2. یاران علی ع همراه با علی ع موضع مخالف سقیفه و حوادث پس از آن را داشتند. اما عد و عده آنها اندک بود . و یاران علی ع با اجازه و راهنمایی علی ع به ایراد دیدگاه و موضع می پرداختند .
3. اجمالا یاران علی ع مخالف سقیفه بودند و مخالفت خود را با خلفا اعلام کردند. اما در باره عدم بیعت این افراد با خلفا تاریخ چندان صریح نیست .
4- در باره حوادث پس از ارتحال پیامبر ص و کیفیت ماجرای بیعت و… در منابع اختلاف وجود دارد .
امام علی ع به دلایل مصالحی از حق خود در قبال حاکمیت و حکومت گذشت و خود و دیگران را دعوت به صبرکرد . خطبه سوم نهج البلاغه
5- اما در باره بیعت یا عدم بیعت اصحاب خاص و بنی هاشم، و افرادی همانند عبدالله بن مسعود،سلمان پارسی، عمار یاسر،ابوذر غفاری،بلال حبشی،طلحه،زبیر و … اجمالا برخی از اصحاب و بنی هاشم با خلفا بیعت نکردند در تعداد اسامی آنها اختلاف است اما فقط نام سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر را در عدم بیعت با خلفا را ذکر کردند .
علی ع و فاطمه زهرا س بارها به در خانه اصحاب و یاران برای حق خواهی مراجعه کردند و ماجرای سقیفه و غصب خلافت را یاد اور شدند و دعوت به همکاری با علی ع شد . اما به دلایل مختلف عدد همراهان علی ع به عدد 40 نرسید .
ظاهرا تعداد اندکی از بنی هاشم و غیر بنی هاشم همانند زبیر ( پسر عمه علی ع ) از بیعت با خلفا سر باز زدند . اجمالا برخی از اصحاب و بنی هاشم با خلفا بیعت نکردند در تعداد اسامی اختلاف است اما فقط نام سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر را در عدم بیعت با خلفا را ذکر کردند .
افرادی چون اسامه که از طرف پیامبر فرمانده لشکر شده بود و نیز انس بن مالک و حسان بن ثابت، اجمالا هر سه با خلفا بیعت کردند و با علی ع بیعت نکردند . در زمان خلافت علی هم با علی ع همراهی نکردند بلکه هر سه از حضور در جنگ های زمان علی ع سرپیچی کردند و هر سه پس از علی ع با معاویه بیعت و همراهی کردند .
این افراد که تا آخرین لحظه در کنار پیامبر ایستاده بودند و خدمات ارزنده و بیشتری به اسلام کرده بودند و سوابق درخشانی بر خوردار بودند قدرت و نفوذ بسیاری بین مسلمانان داشتند اما به دلایل مختلف اقلیت ضعیفی بودند که نتوانستند از علی ع دفاع کنند. و برخی بنا بر مصالحی با خلفا همراهی کردند .
در هر حال پس از پیامبر ملاک های قوم و قبیله و طایفه و قریش و مهاجرین و انصار و… بجای برادری و برابری و اطاعت از علی ع در جامعه مطرح شد .
توضیح بیشتر :
در باره عدم بیعت با علی(ع):
بیعت تحمیل شده با یادی از خویشان:
فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا مَعِی مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ؛ وَلَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَمِّی حَمْزَةُ وَأَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایِعْ کَرْهاً وَلَکِنِّی بُلِیتُ بِرَجُلَیْنِ حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ، فَضَنِنْتُ بِأَهْلِ بَیْتِی عَنِ الْهَلَاکِ، فَأَغْضَیْتُ عَیْنِی عَلَى الْقَذَى، وَتَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَى وَصَبَرْتُ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَآلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَار.(کشف المحجة لثمرة المهجة، ص249؛ بحار الأنوار، ج 30 ص 15)
امیر مؤمنان فرمود: نگاه کردم که نه کمک کارى دارم و نه یارى کنندهای؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ و اگر براى من پس از رسول خدا عمویم حمزه و جعفر بودند با زور بیعت نمىکردم؛ ولیکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقیل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار(در آن) بستم و آب دهان را با وجود تیغ فرو بردم و بر چیزى تلخ تر از علقم (گیاهى تلخ) صبر کردم؛ و بر چیزى درد آور تر از تیغ براى قلب، صبر نمودم.
