خانه » همه » مذهبی » آیا دلایل شما برای مربی، مشاور یا درمانگر شدن کافی است؟

آیا دلایل شما برای مربی، مشاور یا درمانگر شدن کافی است؟

 گفت «تصویرم شما هستید و… می‌خواهم کوچ شوم تا اعتمادبه‌نفس بالایی پیدا کنم و در حل مسائل زندگی خودم موفق باشم. می‌خواهم احساس قدرت کنم و…» البته این زن جوان دلایل دیگری هم داشت و به نظر من می‌تواند مربی خیلی خوبی هم بشود؛ اما به او گفتم که آنچه درباره کوچینگ، مربی‌ها و حتی به‌طور خاص درباره من فکر می‌کند چندان واقعیت ندارد.
به گفته مجله فوربس (Forbes) تخمین زده می‌شود که کوچینگ (Coaching) یک صنعت 2 میلیارد دلاری و در سراسر جهان به سرعت رو به رشد است. بنابراین طبیعی است که در کشور ما هم تمایل به ورود به این حوزه روز به روز در حال افزایش باشد. طی سال‌های اخیر تعداد زیادی از مراجعین و مخاطبانم در شبکه‌های اجتماعی به من گفته‌اند که دوست دارند مشاور یا مربی شوند و دیده‌ام که بسیاری از آن‌ها تصورات نادرستی درباره این کار دارند. شاید شما هم دلتان بخواهد وارد این دنیای نو و هیجان‌انگیز شوید، بنابراین بگذارید ابتدا دلایل ناکافی و نادرست برای مربی، مشاور یا درمانگر شدن و سپس دلایل درست و کافی برای آن را به شما بگویم.
دلایل نادرست یا ناکافی:
می‌خواهم مربی، مشاور یا درمانگر شوم…
باور غلط: اگر مربی یا مشاور شوم، عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی خواهم داشت!
1. تا بتوانم مشکلات خودم و خانواده‌ام را حل کنم
این شاید شایع‌ترین دلیل بین مردم باشد. به همین دلیل هم هست که اگر مشاور یا مربی باشید و کسی ببیند که در زندگی‌تان مشکلات کوچک و بزرگی دارید و از حل آن‌ها عاجزید یا دستکم حسابی درگیر مسأله‌ای هستید، احتمالاً این جمله را زیاد خواهید شنید: «تو دیگه چرا؟». چون خیلی‌ها فکر می‌کنند که اگر مربی یا مشاور یا درمانگر شوند، عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس بالایی خواهند داشت، اختلالات روانی خود و خانواده‌شان را درمان خواهند کرد، روابطشان عالی خواهد شد و مسائل روزمره زندگی‌شان را نیز به‌آسانی حل خواهند کرد؛ اما واقعیت این نیست. این افراد دارای چند خطای فکری هستند، یعنی چند فکر مشخص و غالب دارند که باعث می‌شود نتیجه‌گیری نادرستی درباره این حوزه کاری بکنند:
الف_ تحصیل کردن در یک رشته لزوماً یعنی متخصص شدن در آن
بله البته که قرار است همینطور باشد. وقتی شما در دانشگاه، پزشکی می‌خوانید، از شما انتظار می‌رود که پزشک شوید! منطقی است مگر نه؟ اما وقتی با چیز پیچیده‌ای مثل زندگی و روان انسان سر و کار دارید، موضوع به این سادگی نیست. به علاوه حتی یک پزشک هم باید مدت‌ها طرح بگذراند و به اصطلاح تمرین کند تا ماهر شود و با این حال تا پایان عمر ممکن است در کارش خطا کند.
