۱۳۹۲/۰۶/۲۹
–
۳۸۶ بازدید
ابراهیم ادهم چه کسی بود؟
ابراهیم ادهم عارف معروف سده2ق است. درباره چگونگی پیوستن او به طریق زهد داستانهای مختلفی نقل شده است. بنا بر یکی از این روایات ابراهیم در قصر شاهی بر تخت خفته بود. نیمه شب سقف خانه جنبید و آواز پای کسی که بر بام بود شنیده شد. ابراهیم پرسید، کیست؟ جواب آمد که شتر گم کردهام و گمشده خود را میجویم. ابراهیم گفت: ای نادان شتر بر بام میجویی؟ پاسخ آمد: پس تو بر تخت زرین و در جامه اطلس چگونه خدای را میجویی؟ این سخن موجب دگرگونی درونی او شد و وی زندگانی زاهدانه پیش گرفت (عطار، 102-103؛ مولوی 2(4)/321-322، 327-328).
در روایت دیگری آمده است که روزی ابراهیم ادهم در قصر خود نشسته بود و ارکان دولت نزد او ایستاده بودند. ناگاه مردی با هیبت از در درآمد و به سوی تخت ابراهیم پیش رفت. ابراهیم از او پرسید که کیستی و چه میخواهی؟ گفت آمدهام تا در این رباط فرود آیم. ابراهیم گفت اینجا رباط نیست، سرای من است. مرد پرسید که این سرا پیش از تو از آنِ که بود؟ گفت از آنِ پدرم. پرسید پیش از او از آنِ که بود؟ گفت از آنِ فلان کس. پرسید پیش از او؟ گفت از آن پدر فلان کس. پرسید آنان همه کجا رفتند؟ گفت همه مردند و رفتند، پرسید: آیا چنین جایی که در آن میآیند و میروند جز رباط است؟ مرد بیگانه پس از این سخن به شتاب از خانه بیرون رفت. ابراهیم در پی او دوید و از او پرسید تو کیستی؟ مرد گفت من خضرم و ناپدید شد (عطار، 103). این واقعه موجب انقطاع او از دنیا شد.
بعضی از مستشرقان داستان آغاز کار او را متأثر از داستان زندگی بودا دانستهاند (ماسینیون، 81) که سلطنت و لذات دنیایی را ترک کرد و به زندگی زاهدانه روی آورد. گرچه این گونه مشابهتها لزوماً برخاسته از تأثیر و تأثر نیست و میتواند «مشابهت نوعی» باشد، چنانکه داستانهایی از این گونه درباره شاه بن شجاع کرمانی (صوفی سده 3ق و بعضی ملوک دیگر نیز گفته شده است (ابن قدامه، 30-56، 131-191؛ یافعی، 189، 225-233؛ ابن عساکر، همانجا؛ پند پیران، 57-61)، لیکن در این مورد خاص احتمال اینکه روایات بودایی با داستان ابراهیم ادهم درآمیخته باشد بیوجه نیست، زیرا بلخ در آن روزگار یکی از مراکز مهم تبلیغات بودایی بوده و سرگذشت بودا، چنانکه از روایات سغدی و ترکی و فارسی و عربی داستان بلوهر و بوذاسف بر میآید، در شرق ایران و در میان بوداییان، مانویان و مسلمانان آن نواحی شهرت تمام داشته است.
