آیه میثاق واثبات خداشناسی فطری
۱۳۹۲/۰۵/۲۳
–
۵۴۶ بازدید
از آیه میثاق(اعراف/۱۷۲) استفاده می شود که اخذ شهادت بر ربوبیت خداوند متعال از جمیع بنی آدم بوده است(از خود حضرت آدم تا آخرین انسانی که در لحظه قیامت از دنیا می رود) بنابراین، عالمی که در آن اخذ میثاق شده است نمی تواند عالم ماده باشد چرا که در عالم ماده همه ذریه، یک جا موجود نیستند. در حالی که ظاهر آیه، به خصوص جمله «قالوا بلی» حکایت از این دارد که همه بنی آدم یکجا شهادت به ربوبیت داده اند.
از آیه میثاق(اعراف/172) استفاده می شود که اخذ شهادت بر ربوبیت خداوند متعال از جمیع بنی آدم بوده است(از خود حضرت آدم تا آخرین انسانی که در لحظه قیامت از دنیا می رود) بنابراین، عالمی که در آن اخذ میثاق شده است نمی تواند عالم ماده باشد چرا که در عالم ماده همه ذریه، یک جا موجود نیستند. در حالی که ظاهر آیه، به خصوص جمله «قالوا بلی» حکایت از این دارد که همه بنی آدم یکجا شهادت به ربوبیت داده اند. همچنین از آیه استفاده می شود که این عالم، نمی تواند عالم آخرت باشد .بنابراین، این عالم بایدعالمی قبل از عالم ماده باشد و چون زمان از مختصات عالم ماده است لذا این قبلیّت نیز نمی تواند قبل زمانی باشد چون قبل از عالم ماده یعنی قبل از عالم زمان و قبل از خود زمان. بنابراین عالم میثاق یا همان عالم ذرّ، عالمی مجرّد است وهر مجردی از حیث وجودی بر موجود مادی تقدم دارد.همچنین این عالم نمی تواند عالم عقل(عالم مجردات تامّه) باشد . – عالم عقل به اصطلاح فلسفی مراد است- چرا که موجودات عالم عقل از همدیگر انفکاک ذاتی نداشته و کثرت آنها اعتباری است؛ در حالی که آیه شریفه دلالت بر اخذ شهادت از تک تک ذریه حضرت آدم(ع) می کند. همچنین کلمه ذریه دلالت بر نوعی تمثل دارد و عالم عقول مجرده مبرا از شکل و مثال است. بنابراین عالم ذرّ و میثاق همان عالم مثال در اصطلاح فلاسفه خواهد بود. و الله اعلم. بنابراین خداوند متعال خود را قبل از ورود انسان به عالم ماده به عنوان ربّ به انسان معرفی کرده واز آنها اعتراف گرفته است؛ لذا انسان از حیث وجود مثالی (برزخی )خود یک نوع آگاهی نسبت به ربوبیت خداوند متعال دارد ؛ و مراد ازفطرت نیز همین آگاهی سرشتی وپیشین است.
تبین مطلب ازدیدگاه فلسفی:
در فسلفه اسلامی، هندسه عالم را از دو جهت می توان نظاره کرد. یک بار از جانب وحدت به سمت کثرت(از عالم ربوبیت به سمت عالم ماده) و بار دیگر از جانب کثرت به سمت عالم وحدت.(از عالم ماده به سمت عالم ربوبیت)که در هر کدام از این نگاهها منظره ی هستی متفاوت می نماید و اگر کسی بتواند این دو نگاه را با هم جمع کند آن گاه مسائل فراوانی برای او حل خواهد شد که از جمله آنهاهمین مسأله اخذ میثاق است.