ب_ تحصیل و تخصص در یک رشته لزوماً یعنی عمل کردن به آن
واقعاً اینطور نیست. پزشکان زیادی هستند که به ما توصیه می‌کنند سیگار نکشیم و الکل نخوریم، اما خودشان این کار را می‌کنند. و از آن مهم‌تر اینکه حتی حاذق‌ترین جراحان هم نمی‌توانند خودشان را جراحی کنند و باید این کار را به دیگری بسپارند. اتفاقاً اگر شما مشاور، مربی یا درمانگر شناخته‌شده و پرمشغله‌ای باشید، زندگیتان پیچیدگی‌ها و درگیری‌های خاص و زیادی خواهند داشت و احتمالاً به کمک مشاوران و درمانگران ماهرِ دیگر نیاز پیدا خواهید کرد.
ج_ زندگی برای کسانی که داناترند عالی است
می‌گویند دانایی درد دارد. در عین حال می‌تواند زندگی را آسان‌تر هم بکند. اما معنای این حرف این نیست که خودِ زندگی آسان‌تر می‌شود. دانایی درواقع می‌تواند به شکل قدرت درک و پذیرش و یا مهارت حل مسأله به کمک ما بیاید تا زحمات زندگی و مسائل درونی‌مان را بهتر مدیریت کنیم. بنابراین اگر شما یک فردِ عادی دانا یا یک مربی، مشاور یا درمانگر باهوش و ماهر و دانا باشید، باز هم زندگی بی‌مسأله‌‌ای نخواهید داشت و از آسیب‌ها و رنج‌ها و حوادث تلخ زندگی در امان نخواهید بود.
شاید به نظر برسد که ما مربی‌ها و مدرسان اعتمادبه‌نفس بالایی داریم یا زندگی خیلی خوبی ساخته‌ایم و در حل مسائلمان خیلی موفق عمل می‌کنیم، اما درواقع بسیاری از ما فقط تظاهر می‌کنیم که این‌طوریم، خیلی از ما فقط در حال تلاش برای آن‌گونه بودن هستیم و برخی دیگر هم که واقعاً موفقیم، قطعاً همیشه در چنین وضعیتی نیستیم. اوقاتی هست که خیلی خوب از پس زندگی برمی‌آییم و اوقاتی دیگر حسابی گرفتار و درمانده می‌شویم. درست مثل همه آدم‌ها!
اگرچه هیچ مربی یا مشاوری نباید خودش را ابَر انسان معرفی کند و خوب است که گهگاه عادی بودن خودش را به مخاطبانش یادآوری کند تا دچار خطای فکری یا سوءبرداشت نشوند، اما اصلاً دلیلی ندارد که مدام درباره مسائل شخصی‌اش با مراجعین یا مخاطبانش در شبکه‌های اجتماعی حرف بزند. بگوید که چه بشود؟ راه‌حل او که پیش مراجعین و مخاطبانش نیست. به‌علاوه این کار مگر در مواردی معدود و به شیوه‌ای خاص و محتاطانه، اصلاً حرفه‌ای نیست. گاهی مشاوران و درمانگران درست زمانی که در حال کمک به شما هستند که، با سخت‌ترین مسائل زندگی شخصی‌شان دست و پنجه نرم می‌کنند. پس اگر می‌بینید مربی، مشاور یا درمانگرتان همیشه با روی خوش و سرحال با شما برخورد می‌کند یا با قدرت و منظم در شبکه‌های اجتماعی ظاهر می‌شود، این برداشت شماست که «او خیلی خوشبخت است یا همیشه قوی است یا زندگی‌اش خیلی منظم است». این نه واقعیت است و نه خود مشاورها چنین ادعایی دارند. اگر شک دارید، برداشت اولیه‌تان را باور نکنید، از خودشان سؤال کنید!
