوستان خودش هم سیاه پوست باشد. البته معلوم هم نیست که پیغمبر سیاه پوست بوده یا نه؟ چون همان گونه که بر وجود چنان پیغمبری دلیل نیست، بر عدم او هم دلیل نیست. و البته افراد بی خبر از علم منطق نگویند که نبود چیزی دلیل نمی خواهد. چون در امور جزئی، که امکان اقامه ی برهان ندارند ، هم طرف اثبات دلیل می خواهد هم طرف نفی؛ مثلاً فرض کنید کسی بگوید: «یکی از زنان فتحعلی شاه یهودی بوده». آنگاه کسی تحقیق کند و بگوید: ما دلیلی بر این ادّعا نیافتیم. آنگاه نتیجه بگیرد که پس او زن یهودی نداشته است. روشن است که این گونه نتیجه گیری کردن منطقاً مشکل دارد. در چنین حالتی ما منطقاً باید در حال تردید بمانیم. چون دلیل نداشتن برای اثبات این ادّعا، لزوماً به معنی وجود دلیل بر نفی آن نیست. پس در چنین حالتی همچنان هر دو طرف قضیّه احتمال درست بودن دارند. در بحث ما نیز نه دلیلی بر وجود پیغمبر سیاه پوست وجود دارد نه دلیلی بر عدم وجودش. لذا محتمل است که چنین پیغمبری بوده باشد و محتمل است نبوده باشد.
3ـ باستان شناسی و قرآن
طبق بیان نبیّ مکرّم اسلام ، صد و بیست و چهار هزار پیامبر مبعوث شده اند ؛ امّا ما امروز جز تعداد اندکی از آنها را نمی شناسیم ؛ پس این احتمال هست که این تعداد انبیاء در کلّ جهان پخش بوده اند. البته طبق حکم عقل که هدایت را لازمه ی خدایی خدا می داند ، یقیناً اینها در کلّ جهان پخش بوده اند. از حضرت صادق (ع) روایتی است به این مضمون که اهالی ایران زمین قبل از زرتشت پیامبری داشته اند که کتاب آسمانی نیز داشته است ( ر.ک:بحارالأنوار ، ج 10 ، ص179). امّا امروز ما نه اسمی از آن پیامبر می دانیم نه اثری از او در تاریخ می یابیم ؛ و این در حالی است که ایران باستان بر خلاف مناطقی مثل استرالیا و قارّه آمریکای قدیم و اروپای قدیم و آفریقا ، سرزمینی دارای تمدّن و تاریخ بوده است. البته محقّقین ملل و نحل به یقین می دانند که ایرانیان پیش از پادشاهی مادها و قبل از زرتشت، دینی الهی داشته اند که امروزه معروف است به آیین مغان. امّا هیچ سند تاریخی قطعی در مورد پیغمبر آیین مغان نداریم. لذا می توان حدس زد که منظور امام صادق(ع)، پیغمبر همین آیین بوده است. پس اینکه ما از انبیای جای جای جهان اطّلاع نداریم دلیل بر این نیست که در آنها انبیایی نبوده اند؛ بلکه طبق برهان عقلی که آوردیم می توان یقین نمود که در جاهای دیگر دنیا نیز انبیایی از آن صد و بیست و چهار هزار پیامبر بوده اند. خداوند متعال متذکّر همین معنا شده و فرموده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیک : ما پیش از تو رسولانى فرستادیم؛ سرگذشت گروهى از آنان را براى تو بازگفته، و گروهى را براى تو بازگو نکرده ایم » (غافر:78). حتّی برخی از انبیای مطرح در قرآن نیز تا قرنها اثری تاریخی از ایشان نبود. برای مثال، تا همین دهه های اخیر ما اطّلاعی تاریخی از جریان حضرت لوط و قومش نداشتیم، تا اینکه غار لوط در کشور اردن کشف شد؛ و دیوار نوشته ها و نقّاشی های باستانی آن غار پرده از راز قوم لوط برداشت. البته اگر آیات قرآن در مورد قوم لوط و نحوه ی عذاب آنها نبود، باستان شناسان چه قصّه های فرضی که برای این دیوار نگاشته نمی ساختند؛ امّا وجود این آیات راه را بر آن فرضیّه سازی ها بست و نگذاشت که باستان شناسان این غارنوشته ها را باب میل دین ستیزان تفسیر کنند. یا در قرآن کریم بیان شده که در زمان پادشاهان مصر ـ که خود را خدایان و نمایندگان آمون می