پایین ترین مرتبه عالم ربوبیت، مرتبه اعیان ثابته یا مرتبه علم الهی است که تمام حقایق عالم در آن به نحو وجود علمی وبسیط موجود است . نسبت این مرتبه به کلّ عالم، مثل نسبت علم ماست به معلوماتمان. ما زمانی که به چیزی فکر نمی کنیم همه معلومات ما در ذات ما به نحو اجمال و وحدت نهفته است و آن گاه که شروع به یادآوری معلومات می کنیم علم ما از حالت وحدت و بساطت به صورت تفصیل درمی آید. ـــ این مثال برای تقریب به ذهن است والّا حقیقت امر فوق این مطالب است ـــ اولین تنزّیل این علم،مخلوق اوّل است که از آن تعبیر می شود به عقل اوّل و عقل اوّل جامع جمیع کمالات موجودات عالم است به نحو وحدت خلقی ـــ نه وحدت علمی ـــ و مرتبه ی نازله ی عقل اول، عقل دوم است و مرتبه نازله آن عقل سوم است و … و آخرین مرتبه ی عقول را عقل فعّال گویند .و مادون عقل فعال عالم مثال یا عالم برزخ است. عقول، مجرد تامّند و فارغ از ماده و آثار ماده لذا نه رنگی دارند و نه شکلی و نه … اما موجودات برزخی اگر چه مجرد از ماده اند ولی دارای برخی آثار ماده نیز هستند. این عوالم طولی نسبت به هم رابطه علّی و معلولی دارند. یعنی عالم علم الهی، علت عالم عقل و عالم عقل، علت عالم مثال و عالم مثال، علت عالم ماده است. هر چه از بالا به پایین سیر کنیم کثرات افزایش می یابند و هر چه از پایین به بالا سیر کنیم کثرتها کمتر و وحدت ظهور می یابد. روح انسان در عالم عقول یک حقیقت واحده است و حقیقت روح، همان عقل فعال و بلکه عقل اول است، که افضل ملائک است و تمام ملائک تنزلات اویند وبه همین دلیل به تمام ملائک و عقول کلمه روح قابل اطلاق است . اگر از این جهت به خلقت انسان نگاه کنیم روح حقیقتی مقدم بر بدن است البته به تقدم وجودی نه زمانی. لذا روح از عالم بالا به بدن انسان افاضه می شود. «فأذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین».(حجر/29)
این روح در اصل یکی است و مجرد تامّ است و از عالم امر. « قل الروح من امر ربی»(اسراء/85)؛ « و ما امرنا الا واحدة»(قمر/50) « خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها …»(زمر/6)- آیه اخیر هم با مدعای ما سازگار است هم با خلقت انسانها از آدم و حوا البته به قرینه روایات- این روح در تنزلات خود به مرتبه نفس می رسد ودر مرتبه نفس به ماده(بدن) تعلق می گیرد و به واسطه همین تعلق، کثرت پیدا می کند در عین اینکه مرتبه ی عقلی آن به وحدت خود باقی است.
اما اگر از جهت کثرت به سمت وحدت نگاه کنیم می یابیم که ماده از نطفه شروع به حرکت جوهری می کند و مرحله به مرحله پیش می رود تا در یک مرحله(مثلا چهار ماهگی جنین) دارای نفس می شود و هر چه به پیش می رود نفس او بیشتر کمال می یابد لذا از این زاویه نفس، جسمانیه الحدوث است و در واقع این تعلق گرفتن روح به بدن است که حادث زمانی است. از این زاویه روح( نفس) رشد می کند و تکامل می یابد و در واقع انسان در قوس صعود مراتب نفس خود را به سمت عالم عقول طی می کند. نفس به محض اینکه در بدن حادث می شود، لازمانی و لامکانی خواهد بود و از این جهت نفس همواره تقدم وجودی بر بدن دارد. اگر چه از زاویه پایین به بالا بدن تقدم زمانی بر نفس دارد و در واقع بدن تقدم زمانی بر تعلق نفس بر بدن دارد و روح یا نفس از آن جهت که موجود مجرد است فی نفسه نمی تواند از خود و دیگر مجردات و نیز از علت خود غافل شود؛ چرا که مجرد عین علم و عین عقل است. بنابراین نفس در ذات خود هم عالم به ممکن الوجود بودن خود است هم عالم است به اینکه بقاء او به واسطه علتش است یعنی عالم است به اینکه خود نه مالک خود است و نه مدبر خود پس می داند که موجود ی دیگر که مرتبه وجودی او بالاتر از مرتبه روح است مالک و مدبر اوست و مالک مدبر یعنی «ربّ»؛ پس وجود روح عین اعتراف به ربوبیت حضرت رب العالمین است. به عبارت دیگر فطرت همان عقل است لکن در مرتبه تجرد مثالیش؛ چرا که حقیقت عقل و نفس در عالم مثال با هم متحدند. لکن در عالم ماده نفس به خاطر اشتغال به بدن و افتادن در دام حرکت و زمان از توجه به صورت مثالی و عقلی خویش غافل می شود و تنها اثری مبهم از آن آگاهی ذاتی از انسان نمایان می شود. لذا در ادامه آیه میثاق فرمود: « … أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ»(اعراف/172(
یعنی در روز قیامت که انسان از ماده جد ا می شود و به عالم تجرد خویش باز می گردد، آن گاه، آن خودآگاهی ذاتی را دوباره پیدا می کند و متوجه می شود که در دنیا از آن غافل بوده است و غفلت یعنی توجه نداشتن به آنچه که هست.
