در کتاب های عرفان حلقه آمده است: «برای به وجود آمدن چرخه جهان دو قطبی (مَلَک جاری کننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و برای این منظور، ابلیس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکرد و این وظیفه را انجام داد.»[ موجودات غیرارگانیک، ص14.]
در فایل صوتی که از رهبر عرفان حلقه منتشر شده است و در بسیاری از سایت ها وجود دارد، عنوان می شود: «شیطان اول موحد عالم است. چون به غیرخدا اصلاً سجده نکرد».
وی اضافه می کند: «خدا با خلقت آدم، خواست شیطان را آزمایش کند. اگر شیطان سجده می کرد، خدا به او می گفت که مگر به تو نگفتم به غیر من سجده نکن».
وی در یکی از نوشته های خود می نویسد: «خداوند به ابلیس مأموریت داد که به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکند و او نیز این مأموریت را پذیرفت و برخلاف ملائکی که بر آدم سجده کردند (یعنی هرکدام در مقطعی از مقاطع حرکت آدم در چرخه جهان دو قطبی تحت سیطره او درمی آیند) از فرمان سجده سرپیچی کرد و به اذن خداوند تا پایان سیر او در جهان دو قطبی، به سجده در برابر وی در نخواهد آمد. یعنی تا مقطع معلومی بر سر نقش خود پابرجا خواهد بود.»[ انسان و معرفت، ص 218.]
جای دیگر می گوید: «پس تبعیت نکردن از فرمان سجده در ظاهر نافرمانی است و اگر نافرمانی نبود تضادی هم نبود؛ اما در عین حال، فرمانبرداری است. چون خداوند آن را از پیش تعیین کرده است. خداوند با امر به این که ابلیس جز بر او سجده نکند، نقش موحدی را به او می دهد که برای انجام مأموریت خود از جهان تک قطبی (بارگاه الهی) رانده می شود.»[ همان؛ سایت عرفان حلقه.]
به راستی در کجا آمده که خدا از قبل دستور جدایی و امر مجزایی برای شیطان صادر کرده باشد که بر غیر من سجده نکن؟ در کدام حدیث یا آیه وارد شده که امر به سجده بر آدم – که خطاب به همه ملائکه بود – فقط برای امتحان شیطان بوده است؟ در کدام منبع آمده است که شیطان یک مأموریت قبلی از خداوند دریافت کرده بود که در نتیجه بعد از دستور عام «اسجدوا»، شیطان می بایست دستور قبلی را اصل و اساس قرار دهد و از دستور دوم سرپیچی کند؟ که در نتیجه، این سرپیچی، نه فقط برای شیطان معصیت به حساب نیاید؛ بلکه این سرپیچی نشان از کمالِ توحید برای شیطان بدهد!
به گزارش قرآن فقط یک امر وجود داشت و آن هم امر «اسجدوا» است و مخاطب هم همگان بودند. از همه این ها گذشته، سجده به آدم عین توحید بود. چرا که درخواست مستقیم خداوند بود و از آن جا که این امر از جانب خود خداوند صادر شده بود، سجده به آدم در حقیقت سجده به خداوند بود نه خلاف توحید.
دو نکته مهم در این باب وجود دارد که مؤلف کتاب عرفان کیهانی نتوانسته این دو نکته را دقیقاً هضم نماید. به همین جهت در تحلیل خود از نگاه توحیدی قرآن فاصله گرفته است.
نکته اول این است که وی نتوانسته بین اذن تکوینی خداوند و خواست تشریعی او آشتی ایجاد کند، به همین جهت به خطا رفته است. وی تصور کرده که اگر خدا واقعاً می خواست شیطان سجده کند، پس شیطان قدرت مخالفت نداشت.
نکته دوم این که وی ساحت های وجودی انسان را به گونه دیگر تصور کرده، به همین جهت گزارشی که از «ابعادِ وجود انسان» می دهد، یک گزارش غیرواقعی و غیرمنطبق با متون دینی است. برداشت وی را در هر دو محور، به صورت تفصیلی پی می گیریم.
1. شیطان مأمور یا ماذون؟
باید دانست که اوامر الهی در یک تقسیم بندی، به امر تکوینی و امر تشریعی تقسیم می شود. اوامر تشریعی همان مطالبه خداوند از بندگان و موجوداتِ دارای اختیار است که در قالب احکام پنجگانه (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) خود را نشان می دهد و امر تکوینی، همان اراده الهیه است که تحققش حتمی است و هرگز تخلف نمی پذیرد.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[ . نمل (16)، آیه 40.]؛
«اراده ما هنگام خلقت اشیاء این گونه است که بگوییم ایجاد شو؛ پس آن شیء ایجاد می شود».
این همان مشیت قطعیه خداوند است که وقوعش حتمی است .
در جریان سجده ابلیس باید دانست که امر به سجده، امری تکوینی نبوده، چرا که در آن صورت تخلف ابلیس امکان نداشت.
قابل ذکر است که گاهی در یک جریان، اراده الهی از حیث های مختلف تکوینی و تشریعی متعدد می شود. به طور مثال در امتحان حضرت ابراهیم(علیه السلام)، اراده تشریعی خداوند نسبت به حضرت ابراهیم(علیه السلام)، بر ذبح اسماعیل(علیه السلام) تعلق گرفت؛ ولی اراده تکوینی او در همین داستان نسبت به ابزار و اسباب عالم، بر عدم همراهی اسباب (نبریدن چاقو) تعلق یافت.
در مورد شیطان مسئله این است که؛ شیطان به جهت سرپیچی در برابر فرمان تشریعی سجده، گرفتار عذاب الهی می باشد، اگرچه به جهت تکوینی خداوند می توانست اراده خودش را بر او حاکم کند و قدرت تخلف نداشته باشد.