2. تا وقتم کاملاً آزاد و در اختیار خودم باشد
بله وقت شما به‌طورکلی در اختیار شماست؛ اما فریلنسر بودن، یعنی مستقل و برای خودتان کار کردن، لزوماً به این معنا نیست که هیچ تعهدی به کسی ندارید؛ و قطعاً به این معنا نیست که وقت آزاد خیلی زیادی دارید. البته که بطور کلی این خودتان هستید که ساعات کاری‌تان را معین می‌کنید، اما برخلاف اکثر شغل‌های ثابت، ممکن است مجبور باشید به‌ویژه در اوایل کارتان برای رشد و پیشرفت بیشتر و سریع‌تر، ساعات خیلی بیشتر و شاید نامنظم‌تری را کار کنید و حتی از تفریح و تعطیلاتتان هم بگذرید.
3. تا جایگاه برتری پیدا کنم
بعضی‌ها هم هستند که فکر می‌کنند قرار است با مشاور شدن، جایگاه بهتر و بالاتری نزد دیگران پیدا کنند. مثلاً دوستانشان آن‌ها را مشاور و معلم خود بدانند، خانواده‌شان برای هر از کاری از آن‌ها مشورت بگیرند، در جامعه به‌عنوان فرد عاقل‌تر و مطمئن‌تری دیده شوند، مدیریت کارهای مهمی به آن‌ها سپرده شود و در امور تربیتی و حل مسائل مختلف روی آن‌ها حساب ویژه‌ای باز شود. حتی بعضی‌ها فکر می‌کنند که با ورود به این حوزه، می‌توانند دیگران را مطابق میل خودشان کنترل کنند. بله این هم ‌فکر عجیبی نیست. درست مثل این است که بعضی از ما درباره شیوه مذاکره و زبان بدن کلی مطالعه می‌کنیم تا بتوانیم خواسته‌هایمان را به دیگران بقبولانیم و تحمیل کنیم. درحالی‌که هدف از آموختن شیوه ارتباط مؤثر این است که بتوانیم خودمان بهتر به دیگران بفهمانیم و آن‌ها را هم بهتر بفهمیم، همین! بنابراین اگر در گوشه دوری از ذهنتان می‌خواهید مشاور یا مربی شوید تا بتوانید به‌نوعی برای دیگران تعیین تکلیف کنید، مسیر اشتباهی را انتخاب کرده‌اید. باور کنید! من خودم امتحان کرده‌ام!
پول چقدر برای شما مهم است؟
پول چقدر برای شما مهم است؟
4. تا به سرعت پول زیادی به دست بیاورم
نه جان من! از این خبرها نیست! بله، البته که می‌توانید با شغل‌های مشاوره‌ای پول خوبی به دست آورید، اما این نه برای همه است و نه برای همیشه؛ یعنی اولاً همه آدم‌ها در کوچینگ و مشاوره و درمانگری به یک اندازه درآمد ندارند و ثانیاً این موفقیت مالی در ابتدای کار به دست نمی‌آید. مدت زیادی طول می‌کشد تا شما بتوانید جایگاه نسبتاً خوبی برای خودتان بسازید و درآمد خوبی به دست آورید. بعلاوه یادتان نرود که وقتی فریلنسر هستید و برای خودتان کار می‌کنید، میزان درآمد شما در درجه اول به میزان و کیفیت کاری که می‌کنید بستگی دارد؛ یعنی برای اینکه درآمد خوبی داشته باشید باید هم مهارت اصلیتان را کسب کنید – که این مدت‌ها بعد از تحصیل طول می‌کشد و با تمرین مداوم به دست می‌آید- و هم باید مهارت‌های جانبی را یاد بگیرید. باید یاد بگیرید که خودتان را بشناسانید. باید مهارت فروش (مارکتینگ) را بیاموزید. شاید حتی مجبور شوید مدتی رایگان کارکنید تا کم‌کم درآمدی به دست آورید. باید برای کسب درآمد بیشتر، جسارت بیشتری به خرج دهید و احتمالاً کلی حرف‌وحدیث نابجا و بی‌ربط را بشنوید و بگذرید. و البته باید زمان زیادی را به کار و تلاش مداوم و آزمون‌وخطا اختصاص دهید.