نویسندگان غالباً او را از اعراب دانستهاند، ولی این احتمال نیز هست که اجداد وی از موالی بوده و به بکربن وائل منسوب بودهاند (بستی، 183؛ ابوالفداء، 2/9؛ ابن اثیر، 6/56). ابویوسف در کتاب المعرفه و التاریخ (2/455) گفته است که وی از اعرابی بوده که به خراسان نزد لیث رفته و در آنجا اقامت گزیده است. ولادت او در بلخ بوده است (ابن اثیر، ابوالفداء، بستی، همانجاها)، ولی بعضی از مورخان نوشتهاند که هنگامی که پدر و مادرش به حج رفته بودند، ابراهیم در مکه تولد یافت (ابونعیم، 7/371؛ مزّی، 2/30؛ ذهبی، سیر اعلام، 7/388؛ ابن ملقّن، 5). درباره علت خروج او از بلخ نیز روایات مختلف است. اغلب مورخان نوشتهاند که وی در پی دگرگونی روحی و ترک اغراض دنیوی به عراق عرب و شام رفت تا زندگانی زاهدانه در پیش گیرد و رزق حلال از دسترنج خویش حاصل کند، ولی طبق روایتی که ابن عساکر نقل کرده است (2/168) وی از ترس ابومسلم از خراسان گریخت و به نواحی مرزی شام و روم رفت (نک: ذهبی، همانجا؛ مزّی، 2/29؛ ماسینیون، 235-236). بنابر روایت دیگری که ابونعیم اصفهانی آورده است، عبداللـه بن مبارک گفته است که من و ابراهیم ادهم و گروهی دیگر در طلب علم از خراسان بیرون شدیم (7/369). ابراهیم پس از خروج از بلخ به عراق عرب و از آنجا به حجاز و شام رفت و سالیان دراز در شهرهای آن نواحی به سیر آفاق و تزکیه نفس مشغول بود و طبق روایات در جنگهای مسلمانان با روم نیز شرکت میجست، چنانکه گفتهاند که حتّی در وقت مرگ خواسته بود که تیر و کمانش را به دستش بدهند (ابن عساکر، 2/199؛ کتبی، 1/13).
به گفته عطار، ابراهیم ادهم پس از ترک بلخ به نیشابور رفت و در آنجا در غاری مسکن گزید و مدت 9 سال در آن غار به عبادت و ریاضت مشغول شد، ولی هنگامی که مردمان از احوال او باخبر شدند، آن محل را ترک کرد و به مکه روی نهاد (صص 104-105)، این روایت پیش از عطار هم در خراسان معروف بوده و محمدبن منوّر در اسرارالتوحید از رفتن ابوسعید ابوالخیر به آن ناحیه (که آن را «زندرزن» میگوید) برای زیارت غار و صومعه ابراهیم ادهم و همراه شدن ابوعلیسینا با ابوسعید سخن گفته است (4/194-195). سکنی گزیدن زاهدان و عابدان در غارها امری معمول بوده است و در کتب دیگر نیز اشارات بسیار بدان دیده میشود. به گفته کلاباذی در کتاب التعرف این گروه از زاهدان را «شکفتیّه»، یعنی ساکنان شکفتها و غارها، مینامیدهاند (ص 21) و بعید نیست که ابراهیم ادهم پیش از رفتن به عراق و حجاز و شام چندی در این محل انزوا و تجرد اختیار کرده باشد.
ابراهیم ادهم در مکّه با سفیان ثوری و فضیل بن عیاض و ابویوسف غسولی صحبت داشت (سلمی، 13؛ انصاری، 68؛ ابن ملقّن، 6) و گفتهاند که وی شاگرد ابوحنیفه بود (هجویری، 113، 128). ابوحنیفه در حق او میگفت که «او به خدمت خداوند مشغول شد و ما به خدمت تنها خود» (همو، 51؛ عطار، 102). بنا بر گفته اکثر مورخان وی در جنگ با رومیان بیمار شد و درگذشت.