شکوة علی علیه السلام از کمی یاران:
اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السّلام خشمگین بود گفت: اى پسر ابوطالب! چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّة و بنى عدى بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى؟ و از هنگامى که به عراق آمده اى در هر سخن و خطبه اى که با ما داشته اى نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویى که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدى؟!
علی علیه السلام فرمود: اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مى دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مى باشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مى دانستم که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟
فرمود: «اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى»
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آیا مى خواستى مرا نافرمانى کنى؟! «گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى! یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى، به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنى؟
پس از درگذشت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مردم به ابوبکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم برایم حجّتى نیرومند!
( کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص666، ؛ بحار الأنوار، ج 29، ص 468، )
و در سخنى دیگر فرمود:
قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب مىگیرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمىنمودم و در مقابل این قوم مىایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانى بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس به درستى که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آنها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسى از ایشان به وعده خود براى من وفا نکرد و کسى از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر….(کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص669؛ بحار الأنوار، ج 29، ص 471)
افراد بسیاری بودند که امام علی(ع) را امام میدانستند، اما نوع هواداری و حمایت آنها با هم متفاوت بود. بیگمان عمار همواره و از ابتدا یار و یاور امام بود، اگرچه شاید ابتدا در دلشان خطور کرده که چرا امام سکوت کرده؟ چرا گامی بر نمیدارد؟ و چرا…؟
«عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ. قَالَ قُلْتُ فَعَمَّارٌ قَالَ قَدْ کَانَ جَاضَ جِیضَةً، ثُمَّ رَجَعَ، ثُمَّ قَالَ إِنْ أَرَدْتَ الَّذِی لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَیْ ءٌ فَالْمِقْدَادُ، فَأَمَّا سَلْمَانُ فَإِنَّهُ عُرِضَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ أَنَّ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ لَوْ تَکَلَّمَ بِهِ لَأَخَذَتْهُمُ الْأَرْضُ وَ هُوَ هَکَذَا فَلُبِّبَ وَ وُجِئَتْ، عُنُقُهُ حَتَّى تُرِکَتْ کَالسِّلْقَةِ، فَمَرَّ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مِنْ ذَاکَ بَایِعْ! فَبَایَعَ وَ أَمَّا أَبُو ذَرٍّ فَأَمَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) بِالسُّکُوتِ وَ لَمْ یَکُنْ یَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَأَبَى إِلَّا أَنْ یَتَکَلَّمَ»؛ کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ص 11، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق؛ شیخ مفید، الاختصاص، محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 10، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، قم، چاپ اول، 1413ق. کشی با سند خویش از امام باقر(ع) نقل میکند مردم به غیر از سه نفر(سلمان، ابوذر و مقداد) مرتد شدند. راوی میگوید پرسیدم عمار چطور؟! فرمود او یک کژى کرد وانگه برگشت، اگر میخواهى بدانی آنکه هیچ شک نکرد که بود؟! او همان مقداد بود، اما سلمان به دلش افتاد که نزد امیر مؤمنان(ع) اسم اعظم است و کاش آنرا به لب مى آورد و زمین، آن دشمنان را در خود میگرفت و او چنین بود، و اما امیر مؤمنان (از سر دلسوزی و نه از راه تکلیف) به ابوذر توصیه فرمود که خاموش بماند، اما او از کسانی بود که برای فعالیت در راه خدا، نگران سرزنش هیچ سرزنشگری نبود و به همین دلیل، چارهای جز انتقاد از وضعیت موجود ندید.
توجه به شرایط ویژۀ صدر اسلام؛ نوپا بودن دین اسلام؛ خطرات دشمنان داخلی و خارجی میتواند ما را به راز سکوت برخی از ارادتمندان به اهل بیت(ع)، حضور سلمان و عمار در حکومت، و از آن بالاتر همکاری امام علی(ع) با خلفا نزدیک سازد. به عبارت دیگر؛ با توجه به شرایط ویژه صدر اسلام و با انگیزۀ حفظ اسلام و کمک به رشد و شکوفایی آن، مانعی ندارد که امام علی(ع) به عنوان مشاور معصوم با خلفا همکاری کند، و سلمان و عمار نیز با اجازۀ امام(ع) فرمانداری مدائن و کوفه را بپذیرند. از اینرو مولی علی(ع) فرمود: «تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود» نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، خطبه 74، ص 122و 123؛ ابن ابى الحدید، ج 6، ص 166؛ صبحى صالح، صفحۀ 102.