بااین‌حال مشاوران و درمانگران زیادی هم هستند که تا پایان دوران حرفه‌ای‌شان درآمد خیلی زیادی ندارند، اما کارشان را دوست دارند و راضی و خوشحال‌اند. پس این را هم به‌عنوان یک گزینه در نظر بگیرید. آیا اگر بدانید که هرگز درآمد کاملاً ایده‌آلی نخواهید داشت، بازهم حاضرید این حرفه را انتخاب کنید؟
5. چون تجربیات زندگی‌ام هیجان‌انگیزند
برخلاف بعضی از کوچ‌ها و اساتید کوچینگ، من معتقدم تجربیات فردی می‌توانند به ما کمک کند مربی/کوچ بهتری باشیم؛ یعنی موضوعِ مهم فقط مهارت کوچینگ نیست. تجربیات فردی می‌توانند به ما کمک کنند که هم درک بهتری از دیگران پیدا کنیم، هم شنونده بهتری باشیم و هم گاهی از شیوه‌های آزمودۀ خودمان برای کمک به مراجعین استفاده کنیم؛ اما اینکه در زندگی تجربیات زیادی داشته باشیم و قصه‌های خاص، عجیب یا دردناکی را از سر گذرانده باشیم، به‌تنهایی برای مربی، مشاور یا درمانگر شدن کافی نیست. بعضی وقت‌ها ما می‌خواهیم وارد این حوزه کاری شویم چون درواقع دلمان می‌خواهد گوش‌هایی پیدا کنیم که قصه زندگی‌مان را بشنوند؛ یا دوست داریم داستان ما جایی ثبت شود یا دوست داریم دیده و تشویق شویم. یعنی موضوع دیگران نیستند، خودمان هستیم و این هیچ ربطی به کوچینگ و کمک به دیگران ندارد. دیگران «ما» نیستند. پس اول قصه‌ها و تجربیات هیجان‌انگیزتان را برای چندین نفر تعریف کنید، به قدر کافی دیده و تشویق شوید، چند نفری را تشویق و تهییج و یا کمک کنید و… آن وقت اگر باز هم خواستید مربی، مشاور یا درمانگر شوید، بررسی‌اش کنید، با علم به این که در کارتان دیگر موضوع «آن‌ها» خواهند بود و نه «شما».
موضوع «آن‌ها» هستند، نه «شما».
6. چون می‌خواهم مشهور شوم
یکی از چیزهایی که مراجع من-که در ابتدا از او نقل‌قول کردم- بعد از گفتگوی بیشتر درباره خودش فهمید، میل به دیده شدن و علاقه به مدیریت و قدرت بود. چیزی که گمان می‌کرد در کوچینگ و مشاوره پیدا خواهد کرد. دیده شدن خواسته منطقی، انسانی و حتی زیبایی است. قدرت هم کم یا بیش نیاز همه ماست؛ اما به نظر من کوچینگ بهترین راه برای آن نیست. برای دیده و شناخته شدن راه‌های زیادی هست. راه‌های زیبا و راه‌های نه‌چندان زیبا. راه‌های منطقی و درست و راه‌های عجیب و نه‌چندان عاقلانه.
اگر شما یک مدیر خوب باشید، هم احساس قدرت می‌کنید و هم به میزان مشخصی دیده خواهید شد؛ که خیلی هم خوب است! یا اگر از آن سخنرانان انگیزشی‌ای باشید که مردم را با شعار «شما می‌توانید با قانون جذب، هر چیزی که می‌خواهید را به دست آورید!» به دنبال خودشان می‌کشند، بازهم احتمالاً می‌توانید شهرتی به هم بزنید و احتمالاً حتی بیشتر از وقتی‌که یک مدیر خوب هستید. اما اگر می‌خواهید مربی، مشاور یا درمانگر باشید و در زندگی مردم تأثیری واقعی و عمیق بگذارید، اگر می‌خواهید گام‌به‌گام همراه مردم بروید و کمکشان کنید به خودشان کمک کنند، ممکن است هیچ‌وقت مشهور نشوید. البته شاید هم بشوید! منظور من اصلاً این نیست که آدم‌های مشهور، سطحی هستند یا کار مهمی نمی‌کنند. اصلاً! اتفاقاً آدم‌های بزرگ زیادی هستند که حسابی شناخته‌شده و محبوب‌اند؛ اما اگر مشهور شدن «دلیل اصلی» شما برای ورود به این حوزه باشد و نه یکی از مزایا {یا عوارض} جانبی آن، شاید کوچینگ، مشاوره یا روان‌درمانی، شغل مناسبی برای شما نباشد.