در مورد اعمال انسان ها نیز اراده تشریعی خداوند و مطالبه او از بندگان این است که ما به تکالیف عمل کنیم، اما از جهت تکوینی اذن داده که در سایه اختیارمان برخلاف فرمان او عمل کنیم. این اذن تکوینی مخالفت و اجازه ارتکاب گناه با خواست و اراده تشریعی او بر انجام واجبات، دو مقام و مقوله ای است که وجود هر دو به طور همزمان امکان دارد.
در عباراتی که از منابع عرفان حلقه نقل شد، ملاحظه می شود که وی حتی گناهِ تمرُّد شیطان را به گردن خدا می اندازد و عدم سجده شیطان را نقشه خود خدا معرفی می کند و در عمل کارشیطان را برتر از دیگر ملائک نشان می دهد؛ چرا که خداوند از قبل حرف های درگوشی با شیطان داشت؛ ولی دیگر ملائک در این محفل خصوصی راهی نداشتند. در حالی که قرآن کار دیگر ملائک رابا تعظیم و تکریم یاد می کند و از آن ها تمجید می کند؛ زیرا فرمان برداری داشته اند و سرپیچی شیطان را ناشی از تکبر او و نافرمانی تشریعی او می داند. خداوند بارها و بارها در کتاب آسمانیش به مذمت و سرزنش شیطان پرداخته و رجیم بودن و رانده شدن شیطان را به خاطر همین نافرمانی می داند.
اشتباه مؤلف کتاب عرفان کیهانی در این باب، آمیختگی و خلط دو مقام اذن تکوینی و اذن تشریعی است.
این دیدگاه در قالب یک سؤال دیگر هم قابل طرح است که اساساً «انگیزه شیطان» آیا سرکشی و عصیان بود یا اجرای دستور قبلی خداوند؟ در عرفان حلقه اظهار می شود «انگیزه شیطان» انجام مأموریت بود و شیطان از طرف خودِ خدا مأموریت داشت که سجده نکند. درحالی که متون دینی تصریح می کنند که شیطان مأمور به سجده بود، نه مأمور به عدم سجده. در نتیجه عرفان حلقه اعتقاد به «مأمور بودن» شیطان دارد، اما متون دینی بر «مأذون بودن» شیطان تأکید دارد. به همین دلیل است که امام صادق(علیه السلام)، تمرد شیطان را ناشی از حسد و تکبر وی می شمارد، نه خداباوری وی.
«ابلیس از روی حسد امتناع کرد، و به جهت شقاوتی که بر ابلیس چیره شد، خداوند او را لعن کرد و از صف فرشتگان خارج ساخت و ملعون و شکست خورده به زمین پایین آورد، و به همین سبب از آن زمان به بعد دشمن آدم و اولاد او شد».[ احتجاج، ترجمه جعفری، ج 2، ص 203.]
اگر باور عرفان حلقه در مورد شیطان را بپذیریم، باید قائل شویم که توبه شیطان لازم نبود، چرا که شیطان به وظیفه الهی خود عمل کرده بود. در حالی است که بزرگان دین به موضوع توبه شیطان هم پرداخته اند.
اگر گفتار طاهری در باره شیطان را بپذیریم، باید بگوییم که خدا شیطان را اغوا کرد. چرا که از یکطرف وی را مأمور به عدم سجده بر آدم کرد و از طرف دیگر بعد از سجده نکردن شیطان، او را لعن کرد و از درگاه رحمت خویش اخراج کرد. خوشمزه این خواهد بود که در این صورت، گفته طاهری با گفته خود ابلیس یکی خواهد بود؛ چرا که ابلیس هم اغوای خودش را به خدا نسبت داد و با گفتن «اغویتنی»؛ (تو مرا گمراه کردی)، گمراهی خود را به خدا ربط می دهد، نه به تمرد و سرکشی خود. در قرآن آمده است:
«إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ »[ بقره (2)، آیه 34.].
«وَ کانَ الشَّیطانُ لِرَبِّهِ کفُورًا »[ اسراء (17)، آیه 27.].
در این دو آیه خداوند دلیل عدم سجده شیطان را استکبار او معرفی می کند نه مأمور بودن او و به علاوه خداوند از کفر شیطان سخن به میان می آورد و روشن است که کفر هیچ گاه با ایمان قابل جمع نیست. هم چنین خداوند کار شیطان را فسق می شمارد نه انجام مأموریت.
«فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[ کهف (18)، آیه 50.].
در آیه دیگر کار شیطان، معصیت شمرده شده نه اطاعت:
«إِنَّ الشَّیطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیا »[ مریم(19)، آیه 44.].
لازمه گفته رهبر عرفان حلقه در باب شیطان این است که خداوند باید به خاطر عدم سجده بر غیرخدا، شیطان را تکریم نماید و از او تمجید کند؛ در حالی که قرآن خبر از خطاب وهن آمیز به شیطان می دهد. قرآن خبر می دهد که شیطان نه تنها با این عمل، بزرگ نشد؛ بلکه به خواری و پستی رسید و با خطاب توبیخی خداوند مواجه شد:
«فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ »[ اعراف (7)، آیه 13.]؛
«بیرون رو که از حقارت شدگان هستی».
جای دیگر شیطان را رانده شده از درگاه خدا خطاب می کند:
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ»[ حجر(15)، آیه 34.].
در آیه دیگر خداوند خود شیطان را لعن می کند.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلی یَوْمِ الدِّینِ»[ حجر(15)، آیه 35.].
تعبیر «کان من الکافرین» – با لحاظ این که کان فعل ماضی است و حکایت از گذشته وضعیت شیطان دارد – نشان می دهد که شیطان نه فقط در عدم سجده بر آدم جزء فرمان پذیران نبود؛ بلکه حتی قبل از این فرمان نیز حساب خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار می پروراند. به همین جهت در روایات، جمله «ما کنتم تکتمون»؛ «آنچه را کتمان می کنید» که خداوند قبل از فرمان سجده خطاب نمود، اشاره ای به کفر قبلی شیطان دانسته شده است که قبل از این پنهان می نمود؛ چنان که در تفسیر قمی از امام عسکری(علیه السلام) این معنی نقل شده است.