نامیدند ـ پیغمبری به نام یوسف، مدّتی حاکمیّت داشته است؛ امّا تا همین اواخر هیچ اثری از این جریان در تاریخ نبود؛ تا اینکه کشفیّات باستان شناسان نشان داد که در زمان یکی از پادشاهان مصر به نام آخن آتون، انقلابی اعتقادی در مصر رخ داده و آخن آتون با عقائد فراعنه ی قبل از خود به مبارزه ای سخت برخاسته و شهری مذهبی بنا نموده است به نام « شهر آخن آتون». امروزه شکّی نیست که این شخص یکتا پرست بوده و خود را هم نماینده ی خدا نمی دانسته است؛ امّا سوال اینجاست که این شخص چگونه یکتاپرست شده است؟ آیا یوسف پیغمبر او را یگانه پرست کرده است؟ هنوز هم در تاریخ مصر اثری از یوسف پیغمبر نیست. امّا چرا انبیاء در تاریخ پادشاهان نیستند؟ روشن است. چون پادشاهان دوست نداشتند نام انبیاء در تاریخ باشد. تاریخ را هم که همواره دربارها نوشته و حفظ نموده و به نسلهای بعدی منتقل نموده اند، تا زمان بعثت رسول خدا(ص)؛ که بعد از آن نگارش تاریخ به دست مرم افتاده است؛ و در کنار تواریخ دربارها، تواریخ غیر درباری را هم می بینیم.
یا از نظر تاریخی ما اثری از وجود موسی(ع) در تاریخ مصر نمی بینیم مگر آنچه تاریخ یهود نقل نموده است. امّا قرآن کریم ادّعا دارد که بین موسی(ع) و قدرتمندترین فرعون مصری مبارزه ای رخ داده و آن فرعون در این مبارزه در آب دریا غرق شده؛ و خداوند متعال جسد او را از آب بیرون انداخته تا عبرت آیندگان شود. امّا در هیچ جای تاریخ مصر شما نمی توانید این ماجرا را پیدا کنید. اصل ادّعای قرآن چنین است:
« وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ : و بنى اسرائیل را از دریا عبور دادیم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامى که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ایمان آوردم که هیچ معبودى، جز کسى که بنى اسرائیل به او ایمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمین هستم» (90) الآن؟!! در حالى که قبلاً عصیان کردى، و از مفسدان بودى! (91) پس امروز، بدنت را نجات مى دهیم، تا نشانه ای باشی براى آیندگان؛ در حالی که بسیارى از مردم، از آیات ما غافلند » (سوره یونس)
این جریان در هیچ تاریخ مصری ذکر نشده است. حتّی در تاریخ یهود نیز با اینکه از غرق شدن فرعون سخن گفته شده ولی اشاره ای به اینکه بدن فرعون نجات یافت تا نشانه برای آیندگان شود، نشده است. حتّی در تواریخ مصری اشاره ای به مومیایی نمودن اجساد نیز نشده است؛ و تاریخ کشف مومیایی ها کمی بیش از دو قرن می باشد. پس قرآن کریم چگونه این ادّعا را کرده که هیچ سند تاریخی ندارد؟ روشن است جز بیان یک امر غیبی نمی تواند باشد. این آیه همچنان معمّا بود تا در سال 1981 میلادی پروفسور موریس بوکای فرانسوی روی جسد مومیایی رامسس دوم ـ قدرتمندترین فرعون مصر ـ تحقیق کرد تا راز مرگ او را کشف کند. تحقیقات پروفسور بوکای نشان داد که در جسد فرعون، مقدار زیادی نمک دریا وجود دارد؛ لذا او ادّعا نمود که رامسس دوم در دریا غرق شده و مرده است؛ و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. اینجا لازم به ذکر است که طبق نوشته های مصری او در جنگ کشته است؛ امّا هیچ گونه آثار جراحت بر پیکر او دیده نمی شود؛ و در میان مومیایی ها، سالمترین آنهاست. نوشته های مصری از او به بزرگی یاد نموده و او را خدای بی همتا خوانده اند؛ ولی نگفته اند که او در جنگ با چه کسی و چگونه مرده است؛ گویی که عمداً اکراه داشته اند از بیان کیفیّت مرگ او.