عمار و مخالفت با سقیفه و خلفا
موضع عمار یاسر بعد از فوت پیامبر ص در رابطه با حضرت علی (ع) و اصحاب ثقیفه چگونه بود ؟ در این رابطه اگر کتابی وجود دارد معرفی بفرمایید .
عمار بن یاسر بن عامر، کنیهاش ابویقظان، و هم پیمان بنی مخزوم بود. نسب عمار به خاندان عنس بن مالک از قبایل قحطانی و ساکن یمن میرسد. یاسر پدر عمار در جوانی به مکه آمد و در آنجا اقامت کرد و با ابو حذیفه که از بنی مخزوم بود پیمان بست. عمار بن یاسر صحابه بلند مرتبه پیامبر(ص)، از نخستین مسلمانان و از شیعیان امام علی(ع) است .عمار از یاران نزدیک امام علی(ع) و از جمله نخستین شیعیان آن حضرت بود. بعد از وفات پیامبر(ص)، وی در حمایت از علی(ع) از بیعت با ابوبکر سرباز زد. در زمان خلیفه سوم وی از جمله مخالفان خلیفه بود و با او درگیریهایی داشت و در اعتراضات علیه او شرکت داشت. در زمان خلافت علی(ع) از همراهان آن حضرت بود و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ع) جنگید و به دست لشکریان معاویه شهید شد. پیامبر(ص) در حدیثی مشهور شهادت وی به دست گروه باغی را از پیش اطلاع داده بود.
عمار و والدین او روزی که مرکز تبلیغاتی رسول خدا, خانه ارقم بود, اسلام آوردند. مشرکان, این سه نفر را در گرمترین مواقع مجبور میکردند که خانه خود را ترک بگویند, و در زیر آفتاب گرم و باد سوزان بیابان به سر ببرند. این شکنجه آن قدر تکرار شد, که یاسر در آن میان جان سپرد و ابوجهل نیزه خود را, در قلب سمیه مادر عمار فرو برد و او نیز به شهادت رسید. مشرکان »عمار« را نیز شکنجه کردند. عمار برای حفظ جان خود ناگزیر شد که درظاهر, از اسلام خود بازگردد. ولی فوراًً پشیمان شد, و با دیدگان گریان به محضر رسول خدا شتافت. جریان را شرح داد. رسول گرامی(ص) فرمود: آیا تزلزلی در ایمان باطنی تو رخ داده است؟ عرض کرد: قلبم لبریز از ایمان است. فرمود: کوچکترین ترس به خود راه مده و برای رهائی از شر آنان, ایمان خود را مستور بدار. این آیه در مورد ایمان عمار نازل گردید: «الاّ مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مطمئن بالایمان: مگر آن کس که مورد اکراه قرار گیرد ولی قلب او از ایمان سرشار است».. ابن اثیر، أسد الغابة، ۲۰۰۱، ج۴، ص۴۳. و ابن اثیر، اسد الغابه، ۲۰۰۱، ج۳، ص۳۰۸
عمار یاسر از معدود شخصیتهایی است که نه فقط به عنوان یک مؤمن یا یک ولایتمدار، بلکه به عنوان یک شاخص مطرح بوده و هست. چرا که پیامبر اکرم (ص) دربارهی وی فرمودند:
«هر که با عمار دشمنى کند خدا با او دشمنى خواهد کرد و هر که با عمار کینه ورزد خدا با او کینه ورزد و هر که به عمار بدگویى کند خداوند به او بد خواهد گفت.» (رجال کشى ج 1، 15)
و نیز فرمودند:
«سراپاى عمار را ایمان پر کرده, و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.» (اعیان الشیعه, ج8, ص373)
بریده اسلمى نیز روایت کرده که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبکر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسند آن سه نفر کیستند اما هر یک از آنها ترسید که سوال کند و جز آن سه نفر نباشد در نتیجه قبیله هایشان (بنى تیم ، قبیله ابوبکر و بنى عدى ، قبیله عمر) آن دو را سرزنش کنند آنگاه امیرمومنان على علیه السلام آن را از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد و گفت : یا رسول الله شما فرمودید بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر کیستند؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: تو اولین آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است که بى تکبر است و خیر خواه تو است او را به خود نزدیک و براى خود نگهدار و سومى عمار بن یاسر است که در جنگهاى بسیار طرفدار تو بوده و خواهد بود خیر او بسیار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است ». (الدرجات الرفیعه ص 258)
این احادیث و سایر روایات وارده از اهل عصمت علیهمالسلام در بارهی عمار یاسر، مبین آن است که او هیچ گاه از صراط مستقیم و حریم ولایت خارج نشد و دست از دفاع برنداشت.