بنابراین تعبیراتی هم چون فسق، کفر، عصیان، رجیم، ملعون، صاغر، استکبار که قرآن در مورد شیطان به کار برده است، پرده از انگیزه شیطان برمی دارد و کوچک ترین قرابتی با تصور رهبر عرفان حلقه ندارد. در عرفان حلقه تلاش می شود که شیطان در تمردش تبرئه شود و شرارت خواهی شیطان را از اذهان دیگران بزدایند.
یادآور می شویم که «انتوان لاوی» در کتاب انجیل شیطانی، به همین جهت به ادیان الاهی حمله ور شده و آنها را به خاطر تهاجم به شیطان مورد نکوهش قرار داده است. وی که از ادیان الاهی به «نیروهای دست راستی» تعبیر می کند، از این جهت که شیطان را موجودی بدنام و نماد شرارت معرفی کرده اند، به شدت رنجیده خاطر است.
لاوی در فصل دوم از کتاب انجیل شیطانی اش فصلی به عنوان «کتاب لوسیفر»[ . THE BOOKOF LUCIFER.] می گوید که «لوسیفر خدای رومی، درخت بارور و روح آسمان و الهه روشن گری (هدایت گرِ انسان به سوی یافتن درخت معرفت) بود[ The Roman god, Lucifer, was the bearer of light, the spirit of the air,…] اما با تغییر دین رسمی به مسیحیت، این خدا جای خود را به خدایی که مسیح معرفی می کرد داد و در عوض در جایگاه تاریکی و بدی نشست و ناگهان نماد بدی و شرارت شد. بنابر باور لاوی تمام ادیان دست راستی[ هر دینی که ابلیس و شیطان را موجودی پست و شریر معرفی می کند از نظر لاوی دین دست راستی است و مکتبی که او در برابر این ادیان دست راستی بنیان می نهد را مسیر دست چپ می نامد.] و روحانی و همه کتاب های مقدس به دروغ به شیطان تهمت زده اند، او حقیقتی متعالی است نه موجودی پست.»
نتیجه این که با وجود آیات بالا، هیچ جایی برای دفاع سران عرفان حلقه از شیطان و تبرئه ابلیس باقی نمی ماند. اضافه می کنیم که برخلاف تصور رهبر حلقه، سجده بر آدم از آن جا که به دستور خود خداوند بود، نه فقط تنافی با توحید ندارد، بلکه عین توحید است. سجده بر آدم نه سجده بر مشتی خاک، بلکه سجده بر روحی الهی بود که خداوند در او دمیده بود. در حقیقت سجده بر تطور و شانی الهی بود که در کالبد آدم تجلی کرده بود.
از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: مگر سجده بر غیرخداوند صحیح است؟ فرمود: نه. سؤال شد: پس چگونه فرشتگان را امر به سجده آدم کرد؟ فرمود:
«به درستی هر که به دستور خداوند سجده کند در اصل خدا را سجده کرده، پس سجده او اگر در پی دستور حضرت حقّ باشد همان سجده خدا است.»[ احتجاج، ترجمه: جعفری، ج 2، ص 203.]
قابل ذکر است که بزرگان معرفت جمله ای را در باب شیطان گفته اند که شاید سردسته عرفان حلقه این جمله را نتوانسته درک کند. به همین جهت مسئله را به صورتی دیگر تحلیل کرده است.
عرفا گفته اند که شیطان سگ دست آموز درگاه خداست. منظورشان این است که ورود به درگاه الهی فقط از مخلصین ساخته است. چرا که افرادی که ولایت شیطان را پذیرفته اند و اهل معصیت اند، راهی به درگاه الهی ندارند و کار شیطان (همچون سگی که به غریبه ها اجازه ورود به حریم صاحب خانه را نمی دهد) دور نمودن فساق و معاندین از درگاه خداست.
بزرگان گفته اند که «نتیجه کار شیطان» – نه انگیزه شیطان – مانند سگی است که اجازه نمی دهد کسی به منزل صاحبش نزدیک شود. عرفا هیچ گاه نگفته اند که شیطان تمرد نکرد و از قبل با خدا ساخت و پاخت کرده بود که خدا دستوری ظاهری بدهد و شیطان هم عمل نکند تا شیطان مجوز داشته باشد که انسان را اغوا کند.
مأموریت مشترک فیلم های هالیوودی و عرفان حلقه
نگاهی مختصر به پاره ای از محصولات هالیوود و مقایسه آن با نگرش طاهری در باب شیطان مفید خواهد بود. در فیلم گابریل (که همان جبرئیل است)، خداوند بزرگ ترین و قدرتمندترین فرشته خود به نام گابریل را مأمور نجات جهان می نماید؛ اما گابریل بعد از نزول به زمین متوجه می شود که قبل از او فرشتگان دیگری که مأمور این کار بوده اند در برابر قدرت عظیم شیطان همگی درمانده و تسلیم و یا شکست خورده اند.
رومن پولانسکی کارگردان یهودی هالیوود، نیز در فیلم Ninth Gata (دروازه نهم) اثبات نیروهای خارق العاده و قدرت های ماورائی برای شیطان را به عنوان هدف فیلم تعقیب می کند و شیطان را به عنوان قدرتی عظیم و تأثیرگذار در جهان هستی معرفی می کند.