اما مسأله غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حدّ پروفسور بوکای شده بود این مسأله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد، باقی مانده، در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است؛ و قاعدتاً باید تا زمان مومیایی شدن تا حدودی فاسد می شده است؛ و این فساد اوّلیّه باید در طول این مدّت چند هزار ساله، مومیایی او را از دیگر مشابه های خودش فرسوده تر می کرده است . حیرت و سر در گمی پروفسور دو چندان شد وقتی دید نتیجه ی تحقیق او کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون و نجات یافتن بدن او از آب است؛ و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898 میلادی و تقریبا در حدود 200 سال قبل کشف شده است،در حالی که قرآن مسلمانان حدود 1400 سال پیش نوشته شده است؟! چگونه ممکن است بشری چنین گزارش دقیقی از ماجرا داده باشد در حالی که نه عرب و نه هیج انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسأله نمی گذرد؟! پروفسور موریس بوکای تورات و انجیل را بررسی کرد امّا آنها فقط به غرق شدن او اشاره داشتند و هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند. پس از اتمام تحقیق موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و آیه 92 سوره یونس را برای او تلاوت نمود. این آیه او را بسیار تحت تاثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم. موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقایق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد. وی حاصل تحقیقات چندین ساله ی خود را در کتابی به نام « مقایسه ای میان: تورات، انجیل، قرآن و علم » ثبت نمود. این کتاب توسّط ذبیح الله دبیر به زبان فارسی ترجمه شده است. این کتاب با عنوان « عهدین، قرآن و علم» نیز معروف است. ترجمه ی دیگری از محمود نورمحمدی نیز برای این کتاب وجود دارد که توسّط انتشارات سایه گستر، در سال ۱۳۸۶ منشر شده است.
البته این آخر ماجرای این آیه نیست. محقّق مشهور دیگری به نام « رونی وایت» ـ که سهم بسزایی در کشف کشتی نوح در کوههای آرارات داشت ـ حدس زد که اگر حضرت موسی(ع) از دریا گذشته، لابد آن دریا، دریای سرخ بوده است. چون طبق ادّعای یهود، موسی(ع) ابتدا وارد نویبه در عربستان امروزی شد و از آنجا به فلسطین رفت. پس او قاعدتاً باید از دریای سرخ عبور نموده باشد. وی با ابزارهای پیشرفته، وجب به وجب دریای سرخ را مورد کاوش قرار داد؛ و بالاخره یافت آنچه را باید می یافت. وی بقایای یک لشکر غرق شده را در کف دریای سرخ پیدا کرد؛ لشکری مجهّز به انواع سلاحها و از جمله ارّابه های جنگی.
خلاصه آنکه قرآن کریم از اموری تاریخی پرده برداشته که در زمان نزول قرآن، هیچ بشری از آنها خبر نداشته؛ و بلکه حتّی قرنها بعد از نزول قرآن نیز کسی آنها را نمی دانسته؛ و امروز تنها پاره ای از آن اسرار در طیّ تحقیقات باستان شناسی کشف شده اند. البته اگر نبود ادّعاهای قرآن و کتب یهودیان، باستان شناسان اصلاً دنبال این کشفیّات نمی رفتند؛ و اگر هم اتّفاقی آنها را کشف می کردند، از خودشان قصّه هایی فرضی برای این کشفیّات می بافتند؛ همان گونه که برای خیلی از کشفیّات باستان شناسی بافته اند.