7. چون خوب حرف می‌زنم و به دوستان و نزدیکانم مشاوره می‌دهم
من از وقتی 12 سالم بود مورد مشورت دوستانم قرار می‌گرفتم. وقتی 22 سالم بود فکر می‌کردم خیلی عاقلم و می‌توانم به خیلی‌ها کمک کنم مشکلاتشان را حل کنند. ولی وقتی 32 سالم شد فهمیدم که بیشتر این سال‌ها برای دوستانم تعیین تکلیف کرده‌ام و درواقع مسئولیت زندگی و رفتار و احساساتشان را یک‌تنه به دوش کشیده‌ام تا زودتر گرفتاری‌شان حل و حالشان خوب شود و این اصلاً کوچینگ نیست! البته زیاد حرف زدن و خوب حرف زدن استعدادی است که به دردم خورده، اما مشاوره به شکلی که من انجام می‌دادم، بیشتر شبیه سخنرانی بود تا مشاوره یا کوچینگ. البته که همان هم کمک‌هایی به آدم‌ها کرده بود، اما با آنچه من اثرگذاری عمیق و واقعی می‌نامم، از زمین تا آسمان تفاوت داشت.
بنابراین اگر مورد مشورت آدم‌ها هستید و از کمک کردن به آن‌ها لذت می‌برید، احتمال زیادی دارد که بتوانید کوچ یا مشاور خوبی بشوید، اما این را هم بدانید که اولاً مشاوره دادن یا راهنمایی و درمان کردن با سخنرانی و تعیین تکلیف کردن فرق دارد و ثانیاً این توانایی شما یک استعداد و ظرفیت تلقی می‌شود و نه مهارت؛ یعنی باید بروید دانش و مهارت‌های مورد نیاز را بیاموزید و برگردید و تمرین کنید و خطا کنید و رشد کنید تا به‌تدریج در جایگاه درست قرار بگیرید.
8. چون شنیده‌ام که این حرفه در دنیا رو به رشد است
می‌گویند وقتی دکتر مصدق نخست‌وزیر شد، همه می‌خواستند حقوقدان بشوند! خب این با توجه به شرایط آن زمان می‌توانست برای خیلی‌ها انتخاب خوبی باشد؛ اما شما را به خدا با خودتان و دیگران این کار را نکنید! چون حرفه‌ای در دنیا رو به رشد است و می‌گویند مجبور نیستی بابتش دانشگاه بروی و پولش هم خوب است، خودتان و دیگران را بدبخت نکنید! این دیگر لباس و چیدمان خانه نیست که با مد پیش بروید. ببینید واقعاً چه می‌خواهید و چه‌کاری می‌توانید بکنید و به چه دردی در این دنیا می‌توانید بخورید. و همان کار را بکنید!