وفات او را ابن عساکر (2/196) از قول محمدبن اسماعیل بخاری 161ق گفته و بستی (ص 183)، سمعانی (2/305)، ذهبی (العبر، 1/183)، ابن ملقّن (ص 6)، ابن اثیر (6/56) و کتبی (1/14) نیز همین سال را ذکر کردهاند، ولی ابوالفداء (2/9)، مزّی (2/37)، ابن کثیر (10/135)، ابن عماد (1/255) و ابن حجر (1/102) مرگ او را در 162ق دانستهاند. ابن عساکر نیز (همانجا) سال اخیر را درست دانسته است. سال 140 که ابن خلکان (1/32) ذکر کرده و سالهای 163 و 166 که کسان دیگر گفتهاند (مزّی 2/37؛ ابن عساکر، 2/196؛ ابن حجر، 1/103). این نظر اخیر را میتوان با گفته محمدبن کناسه (شاعر عصر عباسی) خواهرزاده ابراهیم ادهم مربوط دانست که در قصیدهای در مدح خال خود (ابوالفرج اصفهانی، 11/113) به «جَدَث الغربی» یعنی گورستان ناحیه «غربی» که در شمال مصر و غرب دلتای رود نیل واقع است، اشاره میکند. در سده 7 و 8ق مردم شام و فلسطین مقبره ابراهیم ادهم را در شهر جبله میدانستند و ابن بطوطه، ابوالحسن هروی در کتاب الاشارات الی معرفه الزیارات قبر او را در جبله لبنان زیارت کرده است (صص 78، 83، 283). پیش از ابن بطوطه، ابوالحسن هروی در کتاب الاشارات الی معرفه الزیارات قبر او را در جبله بر ساحل دریا گفته (ص 23) و در جای دیگر از همین کتاب، به قریه کَفَر بَریک که تربت لوط را نیز در آن میدانستند، اشاره کرده، ولی گفته است که درست همان جبله است (ص 29). به گفته ابن بطوطه (ص 382) در شهر بلخ تا زمان او خانه ابراهیم ادهم را مردمان میشناختهاند و او خود به زیارت آن رفته است (ص 29) . این اختلافات ظاهراً از همان اوائل پیدا شده و موجب گردیده است که ابن جوزی به وجود دو ابراهیم ادهم قائل شود (ابن حجر، 1/103)، و در زمان عطار به نوعی بوده است که وی میگوید: «نقل است که چون عمرش به آخر رسید ناپیدا شد، چنانکه به تعیین، خاک او پیدا نیست. بعضی گویند در بغداد است و بعضی گویند در شام است و بعضی گویند آنجاست که شهرستان لوط پیغمبر ـ علیهالسیلام ـ به زمین فرو رفته است و او در آنجا گریخته است از خلق و هم آنجا وفات کرده است» (ص 127).
ابراهیم ادهم را در شمار محدّثین نیز آوردهاند (بخاری، 1(1)/273؛ ابن ابی حاتم رازی، 1(1)/87؛ ذهبی، العبر، 1/183؛ ابن حجر، 1/102؛ مزّی، 2/27-28) و ابونعیم (8/51-58) و راویان حدیث احادیثی از او نقل کردهاند (سلمی، 14؛ مزّی، 2/38-39؛ ابن کثیر، 10/135، 145؛ ابن عساکر، 2/167-168) و نسخهای نیز از کتابی به نام جزء فیه مسند احادیث ابراهیم بن ادهم الزاهد در دارالکتب قاهره موجود است (GAS, 1/215)، ولی ظاهراً در اواخر عمر نقل و روایت حدیث را رها کرد. از قول او آوردهاند که گفت: 3 چیز مرا از این کار بازداشت، یکی شکر نعمت، دیگر استغفار از معصیت، سه دیگر آماده شدن برای مرگ (ابن کثیر، 10/137).