با این اوصاف، پس عجیب نیست که ما امروز اثری از برخی انبیای مطرح در قرآن نمی یابیم؛ یا در جاهای دیگر دنیا، تاریخ انبیاء را نداریم. وقتی تاریخ کشوری با سابقه ی تمدّنی عظیم مثل مصر، جریان موسی(ع) و جریان یوسف(ع) را پنهان کرده و نقل نمی کند تا بالاخره باستان شناسان گوشه ای از آن را می یابند، چه انتظاری از ملل آفریقایی و سرخپوستان و امثال آنها داشته باشیم که حتّی تاریخ پادشاهانشان هم نمانده است. پادشاهانی که به شدّت حریص بوده اند به ثبت خودشان در تاریخ. البته تا کنون هیچ کس نگفته که کشفیّات باستان شناسی به پایان رسیده و دیگر بعد از این کشفی نخواهند داشت. پس همچنان باید منتظر ماند تا پرده از دیگر اسرار باستان شناسی قرآن نیز برداشته شود. آنچه در این وادی کشف شده هر انسان عاقل و منصفی را به این باور می رساند که قرآن کریم، یقیناً کلام بشر نیست؛ و متّصل به منبعی غیبی است. پس سزاوار است که بعد از هویدا شدن این همه اسرار باستان شناسی قرآن، همچنان منتظر کشفیّات بعدی باشیم.
4ـ انبیاء در غیر خاور میانه
ما امروز می دانیم که در شرق دور کسانی چون بودا و کنفسیوس بوده اند ؛ که تعالیمی شبیه تعالیم انبیاء داشته اند ــ البته به احتمال زیاد تعالیم آنها نیز در طول زمان تحریف شده است ــ امّا در هیچ منبعی نام این افراد به عنوان نبی نیامده ؛ و پیروان آنها نیز به نبوّت آنها قائل نیستند ــ البته در برخی متون اسلامی هزار سال قبل مثل کتاب « کمال الدین» تألیف شیخ صدوق، از کسی به نام بوذاسف یاد شده که برخی او را همان بودا دانسته اند ــ . همچنین در روایتی از رسول خدا (ص) از فیلسوف شهیر یونان جناب ارسطو با عنوان نبی یاد شده در حالی که نه از خود او چنین ادّعایی نقل شده نه کسی به نبوّت وی قائل شده است. علّامه حسن زاده آملی در تعلیقات شرح المنظومة ، ج 4 ،ص364 ، نقل نموده از کتاب محبوب القلوب دیلمی ، ص14 که :«یروى فی بعض الرافدات أن عمرو بن العاص قدم من الإسکندریة على رسول (ص) فسأله عمّا رأى فی الإسکندریة، فقال: یا رسول الله رأیت أقواما یتطیلسون و یجتمعون حلقا و یذکرون رجلا یقال له أرسطاطالیس- لعنه اللّه تعالى-، فقال علیه السلام: مه یا عمرو إن أرسطاطالیس کان نبیا فجهله قومه : روایت کرده اند در برخی کتب که چون عمرو بن العاص از سفر اسکندریه پیش حضرت رسول(ص) آمد ، حضرت از او پرسیدند که در اسکندریه چه دیدى ؟ عمرو گفت: یا رسول اللّه قومى را دیدم که طیلسان (شِنِل) بر دوش می اندازند و حلقه حلقه جمع مى شوند ، و از مردى نام مى بردند که نامش ارسطاطالیس است ؛ خداى لعنتش کناد! پس آن حضرت فرمودند: ساکت شو اى عمرو ! همانا ارسطاطالیس پیامبر بود امّا قومش او را نشناختند»
علّامه حسن زاده آملی همچنین در همان آدرس فرموده اند: « نقل السید الطاهر ذو المناقب و المفاخر رضی الدین على بن طاوس فی فرج المهموم قولا بأن أبرخس و بطلیموس کانا من الأنبیاء، و أن أکثر الحکماء کانوا کذلک، و إنما التبس على الناس أمرهم لأجل أسمائهم الیونانیة. ــــــ نقل نموده سیّد پاک و صاحب مناقب و مفاخر جناب علی بن طاوس در کتاب فرج المهموم قولی مبنی بر این که ابرخس و بطلمیوس هر دو از انبیاء بوده اند و اکثر حکما همین گونه بوده اند ؛ امّا امر آنها بر مردم مشتبه گشت فقط به خاطر اسمهای یونانی آنها.» و سید ابن طاوس از کبار علمای شیعه و صاحب نفس قدسیّه بود ؛ که سخنش حقیقتاً جای تأمّل دارد.
