در مقاله ها و کتاب های فارسی و عربی، به فراوانی از کتابی با عنوان مقدمه ابن خلدون یاد می شود که به راستی حاوی مطالب بسیار عمیق در حوزه مباحث نظری و فلسفی تاریخ وعمران/جامعه بشری، و در نوع خود بی نظیر و تأمل برانگیز است، اما آشکارا پیوند مستقیمی میان آن با بخش های دیگر تاریخ وی (ذی المقدمه) وجود ندارد، به همین سبب، دسته ای از محققان، در مقام نقد و خرده گیری، چنین فاصله ای را ناشی از ناپایبندی ابن خلدون به الگوی پیشنهادی خود دانستند، اما واقعیت آن است که او اساسا کتابی با عنوان مقدمه ندارد.
دانسته نیست از چه زمانی بخش هایی از کتاب العبر به صورت کتابی مستقل درآمده و چه کسی اول بار آن را به نام مقدمه خوانده است، اما بی تردید اطلاق آن از سوی ابن خلدون صورت نگرفته و مقصود وی نیز ارائه مباحثی مقدمی نبود.
واقعیت آن است که ابن خلدون(م۸۰۸) کتابی با عنوان بلند العبر ودیوان المبتدأ والخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبردارد(رک: العبر، بیروت، داراحیاء التراث، ج۱،ص ۷) که خود آن را پس از ذکر دیباچه، در یک مقدمه کوتاه (۲۵ صفحه، ص۹- ۳۵)- در اهمیت علم تاریخ، روش تحقیق آن و بیان چرایی اشتباهات و اغلاطی که به مورخان دست می دهد- و سه کتاب تنظیم کرده است؛
۱.کتاب اول در طبیعت عمران بشری و عوارض آن است.
۲.کتاب دوم دراخبار عرب و ادوار و دولت های آن از زمان پیدایش تا زمان مولف، یعنی ابتدای قرن نهم است.
۳.کتاب سوم در باره تاریخ بربر شمال افریقا، یعنی تیره و قبیله است. البته پایان بخش این مجموعه زندگی نامه خودنوشتی از او قرار دارد.
آن چه امروزه به نام مقدمه شهرت دارد، کنارهم آمده دیباچه، مقدمه و کتاب اول العبر، یعنی کتاب طبیعة العمران است که از نظر ابن خلدون، خود کتابی در کنار دو کتاب دیگر، با هویت مستقل، و دغدغه ها و رویکردهای ویژه است وغرض اصلی او درنوشتن آن، تأسیس دانشی مستقل یا علم العمران بود که به گمان وی می توانست در علوم تاریخی، به مثابه مبادی و مبانی آنها به کار آید که به واقع نیز چنین شد، بنا بر این نمی توان و نباید آن را به عنوان مقدمه العبر به شمار آورد.
پس آنچه به نام مقدمه ابن خلدون مشهور است، خطایی جدی است که در مجامع علمی نباید مورد غفلت واقع شود.
اگر نوشته را می پسندید در گسترش آن همراهی فرمایید.