در بعضی از منابع متأخر شیعی آمده است که ابراهیم ادهم در مکه به خدمت امام محمد باقر(ع) رسید و از برکات و انفاس او بهره گرفت (شوشتری، 2/24) و طبق روایاتی که نقل کردهاند وی در کوفه، هنگامی که امام صادق(ع) از آن شهر عازم مدینه بود، همراه با جمعی از علما به مشایعت آن حضرت رفت (ابن فهد، 70؛ خوانساری، 1/145). ولادت ابراهیم ادهم را در حدود 100ق نوشتهاند (ذهبی، سیراعلام، 7/387-388). خروج او از بلخ طبق اغلب روایات در روزگار جوانی بوده و اگر گریختن او از پیش ابومسلم، چنانکه قبلاً اشاره شد، درست باشد، باید در حدود 130 تا 132ق از بلخ بیرون رفته باشد. به هر حال ارتباط او با امام باقر(ع) که در 114ق وفات یافته دور از احتمال است هرچند که نام او را در شمار راویان حدیث از آن حضرت آوردهاند )مزّی، 2/27؛ کتبی، 1/13؛ صفدی، 5/318). با اینهمه دور نیست که با امام صادق(ع) ملاقات کرده باشد. بودن او در کوفه و مکه و مدینه، در زمان حیات امام صادق (د 148ق/765م) و مشابهت برخی از سخنان او با اقوالی که از آن حضرت نقل شده (ابونعیم 8/11؛ شیبی، 1/205، 208)، انتساب او به قبیله بنی عجل که به دوستی اهل بیت شهرت داشتند و نیز انتساب او به قبیله بکربن وائل که گروهی از آنان پیروان علی(ع) بودند (ثقفی، 1/338)، میتواند از نوعی ارتباط یا ارادت او به خاندان نبوت حکایت کند، ولی هیچیک از این اشارات دلیل بر تشیع ابراهیم ادهم نیست و در کتبی که قدما در رجال نوشتهاند، نام او در شمار پیروان ائمه اطهار نیامده است.
شخصیت ابراهیم ادهم در تاریخ تصوف اسلامی و در نخستین مراحل شکلگیری آن تأثیر بسیار داشته است. ابهامات و آشفتگیهایی که در شرح احوال و ذکر وقایع زندگانی او دیده میشود، و نیز افسانههایی که درباره او ساخته شده، همگی برخاسته از شهرت او و دلیل بر تأثیری است که شخصیت و اقوال و رفتار او در افکار و اذهان مردم بر جای گذارده است. سلسله چشتیه شجره طریقت خود را از طریق شیخ ابواسحاق چشتی (معروف به شامی) به سلسله ادهمیه و ابراهیم ادهم میرسانند (آریا، 69، 74-77) و سلاطین فاروقیه دکن با جعل نسبنامهای نسل خود را از طریق او (؟!) به عمربن خطاب میپیوستند (فرشته، 2/277).
در ادبیات عرفانی، ابراهیم ادهم یکی از برترین نمونههای زهد و ترک و تجرّد بهشمار رفته است. ابوحنیفه او را «سیدنا» خطاب میکرد و جنید او را «مفاتیح العلوم» لقب داده است (هجویری، 129؛ عطار، 102) چنانکه یوسف مزّی در تهذیب الکمال (2/36) از قول عبدالوهاب میدانی نقل کرده است، ابوالعباس احمدبن محمد بَرْدَعی کتابی درباره ابراهیم ادهم تألیف کرده بود به نام زهد ابراهیم. از این کتاب امروز اثری در دست نیست، لیکن از کتاب دیگری درباره او به نام الروض النسیم و الدّر الیتیم فی مناقب السّلطان ابراهیم و یا سیرهالسلطان ابراهیم بن ادهم نسخههایی موجود است که به قلم احمدبن یوسف سنان القَرَمانی (د 1019ق/1611م) نوشته شده و ترجمه و تلخیصی است از کتاب دیگری به نام الطرازالمعلم (فی قصه) السلطان ابراهیم ادهم که به زبان ترکی و به قلم درویش حسن رومی (سده 10ق نوشته شده بود (GAL, II/301؛ آلوارت، VIII/47-48؛ العش، 294). این شرح حال شامل داستانهایی است درباره ابراهیم ادهم، پدرش و جدش، و مترجم مطالبی از کتب دیگر نیز بر اصل کتاب افزوده است (آلوارت، همانجا). در کتابخانه گوتا (در آلمان) نیز نسخهای از منظومهای با عنوان قصه ولیاللـه ادهم به زبان عربی هست (پرچ، IV/461-462). به زبان فارسی نیز داستانهای عامیانه دیگری درباره او نوشتهاند (بدوی، 228-229). ابوالحسن محمد شاعر هندی داستان زندگانی ابراهیم ادهم را به نام گلزار ابراهیم به زبان اردو به نظم درآورده که چندبار به چاپ رسیده است (بلومن هارت، II/6). داستان ترک سلطنت ابراهیم در افسانههای عامیانه ایرانی هم دیده میشود و در روایتی از آن که در کاشان معروف است، سبب تنبّه و توبه او سخنی است که از یکی از کنیزکان خود میشنود (م.م.، 113).
اهمیت ابراهیم ادهم در تاریخ تصوف اسلامی بیشتر از جهت سهمی است که وی در تحول زهد و تقوی و عبادت اولیه اسلامی به ریاضات و مجاهدات و افکار صوفیانه دورههای بعد داشته است. وی برجستهترین نماینده این جریان بوده و پیش از او حسن بصری و سفیان ثوری، و بعد از او کسانی چون شاگردش شقیق بلخی و رابعه عدویّه در ظهور و تکامل آن سهم اساسی داشتهاند. مقدمات و مراحل اولیه بسیاری از اصول نظری و قواعد اخلاقی و عملی عرفان اسلامی را که از سدههای 3 و 4ق به بعد به عنوان مبانی و شرایط سیر و سلوک و منازل و مراحل طریقت شناخته شد، در اعمال و اقوال منسوب به او میتوان یافت. بسیاری از معانی و مفاهیم رایج در میان متصوفه، چون خوف و رجا، صبر و رضا، توبه و زهد، اخلاص و شکر و توکّل، عزلت و خلوت، فقر و غنا، قرب و محبت و آداب مربوط به صحبت و خدمت و معیشت، پیش از آنکه در کتب و رسالاتی که کسانی چون محاسبی، سرّاج، کلاباذی و قشیری نوشتهاند، تعریف و تبیین شود و به عنوان معاملات و مکاسب و به صورت مقامات و احوال تنظیم و ترتیب یابد، در روایاتی که ابونعیم اصفهانی و مؤلفان و تذکرهنویسان دیگر درباره او نقل کردهاند، به تعابیر مختلف و غالباً در ضمن بیان موارد و مواقع آنها، به روشنی دیده میشود.
وی در برابر صاحبان مقام و قدرت بیباک و گستاخ بود و با لحن تند و انتقادآمیز آنان را از دنیاپرستی و دینفروشی برحذر میداشت (ابونعیم، 8/10؛ مزّی، 2/36؛ ابن عساکر، 2/190؛ ابن ابیالحدید، 2/96). در اقوال منسوب به او سخنان شطحآمیز، از آنگونه که به بایزید بسطامی و حلاج نسبت دادهاند، دیده نمیشود و از فنا و بقا، توحید شهودی و وجودی، محو و اثبات، صَحو و سُکر، غیبت و حضور و موضوعات دیگری که در آثار عرفای بعد از او آمده و مبانی نظری عرفان اسلامی را تشکیل داده است، نشان روشنی نیست. راه و روش او در تصوف، زهد و عبادت، ریاضت و مجاهدت، ذم دنیا و گریز از خواستههای دنیوی است، و پرهیز از هر چیز که انسان را از یاد خدا و عبادت او دور کند، محور و مرکز اقوال و افکار اوست. از همین جهت شخصیت او در تکامل اصول اخلاقی و تحکیم آداب و ضوابط سلوک صوفیانه بسیار مؤیر بوده است. (دایره المعارف بزرگ اسلامی)