باز در همان منبع فرموده اند: « و قال صائن الدین علی بن ترکة فی مقدمة تمهید القواعد: «إن المختار عند الصدر الأوّل من الحکماء الذین هم من جملة الأصفیاء (الأنبیاء- خ ل) أو الأولیاء على ما أخبر عنه المؤرّخون کاغاثاذیمون المدعو بلسان الشرع بلقمان، و هرمس الهرامسة المدعوّ بإدریس، و فیثاغورث المدعوّ بشیث، و أفلاطن الإلهى … : صائن الدین علی بن ترکة در مقدمه ی تمهید القواعد گفته است: « همانا قول مختار در نزد حکمای صدر اوّل ، که آنها از جمله ی اصفیاء یا انبیاء یا اولیاء بوده اند بنا بر آنچه که مورّخان از آنها خبر داده اند ، مانند اغاثاذیمون که در زبان شرع او را لقمان گویند و هرمس که در زبان شرع او را ادریس نامند و فیثاغورس که در زبان شرع او را شیث گویند و افلاطون الهی … »
همچنین گفته شده که جناب ذوالقرنین همان کورش کبیر بوده ؛ که نامش در قرآن کریم به بزرگی برده شده و گستراننده حکم خدا در زمین بوده است. تاریخ نویسان غرب نیز آن هنگام که از حمله ی کورش به غرب یاد نموده اند به عدل و داد او اعتراف نموده اند. کتیبه هایی هم که از زمان او باز مانده مملوّ از تعابیر قدسی است. حمایت او از انبیای زمان خود نیز محرز است تا آنجا که وقتی بنی اسرائیل را از چنگ بابلیان نجات داد، برخی از انبیای بنی اسرائیل با او به ایران آمده و در این سرزمین به تبلیغ دین پرداختند. در شرح حال سلمان فارسی نیز سخنانی از زبان خودش و معصومین (ع) وارد شده که نشان می دهد وی در زمان فترت و جاهلیّت از هادیان الهی و مؤیّد به تأییدات غیبی بوده است. لذا وی آنگاه که رسول خدا را ملاقات نمود ، بی هیچ معرّفی حضرتش را شناخت و بی هیچ معجزه ای به آن حضرت ایمان آورد. شیخ صدوق(ره) بر این باور است که سلمان فارسی آخرین وصیّ حضرت عیسی(ع) است؛ نام فارسی او روزبه و نام پیغمبری او بَرَدة یا اَبَی بوده است. نام سلمان را هم رسول خدا(ص) به او دادند.
همچنین در روایات معصومین (ع) از کسانی نام برده شده که بین حضرت عیسی (ع) و رسول خدا (ص) هادیان امم بودند امّا تاریخ نامی از آنها به یاد ندارد. نیز امیر مومنان در خطبه ی نهج البلاغة 222فرموده اند: «… وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةوَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَة … : خداوند که نعمت هاى او گرانقدر است، در دوران هاى مختلف روزگار، و در دوران جدایى از رسالت «تا آمدن پیامبرى پس از پیامبرى دیگر» بندگانى داشته که با آنان در گوش جانشان زمزمه مى کرد، و در درون عقلشان با آنان سخن مى گفت. آنان چراغ هدایت را با نور بیدارى در گوش ها و دیده ها و دل ها بر مى افروختند، روزهاى خدایى را به یاد مى آورند و مردم را از جلال و بزرگى خدا مى ترساندند. آنان نشانه هاى روشن خدا در بیابان هایند، آن را که راه میانه در پیش گرفت مى ستودند، و به رستگارى بشارت مى دادند، و روش آن را که به جانب چپ یا راست کشانده مى شد، زشت مى شمردند، و از نابودى هشدار مى دادند، همچنان چراغ تاریکى ها، و راهنماى پرتگاه ها بودند. »
این کلام امیر مونان(ع) دقیقاً مؤیّد همان برهان عقلی است که در صدر کلام ذکر نمودیم. البته چنین هادیان الهی هنوز نیز وجود دارند. چون طبق اعتقاد حکما و عرفای اسلامی، آنچه ختم شده، شریعت و نبوّت تشریعی است؛ نبوّت انبائی. لذا هنوز هم کسانی وجود دارند که صاحب مقام نبوّت و معصوم از گناهند؛ و تبلیغ حقایق می کنند؛ بی آنکه ادّعای نبوّت کنند. این گونه افراد، صاحب کرامات و عالم به ضمائر افراد نیز هستند.