بنابراین مکالمه بین خدا و ذریه حضرت آدم(ع) یک مکالمه تکوینی است و متناسب با عالم عقول و عالم مثال است و تکلّم هر عالمی به حسب خود آن عالم است. تکلم در عالم ماده با لفظ است و در عالم مثال با تمثل و شهود صورت و در عالم عقل با معنی. اما باقر(ع) فرمودند: « زمانی که خدا عقل را آفرید او را مورد خطاب قرار داد سپس به اوفرمود رو کن، پس رو کرد سپس فرمود پشت کن، پس پشت کرد سپس فرمود: قسم به عزت و جلالم که من هیچ خلقی محبوبتر از تو در نزد خود خلق نکرده ام و تو را به کمال نخواهم رساند مگر در وجود آن کسی که او را دوست دارم. آگاه باش که من فقط به تو امر می کنم و فقط تو را نهی می کنم و فقط تو را عقاب می کنم و فقط به تو ثواب می دهم.»(کافی ، ج 1 ، حدیث اول (
از این روایت به روشنی استفاده می شود که تکلم خدا با عقل است و سرشت عقل با خداشناسی و شناخت خوب و بد آمیخته است و نیز مشاهده می فرمایید که این عقل واحد است و از همین یک عقل مراتبی به انسانها افاضه می شود.
پیامبر(ص) فرمودند: « اساس دین، استوار بر عقل است و فرائض بر اساس عقل واجب شده اند و پروردگار ما با عقل شناخته می شود و. … » ( بحارالانوار، ج1، ص94)
نتیجه گیری:
پس عالم میثاق همان عالم مثال است وعالم مثال تنزّل یافته ی عالم عقل است . خدا با عقل اول تکلم تکوینی دارد ؛ این تکلم دائمی ، وعین ذات عقل اوّل است . این تکلم در مراتب نازله ی عقل اول نیز ظهور می یابد ؛ لکن به همان اندازه که مراتب تنزل می یابند وجود و به تبع آن این تکلم نیز ضعیفتر می شود تا برسد به وجود مثالی اشیاء و از جمله وجود مثالی انسان ها ؛ و آنچه آیه میثاق بیان می کند ظاهراً همین تکلم در همین مرتبه است ؛ این تکلم تکوینی در عالم ماده به پایین ترین حدّ خود تنزل یافته وبه صورت آگاهی فطری ظهور می یابد . وآنچه با عقل جزئی و با برهان تحصیل می شود در واقع تفصیل همین آگاهی فطریست . یعنی عقل جزئی در قوس صعود مراتب خود را به سمت عقل اول طی می کند و در هر چه بالاتر می رود آگاهی فطری او قویتر می شود ؛ و آنکه چون پیامبر به عقل اول می رسد با خدا رو در رو تکلم می کند ــ البته مقام ختم المرسلین فوق مقام عقل اول است او صاحب مقام احدیت جمعی است لذا علم الله است . هم صاحب قرآن است هم صاحب فرقان ــــ
تبین مطلب ازدیدگاه فلسفی:
در فسلفه اسلامی، هندسه عالم را از دو جهت می توان نظاره کرد. یک بار از جانب وحدت به سمت کثرت(از عالم ربوبیت به سمت عالم ماده) و بار دیگر از جانب کثرت به سمت عالم وحدت.(از عالم ماده به سمت عالم ربوبیت)که در هر کدام از این نگاهها منظره ی هستی متفاوت می نماید و اگر کسی بتواند این دو نگاه را با هم جمع کند آن گاه مسائل فراوانی برای او حل خواهد شد که از جمله آنهاهمین مسأله اخذ میثاق است.