در بسیاری از فیلم های سینمایی – مانند طالع نحس4، شیطان دارای قدرت اهریمنی و ویران گر در برابر قدرت خداوند قد علم می کند و انسان موجودی ضعیف و بی پناه معرفی می گردد که در چنگال قدرت شیطان اسیر است و هیچ امدادی از ناحیه خداوند به او نمی رسد و چاره ای جز پناه بردن به شیطان و نیروهای او ندارد. به دنبال آن، شیطان «تنها منجی» عالم هستی معرفی می شود که باید در «دنیای تاریک» به او رومی آورد. در فیلم مومیایی شیطان در عرض قدرت خدا ظاهر می شود و می تواند در برابر خدا عرض اندام کند.
در نگاه هالیوودی، شیطان از آن جا که قدرت مند و غالب است، قابلیت ظهور و نمود در چهره های مختلف دارد. از همین روست که می تواند در کالبد انسان حلول کند و برای اعمال نیروهای خود، کالبد آدمی را به خدمت می گیرد. با همین نگرش است که شیطان گاه در جسم یک کودک معصوم، گاه در کالبد یک زن، گاه در جسم یک سیاستمدار به اعمال تصرف در عالم می پردازد. این تفکر در مجموعه هری پاتر و طالع نحس، جنگیر، خون آشام و آثار دیگری تعقیب شده است.
در عرفان حلقه، مؤلف کتاب «موجودات غیرارگانیک»، همین نگرش را تقویت و ترویج می کند. موجودات غیرارگانیک که رهبر عرفان حلقه در قالب موجودات نوع A و B بر می شمارد، قابلیت اعمال چنین تصرفاتی را دارند.
به گفته وی «وجه اشتراک این دو گروه، امکان تسخیر کالبد ذهنی افراد و از این طریق ایجاد مزاحمت و بیماری و اعمال نفوذ در انتخاب های آنان است»[ موجودات غیرارگانیک، ص 11.]. طبق نظر وی «ابلیس در زمره گروه A محسوب می شود»[ همان، ص13.]. البته تفاوت نگاه هالیوودی با عرفان حلقه در دو موضوع است.
اول این که آثار هالیوودی، هم چنان شیطان را موجودی شرور معرفی می کنند؛ اما در عرفان حلقه شیطان الان هم مأموریتی الهی را به انجام می رساند؛ بنابراین عذاب الهی برای شیطان در آخرت ظالمانه خواهد بود.[ همان، ص 14.] به همین جهت است که عرفان حلقه سعی می کند عذاب الهی را در قیامت برای شیطان تأویل کند و هم چنان شیطان را دوست و همکار خدا بداند. در کتاب فوق شیطان نه فقط در قیامت عذاب ندارد، بلکه در جهنم همچون همراهی دلسوز، پیروان خود را همراهی می کند و فقط با یادآوری اشتباهات انسان و ایجاد حسرت در او، باعث سوختن انسان می شوند. به گفته وی هر کدام از موجودات گروه A در جهنم برای پختگی انسان نقشی دارند.
«این شیاطین بیرونی در جهنم نیز انسان را همراهی می کنند. در جهنم هستی بانان، کفر انسان (پوشاندن تقدس اجزای هستی) را به رخ او می کشند؛ جهت بانان انحراف او از یکتابینی را یادآور می شوند؛ حکمت بانان، تمایل او به گمراهی را نشان می دهند؛ آزمون بانان، ترجیح لذت و قدرت را به چشم وی می آورند.»[ موجودات غیرارگانیک، ص35.]
با چنین نگاهی، طبیعی است که عذابی که خداوند به شیطان و پیروانش وعده داده در عرفان حلقه هیچ ذکری از آن به میان نیاید و عذاب اخروی شیطان کاملاً در متون عرفان حلقه به فراموشی سپرده شود و حتی رجیم بودن شیطان را به «تغییر وضعیت ابلیس در جهان دو قطبی» تفسیر کنند، نه به لعن و نفرین الهی در حق شیطان. بگذریم که نام بردن از چنین موجوداتی با نقش های ویژه و با ساختار وجودی متفاوت، در هیچ کتاب دینی و روایی سابقه ندارد و جزء ابتکارات و مکاشفات رهبر عرفان حلقه خواهد بود!!
دوم این که شیطان هالیوودی موجودی است که هر چند قادر است در کالبد انسان حلول کند؛ اما بالاخره وجودی مسقل از وجود انسان دارد و حتی آدمی می تواند تن به این حلول و اتحاد ندهد؛ اما در عرفان حلقه تصرح می شود که؛ «شیاطین بخشی از وجود انسان است که هیچ وقت از بین نمی روند»[ موجودات غیرارگانیک، ص15.].
در عرفان حلقه شیطان نه موجودی ضعیف، بلکه به عنوان موجودی که قادر است جهان را از شکل تک قطبی خارج سازد و تبدیل به جهان دو قطبی نماید، معرفی شده است. هرچند مؤلف تلاش می کند که این نگرش را از ثنویت و دوگانه انگاری دور کند و بگوید که شیطان یک منبع شر مطلق در برابر خیر مطلق نیست؛ اما آن بینشی که مؤلف کتاب به آن تن نمی دهد و از زیر بار آن فرار می کند، نگاه توحیدی قرآن به «ماسوی الله» است. در متون دینی همه چیز در سایه اذن الهی قدرت ظهور دارد و کائنات همه تحت قدرت ربوبی او نظام یافته اند و گناه و معصیت پیروان شیطان هم در این بین، در سایه «آزادی انتخاب راه» است که خداوند به موجودات مختار و صاحب اراده بخشیده است. خلاصه آن که برخلاف گمان رهبر حلقه، نظامی که قرآن بر هستی حاکم می داند نظامی تک قطبی است نه دو قطبی.
نگاه یهودی – مسیحی به شیطان
در نگاه یهودی – مسیحی شیطان یک فرشته است که در داستان آدم(علیه السلام) و حوا به نوعی نقش یک منجی را برای نوع بشر بازی می کند و با راهنمایی آن دو به سمت میوه درخت معرفت! آن ها را از باطن امور آگاه و از یوغ بندگی استثمارگونه خداوند رها می نماید. به روایت تورات شیطان در قالب یک مار وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را فریب دهد.