9. چون می‌خواهم رئیس خودم باشم
این شاید یکی از دلایل مشترک و مهم همه فریلنسرهاست. اینکه دوست دارند برای خودشان کار کنند و نمی‌خواهند از کسی دستور بگیرند یا مقید به برنامه کاری مشخص و تکراری‌ای باشند. بله، این‌که خودتان رئیس خودتان می‌شوید تجربه هیجان‌انگیزی است، اما فقط این نیست. وقتی شما مربی یا مشاور می‌شوید و نمی‌خواهید به استخدام سازمان یا مؤسسه‌ای درآیید، درواقع باید مغز خودتان را دو قسمت کنید و به یک قسمتش مسئولیت ریاست بر خودتان را بدهید، وگرنه ممکن است هیچ‌وقت کارهایتان را به‌موقع تمام نکنید و هرگز پیشرفت نکنید. اگر کارمند باشید، رئیس شما مسئولیت سنگین‌تری نسبت به شما بر عهده دارد. پس وقتی خودتان رئیس خودتان هستید، کارتان نه‌تنها آسان‌تر نمی‌شود، بلکه سخت‌تر و سنگین‌تر خواهد شد. حالا شما هم رئیس هستید و هم کارمند. پس باید دائماً این دو نفر را باهم هماهنگ کنید و این کار آسانی نیست. اگر این را می‌دانید و می‌خواهید یک کوچ، مربی یا مشاور باشید و به‌تنهایی کار کنید، خیلی هم خوب است!
البته باید این را هم اضافه کنم که بسیاری از مشاوران، درمانگران و مربیان به تنهایی کار نمی‌کنند و به استخدام سازمان و مؤسسات در می‌آیند و در این صورت مسئولیتی به عنوان مدیر یا رئیس ندارند و بسته به تعهدی که می‌دهند، مسئول و پاسخگو خواهند بود.
10. چون کار راحتی است
شوخی می‌کنید؟! کمک به تغییر آدم‌ها کار آسانی است؟! نکند شما هم از آن آدم‌هایی هستید که می‌گویند «حرف زدن که کاری ندارد! بیا خودم نصیحتت کنم! هاهاها!» ؟! خب بله، کوچینگ و مشاوره و روان‌درمانی از بعضی کارها آسان‌تر است. اما آن‌قدرها که خیلی‌ها فکر می‌کنند هم آسان نیست. برای مشاوره و درمانگری باید دانشگاه بروید و کلی درس بخوانید. برای کوچینگ هم باید دوره‌های آموزشی درازمدت بگذرانید و حسابی تمرین کنید و درس پس بدهید و… این تازه اول راه است. وقتی مدرک را به دستتان می‌دهند و تبریک می‌گوید، درواقع باید تسلیت بگویند! چون معنایش این است: برو ماه‌ها تمرین کن، خودت را به‌عنوان یک مربی و مشاور معرفی کن، دهها و صدها مراجع پیدا کن و سعی کن کمکشان کنی با اینکه می‌دانی احتمالاً نمی‌توانی. هزاران اشتباه خواهی کرد اما همچنان ادامه بده! نقدها را بپذیر، بابت اشتباهاتت شرمنده می‌شوی، اما به کار ادامه بده! حرف‌های پرت‌وپلا بشنو و در کارهای زیادی بارها شکست بخور و پیش برو! همه این کارها را بکن تا در کارت ماهر شوی! و البته کلی مهارت جانبی هم هست که باید یاد بگیری و تمرین کنی! بله، هر کاری زحمت و سختی خودش را دارد و معلوم نیست نتیجه چقدر به چیزی که می‌خواهیم نزدیک شود. پس اگر دنبال یک شغل آسان می‌گردید، شاید عضویت در شورای شهر یا نمایندگی مجلس گزینه بهتری باشد!
هیچ کاری آسان نیست، اگر بخواهید عالی انجامش دهید!
بسیارخوب، تا اینجا گفتم که چه دلایلی برای کوچ یا مربی، مشاور و یا روانشناس و درمانگر شدن کافی و درست نیست. حالا بگذارید بگویم چه دلایلی درست و کافی هستند. دلایل کافی و درست، درواقع مجموعه‌ای از دلایل در کنار هم هستند:
مربی، مشاور یا درمانگر باید اشتیاق و توانایی کمک به انسان‌ها را در خودش ببیند.
مربی، مشاور یا درمانگر باید اشتیاق و توانایی کمک به انسان‌ها را در خودش ببیند.