در خصوص ماجراهای سقیفه نیز «عمار یاسر» جزو معدود کسانی بود که از حریم ولایت و امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع نمود. هنگامی که ابوبکر به خلافت نشست، او به اعتراض و با ایمان راسخ و شجاعت تمام به مردم گفت:
اى جماعت قریش و اى جماعت مسلمان اگر مىدانید که هیچ وگرنه شما را مطلع میکنم که اهل بیت پیامبرتان سزاوارتر از همه به او و وارث او مى باشند و شایسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دین و امانت دارتر از همه نسبت به مؤمنین و حافظتر از همه نسبت به دین و خیرخواه تر از همه نسبت به امت اویند. پس به رفیقتان بگویید حق را به صاحبش بازگردانند پیش از آن که اضطراب شما را فراگیرد و امر شما به ضعف گراید و پراکندگىتان آشکار شود…
دانستهاید که بنى هاشم از شما به خلافت شایستهترند و على علیه السلام که از بنى هاشم است و با میثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست ….
پس، از چه رو از او منحرف مى شوید و حق او را به غارت مى برید و زندگى پست دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهید؟! به راستى براى ستمکارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آن چه فراهم آوردهاید. آن چه خدا براى على علیه السلام قرار داده به او بازگردانید و از او روى نگردانید و به جاهلیت بازگشت نکنید که خسران زده خواهید شد. (الدرجات الرفیعه ص 260 – 261 به نقل از احتجاج ص 78)
و هنگامى که دید موعظه و نصیحت در غاصبان خلافت تاثیرى ندارد، به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على علیه السلام رفتند و عرضه داشتند که چه فرمان مىدهى؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشیر آنقدر مى جنگیم تا کشته شویم. و امام به ایشان فرمود: دست بردارید، خداوند شما را رحمت کند و به یاد آورید پیمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصیت او را، پس دست باز داشتند.
هنگامى که غاصبان خلافت، على علیه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده اسلمى هم رفتند در حالى که مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله علیه و آله خیانت کردید و کینه هاى پنهان در سینه هایتان را آشکار کردید. (سلیم بن قیس ج 2، ص 865)
احادیث و اخبار مذکور نه تنها مؤید جایگاه و منزلت عمار در دفاع از حریم ولایت است، بلکه گویای آن است که در آن صحنه نیز حضور داشته است و خودداری از برخورد فیزیکی با کسانی که به خانهی حضرت یورش بردند، به خاطر دستور امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، چنان چه خود ایشان در آن واقعه، به رغم آن که میتوانستند، اما به خاطر مصالح اسلام دست به شمشیر نبردند.
از ابان بن تغلب روایت شده که گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم آیا کسى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که با کار ابوبکر و نشستن او بر جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالفت کند؟
فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبکر مخالفت کردند. از مهاجرین : خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و بریده اسلمى و از انصار: ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان فرزندان حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابى بن کعب و ابو ایوب انصارى … اینان نزد على علیه السلام آمدند و عرضه داشتند که یا امیرالمومنین کناره گرفتى و حقى را که به آن سزاوارترى رها کردى ، ما مىخواهیم که برویم و این مرد را از منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله پایین بکشیم زیرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما دوست نداشتیم بى مشورت تو او را پایین بکشیم . امیرمومنان ایشان را از این کار نهى کرد تا بیهوده و به جهت قلت تعدادشان کشته نشوند سپس به آنان فرمود: اما بروید و به این مرد آنچه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدهاید باز گویید که این براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله در قیامت که بر او وارد مىشوند مناسب تر است .
این دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى که ابوبکر از منبر بالا رفت و…
سپس عمار برخاست و گفت : اى گروه قریش و اى گروه مسلمانان …. (الاحتجاج ص 75 – 78 و خصال ص 461 – 465 باب دوازدهم)
عمار یاسر در جنگ صفین نیز، به رغم آن که پیرمردی باسن بیش از 94 سال (به روایتی 107 سال) بود، در رکاب حضرت شمشیر زد و چنان چه رسول خدا (ص) به او وعده داده بود، به شهادت رسید.
اما عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی رسول خدا (ص) نیز از اصحاب پیامبر و امام علی علیه السلام بود و نام او در به عنوان محدث، مفسر، فقیه و مورخ صدر اسلام در تاریخ درج گردیده است.
پیامبر اکرم(ص) برای او چنین دعا نمودند: «اللهم فقهّه فی الدین و علّمه التأویل» خدایا! او را علم دین بیاموز و بر تأویل (قرآن) آگاه ساز. و چنین هم شد.
او به هنگام رحلت پیامبر اکرم (ص) بیش از سیزده سال نداشت و علم قرآن، تفسیر و تأویل را در محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام فرا گرفت.
اگر چه شخصیت او با «عمار یاسر» به ویژه در فعالیتهای سیاسی قابل قیاس نیست و [ما] به اسناد محکمی در بارهی مواضع او به هنگام هجوم به خانهی حضرت نیافتیم، اما عملکرد وی در دروان سکوت و سپس خلافت حضرت نشان میدهد که تا به آخر عمر [به حد توان و توفیقش] در خدمت ولایت بود. و البته نباید انتظار داشت که همگان یکسان باشند و یکسان عمل کنند.
ابن عباس در زمان خلافت امام علی علیه السلام در سمت سردار سپاه، استاندار و سفیر امام ایفای وظیفه کرد و این مسئولیتها و انتصابها نشان از قرار گرفتن در سنگر ولایت بود. در جنگهای جمل ، صفین ، نهروان با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید. در نبرد صفین فرمانده جناح چپ سپاه بود که جمعی از مشاهیر اسلام و صحابه همچون حسین علیه السلام، محمد بن حنفیه، پسران عباس، پسران جعفر و … در آن جناح میجنگیدند.
وی پس از شهادت امام حسین علیهالسلام، توسط عبدالله بن زبیر به طائف تبعید شد و در همان جا تا آخر عمر ماند و به رغم آن که از شدت بیماری نابینا شده بود نیز دست از ارشاد مردم برنداشت. چنان چه در تاریخ ذکر شده است:
عطاء بن دینار روایت میکند که عبدالله بن عباس در طائف بیمار بود. جمعی از بزرگان شهر به دیدارش رفتند و از اختلاف امّت در خلافت شکایت نمودند. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت:
از پیغمبر خدا شنیدم که فرمود: «علی همراه حق است و حق همراه علی است. او بعد از من، امام و خلیفه من است. هر کس به او تمسک جوید، رستگار میشود و هر کس از امرش تخلف نماید دچار گمراهی میگردد.
پس از این سخن به سختی گریست، دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم انی اتقرب الیک بمحمد و آل محمد، انی اتقرب الیک بولایه الشیخ علی بن ابی طالب»؛ این دعا را آن قدر تکرار نمود تا بر زمین افتاد… و وفات یافت.
اما، چنان بیان گردید، شخصیت، بصیرت، خصائل … و در نهایت توفیق و درجه همگان یکسان نیست و نباید آنها را باهم قیاس نمود و معترض شد که مثلاً چرا «ابن عباس» مانند «عمار یاسر» و یا «حبیب بن مظاهر» عمل نکرد.
مهم این است که انسان اسلام و ولایت را باور داشته باشد و با اخلاص عمل کند و کوتاهیهای او از سر عناد و لجاج نباشد.
بلال حبشی و سقیفه و خلفا
از تاریخ استفاده می شود که بلال حبشی با خلفاء بیعت نکرد و در مواردی نیز به آنان اعتراض نمود و از اذان گویی برای دستگاه خلافت امتناع ورزید. و از این رو به شام تبعید گردید و در همانجا از دنیا رفت.
بلال پسر رباح و حمامة بود که از حبشه به حالت اسارت به شبه جزیره عربستان آورده شده بود. او برده مردى به نام «امیة بن خلف» بود که از سران قریش به شمار مى رفت. با ظهور اسلام ا ز اولین کسان ی بود که با کمال میل و رغبت، اسلام را پذیرفت و در این راه از خود فداکاری و از خود گذشتگی بسیاری نشان داد.«امیه» براى برگرداندن بلال از پیروى اسلام، او را با وضع بسیار خشنى شکنجه مى داد و بلال با تمام وجود بر سر ایمان خود پافشاری می کرد. بعدها او را ابوبکر از امیه خریداری و آزاد کرد.
در باب مساله خلافت در تاریخ مطالب زیادی از رفتار بلال ذکر نشده است، ولی همان مقدار نیز که نقل شده گویای مخالفت او با خلافت بوده است. در این جا به دو مورد از مخالفت های او می پردازیم:
1. اعتراض عمر به بلال و تبعید او به شام: در تاریخ آمده است که «بلال از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ازاین رو عمر او را سرزنش کرد و گفت: این گونه پاداش ابوبکر را می دهی که تو را از بردگی آزاد کرد و اکنون تو با او بیعت نمی کنی؟! بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا بخاطر خدا آزاد ساخته است، مرا به خدا واگذار کند؛ ولی اگر از آزاد کردن من هدفی جز این داشته است، آگاه باش که من همین هستم (که می بینی) من با کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار نداده است، بیعت نمیکنم؛ ولی بیعت آن کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار داده است، تا روز رستاخیز برگردن ماست. عمر عصبانی شد و به او گفت مدینه را ترک کند، بلال نیز به شام رفت.» . قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج1، ص389، چاپ دوم، دارالاسوة، 1416 ه.ق؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص622.
2. نپذیرفتن اذان گویی برای دستگاه خلافت:
او بعد از رسول خدا حاضر نشد برای خلفا اذان بگوید .و در خواست آنها را رد کرد و در نتیجه از سوی آنها به شام تبعید شد و در همان جا در دوران خلافت عمر درسال 18 هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد. شیخ مفید، اختصاص، ص73، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ه. ق. و شیخ طوسی، رجال، ص27، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415 ه.ق.
براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) درباره وى فرمود: «بلال بندة صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمى گویم، و بر اثر کناره گیرى او از این کار، و روى کار آمدن مؤذن هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان (حى على خیرالعمل) حذف گردید. من لایحضره الفقیه کتاب صلوة باب 16 حدیث 9.
منابع جهت مطالعه بییشتر :
= الصحیح من سیره الامام علی (ع) ، سید جعفر مرتضی عاملی ، مرکز نشر و ترجمه علامه سیدجعفر عاملی ، ۱۳۹۵
= عاملی، سید جعفر مرتضی، مأساة الزهراء علیها السلام ، بیروت، دار السیرة، ۱۴۱۸ق.
= عاملی، سید جعفر مرتضی، مأساة الزهراء علیها السلام ، رنجهای حضرت زهرا سلام الله علیها / ترجمه محمد سپهری ، قم، تهذیب، ۱۳۸۲ش.
= یوسفی غروی، محمدهادی، موسوعهالتاریخ الاسلامی، قم، مجمع الفکر الاسلامی، 1429ق
= تاریخ اسلام در آینه پژوهش، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (رحمةاللهعلیه)، ج۲۷، ص۱.
= سیدمرتضی عسکری؛ به کوشش مهدی دشتی،سقیفه، بررسی نحوه شکل گیری حکومت پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، منیر ۱۳۸۵.
= محمدهادی یوسفی غروی ،تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا (س) نشست علمی: با حضور حجتالاسلام و المسلمین استاد ، فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش.
– سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، سیدرضی، سیدنژاد؛ (1389) قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
– عمار یاسر، نوشته غلامرضا سعیدی.