در اولین کتاب از اسفار پنجگانه تورات که به سفر پیدایش شهرت دارد، آمده است:
«و مار از همه حیوانات صحرا که یهوه خدا ساخته بود، هشیارتر بود و به زن گفت: «آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟». زن به مار گفت: «از میوه درختان باغ می خوریم، لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت که از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید». مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز می شود و مانند خدا عارف به نیک و بد خواهید بود»[ عهد عتیق، سفر پیدایش، فصل 3.].
در روایت گری تورات نکته قابل تأملی به دست می آید که طبق این نقل، خداوند پس از آن که از سرپیچی آدم و همسرش مطلع می شود، کلام شیطان را تأیید نموده و رو به ملائکه خود می گوید: «همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف به نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند»[ همان.].
رهبر عرفان حلقه صریحاً از شیطان به عنوان کسی که به آدم درس هایی را آموخت و با نام معلم آدم نام می برد. روشن است که این نگرش زاییده نگاه یهودی مسیحی به شیطان است نه برآمده از قرآن و متون اسلامی.
در متون مقدس مسیح و یهودیت از شیطان، چهرهای به عنوان «معلم آدم» و «راهبر معرفت» و «راهنمای درخت دانش» تصویر می شود و به عنوان موجودی که می تواند علومی را به انسان بیاموزد و راهبر انسان به دسته ای از معلومات شود؛ مورد توجه قرار می گیرد. البته چنین تصویری از شیطان مقدمه «تدوین ایدئولوژی شیطانی» در مغرب زمین شد و بدین گونه شیطان مظهر خرد و آگاهی معرفی شد و فرقه شیطان پرستی با همین نگرش شکل گرفت.
طبق این نگرش شیطان یک فرشته است؛ اما در نگرش قرآنی شیطان یک جن است که در سایه عبادت هایش به جمع ملائک راه یافت. در متون عرفان حلقه از شیطان به عنوان ملک و فرشته یاد می شود که در حال انجام مأموریت الهی است.
«برای به وجود آمدن چرخه جهان دو قطبی (مَلَک جاری کننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و برای این منظور، ابلیس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکرد و این وظیفه را انجام داد.»[ موجودات غیرارگانیک، ص14.]
2. ارتباط شیطان با ساحت های وجودی انسان
رهبر عرفان حلقه معتقد است که اگر شیطان نبود، انسان قدرت انجام گناه نداشت. وی می گوید: «پس تبعیت نکردن از فرمان سجده در ظاهر نافرمانی است و اگر نافرمانی نبود، تضادی هم نبود»[ انسان و معرفت ؛ سایت عرفان کیهانی.]؛ جای دیگر می گوید: «خداوند خواسته است که ابلیس عامل برقراری تضاد در زمینه حرکت آدم باشد تا در این چرخه، او همواره در معرض خیر و شر بماند و به این وسیله بتواند با انتخاب هر یک، هدایت یا گمراهی خود را تعیین کند».[ انسان و معرفت، ص 218.]
در عبارتی دیگر می گوید: «شیطان در وجود هر انسانی سهم مشخصی دارد و کسی نیست که در درون خود، عامل تضاد نداشته باشد.»[ همان، ص 219.] از این جملات بر می آید که اگر شیطان سر به نافرمانی برنداشته بود، انسان هم وجودش متضاد نبود. وی از این نکته غفلت ورزیده که آدم از بدو خلقت و قبل از تمرد شیطان، برخوردار از دو جنبه ملکوتی و مادی بود.
به عبارت دیگر اگر شیطان هم نبود، باز هم انسان شهوت و غرایز حیوانی داشت. بنابراین این طور نیست که امیال نفسانی انسان، منحصر به وساوس شیطان باشد. شیطان – آن گونه که قرآن معرفی می کند – موجودی است که از باطن بر انسان تأثیرگذار است؛ یعنی در طول اراده انسان هاست نه عرض آن. یعنی همین غرایز شهوانی که در انسان وجود دارد، زاید بر اینها شیطان ابزاری ندارد و او از همین ناحیه به انسان نفوذ می کند.
به عبارت واضح تر، این طور نیست که برای دعوت آدمی به شر و فساد، دو عامل وجود داشته باشد؛ یک عامل هواهای نفسانی، یک عامل هم شیطان. بلکه همان گونه که ملائکه ای که انسان را به سوی امور خیر و نیکی دعوت می کنند، عامل مجزایی به حساب نمی آیند؛ بلکه در طول گرایش های متعالی وجود انسان اند و هم چنان که ملائکه، عامل ثانوی در مقابل زمینه های درونی انسان محسوب نمی شوند؛ شیطان هم عامل ثانوی در مقابل الهامات شر نیست.[ ر.ک؛ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 7، ص 213.]
چنان که در حدیث آمده است که: «دل انسان دو گوش دارد، از گوش راست ملائکه می آید الهام خیر می کند و از گوش چپ شیطان می آید و القای شر می کند».
از این رو، نقش شیطان و هواهای نفسانی برای انسان، فقط در حد «دعوت» است، نه بیش تر؛ یعنی راه تسلط شیطان همان راه هواهای نفسانی است و هواهای نفسانی هیچ وقت عامل اجبار کننده نیستند، چرا که انسان همیشه خود را در مقابل دو میل مختلف می بیند و در میان این دو میل مختلف، یک راه را انتخاب می کند.[ همان.]
قرآن از این نقش، برای شیطان به «تزیین» (زینت دادن) یاد می کند؛ عبارت «و زین لهم الشیطان»[ انعام (6)، آیه 43 .] همان رنگ و لعاب دادن به اموری است که مطلوب شیطان است. روشن است که رنگ و لعاب دادن فقط ممکن است تمایل انسان را به ارتکاب بیشتر نماید و هیچ گاه به مرز اکراه و اجبار آدمی و در نتیجه تسلط تکوینی شیطان بر انسان نمی رسد.