«من می‌خواهم مربی، مشاور یا درمانگر بشوم، چون درباره ذهن و زندگی آدم‌ها کنجکاو هستم؛ به خودشناسی و خودسازی علاقه‌مندم؛ انسان برای من موضوع جالب و مهیجی است؛ دوست دارم به آدم‌ها کمک کنم؛ شنونده خوبی هستم یا می‌توانم باشم؛ سعادت آدم‌ها برایم مهم است؛ به آدم‌ها نشان می‌دهد که برایم مهم هستند و می‌خواهم کمکشان کنم؛ مردم معمولاً دوست دارند با من حرف بزنند، درد دل کنند یا از من مشورت بگیرند؛ دوست دارم از طریق کوچینگ یا روانشناسی به مردم کمک کنند زندگی بهتری داشته باشند؛ تجربیات گوناگونی در زندگی دارم که از آن‌ها درس گرفته‌ام و حالا می‌خواهم به دیگران کمک کنم از تجربیاتشان درس بگیرند تا کیفیت زندگی‌شان را بالا ببرند؛ می‌خواهم شغل مستقلی داشته باشم؛ می‌خواهم بر درآمدم کنترل بیشتری داشته باشم؛ می‌خواهم نویسنده یا سخنران هم بشوم؛ می‌خواهم کارم قابلیت توسعه زیادی داشته باشد، اما این را هم می‌دانم که کار پر زحمتی است و بااین‌حال آن‌قدر این کار را دوست دارم که حتی اگر درآمد رؤیایی‌ام را هم به دست نیاورم، می‌خواهم انجامش بدهم. این کاری است که تصمیم گرفته‌ام بکنم! احساس می‌کنم به درد این کار می‌خورم و خوب از عهده آن برمی‌آیم!»
نکات مهم
یک: مجموعه دلایلی که اینجا پشت سر هم گفتم، لزوماً به‌طور کامل در یک فرد وجود ندارد؛ اما بعضی چیزها اساسی است، مثلاً اینکه به سعادت آدم‌ها اهمیت بدهیم و یا بتوانیم و بخواهیم که شنونده خوبی باشیم یا استعداد ذاتی چنین کاری را داشته باشیم، از نظر من کاملاً ضروری است.
دو: هیچ شغل، عشق یا مقصدی در سرنوشت ما معین نشده است؛ بنابراین اگرچه برای پیشرفت در هر کاری باید در آن مصمم باشیم، اما همیشه ممکن است به دلایل مختلف بخواهیم که مسیرمان را عوض کنیم و این هیچ ایرادی ندارد. پس فکرهایتان را بکنید، تصمیمتان را بگیرید و اقدام کنید! زیادی هم‌ فکر و خیال و مکث نکنید که از عمل کردن باز خواهید ماند.
در نهایت روی این واقعیت مهم تأکید می‌کنم که هیچ انسانی در تمام جهان وجود ندارد که هیچ مسئله و مشکلی نداشته باشد. هیچ شغل یا دانشی نیست که بتواند ما را از دست مسائلمان خلاص یا در مقابل رنج‌ها بی‌حس کند. هر قدمی که در هر جهتی برمی‌داریم، مسائل تازه‌ای برایمان خلق می‌کنند و آنچه به زندگی ما معنا می‌دهد، واکنشمان به این مسائل و شیوه مدیریت آن‌هاست؛ بنابراین نه از مربی‌ها و مشاورها و درمانگرها انتظارات غیرواقعی داشته باشید و نه به امید واهی ابَر انسان شدن یا لزوماً مشهور و ثروتمند شدن وارد این حرفه شوید. با دقت و واقع‌بینانه انتخاب کنید و از دست‌وپنجه نرم کردن با مسائل زندگی و حرفه‌ای که انتخاب کرده‌اید اذیت شوید و لذت ببرید!
ناهید مزیدی / ویرگول

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد