اختلاف وضعها «بیدل» لبـاسی بیش نیست ورنه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
درمورد اینكه چرا این زبان را دری و یا فارسی میگویند، سخن بسیار است. در متون كلاسیك، اسمایی چون: دری، پارسی، فارسی، فارسی دری، پارتی دری و… به زبان مذكور اطلاق شده است؛ ولی از آنجایی كه مطالعات نشان داده، در اوایل دور اسلامی این زبان را جایی فارسی، جایی دری و جایی دیگر فارسی دری میخواندند.
در گذشتهها عدهیی زبان دری را منسوب به«دره» و«دربار» میدانستند و مدعی بودند چون این زبان، زبان رسمی دربارها بوده، به این لحاظ «دری» نامیده شده است. چنانکه در روایات ابن مقفع، یاقوت حموی، حمزهی اصفهانی و برخی دیگر از دانشمندان، از آن به عنوان دو زبان جداگانه یاد شده، كه «دری» را زبان مختص دربار و درگاه و «پارسی» یا «فارسی» را زبان موبدان، دانشمندان و اهل فارس خواندهاند؛ چنانکه «ابن الندیم» از قول «عبدالله بن مقفع» دركتاب خویش مینویسد:
« قال عبدالله بن المقفع: لغات الفارسیهی: الفهلویهی و الدریهی و الفارسیهی و الخوزیهی و السریانیهی. فأما الفهلویهی فمنسوب الی فهلهی: اسم یقع علی خمسهی بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه نهاوند و اذربیجان؛ و اما الدریهی فلغهی مدن المدائن و بها كان یتكلم من بباب الملك و هی منسوبهی الی حاضرهی الباب و الغالب علیها من لغهی اهل خراسان و المشرق لغهی أهل بلخ؛ و اما الفارسیهی فیتكلم بها الموابذهی و العلماء و أشباههم و هی لغهی أهل فارس….»
یعنی: « عبدالله فرزند مقفع گفت: زبانهای فارسی، عبارتند از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. و پهلوی منسوب به (پهله) است و این اسمی است كه بر پنج شهر اطلاق میشود، و آن (پنچ شهر): اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین است وكسانی بدان سخن میگویند كه در دربار شاه هستند و آن (دری) منسوب به مقربان دربار است. كه از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان اهالی بلخ بر آن غالب است. و اما فارسی زبان موبدان، دانشمندان و اشباه آنهاست، كه آن زبان اهالی فارس میباشد.»
از سوی دیگر تحقیقات خاورشناسان از جمله «کریستینسن» دانمارکی و «دینینگ» انگلیسی در این مورد چنین داوری دارند که در اصل کلمهی دری، «دهاری» بوده و «دهار» نام اصلی سرزمینی است که ما امروز آن را به نام «تخار» میشناسیم. و «تخار» تعریب شده ازکلمهی «دهار» است. زبان این سرزمین هم در نخست «دهاری»، سپس «دهری» و سرانجام «دری» شده است. ] چنانکه واژهی «کهن دژ» به مرور زمان «کهندژ ← کندژ ← کندز و قندز» شده است. م [
با وصف این همه، قابلتذکر میتواند بود که اگر این زبان در نخست دری بوده و در دربارها ازآن به عنوان زبان تشریفاتی استفاده به عمل میآمده، بعدها بهحیث زبان علمی و ادبی در سرزمین پارس (ایران کنونی) درمیان مردم مورد استفاده قرار گرفته، كه ازاین لحاظ «پارسی» شده است. و هنگامی كه عربها بر این سرزمین تسلط یافتند، چون در الفبای زبان عربی حرف {پ} وجود نداشت، بهجای آن ازحرف { ف} استفاده نمودند، كه ناچار«پارسی» به «فارسی» تغییر شکل یافت. و باز این نکته قابلتأمل است که پس ازانتقال مركز سلطنتی پارتها ازخراسان غربی به غرب فلات ایران، زبان ایشان آهستهاهسته در میان مردم راه نفوذی برای خویش گسترده و در اندك زمانی در صفحات مركزی و شمالی ایران انتشار یافت. ازآنجایی که آنها به نام «پارت» ها شناخته میشدند، پس زبان آنها نیز «پارتی» گفته شد که به مرور زمان واژهی «پارتی» به «پارسی» تغییر شکل داد و بالاخره با تسلط اعراب بر این سرزمینها واژهی «پارسی»، «فارسی» شد.