بنا به گفته قرآن، تصرّف شیطان قهری و اضطراری و اجباری نیست که انسان را دربند بکشد و به گناه وادارد، بلکه فقط مجرّد وسوسه و صرف دعوت است ؛ آن هم به نحو ضعیف .
زندیق از امام صادق(علیه السلام) پرسید: آیا این از حکمت خداست که ابلیس را آفرید و بر بندگان خود مسلّط نمود تا ایشان را به خلاف عادت او بخواند، و به معصیت امر کند؟ چرا دشمنش را بر بندگان خود مسلّط ساخت و راه اغوایشان را بر او باز نگه داشت؟
فرمود: «این دشمنی که نام بردی نه دشمنی اش زیان رساند و نه دوستی اش فایده بخشد، و دشمنی او از ملک خداوند هیچ نکاهد و دوستی اش در آن نیفزاید، و تنها باید مراقب دشمنی قدرتمند بود که در سود و زیان مؤثّر باشد، اگر به کشوری حمله کند آن را بگیرد و حکومت پادشاهی را نابود نماید. ابلیس جز وسوسه و خواندن به بی راه هیچ سلطه ای بر فرزندان آدم ندارد.»[ احتجاج، ترجمه جعفری، ج 2، ص 203.]
نکته قابل توجه این است که تعبیراتی مانند «سوَّلَ، اَملی، زَیَّن، یُوحُونَ، یَعِدُهم و یُمنی»، همه در وضعیتی معنا می دهند که قبل از تسویل و املا و تزیین و ایحاء، در وجود آدمی زمینه ای جهت میل به عصیان و گناه وجود داشته باشد، در غیر این صورت تزیین و تسویل شیطان کاملاً بی معنا و البته بی اثر خواهد بود. کار شیطان این است که این زمینه درونی را با تسویل و تزیین سرعت می دهد.
این «زمینه نفسانی»، همان چیزی است که از نگاهرهبر عرفان حلقه مخفی مانده است. وی این زمینه و بستر درونی انسان را انکار نموده و به همین جهت، تمامی گرایش های منفی وجود انسان را به تصرفات شیطان برمی گرداند و به اشتباه، شیطان را جزء وجود انسان معرفی می کند.
شبکه مثبت و منفی
مؤلف کتاب عرفان کیهانی می گوید: «اسرار حق اطلاعات محرمانه ای است که افشای آن نقض عدالت خدا و ستارالعیوب بودن اوست که افراد اجازه ورود به حریم آن را ندارند و ورود به آن فقط به کمک شبکه منفی امکان پذیر است و شبکه مثبت این اطلاعات رادر اختیار کسی قرار نمی دهد.
«اصل الله علیم بذات الصدور».[ . عرفان کیهانی ص 97.]
در جای دیگر می گوید: «شبکه ی مثبت، خود ستارالعیوب بوده و عیب همگان را می پوشاند».
بنابراین، غیرممکن است که اطلاعات مربوط به شخصیت و معایب افراد را در اختیار کسی قرار دهد؛ پس اگر فردی چنین آگاهی هایی دریافت می کند که مربوط به شخصیت دیگران است و می تواند با این اطلاعات عیب کسی را آشکار کرده و یا درون کسی را ببیند، به طور قطع و یقین این آگاهی از شبکه ی منفی است. فقط خداوند است که از ذات انسان ها خبر دارد:
«اِنَّ الله علیم بذات الصدور»[ آل عمران (3)، آیه 119.].
به همین دلیل است که قضاوت در مورد انسان ها به طور مطلق، مختص خداوند است و کلیه ی قضاوت های انسانی، سطحی و ناقص است»[ انسان از منظر دیگر، ص 202.].
جالب است که وی دسترسی به اسرار حق را نه فقط با کمال در تضاد می بیند، بلکه نقض کننده ستارالعیوب بودن خدا هم می داند.
طبق اصل بالا گویا تنها منبعی که می تواند قدرت های غیرعادی را در اختیار دیگران قرار دهد، نیروهای شیطانی و شبکه منفی است. با این توصیف معجزه انبیاء و کرامات اولیاء و علم غیب آنها چه می شود؟ و به علاوه آیا همیشه آگاهی از وضعیت دیگران نسبت به گناهان و اشتباهات آنان است؟
نکته قابل توجه این است که آن چه وی به عنوان ضابطه آورده است، در مورد طرق شیطانی درست است. به این معنا که اگر کسی به قدرت های شیطانی دست یابد، از همان لحظه ایمان می گریزد و سقوط و تباهی آغاز می شود. پس قدرت های غیرشرعی هیچ گونه دلالتی بر کمال و تعالی فرد ندارند و اتفاقاً در مورد رهبران عرفان حلقه – که ادعای تحصیل قدرت های غیرعادی می نمایند و چندان هم تأکیدی بر شرعی بودن طریقت خود ندارند – این معیار کاملاً تطبیق می کند.
این مطلب برعکس نگاه متولیان عرفان حلقه، در کتب عرفانی اسلام به صورت دیگری تبیین شده است؛ با این توضیح که کرامت و قدرت های موهبتی هر چند غایت نهایی برای سالک نیست، اما از جمله مؤیدات محسوب می شود، یعنی کرامت اگر رحمانی باشد، نشان دهنده سلامت طریق است نه شیطانی بودن آن.
به عبارت دیگر کرامت رحمانی، عین کمال است و نشان دهنده قرب الهی محسوب می شود. هرچند سالک حقیقی نباید به این گونه موهبت ها قانع باشد و باید به ادامه مسیر بیندیشد.
به زعم مؤلف عرفان کیهانی دست یابی به اسرار حق امکان پذیر است، امّا فقط با کمک شبکه منفی. اگر این گفته با متون و نصوص دینی سنجیده شود، نتیجه قابل تأملی به دست می آید. قرآن کریم اذعان دارد که موحدین واقعی گواهان اعمالند و بر کرده های دیگران اشراف دارند.
«فَسَیرَی اللّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[ . توبه (9)، آیه 102.]؛
«خدا و رسولش و مؤمنین اعمال شما را می بینند».
معلوم می شود رهبر حلقه، اشراف پیامبر و مؤمنین نسبت به اعمال دیگران را ناقض عدالت خدا و ستارالعیوب بودن او می داند و به علاوه شبکه ای که این قدرت را به رسولان الهی و مؤمنین اعطاء می کند شبکه شیطانی می داند!! و اصولاً این مقام را به عنوان یک امتیاز برای بندگان برگزیده خدا نه فقط نمی پذیرد بلکه از اساس این جایگاه را منکر می شود.
البته وی در جاهای دیگر، وساطت انبیاء – بین خلق و خالق – را با روش دیگری زیر سؤال می برد و انسان ها را بدون این که نیازمند به رسولان الهی بداند مستقیماً به خود خدا ارجاع می دهد. امّا چون اصل نیاز به واسطه فیض را نمی شود منکر شد؛ وی شبکه شعور کیهانی را به عنوانِ جایگزینِ انبیاء و رسولان الهی معرفی می کند.
جمع بندی و نتیجه گیری
در عرفان حلقه، شیطان یکی از موحدین معرفی می شود و تمرد شیطان از دستور خداوند را نشانه ایمان او می شمارند، در حالی که قرآن نه فقط عصیان شیطان را گوشزد می کند؛ بلکه به طور صریح انگشت روی کفر شیطان می گذارد.
شیطان در عرفان حلقه، یک فرشته و مَلَک معرفی می شود؛ این نگاه، نگاه یهودی – مسیحی به شیطان است، قرآن کریم تصریح می کند شیطان از جنیان بود و جنس او از آتش بود، شیطان فقط در صف فرشتگان بود و از جنس آن ها نیست.
«خوش بینی نسبت به شیطان» که در میان بعضی از سران حلقه وجود دارد، ریشه در موحد دانستن شیطان دارد که رهبر عرفان حلقه به صورت پررنگی آن را مطرح می کند. این خوش بینی، با رویکردی که قرآن نسبت به شیطان دارد، متفاوت است. قرآن کریم شیطان را دشمن انسان معرفی می کند و از انسان می خواهد که این دشمنی را جدی بگیرد. قرآن در تعلیماتش تلاش می کند که انسان با عینک خوش بینی با شیطان مواجه نشود.
«إِنَّ الشیْطنَ لَکمْ عَدُوُّ فَاتخِذُوهُ عَدُواًّ»[ . فاطر (35)، آیه 6.]؛
«شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بگیرید».
جمله «انه لکم عدو مبین» که متجاوز از ده بار در قرآن مجید به دنبال نام شیطان آمده است، برای این است که تمام نیروهای انسان را برای مبارزه با این دشمن بزرگ و آشکار بسیج کند.
بزرگ نمایی که رهبر عرفان حلقه از قدرت های شیطانی به نمایش می گذارد، با آموزه های قرآنی هماهنگی ندارد، بلکه در آثار سینمایی هالیوود این قدرت نمایی با زبان هنر به تصویر کشیده شده است. قرآن کید شیطان را ضعیف می شمارد و کار او را فقط دعوت و تزیین می شمارد.
در نگاه قرآن نظام عالم دو قطبی نیست، بلکه نظام هستی همیشه تک قطبی بوده و تا ابد هم تک قطبی خواهد ماند. قرآن نظام هستی را «توحید محور» می داند و تمامی غیرخدا را مصداق بالذات عدم می داند و مصداق بالعرض وجود و این طور نیست که قبل از سجده بر آدم، نظام عالم تک قطبی بوده باشد و بعد از تمرد شیطان نظام عالم دو قطبی شده باشد. در نگاه توحیدی، دو قطب معنا ندارد، تمامی عوالم با نگاه توحیدی، تک قطبی اند.
شیطان بر خلاف گمان رهبر عرفان حلقه، جزئی از وجود انسان نیست؛ بلکه همان طور که ملائکه بخشی از وجود انسان نیستند، شیطان هم کارش بسترسازی برای اِعمال قوای نفس اماره است. وجود انسان از ابتدای خلقت، متضاد خلق شده بود و دارای دو گرایش الهی و حیوانی بوده است. کار شیطان جهت دادن به گرایش های غریزی و کار ملائکه تقویت گرایش های متعالی است.
یکی از نکات بسیار قابل تأمل در عرفان حلقه، تأکید بر شعورمندی موجودات به جای تأکید بر خدا گرایی است؛ به عبارت دیگر چندان تأکید و تکیه ای بر خدا نمی شود و تمامی کارکردهایی که از خدا انتظار می رود، به پدیده ای به نام شعور کیهانی نسبت داده می شود.
به راستی مگر ادعای مادی گرایان و دهریون غیر از این است که ماده را از این جهت که متکی به شعور ذاتی خویش است، بی نیاز از خالق معرفی می کردند؛ به همین جهت ماده را اصیل و خودخلاق می دانستند و در نتیجه ابدی و ازلی بودن را به ماده نسبت می دادند.
«وَ قالُوا ما هِی إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یهْلِکنا إِلاَّ الدَّهْرُ».[ جاثیه (45)، آیه 24.]
پذیرش شبکه شعور کیهانی به عنوان غایت در عرفان حلقه مورد توجه قرار می گیرد و بحث از خدا بیشتر تبعی و طفیلی است؛ به عبارت دیگر در فرایندِ هدف گذاری، آن چه به عنوان غایت برای پیروان عرفان حلقه مشخص می شود، اتصال به حلقه های شعور کیهانی است و در عرصه نظری هم که اتصال به این شبکه و برخورداری از فواید درمانی این شبکه، – به فرض پذیرش ادعای درمانگری – قاصر از اثبات خداشناسی عملی است.
نتیجه این که آن چه در عرفان حلقه تحت عنوان خداشناسی عملی ادعا شده فریبی بیش نیست. یعنی ادعا می شود که ما شما را به خدا می رسانیم؛ اما در عمل چیز دیگری به عنوان هدف معرفی می شود و غایت مداری غیرخدا مورد تأکید قرار می گیرد. بنابراین، مدل خداشناسی عرفان حلقه برای کسی که خدا باور است، سودی ندارد؛ چون آن چه عرفان حلقه به آن دعوت می کند، باور به خودمختاری ماده و شعورمندی آن است، نه ایمان به خدواند؛ و برای کسی که منکر خداست هم نه فقط خداباوری در پی ندارد که او را در مادی گرایی اش تثبیت کرده و در باور ضدتوحیدی اش جسورتر می کند.
رهبر عرفان حلقه می گوید: «انسان نمی تواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان می شود و انسان معشوق می باشد و مشمول عشق الهی. و انسان می تواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی شود.»[ عرفان کیهانی.ص124.]
از گفته وی معلوم می گردد که انسان فقط باید با مخلوقات کار داشته باشد نه با خود خدا. این در حالی است که قرآن کریم صریحاً می گوید: انسان های با ایمان به طور عمیق عاشق خدایند.
«الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».[ بقره (2)، آیه 165.]
روشن است وی در جملات بالا، دچار یک مغالطه شده است و آن این است که شناخت خدا از طریق مخلوقات و آیاتش را مانع ارتباط مستقیم با خدا فرض کرده است.
آن چه در عرفان اسلامی تحت عنوان «تجربه وحدت» مطرح است؛ وحدت با مبدأ هستی و خالق کل است و اگر از آن به تجربه وحدت با هستی یاد می شود، مراد از هستی همان وجود مطلقی است که تمامی کائنات، تطورات و شئونات اویند. به عبارت دیگر مراد مصداق بالذات وجود است که همان ذات مقدس باری تعالی است.
اما آن چه در عرفان حلقه آمده است تجربه وحدت با جهان هستی مادی است نه بیشتر. به عبارت گویاتر این غایت، عرفان حلقه را با عرفان ساحری در یک مسیر قرار می دهد و عرفان حلقه از این نظر با عرفان سرخ پوستی هم افق تر است تا با عرفان اسلامی. آن چه در عرفان سرخ پوستی برجسته می شود، تقدس طبیعت و درک تجربه وحدت با طبیعت است و کشف نیروهای طبیعی. بنابراین تفاوت بین تجربه وحدت با جهان هستی مادی، با تجربه وحدت با وجود مطلق؛ همان فاصله بین عرفان سرخ پوستی و عرفان اسلامی است.
باید دید آن چه که به نام دفع نیروهای غیرارگانیک در جلسات و نشست های درمانی حلقه اتفاق می افتد؛ چیست؟ آیا آن چه که تحت نام فرادرمانی و برون ریزی در این جلسات صورت می پذیرد، درون ریزی است یا برون ریزی؟
واقعیت این است که آن چه در عمل دیده شده و افرادی که در عمل درمان شده اند، هم همین را حکایت می کنند؛ این است که هر چند در کوتاه مدت در سایه تلقین و ایجاد ذهنیت و تصرف در هیجانات فرد، نوعی تسکین در درون فرد احساس می شود، اما بعد از گذشت مدتی، موجوداتی به زندگی این افراد وارد می شوند که منجر به اختلال روانی و درونی و از هم پاشیدگی سلامت روانی ایشان می گردد. البته بستری که باعث می شود این نیروها بتوانند به راحتی بر دیگران تأثیر گذارند، همان است که عرفان حلقه از آن تحت عنوان «شاهد محض» یاد می کند.
به عبارت دیگر این نیروها که در سایه «عمل شاهد» و «تسلیم و ناظر بودن» در درمان شونده ها، قدرت ورود پیدا می کنند، همان تسلط جنیان و شیاطین بر روان افراد است. یعنی چیزی که به نام برون ریزی نیروی های موذی انجام می شود؛ در حقیقت وارد کردن جن و ارواح به زندگی افراد است.
روشن است که ارتباط با جنیان و ارواح هر چند که واقعیت دارد اما حقیقت ندارد، یعنی به هیچ گونه تعالی با واسطه این قدرت ها نمی توان دست یافت.
در عرفان حلقه، اتصال با شبکه شعور کیهانی از این جهت مهم شمرده می شود که می تواند دسته ای از نیروهای غیرعادی را جهت درمان دیگران استخدام کند؛ نه از این جهت که محصولِ ارتباط با این شبکه، تربیت انسان الهی و تعالی اخلاقی انسان باشد.
در عرفان حلقه پیش شرطِ استفاده از این شبکه، تقوی و پرهیزگاری نیست بلکه صریح آورده اند؛ «پاکی یا ناپاکی افراد و گناهکاری و بی گناهی، برای ارتباط با این شبکه تفاوتی نمی کند»[ انسان از منظری دیگر، ص15 و 80.]، و نتیجه اتصال افراد با این شبکه، تحصیل فضایل اخلاقی نیست؛ چرا که در فرایند درمان، اتصال گیرنده به تهذیب نفس دعوت نمی شود و دستورالعمل، رهنمود و برنامه ای برای تهذیب اخلاقی به عنوان معیار عمل پیشنهاد نمی شود. از همه بالاتر این که اصولاً نه درمان گر و نه درمان شونده هیچ کدام با این قصد و هدف پا در این مسیر ننهاده اند.