پایین ترین مرتبه عالم ربوبیت، مرتبه اعیان ثابته یا مرتبه علم الهی است که تمام حقایق عالم در آن به نحو وجود علمی وبسیط موجود است . نسبت این مرتبه به کلّ عالم، مثل نسبت علم ماست به معلوماتمان. ما زمانی که به چیزی فکر نمی کنیم همه معلومات ما در ذات ما به نحو اجمال و وحدت نهفته است و آن گاه که شروع به یادآوری معلومات می کنیم علم ما از حالت وحدت و بساطت به صورت تفصیل درمی آید. ـــ این مثال برای تقریب به ذهن است والّا حقیقت امر فوق این مطالب است ـــ اولین تنزّیل این علم،مخلوق اوّل است که از آن تعبیر می شود به عقل اوّل و عقل اوّل جامع جمیع کمالات موجودات عالم است به نحو وحدت خلقی ـــ نه وحدت علمی ـــ و مرتبه ی نازله ی عقل اول، عقل دوم است و مرتبه نازله آن عقل سوم است و … و آخرین مرتبه ی عقول را عقل فعّال گویند .و مادون عقل فعال عالم مثال یا عالم برزخ است. عقول، مجرد تامّند و فارغ از ماده و آثار ماده لذا نه رنگی دارند و نه شکلی و نه … اما موجودات برزخی اگر چه مجرد از ماده اند ولی دارای برخی آثار ماده نیز هستند. این عوالم طولی نسبت به هم رابطه علّی و معلولی دارند. یعنی عالم علم الهی، علت عالم عقل و عالم عقل، علت عالم مثال و عالم مثال، علت عالم ماده است. هر چه از بالا به پایین سیر کنیم کثرات افزایش می یابند و هر چه از پایین به بالا سیر کنیم کثرتها کمتر و وحدت ظهور می یابد. روح انسان در عالم عقول یک حقیقت واحده است و حقیقت روح، همان عقل فعال و بلکه عقل اول است، که افضل ملائک است و تمام ملائک تنزلات اویند وبه همین دلیل به تمام ملائک و عقول کلمه روح قابل اطلاق است . اگر از این جهت به خلقت انسان نگاه کنیم روح حقیقتی مقدم بر بدن است البته به تقدم وجودی نه زمانی. لذا روح از عالم بالا به بدن انسان افاضه می شود. «فأذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین».(حجر/29)
این روح در اصل یکی است و مجرد تامّ است و از عالم امر. « قل الروح من امر ربی»(اسراء/85)؛ « و ما امرنا الا واحدة»(قمر/50) « خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها …»(زمر/6)- آیه اخیر هم با مدعای ما سازگار است هم با خلقت انسانها از آدم و حوا البته به قرینه روایات- این روح در تنزلات خود به مرتبه نفس می رسد ودر مرتبه نفس به ماده(بدن) تعلق می گیرد و به واسطه همین تعلق، کثرت پیدا می کند در عین اینکه مرتبه ی عقلی آن به وحدت خود باقی است.
اما اگر از جهت کثرت به سمت وحدت نگاه کنیم می یابیم که ماده از نطفه شروع به حرکت جوهری می کند و مرحله به مرحله پیش می رود تا در یک مرحله(مثلا چهار ماهگی جنین) دارای نفس می شود و هر چه به پیش می رود نفس او بیشتر کمال می یابد لذا از این زاویه نفس، جسمانیه الحدوث است و در واقع این تعلق گرفتن روح به بدن است که حادث زمانی است. از این زاویه روح( نفس) رشد می کند و تکامل می یابد و در واقع انسان در قوس صعود مراتب نفس خود را به سمت عالم عقول طی می کند. نفس به محض اینکه در بدن حادث می شود، لازمانی و لامکانی خواهد بود و از این جهت نفس همواره تقدم وجودی بر بدن دارد. اگر چه از زاویه پایین به بالا بدن تقدم زمانی بر نفس دارد و در واقع بدن تقدم زمانی بر تعلق نفس بر بدن دارد و روح یا نفس از آن جهت که موجود مجرد است فی نفسه نمی تواند از خود و دیگر مجردات و نیز از علت خود غافل شود؛ چرا که مجرد عین علم و عین عقل است. بنابراین نفس در ذات خود هم عالم به ممکن الوجود بودن خود است هم عالم است به اینکه بقاء او به واسطه علتش است یعنی عالم است به اینکه خود نه مالک خود است و نه مدبر خود پس می داند که موجود ی دیگر که مرتبه وجودی او بالاتر از مرتبه روح است مالک و مدبر اوست و مالک مدبر یعنی «ربّ»؛ پس وجود روح عین اعتراف به ربوبیت حضرت رب العالمین است. به عبارت دیگر فطرت همان عقل است لکن در مرتبه تجرد مثالیش؛ چرا که حقیقت عقل و نفس در عالم مثال با هم متحدند. لکن در عالم ماده نفس به خاطر اشتغال به بدن و افتادن در دام حرکت و زمان از توجه به صورت مثالی و عقلی خویش غافل می شود و تنها اثری مبهم از آن آگاهی ذاتی از انسان نمایان می شود. لذا در ادامه آیه میثاق فرمود: « … أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ»(اعراف/172(
یعنی در روز قیامت که انسان از ماده جد ا می شود و به عالم تجرد خویش باز می گردد، آن گاه، آن خودآگاهی ذاتی را دوباره پیدا می کند و متوجه می شود که در دنیا از آن غافل بوده است و غفلت یعنی توجه نداشتن به آنچه که هست.
بنابراین مکالمه بین خدا و ذریه حضرت آدم(ع) یک مکالمه تکوینی است و متناسب با عالم عقول و عالم مثال است و تکلّم هر عالمی به حسب خود آن عالم است. تکلم در عالم ماده با لفظ است و در عالم مثال با تمثل و شهود صورت و در عالم عقل با معنی. اما باقر(ع) فرمودند: « زمانی که خدا عقل را آفرید او را مورد خطاب قرار داد سپس به اوفرمود رو کن، پس رو کرد سپس فرمود پشت کن، پس پشت کرد سپس فرمود: قسم به عزت و جلالم که من هیچ خلقی محبوبتر از تو در نزد خود خلق نکرده ام و تو را به کمال نخواهم رساند مگر در وجود آن کسی که او را دوست دارم. آگاه باش که من فقط به تو امر می کنم و فقط تو را نهی می کنم و فقط تو را عقاب می کنم و فقط به تو ثواب می دهم.»(کافی ، ج 1 ، حدیث اول (
از این روایت به روشنی استفاده می شود که تکلم خدا با عقل است و سرشت عقل با خداشناسی و شناخت خوب و بد آمیخته است و نیز مشاهده می فرمایید که این عقل واحد است و از همین یک عقل مراتبی به انسانها افاضه می شود.
پیامبر(ص) فرمودند: « اساس دین، استوار بر عقل است و فرائض بر اساس عقل واجب شده اند و پروردگار ما با عقل شناخته می شود و. … » ( بحارالانوار، ج1، ص94)
نتیجه گیری:
پس عالم میثاق همان عالم مثال است وعالم مثال تنزّل یافته ی عالم عقل است . خدا با عقل اول تکلم تکوینی دارد ؛ این تکلم دائمی ، وعین ذات عقل اوّل است . این تکلم در مراتب نازله ی عقل اول نیز ظهور می یابد ؛ لکن به همان اندازه که مراتب تنزل می یابند وجود و به تبع آن این تکلم نیز ضعیفتر می شود تا برسد به وجود مثالی اشیاء و از جمله وجود مثالی انسان ها ؛ و آنچه آیه میثاق بیان می کند ظاهراً همین تکلم در همین مرتبه است ؛ این تکلم تکوینی در عالم ماده به پایین ترین حدّ خود تنزل یافته وبه صورت آگاهی فطری ظهور می یابد . وآنچه با عقل جزئی و با برهان تحصیل می شود در واقع تفصیل همین آگاهی فطریست . یعنی عقل جزئی در قوس صعود مراتب خود را به سمت عقل اول طی می کند و در هر چه بالاتر می رود آگاهی فطری او قویتر می شود ؛ و آنکه چون پیامبر به عقل اول می رسد با خدا رو در رو تکلم می کند ــ البته مقام ختم المرسلین فوق مقام عقل اول است او صاحب مقام احدیت جمعی است لذا علم الله است . هم صاحب قرآن است هم صاحب فرقان ــــ
——————————————————————————————————-
جهت مطالعه بیشتر رجوع فرمایید به:
المیزان، ذیل آیه میثاق(اعراف/172)
و رسائل توحیدی، تألیف علامه طباطبایی.