در افغانستان پندار ناهمواری در میان بعضی ازمردم ما وجود داشت و دارد که «زبان دری، تاجیکی و فارسی سه زبان جداگانه است» ؛ اما با نگرشی پژوهشگرانه درمییابیم که این پندار اساس علمی ندارد؛ زیرا هر سه لهجه جزو یک زبان واحد است. اگر ما چنین تصنیفی را بپذیریم که زبان دری، زبان تاجیکی و زبان فارسی سه زبان جداگانهاند، پرسشهای بسیاری مورد بحث قرار میگیرد؛ زیرا عدهیی ازشاعران ما زبان اشعار خود را زبان فارسی گفتهاند؛ مانند: ملک الشعرا قاری عبدالله که در ابیات زیرین این زبان را فارسی خوانده است:
گر بگذری به جـانب لندن صبا بگوی ایـدن وزیـر خـارجـهی انگلـیس را
آن بـا خبـر ز لهجـهی اشعـار فـارسی آن صـاحب سلیـقـه و ذوق نفـیس را
آورده است بـر سر تحـریـر بیگمان ذوق تـو بـاز خامهی ندرتنویس را
اینک بـه پیشگاه تـو تقـدیم میکند کلک من، این سفینهی شعر نفیس را
و یا «امیرعلی شیر نوایی» آنجا که میگوید:
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است فارسی هم لعل و درهای ثمین گر بنگری
گویـیـا در رستـهبـازار سخن بگشودهام یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
و یک عده ازشاعران که از لحاظ جغرافیایی به ازبکستان، قفقاز و ایران کنونی ارتباط دارند، زبانی را که با آن شعرسرودهاند یا نثر نوشتهاند، آن را «دری» نامیدهاند. مثلن:
«رشیدی سمرقندی» شاعر قرن ششم (که اهل سمرقند است و سمرقند در ازبکستان موقعیت دارد) چنین گفته است:
بهانههاست به ماندن مرا و یک آن است که هست مردن من مردن زبان دری
نظامی گنجوی، شاعر قرن ششم که ازگنجه است و گنجه در قفقازموقعیت دارد، میگوید:
نظامی که نظم دری کار اوست دری نظمکردن سزاوار اوست
و یا حافظ شیرازی (که شیراز درمحدودهی جغرافیایی ایران کنونی موقعیت دارد) میگوید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخنگفتن دری داند
و در جایی دیگر میگوید:
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او به سخنگفتن دری بشکن
و از معاصرین، آنجا که ملکالشعرا «بهار» میگوید:
شعر دری گشت ز من نامجوی یافت ازآن شاعر و شعر آبروی
اینجاست که دیده میشود شعر شاعران محدودههای مختلف جغرافیایی منطقه برای مردمان سرزمینهای مختلف این محدوده قابلفهم است. پس باید زبانشان یکی باشد تا معانی آن اشعار را درک کنند؛ درغیرآن اگر زبان دری و فارسی و تاجیکی سه زبان مختلف میبود، درک معانی این اشعار برای مردمان این محدودههای جغرافیایی جز به کمک ترجمان میسر نبود.
همچنان اگر بپذیریم که زبان دری، تاجیکی و فارسی سه زبان جداگانه است، مشکل دیگری نیز عرض وجود خواهد نمود: درمورد نگارندگان و سخنسرایان پارسیگوی که در شبهقاره (هند و پاکستان) نثر نوشتند یا شعر سرودند، زبان آنها را چه بنامیم؟ مثلن: بیدل، میرزا غالب، امیرخسرو، علامه اقبال لاهوری و… به کدام زبان شعرگفتهاند؟ زبانی را که اینها بدان شعر سرودهاند، فارسی بدانیم؟ یا دری؟ و یا هندی و پاکستانی؟ پس معلوم است که زبان، واحد است. چون این زبان در مقاطع گوناگون تاریخ، زبان رسمی دربارهای طاهریان، سامانیان، فریغونیان، چغانیان، غزنویان و غیره بوده، سرزمینهای بسیار وسیعی را فرا میگرفته است که از شطالعرب شروع تا تمام ایران و سراسر افغانستان کنونی و ماورای قفقاز و خود قفقاز و آسیای میانه و ترکستان چین را دربرداشته است و گاهی هم زبان رسمی سراسر قارهی هند و در دورههایی زبان رسمی امپراتوری عثمانی بوده است.
نکتهی دیگر اینکه برخی از دانشمندان عقیده دارند که زبان فارسی یا دری، زبانی است که در روزگار خلافت خلفای راشدین، از بقایای زبان پهلوی ساسانی و اشکانی و بقایایی از فُرس باستان یا زبان اوِستایی در اثر امتزاج آنها به وجود آمده است. و نخستین بار هم لهجهیی که در تخارستان بوده (دهاری) تعمیم یافته و در همهی سرزمینهایی که امروز در شمال افغانستان موقعیت دارد و در آسیای میانه گسترش یافته است. اما چنانکه تحقیقات نشان داده، زبان دری زبانی نیست كه پس از نابودشدن پهلوی ساسانی، از بقایای آن به میان آمده باشد؛ بلكه هر دو موازی هم در یك عصر و زمان یكی درفارس و دیگری در افغانستان پرورش یافته و در سیر زمانههای معین در قلمروهای یكدیگر نفوذ حاصل نموده و دامنهی گسترش گشودهاند. برای مدللشدن این نكته، دلایل فراوانی موجود است، که جهت اختصارسخن به نمونههایی از آن اکتفا میورزیم و عبارات و جملاتی را كه از قول شاهنشاهان ساسانی و بزرگان آن عهد و اوایل دورهی اسلامی در كتب عربی نقل شده، اقتباس مینماییم:
ابن قتیبه در«عیون الأخبار» از قول علی بن هشام چنین روایت میكند: «درشهر مرو مردی بود كه برای ما قصههای گریهاور نقل میكرد و ما را میگریانید. پس از آستین طنبوری برآورد و چنین میخواند: ابا این تیمار باید اندكی شادی...»
طبری از قول اسماعیل بن عامر – از سرداران خراسان كه مروان بن محمد، آخرین خلیفهی اموی (١٢۷ – ١٣٢)، را تعقیب كرد و در مصر به او رسید و مروان در آن جنگ كشته شد – گوید: اسماعیل به خراسانیان گفت: «دهیذ یا جوانكان!» و جای دیگر هم از قول او آرد: «یا أهل خراسان، مردمان خانهبیابان هستید، برخیزید!»
از سوی دیگر قول عبدالله بن مقفع كه آن را ابن ندیم در كتاب خویش چنین آورده بود: «زبانهای فارسی، عبارتند از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. و پهلوی منسوب به (پهله) است و این اسمی است كه بر پنج شهر اطلاق میشود، و آن (پنچ شهر): اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین است و كسانی بدان سخن میگویند كه در دربار شاه هستند و آن (دری) منسوب به مقربان دربار است. كه از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان اهالی بلخ بران غالب است. و اما فارسی زبان موبدان، دانشمندان و اشباه آنهاست، كه آن زبان اهالی فارس میباشد.»
از خلال این گفتهها بهصراحت برمیآید، كه دری زبان شهرهای مداین بوده و زبان دیگری هم در کنار آن موجود بوده که پهلوی نام داشته و منسوب به (پهله) بوده است. پس از این گفتهها چنین نتیجه به دست میآید که زبان فارسی دری و زبان پهلوی دو زبانی بودهاند كه هردو موازی هم موجودیت داشتهاند نه آنكه پس از نابودشدن پهلوی، زبان فارسی دری به میان آمده و زادهی آن پنداشته شود، كه این نكته را خود زبان پهلوی چنین تأیید مینماید:
... در نامهی پهلوی (خسرو كواتان اریتك وی) بند (۵٠)، آمده:
«انارگیل كه اپاك شكر خورند، په هیندوك انارگیل خوانند، په پارسیك، گوچی هیندوك خوانند.» یعنی: نارگیل را – كه با شكر میخورند -، به زبان هندی نارگیل خوانند و به پارسیك گوچی هیندوك نامند.
بنا به مفاد این عبارت، پارسیك به زبانی گفته میشده، كه «گوچی- هیندوك» از آان زبان بوده و بدون شك این مضاف و مضافالیه پهلویست، و پارسی آن «گوز هندی» است.
با این همه دلایل و شواهد، نمیتوان اشعار و سرودههای شعرایی را كه در اوایل عهد اسلامی سروده شده و اكنون قدیمترین نمونههای آن را ما در دست داریم، نادیده گرفت. هرچند این اشعار مربوط به دورههای آغازین اسلام است و اثر مقدمتری نسبت به آن در دست نیست ؛ ولی برای اثبات این نكته كافیست كه گفته شود متانت، ابهت، برجستگی و پرمایگی این آثار مبین این رمز است كه این زبان در آغاز دور اسلامی و در روزگارخلافت خلفای راشدین بهصورت یكبارگی به میان نیامده؛ بلكه سابقهی چندین قرن داشته تا به این سرحد پختگی، لطافت و فصاحت رسیده است. منتهی رسمالخط این زبان این رسمالخطی نبوده که ما امروز از آن استفاده میکنیم ؛ بلکه این زبان از رسمالخط پهلوی استفاده میکرده است؛ اما پس از آن که مردمان این مناطق به آیین اسلام گرویدند، استفاده از رسمالخط پهلوی را که از یادگارهای مجوس و دورههای آتشپرستی بود، مکروه پنداشته و برای نوشتار خویش رسمالخط عربی را برگزیدند که تا امروز ادامه دارد.
با یاد آنچه گذشت و نگرشی دیگر در آثار باستانی و كنونی این زبان، كوچكترین مورد اختلافی را نمیتوان دریافت كه روی آن، زبان مورد بحث را به فارسی، دری یا تاجیکی تقسیم نمود. و این كه از زبان مذكور لهجهها و گویشهای متعددی شاخه كشیده، نمیشود آن را دلیلی برای انقسام این زبان به دری، فارسی و تاجیکی انگاشت.
در زیر نمونههایی ازقدیمترین آثار میآوریم، که در آنها این زبان را جایی «پارسی» گفتهاند، جای دیگری «دری» و در مواقعی دیگر از آن به نام «پارسی دری» یاد کردهاند:
اطلاق (پارسی) به زبان مورد بحث:
كس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت مـر زبان پارسـی را هست تـا ایـن نـوع بیـن
(ابوالعباس مروزی/ قرن دوم)
بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده كردم بدین پارسی (فردوسی/ قرن چهارم)
اما صحا به تازیست و من همی به پارسی همی كنم اما صحای او (منوچهری/ قرن پنجم)
پارسی نیکو ندانـی حک آزادی بجـو پیش استاد لغت دعوی زباندانی مکن (سنایی غزنوی/ قرن پنجم)
گر پارسـا زنـی شنـود شعـر پارسیـش وان دست بیندش كه بدانسان نوازنست
آن زن ز بـینـوایی چندان نـوا زنــد تاهركسیش گویـد كاین بیـنـوازنـسـت (یوسف عروضی)
زبان پارسی را مینـدانـسـت سخنها فهمکردن کی توانست (شیخ عطار/ قرن ششم)
پارسی گوییم، هیـن تـازی بهـل هندوی آن ترك باش از جان و دل (مولانا/ قرن هفتم)
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت، رنـدان پارسـا را (حافظ/ قرن هشتم)
مردمان بخارا به اول اسلام در آغاز قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن. تاریخ بخارا (ابوبکرمحمد النرشخی/ قرن چهارم)
اطلاق (دری ) به همین زبان:
كجا بیـور از پهلوانی شمار بـود در زبان دری ده هزار (فردوسی/ قرن چهارم)
دل بدان یافتی از من كه نكودانی خواند مدحـت خواجهی ازاده بـه الفاظ دری (فرخی سیستانی/ قرن پنجم)
صفات روی وی آسان بود مرا گفتـن گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری (سوزنی سمرقندی / قرن پنجم)
مدایح تـو به لفـظ دری همی گویـد که ازمدیح تو پاکیزه گشت لفظ دری (امیرمعزی/ قرن ششم)
سمع بگشاید ز شرح لفظ او جذر اصـم چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری (انوری ابیوردی/ قرن ششم)
دید مرا گرفتهلب، آتش پارسی ز تـب نطق من آب تازیان برده به نكتهی دری (خاقانی شروانی/ قرن ششم)
من آنم که در پای خوکان نریزم مرین قیـمتـی دُر لفـظ دری را (امیرخسرو/ قرن هفتم)
ارثنگ، كتاب اشكال مانی بود و اندر لغت دری همین یك ثاء دیده ام، كه آمده است. (اسدی طوسی/ قرن پنجم)
دری] به كسر دال[ (به فتح دال هم میگویند): و معنای دقیق آن، زبان درباریان (در) ]مخفف دربار یا درگاه[ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق میشود. (دایرهی المعارف اسلامی)
اطلاق (پارسی دری) به همین زبان:
بـفـرمـود تا پـارسی دری نبشتند و کوتاه شد داوری (فردوسی/ قرن چهارم)
دایرهالمعارف اسلامی چنین مینگارد: «دری (و یقال دری بفتح الدال): و معناها علی وجه التحدید، لغهالبلاط (در) وهی تطلق علی اللغه الفارسیه الحدیثه. و جاء فی الترجمه الفارسیه المختصره لرسائل اخوان الصفا (بومبای ١٨٠۴) أن هذه اللغه قد ترجمت الی لسان «پارسی دری» به امر تیمور لنك... »
یعنی: دری] به كسر دال[ (و گفته شده، دری به فتح دال): و معنای آن بر وجه تحدید زبان درباریان (در) ]مخفف دربار یا درگاه[ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق میشود. در ترجمهی فارسی كوتاهی كه از رسایل اخوان صفا ( ١٨٠۴ – بمبیی)، (صورت گرفته) آمده است: این زبان به امر تیمور لنگ به پارسی دری ترجمه شده است، (كه شاید منظور از مسمی نمودن آن باشد.)
و باز در خود «رسایل اخوان الصفا» واژهی «پارسی دری» را چنین درمییابیم: «پس رأی مجلس سامی سید اجل بهاء الدین سیف الملوك شجاع الملك شمس الخواص امیرتیمور گورگان چنین اتفاق افتاد كه این كتاب (اخوان الصفا) را این ضعیف به پارسی دری نقل كند و هرچه حشو است ازو دور كند…»
با نظر داشت آنچه گفته آمدیم، ما به این تصنیف علمی دست مییازیم که زبان رایج در افغانستان، تاجیکستان و ایران، سه شاخه یا سه گویش یا سه لهجه از یک زبان واحد یعنی زبان فارسی- دری است، نه سه زبان جداگانه. همانگونه که زبان عربی در همهی کشورهای عربی ( عربستان سعودی، عراق، سوریه، اردن، فلسطین، مصر، کشورهای شمال افریقا، الجزایر، تونس، سودان، بحرین، امارات و یمن) به همان یک نام «اللغه العربیه« یاد میشود. یا زبان انگلیسی که در امریكا، كانادا، انگلستان، زیلند جدید، هند، پاکستان، بنگلادش، استرالیا و… یگانه زبان رسمی و یا یکی از زبانهای رسمی ایشان است که در همه اطراف و اکناف این کرهی خاکی به همان یک نام English یاد میشود و نام بومی به خود نگرفته، زبان فارسی – دری نیز همان یک زبان واحد است با لهجات و گویشهای متعدد. پس نشاید كه آن را به نامهای دری، فارسی و تاجیكی مسمی نموده، وحدت آن را زیر سوال قرار دهیم؛ زیرا:
سـه نگـردد بـریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند
برگرفته از جلد اول کتاب: زبان و ادبیات دری در درازنای زمانهها