حاصل کلام اینکه:
به حکم عقل و قرآن کریم و معصومین (ع) در همه جای عالم هدایت خدا در دسترس مردم بوده است ؛ به نحوی که اگر اراده می نمودند با تلاشی متعارف قادر بودند که به منبع هدایت دست پیدا کنند. البته از آیات و روایات چنین بر می آید که رسولان بزرگ همواره در منطقه ی خاور میانه بوده اند و سایر انبیاء ، که در نقاط مختلف زمین قرار داشتند ، مبلّغ دین این رسولان بوده اند و چه بسا کتب فرعی مختصّ خودشان را نیز داشته اند. امّا اینکه چرا خاور میانه به عنوان مرکز اصلی هدایت انتخاب شده ، دلیلش این بوده که این منطقه در مرکز ارض مسکون قرار دارد ؛ و فاصله اش نسبت به نقاط مختلف زمین تقریباً یکسان می باشد. کما اینکه مکّه را امّ القری گویند چون در وسط ارض مسکون واقع شده است. در قرآن کریم نیز فرموده است: « وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یبْعَثَ فی أُمِّها رَسُولاً یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ : و پروردگار تو هرگز شهرها و آبادیها را هلاک نمى کرد تا اینکه در مادر آنها (کانون آنها) پیامبرى مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند؛ و ما هرگز آبادیها و شهرها را هلاک نکردیم مگر آنکه اهلش ظالم بودند » (القصص:59) ؛ و فرمود: « وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَینَ یدَیهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها ــــــ و این کتابى که ما آن را نازل کردیم، مبارک و مصدّق کتاب هایى است که پیش از آن آمده و براى این است که مردم مکه و اطراف آن را هشدار دهى » (الأنعام:92).
البته باید توجّه داشت که امّ القری بودن یک شهر ، به اعتبارات مختلف متفاوت می شود ؛ مثلاً شهر تبریز امّ القری برای آذربایجان شرقی است ؛ امّا تهران امّ القری برای ایران می باشد ؛ و مکّه ام القری برای کلّ زمین است ؛ به نحوی که حوادث آن در همه جای جهان پخش می شود. در زمانهای بسیار گذشته که ارتباطات بسیار محدود بوده ، تعداد انبیاء در یک زمان زیاد بوده اند و هر منطقه یک پیامبر داشته ؛ امّا ارتباطات که گسترش یافته تعداد آنها کم شده و محدود به مراکز استانها شده؛ و در دوره های باز هم متأخر انبیاء تنها در مرکز کشورها بوده اند؛ و در زمان نبیّ مکرّم اسلام که آغاز عصر ارتباطات می باشد امّ القری مکّه است که مرکز کلّ جهان مسکون می باشد. لذا ملاحظه می کنیم که بعد از رسول خدا ، در اندک مدّتی مسلمانها توانستند اسلام را از هند و چین گرفته تا اروپا گسترش دهند. حتّی مدارکی در دست است که مسلمین قاره ی آمریکا را هم قبل از کریستف کلمب اسپانیایی کشف کرده بودند. امروزه در اوراد و اذکاری که سرخپوستان آمریکایی ادا می کنند ، به وضوح ردّ پای کلمات عربی دیده می شود. حتّی آثاری از یهودیان و فینیقی ها نیز در قارّه ی آمریکا یافته شده که نشان می دهد قبل از اسلام بین قارّه ی آمریکا و آسیا و اروپا و آفریقا ارتباط وجود داشته است. همچنین از حیث زبان شناسی واژه هایی در زبان سرخپوستان یافته شده اند که با واژه های آسیایی یا اروپایی یا آفریقایی شباهت دارند؛ و نشان می دهند که زمانی بین قارّه ی آمریکا و قارّه های متّصل به هم(آسیا، اروپا و آفریقا)، ارتباط وجود داشته است. در آیین های سرخپوستی نیز به وضوح تمام، ردّ پای آموزه های آیینهای آسیایی دیده می شوند. لذا این احتمال که آیین های سرخپوستی ریشه در آیین های آسیایی داشته اند، احتمالی است قوی.